The Exploration of Political Violence from Della Porta’s Point of View: Hidden Violence
Subject Areas : Research in Theoritical PoliticsSeyed Javad Salehi 1 , Fateh Moradi Niaz 2
1 - Assistant Professor, Department of Law and Political Science, Shiraz University, Iran.
2 - M.A student in Middle East and North African Studies, Shiraz University, Iran.
Keywords: Violence Theory, Political Violence Della Porta, Fundamentalism, Ethnic-Religious Conflict ,
Abstract :
Arab uprisings, interpreted by many as spring or awakening, failed in its core objectives of achieving freedom and democracy. The path to freedom by these nations soonwas highjacked and replaced by violence. This includes Islamic Fundamentalist groups such as ISIS and al-Qaeda, authoritarian regimes, and militant groups in Iraq, Syria and Yemen have displayed new dimensions of unbridled violence through the capacity of audio-visual media. In fact, violence has become an instrument for various political and military actors to represent their strength through it in these regions. Hence, the importance of this variable and the role it plays in recent developments in the countries as part of the Arab uprisings has led the authors to study the causes and consequences of the formation of violence, especially with political motives, around the question of what are the central characteristics of political violence from Dellaporta's point of view? Therefore, in this study an attempt is made to analyze this phenomenon in an intellectual and discourse format with an analytical-explanatory approach and by referring to Donatella Dellaporta's opinions in the field of political violence by referring to library and internet sources. The research hypothesis is based on the principle that political violence, especially hidden violence, is a complex and multidimensional process that has its own mechanisms. In fact, hidden political violence is the result of multi-faceted interaction and confrontation between the government and social groups and activists according to the available facilities and capacities.
آرنت، هانا (1359) درباره خشونت، ترجمه عزتالله فولادوند، تهران، خوارزمی.
-------- (1397) خشونت و اندیشههایی درباره سیاست و انقلاب، ترجمه عزت¬الله فولادوند، تهران، خوارزمی.
اشمیت، کارل (1388) مفهوم امر سیاست، در: قانون و خشونت، ترجمه صالح نجفی، تهران، غزال، صص 89- 155.
آگامبن، جورجو و کارل اشمیت و والتر بنیامین (1388) قانون و خشونت، ترجمه مراد فرهادپور، تهران، نشرنی.
دردریان سمیعی اصفهانی، علیرضا و جعفر نوروزی¬نژاد (2015) «دولت- ملتسازی بین¬المللی و خشونت سیاسی در عراق جدید»، پژوهش¬نامه ایرانی سیاست بین¬الملل،سال دوم، شماره3، صص 95-121.
روزنا، جیمز (1382) آشوب در سیاست جهان، ترجمه علیرضا طیب، تهران، روزنه.
ژیژک، اسلاوی (1389) خشونت (پنج نگاه زیرچشمی)، ترجمه علیرضا پاک¬نهاد، تهران، نشرنی.
سن، آمارتیا (1388) هویت و خشونت، ترجمه فریدون مجلسی، تهران، آشیان.
فکوهی، ناصر (1378) تاریخ خشونت سیاسی، تهران، قطره.
Arendt, H (1970) On violence, Houghton Mifflin Harcourt.
Burton, F. H (1975) Plurationalism And the Unmaking of Violence.
Cavanaugha, K. A (2007) Interpretations of political violence in ethnically divided societies, Terrorism and Political Violence, In Terrorism and Political Violence (Vol. 9, pp. 33-54) Routledge.
Della Porta, D (2006) Social movements, political violence, and the state, A comparative analysis of Italy and Germany, Cambridge University Press.
Della Porta, D., & Diani, M. (Eds.) (2015) The Oxford handbook of social movements. Oxford University Press.
Della Porta, D. d (1995) Social Movements, Political Violence, and the State, A Comparative Analysis of Italy and Germany, Cambridge University Press.
-------------------- (2008, July) Research on social movements and political violence, pp. 221-230.
-------------------- (2013) Clandestine political violence, Cambridge University Press. Elias, N. (1969) The civilizing process: The history of manners.
Kalyvas, S. N. (2003) The ontology of “political violence”: action and identity in civil wars. Perspectives on politics, 1(3), 475-494.
Gissy, W (2022) Political Economy of Violence.
Oxford Dictionary (2018) Violence, Retrived from: https://www.oxfordlearnersdictionaries.com/.
Sen, A (2007) Identity and violence, The illusion of destiny, Penguin Books India.
World Health Organization (2002) Violence, health and sustainable development, World Health Organization.
دوفصلنامه علمي «پژوهش سیاست نظری»
شماره سی و دوم، پاییز و زمستان 1401: 76- 53
تاريخ دريافت: 11/07/1397
تاريخ پذيرش: 06/12/1401
نوع مقاله: پژوهشی
واکاوی خشونت سیاسی از منظر دلاپورتا: خشونت پنهان
سید جواد صالحی1
فاتح مرادی نیاز2
چکیده
تحوّلات موسوم به بهار عربی که بسیاری از آن تعبیر به بهار و بیداری میکردند و وجه بارز آن را مطالبۀ آزادی و دموکراسی میدانستند، خیلی زود به خزان نشست. مسیر این روند منحرف و خشونت به وجه بارز آن مبدّل شد. گروههای بنیادگرایی چون داعش، رژیمهای دیکتاتوری، گروههای تندروی چون القاعده و گروههای شبه نظامی در عراق، سوریه و یمن، ابعاد تازهی از سبعیت و خشونت لجامگسیخته را به کمک ظرفیت رسانههای دیداری- شنیداری به نمایش گذاشتند. در حقیقت خشونت به شکل بیسابقهای به اهرم نمایش قدرت کنشگران مختلف مبدل شد. از اینرو اهمیت این متغیر و نقشی که این عامل در تحولات اخیر خاورمیانه بر عهده دارد، نویسندگان را مجاب ساخت تا به بررسی علل و پیامدهای شکلگیری خشونت، بهویژه با انگیزههای سیاسی بپردازند. این هدف حول این پرسش شکل گرفت که ویژگیهای محوری خشونت سیاسی از دیدگاه دلاپورتا چیست. از اینرو تلاش میشود تا با رویکردی تحلیلی- تبیینی و با استناد به آرای «دوناتلا دلاپورتا» در حوزۀ خشونت سیاسی و رجوع به منابع کتابخانهای و اینترنتی به واکاوی این پدیده در قالب فکری و گفتمانی پرداخته شود. فرضيه پژوهش بر اين اصل استوار است كه خشونت سیاسی و به طور ویژه خشونت پنهان، فرآیندی پیچیده و چندبُعدی است که سازوکارهای مختص خود را دارد. خشونت سیاسی پنهان در حقیقت برآیند تعامل و تقابل چندسویۀحاکمیت و گروههای اجتماعی و کنشگران با توجه به امکانات و ظرفیتهای موجود است.
واژههاي کلیدی: نظریه خشونت، خشونت سیاسی، دلاپورتا، بنیادگرایی و نزاعهای قومی- مذهبی.
مقدمه
قیامهای مردمی که از سال 2010، شمال آفریقا و خاورمیانه را در برگرفت و پیامدهای آن کماکان تداوم دارد، از آن به هرچه تعبیر شود اعم از بهار عربی، بیداری اسلامی و...، یک وجه مشخص و بارز دارد و آن خشونت است؛ خشونتی لجامگسیخته که مرز مشخصی برای آن تعریف نشده است. کنشگران دخیل در این تحولات، چه در سطح ملی و محلی، منطقهای و بینالمللی، جنبههایی نوین از خشونت را به نمایش گذاشتهاند. قربانیان آن نیز کسی جز مردم غیرنظامی و مدنی نبوده است. خشونت در سطوح مختلف و به اشکال متنوعی اعمال شده است. از خشونت علیه مردم مدنی گرفته تا خشونت علیه گروه نظامی و شبه نظامی. تمام اشکال خشونت (شخصی، بینفردی، جمعی، اجتماعی، جنسی و سیاسی) به نحوی از انحا اعمال شده است.
یکی از جنبههای نوین تحولات اخیر در جهان عرب که کمتر بدان پرداخته شده، بحث خشونت و گستردگی قابل توجه آن است. از سوی دیگر، تعمیق بحران و جنگ داخلی در کشورهای سوریه و یمن که کماکان تداوم دارد و افق روشنی برای پایان قطعی آن کماکان نمیتوان متصور بود، جنبههای جدیدی از خشونت در قالب جنگ داخلی را عیان کرده است؛ جنگهای داخلی نوینی که خشونت به اشکال مختلف و نقش کنشگران در آنها، وجوه بارز و متمایزی یافته است.
از اینرو در این مقاله سعی بر آن است تا با توجه به حساسیت موضوع، گستردگی قابل ملاحظه آن، نقش کنشگران محلی، ملی و فراملی در بروز خشونت سیاسی و پیامدهای آن، از منظر دلاپورتا به بررسی آن پرداخته شود و علل و چرایی آن را مورد کاوش قرار گیرد. فرضيۀ پژوهش بر اين اصل استوار است كه خشونت سیاسی و به طور ویژه خشونت پنهان (که مبحث مورد تأکید در این مقاله است)، فرآیندی پیچیده و چندبُعدی است که سازوکارهای مختص خود را دارد. خشونت سیاسی پنهان در حقیقت برآیند تعامل و تقابل چندسویۀ حاکمیت و گروههای اجتماعی و کنشگران با توجه به امکانات و ظرفیتهای موجود است. نقش گروههای اسلامگرایی افراطی، ضعف جامعۀ مدنی، ماشین قدرتمند سرکوب حاکمیت و دخالت کنشگران فراملی و بینالمللی سبب شد تا ابعاد خشونت سیاسی اعمالشده، بسیار گسترده باشد و به قول دلاپورتا، نمود بارز خشونت پنهان(ر.ک: Della Porta, 2013) باشد.
مبانی نظری پژوهش
گستردگی مفهوم خشونت و ابعاد پیچیده و چندبُعدی، یکی از بارزترین ویژگیهای آن است. در فرهنگ لغت آکسفورد، تعریف خشونت اینگونه آورده شده است: «رفتاری که شامل استفاده از زور و نیروی فیزیکی به منظور آسیب رساندن، صدمه زدن و کشتن فرد یا تخریب چیزی است» (Oxford Dictionary). همچنین در گزارش سالانۀ سازمان بهداشت جهانی وابسته به سازمان ملل متحد، خشونت اینگونه تعریف شده است «استفادۀ عامدانه از نیروی فیزیکی و قدرت در قالب تهدید یا واقعیت، در قبال شخصی، گروهی از مردم یا یک جامعۀ انسانی که منجر به جرح، مرگ، آسیب روانی، نقص عضو یا محرومیت شود» (WHO, 2002: 5). همچنین ناصر فکوهی با توجه به بُعد فیزیکی و طبیعی خشونت، آن را نوعی قدرت و زور تعریف میکند که خود را با تحمیل بر سایر پدیدههای انسانی یا غیر انسانی، حدود قدرت آنها را مشخص میکند (فکوهی، 1378: 2). تعریف خشونت در علوم اجتماعی کلاسیک اینگونه آمده است: «رفتاری که آسیب فیزیکی یا خسارت به مردم و اشیا وارد کند. حال اگر ما خشونت در ابعاد وسیع ملی و کشوری را کنار بگذاریم، خشونت احزاب و گروههای اپوزیسیون به مجموعه اعمال جمعی در محدوده یک جامعه علیه رژیم حاکم تعریف میشود» (Della Porta, 2013: 6).
خشونت انواع مختلف دارد، از جمله خشونت شخصی، بینفردی، جمعی، اجتماعی، جنسی و خشونت سیاسی که در مقیاسهای مختلف اعمال میشود. اما در اینجا مبحث اصلی این مقاله دربارۀ خشونت سیاسی است، آن هم از نوع پنهان که معمولاً با انگیزههای سیاسی اعمال میشود. خشونت سیاسی را میتوان گونهای از خشونت تعریف کرد که موضوع آن، قدرت سیاسی است. حال این نوع خشونت یا به دنبال دستیابی به قدرت است یا به دنبال اعتراض و نابود کردن آن و یا حفظ و تداوم بخشیدن به این قدرت. موضوع و هستۀ مشترک تمام خشونتها، چه سیاسی و چه غیر سیاسی، قدرت است (فکوهی، 1378: 3).
خشونت همیشه همزاد قدرت بوده، در واقع نمیتوان جدایی میان این دو مفهوم را متصور بود. دیدگاهها و مباحث نظری مطرح در زمینه خشونت در علوم اجتماعی و سیاسی بهویژه بعد از انقلاب فرانسه بسیار متداول شد. فئودور داستایفسکی3، فیلسوف و نویسندۀ برجستۀ روسی در توصیف خشونت، ترور و پیچیدگی درک آن اظهار میکند که «هیچچیز آسانتر از انتقاد و تخطئه فرد شرور و هیچچیز دشوارتر از درک و فهم آن نیست» (روزنا، 1382: 13). همچنین خشونت و البته خشونت سیاسی به عنوان بارزترین بازتاب بیرونی، جایگاه برجستهای در رسانهها یافته و خود را به عنصری ثابت و متداوم در آنها تبدیل کرده است. از تناقضهای جالب توجه دنیای امروز، توجه و اهمیت بیش از پیش به موضوع ترور و خشونت به عنوان پدیدهای جذاب از یکسو و در عین حال محکوم کردن و تخطئه آن از دیگر سو است. برای بررسی ابعاد و جنبههای مختلف خشونت در اینجا به صورت اجمال، برخی از دیدگاههای نظری مطرح دربارۀ خشونت سیاسی آورده شده است. دیدگاههای مطرح دربارۀ خشونت و رابطۀ آن با قدرت سیاسی، یکی از چالشبرانگیزترین مباحث مطرح در علوم اجتماعی، سیاسی و قانون بوده است.
یکی از جریانهای مطرح در زمینه خشونت و بهویژه خشونت سیاسی، قانون یا فلسفۀ طبیعی است. این قانون، استفاده از ابزار خشونت برای اهداف عادلانه را چندان یک معضل تلقی نمیکند. درست همانطور که آدمی، حق خویش در سوق دادن بدن خود در جهت هدفی دلخواه را مسئلهساز نمیداند (بنیان ایدئولوژیک تروریسم در انقلاب فرانسه بر همین اصل استوار بود). خشونت یک محصول طبیعت است؛ به اصطلاح یک نوع مادۀ خام است که استفاده از آن بههیچوجه مسئلهساز نیست، مگر اینکه انسان از خشونت در جهت اهداف ناعادلانه سوءاستفاده کند (آگامبن و همکاران، 1388: 176).
در مقابل تعریف قانون طبیعی از خشونت، قانون ایجابی قرار دارد که خشونت را محصول تاریخ میداند. اگر عدالت، معیار سنجش اهداف است، پس قانونمندی نیز معیار سنجش وسایل است. علیرغم این تقابل، هر دو مکتب در یک اصل بنیادین جزمی با هم اشتراک دارند: اهداف عادلانه میتوانند از طریق وسایل موجه به دست آیند و وسایل موجه میتوانند در جهت اهداف عادلانه به کار روند. قانون طبیعی میکوشد از طریق عادلانه بودن اهداف، وسایل را توجیه کند (همان: 177). در اینجا هدف اصلی قانون از تبیین یک بنیان قابل توجیه برای اعمال خشونت، توجیه و تضمین اعادۀ اهداف و خواستههای مطرح افراد نیست؛ بلکه بیشتر حربهای خواهد بود برای حفظ خود قانون. بدین معنا که هدف، حفظ ساختار خود قانون است.
دیدگاه مطرح دیگر دربارۀ خشونت و کاربرد آن، «مونوپلیزه کردن4 خشونت» یا همان انحصارگری قدرت است که در آرای وبر مطرح شده است. انحصارگری خشونت بدان معناست که ما درون سازمانی زندگی میکنیم که حاکمانش، گروهی از کارشناسان را در اختیار دارند که به آنها، اجازه و اقتدار دادهاند که در صورت لزوم، برای بازداشتن شهروندان از بهکارگیری خشونت، از خشونت استفاده کنند. این بهکارگیری یا مونوپولیزه کردن خشونت، ابداع اجتماعی- تکنیکی نوع بشر است. ابداع خشونت در طول قرون و به تدریج شکل یافته تا اینکه به حالت فعلی رسیده که بیشک آخرین مرحلۀ آن است (Elias, 1969: 41). به علت انحصاری بودن خشونت در دست دولتها، بهویژه پذیرش این امر در جوامع متمدن که یگانه مرجع صالح برای کاربرد خشونت را دولت میدانند، ما دیگر کمتر شاهد دعوا و نزاع در میان افراد و حتی جوامع آنها هستیم. مردمان در این جوامع هر قدر هم عصبانی باشند، معمولاً به عنوان یک رفتار سنجیده سعی دارند که در مشاجرات از گرویدن به سمت خشونت اجتناب کنند. این امر ناشی از پذیرش وجود مرجعی قانونی برای اعمال خشونت است. اما در سطح بینالملل، این مرجع وجود ندارد. بنابراین ما شاهد جنگ و نزاع میان کشورهای مختلف هستیم (Elias, 1969: 422). در روابط بینالملل، هر دولت بزرگتری همواره خود را برای کنشهای خشونتآمیز علیه دیگر دولتها آماده میکند. هنگامی که چنین کنشهای خشونتآمیزی به وقوع بپیوندد، کسانی که مرتکب این کنشها شدهاند، محترم شمرده میشوند (Elias, 1969: 423). همانطور که در ابتدای گفتار نیز گفته شده، خشونت و قدرت سیاسی، لازم و ملزوم یکدیگرند. در واقع قدرت، نمود عینی خشونت است.
یکی از اولین چهرههای شناختهشده در علوم سیاسی که از نظریههای خشونت و علل آن را در توجیه معادلات و رقابتهای سیاسی بر سر منافع شخصی و حکومتی مطرح کرد، «توماس هابز»است. در هستیشناسی هابز درباره جنگهای داخلی، ویژگی بارز این جنگها، فروپاشی حاکمیت و در نتیجه ظهور آنارشی است. در واقع در جنگ داخلی، کاربرد خشونت خاص میگردد. بدین معنا که در «جنگ همه علیه همه»، هر کس انگیزۀ خاصی از اعمال خشونت دارد (Kalyvas, 2003: 475). بدین معنا که خشونت بیشتر در سطح خُرد و شخصی مورد بحث است. اما کارل اشمیت بر این باور است که انگیزههای خشونت دخیل در یک جنگ داخلی، بیشتر سیاسی هستند نه شخصی. درست همانند درک روسو از جنگ که جنگ کشور علیه کشور است، نه فرد علیه فرد. برخلاف هابز، کارل اشمیت بر انگیزه و ذات سیاسی جنگ تأکید میکند (Kalyvas, 2003: 475).
کالیواس5 در مقالهای با عنوان «هستیشناسی خشونت سیاسی» با توجه به این دیدگاه مطرح، درصدد است تا چارچوبی توجیهپذیر برای تحلیل جنگهای داخلی پیدا کند. او بر این باور است که جنگ داخلی در هر کشور، یک بحران دوسویه نیست، بلکه یک فرآیند مبهم و پیچیده از هویتها و عملکردهاست. همچنین ریشههای نظریۀ این دیدگاه به وجود شکاف بین هستۀ مرکزی و نخبگان در یک سطح و تودۀ مردم در سطح دیگر بازمیگردد. این شکاف به دو شکل خود را بروز میدهد: نخست، عملکرد و نوع فعالیتهایی که روی زمین انجام میگیرد که بیشتر جنبۀ فردی و خصوصی دارند. دوم اینکه کنشگران فردی و محلی از جنگ به عنوان بهانهای برای پایان دادن به اختلافات استفاده میکنند (Kalyvas, 2003: 475). از سوی دیگر، کنشگران مرکزی هر کشور و حکومت با استفاده از منابع و نمادها با کنشگران حاشیهای ائتلاف میکنند تا بحرانهای داخلی را از سر بگذرانند.
در تحلیل خشونت و علل گرایش گروههای قومی، مذهبی و در کل فروملی به این سمت، علل متنوعی بیان شده است. اغلب گروههای شورشی که دست به اعمال خشونتآمیز میزنند، معمولاً بر این باور هستند که برای آزادی و خلاصی از زور و خشونت، باید با همین حربه با آن مقابله کرد (Cavanaugh, 2007: 33). برخی از محققان بر این باور هستند که رابطۀ مستقیمی میان سطح محرومیت اقتصادی و خشونت سیاسی وجود دارد. در شرایطی که نزاع قومیتی باشد، توضیحات مرتبط با خشونت سیاسی گروههای شبهنظامی معمولاً در قالبهای فرهنگی یا مذهبی است (Cavanaugh, 2007: 37). محرومیت و نابرابری اقتصادی برای مثال در ایرلند شمالی در دهه 1970 و 1980 میلادی در بالاترین سطح بود. ایرلند شمالی، بالاترین درصد بیکاری (50 درصد) و کمترین درآمد سرانه ملی را در میان مناطق بریتانیا داشت. بنابراین ما شاهد مؤلفههای از ایندست هستیم:
- بیشتر گروهها و افرادی که در خشونتهای سیاسی درگیر هستند، از قشر محروم و پایین جامعه هستند.
- با کاهش سطح اقتصادی، شاهد افزایش سطح خشونت سیاسی هستیم.
- در ایرلند شمالی، طبقۀ اجتماعی شکلدهندۀ خشونت بود، نه شکافهای ملی.
- با تقسیم درآمدهای ملی به صورت برابر و افزایش سطح رفاه عمومی، باید شاهد کاهش سطح خشونت سیاسی باشیم.
جامعه، یکی از عوامل مهم در تقویت یا تضعیف خشونت سیاسی قلمداد میشود. حمایت مردم از مبارزات نظامی گروه یا جنبشی خاص موجب توسعۀ دامنۀ خشونت سیاسی میشود. بیشتر این حمایتها زیر لوای عدم مشروعیت حکومت مرکزی صورت میگیرد (همان: 46). فرنک بورتن6 (1975) میگوید که حمایت جامعه و مردم از شبهنظامیان به دو صورت فعال (دادن پناه به شورشیان، تهیه سلاح و مهمّات و تأمین هزینههای مالی مبارزه) و غیر فعال (حمایت از احزاب نزدیک به تفکرات گروههای شورشی یا حمایتهای لفظی و احساس همدردی) صورت میگیرد. جنبشهای دهه 1980و اوایل دهه 1990به لحاظ اهداف، بسیار عملگرا، به لحاظ تاکتیکی میانهرو و البته رابطۀبسیار خوبی با حکام و سیاستمداران داشت. از اینرو برای بسیاری از محققان علوم اجتماعی، این سؤال مطرح شد که آیا میتوان اینها را جنبش اجتماعی خواند؟ یکی از تفاوتهای عمده این جنبشهای متأخر با سلف خود، در کاربرد خشونت سیاسی است (Della Porta & Diani, 2015: 1).
بیشتر جنبشهای دهه 1960 و 1970از خشونت سیاسی به عنوان یکی از حربههای
مهم مبارزه بهره جستند که البته با پاسخهای به شدت نظامی و سرکوبگرانه روبهرو شدند. خشونت به عنوان یک معیار مهم همیشه نقش بارزی در جنبشهای اجتماعی و بهویژه جنبشهای سیاسی داشته است. در واقع میتوان ادعا کرد که این دو، لازم و ملزوم یکدیگر هستند.
پیشینۀ پژوهش
خشونت سیاسی همواره یکی از مباحث مطرح در حوزۀ مطالعات علوم سیاسی و اجتماعی بوده است و کارهای متنوع و قابل تأملی در این زمینه به رشتۀ تحریر درآمده است. از مهمترین مطالعات انجامشده در این زمینه در ایران میتوان به کتاب ناصر فکوهی (1378) با عنوان «خشونت سیاسی: نظریات، مباحث، اشکال و راهکارها» اشاره کرد. همچنین عزتالله فولادوند (1397)، کتاب «خشونت و اندیشههایی دربارۀ سیاست و انقلاب» به قلم هانا آرنت را به فارسی برگردانده است که نگاه تأملبرانگیزی به مسئلۀ خشونت، چیستی و چرایی آن دارد.
در مقالهای با عنوان «دولت- ملتسازی بینالمللی و خشونت سیاسی در عراق جدید»، علیرضا سمیعی اصفهانی و جعفر نوروزینژاد (1392)، رویکرد امنیتمحور آمریکا درعراق و ناسازگاری آن با مبانی فرهنگی، هویتی و اجتماعی این کشور رایکی از عوامل مهم در تشدید شکافهای اجتماعی و در نتیجه تشدید خشونتهای فرقهای و قومی میداند.
ویلیام گیزی7 (2022)، دیدگاههای اقتصادی دربارۀ درگیری و خشونت را با تمرکز بر جنگ و مشکلات یک نهاد نظامی دائمی مقایسه میکند. او سه رویکرد متمایز لیبرالیسم، ناسیونالیسم و سوسیالیسم را در این زمینه بررسی کرده است و در نهایت پنج مکتب نظری درباره اقتصاد نزاع و مناقشه ارائه کرده است که شامل: مکاتب صلحطلبان، محدودیتگرایان، شوونیستها، فتالیستها و بازدارندهها میشود.
خشونت مضاعف نزد ژیژک (1389) را میتوان همتراز خشونت اسطورهای نزد بنیامین قرار داد؛ همان متجلی شدن پدیدۀ نخستین یا تجلی خشونت قانونساز؛ در کلعنصر پنهانی که از نواقص درونی و بیرونی سوژه و سوژه شدن، سود میجوید تا حضور داشته باشد. به نحوی که برای سوژۀ امروز، «شکنجه کردن یک نفر به مراتب دشوارتر از صدور اجازۀ پرتاب بمب اتمی است که منجر به مرگ دردناک هزارتن خواهد شد. علت نهایی آن هم در گروی این است که هر چقدر استدلالهای انتزاعی ما رشد هم کند، پاسخهای اخلاقی و عاطفی ما مقید به واکنشهای غریزی کهنهای است که به صورت احساس همدردی با درد و رنجی که مستقیماً شاهدش هستیم، جلوه میکند» (ژیژک، ۱۳۸۹: ۵۲).
خشونتِ تجلییافته که قابلیتِ نمادین ندارد و صرفاً تجلی است، میتواند در نظم بورژوازی به خشونت مضاعف و پنهان تبدیل شود؛ زیرا خشونت ایراد شده، نه خشونت منِ تودهها، بلکه خشونت در راستای میل حاکمان است که در منطق نظم بورژوایی مدیریت میشود. اندیشۀ سیاسی ژیژک در باب خشونت اینگونه تشریح میشود: عرصۀ حقوقی و قانونی، عرصۀ نمادین شدن و نشانهگذاری پدیدهها در قالب زبان است. به همین منوال به بیان درآمدن حقوقی خشونت مشروع توسط نهادهای قانونی انجام میگیرد. ژیژک، خشونت را مانند یک مثلث میداند و معتقد است که اغلب افراد تنها به یک ضلع آن بیشتر توجه میکنند. از منظر او، خشونت کنشگرانه8، اولین شکل خشونت است که به شکل آشکار مانند جنایت در اجتماع دیده میشود. دومین شکل آن که کنشپذیرانه9 نامیده میشود، مسائلی چون تبعیض و نژادپرستی را در برمیگیرد. سومین شکل خشونت را میتوان خشونت سیستماتیک10 نامید که با نظامهای اقتصادی و سیاسی در ارتباط است.
آيا هويت، عامل بروز خشونت است؟ آمارتیا سن11 در کتاب خود با عنوان «هويت و خشونت12» (2007) نظريهای را مطرح میکند که بر مبنای آن، باور سرسختانه به هويت میتواند عامل بروز خشونت شود. او معتقد است که انديشه و کنش انسانها را مجموعهای از هويتهای گوناگون و گاه کاملاً متفاوت شکل میدهد که هويت دينی يا هويت ملی و قومی تنها بخشی از آن را تشکيل میدهد. از اينرو تکهويتی انگاشتن افراد و پافشاری بيش از اندازه بر تنها یک جنبه از هويت آنان، عاملی است که ما را به سوی خشونتگرايی سوق میدهد. خشونت مرگباری که جامعه ما را متلاشی کرده است، به همان اندازه ناشی از سردرگمی و نفرت اجتنابناپذیر است. سن با به چالش کشیدن تقسیمبندی تقلیلگرایانه مردم بر اساس نژاد، مذهب و طبقه، چشماندازی الهامبخش از جهانی ارائه میکند که میتوان آن را به سمت صلح حرکت داد؛ همانطور که در سالهای اخیر به سمت خشونت و جنگ حرکت کرده است (ر.ک: Sen, 2007).
بنابراین او معتقد است که محور اصلی در هدایت یک زندگی انسانی عبارت است از مسئولیتهای گزینش و برهان. خشونت بر اثر پروراندن احساسی از چارهناپذیری یا بداهت هویتی انحصاری و غالباً متخاصم حاصل میشود که تصور میرود باید از آن برخوردار باشیم و الزاماً توقعات گستردهای را (گاهی در انواع بسیار نامقبول) به ما تحمیل میکند. تحمیل هویتی علناً انحصاری یا تکواره غالباً مایه اصلی همان هنر ستیزهجویی است که برانگیزندۀ اختلاف فرقهای است. بدبختانه بسیاری از تلاشهایی که با حسن نیت برای بازداشتن چنین خشونتی به کار میرود، به نوبه خود با نبود محسوس گزینش درباره هویتهایمان عقیم میماند و این امر ممکن است به توانمندی ما در غلبه بر خشونت جداً آسیب برساند (ر.ک: سن، 1388).
از منظر آرنت، کارکرد خشونت، کارکردی دوگانه است (ر.ک: Ardent, 1970). به این صورت که در روابط بینالملل، خشونت را به عنوان وسیلهای نامطمئن تلقی میکنند، اما به همان نسبت در امور داخلی بهویژه زمینه انقلاب، این کارکرد شهرت و حسن یافته است. حتی ماکس وبر بیان میداشت که دولت عبارت است از حکومت انسانها بر انسانها بر اثر وسایل اعمال خشونت. به هر حال خشونت چیزی نیست به جز واضحترین جلوۀ قدرت یا اقتدار و سیاست، سراسر مبارزهای است برای کسب قدرت و بالاترین نوع قدرت هم خشونت است و از طرفی قدرت همواره نیازمند تعداد است. حال آنکه خشونت میتواند بدون آن ادامه یابد. قدرت و اقتدار جزء ماهیت حکومت است، ولی خشونت اینگونه نیست، بلکه دارای ماهیت ابزاری است. خشونت ممکن است موجه باشد، ولی هرگز مشروع نیست و قدرت و خشونت همواره با هم پدید میآیند (ر.ک: Ardent, 1970). خشونت را سراسر نمیتوان به کناری نهاد و به آن بیتوجه بود و اگر همان تعبیر هابزی را درباره انسان به خاطر بیاوریم که انسان را گرگ انسان میدانست و وجود قوۀ قهریه و لویاتان ویرانگر را برای مهار طبیعت شر بشر، لازم و ضروری میدانست. بر همین اساس وجود شمشیرگونۀ خشونت را در بسیاری از موارد برای مواجهه با این نوع انسان میتوان موجه جلوه داد.
آرنت با پرداختن به تشدید عواقب دهشتناک جنگ جهانی اشاره میکند که تجلیل از خشونت فقط به اقلیت کمی از مبارزان و افراطگرایان محدود نمیشود. نفرت عمومی برای خشونت پس از جنگ جهانی دوم و فلسفههای بیخشونت جنبش اولیه حقوق مدنی از بین رفته است. آرنت با تأمل درباره چگونگی به وجود آمدن این وارونگی، رابطۀمیان جنگ و سیاست، خشونت و قدرت را بررسی میکند. او ماهیت رفتار خشونتآمیز را زیر سؤال میبرد و علل بسیاری از ظاهرنماییهای آن را شناسایی میکند. او تأکید میکند که قدرت و خشونت، مخالف یکدیگر هستند. جایی که یکی کاملاً حاکم باشد، دیگری غایب است (ر.ک: آرنت، 1359).
دلا پورتا و فهم خشونت سیاسی در قالب جنبشهای سیاسی
توجه به گونههای افراطی از خشونت سیاسی در مباحث مربوط به علوم اجتماعی، بیشتر مقطعی و معطوف به دورانی بوده که شاهد حملههای تروریستی بودهایم. دلایل مختلفی برای این عدم توازن و توجه پیوسته به خشونت سیاسی در علوم اجتماعی میتوان نام برد: نخست شاید به این دلیل که متخصصان امر بیشتر دیدی ضد ترور به این پدیده داشتهاند، نه درک و فهم آن در قالب علوم اجتماعی. در واقع بیشتر کسانی که آثاری در زمینۀ ترور و حملههای تروریستی در مجامع علمی ارائه دادهاند، خود در زمینه ترور و مباحث مربوطه، جزء عناصر مرکزی حکومتها و دستگاههای اطلاعاتی کشورهایشان بودهاند. از اینرو با دیدی تقلیلگرایانه به این امر توجه کردهاند. دوم اینکه مطالعۀ گونههای مختلف خشونت سیاسی، دیدگاههای متفاوتی را به دنبال داشته و از منظرهای متنوعی بررسی شده است. سوم و مهمتر از همه، یک نوع تمایل گسترده برای شیءنگری کردن ترور بر اساس تصمیم کنشگران سیاسی در استفاده از خشونت وجود دارد. در حقیقت تمایل چندانی به کاربرد واژه که هم بیش از حد به لحاظ سیاسی بحثبرانگیز و هم در عین حال یک نوع حس قهرمانانه گُنگ در خود دارد، وجود ندارد. چهارم اینکه بیشتر توضیحات و توصیفات ارائهشده معمولاً به یکی از سطوح کلان (علل نظاممند)، میانه (ویژگیهای سازمانی) و خُرد (انگیزههای فردی) از ترور و خشونت سیاسی محدود مانده است که این ناشی از ناتوانی این پژوهشگران در ایجاد یک رابطه منطقی میان این سطوح است (Della Porta, 2008: 221).
مطالعات مربوط به جنبشهای اجتماعی، خشونت سیاسی را در چارچوب اشکال دیگری از اعتراض با توجه به مفهوم تیلی13 از مجموعه عملکردی14 مورد توجه قرار میدهد. یک مجموعه عملکردی، در واقع یک مجموعۀ محدود از اشکال اعتراض در زمان و مکان خاص است. معمولاً مجموعه مدنظر از امواج قبلی اعتراض در یک کشور درس میگیرد، اما در عین حال عملکرد آنها با توجه به شرایط محیطی و جوّ حاکم سیاسی، اجتماعی و غیره، منسجمتر میشود. انتخاب مجموعه عملکردی مدنظر به عنوان یک دینامیسم مرتبط، با توجه به چالشها و تعاملات نخبگان با آن توسعه مییابد (Della Porta, 2008: 222). جوامع مختلف معمولاً در دورههای مختلف شاهد اوج گرفتن فعالیتهای اعتراضی گروههای مختلف اجتماعی هستند. به مجموعه این اعتراضات اصطلاحاً «دوره اعتراض» میگویند. در این دورۀ اعتراض ما شاهد اوج گرفتن و کاهش اعتراضات هستیم. مجموعه عملکردی در دورۀ اعتراضها، همیشه در حال تکامل و تغییر است. از اینرو تحلیل دورههای اعتراض در درک خشونت سیاسی به عنوان یکی از پیامدهای دورۀ اعتراض بسیار مفید است (Della Porta, 2008: 222).
در تحقیقات و مطالعات صورتگرفته در نمونههای موردی از اعتراض در کشورهای ایتالیا و آلمان دربارۀ جنبشهای لیبرالی چپ در دهههای 1960 و 1970 و همچنین نزاعهای ملیگرایانه و قومی در کشورهای اسپانیا و ایرلند، به صورت نسبی تأییدکننده مدل ارائهشده از دورۀ اعتراضی هستند. هرچند در بیشتر این موارد اعتراضات در قالبی آرام و مسالمتآمیز انجام گرفت، در عین حال شاهد نمونههایی از خشونت سیاسی در مناطق و حواشی این تحولات بودهایم (Della Porta, 2008: 222). در زمان فعالیتهای اعتراضی در چارچوب دورۀ اعتراض ما همواره شاهد توسعه، تکامل و تغییر شگرد و شیوۀ مبارزاتی با توجه به عکسالعمل طرفین هستیم. در نتیجه در مقاطعی شاهد کاربرد شگردهای خشونتآمیز از سوی جنبشهای مورد نظر بودهایم (Della Porta, 2008: 222).
یکی از نکات قابل توجه دربارۀ جنبشهای اجتماعی این است که این جنبشها اجازه میدهند یا در واقع فرصتی فراهم میکنند تا دردها و آسیبهای موجود اجتماعی و سیاسی که تاکنون مورد توجه نبودهاند و یا نادیده گرفته شدهاند، مورد توجه قرار گیرند. معمولاً تحقیقات ثابت کردهاند که سیستمهای سیاسی انحصاری و دمکراسیهای شکننده و ناپایدار احتمالاً گروههای اپوزیسیون رادیکالتر و خشونتطلبتری را به وجود میآورند (Della Porta, 2008: 223). نمونه عینی این سیستمهای شکننده و ناپایدار، کشورهای واقع در خاورمیانه و شمال آفریقا هستند؛ کشورهایی که در جنبشها و یا انقلابهای موسوم به بهار عربی، یکی از ضعیفترین عملکردهای ممکن را از خود در برابر خواستههای مردمانشان نشان دادند.
رشد خشونت سیاسی در دهه 1970 به همراه سیاستهای نظامیگری در قبال ناآرامیهای اجتماعی منجر به شروع فرآیند رادیکال شدن جنبشهای اجتماعی شد. برای نمونه در ایتالیا، پلیس در مقابله با اعتراضات احتمالی که به رهبری احزاب کمونیستی انجام میگرفت، بسیار آمادهتر بود تا مقابله با خشونتگرایی یک گروه سازمانیافتۀ کوچک. محدودیتها و ستمهای سیاسیای که حکام و رهبران کشورها در قبال جنبشهای اجتماعی بر آنها اعمال میکنند، یکی از دلایل مهم خشونتگری و رادیکال شدن آنهاست. برای نمونه، سیاستهای سرکوبگرانه جمال عبدالناصر در حق جنبش اخوان المسلمین در مصر منجر به تحول این جنبش و تغییر در ایدۀ اسلامگرای معتدل و شکلگیری ایدۀ جهاد و مبارزۀ مسلحانه شد (Della Porta, 2008: 224).
علاوه بر سطح کلان، توجه به ساختار جنبشها و گروههای اجتماعی در سطح میانه برای درک بهتر ساختار و عملکرد آنها و نحوۀ تأمین مالی این جنشها و گروهها، بسیار مفید واقع میشود. امروزه به دلیل توسعۀفناورانه و ارتباطی، جنبشهای اجتماعی بیشتر از حالت ساختارمند گذشته که سلسلهمراتبی بود، فاصله و بیشتر حالتی افقی به خود گرفتهاند. یکی از بارزترین نمونههای سازمانی که از خشونت سیاسی به بهترین و در عین حال خشونتآمیزترین شکل آن بهره میبرد، گروههای جهادی هستند (Della Porta, 2008: 226).
خشونت سیاسی، بیشتر جنبۀ نمادین دارد. اثرات احساسی و فرهنگی که این عمل به وجود میآورد، از میزان خسارت و ضربهای که وارد میکند، حائز اهمیتتر است. مطالعۀ جنبش اجتماعی، تأکید خاصی بر اهمیت فرآیندها و محیط فرهنگی در شکلگیری خشونت سیاسی دارد (Della Porta, 2008: 226). محققان جامعهشناسی، ایدههایی را که گروههای مختلف برای توصیف موقعیت و جایگاه خود از آن بهره میبرند و به کمک آنها اعمال و رفتار خود را توجیه میکنند، قالب یا فریم15 مینامند. گروهها به کمک این قالبها، مشکلات را تعریف، دوست و دشمن را مشخص و خطوط مدنظر را تعیین میکنند. تقابل و برخورد این قالبهای فرهنگی، یکی از جنبههای مهم در تحلیل علل بروز خشونت و تقویت آن است. در جوامعی که دموکراسی وجود ندارد یا ضعیف است، معمولاً قالبهای تعریفشدۀ نخبگان سیاسی و حاکمان از اعتراض و حواشی آن به عنوان یک هشدار به معنای بازگشت به دوران پیشین و بروز تنش و ناامنی استفاده میکنند (همان). بدین صورت که نخبگان سیاسی با ترسیم فضا و تصویری مهآلود از آیندهای که بههیچوجه دربارۀ آن نمیتوان مطمئن بود، در تلاش هستند تا مردمان خود را به وضع موجود -با وجود تمام کم و کاستیهای آن- قانع کنند.
از سوی دیگر، اثرات فرهنگی را میتوان در محدودۀ ساختاری خود جنبشها نیز تفسیر کرد. حس کنار گذاشته شدن از فرآیند سیاسی، خودبهخود منجر به رادیکال شدن اعمال و نوع گفتمان جنبشها میشود. گسترش نزاع از حوزۀ اجتماعی به حوزۀ سیاسی، به احتمال زیاد جنبشهای سیاسی را به یارگیری و ائتلاف با سایر گروه متمایل خواهد کرد. همچنین این احتمال وجود دارد که عناصر رادیکال در این جنبشها از موقعیت بهوجودآمده بهرهبرداری کنند و به سمت بنیادگرایی و خشونت سیاسی، حرکت جنبش را سمت و سو دهند (Della Porta, 2008: 227).
جنبشهای اجتماعی با توسل به روایات خاصی، تلاش خواهند کرد تا خشونت و اعمال خشونتآمیز خود را در قالب فرآیند دورۀ اعتراض توجیه کنند. استفادۀ گروههای رادیکال مذهبی از شعائر و برخی از آیات و روایت اسلامی از مصادیق این امر است. اما این بدان معنا نیست که خشونت سیاسی لزوماً از حضور ایدئولوژیهای بنیادگرایانه برای توجیه خشونت استفاده میکند. برای نمونه ما در مصر تنها زمانی شاهد شدت گرفتن خشونت هستیم که اخوان المسلمین از سهیم شدن در قدرت، کنار گذاشته شده، یک فرآیند سرکوب شدید علیه آن تحمیل میشود. به همین علت نه ایدئولوژی و فکر سیاسی، بلکه محیط و جوّ سیاسی حاکم از مهمترین علل گرایش به خشونت در جنبشهای اجتماعی است (Della Porta, 2008: 227).
سرکوب و ستم حکومت، همچنین رقابتهای داخلی، فعالیتهای جنبش اجتماعی را از طریق مکانیسمهای شناختی، انفعالی و وابسته تحت تأثیر قرار میدهد. نخست به این دلیل که سرکوب حکومتی و قتل چهرههای سرشناس و گاه گمنام جنبشها، احتمالاً موجب شهیدگرایی و خلق افسانههایی درباره آنها خواهد شد. برای نمونه، کشته شدن مسعود کورکماز16، اولین کسی که در نبرد میان دولت و حزب کارگران کُردستان کشته شد، در ترکیه به نماد شهادت در میان کُردهای ترکیه مبدل شد. دوم اینکه سرکوب و ستم حکومتی احتمالاً موجب تقویت پایگاه و اعمال خشونتآمیز میان اعضا و هواداران آنها میشود (Della Porta, 2008: 228). سیاستهای سرکوبگرانه و تبعیضآمیز دولت نوری المالکی در عراق، بهویژه در استانهای سنینشین این کشور، یکی از علل اصلی در همکاری گروههای سنی با داعش در تصرف بخشهای بزرگی از این کشور بود. یا توسل دوباره دولت و ارتش ترکیه به راهحل نظامی، جنگ و سرکوب در جنوب شرق این کشور، یکی از عوامل مهم تشدید خشونت در این کشور و رادیکاله شدن جنبش کُردی است.
خشونت پنهان از منظر دلاپورتا
در بررسی گونهشناسی خشونت سیاسی طبق تقسیمبندی دلا پورتا، باید دو بُعد مهم را مدنظر داشت: نخست، میزان شدت خشونت (در مقیاس محدود یا گسترده) و دوم، نوع سازمانیافتگی خشونت (آشکار یا پنهان). بر اساس این گونهشناسی، دلا پورتا خشونت سیاسی را به چهار دسته تقسیم میکند:
- خشونت غیرتخصصی17 (خشونتی که در ابعاد محدود و غیر سازمانیافته انجام میگیرد).
- خشونت شبهنظامی18 (این نوع خشونت هم در ابعاد محدود اما سازمانیافتهتر است).
- خشونت خودپیرو19 (خشونتی که از طرف برخی از گروهها، سازمانیافتگی ضعیفی دارد و بیشتر جنبه خودانگیزانه دارد).
- خشونت پنهان20 (خشونت افراطگونه که سازمانیافته است و اهداف خاص و افراطی را دنبال میکند) (Della Porta, 2013: 7).
تأکید دلاپورتا بر چهارمین و در عین حال پیچیدهترین گونۀ خشونت، یعنی خشونت پنهان است. خشونت پنهان در واقع ساختاری سازمانی و پیچیده با اهداف، ابعاد و قربانیانی مشخص و از پیش تعیینشده دارد. این خشونت در افراطیترین و شدیدترین شکل ممکن انجام میگیرد. هدف این نوع از خشونت، وارد کردن تلفات جانی، آسیبهای جدی فیزیکی به جامعه و افراد به منظور بازداشتن و ایجاد رعب و وحشت در آنهاست. این کار با توسل به حربههای گوناگون که فراتر از تصور و هنجارهای پذیرفتۀ اجتماعی است، صورت میگیرد. به منظور تمایز قائل شدن میان خشونت پنهان و مبارزۀ مسلحانه، باید به ویژگیها و هدفهای مورد نظر، اعم از نظامی و غیرنظامی بودن آنها توجه کرد (Della Porta, 2013: 9). یکی از جنبههای جالب توجه خشونت سیاسی پنهان، جنبۀ نمادین آن است. در حقیقت تروریستها به دنبال جلب توجه بیشتر هستند، نه قربانیان بیشتر. اثرات روانی اقدامات تروریستی، ایجاد ترس و وحشت و در عین حال حس همدردی و تحسین است. تروریسم بیشتر یک ابزار است، نه هدف. ایدئولوژی یکی از جنبههای بارز در خشونت پنهان است.
به دلایل متنوع، دلا پورتا خشونت سیاسی پنهان را در قالب جنبشهای اجتماعی ارزیابی کرده است (چون خشونت سیاسی پنهان، بیشتر در مواقع اوجگیری اعتراضات انجام میگیرد و اغلب در دل جنبشهای اجتماعی به وقوع میپیوندد و در عین حال یکی از محصولات جانبی جنبشهای اجتماعی نیز است. همچنین خشونت پنهان ریشه در جنبشهای اجتماعی دارد و بیشتر سازماندهندگان نظامی جنبشها، قبلاً تجربۀ فعالیت در جنبشهای اجتماعی و سیاسی را داشتهاند) (Della Porta, 2013: 14). پیوند میان جنبشهای اجتماعی و خشونت سیاسی از تیررس پژوهشگران علوم اجتماعی به دور نمانده است. آنها به فرآیند رادیکاله شدن در چارچوب جنبشهای اجتماعی توجه کردهاند و آنها را به برخورد میان این جنبشها و واکنش حکومتها به آنها، تعامل کنشگران جمعی و ساخت هویتهای انحصاری ربط دادهاند. در قالب پارادایم غالب در مطالعات جنبشهای اجتماعی، خشونت سیاسی را میتوان پیامد تعاملات بین جنبشهای اجتماعی و مخالفان آنها دانست.
در مطالعات اخیر جامعهشناسی، بحث خشونت سیاسی در دو قالب سنتی که با هم تعامل اندکی دارند، بررسی شده است: نخست در قالب مطالعات تروریستی و دوم در قالب مطالعات جنبشهای اجتماعی. مطالعات خشونت در قالب تروریستی به دنبال بسط روزافزون حوزۀ نفوذ و گسترش دامنۀ خود است؛ در حالی که مطالعات اجتماعی در تلاش است تا مقولۀ خشونت سیاسی را از حوزۀ مطالعاتی خود خارج سازد (Della Porta, 2006: 5). بیشتر مطالعات تجربی انجامگرفته در حوزۀ خشونت سیاسی، به یکی از سه سطح تحلیل سیستمی، گروهی و فردی (تقریباً مشابه سطوح تحلیل ماکرو21، مزو22 و میکرو23) توجه کردهاند (Della Porta, 2006: 9). با وجود تحلیلهای ارائهشده در قالب مدل تحلیلی ماکرو، مزو و میکرو (محیط، گروه و شخص)، همچنان اینگونه تحلیلها نیز قادر به درک و توضیح صحیح و فراگیری از خشونت سیاسی نبودهاند.
برای توجیه پیوند جنبشهای اجتماعی و خشوت سیاسی باید چند نکته مورد توجه باشد. نخست اینکه باید به ساختار بیشتر از فرد توجه کرد. دوم اینکه جنبشهای اجتماعی را باید بسته به زمان، مکان و موقعیت آنها ارزیابی کرد. همچنین در جوامع و کشورهای مختلف، میزان، نوع و کیفیت جنبشها و عملکرد آنها و پیوند میان آنها و خشونت سیاسی پنهان، متفاوت است (Della Porta, 2013: 18). دلا پورتا، علل عمده و مرکزی در بروز خشونت را در چهار گروه اصلی دستهبندی کرد، اما بر این باور است که این عوامل نیز دیدی روشن و فراگیر را ارائه نمیدهد.
شکل 1- علل عمده و مرکزی در بروز خشونت از نظر دلا پورتا
نظریههای متناقضی درباره تحلیل خشونت سیاسیای که گروههای فروملی اعمال کردهاند، ارائه شده است. برخی از محققان بر این باور هستند که رابطه مستقیمی میان سطح محرومیت اقتصادی و خشونت سیاسی وجود دارد. اما در شرایطی که نزاع قومیتی باشد، توضیحات مرتبط با خشونت سیاسی گروههای شبهنظامی، معمولاً در قالبهای فرهنگی یا مذهبی قابل توجیه است (Cavanaugh, 2007: 37). همانطور که مشاهده میشود، نظریهها و آرای متنوعی درباره علل بروز خشونت سیاسی و ریشههای آن مطرح شده است، اما در اینجا نویسنده سعی کرده است تنها با توجه به نظریۀ دلا پورتا به بررسی این پدیده بپردازد.
در سطح ماکرو، تأثیر تحول خشونت سیاسی در کنار منابع داخلی جنبش و دینامیسم چرخۀ اعتراض24، به نحوه و فرآیند سیاسی حاکم بازمیگردد. بهویژه گزینههای راهبردی تحت تأثیر «ساختار فرصتده سیاسی25» -بدین معنا که چه فرصتها و یا موانعی پیش روی جنبشهای اجتماعی قرار دارد- است. درباره مطالعات انجامگرفته در مورد POS مشخص شده که رابطهای دوسویه میان استراتژیهای حکومت و جنبش وجود دارد: هرچه استراتژی حکومت در برخورد با جنبش، تقابلیتر باشد، جنبش، رادیکالتر خواهد بود و برعکس هرچه استراتژی حکومت همگونتر و ملایمتر باشد، جنبش نیز میانروتر خواهد بود (Della Porta, 2006: 10).
به علت پیچیدگی فرآیند خشونت سیاسی و علل و عوامل آن، دلا پورتا برای درک بهتر فرآیند بنیادگرایی، بر چیزی که آن را «پلیسی کردن اعتراضات26» مینامد، تأکید میکند؛ یعنی نحوه و میزان نقش پلیس در کنترل اعتراضات. نقش، تاریخچه، نحوۀ تعامل، زمینه و عملکرد پلیس و نیروهای امنیتی، یکی از عوامل مهم در توجیه خشونت و بازخورد جنبشها در تقابل با دولتهاست. از سوی دیگر برای درک بهتر و عمیقتر خشونت سیاسی نباید تنها به استراتژیهای رایج و متداول بسنده کرد. باید نگاهی عمیقتر به این پدیده داشت و تمایزات استراتژیکی آنها را ارزیابی کرد. به همین خاطر باید به سطح مزو (دینامیکهای سازمانی) رجوع کرد. ساختار جنبش یا ساختارهای موجود در یک جنبش از لحاظ استراتژی احتمالاًباید با هم به علت منابع در دسترس و نحوۀ ساختار داخلی و دید آنها به راهبردهای مدنظر، تمایزاتی داشته باشند (با توجه به نظریۀ بسیج منابع). سه وظیفه عمده سازمانی هر جنبش عبارتند از: بسیج منابع، تجمیع منابع و اختصاص منابع برای اهداف بیرونی (Della Porta, 2006: 11).
علاوه بر تعامل میان حکومت و چالشگران در سطوح ماکرو و مزو، باید به سطح میکرو و انگیزۀ فردی نیز توجه خاص داشت. برای درک علل گرایش یک فرد به سازمانها و جنبشهای رادیکال، باید به مفاهیمی چون شبکۀ اجتماعی و پیوندهای مؤثر اجتماعی و فردیای که افراد با آنها دارند، توجه کرد.هویت جمعی یا اهمیت یک تعریف جمعی از خود در ساختار مدنظر، چارچوبهای عمل جمعی را که توجیهکننده حرکت اعتراضی است و محرکهای دخیل را که سبب تحریک و تعهد فرد به انجام کاری میشود، مورد توجه قرار داد.
تحقیقات انجام گرفته درباره جنبشهای اجتماعی نشان میدهد که آن دسته از جنبشهایی که محدودیت منابع مالی دارند، با توسل به معیارهای غیرمادی و روانی مانند: تعهدات عاطفی و احساسی که در یکپارچگی و همبستگی گروه ریشه دارد، بُعد روانی که از هویت جمعی قوی ناشی میشود و تعهد قومی که در تلاش برای رسیدن به هدفی خاص یا برای تحقق امری ویژه است، تشکیل میشود (Della Porta, 2006: 13). با توجه به عوامل روانی و فرامادی میتوان علل بسیاری از موفقیتهای گروههای رادیکال مذهبی همچون داعش یا القاعده را در جذب نیرو و پیشبرد برنامههای سیاسی، فرهنگی و نظامی توجیه کرد. از نظر دلا پورتا، خشونت مذهبی، یکی از خطرناکترین و در عین حال پیچیدهترین گونههای خشونت است که به دلایلی که در زیر آورده شده است، بسیار متمایز است:
- خشونت تروریستی جدید، مرگبارتر و فراگیرتر است. بدین معنا که تمایز کمتری میان قربانیان اینگونه خشونت وجود دارد. این افراد برای رسیدن به هدف خود ازمرگبارترین سلاحهای ممکن (بمبگذاران انتحاری، سلاحهای شیمیایی و بیولوژیکی) استفاده میکنند.
- ساختار منعطف و غیر سلسلهمراتبی این گروهها، کنترل و پیشبینی اعمال خشونتآمیز آنها را دشوار کرده است. اهداف در این نوع خشونت، مطلق و غیر قابل بحث هستند.
- انگیزههای تروریسم و خشونت مذهبی به خشم، خودآزاری، سوءظن و تعصبگرایی کورکورانه مرتبط است. چون دشمن شماره یک خود را اسلامگرایان، غرب و تمدن غربی میدانند. آنها از استراتژیهای رادیکال و جهانی برای رسیدن به اهداف خود بهره میبرند. تضعیف دولتهای حامی، یکی از این راهبردهاست (Della Porta, 2013: 3).
گروهها و جنبشهای مذهبی با دستاویز قرار دادن نمادها و شعار مذهبی و تمسک به جنبههای روحانی و غیر مادی تعالیم دینی در تلاشند تا اهداف و باورهای خود را به افکار و تودۀ مردم بقبولانند. کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا، زمینههای تاریخی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی قابل توجهی برای باروری و رشد اینگونه جنبشها و جریانها دارند.
دلا پورتا در توجیه مکانیسمهای شکلدهنده و تداومدهنده خشونت پنهان سیاسی و چگونگی تعامل با آن برای پایان دادن به این روند و علل و راهکارهای مقابله با آن، در جدول زیر به برخی از تمهیدات و اقداماتی که در حقیقت علت و معلول یکدیگر هستند، اشاره میکند.
جدول 1- راهکارهای مقابله با خشونت
آغاز | تداوم | خروج |
- تشدید تمهیدات پلیسی و امنیتی - تشدید رقابتها - فعالیت شبکههای شبه نظامی
| - سازماندهی بخشبخش شده و پراکنده - تأکید بر تداوم نظامیگری - انحصارگری ایدئولوژیکی - تحدید و تداوم بر روش نظامی در مواجهه با شورشیان | - برداشتن تمهیدات پلیسی - تعدیل و اجازه به انجام اعتراضات - برداشتن و انحلال واحدهای شبهنظامی و شورشی - عدم انحصارگری ایدئولوژیکی |
(منبع:همان: 25)
نتیجهگیری
دیدگاههای مطرح درباره خشونت و رابطۀ آن با قدرت سیاسی، یکی از چالش برانگیزترین مباحث مطرح در علوم اجتماعی، سیاسی و قانون بوده است. نظریهپردازان و چهرههای شناختهشده در طول تاریخ از زوایای مختلفی به این پدیده نگریستهاند و آن را ارزیابی کردهاند. جملگی آنها در تلاش بودهاند تا تصویری روشن و قابل درک از بروز خشونت، علل و کارویژههای آن ارائه کنند. دلاپورتا با استناد به مصادیق و اشکال مختلف اعمال خشونت، تصویری قابل درک از این پدیدۀ پیچیده ارائه میکند. او در توجیه پیوند جنبشهای اجتماعی و خشوت سیاسی، چند نکتۀ مهم را گوشزد میکند و آن اینکه ساختار باید بیشتر از فرد مورد توجه باشد. همچنین جنبشهای اجتماعی را باید بسته به زمان، مکان و موقعیت آنها ارزیابی کرد. در جوامع و کشورهای مختلف، میزان، نوع و کیفیت جنبشها و عملکرد آنها و پیوند میان آنها و خشونت متفاوت است.
در ادامه، دلاپورتا با اشاره به نقش محوری حکومت و جایگاه ویژۀ آن، سرمنشأ بسیاری از خشونتها را نه در رفتار کنشگران غیردولتی، بلکه در خود دولت میبیند. به باور او، نحوۀ عملکرد حکومت و تعامل آن با گروههای قومی و مذهبی و استفادۀ ابزاری از خشونت به عنوان قدرت مشروع در دست حاکمیت، در کنش مدنی یا غیرمدنی گروههای اجتماعی، بسیار تعیینکننده است. همچنین مفاهیمی چون شبکۀ اجتماعی و پیوندهای مؤثر اجتماعی و فردیکه افراد با آنها دارند نیز بسیار حائز اهمیت است. اهمیت تعریف جمعی از خود در ساختار مدنظر، چارچوبهای عمل جمعی که توجیهکنندۀ حرکت اعتراضی است و محرکهای دخیل که سبب تحریک و تعهد فرد به انجام کاری میشود نیز در سطح میکرو بسیار مؤثر است. در نهایت نیز جنگ داخلی به عنوان برجستهترین مصداق و نمونه در زمینه تحلیل و واکاوی خشونت و پیامدهای آن ارزیابی شده است.
منابع
آرنت، هانا (1359) درباره خشونت، ترجمه عزتالله فولادوند، تهران، خوارزمی.
-------- (1397) خشونت و اندیشههایی درباره سیاست و انقلاب، ترجمه عزتالله فولادوند، تهران، خوارزمی.
اشمیت، کارل (1388) مفهوم امر سیاست، در: قانون و خشونت، ترجمه صالح نجفی، تهران، غزال، صص 89- 155.
آگامبن، جورجو و کارل اشمیت و والتر بنیامین (1388) قانون و خشونت، ترجمه مراد فرهادپور، تهران، نشرنی.
دردریان سمیعی اصفهانی، علیرضا و جعفر نوروزینژاد (2015) «دولت- ملتسازی بینالمللی و خشونت سیاسی در عراق جدید»، پژوهشنامه ایرانی سیاست بینالملل،سال دوم، شماره3، صص 95-121.
روزنا، جیمز (1382) آشوب در سیاست جهان، ترجمه علیرضا طیب، تهران، روزنه.
ژیژک، اسلاوی (1389) خشونت (پنج نگاه زیرچشمی)، ترجمه علیرضا پاکنهاد، تهران، نشرنی.
سن، آمارتیا (1388) هویت و خشونت، ترجمه فریدون مجلسی، تهران، آشیان.
فکوهی، ناصر (1378) تاریخ خشونت سیاسی، تهران، قطره.
Arendt, H (1970) On violence, Houghton Mifflin Harcourt.
Burton, F. H (1975) Plurationalism And the Unmaking of Violence.
Cavanaugha, K. A (2007) Interpretations of political violence in ethnically divided societies, Terrorism and Political Violence, In Terrorism and Political Violence (Vol. 9, pp. 33-54) Routledge.
Della Porta, D (2006) Social movements, political violence, and the state, A comparative analysis of Italy and Germany, Cambridge University Press.
Della Porta, D., & Diani, M. (Eds.) (2015) The Oxford handbook of social movements. Oxford University Press.
Della Porta, D. d (1995) Social Movements, Political Violence, and the State, A Comparative Analysis of Italy and Germany, Cambridge University Press.
-------------------- (2008, July) Research on social movements and political violence, pp. 221-230.
-------------------- (2013) Clandestine political violence, Cambridge University Press.
Elias, N. (1969) The civilizing process: The history of manners.
Kalyvas, S. N. (2003) The ontology of “political violence”: action and identity in civil wars. Perspectives on politics, 1(3), 475-494.
Gissy, W (2022) Political Economy of Violence.
Oxford Dictionary (2018) Violence, Retrived from: https://www.oxfordlearnersdictionaries.com/
Sen, A (2007) Identity and violence, The illusion of destiny, Penguin Books India.
World Health Organization (2002) Violence, health and sustainable development, World Health Organization.
[1] *نویسنده مسئول: دانشیار گروه حقوق و علوم سیاسی، دانشگاه شیراز، ایران salehi_j@yahoo.com
[2] ** دانشآموخته کارشناسی ارشد مطالعات خاورمیانه و شمال آفریقا، دانشگاه شیراز، ایران
[3] . Fyodor Dostoyevsky
[4] . Monopolization
[5] . Kalyvas
[6] . Frank Burton
[7] . WilliamGissy
[8] . Subjective violence
[9] . Objective violence
[10] . Systemic violence
[11] . Amartya Kumar Sen
[12] . Identity and Violence
[13] . Tilly
[14] . Concept of repertoires action
[15] . Frame
[16] . Masoud Korkmaz
[17] . unspecialized violence
[18] . Semi-military violence
[19] . autonomous violence
[20] . clandestine violence
[21] . Macro
[22] . Meso
[23] . Micro
[24] . Protest Cycle
[25] . POS (Political Opportunity Structure)
[26] . Policing of Protest