A Survey of Loneliness in ShafieiKadkani’s Works: (Aeeneh-e barāyesedāhā, Hezāre-ye dovom-e Āhooyekoohi, Tefli be name Shādi)
Subject Areas : Interdisciplinary Literary Studiesseyyed alireza kashfinia 1 , Ahmad Tahan 2 , Mohammad Mahdi Torabikhah Jahromi 3
1 - PhD Student, Department of Persian Language and Literature, Firozabad Branch, Islamic Azad University, Firozabad, Iran.
2 - Assistant Professor of the Persian Language and Literature, Department, Firozabad branch, Islamic Azad University, Firozabad, Iran.
3 - Assistant Professor, Department of Persian Language and Literature, Larestan Branch, Islamic Azad University, Larestan, Iran.
Keywords: ShafieiKadkani, Aeeneh-e barāyesedāhā, Hezāre-ye dovom-e Āhooyekoohi, Tefli be name Shādi.,
Abstract :
Does loneliness merely mean willing or unwilling distance from the people surrounding us? or are there any other kinds of loneliness?From a long time ago, although some philosophers and psychologists have defined loneliness and its kinds, it’s not an easy task to define a definite borderline between kinds of loneliness. These experts have suggested that some kinds of loneliness can be merged and in some cases loneliness can be either the causes or forms of loneliness occurrence, not a specific kind.In a descriptive-analytical design, this theoretical research tries to examine the kinds and causes of loneliness in ShafieiKadkani’s poems through library and documentary methods. According to the findings of the research, among the factors of interpersonal loneliness in ShafiiKodkani's poems, we can mention the separation that is the result of his first poems.From this point of view, ShafieiKadknai is a romantic poet who mainly followsthe images and themes of the poets known to have Indian Style. With regard to intrapersonal loneliness, the poet shows a tendency for seclusionwhich is resulted from his frustration from the political and social events and his nonconformity with a group of people with whom he sees no affinity. However, there is no sign of existential loneliness (i.e., a subcategory of intrapersonal loneliness) in ShafieiKadknai’s poems.
استور، آنتونی (1398) نابغههای تنها و فواید تنهایی، ترجمۀ محمد صادق عظیم، تهران، استاندارد.
اسونسن، لارس (1397) فلسفۀ تنهایی، ترجمۀ خشایار دیهیمی، تهران، فرهنگ نشرنو.
بشردوست، مجتبی (1386) در جست¬وجوی نیشابور (زندگی و شعر محمدرضا شفیعی کدکنی)، تهران، ثالث.
حافظ، شمسالدین محمد (1368) دیوان اشعار، به اهتمام ع.
جربزهدار، تهران، اساطیر.
رودکی، ابوعبدالله (1374) گزینۀ اشعار، به کوشش خلیل خطیب رهبر، تهران، صفیعلیشاه.
زرینکوب، حمید (1358) چشم¬انداز شعر نو فارسی، تهران، توس.
سعدی، مصلح¬الدین عبدالله (1368) کلیات سعدی، به تصحیح محمدعلی فروغی، تهران، محمد.
شفیعی کدکنی، محمدرضا (1390) هزارۀ دوم آهوی کوهی، تهران، سخن.
---------------------- (1394) آیینهای برای صداها، تهران، سخن.
---------------------- (1399) طفلی به نام شادی، تهران، سخن.
عزالدین کاشانی، محمود بن علی (1394) مصباح¬الهدایه و مفتاح¬الکفایه، تصحیح جلال¬الدین همایی، تهران، سخن و هما.
علیزمانی، امیر عباس و حبیب مظاهری (1397) «بررسی مواجهه با رنج تنهایی اگزیستانسیال در اندیشۀ اروین یالوم و رنج عارفانۀ فراق در اندیشۀ مولوی»، فصلنامۀ پژوهشهای فلسفی- کلامی، سال بیستم، شماره 14، پیاپی 78، صص 69-90.
فروم، اریک (1376) هنر عشق ورزیدن، ترجمۀ پوری سلطانی، تهران، مروارید.
قنبری، بخشعلی (1390) «رنج تنهایی در مثنوی معنوی»، فصلنامۀ پژوهش زبان و ادبیات فارسی، شماره 21، صص 95-120.
قوام، ابوالقاسم و عباس واعظ¬زاده (1388) «تنهایی در برخی صوفیانههای شعر فارسی با رویکرد ویژه به شعر سهراب سپهری»، مجلۀ مطالعات عرفانی دانشگاه کاشان، دوره پنجم، شماره 9، صص 99-132.
کاتلر، جفری (1380) زبان اشکها (نگاه روانشناختی به گریستن)، ترجمۀ طاهره جواهرساز، تهران، جوانه رشد.
کاچیوپو، جان ت.
و ویلیام پاتریک (1398) تنهایی، ترجمۀ رامین علوی¬نژاد و دیگران، شیراز، مؤلفان فرهیخته.
کلینکه، کریس ال (1386) مهارت¬های زندگی، ترجمه شهرام محمدخانی، تهران، سپند هنر.
میتلند، سارا (1397) چگونه از تنهایی لذت ببریم، ترجمۀ سما قرایی، تهران، هنوز.
ناصر بن خسرو، ابومعین (1387) دیوان اشعار، به اهتمام سید نصرالله تقوی، تهران، معین.
نعمت، خليل (1391) «بررسی مقایسهای عنصر تنهایی در اشعار نیما یوشیج و آلفرد دو موسه، شاعر رمانتیک فرانسوی»، فصلنامۀ زیبایی¬شناسی ادبی، سال چهارم، شماره 11، صص 25-36.
نورالدینی اقدم، یحیی و رقیه رجبی (1395) «مقایسۀ مضامین تاریکی، تنهایی و مرگ در اشعار سپهری و نادرپور»، فصلنامۀ مطالعات ادبیات، عرفان و فلسفه، دوره دوم، شماره 2/1، صص 566-579.
یالوم، اروین د (1395) روان¬درمانی اگزیستانسیال، ترجمۀ سپیده حبیب، تهران، نشرنی.
فصلنامه علمي «پژوهش زبان و ادبيات فارسي»
شماره هفتادم، پاییز 1402: 51-23
تاريخ دريافت: 01/05/1402
تاريخ پذيرش: 12/12/1402
نوع مقاله: پژوهشی
تحلیل تنهایی در سه مجموعه شعر «محمدرضا شفیعی کدکنی»
(آیینهای برای صداها، هزارۀ دوم آهوی کوهی و طفلی به نام شادی)
سید علیرضا کشفینیا 1
احمد طحان 2
محمدمهدی ترابیخواه جهرمی3
چکیده
آیا تنهایی فقط به معنی دوری خواسته یا ناخواسته از جمع است یا شکلهای دیگری از آن نیز وجود دارد؟ از دیرباز برخی از فیلسوفان و روانشناسان به تعریف تنهایی و انواع آن پرداختهاند. هرچند به دشواری میتوان مرز قاطعی میان انواع تنهایی تعیین کرد، گاه میتوان برخی از این انواع را که برشمردهاند درهم ادغام کرد و گاه نیز آنچه گفتهاند، عوامل ایجاد و یا شکلهای بروز تنهایی و نه نوعی از آن است. این تحقیق نظری میکوشد به روش توصیفی- تحلیلی و با استفاده از ابزار کتابخانه و اسناد علمی به بررسی انواع تنهایی، عوامل و شکلهای بروز آن در اشعار «شفیعی کدکنی» بپردازد. برای دستیابی به این هدف، نظریۀ «یالوم» مبنای تقسیمبندی انواع تنهایی به دو گونۀ برونفردی و درونفردی قرار گرفت؛ اما چون وی دربارۀ عوامل و شکلهای بروز تنهایی که از اهداف دیگر این تحقیق است چیزی نگفته، بناچار از تعاریف صاحبنظران دیگر و بهویژه «اسونسن» استفاده کردیم. بر اساس یافتههای پژوهش در بین عوامل تنهایی بینفردی در اشعار شفیعی کدکنی میتوان به فراق اشاره کرد که حاصل اشعار نخستین اوست. از این دیدگاه، وی شاعری رمانتیک است که عمدتاً مضامین و تصاویر شاعران معروف به سبک هندی را تکرار میکند. در بحث تنهایی درونفردی، به تمایل شاعر به انزوا برمیخوریم که حاصل سرخوردگیِ ناشی از حوادث سیاسی و اجتماعی و عدم همآهنگی با جماعتی است که میان خود و ایشان سنخیتی نمییابد؛ اما نشانی از تنهایی وجودی (زیرمجموعۀ تنهایی درونفردی) در اشعار وی وجود ندارد.
واژههاي کلیدی: شفیعی کدکنی، تنهایی، آیینهای برای صداها، هزارۀ دوم آهوی کوهی و طفلی به نام شادی.
مقدمه
«لارس اسونسن4» (1970)، فیلسوف نروژی، پیشگفتار کتاب «فلسفۀ تنهایی» را چنین میآغازد: «تقریباً هر آنچه گمان میبردم دربارۀ تنهایی میدانم، غلط از آب در آمد» و در ادامه میگوید: «پیش از این پژوهش هرگز برایم پیش نیامده بود که همۀ مفروضاتم دربارۀ یک موضوع تا این اندازه زیر و زبر شده باشد و جالب است که خیلی از افراد دیگر نیز همین تصورات مرا دربارۀ تنهایی دارند» (اسونسن، 1397: 3). در گسترۀ ادبیات نیز چنین سردرگمیهایی وجود دارد. برای نمونه حافظ میگوید:
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی |
| دل بیتو به جان آمد، وقت است که باز آیی |
|
| (حافظ، 1368: 371) |
ناصرخسرو برعکس وی، پس از آنکه در آغاز یکی از قصاید خود، بدبینانه به انتقاد از احوال جهان و مردم آن میپردازد، مخاطب را به دوری از اجتماع و تنهایی ترغیب میکند:
چو خلق این است و حال این، تو نیابی |
| ز تنهایی به، ای خواجه، حصاری |
به از تنهاییت یاری نباید |
| که تنهایی به از بدمهر یاری |
|
| (ناصرخسرو، 1387: 463) |
چنانکه پیداست، تنهایی حافظ ناخواسته و ناشی از فراق یار است که با آمدن یک شخص خاص به پایان میرسد، اما ناصرخسرو آگاهانه و به دلیل عدم درک متقابل کسانی که با اعتقادات مذهبی وی ستیزهای پایانناپذیر دارند، از این جمع گریزان است.
در حوزۀ دین و فلسفه نیز چنین تناقضآرایی وجود دارد. در حالی که راهبان و صوفیان، پیروان خود را به خلوتنشینی تشویق میکنند، برعکس فیلسوفان از جمله «دیوید هیوم5» (1776-1711)، فیلسوف برجستۀ قرن هجدهم، با تنهایی مورد ستایش متفکران دینی مخالف است و آن را کاملاً غیر طبیعی میداند. به نظر وی اگر بر فرض همۀ عناصر طبیعت دست به دست هم دهند تا کسی را خوشبخت کنند، باز او درمانده و بیچاره خواهد بود، تا زمانی که دستکم یک نفر را داشته باشد تا شادیاش را با او قسمت کند و از احترام و دوستی او برخوردار شود (اسونسن، 1397: 30-31).
بنابراین پیداست که تنهایی هرچند یک احساس انسانی است، هم انواعی مختلف و هم عوامل و انگیزههایی متفاوت دارد. از دیرباز برخی از فیلسوفان به تعریف تنهایی و انواع آن پرداختهاند و پس از جدایی روانشناسی از فلسفه در اواخر سدۀ نوزدهم طبعاً مبحث تنهایی هم به این علم منتقل شد. تعریف روانشناسان از انواع تنهایی و تأکید بر علل و انگیزههای آن با توجه به نگاه تخصصی ایشان و نیز پیشرفت این علم در دوران معاصر، دقت بیشتری دارد؛ با اینحال گاهی مواردی را که ایشان از انواع تنهایی به شمار آوردهاند، قابل ادغام در یکدیگرند و گاه نیز عامل تنهایی یا شکل بروز آن هستند و نه نوعی از آن.
این پژوهش با روش توصیفی- تحلیلی و با استناد به مدارک کتابخانهای به بررسی انواع تنهایی و عوامل آن در سه کتاب محمدرضا شفیعیکدکنی: «آیینهای برای صداها» شامل هفت دفتر شعر، «هزارۀ دوم آهوی کوهی» شامل پنج دفتر شعر و «طفلی به نام شادی» شامل پنج دفتر شعر میپردازد و مبنای آن، نظرهای «یالوم» در تقسیمبندی انواع تنهایی است؛ اما در تعیین انگیزهها و شکلهای بروز تنهایی به غیر از یالوم از تعاریف اندیشمندان دیگری از جمله «لارس اسونسن» نیز استفاده شده است.
هدف از این پژوهش، جستوجو در اشعار شفیعیکدکنی و یافتن مواردی است که لحظات، تصویرها و تجربههای وی را از احساس تنهایی نشان میدهد. تحلیل این یافتهها ما را به درک دقیقتری از واکنش م. سرشک در مواجهه با تنهایی میرساند. با توجه به فراز و فرودهای زندگی شاعر و حوادثی که او در طول حیات خود با آنها روبهرو بوده است، این پرسشها مطرح میشود که:
- آیا شفیعی کدکنی در همۀ ادوار مختلف زندگی خود احساس تنهایی میکرده است؟
- آیا این تنهایی فقط یک احساس رمانتیک و شاعرانه است یا شاعر در دنیای خارج از شعر، فردی تنها بوده است؟
پیشینۀ پژوهش
درباره تنهایی در ادبیات فارسی تاکنون پژوهشهایی در ایران انجام گرفته که برخی
از آنها شامل موارد زیر است:
ابوالقاسم قوام و عباس واعظزاده (1388) با بررسی تنهایی در شعر صوفیانۀ فارسی و مقایسه با اشعار سهراب سپهری به این نتیجه رسیدهاند که مفهوم تنهایی در شعر شاعران صوفیانهسرای کلاسیک به معنی عام خلوت و عزلت است و در شعر سپهری به معنی سکوت و خلوتی پاک و معنوی برای فکر و اشراق.
خلیل نعمت (1391) پس از بررسی تطبیقی عنصر تنهایی در اشعار نیمایوشیج و آلفرد دو موسه، به این نتیجه میرسد که نیما تحت تأثیر اندیشهها و آثار دو موسه بوده و تنهایی برای این دو شاعر، پناهگاهی است برای گریز از آنچه آزارشان میدهد.
بخشعلی قنبری (1390) کوشیده است تا تنهایی در مثنوی را با عنایت به مفاهیمی چون معنا، مبانی، علل و راههای رهایی بکاود و طبقهبندی و تحلیل کند.
یحیی نورالدینی اقدم و رقیه رجبی (1395) در بررسی سه عنصر: تاریکی، تنهایی و مرگ در اشعار سپهری و نادرپور به این نتیجه رسیدهاند که سپهری روی به سوی افق روشن و نادرپور روی به افق تاریک دارد.
امیر عباس علیزمانی و حبیب مظاهری (1397) پس از بررسی تنهایی اگزیستانسیال در اندیشههای اروین یالوم و مولوی نتیجه گرفتهاند که در اندیشۀ یالوم، رنج تنهایی مسئلهای وجودی است که راهحلی ندارد؛ انسان باید آن را بپذیرد و فقط میتواند آن را تسکین دهد؛ اما مولوی با خدا بودن را رافع رنج فراق و تنهایی میداند.
از میان پژوهشهای یادشده فقط یک مورد بر اساس نظریههای یالوم صورت گرفته که آن نیز منحصر به تنهایی اگزیستانسیال بوده است؛ حال آنکه پژوهش پیش روی میکوشد تا با تکیه بر نظریههای یالوم درباره انواع تنهایی و نیز با بهرهگیری از آرای روانشناسان و فیلسوفانی مانند اسونسن که درباره تنهایی اظهار نظر کردهاند، به بررسی تنهایی و همچنین عوامل و شکلهای بروز آن در سه کتاب محمدرضا شفیعیکدکنی (آیینهای برای صداها، هزارۀ دوم آهوی کوهی و طفلی به نام شادی) بپردازد.
مبانی نظری
عمدۀ مباحث فلسفی درباره تنهایی تا پیش از قرن هجدهم، مربوط به بحث خلوتنشینی، انزوا و تجرید راهبان و صوفیان است که بیشتر فلاسفه با آن مخالف بودهاند؛ از جمله «سیسرون6» (43-106 پ.م)، فیلسوف و سخنور روم باستان که معتقد بود انسان موجودی است که برای زندگی در میان جمع آفریده شده و خلوت و انزوا با طبیعت بشر در تضاد است. البته کسانی هم بودهاند که میان خلوتنشینی زاهدانه و عالمانه تفاوت قائل شدهاند؛ نمونه را ارسطو که بهترین زندگی را زندگی متأملانهای میداند که در خلوت و انزوا به دست میآید (اسونسن، 1397: 150-153).
به گفتۀ اسونسن، ظاهراً نخستین کسی که به صورت منظم میان تنهایی و «خلوتگزینی» دست به تفکیک زده، «یوهان گئورگ زیمرمان7» (1795-1728)، نویسنده و پزشک سوئیسی در کتاب مفصل 1600 صفحهای «خلوتگزینی» است. اسونسن یادآوری میکند که زیمرمان در عین حال منتقد چلهنشینی زاهدان و راهبان صومعه نشین نیز هست؛ زیرا به اعتقاد وی، اینگونه تنهایی موجب مردمگریزی و دلمردگی میباشد، اما «خلوتگزینی» موجب استقلال و آزادی است. بنابراین پیداست که خلوتگزینی مورد نظر وی با گوشهنشینی و خلوتی که از آداب و مستحسنات صوفیان است، مغایرت دارد و بیشتر به خلوتنشینی اندیشمندانه نظر دارد. «کریستیان گاروه8» (1742- 1798)، فیلسوف مشهور عصر روشنگری، همین خلوتگزینی فیلسوفان بزرگ و شاعران نابغه را هم برای افراد ضعیف خطرناک میداند، زیرا موجب افسردگی میشود که خود نوعی بیماری است (همان: 150-153). زیمرمان در پزشکی نیز مهارت داشته و پزشک مخصوص جورج سوم بوده و در میان آثار گاروه نیز نقدهای روانشناختی دیده میشود و این نخستینبار است که فیلسوفان از دیدگاه روانشناسی هم به تنهایی و خلوتنشینی نگریستهاند.
در قرن بیستم روانشناسان با نگاهی تخصصیتر، موضوع تنهایی را بررسیدهاند؛ از جمله «اروین د.یالوم9» (1931)، روانشناس هستیگرا10 که به موضوع تنهایی انسان در جهان هستی توجه نشان داده است. وی در کتاب «رواندرمانی اگزیستانسیال» از دو گونۀ تنهایی: بینفردی و درونفردی و بهویژه تنهایی وجودی (اگزیستانسیال) سخن میگوید که در واقع زیرمجموعۀ تنهایی بینفردی و محور عمدۀ پژوهشهای یالوم است. وی این نوع تنهایی را به گودالی تشبیه میکند که بین انسان و هر موجود دیگری قرار دارد و هیچگونه راه ارتباطی میان این دو نیست و در تفسیر دیگری که آن را بسیار بنیادیتر و ریشهایتر میداند، تنهایی اگزیستانسیال را به معنی جدایی میان فرد و دنیا میداند (یالوم، 1395: 493). در ادامه و هنگام تقسیمبندی انواع تنهایی به تعاریف یالوم از این انواع اشاره خواهیم کرد که در واقع مبنای این پژوهش است.
اسونسن هم در کتاب «فلسفۀ تنهایی» از سه شکل از تنهایی صحبت میکند: الف) تنهایی مزمن که شخصِ گرفتارِ در این وضعیت از اینکه با دیگران ارتباط کافی ندارد، همیشه دچار رنج است. ب) تنهایی موقعیتی که بر اساس تغییرات ناگهانی در زندگی پدید میآید، مانند: مرگ عزیزان، قطع ارتباط عاشقانه، دور شدن فرزندان و غیره. ج) تنهایی گذرا که هر لحظه ممکن است به سراغ انسان بیاید، چه در میهمانی و چه تنها در خانه (اسونسن، 1397: 33). این تقسیمبندی اسونسن، بیشتر بر اساس شدت و ضعف و طول زمان تنهایی است و به سختی میتوان آنها را گونههایی از تنهایی به شمار آورد. اسونسن فصل هفتم کتاب خود را به «خلوتگزینی» اختصاص داده و آن را شکلی مثبت از تنهایی خودخواسته میداند که بر ارزشهای زندگی ما میافزاید و از اینرو مشتاقانه خواهان آن هستیم، بر خلاف انواع دیگر تنهایی که دردناک است و از آن میپرهیزیم. بهعلاوه وی با توجه به اینکه علت اصلی احساس تنهایی، درون خود فرد باشد یا در محیط بیرونی، از دو گونه تنهایی «درونزاد» و «برونزاد» نیز نام میبرد و البته اذعان میکند که غالباً به دشواری میتوان تعیین کرد که احساس تنهایی تا چه میزان درونزاد و یا برونزاد است؛ چون پدیدهای نسبی است (همان).
«رابرت اس. وایس11» (1961)، روانشناس آمریکایی نیز از دو نوع تنهایی «اجتماعی» و «عاطفی» سخن میگوید: «تنهایی اجتماعی که نوعی فقدان ادغام شدن در جامعه است و شخصِ گرفتار در این نوع تنهایی همیشه آرزو دارد که بخشی از جامعه باشد؛ اما کسی که دچار تنهایی عاطفی است، خواهان ارتباط نزدیک فقط با شخصی خاص و معین است» (کلینکه، 1386: 178). این دو نوع تنهایی مورد اشارۀ وایس، خارج از تقسیمبندی یالوم (تنهایی درونفردی و برونفردی) نیست و کلیت و شمول تعریف یالوم را هم ندارد.
در ایران هم مصطفی ملکیان در سخنرانی سال 1393 و نیز در درسگفتار «معنویت در نهجالبلاغه» که شاگردان وی آن را به صورت جزوه منتشر کردهاند، به شماری از علل تنهایی اشاره کرده است؛ از جمله: احساس از یاد رفتن و فراموش شدن از سوی دیگران، احساس بیارزش بودن، احساس درک نشدن از طرف دیگران، احساس بیگانگی با گذشته از جمله یاران پیشین، احساس تک بودن در شیوۀ زندگی، فراق، فاصله فیزیکی و غیره که همگی از عوامل شناختهشدۀ تنهایی در روانشناسی هستند.
از آنجا که غیر از بررسی انواع تنهایی در کتابهای یادشده از شفیعیکدکنی، بررسی علل تنهایی و شکلهای بروز آن نیز از جمله اهداف دیگر این پژوهش است، برای دستیابی به این هدف، غیر از نظریههای یالوم، از نظریههای اسونسن نیز استفاده شده است.
انواع تنهایی
تنهایی بینفردی
این گونۀ تنهایی معمولاً به صورت جداافتادگی و بیکسی تجربه میشود و به معنای دور افتادن از دیگران است (یالوم، 1395: 493). از مهمترین علل و عوامل تنهایی بینفردی میتوان به «فاصلۀ فیزیکی»، «فراق»، «درگذشت عزیزان» و «عدم تفاهم و سرخوردگی» اشاره کرد.
- فاصلۀ فیزیکی: سادهترین علت تنهایی، جدایی فیزیکی است؛ یعنی آن زمان که انسان پیرامون خود دوستی همدل و همزبان نبیند یا به گفته ملکیان، در تيررس ادراكات حسی خود، انسان ديگری نیابد. هرچند این سادهترین نوع تنهایی است، با توجه به اجتماعی بودن انسان، اينگونه تنهایی هميشه برای آدميان آزاردهنده است. «آدام اسمیت12» (1790-1723)، فیلسوف و اقتصاددان قرن هجدهم میگويد: وحشت از تنهایی ما را وامیدارد، به دنبال آدمهای دیگر بگردیم؛ حتی زمانیکه مثلاً شرم زدهایم و دلمان میخواهد از نگاه داوریکنندۀ دیگران بگریزیم (اسونسن، 1397: 29).
- فراق: هرچند در ظاهر به معنای جدا بودن و دور افتادن است، تفاوت آن با فاصلۀ فیزیکی در این است که فراق، احساس نامطبوع فقدان شخصی محبوب است که باید باشد، اما نیست. متضاد این نوع تنهایی، وصال است. شاعران و نویسندگان در ادبیات بارها از این شکل تنهایی نالیده و از آن حکایتها سر دادهاند. «فاصلۀ فیزیکی» و «فراق» را بنا بر تقسیمبندی اسونسن میتوان نوعی تنهایی «موقعیتی» دانست، زیرا در صورتی که حضور دیگران حس شود یا «وصال» رخ دهد، این حس نیز برچیده خواهد شد.
- درگذشت عزیزان: این نوع حس تنهایی ناشی از درگذشت عزیزانی است که از این دنیا رخت بربستهاند و در جمع ما حضور ندارند و هرگاه خاطراتشان زنده میشود، انسان احساس تنهایی میکند. اسونسن، اتفاقاتی مانند طلاق، پایان یافتن رابطهای عاشقانه و مرگ را «تنهایی موقعیتی» میداند که میتوان آن را به یک حادثۀ خاص نسبت داد. اما به نظر میرسد که مرگ هرچند به دلیل واقعهای خاص به وجود میآید، مانند فراق هم نیست که بتوان وصال و در نتیجه پایانی برای آن تصور کرد و بر مبنای تعریفی که خود اسونسن از تنهایی گذرا میکند: «تنهایی گذرا هر لحظه میتواند سراغمان بیاید، چه زمانی که در یک مهمانی شلوغ هستیم، چه وقتی در خانه تنهاییم» (اسونسن، 1397: 33)، مرگ از این نوع تنهایی است.
- عدم تفاهم و سرخوردگی: این حالت زمانی رخ میدهد که فرد با دیگری یا با دیگران بر سر موضوعی به تفاهم نرسد و منجر به جدایی آنها از یکدیگر شود. اسونسن از نوعی تجربۀ «تنهایی متافیزیکی» یاد میکند و آن هنگامی است که به این باور برسیم که تنهایی همیشگی ما و جدایی ما از دیگران، امری محتوم است و ساختار جهان به گونهای است که در نهایت هر کس باید به تنهایی گلیم خودش را از آب بیرون بکشد (همان: 22). وی در ادامۀ همین مطلب از نوعی دیگر از تجربۀ تنهایی سخن گفته، آن را «تنهایی شناختی13» مینامد که آن را با تنهایی متافیزیکی هم بیربط نمیداند و دربارۀ آن چنین توضیح میدهد: «تنهایی شناختی به معنای این اعتقاد است که ما هرگز نمیتوانیم حرفمان را به دیگری بفهمانیم یا حرف دیگری را بفهمیم» (همان). آنچه را اسونسن، «تنهایی متافیزیکی» نامیده، در واقع نوعی تنهایی درونفردی است. اما با توجه به تعریفی که خود از «تنهایی شناختی» ارائه میدهد، به معنی عدم تفاهم با دیگران است که عامل سرخوردگی فرد و از انواع تنهایی بینفردی است و ارتباط آن با متافیزیک بر ما معلوم نشد؛ زیرا واژۀ «شناخت» (شناختی) که در زبان فارسی مفهوم گستردهای دارد، هنگامی که پای فلسفه و روانشناسی در میان باشد، نوعی «هستیشناسی» را تداعی میکند و به معنی عدم تفهیم و تفاهم نیست، حتی اگر سخن درباره مسائل هستیشناسی باشد. از اینجهت در این پژوهش عنوان «عدم تفاهم و سرخوردگی» را بهکار بردهایم. این نوع تنهایی میتواند منجر به فاصلۀ فیزیکی نیز بشود. بر اساس نظریۀ وایس، فاصله فیزیکی را باید در ردیف تنهایی اجتماعی و سه عامل دیگر را در ردیف تنهایی عاطفی به شمار آوریم.
تنهایی درونفردی
از نظر یالوم، این نوع تنهایی زمانی حاصل میشود که فرد، احساسات یا خواستههای خود را خفه کند، «بایدها» و «اجبارها» را به عنوان خواستههای خود بپذیرد، به قضاوتهای شخصی خود بیاعتماد شود و تواناییهای ذاتی خود را فراموش کند (یالوم، 1395: 494). مهمترین علل و انگیزههای تنهایی درونفردی عبارتند از: «انزوا و گوشهگیری»، «خلوتگزینی» و «تنهایی وجودی».
- انزوا و گوشهگیری: این حالت میتواند ناشی از سرخوردگی، نداشتن ارتباط موفق با دیگران، عدم درک تواناییهای خود، نیستانگاری و پوچاندیشی فلسفی و یا به دلایل دیگری باشد. انسان منزوی علاوه بر اینکه از درون احساس تنهایی میکند، در نهایت درگیر تنهایی بینفردی نیز میشود. نخستین عارضۀ این حالت، احساس افسردگی است. از منظر روانپزشکی، افرادی که روابط بینفردی کمی دارند، به دلیل خطر ابتلا به حملۀ قلبی، بیماریهای خونی و مغزی، سرطان و عوامل مختلف دیگر، احتمال مرگشان بیشتر است (کاچیوپو و پاتریک، 1398: 94).
- خلوتگزینی: فصل هفتم کتاب اسونسن به خلوتگزینی و جنبههای مثبت آن اختصاص یافته و در این فصل بارها انزوا و خلوتگزینی همراه و معادل هم به کار رفتهاند. اما در این پژوهش، این دو از هم تفکیک شدهاند؛ زیرا فرد منزوی بر اثر یک رشته کشمکشهای درونی و انگیزههای بیرونی که بدانها اشاره شد، بهناچار از مردم بریده میشود و چهبسا خود او نیز از انزوای خویش احساس ناخوشایندی داشته باشد. اما خلوتگزینی، امری آگاهانه و خودخواسته است؛ بدین معنی که شخص بر اساس احساس نیاز و به ارادۀ خویش، پیوندش را با دنیای بیرون قطع میکند و تنهایی خودخواستهای برای خویش رقم میزند و از نتیجۀ حاصل از آن -تأملات فلسفی، پژوهشهای علمی، خلق آثار ادبی و هنری و غیره- خشنود هم هست و این همان جنبۀ مثبت تنهایی است.
یالوم به این نوع تنهایی اشارهای نکرده و به عنوان یک رواندرمانگر صرفاً به جنبۀ منفی انواع تنهایی پرداخته است. اسونسن میان تنهایی و خلوتنشینی، تفاوت قائل شده، میگوید: «آنچه در بن تنهایی نهفته، نوعی عیب و نقص است، در حالی که خلوت و خلوتگزینی، نوعی گشودگی نامعین در انواع تجارب، اندیشهها و احساسات است. تنهایی با احساس درد و ناراحتی همراه است، اما خلوت و خلوتگزینی الزاماً با هیچ احساسی همراه نیست و هرچند تجربهای غالباً مثبت محسوب میشود، میتواند از نظر احساسی خنثی باشد» (اسونسن، 1397: 148). به گفتۀ وی، حتی زمانی هم که در حال نوشتن هستیم، هدفی نداریم جز پیدا کردن یک خواننده (همان: 172).
خلوتنشینی زاهدانه و صوفیانه را هم میتوان از این نوع تنهایی خودخواسته به شمار آورد، با این تفاوت که در این حالت -که عمدتاً تکیه بر قلب و الهام است و نه عقل و اندیشه- سالک مشغول سیر در عالم ماوراءالطبیعه و به دنبال رستگاری خویش و دستیابی به معنویت است.
- تنهایی اگزیستانسیال (وجودی): میتوانیم تنهایی اگزیستانسیال را عمیقترین شکل تنهایی بدانیم؛ چراکه در این حالت حتی اگر انسان از نظر ارتباط با دیگران و آگاهی درست و دقیق از وجود خود در بهترین شرایط ممکن باشد، باز هم این حالت تنهایی پابرجاست (یالوم، 1395: 496). یالوم، تنهایی وجودی را دو حالت میداند: تنهایی در برابر میرایی و تنهایی در برابر آزادی و انتخاب.
الف) تنهایی در برابر میرایی: اندیشیدن به این مفهوم که سرانجامِ هستی مرگ است، انسان را به این باور میرساند که او «قادر نیست با دیگری یا برای دیگری بمیرد» (همان: 497). انسان نمیتواند مرگ را نه از خود و نه از عزیزانش دور کند و این سفری است که هرکس ناگزیر است به تنهایی رهسپار آن شود. مرگ عزیزان، عاملی بیرونی و موقتی در ایجاد حس تنهایی است. درد و اندیشۀ آن به مرور زمان کم و کمتر میشود و گاه از آن فقط خاطرهای باقی میماند، اما احساس تنهایی در برابر مرگ، همیشه همراه آدمی است.
ب) تنهایی در برابر آزادی و انتخاب: انسان در برابر اراده و گزینشهای خود تنها و مسئول است، چراکه در این انتخاب، هیچکس -حتی اگر هم بخواهد- نمیتواند کمکی کند و باری از دوش انسان بردارد. بنابراین «همان قدر که آدمی مسئول زندگی خویش است، همان قدر تنهاست» (یالوم، 1395: 499).
در این بخش بر اساس مبانی نظری ارائه شده درباره تنهایی، به بررسی تنهایی بینفردی و درونفردی و انواع آنها در سه کتاب یادشده از شعر شفیعیکدکنی خواهیم پرداخت.
تنهایی بینفردی در اشعار شفیعی کدکنی
تنهایی ناشی از فراق
از این نوع تنهایی در اشعار شفیعیکدکنی بسیار میتوان یافت و بیشترین بسامد احساس تنهایی ناشی از فراق را میتوان در دفتر «زمزمهها» دید. این دفتر، نخستین مجموعه شعر شفیعیکدکنی است که در سال 1344 و در ایام جوانی وی چاپ شده که شاعر در حال و هوایی رمانتیک به سر میبرده است. در این دفتر، یک رباعی و چهل و شش غزل وجود دارد که برخی از آنها در توصیف معشوق و مابقی گله و شکایت از فراق است و نمونهای از اشعار وصالی دیده نشد.
عوامل فراق
منظور از عوامل فراق، اتفاقات یا رخدادهایی است که خواسته یا ناخواسته رخ میدهد و باعث ایجاد فاصله بین عاشق و معشوق میشود. از عوامل فراق، آنچه در اشعار شفیعیکدکنی دیده میشود، عبارتند از: دیدن یار با اغیار، سفر و عدم درک متقابل.
الف) دیدن یار با اغیار
شاید ناگوارترین نوع فراق، دیدن محبوب در کنار مدعیان و رقیبان باشد. اندکی از افراد وقتی میبینند که دوستانشان، دوستانِ دیگری هم دارند، احساس ناراحتی میکنند. اما بسیار اندک هستند کسانی که حاضرند بپذیرند که معشوقشان عاشق کس دیگری هم باشد (اسونسن، 1397: 108). همۀ کشمکشهایی که در عشق رخ میدهد، ناشی از حساسیت عاشق به معشوق یا در اصطلاح «غیرت» است. سعدی این حالت را چنین توصیف میکند:
دوست دارم که کست دوست ندارد جز من |
| حیف باشد که تو در خاطر اغیار آیی |
|
| (سعدی، 1368: 403) |
غیرت از جمله حالات محبت است و عاشق انحصارطلب، خواهان «قطع تعلق محبوب از غیر یا تعلق غیر از محبوب» است (عزالدین کاشانی، 1394: 414). عاشقی که معشوق خود را در کنار دیگران ببیند، دچار احساس تنهایی میشود.
نمونۀ این حالت تنهایی را میتوان در یازدهمین شعر دفتر زمزمهها با عنوان «روزن قفس» دید. شاعر، عاشقپیشهای است که محبوبش را یار و همنفس دیگران میبیند؛ از اینرو خود را خزانزدهای میداند که بهارش به تاراج خار و خس رفته است. او خود را به باغبان و یارش را به دستهای از گل همانند میکند و از اینکه دستهگلش در دست دیگران است، احساس شرمندگی میکند. سرانجام در دو بیت پایانی غزل ضمن ابراز دلتنگی از فراق یار، پرده از احساس تنهایی خود برمیدارد:
شکوفهروی منا برگِ آن بهارم نیست |
| که شاخسارِ گل از روزنِ قفس بینم |
بیا که چون سحرم، بیتو، یک نفس باقی است |
| مگر چو آینه رویت در این نفس بینم |
|
| (شفیعی کدکنی، 1394: 33) |
در غزل «آهِ شبانه» هم شاعر که محبوب خود را دست در دست دیگری میبیند که بیخبر از کنار وی میگذرد، از سر افسوس، آهی اینچنین میکشد: | ||
دست به دست مدعی شانه به شانه میروی |
| آه که با رقیب من جانب خانه میروی! |
|
| (همان: 28) |
در غزل «گرمی افسانه» نیز با عاشقی روبهرو میشویم که خود را دیوانه میپندارد، خاطرات دوران عشق و حضورِ یارِ افسونگر و گرمابخشِ داستان خویش را به یاد میآورد. آنچه باعث مرور این خاطرات میشود، دیدن معشوق با دیگران است: | ||
هرچند شمعِ بزم کسانی ولی هنوز |
| آتشفروزِ خرمنِ پروانۀ منی |
|
| (همان: 39) |
نتیجۀ این اتفاق بیان احساس تنهایی شاعر در بیت بعد است. وی محبوب را به گوهرِ یکدانه و خود را به موجی همانند کرده که از دردِ دوری، سر به صخرۀ غم میکوبد: | ||
چون موج سر به صخرۀ غم کوفتم ز درد |
| دور از تو، ای که گوهرِ یکدانۀ منی |
ب) سفر |
|
|
رفتی و بیتو ندارد غزلم گرمی و شور |
| که نگاهت مددِ طبع سخنسازم بود |
|
| (شفیعی کدکنی، 1394: 35) |
غزل «اشک زبان بسته»، شرح حال عاشقی است که معشوقش به سفر رفته و او اکنون آرزوی داشتن پر و بال و پرواز به سوی یار را در سر میپروراند: | ||
کاش سوی تو دمی رخصت پروازم بود |
| تا به سوی تو پرم، بال و پری بازم بود |
|
| (همان: 34) |
و در ادامه با یادآوری خاطرات و توصیف احوال عاشقانۀ خود ضمن گلهمندی از دوری معشوق، از سردرگمی و بلاتکلیفی سخن میگوید.
در دفتر «غزل برای گل آفتابگردان» از کتاب «هزارۀ دوم آهوی کوهی» به شعری با عنوان «چشم و چراغ» برمیخوریم که شاعر به طریق استعاره از «چراغی» سخن میگوید که با تمام وجود در حال نورافشانی است: «میدانم این را که چراغی هست/ جانش/ سراسر/ ثروت ایثار» (همان، 1390: 207). شاعر، نشانۀ آشکاری از این چراغ به دست نداده تا بدانیم معشوق یا دوستی سفر کرده است. اما هرچه هست، دیواری مانع چشم است و نمیگذارد او آن چراغ را ببیند: «اما/ آنجا که چشمی نیست/ آن سوی این دیوار» (همان: 207).
در کتاب «طفلی به نام شادی» و در دفتر «در شبِ سردی که سرودی نداشت»، شعری است با عنوان «در چارراهِ بردهفروشان» و برخلاف اشعار عاشقانهای که روی سخن شاعر با معشوق است، مخاطب ناشناس این شعر نیمایی به پرندهای تشبیه شده که به سوی غرب پرکشیده و شاعر را تنها رها کرده است:
«مثلِ پرندهای به رهایی/ رفتی به سوی غرب/ رفتی به سوی رَستن و رُستن/ تنها رها شدم/ در چارراهِ بردهفروشان/ بر نقشۀ وطن/ مثل دریچهای که ز بدرودِ آفتاب/ احساس تنگنایی در خویش میکند/ در بیم و بدگمان/ من ماندم و غروب/ قلبی برهنه یکه و تنها/ در زیر آسمان» (شفیعی کدکنی، 1399: 350).
هرچند این شعر در سال 1348 سروده شده که پنج یا شش سال پس از انتشار اولین دفتر شعر شفیعی کدکنی است، با غزلیاتِ فراقی دفتر «زمزمهها»، تفاوتهای قابل ملاحظهای دارد. مفردات، ترکیبات، ساختار نحوی و حتی مضامین غزلیات «زمزمهها» با مفردات و ترکیبات و ساختار نحوی و مضامین سبک هندی تشابه بسیاری دارد (بشردوست، 1386: 153). خود شاعر هم در معرفی دفتر «زمزمهها» و در مقدمۀ آن اذعان میکند که بر بعضی از غزلها، روحیۀ عاریتی و بیمارگونۀ سبک هندی حاکم است (شفیعی کدکنی، 1394: 10). اما اگر بخواهیم همین یگانه شعرِ نوِ کوتاه را با غزلهای فراقی دفتر «زمزمهها» بسنجیم، این شعر در انتقال عاطفه و از جمله مفاهیم دلتنگی و تنهایی موفقتر است. در این سرودۀ دیگر از آن معشوق خیالی و بیان احساسات رمانتیک و به قول شاعر «روحیۀ عاریتی» خبری نیست و این قطعۀ کوتاه، هیچ سنخیّتی با غزلیات «زمزمهها» ندارد. م. سرشک از واژههایی چون «جنون» و «آینه» که نزد شاعران سبک هندی پربسامد است(1)، دست شسته و هرچند صریح و کوتاه در دوازده لَخت احساس خود را بیان کرده، کوشیده است تا نگاهِ نو خود را بازتاب دهد و با کاربرد واژهها و ترکیباتی همچون «غرب»، «چارراهِ بردهفروشان» و «نقشۀ وطن» و نیز ارائۀ تصاویری همانند «احساس بردگی» و «دریچهای که از فراق خورشید احساس دلتنگی میکند»، در مقایسه با اشعار پیشین خود، توفیق بیشتری داشته است.
در دفتر «از همیشه تا جاودان» در همین کتاب به یک رباعی با عنوان «همسایۀ دیوار به دیوار» برمیخوریم. این شعر با بیان رنج و غم از اتفاقات روزگار آغاز میشود و شاعر در آن، غم ناشی از دوری محبوب خود را ابراز میکند. این شعر از معدود اشعاری است که شفیعیکدکنی، زمان و مکان سرودن آن (آمریکا، فروردین 1389) را ثبت کرده و برخلاف اشعار پیشین که فراق یار سفر کرده را حکایت میکرد، این بار خود به سفر رفته و گرفتار غم و درد است(2):
هرچند ز روزگار در رنج و غمیم |
| وز دوری یکدگر هماره دژمیم |
صد شکر که در سراچۀ کوچۀ دل |
| همسایۀ دیوار به دیوار همیم |
|
| (شفیعی کدکنی، 1399: 237) |
ج) عدم درک متقابل
احساس درک نشدن به دو صورت تفسیرپذیر است: نخست، اتهام عدم درک که عاشق و معشوق بر یکدیگر روا میدارند و هر یک دیگری را متهم به درکناپذیری میکند. لازمۀ بروز چنین احساسی -که در نهایت میتواند منجر به فراق و تنهایی شود- پافشاری هر یک از دو طرف بر اثبات حقانیت خویش است و دوم، حس درکناشدگیِ عاشقِ هجرانزده از سوی دیگران و بهویژه ناصحان است. چنین فردی بر این باور است که دیگران نمیتوانند افکار و احساس او را درک کنند. پس چارهای ندارد جز اینکه از جمع فاصله بگیرد و در این صورت علاوه بر تنهایی درونفردی، دچار تنهایی برونفردی نیز میشود. به عبارت دیگر بر حس تنهایی او بیش از پیش افزوده میشود. آغاز غزل «کمینگاهِ جنون»، بیان همین حالت است:
در اینجا کس نمیفهمد زبانِ صحبتِ ما را |
| مگر آیینه دریابد حدیث حیرت ما را |
|
| (همان، 1394: 42) |
لازمۀ تفهیم و تفاهم، سخن گفتن است و وقتی این ابزارِ کارا از انسان گرفته شود، برای بیان عقاید و نظرهای خود ناچار است از ابزار دیگری مدد بگیرد. م. سرشک در ادامۀ این غزل به سراغ «زبانِ بیزبانی»، «اشک لرزان» و «نگاهِ آرزو» میرود و زمانی که این تلاشها هم به نتیجه نرسد، راهی جز انزوا و ترک مردم نیست.
اَشکال بروز فراق
اثر فراق محبوب بر عاشق، نمودهای مختلفی دارد. این شکلها عبارتند از: «مرگاندیشی»، «گریستن»، «احساس جنون» و «حسرت».
الف) مرگاندیشی
حالت ناخوشایند مرگاندیشی، بیشتر از روی هیجان و شدت احساسات حادث میشود و تمام وجود عاشق هجرانزده را در برمیگیرد. این احساس، زمانی پدیدار میشود که عاشق امیدی به بازگشت معشوق و التفات وی به خود را ندارد. بنابراین به این باور میرسد که زندگیاش بیمعنا و بیارزش است و تنها مرگ میتواند پایان این بدْزندگانی باشد.
م. سرشک در آغاز غزل «روزن قفس»، معشوقی را توصیف میکند که همنفس دیگران شده و عاشق را به حال خود واگذاشته است. سیر غزل، بیان حال عاشق دلسوخته است و شاعر جوان در پایان به یار هشدار میدهد که بی او، نفسهای آخر را میکشد، مگر اینکه بیاید و در این قفس تنهایی، خود را به او بنمایاند (شفیعی کدکنی، 1394: 33).
نمونۀ دیگر، غزل «مپسند...» است که اینگونه با احساسی مجنونوار و هیجان زده آغاز میشود:
آن روز که در عشق سرانجام بمیرم |
| مپسند که دلدادۀ ناکام بمیرم |
|
| (همان: 52) |
انتخاب ردیف «بمیرم»، بیان مرگ در راه عشق و درخواست از دلدار برای ناکام نمردن، آن هم از سوی جوانی بیست و چند ساله، یادآور سرِ پرشور فرهاد در منظومۀ خسرو و شیرین است.
ب) گریستن
اشکها به دلایل گوناگونی جاری میشوند؛ گاه به دلیل حسرت و گاه از سر شوق. اشکها دارای الگوهای ویژهای از ارتباط هستند. زبانشناسان فرهنگی، گریستن را نوعی سیستم فرازبانی میدانند که آگاهانه یا به طور ناخودآگاه در حمایت از انفعال کلامی بروز میکند (کاتلر، 1380: 480). در این میان اشک عاشق هجرانزده که همان «زبان بیزبانی» است، وسیلهای برای بازتاب احساس وی به معشوق و بیانگر تنهایی ناخواستۀ اوست.
شفیعیکدکنی، غزل «قصۀ خورشید و گل» را از زبان عاشقی سروده که از همان ابتدا به بیان رنج دوران هجران و سختیهای دوری از معشوق میپردازد. عاشق برای جلب توجه محبوب، راههای مختلفی از جمله گریستن را میآزماید؛ اما نتیجه جز یأس و نومیدی چیزی دیگر نیست:
منِ از پای در افتاده به وصلت چه رسم؟ |
| که به دامانِ تو این اشکِ روانم نرسید |
|
| (شفیعی کدکنی، 1394: 86) |
وی شعر «مرثیۀ درخت» (همان: 184) را در سوک دکتر مصدق سروده و دربارۀ نحوۀ سرودن این شعر میگوید:
«با دوستم رضا سیدحسینی از کتابفروشی نیل میآمدیم. روزنامههای عصر درآمده بود. کیهان در گوشۀ صفحۀ اول، خبر مرگ مصدق را چاپ کرده بود. یکباره زدم زیر گریه؛ از آن گریههای عجیب و غریب که کمتر در عمرم بر من مسلط شده است. رضا سیدحسینی دست مرا گرفته بود و میکشید که بیصدا! الان میآیند و ما را میگیرند و من همانطور نعره میزدم. بالأخره از او جدا شدم و خودم را رساندم به خانهمان. گریهکنان رفتم به خانه و در آنجا شعر «مرثیۀ درخت» را سرودم» (بشردوست، 1386: 188).
هرچند شاعر در خلوت خویش از این فقدان گریسته، اما اقناع نشده و شرمنده است:
«اما/ من از نگاه آینه/ هرچند تیره، تار/ شرمندهام که: آه/ در سوگت ای درخت تناور/ ای آیت خجستة در خویش زیستن/ بالیدن و شکفتن/ در خویش بارور شدن از خویش/ در خاک خویش ریشه دواندن/ ما را/ حتی امان گریه ندادند!»
هرچند این شعر یک سال پس از انتشار دفتر «زمزمهها» سروده شده، تفاوت آن با غزلیات رمانتیک آن دفتر محسوس است. اگر آن غزلها را تجربۀ شاعری م. سرشک قلمداد کنیم، شعر نیمایی «مرثیۀ درخت»، زاییدۀ باور و اعتقاد شاعر به یک جریان سیاسی- اجتماعی است و در بررسی سیر سریع تکامل اندیشه و قلم شفیعی کدکنی قابل توجه است.
ج) احساس جنون
شفیعیکدکنی در غزل «کمینگاه جنون»، احوال عاشقی را به تصویر میکشد که در انزوای خود سر بر زانوی غم گذاشته، اما دیری نمیپاید که سر برمیکند و با حالتی اعتراضگونه، خطاب به معشوق از موقعیت جنونوار خود گله میکند:
سری بر زانوی غم داشتم در کنج تنهایی |
| کمینگاه جنون کردی مقام عزلت ما را |
|
| (شفیعی کدکنی، 1394: 43) |
فراق و جدایی باعث بروز اضطراب میشود. جدایی یعنی بیچارگی، یعنی عدم قدرت درک جهان و عدم درک مردم. این بدان معنی است که دنیا میتواند بر من هجوم بیاورد، بدون اینکه من قادر باشم واکنشی نشان دهم. بنابراین جدایی، سرچشمۀ اضطراب شدید است (فروم، 1376: 15). به باور «فروم14» (1980-1900)، عمیقترین احتیاج بشر، نیاز او به غلبه بر جدایی و رهایی از زندان تنهایی است. شکست مطلق در رسیدن به این هدف، کار آدمی را به دیوانگی میکشاند (همان: 16). م. سرشک در غزل «همچو شبنم»، دو بار به مسئلۀ جنون عاشقی اشاره میکند: نخست ادعای رسیدن به مرز جنون و بینتیجه ماندن تلاشهای وی:
گرچه تا مرز جنون رفتهام از خویش برون |
| باز صد مرحله از منزل جانان دورم |
|
| (شفیعی کدکنی، 1394: 64) |
و بار دیگر در بیت پایانی که به دلیل قدم گذاشتن در راه جنون دچار بیسروسامانی شده است: | ||
کی سرِ خویشتنم باشد و سامان خرد |
| من که در راهِ جنون از سر و سامان دورم |
|
| (همان: 65) |
همچنین است غزل «گلهای شوق» که در حال و هوای فراق سروده شده و شاعر به یاد یار سفرکرده میافتد و حس جنون بر وی غلبه میکند (همان: 80). م. سرشک، غزل «حتی به روزگاران» را با مخاطب قرار دادن محبوب آغاز میکند و سپس با اشاره به سکوت ناشی از جنون خود تقاضا میکند که به سوی او بازگردد: | ||
بازآ که در هوایت خاموشیِ جنونم |
| فریادها برانگیخت از سنگ کوهساران |
|
| (همان: 365) |
د) احساس حسرت احساس حسرت، زمانی به انسان دست میدهد که امکان یا فرصتی از دست رفته یا در حال از بین رفتن باشد. شفیعی کدکنی، این احساس را در غزل «گلهای نگاه» ابراز کرده، خود را به ساغر شکستهای همانند میکند که از دوری روی یار، غم و حسرت در چشمانش موج میزند: | ||
بی روی تو چون ساغر بشکسته تراود |
| موجِ غم و حسرت ز سراپای نگاهم |
|
| (همان: 71) |
وی در شعر نیمایی «شبگیر کاروان» به بازخوانی تاریخ پرافتخار گذشتۀ ایران
میپردازد و افتخارآفرینان ایرانی را همچون کاروانیانی میپندارد که به سمت باختر رفتهاند و او از ایشان بازمانده است. شاعر در شرایطی قرار دارد که نه به سوی گذشته راهی دارد و نه توانی برای رسیدن به کاروان. از اینرو در سکوت و سرگردانی در جای خود ایستاده است و در جمع گروهی ناهمدل، احساس تنهایی میکند و حسرت میخورد: «وینک اینجا مانده من خاموش و سرگردان/ با گروهی حسرت و هیهات» (شفیعی کدکنی، 1394: 112). در شعر «مرثیه برای درخت» هم دیدیم که شاعر با چه حسرتی از نداشتن امان برای گریستن و سوگواری یاد میکند.
چنانکه دیده میشود، در اینجا با دو نوع احساس حسرت مواجهایم: نخست حسرتی عاشقانه و فردی که با زبانی رمانتیک و در قالب غزل بیان شده و دیگر حسرتی ملیگرایانه که در قالب نیمایی سروده شده است. مقایسۀ این دو نوع بیانگر این است که میزان اثربخشی کلام و انتقال احساس در اشعار نیمایی وی، بیشتر است و شاعر در اینگونه اشعار از «من فردی» به «من اجتماعی» میگراید.
درگذشت عزیزان
از ناگوارترین حالات تنهایی که ناخواسته و بهیکباره سراغ انسان میآید، خالی بودن جای عزیزان و رویارویی با مسئلۀ مرگ ایشان است. در عرصۀ ادبیات، سوگْسرودهای شاعران، گاهی برای قوم و خویش و کاملاً فردی است، اما گاهی فراتر از اینهاست و سخن بر سر از دست رفتن کسی است که در عرصههای ادبی و هنری یا سیاسی تأثیرگذار بوده است. شفیعیکدکنی نیز ابراز تأثر و احساس تنهایی خود را نسبت به از دست دادن برخی از دوستان و شخصیتهای ادبی و سیاسی نشان داده است. وی شعر «مرثیۀ درخت» را که پیش از این ذکر آن رفت، در رثای دکتر محمد مصدق و متأثر از درگذشت او و غزل «آن عاشقان شرزه» را در سوک شهیدان وطن سروده است. شفیعی کدکنی در غزل «سوگواران در میان سوگواران»، ضمن بیان ویژگیهای برجستۀ نیما، فقدان او را اندوهبار توصیف میکند. کاربرد ردیف «رفت مرد» بیانگر حسرت و تنهایی شاعر و سایر یاران است (همان، 1390: 258). در رباعی «مرثیة دوست» در دفتر ستارۀ دنبالهدار» نیز از غم غربتی سخن میگوید که با رفتن یک تن به وجود آمده است:
با آنکه روان به جمع و با تنهاییم |
| در جمع، پریشیدۀ رفتنهاییم |
در غربتِ ما بین و مپرس از غمِ ما |
| کز رفتن یک تن چه قَدَر تنهاییم |
|
| (شفیعی کدکنی، 1394: 426) |
م. سرشک در دفتر «از همیشه تا جاودان»، غزلی به یاد اخوان ثالث سروده است. وی پس از ستایش شاعر همشهری خود، درگذشت وی را به منزلۀ از هم پاشیدن شیرازۀ جمعیت ادبدوستان میداند. «تهی تیره» بیانگر اوج تنهایی شاعر در میان گروهی «شبچَرهخواران» است: | ||
در این تُهیِ تیره به بیهوده چه جوییم |
| زین شبچَرهخواران سخنِ چون و چرایت؟ |
|
| (همان، 1399: 201) |
عدم تفاهم و سرخوردگی
گاهی شخص از وضعیت موجود خود از نظر اجتماعی، سیاسی و یا فرهنگی ناراضی است و امیدی هم به بهبود و اصلاح آن ندارد؛ در نتیجه دچار ناامیدی و سرخوردگی شده، در صورت ادامه این وضعیت به انزوا هم کشیده میشود. شفیعی کدکنی نیز این احساس را تجربه کرده است. آغاز شعر «قصد رحیل» در دفتر «از زبان برگ» گویای نارضایتی شاعر از وضع موجود است: «من عاقبت از اینجا خواهم رفت/ پروانهای که با شب میرفت/ این فال را برای دلم دید» (همان، 1394: 196).
لخت نخست، براعت استهلالی است که همۀ آنچه را شاعر در درون خود دارد، آشکار میکند. وی درگیر حس اسارت است، در میان جمعی که هیچ سنخیتی با افکار و اندیشههای او ندارند. از اینرو مترصد فرصتی است که از میان این جمع برود. شاعر در بند دوم، مطلوب خود را شرح میدهد: «دیری است/ مثل ستارهها چمدانم را/ از شوق ماهیان و تنهایی خودم/ پرکردهام، ولی/ مهلت نمیدهند که مثل کبوتری/ در شرم صبح پر بگشایم/ با یک سبد ترانه و لبخند/ خود را به کاروان برسانم» (همان: 196-197).
گذشته از نامطلوب بودن شرایط، گاهی حس سرخوردگی به علت دیگری است. چهبسا اتفاق افتاده است که صاحب اندیشه و تفکری جدید با مخالفت یا مقاومت اقشار مردم روبهرو شده باشد. تغییر فکر مردمی که سالیان متمادی پابند عقیدهای شدهاند، امری بسیار دشوار است. از اینرو پیامآوران اندیشههای نوین همواره در مظان اتهام بودهاند. چنین افرادی ناگزیر از تنهایی هستند، زیرا نه مردم میتوانند با ایشان ارتباط برقرار کنند و نه آنها میتوانند همرنگ جماعت شوند. رباعی «در ناگزیر دهر» در دفتر «ستارۀ دنبالهدار»، بیان همین مطلب است. این رباعی، بیان احوال انسانی است که اندیشهاش از زمانه و مردم زمان خود، برتر است و باید با تحمل القابی نظیر کافر، فتنهگر و دشمن، عذاب تنهایی را بچشد:
گه ملحد و گه دهری و کافر باشد |
| گه دشمن خلق و فتنهپرور باشد |
باید بچشد عذاب تنهایی را |
| مردی که ز عصر خود فراتر باشد |
|
| (شفیعی کدکنی، 1390: 490) |
تنهایی درونفردی در اشعار شفیعی کدکنی
انزوا و گوشهگیری
انسان منزوی علاوه بر اینکه از درون احساس تنهایی میکند، درگیر تنهایی بینفردی نیز میشود و اصولاً آنگونه که یالوم میگوید، انواع تنهایی از لحاظ نظری مشابهاند و ممکن است یکسان انگاشته شده یا به جامۀ یکدیگر درآیند و به تعبیر وی، مرزهایشان «نیمه تراوا»(3) است (یالوم، 1395: 495). چنانکه گفته شد، این حالت میتواند ناشی از سرخوردگی، نداشتن ارتباط موفق با دیگران، عدم درک تواناییهای خود، نیستانگاری و پوچاندیشی فلسفی و یا به دلایل دیگری باشد. هرچند م. سرشک در کل شاعری منزوی نیست، به نظر میرسد که در مقاطعی از زندگی خود دچار چنین حالتی شده است. از جمله در شعر «ملال» در دفتر «از زبان برگ»، این حس به خواننده منتقل میشود که شاعر بنا به دلایلی که به جزئیات آن نمیپردازد، اوقاتی از عمر خود را در انزوا سپری کرده است. شعر «ملال» با گزارش کوتاهی از مکان حضور شاعر آغاز میشود: «در کنار جوی/ من نشسته/ آب در رفتار» (شفیعی کدکنی، 1394: 206).
شاعر از همان ابتدا تقابل پویایی و روندگی آب را با انفعال خود نشان میدهد. رفتار آب هم جاری بودن آن را نشان میدهد و هم میتوان صفات دیگری چون زندگی، تازگی، پاکی و شفافیت را به آن نسبت داد. در طرف مقابل، «شاعرِ نشسته» است که بسیاری از صفات یادشده را ندارد. در بند دوم، حالت انزوای خود را بیشتر مشخص میکند: «در تمام هفته/ خسته/ انتظار جمعه را دارم/ در تمام جمعه/ باز/ از فرط تنهایی/ انتظار شنبه است و کار...» (شفیعی کدکنی، 1394: 206-207). شاعر درگیر یک دور ملالانگیز است. صفت «خسته» بیانگر نارضایتی از کار تکراری و روزمرگی است. وی چشمانتظار زمانی است که کار پایان پذیرد و از آنسو در روز تعطیل از «تنهایی مفرط» رنج میبرد. لازم به اشاره است که در اینجا با شاعری عاشقپیشه که از فراق و تنهایی بنالد، روبهرو نیستیم؛ بلکه شخصی است که به نوعی دچار یأس و پوچی شده است.
گاهی انزوا و گوشهنشینی در نتیجۀ عدم همآهنگی با جماعتی است که انسان بین خود و ایشان سنخیتی نمیبیند. شعر «اندرز» در دفتر در «ستایش کبوترها»، گویای این مسئله و بازتاب فرجام شیری است که به خاطر همرنگ نشدن با بوزینگان، مجبور به ترک جماعت و اسیر زنجیر میشود (همان، 1390: 362).
گوشهنشینی میتواند حاصل سرخوردگیِ ناشی از حوادث سیاسی یا اجتماعی باشد. این حالت زمانی رخ میدهد که فردی با جِد و جهد فراوان و انگیزۀ زیاد، پیِ کاری را میگیرد و برای رسیدن به هدف خویش از هیچ تلاشی فروگذار نمیکند؛ لیکن در طی مسیر با موانع و چالشهایی روبهرو میشود که او را ناچار به انصراف از ادامۀ راه میکند. معمولاً چنین اشخاصی ناگزیر از قطع پیوند با دیگران و درگیر انزوا میشوند. رباعی «تبعید به درون» از دفتر «زیر همین آسمان و روی همین خاک» بیانگر همین حال و هواست. شاعر با ترسیم فضایی حاکی از گرامیداشت امری مقدس، سخن خود را آغاز میکند و در ادامه پس از مواجهه با ظلمت و ناکارآمدی خورشید به یکباره ناامید میشود و با پذیرش ناخواستۀ شرایط موجود که از آن به «شکنجه» تعبیر میکند، به درون خویش میخزد:
عمری پی آرایش خورشید شدیم |
| آمد ظلماتِ عصر و نومید شدیم |
دشوارترین شکنجه این بود که ما |
| یکیک به درون خویش تبعید شدیم |
|
| (همان، 1399: 37) |
شفیعیکدکنی وقتی در سالهای 1343 و 1345 از زادگاه خود خراسان به شهر غرق ازدحام آهن و فولاد (تهران) روی میآورد، از زبان برگها سخن میگوید و گویی انس با طبیعت که یادگار سالهای کودکی و جوانی اوست، همچنان او را به سوی خود میکشاند و شهر آهن و پولاد نمیتواند شاعر را از طبیعت مأنوس خود جدا سازد. از اینرو است که همه از زبان طبیعت سخن میگوید، از باد و باران، از گل و گیاه، از صفای جویباران و از زبان برگ. او با طبیعت همراز و مأنوس است (زرینکوب، 1358: 217).
شعر «نمازی در تنگنا» در دفتر «مثل درخت، در شب باران» القاکنندۀ انزوای شاعر است. این شعر از دو بند ساخته شده است. شاعر در بند نخست به دلیل دور افتادن از مظاهر طبیعت، نارضایتی خود را از وضع موجود ابراز میکند: «زان سوی بهار و زان سویِ باران/ زان سوی درخت و/ زان سوی جوبار/ در دورترین فواصلِ هستی/ نزدیکترین مخاطبِ من باش» (شفیعیکدکنی، 1394: 317). بند دوم با ترسیمی از سکوت و تاریکی آغاز میشود و شاعر از مخاطب خود، تقاضای آوردن نور و روشنایی میکند: «نه بانگ خروس هست و / نه مهتاب/ نه دمدمۀ سپیده دم، اما/ تو آینهدارِ روشنای صبح/ در خلوت خالی شب من باش» (همان: 317). باید توجه کرد که هرچند شاعر در واپسین لخت شعر از خلوت سخن میگوید، حال وی در این شعر با خلوتگزینی -که از آن سخن گفتیم و باز بدان خواهیم پرداخت- متفاوت است؛ زیرا خلوتگزینی آگاهانه و اختیاری بوده، موجب رضایت خاطر میشود؛ اما در اینجا سخن از خلوتی خالی و شبانه است، اما شاعر خواهان پایان یافتن آن است.
شعر «دیباچه» هم که نخستین سروده از دفتر «مثل درخت، در شب باران» است، همین حالت را دارد؛ با این تفاوت که اینبار شاعر میکوشد تا دیگری را وادار به خروج از تنهایی برهنه و انبوه کند. شعر با پرسشی از مخاطب آغاز میشود: «مثل درخت در شب باران، به اعتراف/ با من بگو، بگوی صمیمانه هیچگاه/ تنهاییِ برهنه و انبوه خویش را/ یک نیمشب/ صریح/ سرودی به گوش باد؟/ در زیر آسمان/ هرگز لبت تپیدنِ دل را/ چون برگ در محاورۀ باد/ بوده است ترجمان؟» (همان: 315-316). سپس با توصیف زیباییهای طبیعت میکوشد مخاطب خود را از انزوا بیرون بکشد: «ای آنکه غمگنی و سزاوار/ در انزوای پرده و پندار/ جوبار را ببین که چه موزون/ با نغمه و تغنی شادش/ از هستی و جوانی/ وز بودن و سرودن/ تصویر میدهد» و سرانجام از وی چنین میخواهد:
«بهتر همان که با من/ خود را به ابر و باد سپاری/ مثل درخت در شب باران».
چنانکه دیده میشود، شفیعیکدکنی در این سالها میان حال و هوای رمانتیک جوانی و شعر سبک هندی از یکسو و فضای سیاسی و روشنفکری جامعه و شعر نیمایی و سبک خراسانی از سویی دیگر دست و پا میزند. در همین شعر «دیباچه»، ردپای شاعران خراسان از دعوت به شادخواری و توجه به طبیعت و غیره کاملاً پیداست؛ بهویژه رودکی در قصیدهای با مطلع زیر:
ای آنکــه غمگــنی و ســزاواری |
| وندر نهـان سـرشک همــی بــاری |
|
| (رودکی، 1374: 45) |
خلوتگزینی
خداوند، بشر را موجودی خلق کرده که تنهایی برای او مناسب نیست. با این حال برخی پژوهشگران بر این باورند که خلوتگزینی از عوامل شفابخش و مفید به حال روح انسان است (استور، 1398: 32). انگیزۀ افراد برای انتخاب این حالت از تنهایی خودخواسته، متفاوت است. بعضی افراد برای شناخت بیشتر خود یا ارتباط با ماوراءالطبیعه به خلوت میروند؛ چنانکه «سارا میتلند15» (1950) در کتاب «چگونه از تنهایی لذت ببریم» میگوید: «من شخصاً معتقدم که ماوراءالطبیعه یعنی خدا. شوق ارتباط نزدیکتر با خدا مرا به تنها بودن تشویق کرده است و بسیاری از خلوتجویان دیگر نیز اشتیاقی مشابه داشتهاند» (میتلند، 1397: 149). وی در ادامه پس از توضیح دربارۀ خلوتگزینی نخستین مسیحیان، اشارهای نیز به بوداییان میکند و میگوید: «هرچند این فرقه به «خدا» به آن معنا که ما میشناسیم اعتقادی ندارند، اما از همان اوایل، خلوت و سکوت را برای دستیابی به تعالی و ماوراءالطبیعه به کار میبستند» (همان: 149).
شفیعی کدکنی در دفتر «شیپور اطلسیها»، شعری با عنوان «بودای شادمان» دارد که از نوعی خلوتنشینی و اشراق سخن میگوید. این شعر، روایتی است از یک روز تعطیل (13 فروردین) و برخلاف همگان که برای تفرج از منزل خارج شدهاند، شاعر تنها در خانه مانده است: «تا گشایند دلِ تنگ بر آفاق فراخ/ همه رفتند به صحرا ز پیِ سیزدگان/ من در این خانه به صحرای دلِ خویشتنم/ سبز و سیراب چو مستانِ صبوحیزدگان» (شفیعی کدکنی، 1399: 304). بند دوم، مقدمهای برای نتیجه گیریِ بند پایانی است: «بر لبِ باغچهای -چند به گام از دو طرف-/ ایستادم نگران در گل و آب و خورشید/ پای، بر خواستنِ خویش نهادم تا گشت/ نردبانی که مرا برد به بام تجرید» (همان: 305). شاعر در بند سوم از تجربۀ خود پرده برمیدارد و این واقعه را چنان باعظمت میانگارد که آن را به «اشراق عظیم بودا» همانند میکند: «چشم در بازی نور و نفس شبنمها/ گوش بر پردۀ خنیاگریِ برگ و نسیم/ روشنم، روشن از آنگونه که در آهستن/ هستیِ بودا، در تابشِ اشراق عظیم» (همان).
م. سرشک برای رسیدن به چنین تجربهای، نخست بر سر خواستههای خود پا میگذارد و این عمل را نردبانی میداند برای رسیدن به «بام تجرید». اصطلاح «بودای شادمان»، استعاره از خود شاعر است که در مواجهه با درک و دریافتهای روحانی خود را به بودا تشبیه کرده است. در اشعار شفیعی کدکنی، این اثر تنها سرودهای بود که بیانگر احساس تنهایی ناشی از خلوتگزینی است و رگههایی از اندیشه و حتی واژگان مورد علاقه سهراب سپهری مانند بودا، اشراق، تجرید و غیره نیز در آن دیده میشود.
نتیجهگیری
بررسی گونههای تنهایی در شعر شفیعی کدکنی بیانگر چند نکته است:
الف) نمونهای دال بر تنهایی ناشی از فاصلۀ فیزیکی در شعر وی یافت نشد. بر این اساس میتوان نتیجه گرفت که در جهانبینی م. سرشک، اجتماعی بودن و ارتباط با افراد، جایگاه ویژهای دارد.
ب) بیشترین تأثیر تنهایی بر شاعر ناشی از فراق است. این جنبه از شعر وی بیانگر پررنگ بودن عنصر عاطفه در ذهن و زبان او است. هرچند شاعر در هر دو قالب کلاسیک و نو، اشعاری با مضامین فراق دارد، تکرار این مضامین در غزلیات وی، بهویژه در غزلهای دوران جوانی او، بیشتر است. دیدن یار با اغیار، سفر و عدم درک متقابل از عوامل فراق در اشعار اوست که به شکلهای مرگاندیشی، گریه و زاری و احساس جنون و حسرت تجلی مییابد. محتوا و عمدۀ تصاویر شاعرانه اینگونه اشعار، تقلید از شاعران سبک هندی است و حرف تازهای برای گفتن ندارد.
ج) شاعر در اشعارش نسبت به درگذشت دوستان و برخی شخصیتهای ادبی و سیاسی واکنش نشان داده و در چنین جاهایی است که اشعارش رنگ سیاسی گرفته، شفیعیکدکنی امروزی رخ مینمایاند.
د) در اشعار وی تنها به یک مورد خلوتگزینی برمیخوریم که تأثیر اندیشه و حتی زبان سهراب سپهری از آن پیداست. تنهایی وجودی نیز در اشعار وی یافت نشد.
ه) م. سرشک به طور کلی شخصیتی اجتماعی است، اما گاهی بنا به دلایلی همچون احساس عدم سنخیت و همگونی با یک جمع یا یک جریان و یا دوری از زادگاه خویش و احساس غربت، احساس تنهایی کرده، انزوا و گوشهگیری را ترجیح میداده است.
پینوشت
. م. سرشک در 46 غزل دفتر زمزمهها، 24 مرتبه واژۀ آینه و 17 بار واژۀ جنون را به کار برده است.
2. م. سرشک به گواهی اشعارش بین ماندن در وطن و مهاجرت و ترک دیار در تردید بود. برای نمونه بنگرید به شعر «سفر به خیر» (شفیعی کدکنی، 1394: 242) و نیز غزل «زمزمه 3» (همان: 371).
3. در زیستشناسی، غشای نیمه تراوا با نفوذپذیری انتخابی (Semipermeable membrane)، گونهای غشاست که به مولکولها و یونهای مشخصی اجازۀ عبور میدهد.
منابع
استور، آنتونی (1398) نابغههای تنها و فواید تنهایی، ترجمۀ محمد صادق عظیم، تهران، استاندارد.
اسونسن، لارس (1397) فلسفۀ تنهایی، ترجمۀ خشایار دیهیمی، تهران، فرهنگ نشرنو.
بشردوست، مجتبی (1386) در جستوجوی نیشابور (زندگی و شعر محمدرضا شفیعی کدکنی)، تهران، ثالث.
حافظ، شمسالدین محمد (1368) دیوان اشعار، به اهتمام ع. جربزهدار، تهران، اساطیر.
رودکی، ابوعبدالله (1374) گزینۀ اشعار، به کوشش خلیل خطیب رهبر، تهران، صفیعلیشاه.
زرینکوب، حمید (1358) چشمانداز شعر نو فارسی، تهران، توس.
سعدی، مصلحالدین عبدالله (1368) کلیات سعدی، به تصحیح محمدعلی فروغی، تهران، محمد.
شفیعی کدکنی، محمدرضا (1390) هزارۀ دوم آهوی کوهی، تهران، سخن.
---------------------- (1394) آیینهای برای صداها، تهران، سخن.
---------------------- (1399) طفلی به نام شادی، تهران، سخن.
عزالدین کاشانی، محمود بن علی (1394) مصباحالهدایه و مفتاحالکفایه، تصحیح جلالالدین همایی، تهران، سخن و هما.
علیزمانی، امیر عباس و حبیب مظاهری (1397) «بررسی مواجهه با رنج تنهایی اگزیستانسیال در اندیشۀ اروین یالوم و رنج عارفانۀ فراق در اندیشۀ مولوی»، فصلنامۀ پژوهشهای فلسفی- کلامی، سال بیستم، شماره 14، پیاپی 78، صص 69-90.
فروم، اریک (1376) هنر عشق ورزیدن، ترجمۀ پوری سلطانی، تهران، مروارید.
قنبری، بخشعلی (1390) «رنج تنهایی در مثنوی معنوی»، فصلنامۀ پژوهش زبان و ادبیات فارسی، شماره 21، صص 95-120.
قوام، ابوالقاسم و عباس واعظزاده (1388) «تنهایی در برخی صوفیانههای شعر فارسی با رویکرد ویژه به شعر سهراب سپهری»، مجلۀ مطالعات عرفانی دانشگاه کاشان، دوره پنجم، شماره 9، صص 99-132.
کاتلر، جفری (1380) زبان اشکها (نگاه روانشناختی به گریستن)، ترجمۀ طاهره جواهرساز، تهران، جوانه رشد.
کاچیوپو، جان ت. و ویلیام پاتریک (1398) تنهایی، ترجمۀ رامین علوینژاد و دیگران، شیراز، مؤلفان فرهیخته.
کلینکه، کریس ال (1386) مهارتهای زندگی، ترجمه شهرام محمدخانی، تهران، سپند هنر.
میتلند، سارا (1397) چگونه از تنهایی لذت ببریم، ترجمۀ سما قرایی، تهران، هنوز.
ناصر بن خسرو، ابومعین (1387) دیوان اشعار، به اهتمام سید نصرالله تقوی، تهران، معین.
نعمت، خليل (1391) «بررسی مقایسهای عنصر تنهایی در اشعار نیما یوشیج و آلفرد دو موسه، شاعر رمانتیک فرانسوی»، فصلنامۀ زیباییشناسی ادبی، سال چهارم، شماره 11، صص 25-36.
نورالدینی اقدم، یحیی و رقیه رجبی (1395) «مقایسۀ مضامین تاریکی، تنهایی و مرگ در اشعار سپهری و نادرپور»، فصلنامۀ مطالعات ادبیات، عرفان و فلسفه، دوره دوم، شماره 2/1، صص 566-579.
یالوم، اروین د (1395) رواندرمانی اگزیستانسیال، ترجمۀ سپیده حبیب، تهران، نشرنی.
[1] * دانشجوی دکتری، گروه زبان و ادبیات فارسی، واحد فیروزآباد، دانشگاه آزاد اسلامی، فیروزآباد، ایران.
[2] ** نویسنده مسئول: استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی، واحد فیروزآباد، دانشگاه آزاد اسلامی، فیروزآباد، ایران.
[3] *** استادیار، گروه زبان و ادبیات فارسی، واحد لارستان، دانشگاه آزاد اسلامی، لارستان، ایران.
torabikhah.m@iaularestan.ac.ir
[4] 1. Lars Svendsen
[5] 2. David Hume
[6] 1. cicero
[7] 2. Johann Georg Zimmermann
[8] 3. Christian Garve
[9] 4. Irvin D. Yalom
[10] . Existentialist
[11] 1. Robert S. Weiss
[12] 1. Adam Smith
[13] . epistemic loneliness
[14] 1. Erick Fromm
[15] . Sara Maitland