-
دسترسی آزاد مقاله
1 - سخن سردبير
دکتر حسین کلباسی اشتریاز زمره منابع مهم آگاهي ما از آراء و افكار و ملل و نحل گذشتگان از حكما و فيلسوفان ـ بويژه در سنت يوناني گزارش مورخان و عقايدنگاران، فهرستنويسان و نيز تكنگاريها و تذكرهها و تراجم مختصر و مفصلي است كه دستكم بلحاظ سبك و مضمون تا حدود يك سده پيش در سنت تاريخنويسي ما رو چکیده کاملاز زمره منابع مهم آگاهي ما از آراء و افكار و ملل و نحل گذشتگان از حكما و فيلسوفان ـ بويژه در سنت يوناني گزارش مورخان و عقايدنگاران، فهرستنويسان و نيز تكنگاريها و تذكرهها و تراجم مختصر و مفصلي است كه دستكم بلحاظ سبك و مضمون تا حدود يك سده پيش در سنت تاريخنويسي ما رواج داشته است؛ آثاري چون عيون الانباء، طبقات الاطباء، تاريخ الحكماء، وفيات الاعيان، كنزالحكمة، درة التاج، طبقاتالحكماء، مروجالذهب و شماري از ايندست، سرشار از دادهها و اخباري است دربارة احوالات و افكار و آثار قدما كه امروزه هرچند بنحو وسيع در تتبعات و نوشتههاي تحقيقي مورد استناد قرار ميگيرند، ليكن حدود و ثغور اعتبار دادههاي اين آثار دقيقاً روشن نشده و به اصطلاح مورد ارزيابي انتقادي قرار نگرفته است، اما گذشته از اين، پرسش اساسي اين است كه مناط اعتبار گزارشهاي قديم و جديد در چيست؟ اگر براي نمونه به تصوير افلاطون و ارسطو و نيز حكماي پيشاسقراطي در منابع قديم و جديد بنگريم، تفاوت در جزئيات و مفردات نيست، بلكه در اساس ميان معرفي ويژگيهاي فكري، مكتب و مدرسه، آموزهها و مقاصد تعليمي اين چهرهها تفاوت ديده ميشود. ميان فيثاغورس و امپدكلس و افلاطون الهي و آمونيوس و بليناس و فرفوريوس حكيم در منابع قديم و تصوير همين اشخاص در تاريخ فلسفههاي دو قرن اخير فاصله از زمين تا آسمان است. با گفتن اينكه به استناد پژوهشها و يافتههاي جديد، طبيعتاً اعتبار منابع متأخر افزونتر است، در واقع به نوعي پاسخ اقناعي راضي شدهايم، ليكن سخن بر سر اختلاف افق و عالم است. افلاطون و ارسطوي قدما متعلق به عالمي است كه بنابر اصول و مباني آن، رود جاري حكمت بواسطه سلسله نبوت به سرچشمه وحي و دين و شريعت الهي متصل است و حكيمان در شرق و غرب عالم به درجات و تفاريق از اين جريان معرفتي بهره گرفتهاند. در اين عالم، حكمت نه منحصر به بحث و نظر است و نه مقيد به برهان و استدلال عقلي، بلكه ذوق و شهود و يافت قلبي نيز در آن راه دارد و وحدت و يكپارچگي در تمامي شئون و مراتب آن ديده ميشود. حكيمان در واقع اگر خود از زمره انبيا و حاملان وحي الهي نيستند، اما مع الواسطه متصل و مرتبط به شجره پربار وحي و ملهم از رسولان و پيامبران خدايند. از اين تصوير در منابع اخير بكلّي خبري نيست! چرا؟ فيلسوفان قديم در روايت متأخر، متفكراني هستند در عداد پژوهشگران طبيعتشناس، منجمان، طبيبان و رياضيدانان زبردستي كه از زمان و عصر خود قدري جلوتر بودهاند و اكنون جز سخنان پراكنده، كلمات قصار، كوتهنوشتها و پارهها چيزي از آنان در اختيار ما نيست. در اين منابع، حكمت قديم متعلق به دوره ما قبل عقل (پريلوژي) و عصر اسطوره و شاعري است، در حالي كه فلسفه به ديدگاه متأخرين، بر مبناي عقل و علم تجربي و اسطورهزدايي است. در واقع در اين عالم، مطالعه آراء و مكاتب و احياناً احوالات اين حكما اگر وجه صرفاً زيباشناختي نداشته باشد، حداكثر در حكم مقدمه و تمهيدي است براي دوره موسوم به منطق و عقل استدلالي و اين بيترديد صورتي از غلبه تاريخ انگاري و احياناً نگاه تحصلي (پوزيتيويستي) به جريان علماست؛ همان نگاهي كه بر حركت تاريخي و قهري از اسطوره و پندار به علم و عقل تأكيد دارد. در تأييد و تقويم چنين ديدگاهي، يافتههاي باستانشناسي و مردمشناسي و زبانشناسي نيز بكار ميآيد، ضمن آنكه تبحر قدما در كيميا و علوم خفيه و دانش حروف و اعداد و احياناً آميختگي اينها به آراء فلسفي به منسوخ شدن نظام فكري آنان دامن ميزند و در مقابل، اعتبار و حجيت تصوير متأخران مقبوليت عام يافته و چند و چون دربارة آن ناموجه مينمايد. هيچكس نبايد و نميتواند در نقش روشنگرانه اسناد و مدارك تاريخي ترديد كند، اما آيا به فرض روشن شد كه اثولوجيا و درباره علل و خير محض از آن ارسطو نيست و از زمره نوشتههاي نوافلاطونيان است و ارسطوي واقعي نه در خلال نوشتههاي اوليه و محاورات، بلكه در خلال آثار رسمي متداول جلوه كرده است؟ چگونه ميتوان اعتبار تصوير اخير را پذيرفت؟ اينكه هندسه و رياضي قديم مشتمل بر چه حقايقي بوده است و با وجه هستيشناختي حكمت قديم چه نسبتي، داشته، خود به روشن شدن مقام علم و حكمت قديم و ميزان اعتبار يا عدم اعتبار تلقي قدما مدد ميكند ولي اكنون پرسش نخست وجه دقيقتري مييابد: براستي مناط اعتبار گزارشهاي متأخران و بي اعتباري يا تشكيك و ترديد گزارشهاي متقدمان در تاريخ نگاري فلسفي چيست؟ چرا و چگونه روايت متقدمان فاقد اعتبار و روايت متأخران اعتبار مطلق يافته است؟ اكنون اين نوشته را به صرف طرح پرسش و پاسخ مطرح نموده و در شماره آتي فصلنامه آن را پي خواهيم گرفت. پرونده مقاله -
دسترسی آزاد مقاله
2 - ايده نظم در تاريخ فلسفه يونان؛ بررسي وجوه معرفتي- هستي¬شناختي نظم در فلسفه سياسي افلاطون
عبدالرسول حسني فر حمزه عالمي چراغعلييكي از مسائلي كه نقطه اتحاد وجوه هستيشناسي، معرفتشناسي و انسانشناسي تفكر فلسفي در طول تاريخ و تأثير گذار و تعيينكننده جهت و جريان كلي سياست و اجتماع است، موضوع و ايده نظم است. بعبارتي، نظم هم وجه هستيشناسي و معرفتشناسي و هم وجه انسانشناسي در ارتباط با زندگي سياسي چکیده کامليكي از مسائلي كه نقطه اتحاد وجوه هستيشناسي، معرفتشناسي و انسانشناسي تفكر فلسفي در طول تاريخ و تأثير گذار و تعيينكننده جهت و جريان كلي سياست و اجتماع است، موضوع و ايده نظم است. بعبارتي، نظم هم وجه هستيشناسي و معرفتشناسي و هم وجه انسانشناسي در ارتباط با زندگي سياسي در شهر و جامعه دارد بطوري كه تاريخ فلسفه را ميتوان بر محوريت اين ايده نظم تفسير و صورتبندي كرد. نظم در تفكر فلسفي يونان يكي از انديشه هاي فلسفي است كه بسبب تأثير و جهتدهندگي به ساير انديشه ها و متفكران در طول تاريخ تفكر فلسفي، نقش و جايگاه مهم و يگانهيي دارد و در اين ميان انديشه افلاطون يكي از نقاط عطف آن بشمار ميرود. بر اين اساس، در نوشتار حاضر تلاش گرديده مفهوم فلسفي نظم از جهات معرفتي، هستي شناسي و انسان شناسي در تاريخ تفكر فلسفي يونان و بصورت خاص افلاطون مورد بررسي قرار گيرد و تأثير و جهتدهندگي آن در فلسفه سياسي افلاطون نشان داده شود. از اين جهت در اين نوشتار با روشي تحليلي توصيفي در گام اول نگاهي تاريخي به مفهوم نظم در انديشمندان قبل از افلاطون انداخته شده است و سپس فلسفه افلاطون بطور عام از جهات هستي شناسي و معرفت شناسي و بطور خاص فلسفه سياسي افلاطون با تأكيد بر نظام سياسي مطلوب، نظام تربيتي و ... بر اساس اين ايده نظم، مورد بررسي قرار گرفته است. بطور كلي بررسيهاي انجام شده نشان ميدهد تفكر فلسفي معطوف به نظم، اگرچه با نوعي نگاه افسانهيي و طبيعت گرايي آغاز ميگردد ولي با تحول تفكر انسان از جهان افسانهيي و نگرش نظم طبيعي، به نظم با سويه رياضي، جهانشناسانه و متافيزيكي متحول ميشود. در ادامه اين جريان در تفكر افلاطون، نگرش طبيعي و رياضي به نظم با نگرش الهي و فضيلت مندانه پيوند مييابد و نظم بعنوان هم زمينه و اساس ديگر فضيلتها و هم هدف نهايي فلسفه، صورتي سياسي ـ اجتماعي در ارتباط با قانون مييابد. پرونده مقاله -
دسترسی آزاد مقاله
3 - سخن سردبير
دکتر حسین کلباسی اشتریقال ا...الحکيم في کتابه الکريم: «الم اعهداليکم يابني آدم ان لاتعبدوا الشيطان، انه لکم عدو مبين* و ان اعبدوني هذا صراط مستقيم» (يس/60-61). عنوان همايش خرداد ماه سال جاري «جهان عاري از فلسفه» انتخاب شده است. اهميت اين عنوان از آنروست که نشان از دغدغهيي اساسي در وضع عموم چکیده کاملقال ا...الحکيم في کتابه الکريم: «الم اعهداليکم يابني آدم ان لاتعبدوا الشيطان، انه لکم عدو مبين* و ان اعبدوني هذا صراط مستقيم» (يس/60-61). عنوان همايش خرداد ماه سال جاري «جهان عاري از فلسفه» انتخاب شده است. اهميت اين عنوان از آنروست که نشان از دغدغهيي اساسي در وضع عمومي جهان امروز دارد. در بادي امر بنظر ميرسد فلسفه همواره و در همه جا به درجات مختلف حضور داشته و دارد و آنگونه که برخي مورخان فلسفه مينويسند «همزاد بشر» بوده است. اين سخن به اعتبار توجه هميشگي و دائمي بشر به دريافت و فهم اسرار هستي و رمز و راز کائنات و جستجوي پاسخي مناسب براي پرسشهاي بنيادين وي درست است و بنابرين، هيچ دورهيي از ادوار حيات او را عاري از التفات فلسفي نميبينيم. عبارت منسوب به فيثاغورس در عشق به دانايي يا حکمت (فيلوسوفوس) را همه ما شنيدهايم يا مشابه به آن را در آغاز متافيزيک ارسطو خواندهايم که «آدمي بالطبع در جستجوي دانش است» و يا در عبارتي ديگر از او که «حيات، فعليت عقل است». اينها حکايت از روح جستجوگر بشر ميکند و البته جستجويي مستمر و دائمي؛ گويي پاسخها تماميت ندارند و خود مقدمهيي براي جستجوي بعدي واقع ميشوند. درباره «آغاز فلسفه» نيز اظهار نظرهايي شده كه ميتواند افقهايي را فراروي ما بگشايد؛ اما عنوان همايش امسال بظاهر به سرآغاز فلسفه و وجه تاريخي آن فعلاً کاري ندارد. مسئله عمدتاً به روزگار ما و وضعيت کنوني فلسفه در عالم معاصر بازميگردد؛ يعني بايد بپرسيم اکنون نسبت ما با فلسفه چيست و چه نقشي در حيات و نظر و عمل انسان امروز دارد؟ آيا ميتوان از تقسيم حکمت به نظري و عملي و فروعات آن نزد قدما براي عالم معاصر توشهيي فراهم ساخت؟ آيا چنان فلسفهيي ميتواند الهامبخش فکر و فعل امروز بشر قرار گيرد؟ حضور يا غيبت فلسفه چه تاثيري در وضع کنوني بشر ميتواند داشته باشد؟ در اينجا صرفنظر از معناي لغوي و اصطلاحي فلسفه و دلالتهاي آن ـ که البته بايد از حدّ مشهورات و مسلّمات به حدّ تفکر در معنا و رسوخ در لفظ ارتقاء يابد ـ ميتوان به مقام و موقعيت فلسفه و عقلي که بمثابه قوّه اصلي درک و دريافت آن ذکر شده است، انديشيد. ترديدي نيست که در چهارقرن اخير، همانند تمامي عرصههاي گوناگون دانش، در فلسفه نيز از مفردات و واژگان کليدي گرفته تا شيوهها و موضوعات و حتي نتايج و مقاصد آن، دگرگونيهاي اساسي صورت پذيرفته است. ارغنون جديد فرانسيس بيکن و کوژتيو و درخت دانش دکارت نه تنها سرشت و سرنوشت فلسفه، بلکه سراسر پيکره دانش را تحتتأثير قرار داد. اينکه از منظر جامعهشناسي علم، اين تحوّل حيث فردي داشته يا حيث اجتماعي و قومي و يا به ضرورت تاريخي بروز کرده و بايد در حکم تقدير تاريخي بشر بدان نگريسته شود يا اينکه آن را حاصل رخدادي صرف بدانيم، فعلاً در محور نوشته حاضر قرار ندارد، ليکن بايد بياد داشته باشيم که احاله وضع کنوني علم و تکنيک با سابقه چهارصدساله آن به «ضرورت» و عليت تاريخي اگر هم درست باشد، از ابهام و بعضاً سادهانگاري خالي نيست. با هر پيشفرض و انگارهيي که بدين موضوع نگريسته شود، نميتوان نقش اراده و خواست آدمي را در ساخت عالمي نو، متفاوت از گذشته انکار کرد؛ ارادهيي که مسبوق به نوعي آگاهي و معطوف به قدرت بوده و هست. فلسفه در دوره ماقبل تجدّد، با علم و ايمان همجوار و بلکه همسو و هماهنگ بوده و تحصيل علم و فلسفه نه فقط در ميان مسلمانان، بلکه در ميان عالمان و متألهان مسيحي نيز نوعي عبادت شمرده ميشده است. چنين فلسفهيي به علم جهت ميبخشيد و از آغاز و پايان هستي خبر ميداد و علم نيز خود را مستقل از چنين فلسفهيي نميدانست. ماجراي چگونگي جدايي علم از فلسفه و عقل از دين و حتي الهيات از فلسفه را همة ما ميدانيم و کمابيش از علل و اسباب نيز مطلع هستيم. آنچه اکنون بيشتر بايد مورد تأمل و تفطّن قرار گيرد، وضع و مقام فلسفه در دوره مدرن و نسبت آن با مقوله فرهنگ است؛ هرچند با شنيدن ترکيباتي مانند فلسفه فرهنگ، فلسفه اخلاق، فلسفه هنر و فلسفه دين گمان ميرود که نسبتي که درگذشته با فلسفه برقراربوده، همچنان برقرار است. ما امروز از «فلسفه اخلاق» نزد کانت، روسو، هابز و اسپينوزا سخن ميگوييم و آن را نه تنها با نظر کساني در گذشته مانند آگوستين و افلوطين و ارسطو و افلاطون ميسنجيم، بلکه به تطبيق آن با اخلاق ديني در سنت خودمان نيز ميپردازيم، درحالي که مهمترين وجه تمايز اين نظامهاي اخلاقي بعضاً از نظر دور ميافتد و آن عبارت است از وجه خودبنياد و سوبژکتيو فلسفه در عالم مدرن، متمايز از فلسفه کلاسيک و بويژه متمايز از حکمت الهي. در اينجا نگارنده بر آن نيست که متعرّض شيوهها و نتايج مطالعات تطبيقي در فلسفه شود؛ بسياري از اين پژوهشها به حصول نتايج مهمي بويژه در نشان دادن وجوه اشتراک و مقارنه دستگاههاي فلسفي توفيق يافته است. سخن ما به اصطلاح امروز بيش از آنکه جنبه پسين داشته باشد، ناظر به فهم پيشين از موضوع است و موضوع در اينجا عبارت است از تلقي متقدم و متأخر از فلسفه که البته در واژه و تعاريف رسمي آن نيز خلاصه نميشود. تلقي شايع غربي از فلسفه چنين است که هيچ مناسبتي با دين ندارد و فيلسوف و الهيدان (تئولوگ) در دو فضاي علمي متفاوت قرار دارند. اين تفکيک و تمايز بلحاظ متدولوژي علم کاملاً موجه و غيرقابل ترديد است، ليکن بنگريم که فلسفه منهاي دين و دين منهاي فلسفه چه ويژگيهايي دارد؟ توجه کنيم که فلسفه منهاي دين مساوق مکاتب الحادي و ناسوتي (سکولار) نيست و هر فلسفه غيرديني الزاماً ضدديني نيست، ليکن دستگاه عقلي منفکّ از دين، يا منطق و روششناسي صرف است و يا نسبت به مبدأ و منتهاي عالم ساکت است و البته نمونه چنين دستگاهي در تاريخ فلسفه هم زياد نيست. اما دين منهاي فلسفه مشکل مضاعفي دارد، هم در لفظ و هم در معنا و دلالت. به اعتبار لفظ، «دين» با منشأ وحياني و آسماني و بنابر آنچه که در تمامي صُحف انبياي الهي (ع) و بويژه در قرآنکريم آمده است، با هيچيک از مباني و احکام عقل سليم و ادراک فطري انسان نه تنها تعارض بلکه تقابل عام نيز ندارد و بالعکس؛ ازاينرو، قانون خداوند در لباس و قالب تشريع در هماهنگي کامل با مقتضاي تکوين است. از اينرو هر مجموعه نظاموارهيي که به نام دين در اختيار بشر بوده و يا اکنون وجود داشته و با مقتضاي عقل ناسازگار باشد، از دايره اين لفظ خارج شده و بايد آن را «آيين» ناميد؛ يعني دستگاه کوچک و بزرگي از آموزهها که فاقد منشأ وحياني بوده و مصنوع ذهن و خيال آدمي است. اما در مورد معناي فلسفه، قدري ابهام و پيچيدگي وجود دارد و امروز در کتابهاي متداول تاريخ فلسفه، انبوهي از گرايشها و شيوهها و دستگاههاي فکري، از تالس گرفته تا هرمنوتيک و فمنيسم را تحت عنوان واحد «فلسفه» ذکر ميکنند و آنقدر سخن و نوشته در اين زمينهها منتشر شده است که گويي پرسش از فلسفه اصيل و غيراصيل ناموجّه بنظر ميآيد. اکنون بايد اين پرسش قديمي و بظاهر ساده را به ميدان آورد که ملاک و مناط تمايز فلسفه از غير آن چيست؟ و ميزان دخالت عقل در اين دستگاه معرفتي تا چه اندازه است؟ ملاکهاي سنجش عقلانيت در گفتمان معاصر چيست؟ واقعيت اين است که سايه آشفتگي در معنا و مفهوم، نه تنها بر سر فلسفه، بلکه بر عقلانيت مدرن و پسامدرن افتاده است و حتي آن خردي که در قرن هجدهم توانايي نقد خويش را داشته، امروزه يا کارآمدي خود را از دست داده و يا در خوابي عميق فرورفته است. عصر روشنگري، افقي را نويد ميداد که آدمي هر آنچه با خرد و فهم عمومي بشر در تقابل است را از خود دور کرده و با آرمان «صلح پايدار»، زندگي بر پايه عقل محض را تجربه کند؛ ليکن در پايان هزاره دوم و آغاز هزاره سوم، متحجّرترين افکار و عقايد و خشنترين صورتهاي رفتار و عمل را در قالب آيينهاي شيطانپرستي، سلفيگري، وهابيت، القاعده و داعش و مانند آن بچشم خود مشاهده کرد و ميکند. جهان عاري از فلسفه، جهان عاري از عقلانيتي است که معنويت و عدالت و خداپرستي و توحيد را نويد ميدهد و «حق» را نه در فرآوردههاي ناقص عيني و ذهني بشر که در دين راستين الهي ميجويد. فقدان چنين فلسفهيي را با تذکر و التفات به وجه تاريخي اين دگرديسي ميتوان تا حدودي تدارک ديد و نه با اقبال به نحلههاي رنگارنگي که برآمده از روحي بيمار و افسرده است و هيچ نسبتي نيز با حقيقت ندارند. درد و رنج امروز بشر از فقدان فلسفه بمعناي رسمي آن نيست؛ درد آن از بيمعنايي و نيستانگاري و توحش رو به گسترشي است که نتيجه قهري دورشدن از سرچشمه حقيقت و حکمت و عبوديت و بندگي خداست و تنها راه خلاصي از اين بحران کمنظير، تجديد عهدي است که در کتاب خدا از آن يادشده؛ همان عهدي که در آيه شريفة صدر اين نوشتار ذکر آن رفته است. پرونده مقاله -
دسترسی آزاد مقاله
4 - گرايش از فلسفه عقلي به حکمت باطني در آراء اخوانالصفا (تحليل نخستين رويارويي انديشمندان مسلمان با فلسفه)
حسن بُلخاري قهيدر اين پژوهش، نخستين کاربردهاي اصطلاحات حکمت و فلسفه و مفاهيم آنها در فرهنگ اسلامي مورد بحث و بررسي قرار ميگيرد و همچنين به تبيين رويکرد غالب در ميان متفکران مسلمان که تلاش در جهت تأليف شريعت و فلسفه و اظهار و آشکارگي مفهوم مورد قبول دين از آن، با استناد به واژه حکمت اس چکیده کاملدر اين پژوهش، نخستين کاربردهاي اصطلاحات حکمت و فلسفه و مفاهيم آنها در فرهنگ اسلامي مورد بحث و بررسي قرار ميگيرد و همچنين به تبيين رويکرد غالب در ميان متفکران مسلمان که تلاش در جهت تأليف شريعت و فلسفه و اظهار و آشکارگي مفهوم مورد قبول دين از آن، با استناد به واژه حکمت است (که اصطلاحي کاملاً قرآني است)، پرداخته ميشود؛ رويکردي که با استناد به مفاهيمي چون تأويل در قرآن و نيز گرايش به زهد و عرفان در سدههاي دوم تا چهارم هجري ميتوانست به ظهور نوعي حکمت باطني منجر شود. اخوانالصفا که تأثيري عظيم بر سير حکمت و انديشه در فرهنگ اسلامي داشتند، از پيشگامان رويکرد فوق محسوب ميشوند. ايشان با تأليف مجموعه پنجاه و چهار رسالهيي رسائل، گامي بلند در جهت تأليف شريعت و فلسفه و تبيين مفهوم حکمت و بويژه حکمت باطني برداشتند. نوشتار حاضر با رويکردي تحليلي ـ تاريخي به بررسي مفهومشناختي دو اصطلاح فلسفه و حکمت در دوره آغازين ظهور انديشه فلسفي در تمدن اسلامي پرداخته و تلاش اخوانالصفا براي رسيدن به نوعي حکمت باطني که تأليفي از رويکردي کاملاً فلسفي و در عين حال قرآني (و روايي) است را مورد تأمل قرار ميدهد؛ رويکردي که براي اثبات اين تأليف، ناگزير از متحد دانستن مفهوم دين و فلسفه بود. پرونده مقاله -
دسترسی آزاد مقاله
5 - مؤلفههاي ميانرشتهيي مرکز تدوين تاريخ جامع حکمت و فلسفه؛ ابداع روشي نوين در تدوين تاريخ فلسفه و نقد تاريخنگاري کنوني در ايران
رضا ماحوزي مريم سليماني فردمرکز تدوين تاريخ جامع حکمت و فلسفه، وابسته به بنياد حکمت اسلامي صدرا و انجمن علمي تاريخ فلسفه، با هدف تدوين تاريخ جامع حکمت و فلسفه ايران و جهان در بستر واقعي رويدادها و حوادث فرهنگي و اجتماعي، از سال 1384 تاکنون پژوهشگران و محققان فراواني را گرد هم آورده است. ساختار کل چکیده کاملمرکز تدوين تاريخ جامع حکمت و فلسفه، وابسته به بنياد حکمت اسلامي صدرا و انجمن علمي تاريخ فلسفه، با هدف تدوين تاريخ جامع حکمت و فلسفه ايران و جهان در بستر واقعي رويدادها و حوادث فرهنگي و اجتماعي، از سال 1384 تاکنون پژوهشگران و محققان فراواني را گرد هم آورده است. ساختار کلي حاکم بر تدوين اين تاريخ فلسفه گوياي فعاليتي مشترک و همگاني است که در آن طيفي از اساتيد و صاحبنظران باستانشناسي، زبانشناسي، تاريخ، هنر، عرفان، دين و فلسفه حضور دارند. اين نوشتار درصدد است پس از تشريح ضوابط و اصول حاکم بر رويکرد ميانرشتهيي در عرصه دانش و تفاوت آن با رويکرد رشتهيي، برمبناي مستندات منتشر شده توسط اين مرکز، تصويري از فعاليت گروهي پژوهشگران اين مرکز مطابق با رويکرد مزبور عرضه دارد و فعاليتهاي فعلي و چشمانداز پيشروي آنان را ترسيم نموده و مورد داوري قرار دهد. در پايان، بر مبناي ماهيت اين رويکرد و انتظارات علمي برخواسته از آن، توصيههايي به محققان همکار و متوليان اين طرح سترگ ارائه شده است. پرونده مقاله -
دسترسی آزاد مقاله
6 - ریشه تاریخی مفهوم و مصداق مادة¬المواد و صادر اول در فلسفه یونان
علی حقی عباس جوارشکیان حسین بلخاری قهیتردیدی نیست تاریخ اندیشه در حیات بشر، خصوصیتی تداوم یافته و سیری تسلسلی دارد. البته ابداعات و خلق مسائل و موضوعات جدید در این تاریخ حضوری مداوم و مبارک داشته است، اما هرگز این ابداعات سیر تسلسلی کمال اندیشه در حوزه فلسفه را منقطع نساخته است. فلسفه که تابناکترین وجه تع چکیده کاملتردیدی نیست تاریخ اندیشه در حیات بشر، خصوصیتی تداوم یافته و سیری تسلسلی دارد. البته ابداعات و خلق مسائل و موضوعات جدید در این تاریخ حضوری مداوم و مبارک داشته است، اما هرگز این ابداعات سیر تسلسلی کمال اندیشه در حوزه فلسفه را منقطع نساخته است. فلسفه که تابناکترین وجه تعقّل بشری در سرگذشت اندیشه هاست، عهده دار تبیین عقلی مهمترین موضوعات حیات بشر بوده که بی شک از جمله بارزترین آنها تبیین نسبت میان خالق و فاطر عالم با موجودات و مخلوقات است. حال اگر ظهور فلسفه در یونان را وجه برجسته تاریخ فلسفه بدانیم چگونگی رویکرد این فلسفه به مادةالمواد و سپس صادر اول از جمله جذابترین و مهمترین وجوهات این تاریخ است. نوشتار حاضر با روش تحلیلی کوشیده است سابقه تاریخی صادر اول در تاریخ فلسفه اسلامی (عقل: اول ما خلقالله العقل) را با رجوع به اندیشه یونانیان در اینباب مورد تأمل و تحقیق قرار دهد. فرض بر این است که سرگذشت اندیشه در تمدن اسلامی با تأمل بر روی برخی اندیشههای یونانی همراه است و با بازخوانی عمیق مصادر فکری خود (چون قرآن و روایات) به پی ریزی ساختار فلسفی خویش همّت گمارده است؛ با این تأکید و تنبیه این نکته که قرآن و روایات محور مطلق این پیریزیند. پرونده مقاله -
دسترسی آزاد مقاله
7 - درآمدي بر فلسفه «تاريخ فلسفه»
مسعود امیدموضوعيت تاريخ فلسفه و پرسش از آن در عين حال که زمينههايش در گذشته وجود داشت، اما يكي از مسائل نوپديدي است كه در دو قرن اخير، ذهن و زبان فيلسوفان را بشدت بخود مشغول داشته است. اينکه معنا و ماهيت تاريخ فلسفه چيست؟ مقام ثبوت و اثبات آن کدام است؟ امري پايان يافته است يا در چکیده کاملموضوعيت تاريخ فلسفه و پرسش از آن در عين حال که زمينههايش در گذشته وجود داشت، اما يكي از مسائل نوپديدي است كه در دو قرن اخير، ذهن و زبان فيلسوفان را بشدت بخود مشغول داشته است. اينکه معنا و ماهيت تاريخ فلسفه چيست؟ مقام ثبوت و اثبات آن کدام است؟ امري پايان يافته است يا در شرف شکلگيري و بسط است؟ نسبت ما با آن چيست و در قبال اين نسبت چه بايد باشد؟ تاريخ است يا فلسفه يا از سنخ فلسفي است؟ تفاوت آن با تاريخ علم و دين و هنر و... چيست؟ و... همه سؤالات برجسته در زمينه تاريخ فلسفه هستند. نوشتار حاضر بر آن است تا بدليل توجه به مسائل مربوط به تاريخ فلسفه (در ايران و جهان) و وسعت يافتن آنها، ضمن موضوعيت دادن بدان در قالب عنوان «فلسفه تاريخ فلسفه»، به مباحثي چند در باب آن بپردازد. در گذشته در عالم فلسفه، از فلسفه نظري تاريخ و فلسفه علم تاريخ سخن بميان آمده، اما بنظر ميرسد که امروز وقت آن است تا در باب «فلسفه تاريخ فلسفه» نيز سخن بگوييم، اساسيترين مباحثي که در اين نوشتار در باب فلسفه تاريخ فلسفه مطرح ميشود است عبارتند از: جايگاه آن در شاخههاي فلسفي و امکان و ضرورت و مطلوبيت آن، درنهايت بنظر ميرسد که ميتوان فلسفة «تاريخ فلسفه» را بعنوان زمينه مطالعاتي يا شاخه جديدي از فلسفههاي مضاف در نظر گرفت و حتي واحدي درسي دانشگاهي با اين عنوان تدارک ديد. پرونده مقاله -
دسترسی آزاد مقاله
8 - تاریخ فلسفه و الگوهاي آن
مسعود امیدآيا ميتوان تاريخ فلسفه را از منظر الگوها نگريست؟ باعتقاد نوشتار حاضر با تأمل در تاريخ فلسفه ميتوان ردپاي الگوهايي را براي فيلسوفي و فلسفهورزي آشکار ساخت. مراد از الگوي فيلسوفي بمعناي عام، قالبي تمثيلي است که فيلسوف بلحاظ آن و در چارچوب و در محاکات با آن، فلسفهورزي و ف چکیده کاملآيا ميتوان تاريخ فلسفه را از منظر الگوها نگريست؟ باعتقاد نوشتار حاضر با تأمل در تاريخ فلسفه ميتوان ردپاي الگوهايي را براي فيلسوفي و فلسفهورزي آشکار ساخت. مراد از الگوي فيلسوفي بمعناي عام، قالبي تمثيلي است که فيلسوف بلحاظ آن و در چارچوب و در محاکات با آن، فلسفهورزي و فلسفه خود را شکل ميدهد. از ديدگاه اين نوشتار، مجموعه الگوهاي تاريخ فلسفه را ميتوان مورد طبقهبندي کلي قرار داد و سپس به توضيح اقسام هريک از آنها پرداخت. برحسب جريان تاريخ فلسفه و فعاليت فيلسوفان در آن، نخست ميتوان الگوهاي فيلسوفي را در سه دسته کلي الگوهاي خنثي نگر، مثبت نگر و منفي نگر دستهبندي کرد. مدلهاي آيينهيي (انعکاسي) و روايي (بازگويي) در دسته خنثي قرار ميگيرند. اما الگوهاي مثبتنگر، نخست در دو دسته مکانيکي و ارگانيکي قرار دارند که در آن مدل دايرةالمعارفي مربوط به دسته نخست است و اما مدلهاي رياضي ـ درختي (دکارت)، رياضي ـ هندسي (اسپينوزا)، پازلي (هيوم)، معماري (کانت)، معماري ديالکتيکي (هگل)، معماري ارگانيکي کلگرايانه (شوپنهاور)، معماري پديدارشناختي(هايدگر در وجود و زمان) و معماري منطقي (ويتگنشتاين متقدم) را ميتوان در دسته دوم قرار داد. مدل درمانگر (ويتگنشتاين متأخر) و فلسفههاي پست مدرن را ميتوان در ذيل الگوهاي منفينگر لحاظ کرد. پرونده مقاله -
دسترسی آزاد مقاله
9 - کانت و تاريخ فلسفه: چشماندازها و نکتهها
مسعود امیدپرسش از تاريخ فلسفه و ديدگاههاي فيلسوفان درخصوص آن، از آن جهت اهميت دارد که مهمترين منبع فلسفهورزي و دانش فلسفه، همانا تاريخ فلسفه است. جريان فلسفه جديد خواه در قالب عقلگرايي و خواه تجربهگرايي، عموماً بدون اظهار نياز به تاريخ فلسفه و موضوعيت دادن بدان و بدون منظري تا چکیده کاملپرسش از تاريخ فلسفه و ديدگاههاي فيلسوفان درخصوص آن، از آن جهت اهميت دارد که مهمترين منبع فلسفهورزي و دانش فلسفه، همانا تاريخ فلسفه است. جريان فلسفه جديد خواه در قالب عقلگرايي و خواه تجربهگرايي، عموماً بدون اظهار نياز به تاريخ فلسفه و موضوعيت دادن بدان و بدون منظري تاريخي در باب آن شکل گرفته است؛ مثلاً دکارت براي تدوين فلسفه خويش تنها به ظرفيتهاي خودِ انديشنده و جهان ممتد نگريست. تجربهگرايان نيز با دَلو تجربهگرايي از چشمه طبيعت آدمي و جهان کيفيات و کميات به استخراج معرفت پرداختند. اما نزد کانت، هر چند آغازگاه کتاب نقد عقل محض تمرکز بر امکانات شناختاري سوژه است، ولي پايان بخش آن، عنوان تاريخ عقل محض ميباشد. حتي مطلع و برخي مضامين تمهيدات وي مشتمل بر چشماندازها و نکتههايي در باب تاريخ فلسفه است. بنابرين ميتوان گفت که وي نيمنگاهي به جريان تاريخ فلسفه نيز داشته است و حتي تدوين و تثبيت فلسفه خود را وامدار فهم ماهيت و تاريخ متافيزيک و علوم و درسها و عبرتهاي آن ميدانسته است. کانت دريافت که بدون نگريستن به تاريخ متافيزيک و ديگر علوم فلسفي و تجربي، درک ماهيت فلسفه و نيز انکشاف و اکتشاف فلسفي مقدور نيست. ظهور نظريه سوژه و کشف ماهيت استعلايي آن بدون لحاظ تاريخ فلسفه و علوم و داشتن منظري تاريخي در باب معارفِ نظاممند آدمي، مقدور نبود. البته نزد کانت با تاريخ فلسفه فينفسه سروکار نداريم، بلکه با تاريخ فلسفهشناسي سروکار داريم. بعلاوه، در همين حد هم نسبت تاريخ فلسفهشناسي يا منظر تاريخي به تعريف و تحديد و تعيين سوژه، از نوع معرفتزاي تقويمي نيست، بلکه ميتواند از سنخ کارکردي تنظيمي باشد. تاريخ فلسفهشناسي ميتواند در حکم يک اصل راهنما براي فهم و کار فلسفي باشد؛ ميتواند نشانهها و ردپاي سوژه را نشان دهد ولي نميتواند فينفسه عهدهدار تعريف يا تکوين آن باشد. اين امر به اين مبنا برميگردد که سوژه کانتي داراي وجه تاريخي است، اما نه آنکه تاريخمند باشد. به بيان ديگر سوژه، تاريخشناس و منظردار و تاريخبند است، ولي نه تاريخمند. تاريخ فلسفه، شرط وقوعي سوژه است و نه شرط استعلايي آن. شرايط استعلايي سوژه، دروني است و در تعريف آن گنجانيده شده است و نه آنکه بيروني و تاريخي و عارض بر آن باشند. اين نوشتار متکفل پرسش از تأملات کانتي در باب تاريخ فلسفه است تا شايد از اين طريق اين وجه مهجور و مسکوت انديشه اين فيلسوف تا حدي مکشوف گردد. از اينرو اين نوشتار به مسائلي از قبيل معنا و تعريف تاريخ فلسفه، تاريخ فلسفهگرايي، پايان تاريخ فلسفه، تمايز و تشابه با تاريخ علم، تقسيمبندي تاريخ فلسفه، نسبت فلسفه و تاريخفلسفه، رابطه فلسفه تاريخ و تاريخ فلسفه و... از نظر وي ميپردازد. پرونده مقاله -
دسترسی آزاد مقاله
10 - نگاهی به یک قرن ترجمة متون فلسفی در ایران (کتابشناسی فيلسوفان مغربزمین از پیش از میلاد تا پايان قرن نوزدهم)
سعید انواری مریم مهدوی مزدهدر قرن گذشته (1300ـ1399 شمسی) شاهد نهضت دوم ترجمة آثار فلسفی غرب در ایران بودیم. در این کتابشناسی فهرستی از آثار اصلی چهل تن از فلاسفة معروف مغربزمین از پیش از میلاد تا قرن نوزدهم، که به زبان فارسی ترجمه شدهاند معرفی شده است. مترجمانی که آثار فلاسفة کلاسیک را به فارسی چکیده کاملدر قرن گذشته (1300ـ1399 شمسی) شاهد نهضت دوم ترجمة آثار فلسفی غرب در ایران بودیم. در این کتابشناسی فهرستی از آثار اصلی چهل تن از فلاسفة معروف مغربزمین از پیش از میلاد تا قرن نوزدهم، که به زبان فارسی ترجمه شدهاند معرفی شده است. مترجمانی که آثار فلاسفة کلاسیک را به فارسی ترجمه کردهاند، گاه علاقمند و متمرکز بر یک فیلسوف خاص شدهاند و بصورت تخصصی به ترجمة آثار وی پرداختهاند؛ بعنوان مثال، منوچهر بزرگمهر به آثار بارکلی؛ محمدحسن لطفی به آثار افلاطون و فلوطین؛ داریوش آشوری به آثار نیچه؛ زیبا جبلی به آثار مارکس و منوچهر صانعی درهبیدی به آثار کانت توجه نشان دادهاند. آثار تعدادی از فلاسفه نیز چندین بار ترجمه شدهاند؛ در این میان کتاب چنین گفت زرتشت با چهارده ترجمة مجدد، بیشترین آمار را بخود اختصاص داده است. در مواردی نیز هیچ کتابی از برخی از فیلسوفان معروف مغربزمین مانند: مالبرانش، اسکوتوس، بوناونتورا و اوکام، به فارسی ترجمه نشده است. در این کتابشناسی، آثار فلاسفة زیر معرفی شدهاند: آکویناس، آگوستین، آنسلم، اپیکتتوس، اپیکور، ارسطو، اسپنسر، اسپینوزا، افلاطون، افلوطین، انگلس، اورلیوس، بارکلی، بیکن، پاسکال، پیش سقراطیان، دکارت، روسو، سنکا، شلایرماخر، شلینگ، شوپنهاور، شیلر، فوئرباخ، فیشته، کانت، کنت، کیرکگور، لاک، لایب نیتس، لوکرتیوس، مارکس، ماکیاولی، منتسکیو، مور، میل، نیچه، هابز، هگل و هیوم. پرونده مقاله -
دسترسی آزاد مقاله
11 - نگاهی ديگر به یک قرن ترجمة آثار فلسفی در ایران (کتابشناسی فيلسوفان مغربزمین از ابتدای قرن بیستم تاکنون)
سعید انواری مریم مهدوی مزدهمقاله پیش رو فهرستی از آثار فلاسفة جدید مغربزمین، از ابتدای قرن بیستم تاکنون است که در میانة سال 1300 تا 1399 شمسی به فارسی ترجمه و منتشر شده است. بدلیل گسترش شاخههای فلسفه در قرن بیستم و پس از آن و زیاد بودن فلاسفة مطرح در زمینههای مختلف فلسفی، در این فهرست تنها چهل چکیده کاملمقاله پیش رو فهرستی از آثار فلاسفة جدید مغربزمین، از ابتدای قرن بیستم تاکنون است که در میانة سال 1300 تا 1399 شمسی به فارسی ترجمه و منتشر شده است. بدلیل گسترش شاخههای فلسفه در قرن بیستم و پس از آن و زیاد بودن فلاسفة مطرح در زمینههای مختلف فلسفی، در این فهرست تنها چهل تن از تأثیرگذارترین فلاسفه در ایران انتخاب شدهاند. مترجمانی که آثار اين فلاسفه را به فارسی ترجمه کردهاند، گاه علاقمند و متمرکز بر یک فیلسوف خاص شدهاند و بصورت تخصصی به ترجمة آثار او پرداختهاند. بعنوان مثال میتوان به موارد زیر اشاره کرد: منوچهر صانعی درهبیدی، آثار دیلتای؛ یدالله موقن، آثار کاسیرر؛ مالک حسینی، آثار ویتگنشتاین؛ محمدحسن لطفی، آثار یاسپرس. آثار تعدادی از فلاسفه چندین بار ترجمه شده است؛ مثلاً اين آثار دستکم چهار بار ترجمه شدهاند: نیچه و فلسفه دلوز؛ آرمانهای سیاسی، چرا مسیحی نیستم، قدرت و زناشویی و اخلاق از راسل؛ اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر و کلمات سارتر؛ افسانة سیزیف و یادداشتها کامو؛ ساختار انقلابهای علمی کوهن؛ رسالة منطقی ـ فلسفی ویتگنشتاین؛ وجود و زمان هایدگر. از این میان، کتاب قدرت راسل با شش ترجمة مجدد، بیشترین آمار را بخود اختصاص داده است. در این کتابشناسی، آثار چهل فیلسوف معرفی گرديده است: آدورنو، آرنت، آیر، برگسون، پوپر، جیمز، دریدا، دلوز، دوبوار، دیلتای، دیویی، راسل، رالز، رورتی، ریکور، سارتر، سرل، فایرابند، فرگه، فوکو، کارناپ، کاسیرر، کامو، کریپکی، کواین، کوهن، گادامر، لویناس، لیوتار، مارسل، مارکوزه، مرلوپونتی، مور، وایتهد، ویتگنشتاین، هابرماس، هایدگر، هوسرل، هیک و یاسپرس. پرونده مقاله -
دسترسی آزاد مقاله
12 - سخن سردبير
دکتر حسین کلباسی اشتریپیشینة تألیف و تدوین کتاب یا مجموعه کتابهایی با عنوان «تاریخ فلسفه» چندان زیاد نیست و اساساً ظهور عناوینی چون تاریخ هنر، تاریخ ادبیات، تاریخ ادیان، تاریخ تمدن و مانند آن، به ظهور تفکر و نگاه تاریخی ـ که از مظاهر تفکر جدید و معاصر استـ بازمیگردد. معنای این سخن آن نیست ک چکیده کاملپیشینة تألیف و تدوین کتاب یا مجموعه کتابهایی با عنوان «تاریخ فلسفه» چندان زیاد نیست و اساساً ظهور عناوینی چون تاریخ هنر، تاریخ ادبیات، تاریخ ادیان، تاریخ تمدن و مانند آن، به ظهور تفکر و نگاه تاریخی ـ که از مظاهر تفکر جدید و معاصر استـ بازمیگردد. معنای این سخن آن نیست که آدمی قبل از دورة جدید به مقولة تاریخ و تأملات تاریخی التفاتی نداشته است، بلکه مقصود آنست که در این عصر، نحوی از نگاه تاریخی تکوین، بسط و گسترش یافته که عالم و مسیر حوادث و سوانح را نه برابر طرح و مشیتالهی، که مطابق طرح فاعل شناسا و مدرک خودبنیاد و خودآيین (سوژه) تبیین و تقریر میکند. تاریخ در نظر قدما، صحنة ظهور اراده خالق هستی و واجد غایت و فرجامی ابدی است و نقش انسان همانا درک و دریافت غایت هستی و تطبیق ارادة فردی خویش با ارادة کلی و کیهانی است. این تفاوت و تمایز در همة شئون دانش و عمل، میان دورة اخیر و ماقبل آن بچشم میخورد. تاریخانگاری و غلبة طرح و شاکلة سوژه، صفت عام و مشترک تمامی علوم انسانی و اجتماعی شمرده میشود. در این میان، از قرن نوزدهم میلادی به اینسو و از زمان درسگفتارهای هگل دربارة تاریخ فلسفه و فلسفه تاریخ و نیز نگارش پدیدارشناسی روح، مجموعه نوشتههایی با عنوان تاریخ فلسفه رواج قابل ملاحظهيی یافت و ابتدا در اروپای قارهيی و سپس در دنیای انگلیسی زبان، گسترش چشمگيري پیدا کرد. روح و منطق حاکم بر این نوشتهها موضوعی است که نیاز به تأمل و سنجش دارد، چرا که اولاً، گذشته از تفاوتها در صورت و قالب (حجم، ادبیات، نوع نگارش، ایجاز یا تفصیل، تعداد نویسندگان و...) در محتوا و مضامین (پیشفرضها و انگارهها، منطق و هندسه، نوع تحلیل و تبیین، نوآوری یا تکرار و تقلید، منابع و مراجع و...)، در برخی مبادی و خاستگاهها نیز از یکدیگر متمایزند و ثانیاً، در نگاه به میراث فلسفی، عرفانی و معرفتی مشرق زمین، غالباً و عملاً در مدار منطق و روش «شرقشناسی» و قالبهای کلیشهيی آن قرارگرفته و از انگارههای آن تبعیت میکند. این نسبت میان انحاء تاریخنگاری غرب با شرقشناسی از یکسو و با فلسفة تاریخ از سوی دیگر، موضوعی است که در ردیف مبادی و مبانی دانش معاصر باید لحاظ شود. حکایت پیامدهای نگاه تاریخانگارانه و شرقشناسانه به ساحتهای مختلف دانش، حکایت شورباری است، تا آنجا که مثلاً برخی نویسندگان عرب زبان که در چند دهة اخیر به نگارش تاریخ فلسفه روی آوردهاند، یا مقید و مقهور پیشفرضهای شرقشناسی شدهاند یا در دام ناسیونالیزم خام افتادهاند.گذشته از نقدهای گزنده ادوارد سعید و نشان دادن شجاعانه و بیپردة باطن شرقشناسی در نسبت با مقاصد سیاسی و استعماری، باید در نظر داشت که چهارصد سال پیشینة شرقشناسی کلاسیک، نوعی حالت متصلب و سترون در پیکرة آن پدید آورد و تاریخانگاری (هیستوریسیسم) در این تصلب نقش نخست را ایفا کرد. کوتاه سخن آنکه، سنجش و ارزیابی این سلسله نوشتهها که بعضاً در محافل دانشگاهی نیز تدریس میشود، ضرورت دارد و به این مطلب، وفور و تعدد ترجمههایی را باید افزود که در یکی دو دهة اخیر با عنوان تاریخ فلسفه در سطحی وسیع چاپ و منتشر شده است. بررسی آثاری که در زبان فارسی در عداد منابع تاریخ فلسفه قرار گرفتهاند مجال مستقلی میطلبد، لیکن همینقدر اشاره کنیم که پس از نگارش سیر حکمت در اروپا به قلم محمدعلی فروغی در حدود هشتاد سال پیش و پس از انتشار مجلدات تاریخ فلسفه کسانی چون امیل بریه، ویل دورانت، برتراند راسل و سرانجام، فردریک کاپلستون، در خلال پنج دهة اخیر (و با لحاظ تمامی تفاوتهای کمی و کیفی میان آنها)، اکنون نیز مجموعههای تک جلدی و چند جلدی تاریخ فلسفه شامل تاریخ فلسفههای موسوم به راتلج، آکسفورد، استنفورد، گاتری، گمپرتس (دو اثر اخیر فقط در حوزة یونان باستان) و اخیراً آنتونی کنی، روانه بازار نشر شدهاند و افزون بر این، برخی از این آثار حتی ترجمه مکرر شده است. این تنوع و تعدد، فینفسه نشان از رغبت و توجه اهالی فلسفه به آگاهی از سیر و صیرورت تفکر فلسفی از گذشته دور تاکنون دارد ولی در عین حال بنظر میرسد برغم تعدد و گوناگونی این دسته از آثار، نوعی مشابهت و حتی اقتباس و تکرار ناشی از وحدت انگارهها و پیشفرضها نیز در میان این آثار دیده میشود و در عوض، جای مطالعات انتقادی نسبت به مثلاً دورة یونانی و یونانیمآبی در آنها خالی است و طنین لحن ستایشگرانه و همدلانه نویسندگان قرن نوزدهم و بیستم میلادی در اینها نیز موج میزند. سخن خود را با طرح یک پرسش به پایان میبریم و آن اینکه، آیا نوبت به عرضة تصویری نو و متفاوت از تاریخ فلسفه و بویژه متفاوت با پیشفرضهای تاریخانگارانه و شرقشناسانه نرسیده است؟ به دیدگاهها و پیشنهادهای محققان و صاحبنظران کشور عزیزمان ارج گذارده و از گشوده شدن باب بحث و گفتگو در این زمینه استقبال میکنیم. پرونده مقاله -
دسترسی آزاد مقاله
13 - فلسفة تحلیلی و اتهام تاريخهراسي
محمد سعید عبداللهی محمدعلی عبداللهیبنا بر نظر برخی از فیلسوفان، بیاعتنایی به مسائل تاریخی یکی از ویژگیهای فلسفة تحلیلی در مقایسه با دیگر مکاتب فلسفی است. بهمين دليل همواره اتهامِ بیتوجهی به موضوعات تاریخی (تاريخهراسي) را به فیلسوفان تحلیلی نسبت میدهند و آنها را سرزنش میکنند. در طرح و بیان این ادعا، فیل چکیده کاملبنا بر نظر برخی از فیلسوفان، بیاعتنایی به مسائل تاریخی یکی از ویژگیهای فلسفة تحلیلی در مقایسه با دیگر مکاتب فلسفی است. بهمين دليل همواره اتهامِ بیتوجهی به موضوعات تاریخی (تاريخهراسي) را به فیلسوفان تحلیلی نسبت میدهند و آنها را سرزنش میکنند. در طرح و بیان این ادعا، فیلسوفان قارهيی و سنتگرا با یکدیگر همداستانند. اما آیا منتقدان فلسفة تحلیلی براهین کافی و قانعکنندهيي برای اين اتهام دارند؟ یا اینکه بیتوجهی به تاریخ، ادعایی بیپایه است که برخاسته از تلقی نادرست و شناخت ناکافی از این نهضت فلسفی است؟ در این مقاله درصدديم از سویی ادعا، استدلالها و شواهد منتقدان را برای عدم آگاهیِ تاریخی در فلسفة تحلیلی روشن کنیم و از سوي ديگر، توجه و دقت در نحوة نگرش فیلسوفان تحلیلی به تاریخ فلسفه و دلایل آنها را بیان نماييم. تأکید ما بر اینست که اولاً، باید میان تاریخانگاری ذاتی، تاریخانگاری ابزاری و تاریخانگاری ضعیف تمایز قائل شد. فیلسوفان تحلیلی شاید با تاریخانگاری ذاتی مخالف باشند ولی نوعی تاریخانگاری ضعیف را میپذیرند. ثانیاً، تأکید بر تمایز تاریخ مسائل فلسفی از تاریخ فلسفه نباید بمعنای تاريخهراسي یا همسانسازی گذشته و حال تلقی شود. پرونده مقاله -
دسترسی آزاد مقاله
14 - سخن سردبیر
دکتر حسین کلباسی اشتریاز جمله منابع مربوط به تاریخ عقاید و مکاتب فکری و اعتقادی که بنحو مستقیم یا غیرمستقیم با سیر و تاریخ کلام و فلسفه در عالم اسلام مناسبت دارد، مجموعههایی است با عنوان «ملل و نحل» یا «مذاهب و فرق»؛ برای نمونه الملل و النحل عبدالکریم شهرستانی (ت. 548ق.) و الفرق بین الفرق ع چکیده کاملاز جمله منابع مربوط به تاریخ عقاید و مکاتب فکری و اعتقادی که بنحو مستقیم یا غیرمستقیم با سیر و تاریخ کلام و فلسفه در عالم اسلام مناسبت دارد، مجموعههایی است با عنوان «ملل و نحل» یا «مذاهب و فرق»؛ برای نمونه الملل و النحل عبدالکریم شهرستانی (ت. 548ق.) و الفرق بین الفرق عبدالقاهر بغدادی (ت. 429ق). امروزه پژوهشهايی ارزنده دربارۀ پیشینة این آثار ـ و به اصطلاح آثار فرقهنگاری ـ و طبقهبندی آنها صورت گرفته است (آقانوری، علی (1382) «درآمدی بر شناخت مشهورترین آثار ملل و نحل»، نشریه طلوع، ش5). این مجموعهها که در آغاز عمدتاً بقصد تفکیک و تمیيز مکاتب و فرقههای کلامی ـ فقهی از یکدیگر و دفاع از مذهب (بزعم نویسنده) حقه و احیاناً نشان دادن بطلان دیگر عقاید، تدوین و تصنیف میشد، از يكسو، معرف فضای فکری و اعتقادی عصر خود و گفتمان غالب در آن زمان بوده و از سوی دیگر، نمایانگر زمینهها و نحوۀ شکلگیری مذاهب و نحلهها در مقاطع تاریخی قبل از زمان تصنیف یا معاصر اثر است. با وجود این، جای پژوهش در این زمینه همچنان خالی است. در این مجال به ذکر چند ملاحظه اکتفا میکنیم: 1. واژۀ «ملل» (جمع ملت) که در عنوان برخی از این آثار آمده، چنانکه گفتهاند، در فرهنگ اسلامی در اصل بمعنای دین و مذهب، آيین و کیش بکار میرفته و در ایران معاصر، ظاهراً پس از دورة مشروطه، بمعنای گروه، جمعیت، کشور و ساکنان سرزمینی واحد، و اخیراً در مقابل واژۀ فرنگی nation بکار میرود. این ریشهیابی معنایی خود میتواند از تلقی دینی و اعتقادی قدما دربارۀ دلالتهای این لفظ حکایت کند. قرآن کریم از «ملت ابراهیم» (آل عمران/ 95) و از زبان حضرت یوسف، از «تبعیت از ملت پدرانم، ابراهیم و اسحاق و یعقوب» (یوسف/ 38) سخن گفته است. همچنین در روایات و احادیث مأثوره نیز شواهدی از کاربرد این واژه را میتوان مشاهده نمود. در اینجا مراد از «ملت»، دین خدایی یا مُنزل است که بواسطۀ انبیاي الهی با محوریت باور به توحید و پرستش خدای یگانه، به انسانها عرضه شده است. بر همین اساس، مکاتب و آیینهای غیروحیانی، غیرمنزل و دستساز و دستپرورده بشر از دایرۀ شمول واژه خارج میشوند. 2. این مکاتب و فرقهها هرچند در آغاز در فضای مناقشات کلامی و گهگاه فقهی شکل گرفتهاند، اما بتدریج به عرصۀ مکاتب و مشارب فلسفی نیز سرایت کرده و مشخصاً دو مکتب اعتزالي و اشعری در پیوندی نزدیک با مشربهای فلسفی ظاهر شدهاند. نکته اینجاست که مشربهای فلسفی و کلامی عقلباور همواره در گسترش و توسعۀ علم و تمدن عالم اسلام مشارکت و دخالت داشته و نقشآفرینی کردهاند و برعکس، برخی مشربهای ظاهری، عقلستیز و متصلب، هیچگونه نقش مثبتی در این سیر و گسترش نداشتهاند، بلکه در بسیاری از مقاطع، در حکم مانع و چالش و انحطاط فرهنگی آشكار شدهاند. کافی است نتایج فکری، علمی و فرهنگی رویکردهای ضدعقلی و اشعری مسلک و ایدههای منحط کسانی چون ابنتیمیه را در ظهور پدیدههای نابهنجاری همچون سلفیگری و وهابیت تکفیری در همین دهههای اخیر بیاد آوریم. مطالعه و سنجش اینگونه منابع میتواند ما را به اسباب این تفرق، بویژه بازخوانی چرایی رشد علوم عقلی در دامن تعلیمات امامان شیعه اثناعشری رهنمون سازد. 3. بررسی و سنجش و به اصطلاح مطالعة انتقادی ایندسته از آثار در فضای فکری جدید و بدست پژوهشگران عالم اسلام، ضرورت دارد. اغلب این آثار به دلایلی که خود جای تأمل فراوان دارد (و بیان مقاصد آنان در این زمینه، به فهم مبادی شرقشناسی در متن تاریخ غرب جدید بسیار مدد میرساند)، سخت مورد توجه مستشرقان و مورخان غربی بوده و هست و متأسفانه در حوزة فرهنگ اسلامی، از ایندست مطالعات انتقادی کمتر صورت گرفته است. آثاری چون فرق الشیعه نوبختی؛ الملل و النحل شهرستانی؛ الفرق بین الفرق بغدادی؛ الفصل بین الملل ابنحزم؛ مقالات الاسلامیین اشعری؛ التبصیر اسفراینی؛ کتاب الزینه ابوحاتم رازی و چندین اثر مهم دیگر، نه تنها به زبانهای اروپایی ـ حتی مکررـ ترجمه شده، بلکه مورد تحلیل و واکاوی جمعی از مستشرقان و باصطلاح اسلامشناسان قرار گرفته است. با این حال، اکثر این پژوهشها به رشد علوم عقلی در مشرق عالم اسلام ـ با محوریت سرزمین ایران ـ اعتراف کرده و به نقش روح و باور و فرهنگ ایرانی در این زمینه اقرار میکنند. در کنار لزوم بررسی جامع ایندسته از منابع، باید به ضرورت بررسی منابعی که در دستة منابع عقایدنگاری و شرح احوال و تراجم و فهرستها قرار میگیرند نیز اشاره کنیم که امید است در مجالی دیگر به چند ملاحظه در اینباره هم بپردازیم؛ انشاءالله. پرونده مقاله -
دسترسی آزاد مقاله
15 - يادداشت سردبير
حسین کلباسی اشتریاز مداخل مهم تاريخ علم و فلسفه جهان، مدخلي موسوم به «نهضت ترجمه» در دو قلمرو عالم اسلام و غرب لاتيني است. تتبّعات و تحقيقات متعدّدي در چگونگي اين دو رخداد مهم علمي و فرهنگي صورت پذيرفته و اكنون به بركت اين تلاشها، دادههاي ارزشمندي دربارة آثار و منابع، مترجمان و چگونگي چکیده کاملاز مداخل مهم تاريخ علم و فلسفه جهان، مدخلي موسوم به «نهضت ترجمه» در دو قلمرو عالم اسلام و غرب لاتيني است. تتبّعات و تحقيقات متعدّدي در چگونگي اين دو رخداد مهم علمي و فرهنگي صورت پذيرفته و اكنون به بركت اين تلاشها، دادههاي ارزشمندي دربارة آثار و منابع، مترجمان و چگونگي ترجمة آثار از زبان مبدأ به زبان مقصد در اختيار ماست. برابر گاهشماري موّرخانِ تاريخ علم، نهضت ترجمة نخست، حدّ فاصل قرن سوّم تا پنجم قمري در عالم اسلام و در مناطقي چون بغداد و مرو و نهضت ترجمة دوم، حد فاصل اواخر قرن يازدهم تا اواسط قرن سيزدهم ميلادي در مناطقي چون صَقليّه (سيسيل) و طليطليه (تولدو) در جنوب اروپاي آنروز پديد آمد. بيترديد در باب مبادي و انگيزههاي دو حوزة فرهنگي و تمدني عالم اسلام و غرب لاتيني در اقبال به ترجمة متون نيز ديدگاههاي مختلفي عرضه شده است، ليكن همچنان پرسشهاي مهمي در اين زمينه وجود دارد كه نيازمند تتبّع و تحقيق افزونتري است، مانند اين پرسشها كه: به غير از احساس نياز به فراگيري دانشها ـ بويژه دانشهاي كاربردي نظير رياضيات، نجوم و طبّ ـ چه انگيزه يا انگيزههاي ديگري در اخذ و اقتباس اين علوم وجود داشته است؟ در اقبال و توجه به علوم عقلي نظير منطق و فلسفه و كلام چه زمينههاي روحي و فرهنگي مؤثر بوده است؟ و مهمتر اينكه: در اخذ و اقتباس علوم، چه افزودهها و تغييراتي به صورتهاي اوليه آن علوم ضميمه شده است؟ بنظر ميرسد مبادي تحرّك و نشاط علمي سدههاي نخستين قمري در عالم اسلام و نيز تأثيرات ناشي از حضور هشتصد ساله حاكمان مسلمان (711 ـ 1492م.) در شبه جزيره ايبري در جنوب اسپانيا از جمله موضوعاتي است كه همچنان نيازمند بررسي و پژوهش بيشتري است، زيرا در مقايسه با شرايط و موقعيتهاي قبل و بعد از اين مقاطع تاريخي، تحولات چشمگيري صورت گرفته كه تنها برمبناي آگاهي از گاهشماري آن تحولات، نميتوان به عمق روابط و مناسبات فرهنگي و معنوي آن روزگار پي برد. به اين مطلب بايد مطلب ديگري نيز افزود و آن اينكه بخش اعظم پژوهشهاي صورت گرفته در خصوص اين دو جريان علمي بدست پژوهشگران غربي انجام شده و حتي آن بخش از اين پژوهشها كه مربوط به نهضت ترجمه در عالم اسلام است نيز عمدتاً از جانب پژوهشهاي غرب به شرق سرازير شده است، اين در حالي است كه منابع و مدارك تاريخي براي پژوهشهاي گسترده در اين زمينه در اختيار پژوهشگران عالم اسلام قرار داشته و دارد، مانند انبوهي از تراجم و فهرستها و گزارشهاي تاريخي كه هرچند نيازمند مطالعه و بررسي انتقادي است، ليكن حجم قابل توجهي از دادهها را در اختيار پژوهشگران اين حوزه قرار ميدهد. اميد آنكه اين مهم با همّت و دقت نظر صاحبان قلم و پژوهشگران علاقمند به حوزة تاريخ علم و تمدن تحقق يافته و افق جديدي از تأثير ميراث علمي جهان اسلام را به روي نسل حاضر بگشايد. پرونده مقاله -
دسترسی آزاد مقاله
16 - بررسی تاریخ تطبیقی فلسفه با تأکید بر دیدگاه فردریش اشلگل
رضا گندمی نصرآبادییکی از رویکردها در فلسفة تطبیقی، مقایسۀ مبتنی بر طبقهبندی نظامهای فلسفی است که پیشینۀ آن به ارسطو میرسد. در دهۀ نخست سدۀ نوزدهم، ژراندو و اشلگل این قسم از فلسفة تطبیقی را با تمرکز بر گونهشناسی نظامهای فلسفی و تحلیل تطبیقی آنها، با عنوان تاریخ تطبیقی فلسفه، مطرح کردند. چکیده کاملیکی از رویکردها در فلسفة تطبیقی، مقایسۀ مبتنی بر طبقهبندی نظامهای فلسفی است که پیشینۀ آن به ارسطو میرسد. در دهۀ نخست سدۀ نوزدهم، ژراندو و اشلگل این قسم از فلسفة تطبیقی را با تمرکز بر گونهشناسی نظامهای فلسفی و تحلیل تطبیقی آنها، با عنوان تاریخ تطبیقی فلسفه، مطرح کردند. گونهشناسی زمینۀ رهایی اندیشمند از محدودیتهای یک نظام فلسفی را فراهم میسازد و او را در موقعیت ارزیابی مشارکتهای مختلف فیلسوفان دیگر قرار میدهد. تاریخ تطبیقی فلسفه بر این اصل استوار است که برای تعیین جایگاه و سهم یک فیلسوف در تاریخ فلسفه، نباید استدلالهای معتبر و درست او مبنای داوری قرار داد، بلکه باید مشارکت وی در تاریخ فلسفه با مشارکت و نقش فیلسوفان دورهها و سنتهای فلسفی مختلف مقایسه گردد. بنابرین، هدف تاریخ تطبیقی فلسفه، برشمردن نظامهای فلسفی بترتیب تاریخی نیست، بلکه مقصود نقد همۀ فلسفههای پیشین و بیان رابطۀ آنها با یکدیگر است. بر این اساس، چگونگی پیدایش یک نظام فلسفی از دل یک گونۀ دیگر و بسط و زوال آن، در تحلیل تطبیقی مورد توجه قرار میگیرد. تاریخ تطبیقی فلسفه بجای تکیه بر اصول پیشینی، پیامدها و تأثیرات عملی فلسفههای مختلف در قلمرو علم، هنر و حکومت را مبنای ارزیابی قرار میدهد. در این مقاله، ضمن بررسی رویکرد میانفرهنگی فردریش اشلگل به تاریخ تطبیقی فلسفه، شباهتهـا و تفاوتهـای آن با فلسفـة تطبیقـی بمعنای جدیـد کلمـه (دیـدگاه ماسونـاورسل) و تاریخ تطبیقی فلسفۀ جهان (با تمرکز بر کتابی با همین عنوان از شارفشتاین) بررسی خواهد شد. پرونده مقاله