Studying the social station Sindokht, Roodabeh, Gordafarid and Tahmineh in Ferdowsi's Shahnameh
Subject Areas : Analysis of order textszohreh parsian 1 , Shahnaz Valipour Hafshejani 2
1 - farhangian University
2 - farhangian University
Keywords: Ferdowsi', s Shahnameh, Sindokht, Roodabeh, Gordafarid, Tahmineh.,
Abstract :
In this article there has been an overall look at some of great women's social life in Shahnameh (Sindokht, Roodabeh, Tahmineh, Gordafrid) considering their story in the book; it shows an important and influential role they played in social, political and even military fields alongside men. The picture of an ideal woman in Shahnameh is not just a wife at home or a beautiful wife who only gives birth to the children. Great women in Shahnameh are wise and clever people who show their ability by solving social and political challenges; and even sometimes they will be more successful than men and manage the situation. In such a way that will compensate men's silliness and mismanagement. These women they are honest in their love, they never stop safeguarding their homeland even if they resort to politics, conspiring or cheating others. Finally it can be said that each of these women has special characteristics that All these characteristics together present a perfect woman in Shahnameh. Sindokht is a symbol of wisdom and intellect in management, gordafarid is a brave person and a politician, Roodabeh typifies liveliness, freedom and honesty and Tahmineh represents love and parenting.
اسلامی ندوشن، محمدعلی. (1370). آواها و ایماها. تهران: نشر یزدان.
بهار، مهرداد. (۱۳۷۲). تخت جمشید. تهران: نشر مهرویستا.
سرمدی، قدمعلی. (1383). از رنگ گل تا رنج خار. تهران: نشر عملی فرهنگی کتیبه.
خالقیمطلق، جلال. (1366). شاهنامه. جلد اول، نیویورک: bibliotheca persica.
خالقیمطلق، جلال. (1369). شاهنامه. جلد دوم، کالیفرنیا: Published by the Persian Heritage Foundation under the imprint of Bibliotheca Persica, and in associathion with Mazda Publishers.
کیا، خجسته. (1371). سخنان سزاوار زنان در شاهنامه. تهران: نشر فاخته.
گیرشمن. (۱۳۶۹). ایران از آغاز تا اسلام. ترجمۀ محمد معین، تهران: انتشارات علمی فرهنگی.
علوی، هدایتالله. (1386). زن در ایران باستان. تهران: نشر سپیدرود.
مهذب، زهرا. (1374). داستانهای زنان شاهنامه. تهران: نشر قبله.
اکبری، امیر و مسیحفر، فاطمه. (1394). «بررسی ابعاد و جایگاه زن در شاهنامۀ فردوسی». مجلۀ مطالعات ایرانی، سال چهاردهم، شماره 28.
سیدموسوی، طیبه. (1396). «نقش و جایگاه زنان بزرگ در شاهنامۀ فردوسی». فصنامۀ اورمزد، زمستان 1396، شمارۀ 40.
شوکتی، آیت و دهقان، علی. (1396). «مطالعۀ جایگاه زن در شاهنامۀ فردوسی». فصلنامۀ بهارستان سخن، سال چهاردهم، شماره 35.
مرادیان، رضا. (1395). «بررسی جایگاه و نقش سیاسی و اجتماعی زنان در شاهنامۀ فردوسی». مجموعه مقالات کنگره بینالمللی زبان و ادبیات. مهرماه 1395.
سال سوم ، شماره 6 ، بهار 1399
ISSN : 2645-6478
بررسی جایگاه اجتماعی سیندخت، رودابه، تهمینه و گردآفرید در شاهنامۀ فردوسی
دکتر شهناز ولیپور هفشجانی1
زهره پارسیان 2
تاریخ دریافت :14/08/1398
تاریخ پذیرش نهایی :29/12/1398
از ص 44 تا ص 62
20.1001.1.26456478.1399.3.6.4.4
چکیده
در این مقاله به زندگی اجتماعی چهار تن از زنان نامدار شاهنامه (سیندخت، رودابه، تهمینه و گردافرید) با تکیه بر روایت داستان آنان در شاهنامه نگاهی شده است؛ که نشان میدهد این زنان نامدار شاهنامه در کنار مردان بزرگ و پهلوان چه نقش مهم و مؤثری را در صحنههای اجتماعی سیاسی و حتی در صورت لزوم، در میدان جنگ ایفا میکنند. تصویر زن آرمانی در شاهنامه، زنی در کنج خانه و یا دلبری زیبا و همسری که صرفاً به ایفای نقش تولید نسل بپردازد، نیست؛ زنان نامدار شاهنامه، انسانهای دانا و زیرکی هستند که در تدبیر و راهگشایی و حل چالشهای سیاسی و اجتماعی توانمندیهای خود را به نمایش میگذارند؛ حتی گاه در این زمینه از مردان نیز پیشی میگیرند و با درایت خاص خود نابخردیها و بیتدبیریهای مردان را جبران میکنند. این زنان همان قدر که در ابراز عشق و دلدادگی واقعی خویش، صادق و آزادوار عمل میکنند؛ برای پاسداشت مرز و بوم خود، با درک صحیح و خردمندانۀ شرایط، از متوسل شدن به سیاست، زدوبند و حتی فریب و نیرنگ هم إبا نمیکنند. در نهایت میتوان گفت هر یک از این زنان دارای ویژگیهای شاخصی است که مجموع این ویژگیها در کنار هم تصویری از زن کامل در شاهنامه ارائه میدهد. سیندخت نماد تدبیر و خرد در ادارۀ امور، گردآفرید اسوۀ شهامت و سیاست، رودابه نشانگر شور زندگی و آزادگی و صداقت است و تهمینه نیز، عشق و فرزندپروری را به نمایش میگذارد.
کلیدواژهها: شاهنامۀ فردوسی، سیندخت، رودابه، گردآفرید، تهمینه
1. مقدمه
در ایران باستان به دلیل وجود تشکیلات مادرسالاری، زن نقش و جایگاه اجتماعی ویژهای داشته است. در هزارۀ سوم قبل از میلاد در چغازنبیل شوش، الهه مادر پرستیده میشد. (نک مهرداد، بهار، ۱۳۷۲: ۱۰) مادرسالاری تا هزارۀ دوم قبل از میلاد همچنان اساس سلسله مراتب اجتماعی بوده است و زن به عنوان عامل خویشاوندی، زنجیر اتصال خانواده، ناقل خون قبیله به خالصترین شکل خود به شمار میرفته است. این فرهنگ بعدها در آداب آریاییان فاتح فلات ایران نیز وارد شده است. (نک گیرشمن، ۱۳۶۹: ۱۰و۱۱)
هر چند نقش اجتماعی زنان بعدها در دوران هخامنشی به دلیل تحولات سیاسی اجتماعی عظیم، اندکی تغییر کرد و وظایف زنان محدودتر شد؛ اما نفوذ سیاسی و فرهنگی آنان همچنان پابرجا باقی ماند. در اوستا کتاب مقدس زرتشتیان همه جا نام زن و مرد در یک ردیف ذکر شده است. زن و مرد در انجام امور دینی دارای جایگاه یکسانی بودهاند و زنان میتوانستند به مقام قضاوت و حتی پادشاهی برسند.
نشانههایی از حضور پررنگ زنان را میتوان در آثار ادبی به جا مانده، جستجو کرد. یکی از بزرگترین آثار ادبی جهان شاهنامه، حماسة منظوم ایرانیان است. تأمل در این حماسة کهن که یکی از ارزشمندترین میراثهای زبانی و فرهنگی ایران و دربرگیرندۀ بخشی از تاریخ و فرهنگ این سرزمین کهن است؛ میتواند تا حدودی جایگاه و نقش خاص زن را در ساختارها و نهادهای اجتماعی سیاسی و فرهنگ ایران مشخص کند. در شاهنامه زنان بزرگ بسیاری در بزنگاههای حساس ایفای نقش میکنند؛ ازجمله منیژه، فرنگیس، جریره، سودابه، همای، پوراندخت، آذرمیدخت، تهمینه و .... . از میان این زنان بزرگ در این مقاله، تنها شخصیتهای سیندخت، تهمینه، گردافرید و رودابه، بررسی شده است. این زنان هر کدام توانمندیها و ویژگیهای ارزشمندی دارند؛ که جلوهای از روح، اندیشه، احساس و خرد زنانگی را به نمایش میگذارند و با کنار هم چیدن این جلوههای رنگارنگ و متفاوت میتوان شمائی از زنِ کاملِ ارائه شده در شاهنامه را ترسیم کرد. رودابه، سیندخت، تهمینه و گردآفرید زنانی هستند که در بسیاری از امور با مردان برابری میکنند و در جایی که مردان به بنبستهای فکری و عملی میرسند، این بانوان، دلیرانه مسئولیتهای بزرگی را میپذیرند.
1.1. روش پژوهش
این پژوهش به روش کتابخانهای و به صورت توصیفی_تحلیلی و با ارائۀ مستندات و شواهد متنی انجام شده است. نگارندگان در این پژوهش از کتب گوناگون مرتبط با موضوع بهره گرفتهاند و با مقایسۀ نظرات مختلف به تحلیل جدیدی دست یافتند. در این مقاله کوشیده شده تا جایگاه مهم و برجستۀ زن به ویژه در اجتماع و ادارۀ مملکت را در چهار زنی که در کنار هم نماد زن کامل شاهنامه هستند؛ بررسی کنیم.
2.۱. مرور پیشینهها
دربارۀ زنان در شاهنامه پژوهشهایی صورت گرفته است که هرکدام با روش متفاوت و در سطوح مختلف به مطالعه و بررسی پرداختهاند. در اینجا به نمونههایی مرتبط با این پژوهش اشاره میکنیم:
مقالۀ «بررسی ابعاد و جایگاه زن در شاهنامۀ فردوسی» (1394) ابتدا به بررسی ویژگیهای ترسیم شده از زن و مادر پرداخته است و سپس به مادرانی که در شاهنامه ایفای نقش کردهاند اشارۀ کوتاهی میکند؛ همچنین در پایان به ویژگیهای بهترین زن از نظر فردوسی، واقعیترین زن شاهنامه و زنانی که مورد بیمهری فردوسی در شاهنامه قرار گرفتهاند، پرداخته میشود. این مقاله نوشتۀ دکتر امیر اکبری و فاطمه مسیحفر است. در مقالۀ «بررسی جایگاه و نقش سیاسی و اجتماعی زنان در شاهنامۀ فردوسی» (1395) نوشتۀ رضا مرادیان، عقیده بر آن است که با بررسی سیمای زنان در شاهنامه میتوان به دیدگاههای این شاعر بزرگ دربارۀ نقش اجتماعی_سیاسی زنان در جامعه و خانواده پی برد.
وجه تمایز این پژوهش با پژوهشهای ذکر شده؛ تمرکز آن است بر روی چهار بانویی که در کنار هم سیمای زن آرمانی را در شاهنامه به نمایش میگذارند. در این پژوهش ضمن بیان روند داستان این چهار بانو، به تحلیل نقش و وجههای اجتماعی آنان در خانواده، جامعه و مسائل حکومتی پرداخته شده که درک مباحث را برای خواننده آسانتر کرده؛ همچنین ذکر شاهد مثالهایی از شاهنامه بر اعتبار پژوهش افزوده است.
2. بحث
2. 1. سیندخت
سیندخت همسر مهراب، شاه کابل و مادر رودابه؛ از زنان شجاع و سیاستمدار و مادران خردمند شاهنامه است. این بانوی خردمند در داستانهای شاهنامه ماندگار نیست اما در داستان دلدادگی زال و رودابه آنچنان تاثیرگذار ظاهر میشود که در ردۀ خردمندترین و دلیرترین زنان شاهنامه، مقامی ارجمند دارد.
در شاهنامه میخوانیم هنگامی که سیندخت، زنی ناآشنا را در کاخ میبیند به او مشکوک میشود و برای یافتن نام و نشان آن زن از او بازجویی میکند. او در پی این بازجویی به عشق دخترش، رودابه، به زال پی میبرد و درصدد چارهاندیشی برمیآید. سیندخت که زال را مردی بزرگزاده مییابد، عقیدهاش بر پیوند میان این دو شاهزاده استوار میشود؛ بنابراین موضوع را با مهرابشاه در میان میگذارد. مهرابشاه که از شنیدن سخنان سیندخت بسیار آشفته میشود. شمشیر برمیآورد تا رودابه را از بین ببرد و این فتنه را خاموش سازد؛ اما سیندخت او را آرام میکند تا از خون رودابه بگذرد.
همی گفت رودابه را رود خون |
| بروی زمین برکنم هـم کنون |
---|---|---|
|
| (فردوسی، 1366.ج1: 217) |
نقش سیندخت در خاموش کردن آتش خشم و سرکشی مهرابشاه برای جلوگیری از اقدام نابخردانۀ او در ابتدای داستان دیده میشود. آرامش و خرد او راهگشای تنگناهایی است که در ادارۀ مملکت پیشِ روی مهرابشاه قرار گرفته است و نقصهای شاه را میپوشاند و از زوال سلطنت او جلوگیری میکند. البته این خود نشاندهندۀ قدرت زنان برای مداخله در امور مملکت و حضور فعال و آگاهی آنان از اوضاع جامعۀ خویش بوده است. استحکام شخصیّت و کفایت و دانایی زنانی چون سیندخت آنان را از زنان حرمسرایی که تنها حق مداخله در امور بانوان قصر را داشتند؛ متمایز میکند.
آتش خشم مهرابشاه بار دیگر زمانی شعلهور میشود که منوچهرشاه، شاه زابلستان، به سام، پدر زال، دستور حمله به کاولستان را میدهد و این خبر به دربار مهرابشاه میرسد. این بار نیز سیندخت آماج خشم مهرابشاه قرار میگیرد و قصد جانش را میکند.
برآشفت و سیندخت را پیش خواند |
| هـمه خشـم رودابـه بـر وی رانـد |
|
| (همان، ج1: 236) |
مهرابشاه و سیندخت، هر دو از تبار ضحاکاند و با پیوند زناشویی با هم به یگانگی رسیدهاند؛ اما به خاطر عشق دخترشان به مردی بیگانه کارشان به تضاد میکشد. اوج این تضاد وقتی است که مهرابشاه برای رستن از خشم منوچهرشاه قصد جان سیندخت و رودابه را میکند. (سرمدی، 1383: 928) سیندخت این بار نیز آرامش خود را از دست نمیهد و در پی یافتن چارهای برمیآید؛ تا از جنگ کاولستان و زابلستان و ریخته شدن خونها جلوگیری کند.
چو بشنید سیندخت بنشست پست |
| دل چارهجـوی اندر اندیشه بست |
|
| (همان، ج1: 236) |
او چاره را در این میبیند که خود نزد سام رود و با او مذاکره کند. شاید این اقدام سیندخت به علت ترس مهرابشاه از روبهرو شدن با سام است؛ بنابراین او به نیابت از شوهرش پیش پهلوان میرود؛ اما ممکن است بتوان معنای دیگری هم از این دیدار برداشت کرد. «به گمان ما طرحی هرچند کمرنگ از باوری کهن در این صحنه به یادگار مانده است و آن نقش زن است در پاسداری از شهر. در حوزۀ چنین باوری سیندخت شهربان است و نه مهراب. پاسداری از شهر کابل پارهای است از خویشکاری بانوی کابلستان به پیروی از نمونۀ کهن آیینی که پاسداری قدسی از شهر و قوم بر عهدۀ ایزد مادر بوده است، و در جوامع مادرسالاری زنان از شهر خود دفاع میکردند. اینک سیندخت در این مقام جای دارد. مهبانوی کابل به دیدار سام پهلوان نمیرود که دختر را شوهر دهد، میرود که شهر کابل را از نابودی برهاند. سیندخت راه چاره را جسته پس سکوت را میشکند.» (کیا، 1371: 65-66) او با فراهم آوردن کاروانی بسیار باشکوه به همراه خدمتگزارانی زیبارو و هدایایی فراوان راهی درگاه سام میشود.
بیاراسـت تن را به دیـبای زر |
| بـه درّ و بـه یـاقوت پرمـایه سـر |
پس از گنج خضـرا ز بهر نثـار |
| برون ریخت دینار چون سیهزار |
ده اسـپ گـرانمـایه با سـاز زر |
| پرسـتنده پنجـه به زرّیـن کـمـر |
|
| (همان، ج1: 238) |
سیندخت ابتدا در پیش روی سام از اسب پیاده میشود و به نشانۀ احترام زمین را میبوسد و پیشکشیهایش را نثار او میکند. سامِ پهلوان نیز از این فرستادۀ زن و شکوه و جلال کاروانش متعجب شده است.
زمـین را ببوسید و کرد آفریـن |
| ابـر شـاه و بـر پهـلـوان زمـیـن |
نثـار و پرستنده و اسـپ و پیل |
| رده بـرکشـیده ز در تا دو میـل |
یکـایک همه پیش سـام آورید |
| سر پهلوان خیره شد کان بدیـد |
|
| (همان، ج1: 239) |
اینکه سیندخت به عنوان همسر پادشاه این اختیار را داشته که برای مذاکره با دشمن به خیمه او برود و برای این کار هدایای گرانبها از خزانۀ پادشاه و خدمتکاران زیبارو را با خود همراه کند؛ نشاندهندۀ قدرت و جایگاه والای زن در این دوره است. به عبارت دیگر سیندخت زنی باکمال است که این رنج را سخاوتمندانه به جان میخرد و بار مسئولیت آن را نیز میپذیرد. او برای آغاز گفت و گو با سام پهلوان، ابتدا سخنوری میکند و مدح او را میگوید. این بانوی هوشیار میداند که برای رسیدن به مقصودش باید مقدمهچینی کرده و توجه او به جلب کند.
چنین گـفت سیندخت با پهلوان |
| کـه با رای تو پـیر گردد جوان |
بـزرگـان ز تـو دانـش آموخـتند |
| به تو تیره گـیهان بیفروخـتند |
به مهر تـو شـد بسته درست بدی |
| بـه گـرزت گـشـاده ره ایـزدی |
|
| (همان، ج1: 240) |
سام که گفتههای این بانوی ناشناس در دلش نشسته؛ میخواهد بداند که او کیست و رودابه را از کجا میشناسد. سیندخت با زیرکی ابتدا از او پیمان میخواهد که به عزیزانش گزندی نرساند تا لب به سخن بگشاید و هویتش را برای او فاش کند. سام نیز که تشنۀ شنیدن سخنان اوست با او پیمان میبندد که حافظ جان او و عزیزانش باشد.
که من خویش ضحّاکم ایپـهلوان |
| زن گــرد مـهــراب روشــن روان |
هـمـان مـام رودابــهی مــاهروی |
| که دستان همی جان فشاند بروی |
هـمـه دودمـان پیش یزدان پـاک |
| شـب تیـره تـا برکشـد روز چـاک |
|
| (همان، ج1: 241) |
اکنون که سیندخت از سام پهلوان، پیمان گرفته است با آسودگی خواستۀ خویش را مطرح میکند. او در بیان خواستۀ خود نیز خرد خویش را به کار میگیرد و در ضمن ستایش پادشاهی او، در امان ماندن مردم بیگناه کاولستان را از او درخواست میکند.
کـنون آمـدم تا هوای تو چـیسـت |
| ز کاول ترا دشمن و دوسـت کیسـت |
اگـر مـا گنـهکـار و بد گـوهـریـم |
| بدیـن پادشـاهـی نـه انـدر خــَوریم |
من اینک به پیـش تـوام مستمند |
| بکـش کشـتـنی را و بـندی بـبـنـد |
دل بـیگنـاهـان کــاول مـســوز |
| کـه بـس تـیـره روز انـدر آیـد بـروز |
|
| (همان، ج1: 241-242) |
او به جهت اینکه این پدر را از آیندۀ پسرش مطمئن سازد و تضمینی برای گرامی داشتن فرزندش در کاولستان به او دهد؛ به او وعدۀ شهریاری زال در آن سرزمین را میدهد. در واقع سیندخت با این سخنان در پی آن است که حس پدرانۀ سام را برانگیزد و او را در جهت خواستههای خود ترغیب کند.
بدو گفت سـیندخت: اگر پهـلوان |
| کند بنده را شـاد و روشـن روان |
چمـاند به کاخ من انـدر سـمـند |
| سرم بـر شـود بـآســمـان بلـند |
به کـاول چنـو شـهـریـار آوریـم |
| هـمه پیش او جـان نـثار آوریـم |
|
| (همان، ج1: 243) |
سیندخت که در نظر سام زنی خردمند و زیبا جلوه کرده؛ موفق میشود او را از حمله به کاولستان منصرف کند و به همراه هدایای بسیار راهی سرزمین خودش شود. این بانوی زیرک که دست در دست سام با او پیمانی محکم میبندد و سرزمین و خانوادۀ خود را از خطر جنگ و خون ریختن در امان میدارد؛ جزو زنان خردمند و باسیاست شاهنامه قرار میگیرد و حضور کوتاه اما مؤثر او در داستان عشق زال و رودابه او را در شاهنامه ماندگار میکند.
ســزاوار او خـلـعـت آراســـتــنـد |
| ز گنـج آنـچ پـرمـایهتـر خواسـتند |
بـه کـاول دگر سـام را هـر چـه بـود |
| ز کـاخ و ز بـاغ و ز کـشـت و درود |
دگــــر چــارپـایـان دوشــیـدنــی |
| ز گسـتـردنـی هـم ز پـوشـیـدنـی |
به سیندخت بخشید و دستش بدست |
| گرفت و یکی سخت پیمان بـبـست |
|
| (همان، ج1: 244) |
2. 2. رودابه
رودابه، دختر زیباروی سیندخت و مهراب کابلی، پادشاه کابلستان و از نوادگان ضحاک است که دلسپردۀ زال، پسر سام، پهلوان ایرانی و سرانجام مادر رستم نامدار میشود. او یکی از جاندارترین زنان شاهنامه است که چنین درازمدت در داستانهای شاهنامه حیات دارد. نگارۀ این بانو در یادها دخترکی زیبا با گیسوان بلند سیاه، آکنده از بوهای خوش گلهای بهاری و در تب و تاب عشق است که با بیباکی در پی عشق خود میرود.
زال پس از آنکه در بزم مهراب، وصف رودابه را از یکی از بخردان حاضر در انجمن میشنود، دل به او میبازد. رودابه نیز چون وصف زیبایی و دلیری زال را از زبان پدر میشنود به وی دل میبندد. او پنج ترک پرستنده در خدمت خود داشت که آنها را امین و غمگسار خود میدانست. او در ابتدا راز عشق آتشینش به زال را برای پرستندگان خود آشکار میکند. آنچه به روشنی در ماجرای به هم رسیدن زال و رودابه میبینیم؛ تاثیر به سزای پرستندگان رودابه است. او پس از آنکه عشق خود به زال را با پرستندگانش در میان میگذارد، از آنان یاری میخواهد؛ تا راهی برای وصال این دو دلداده پیدا کنند. پرستندگان او نیز با خردمندی، میانجیگی میکنند و سرانجام شاه را به ماه میرسانند. به طور کلی میتوان گفت «داستان زال و رودابه رنگآمیزی زنانه دارد. دو زن جاندار و نیرومند، کارسازان قصۀ عشقاند: رودابۀ دلداده و سیندخت کاردان. شش پرستندۀ پررنگ و بوی نیز رودابه را در رسیدن به زال یاری میدهند. این پرستندگان تنها نقش تزئینی ندارند، هر چند در رنگآمیزی نمای بهاری داستان مؤثرند. این دختران، بر لب رود و میان گلها، با ظرافت زنانه و شیرین زبانی، شاخههای مهر زال و رودابه را به هم پیوند میزنند. در این داستان زنان همه هوشمندند، حتی دختران سبکبال.» (کیا، 1371: 36)
بـدان بندگـان خردمند گـفت |
| که بگشاد خواهم نهان از نهفت |
|
| (همان، ج1: 187) |
پرستندگان از عشق آتشین او به زال شگفت زده گشته و او را از این عشق نهی کردند؛ چرا که رودابه، افسر بانوان جهان و دختر ستوده از هند تا چین بوده و شاهزادهای است که از حیث زیبایی و گیرایی در شاهنامه نمیتوان نظیری برای آن جست؛ درحالیکه زال در کوه و در دامان سیمرغ پرورش یافته و پدرش نیز او را از خود رانده است. با این حال او از سخنان پرستندگانش خشمگین میشود. «رودابه مانند ژولیت با آنکه میداند خانوادهاش با خانوادۀ زال دشمناند، در پروردن و باور کردن عشق خود کمترین تردیدی به دل راه نمیدهد. او نخست چون یکی از آن دختران «نااهل» جلوه میکند که نه حفظ آبروی خانواده، و نه تهدید پدر و مادر، هیچ چیز جلو عشق خروشانشان را نمیگیرد؛ ولی در همین از خود بیخودشدگی و عنانگسیختگی نیز، آنچنان ظرافت و اندازه و عفاف نهفته شده که مینماید که انفعالات متضاد هم اگر بر اصالت مبتی باشند میتوانند قبول خاطر و همآهنگی بیابند.» (اسلامیندوشن، 1371: 31) پرستندگانش نیز وقتی شدت عشق رودابه به زال را از سخنانش میخوانند؛ در پی یافتن چارهای برای وصال این دو دلداده برمیآیند.
چـو رودابـه گـفتار ایـشـان شـنید |
| چـن از باد آتـش، دلـش بردمید |
... نگه کن کنون تا چه فرمان دهـی |
| نیـایـد ز فـرمـان تو جـز بـهـی |
|
| (همان، ج1: 189) |
این پرستندگان هوشمند درپی آن بودند که زمینۀ دیدار این دو دلداده را فراهم کنند و چاره را در این یافتند که خود را آراسته کنند و برای چیدن گل بر سر رودباری بروند که لشکرگاه زال اقامت میکرد؛ تا بدینسان او را متوجه حضور رودابه در نزدیکی خود کنند. زال نیز غلامی به نام «ریدک» داشت که آن را نزد خدمتکاران رودابه میفرستد. رودابه و زال که با شنیدن توصیفهای ندیمانشان، عشقشان شعلهورتر شده؛ در پی راهی برای دیدار هم برمیآیند؛ بنابراین ریدک مأمور میشود که پیام زال را به پرستندگان رودابه برساند و آنها را به دیدار زال ببرد، تا با کمک آنها بتواند با رودابه دیدار کند.
چنین گـفت با ریـدک مـاهروی |
| که رو مر پرسـتندگان را بگوی |
که از گلستان یک زمان مگذرید |
| مـگر با گـل از بـاغ گوهر بریـد |
|
| (همان، ج1: 193) |
خردمندی پرستندگان رودابه زمینه را فراهم میکند که زال بتواند شبی دیرگاه و مخفیانه به کاخ رودابه برود. در این دیدار زال برای اینکه از دیوار بلند کاخ رودابه بالا برود؛ کمندی میگشاید؛ اما ناگهان رودابه را میبیند که گیسوانش را از پنجره کاخ به پایین انداخته تا او از آنها آویزان شود و بالا بیاید.
بگیر این سه گیسو از یکسـوام |
| ز بـهـر تو بـایـد هـمی گیســوام |
|
| (همان، ج1: 199) |
رودابه مجلسی مجلل را برای زال فراهم میکند و از او استقبال شایستهای به عمل میآورد. یکی از برتریهای او، جواناندیشی اوست که در ماجرای دیدار پنهانیاش با زال بیشتر جلوه میکند. این دختر در نقش دلدادۀ زال صحنههایی شورانگیز میآفریند و در راه رسیدن به دلدار از هیچ خطری نمیهراسد، دل به دریا میزند و مهر پاک خود را به سادگی دستهگلی نثار یار میکند.
رودابه برای دیدار با زال مجلس باشکوهی را تدارک میببیند که نشان از جایگاه و قدرت بالای این شاهزاده خانم دارد. او به خواست خود و مخفیانه، زیباترین پرستندگان را به خدمت میگیرد و گوهرها و دیباهای بسیاری را فراهم میکند. این بانو مانند زنان حرمسرایی نیست که مطیع دستورات شاه باشد؛ بلکه بانویی بیباک و بزرگمنش است که در پی خواستههای خود می رود.
بـهشـتی بُد آراستـه پر ز نـور |
| پرسـتنده بر پای و در پیش حور |
شـگفـتی بمـاند انـدرو زال زر |
| بدان روی و آن موی و بالای و فر |
ابـا یـاره و طـوق و با گوشـوار |
| ز دیـبـا و گـوهر چـو بـاغ بـهـار |
|
| (همان، ج1: 200) |
در سراسر توصیفهایی که از دیدار زال و رودابه در شاهنامه آمده است؛ روح جوانی و شادابی موج میزند؛ همچنین رفتار نرم و آزاد رودابه با زال، شکلی یگانه به این صحنه میبخشد. در آن شب زال و رودابه پیمان بستند که به یکدیگر وفادار بمانند و نگهبان عشقی که در قلبشان جوانه زده است؛ باشند تا به وصال منتهی شود.
پـذیــرفــتــم از دادگـــر داورم |
| کـه هرگـز ز پـیـمـان تـو نــگذرم |
... بدو گـفت رودابـه من همچنین |
| پــذیــرفــتـم از داور داد دیـــن |
که بـر من نبـاشد کسـی پـادشـا |
| جـهـان آفــریـن بــر زبـانـم گـوا |
جــز از پـهـلـوان جـهان زال زر |
| که با تخت و تاجست و با زیب و فر |
همی هر زمان مهرشان بیش بـود |
| خــرد دور بـود، آز در پـیـش بـود |
|
| (همان، ج1: 201) |
با پایان یافتن شب، فرصت عیش و خوشی زال و رودابه نیز به پایان میرسد و زال راه زابلستان را در پیش میگیرد. میان رودابه و زال زنی گویا و شیرینسخن پیامآور است. همین زن خبر موافقت سام و همینطور نامۀ پدر زال را برای رودابه میبرد که در همین هنگام سیندخت، مادر رودابه، به ماجرای دلدادگی این دو شاهزاده پی میبرد و مهراب شاه را مطلع میکند. عشق رودابه به زال نیز در ابتدا جرقههای آغاز جنگ از سوی مهرابشاه را شعلهور میکند؛ اما خردمندی سیندخت از این جنگ جلوگیری میکند. «پرمایگی زنان شاهنامه در صحنههایی برجستهتر مینماید که با مردان روبرو میشوند، چه مردان دلیر و خردمند و چه مردان زبون و نادان یا آزمند. در این داستان نیز مادر و دختر هر کدام به شیوۀ خود رویاروی شوهر و پدری نابخرد ایستادگی میکنند.» (کیا، 1371: 44)
چو بشنید مهراب بر پای جسـت |
| نـهاد از بـر دسـت شـمشـیر دسـت |
تنـش گشـت لـرزان و رخ لـاژورد |
| پـر از خون جگر، لب پر از بـاد سترد |
|
| (همان، ج1: 217) |
منوچهرشاه، شاه ایران، وقتی از پیوند زال و رودابه آگاه میشود؛ نوذر، پسرش را میفرستد تا پیامش را به سام برساند و او را به درگاه پادشاه بیاورد. سام پس از استقبال گرم از نوذر، با سپاه پهلوانان و دلاورانش نزد منوچهرشاه میرود. منوچهرشاه دستور حمله به کاولستان را به سام میدهد و نابودی آنان را خواستار میشود. بدین گونه هر لحظه، جرقههای جنگی بزرگ بر سر عشق رودابه و زال شعلهورتر میشود.
به هندوستان آتـش اندر فـروز |
| همه کاخ مـهـراب و کاول بسـوز |
نـبـایـد کـه او یـابد از تـو رهـا |
| کـه او مـانـد از تـخـمهی اژدهـا |
|
| (همان، ج1: 226) |
زال توانست با نوشتن نامه به منوچهرشاه، آتش خشم او را خاموش کند و دلش را با این پیوند موافق گرداند. سام پس از سر گرفتن این پیوند پادشاهی زابلستان را به زال میسپارد.
سپرد آن زمان پادشـاهی به زال |
| برون بـرد لشـکر به فرخـنده فــال |
سـوی گـرگسـاران شـد و باخـتر |
| درفـش خجسـته برافـراشـت سـر |
|
| (همان، ج1: 264) |
روزی زال میبیند که رودابه بسیار پریشانحال است و کسی نمیتواند برای بهبودی او کاری انجام دهد؛ بنابراین سیمرغ را فرا میخواند و از او کمک میخواهد. سیمرغ به او مژده به دنیا آمدن رستم را میدهد و متولد شدن رستم ماهروی که روزگار مانند آن را ندیده و نخواهد دید؛ نقش رودابه را در شاهنامه برجستهتر میکند.
چنین گفت با زال کین غم چراست |
| بـه چشـم هزبر اندرون نم چـراست |
کـزیـن سـرو سـیمـینبـر مــاهروی |
| یـکـی شـیـر باشـد تـو را نـامـجوی |
کـه خـاک پـی او بـبـوســد هـزبـر |
| نـیـارد به سـر بـر گـذشـتـنش ابـر |
|
| (همان، ج1: 266) |
2. 3. تهمینه
تهمینه، دختر شاه سمنگان، همسر رستم و مادر سهراب یکی از مشهورترین زنان شاهنامه است. او شاهزادهای پاکدامن و آزاد است که زیر بار سلطۀ مردان نمیرود و خود، آزادانه، رستم را به همسری برمیگزیند و باجسارت این موضوع را با او در میان میگذارد.
روزی رستم برای شکار راهی نخجیر میشود و هنگام استراحت، مدتی به خواب میرود. در این حین اسب خود را گم میکند و در پی اسبش راهی سمنگان میشود. شاه سمنگان به خوبی پذیرای رستم میشود و رستم نیز از این موضوع شاد گشته و شبی را در بزم آنان با خوشی سپری میکند و دیرهنگام، در اتاقی که برایش آماده کرده بودند به خواب میرود. تهمینه که از حضور رستم در کاخ باخبر میشود؛ شبانه به بالین او میرود تا با پهلوانی که وصفش را بسیار شنیده و دل به او سپرده است، دیدار کند.
پـس پـرده انـدر یـکی مــاهروی |
| چو خورشید تابان پر از رنگ و بوی |
دو ابـرو کمان و دو گیسـو کـمند |
| بــه بــالا بـکـردار ســــرو بـلـنـد |
روانـش خـرد بود و تن جان پـاک |
| تو گـفـتی که بـهـره ندارد ز خـاک |
|
| (فردوسی، 1369.ج2: 122) |
رستم که از خواب بیدار میشود؛ از حضور ناگهانی زنی ناآشنا در اتاقش آشفته میگردد و هویت او را جویا میشود. تهمینه که بانویی خردمند است؛ ابتدا با تفاخر با رستم سخن میگوید و وصفی زیبا از خود بیان میکند.
چـنین داد پـاسـخ کـه تهـمینهام |
| تو گویی که از غم به دو نیـمهام |
یـکی دخـت شـاه سـمنگان منـم |
| بزشـک هـزبر و پـلنگـان منــم |
به گیتی ز خوبان مرا جفت نیست |
| چو من زیر چرخ بلند اندکیست |
کـس از پـرده بیرون نـدیدی مـرا |
| نه هـرگز کـس آوا شنـیدی مرا |
|
| (همان، ج2: 122) |
تهمینه نیز در زمرۀ کسانی است که با شنیدن وصف پهلوانی معشوق خویش، عاشق او گشته است؛ همانند رودابه. از این رو میتوان دریافت که این بانوان آزاده و باخرد که از نیاز روح والای خویش آگاهی داشتند؛ خود، همسر خویش را برمیگزیدند و چون زنانی نبودند که زیر بار قدرت و سلطۀ مردان روند. تهمینه پس از آنکه خود را معرفی میکند؛ آنچه دربارۀ رستمِ پهلوان شنیده است را بازگو مینماید.
به تنها یـکی گور بریـان کـنی |
| هـوا را به شمشیر گـریان کـنی |
هر آنگه که گرز تو بیند عقـاب |
| نیـارد به نخـجیر کـردن شـتاب |
نشـان کـمـند تـو دارد هـزبـر |
| ز بـیـم سنان تو خون بـارد ابـر |
کـس از پـرده بیرون نـدیدی مـرا |
| نه هـرگز کـس آوا شنـیدی مرا |
|
| (همان، ج2: 123) |
تهمینه که از شنیدن وصف رستم و دیدار او دلباختهاش میشود؛ این موضوع را با رستم در میان میگذارد و خود را تسلیم او میکند. در اینجا باید اشاره کرد که در دورۀ پهلوانی مرسوم بوده «زن و مرد همپایه _که هر دو به طبقۀ جنگاوران تعلق داشتند_ آزدانه و پنهانی با یکدیگر پیوند میبستند. در این زناشویی _که به شیوۀ پهلوانی است_ نیازی به دخالت پدر دختر و برگزاری مراسم دینی نبوده است.» (کیا، 1371: 78) و در حقیقت این کار در زمرۀ سنتهای پهلوانی قرار میگیرد.
تـرایم کنون گر بخـواهی مـرا |
| نبیند جزیـن مرغ و ماهی مـرا |
یکی آنک بر تو چنین گشـتهام |
| خـرد را ز بـهـر هـوا کشـتهام |
|
| (همان، ج2: 123) |
رستم نیز که عقل و خرد و زیبایی تهمینه را میبیند؛ دل به او میبندد و هنگامی که تهمینه او را از رخش نیز باخبر میکند؛ در فرجام این کار جز فرهی نمیبیند و با او همپیمان میشود. صحنۀ دیدار تهمینه و رستم صحنهای شورانگیز است که روح آزادی و سربلندی زن در بیان خواستی طبیعی و مشروع که مورد پذیرش فرهنگ جامعه نیز هست را نشان میدهد. جامعهای که بیتردید حق برگزیدن همسر را در چارچوب رسم و آیین زمانه که پیشتر به آن اشاره شد، برای زن قائل است. به همین جهت است که تهمینه با همۀ خردمندی و پاکدامنی، سرافراز به خوابگاه رستم میرود و مرد محبوب خود را از جان و دل میخواند. رستم نیز در مرتبۀ والای پهلوانی نامدار، چنین خواست و نیازی را ارج مینهد و هیچ اندیشه ناپاکی به دل راه نمیدهد؛ بلکه با او گفتگو میکند و درمییابد که او زنی پاکزاد و با نام و نژاد است.
چو رستم بـدانسان پریچهره دیـد |
| ز هـر دانشـی نزد او بهره دیـد |
و دیـگـر که از رخـش داد آگـهـی |
| نـدیـد ایـچ فـرجام جـز فـرّهی |
|
| (همان، ج2: 124) |
رستم و تهمینه شبی را در کنار هم میگذرانند و هنگامی که تهمینه قصد رفتن میکند؛ رستم مهرهای را که به بازوی خویش بسته بود به عنوان نشان به او میدهد؛ تا هنگامی که فرززندشان به دنیا آمد، این نشان را اگر دختر بود به گیسویش و اگر پسر بود به بازویش ببندد؛ تا در آینده او بتواند فرزندش را بشناسد. این دو دلداده نیز با برآمدن خورشید از یکدیگر جدا میشوند؛ تا سالها بعد سرنوشت، رستم را با پسرش، سهراب، در میدان نبرد روبهرو کند.
[1] . استادیار دانشگاه فرهنگیان شهرکرد، شهرکرد، ایران. zohreh.parsian.623@gmail.com(نویسنده مسئول)
[2] . دانشجوی کارشناسی پیوستة رشتة آموزش زبان و ادبیات فارسی دانشگاه فرهنگیان شهرکرد، شهرکرد، ایران.