بررسی نقش استعارههای مفهومی در تحول سبکهای ادبی (با تکیه بر استعارههای حوزة بدن در اشعار فرخی سیستانی، انوری و حافظ)
محورهای موضوعی : پژوهشهای ادبیات کلاسیک ایرانمحمد طاهری 1 , معصومه ارچندانی 2
1 - دانشیار گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه بوعلی سینا، همدان، ایران.
2 - دانشآموخته دکتری زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه بوعلی سینا، همدان
کلید واژه: استعارة مفهومی, شگرد ذهن برای مفهومسازی امور انتزاعی است. ذهن به کمک این سازة بنیادین میکوشد برخی از امور ناملموس را برای خود ملموس سازد و با آن بیندیشد. از اینرو انتظار میرود که با تغییر آن, شاهد تغییر در کلانسیستمهای وابسته به اندیشه نیز باشیم. از جمله این کلانسیستمها, سبکهای ادبیاند که عوامل زیادی در تغییر آنها دخالت دارد. این مقاله با روش تحلیلی- توصیفی میکوشد به این سؤال پاسخ دهد که تغییر استعارههای مفهومی در زمان, چه تأثیری در تغییر سبکهای ادبی دارد و برای پاسخ به آن, استعارههای مفهومی حوزة بدن را که شامل واژههای «دست, چشم, دل و سر» است, در منتخبی از اشعار فرخی سیستانی, انوری و حافظ ردیابی میکند و با تحلیل اطلاعات بهدستآمده, به کمک نظریه¬های سبکشناسی شناختی و سبکشناسی درزمانی, نتیجه میگیرد که استعارههای مفهومی در طول زمان دچار تغییراتی معنیدار شدهاند که همسو با تحولات سبکهای ادبی و از متغیرهای اثرگذار بر تحول سبکها بوده است. ,
چکیده مقاله :
استعارة مفهومی، شگرد ذهن برای مفهومسازی امور انتزاعی است. ذهن به کمک این سازة بنیادین میکوشد برخی از امور ناملموس را برای خود ملموس سازد و با آن بیندیشد. از اینرو انتظار میرود که با تغییر آن، شاهد تغییر در کلانسیستمهای وابسته به اندیشه نیز باشیم. از جمله این کلانسیستمها، سبکهای ادبیاند که عوامل زیادی در تغییر آنها دخالت دارد. این مقاله با روش تحلیلی- توصیفی میکوشد به این سؤال پاسخ دهد که تغییر استعارههای مفهومی در زمان، چه تأثیری در تغییر سبکهای ادبی دارد و برای پاسخ به آن، استعارههای مفهومی حوزة بدن را که شامل واژههای «دست، چشم، دل و سر» است، در منتخبی از اشعار فرخی سیستانی، انوری و حافظ ردیابی میکند و با تحلیل اطلاعات بهدستآمده، به کمک نظریه های سبکشناسی شناختی و سبکشناسی درزمانی، نتیجه میگیرد که استعارههای مفهومی در طول زمان دچار تغییراتی معنیدار شدهاند که همسو با تحولات سبکهای ادبی و از متغیرهای اثرگذار بر تحول سبکها بوده است.
The conceptual metaphor is the mind’s technique for conceptualizing affairs. The mind tries to conceive and contemplate some intangible affairs for itself with the help of this fundamental construct. Hence, it is expected that by changing it, we will also see a change in thought-related macro-systems. Among these macrosystems are literary styles that have many factors involved in changing them. This article tries to answer the question of how the change of conceptual metaphors in time has an effect on the change of literary styles through analytical-descriptive method. To answer it, we trace the conceptual metaphors related to the body, which include the words "hand, eye, heart and head", in a selection of poems by Farrokhi Sistani, Anvari and Hafez. By analyzing the obtained information, we conclude that conceptual metaphors have undergone significant changes over time that are in line with the evolution of literary styles and are variables affecting the evolution of styles.
استاکول، پیتر (1393) درآمدی بر شعرشناسی شناختی، ترجمه لیلا صادقی، تهران، مروارید.
افراشي، آزيتا و دیگران (1394) «استعارههاي مفهومي در زبان فارسي؛ تحليلي شناختي و پيكرهمدار»، زبانشناخت، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، سال ششم، شمارة دوم، پاييز و زمستان، صص 39-61.
انوری ابیوردی، اوحدالدین محمد بن محمد (1337) دیوان قصاید و غزليات و مقطعات، ج 1، تصحيح مدرس رضوی، تهران، بنگاه ترجمه.
حافظ، شمس¬الدین محمد (1367) دیوان حافظ، [درباره زندگی و آثار بیدل دهلوی]، تصحیح قزوینی و غنی، تهران، اساطیر.
شفیعی کدکنی، محمدرضا (1366) شاعر آینهها، تهران، آگاه.
صفوی، کوروش (1396) استعاره، تهران، علمی و فرهنگی.
علیپور، ساناز و دیگران (1395) «معرفی امآیپی: روشی برای شناسایی استعاره در گفتمان»، مجلة زبانشناسی و گویشهای خراسان، دانشگاه فردوسی مشهد، شمارة پیاپی 14، صص 111-139.
فتوحی، محمود (1385) بلاغت تصویر، تهران، سخن.
------------ (1395) سبکشناسی، نظریهها، رویکردها و روشها، تهران، سخن.
فرخی سیستانی، علی بن جولوغ (1385) دیوان اشعار، به کوشش محمد دبیرسیاقی، چاپ هفتم، تهران، زوار.
کوِچش، زُلتَن (1393) مقدمهای کاربردی بر استعاره، ترجمه شیرین پورابراهیم، تهران، سمت.
لیکاف، جورج و مارک جانسون (1396) استعارههایی که باور داریم، ترجمه راحله گندمکار، تهران، علمی و فرهنگی.
هاشمی، زهره (1389) «نظریة استعارة مفهومی از دیدگاه لیکاف و جانسون»، ادبپژوهی، شماره 12، صص 119-140.
Habeeb Al-Saeedi (2016) “A Cognitive Stylistic Analysis of Simon's Lyric the Sound of Silence”, The Journal of University of Qadisiyah, •pp: 16-35.
Lakoff, G.(1993) “The Contemporary Theory of Metaphor, in Methafor and Thought”, Combridge University Press, pp: 257-202.
فصلنامه علمي «پژوهش زبان و ادبيات فارسي»
شماره پنجاه و نهم، زمستان 1399: 18-1
تاريخ دريافت: 28/05/1398
تاريخ پذيرش: 15/04/1400
نوع مقاله: پژوهشی
بررسی نقش استعارههای مفهومی در تحول سبکهای ادبی
(با تکیه بر استعارههای حوزة بدن در اشعار
فرخی سیستانی، انوری و حافظ)
محمد طاهری1
معصومه ارچندانی2
چکیده
استعارة مفهومی، شگرد ذهن برای مفهومسازی امور انتزاعی است. ذهن به کمک این سازة بنیادین میکوشد برخی از امور ناملموس را برای خود ملموس سازد و با آن بیندیشد. از اینرو انتظار میرود که با تغییر آن، شاهد تغییر در کلانسیستمهای وابسته به اندیشه نیز باشیم. از جمله این کلانسیستمها، سبکهای ادبیاند که عوامل زیادی در تغییر آنها دخالت دارد. این مقاله با روش تحلیلی- توصیفی میکوشد به این سؤال پاسخ دهد که تغییر استعارههای مفهومی در زمان، چه تأثیری در تغییر سبکهای ادبی دارد و برای پاسخ به آن، استعارههای مفهومی حوزة بدن را که شامل واژههای «دست، چشم، دل و سر» است، در منتخبی از اشعار فرخی سیستانی، انوری و حافظ ردیابی میکند و با تحلیل اطلاعات بهدستآمده، به کمک نظریههای سبکشناسی شناختی و سبکشناسی درزمانی، نتیجه میگیرد که استعارههای مفهومی در طول زمان دچار تغییراتی معنیدار شدهاند که همسو با تحولات سبکهای ادبی و از متغیرهای اثرگذار بر تحول سبکها بوده است.
واژههاي کلیدی: استعارههای مفهومی، حوزة مبدأ، حوزة مقصد، نگاشت و سبک.
مقدمه
شگردهای بلاغی چه به شکلهای بدیع خود و چه به صورت تکرار کلیشهوار تجربههای پیشینیان، دری به جهان فکری متن و مؤلف آن هستند. هر کدام از صنایع بلاغی به ظهور ویژگیهایی کمک میکنند که در پدید آمدن سبکهای مختلف ادبی نقش دارند؛ چراکه صناعات بلاغی غالباً تابعی از محتوای متن هستند و بخشی از ژرفساخت نهفته در متن و سبک را در خود دارند (فتوحی، 1395: 361-362). بنابراین برای داشتن تحلیلی جامع از هر سبک ادبی ناگزیریم به نقش صنایع بلاغی در آنها توجه کنیم.
از میان صنایع بلاغی، استعاره، پیوندی عمیق با سبکهای ادبی دارد تا جایی که سبکشناسان آن را «از مهمترین صورتهای مجازی میدانند و گاه آن را به منزلة یک سبک ردهبندی میکنند؛ زیرا فراوانی هر یک از صور استعاری در یک متن، سبک متفاوتی را شکل میدهد و سبب تفاوت محتوا و شکل اندیشة مؤلف میشود» (همان: 314). بر همین اساس استعاره تاکنون موضوع مطالعات بسیاری از پژوهشگران قرار گرفته و نظریههای تازهای درباره آن مطرح شده است. نظریة «استعارة مفهومی»، یکی از آنهاست.
استعارههای مفهومی بنا بر ماهیت مفهومسازشان از زیرساختهای مهم شناختی بشراند؛ شناختی که منجر به آفرینش جهان متن شعر میشود و ردپای سبک را نیز باید در همین جهان جست. بنابراین میتوان انتظار داشت که نظریههای دانشمندان شناختی در حوزة سبکشناسی بهویژه رویکرد سبکشناسی شناختی بتواند ارتباط میان استعارههای مفهومی و تحولات سبکی را نشان دهد و نیز بتوانیم استعارههای مفهومی را مقولههایی زمانمند و مکانمند در نظر بگیریم، تحولاتشان را بررسی کنیم و این سؤالها را از خودمان بپرسیم که:
1) آیا استعارههای مفهومی در طول زمان و در سبکهای مختلف دچار تغییر میشوند؟
2) در صورت تغییر درزمانی استعارههای مفهومی، آیا میتوان انتظار داشت همانند سایر صور بلاغی در تحول سبکی نقش ایفا کنند؟
3) استعارههای مفهومی حوزة بدن در شعر فرخی سیستانی، انوری و حافظ که نمایندة دو سبک (بنا بر سنت، موسوم به خراسانی و عراقی) هستند، چه تغییری داشته و چه نقشی در تحول سبک ایفا کردهاند؟
پاسخ به این پرسشها به پژوهشگران کمک میکند تا به عوامل پنهان در زیرساخت سبکها پی ببرند و راه را برای مطالعات نو در حوزة بلاغت باز میکند. نگارندگان در پژوهش حاضر میکوشند تا با روش توصیفی- تحلیلی، تغییرات استعارههای مفهومی حوزة بدن را در اشعار منتخب بیابند؛ سپس به کمک نظریة سبکشناسی شناختی به مقایسة آنها بپردازند و به پرسشهای تحقیق پاسخ دهند. بدین منظور، ابتدا چهارچوب نظری بحث مطرح میگردد و سپس با ارائة یافتههای تحقیق به بحث و بررسی آنها و پاسخ به پرسشها پرداخته میشود.
پیشینة پژوهش
درباره مطالعات سبکشناسانة شگردهای بلاغی، محمود فتوحی (1385) در کتاب «بلاغت تصویر» مقولة تصویر (ایماژ) را در سبکهای شعری فارسی با تکیه بر سبکهای ادبی اروپایی واکاوی کرده و در هر سبک از مقولههایی چون «ماهیت تصویر در آن سبک، کارکرد تصویر، مبانی معرفتی آن و...» سخن گفته است. در این پژوهش، هنگام تحلیل یافتهها به مباحث مهمی از این کتاب (همچون معرفت حسی، توصیف مستقیم و...) توجه شده است. وجه تمایز این پژوهش، انتخاب استعارههای مفهومی به عنوان محور اصلی بحث و محدود کردن استعارهها به استعارههای اعضای بدن است. همچنین در زمینة استعارههای مفهومی در ایران، کتابها، پایاننامهها و مقالات ارزشمندی نوشته یا ترجمه شده که برخی از آنها عبارتاند از:
کتاب «استعارههایی که باور داریم»، اثر جورج لیکاف و مارک جانسون (1396)، کتاب «مبانی تفکر و ابزار زیباییآفرینی استعاره» اثر جورج لیکاف و همکاران (1383)، نوشتهها و ترجمههای زبانشناسانی چون فرزان سجودی، لیلا صادقی و کوروش صفوی مانند کتاب «استعاره» نوشتة کوروش صفوی (1396) و «استعاره و مجاز با رویکرد شناختی» اثر آنتونیو بارسلونا (1390)، ترجمة فرزان سجودی و همکاران، کتاب «استعاره و شناخت» از ؛ آزیتا افراشی (1399)، مقالة «استعارههای مفهومی زمان در زبان فارسی: رویکردی شناختی پیکرهای» (1399) نوشتۀ فاطمه رئیسی و همکاران، مطالعات سلیمان قادری از جمله رسالة «شعرشناسی شناختی: تحلیل پارهای از استعارات برگرفته از اندامهای بدن در بوستان سعدی» (1391)، مقالة «استعاره، بدن و فرهنگ: مفهومپردازی دل، جگر و چشم در بوستان سعدی» (1392) و مقالة «شعرشناسی شناختی و استعارات بدنی: الگوهای فرهنگی تفکر و زبان در بوستان سعدی» (1395).
از این پژوهشها در طرح مبانی نظری بهره گرفته شده است. همچنین منیره محرابی کابلی (1393) در رسالة «بررسی و مقایسة طرحوارههای تصویری غزلیات سعدی و حافظ»، الگوهای طرحوارههای تصوری را در یکچهارم غزلیات سعدی و حافظ بررسی و مقایسة کرده است. زهره هاشمی (1389) در مقالة «نظرية استعارة مفهومي از ديدگاه ليكاف و جانسون» به معرفی استعارة مفهومی و انواع آن پرداخته است. ارسلان گلفام و همکاران (1388) در مقالة «استعارة زمان در شعر فروغ فرخزاد از ديدگاه زبانشناسي شناختي»، استعارههای مفهومی حوزة زمان را در شعر فروغ فرخزاد بررسی کرده و نتیجه گرفتهاند که استعارههای مفهومی به همان شکل موجود در گفتارِ روزمرة فارسيزبانان، در شعر فروغ نيز يافت ميشود.
با وجود حجم زیاد مطالعات انجامشده در حوزة استعارههای مفهومی، درباره بررسی درزمانی آنها بر اساس نظریة سبکشناسی شناختی و به طور جزئیتر، تحلیل تطبیقی و سبکشناسانة استعارههای مفهومی شعر کلاسیک فارسی، تاکنون پژوهشی انجام نشده و این جستار میتواند آغازی برای مطالعات سبکشناسانة این استعارهها باشد.
روش گردآوری و تشخیص دادهها
برای شناسایی استعارهها از روش محققان پیکرهبنیاد استفاده شده است. «استفانوويچ (2006) در مقدمهاي بر كتاب رويكرد پيكرهبنياد در بررسي استعاره و مجاز، سه روش جستوجوی استعاره معرفی میکند: 1- جستوجوي دستي؛ 2- جستوجوی واژههاي حوزة مبدأ؛ 3- جستوجوی واژههاي حوزة مقصد» (افراشی و دیگران، 1394: 47). بنابراین با ترکیبی از روشهای دوم و سوم، ابتدا با جستوجو در پیکرة تحقیق (25 قصیده از ابتدای دیوان انوری، 25 قصیده از ابتدای دیوان فرخی و 50 غزل از ابتدای دیوان حافظ)، استعارههای مفهومی اعضای بدن با کلیدواژههای دست، چشم، دل و سر در تارنمای گنجور جستوجو شد. سپس با روش MIP ، تعداد 411 استعارة مفهومی (171 مورد فرخی، 104 مورد انوری و 136 مورد حافظ) تشخیص داده شد و در ادامه، به مطالعة تطبیقی دادهها پرداخته شد. گفتنی است که روش MIP روش پرگلیجاز (2007) برای تشخیص صحیح و معتبر استعاره در متن است و نشان میدهد که «آیا کاربرد هر واحد واژگانی در جریان گفتمان و در بافت زبانی خاص میتواند استعاره در نظر گرفته شود یا خیر» (علیپور و دیگران، 1395: 114).
چرایی انتخاب اعضای بدن به عنوان کلیدواژههای پژوهش
تجربههای جسمانی، نقش مهمی در شناخت ما از جهان دارد. ما بدن خود را مرکز قرار میدهیم و بر اساس آن شروع به تعیین تکلیف برای دیگران میکنیم. پژوهشگران شناختی نشان دادهاند که «بخش اعظم معنای استعاری، محصول تجارب ما از بدنمان است» (کوچش، 1393: 36). جانسون در کتاب «بدن در ذهن» به اهمیت الگوهاي برخاسته از تجربة بدني ما در شکلدهی به مفاهیم عقلانی اشاره میکند و نشان میدهد که چگونه ذهن از آنها استعاره میسازد. از اینرو بدن را میتوان یکی از وسیعترین حوزههای نمود استعارة مفهومی و تحقیق دربارة آنها دانست. بنابراین با توجه به گستردگی حیطة موضوع، پیکرة تحقیق بر اساس نام چند عضو از اعضای بدن شکل گرفت.
ملاحظات نظری
استعارة مفهومی
در حالی که گفته میشد استعاره فقط به کار ادبا میآید، مارک جانسون و جورج لیکاف ادعا کردند که استعاره تنها یک شگرد بلاغی و حتی فراتر از آن، یک ویژگی زبانی نیست، بلکه یکی از موضوعات بنیادین در فرایند ادراک بشر است. ترفندی که ذهن به کمک آن، پدیدهها را درک میکند و با آن سخن میگوید. بر این اساس آنها ادعا کردند که «استعاره در زندگی ما چنان جاری است» که اگر نباشد نمیتوانیم بدون آن «روزگارمان را بهخوبی بگذرانیم» (لیکاف و جانسون، 1396: 21)؛ زیرا نظام مفهومی بشر، زیرساختی استعاری دارد. استعارة مفهومی، «الگوبرداری نظاممند از عناصر مفهومی یک حوزة ملموس و عینی (حوزة مبدأ3) تجربة بشری و انطباق (نگاشت4) آن بر حوزة
دیگری (حوزة مقصد5) است که معمولاً انتزاعیتر است» (Lakoff, 1993: 243).
لیکاف و جانسون با انتشار کتاب «استعارههایی که باور داریم» در دهة 80، دیدگاههای سنتی درباره استعاره را نقد کردند و «نظریة استعارة مفهومی6» را تکامل بخشیدند. این نظریه بر اساس این الگو شکل میگیرد که «حوزة مفهومی الف همان حوزة مفهومی ب است» (کوچش، 1393: 13)؛ یعنی از حوزة ب کمک گرفته میشود تا حوزة الف توضیح داده شود و بهتر درک شود. برای مثال در این بیت حافظ:
تخم وفا و مهر در اين كهنه كشتهزار |
| آنگه عيان شود كه بود موسم درو |
استعارههای «وفا و مهر، تخم است» و «دنیا کشتزار است»، از حوزههای مفهومی «تخم و کشتزار» که ملموساند، استفاده کرده تا مفاهیم انتزاعی «وفا، مهر و دنیا» را توضیح دهد.
استعاره مفهومی و سبکشناسی شناختی
سبکشناسی شناختی از مواجهة سه قلمرو زبانشناسی، مطالعات ادبی و علوم شناختی به وجود آمده که همزمان هم به مسائلی مانند رابطة گزینشهای زبانی و تأثیرات سبکی توجه میکند و هم گزینشهای زبانی را به علوم شناختی پیوند میدهد (فتوحی، 1395: 159-160) و «به انسانها به عنوان انسانهای شناختی مینگرد که برای درک متون ادبی به دانش و تجربیات پیشین خود اتکا میکنند» (Al-Saeedi, 2016: 18). برای درک این رویکرد، لازم است با مبانی زبانشناسی شناختی آشنا شد. «از آنجا که سبکشناسی شناختی، بیشتر فرایندهای شناختی نهفته در فهم عناصر شاعرانه را میآزماید، تحلیل استعاره در مطالعات این رویکرد، اهمیت ویژهای پیدا کرده است» (فتوحی، 1395: 163). زیرا هر کدام از ما هنگام تولید یا به کار بردن استعارههای مفهومی، جهانهای فکری مقصد را بر اساس تجربههای زیستی خود و دیگران انتخاب میکنیم و همین، استعارههای مورد استفادة ما را از دیگرانی با فرهنگی دیگر متفاوت میسازد. «بدين ترتيب تغيير در برخي از استعارهها ميتواند شاخصي باشد براي ارزيابي جنبههايي از تحولات اجتماعي و فرهنگي» (هاشمی، 1389: 131). بنابراین میتوان سبکهای ادبی را بستری برای ردگیری تحولات استعارههای مفهومی دانست. در ادامه، استعارههای مفهومی اعضای بدن در اشعار سه شاعر منتخب، بررسی و تحلیل میشود.
استعارههای مفهومی یافتشده در اشعار منتخب
استعارههای پرکاربرد در اشعار فرخی
جدول 1- استعارههای حوزة دست
استعاره مفهومی | مثال |
دست ابر است. | همانا دست گوهربار او جان است و رادی تن / بلی رادی به او زندهست و تن زنده به جان باشد |
دست، انسان (راد) است. | خلق بهیکباره ز تو شاکرند/ زان دل بخشنده و زان دست راد |
دست جانب/ طرف است. | چون بنگرد بزرگی بیند به دست چپ/ چون بنگرد سعادت بیند به دست راست |
مالکیت در دست داشتن است. | به دست اوست همه علم حیدر کرار/ به نزد اوست همه عدل عمر خطاب |
فرخی در 25 قصیدة ابتدایی دیوان اشعارش، با کمک استعارههای مفهومی، به شخصیتپردازی دست ممدوح پرداخته است. استعارههای «دست انسان (سخی، راد) است» و «دست ابر است»، مفهوم بخشندگی را به دست ممدوح نسبت میدهد. در واقع میتوان آنها را کلاناستعارههایی دانست که مخاطب درباری و ساختار قصیده احضار کرده است. افزون بر این، استعارة «دست جانب/ طرف است» را میتوان از کلاناستعارههایی دانست که از استعارههای جهتی مبتنی بر جایگاه دو دست در دو طرف بدن پدید آمده است. از این استعاره نیز برای نسبت دادن ویژگیهای بزرگی و سعادت به ممدوح استفاده شده است. فرخی در استعارة «دست (ممدوح) مالک (علم حیدر کرار) است»، جایگاه ممدوح را با بزرگان دین برابر نهاده است. این امر که میتوان آن را مصداق ترک ادب شرعی دانست، یکی از ویژگیهای مدایح سبک خراسانی است. بنابراین میتوان این استعاره را نیز برخاسته از ساختار مدح دانست.
جدول 2- استعارههای حوزة چشم
استعاره مفهومی | مثال |
چشم، ظرف است. | تا ببردی از دل و از چشم من آرام و خواب/ گه ز دل در آتش تیزم گه از چشم اندر آب |
چشم، انسان (سیرناشدنی) است. | سیر نگردد همی از تو دو چشم/ خلق ندیده است ملک زین نهاد |
چشم، انسان (ستمگر) است. | تا ز بیداد چشم او برهی/ از لب لعل او بیابی داد |
استعارة «چشم ظرف (برای آرامش، خواب و اشک) است» از حوزة مبدأ ظرف برای مفهومسازی احساسات استفاده کرده است. این استعاره از کلاناستعارة «بدن ظرف است» برخاسته و خود موجب تولید استعارههای «احساسات (اشک یا غم و امید) مایعاند» شده است. در فرایند نگاشت این استعارهها از شیوههای نوسازی استفاده نشده است. همچنین در استعارة «چشم انسان (سیرناشدنی، بیدادگر) است»، ویژگیهای ستمگری و سیرناشدنی که از حوزة مبدأ انسان انتخاب شده، به شخصیتپردازی چشم کمک میکند و نیز صفت سیرناشدنی، نشان از حضور کلاناستعارة «سیری/ بیشتر، بهتر است» در زیرساخت این استعاره دارد. این کلاناستعاره تا قبل از رواج عرفان و برتری ریاضت بر رفاه، ارزش رایج جامعه بود، ولی در دورههای بعد به کلاناستعارة «گرسنگی/ کمتر، بهتر است» تحول یافت.
جدول 3- استعارههای حوزة دل
استعاره مفهومی | مثال |
دل، انسان (مسکین، دوستدار) است. | صد عیب دارد این دل مسکین و یک هنر / کو را به کدخدای جهان از جهان هواست |
دل مکان/ ساختمان است./ شادی در است. | دیدن تو در دل هر بندهای/ از طرب و شادی صد در گشاد |
دل ظرف (احساسات) است | گر تهی شد زین بتان اکنون سرایم باک نیست/ دل پُر است از آفرین خسرو خسرونسب |
در شعر فرخی، «دل ظرف (احساساتی مانند آفرینِ خسرو) است». در این استعاره، کلاناستعارة «احساسات مایعاند» نیز دیده میشود. هر دوی این استعارهها از استعارههای رایج و متعارف محسوب میشوند. همچنین کلاناستعارة «دل ذهن است» باعث شده که دل، ظرف فکر و متعلقات آن باشد (دل ترسا همیداند). فرخی در شخصیتپردازی دل، استعارة «دل انسان است» را با متعلقات انسان همچون توانگردلی (بخشندگی)، شیفتگی و دل مسکین به کار گرفته و استعارة «دل مکان است» را با کمک مفهومسازی استعاری «شادی و طرب شیء است» پدید آورده است. این ساختار را نیز میتوان نتیجة ساختار مدح دانست، زیرا دیدار ممدوح، دلیل شادی است.
جدول 4- استعارههای حوزة سر
استعاره مفهومی | مثال |
سر پایان است؛ برخاسته از استعارة «عشق مسیر است/ مسیر بدن است» | جورم ز دل خویش است از عشق چه نالم/ عشق ارچه دراز است هم آخر به سر آید |
سر مکان/ ساختمان (عشق) است. | هر روز مرا عشق نگاری به سر آید/ در باز کند ناگه و گستاخ درآید |
کهسار بدن است./ سر بالا، رو است. | برآمد از سر کهسارها طلایه ابر/ چو جوقهای حواصل که برکشی به طناب |
سر ظرف (کِبر) است. | از همه خلق دل من سوی او دارد میل/ بیهده نیست پس آن کبر که اندر سر اوست |
نرگس انسان (دارای سر) است. | چو سیر گشت سر نرگس غنوده ز خواب/ گل کبود فرو خفت زیر پرده آب به سر چنگ همیبرکشد ابریشم چنگ/ بو که با زیر همی راست کند رود و رباب |
در شعر فرخی از اندام سر برای شخصیتبخشی به عناصر طبیعی «نرگس/ گل/ چنگ، انسان است» استفاده شده که نشان از طبیعتگرایی شاعر و تلاش او برای شناخت طبیعت در حوزة مفهومی بدن خود دارد. به همین شکل، ترکیبات «سرِ کهسار، سرِ زلفین و سرِ چوب» نیز با حوزة مبدأ بدن شخصیتپردازی شدهاند. در زیرساخت این استعارهها، استعارة «سر بالا/ رو است» دیده میشود. اینگونه استعارهها را میتوان استعارههای مرده دانست که در زبان روزمره نیز رایجاند و ترفندی برای نوسازی و برجستهسازی آنها به کار نرفته است. همین امر باعث شده شعر فرخی در این بخشها زودیاب و سطحی باشد.
بر اساس آنچه گفته شد، ویژگیهای استعاره در شعر فرخی چنین است: 1- کاربرد کلاناستعارهها بدون نوسازی آنها؛ 2- استفاده از حوزة بدن برای شخصیتبخشی به عناصر طبیعی؛ 3- حضور ارزشهای مبتنی بر دنیاگرایی در مفهوم استعارههایی مانند «سیری/ بیشتر، بهتر است»؛ 4- تأثیر مخاطب درباری در تولید استعارههایی مانند «دل ظرف (احساساتی مانند آفرینِ خسرو) است»؛ 5- ترک ادب شرعی در مدح.
استعارههای پرکاربرد در اشعار انوری
جدول 5- استعارههای حوزة دست
استعاره مفهومی | مثال |
دست ظرف احساسات (درد دل) است. | ای دریغا که ز تو درد دلی ماند به دست/ وان که این درد نه دردی است که درمانش دواست |
دست مکان/ ساختمان است. | چون بخت جوان و خرد پیر گشادند/ بر منفعت خلق در دست و زبان را |
دست انسان است. | ای قاعدة تازه ز دست تو کرم را/ وی مرتبة نو ز بنان تو قلم را |
زمانه انسان (دارای دست) است. | خصم تو را به فرق بر است از زمانه دست/ تا پای تو ز مرتبه بر فرق فرقد است |
در 25 قصیدة اول دیوان انوری، حوزههای مقصد انتزاعی مانند هجر، حوادث/ حادثه، زمانه، عدل، جهان و چرخ با حوزة مبدأ انسان، مفهومسازی شدهاند. این استعاره در ترکیباتی همچون «دست زمانه، دست عدل، دست لطف، دست جهان، دست هجر، دست بخشش، دست به شطرنج بردن چرخ» دیده میشود. گفتنی است حضور حوزههای مقصد «زمانه، جهان، حوادث» نشان از انتقال تدریجی محورهای شخصیتپردازی دست از دست ممدوح به عناصر انتزاعی بهویژه مفاهیم تقدیرگرایانه دارد. این انتقال تدریجی مرکزیت توجه یا قدرت را میتوان از نشانههای تحول سبکی دانست. استعارة «دست انسان (واضع قاعدة کرم) است» نیز در عبارات «جود و دستت هر دو همزادند» و «دست جهان (را) گو که دور ماء معین است» نشانة دیگری از تحول شخصیتپردازی دست است، زیرا قدرت و مرکزیت توجه دیگر صرفاً در انحصار دست ممدوح نیست. در استعارههای «دست مکان/ ساختمان است» و «دست ظرف احساسات است» نیز همین ویژگی در فاعلیت بخت و خرد و ظرف درد دل قرار گرفتن دست قابل مشاهده است.
جدول 6- استعارههای حوزة چشم
استعاره مفهومی | مثال |
خبر داشتن و دانستن، دیدن است. | ز کنه رتبت تو قاصر است قوت عقل/ بلی ز روز خبر نیست چشم اعمی را |
چشم ابزار آسیبرسان است. | چشم بد از تو دور که در روزگار تو / چشم بلا و فتنة ایام ارمد است |
چشم انسان (سیر) است. | چون وقت صبح چشم جهان سیر شد ز خواب/ بگسسته شد ز خیمة مشکین شب، طناب |
زره انسان (دارای چشم) است. | عکس سنان در کف تو معرکهسوز است/ چشم زره در بر تو حادثهبین است |
در استعارة «زره انسان (دارای چشم) است» و نیز ترکیبات «چشم جور، چشم فتنه، چشم نیاز، چشم بلا، چشم جهان و چشم نرگس»، حوزههای مقصد انتزاعی، فراوانی بیشتری نسبت به حوزههای مقصد طبیعی دارند و این به دلیل حرکت شعر به سمت درونگرایی است که بارقههای آن در شعر انوری نمایان میشود. در استعارة «چشم انسان است» نیز ترکیباتی مانند «چشم عیار؛ چشم سیر»، حوزهای از مفاهیم تازه را وارد شخصیت شعری چشم کرده و آن را به سمت پویایی، چندلایگی و غنای بیشتر سوق داده است. گفتنی است در زیرساخت این استعاره، چند استعارة دیگر را نیز میتوان مشاهده کرد: استعارة «چشم انسان سیر است»، خردهاستعارة «خواب غذاست» و بیت مثال، استعارة «جهان انسان (دارای چشم) است» را در بردارد. همچنین استعارة «خبر داشتن و دانستن، دیدن است» از کلاناستعارة «چشم ذهن است» برخاسته است. استعارة «چشم ابزار آسیبرسان است» نیز از استعارههای فرهنگی تکرارشونده در شعر فارسی است.
جدول 7- استعارههای حوزة دل
استعاره مفهومی | مثال |
دل مکان (دارای درگاه) است. | گفتم که کنون ز درگه دل / امید عیان کند وفا را |
دل شیء (باارزش قابل ربوده شدن) است. | بردی دل و عشوه دادی ای جان / پاداش جفا بود وفا را |
دل، انسان (آشفته) است. | آشفتهدل از جهان جافی / آسیمهسر از سپهر غاضب |
دل ظرف (قرار) است. | گشت از دل من قرار غایب/ کارم نشود به از نوایب |
در استعارة «دل، ظرف است»، محتوای داخل دل عمدتاً احساساتی همچون کرب (هیچ دل نیست که از آز در آن دل کرب است) و هوای ممدوح (هر که را در دل هوای توست ایمن از هوان) است و هنوز چندان خبری از الهامات غیبی در دل شاعر نیست. هرچند شاید بتوان استعارههایی مانند «دل مکان دارای درگاه است» و «دل شیء (باارزش قابل ربوده شدن) است» را مقدمهای برای ارزش بخشیدن به دل قلمداد کنیم. البته این ارزش برخاسته از عشق است، چون دل ظرف عشق قرار گرفته که لایق ربوده شدن گشته است.
جدول 8- استعارههای حوزة سر
استعاره مفهومی | مثال |
سر ابتداست؛ برخاسته از استعارة منقار بدن است. | بر جای عطارد بنشاند قلم تو/ گر در سر منقار کشد جذر اصم را |
آفتاب انسان (دارای سر) است. | آنجا برد که رای تو باشد دل آسمان/ و آنجا نهد که پای تو باشد سر آفتاب |
سر ظرف است. | با کرم او الف که هیچ ندارد/ در سرش اکنون هوای ثروت شین است |
در شعر انوری نیز میتوان استعارههای مرده را در ترکیبات «سرِ زلف، سرِ منقار، سرمایه، سرِ سبزه، سرِ تیغ، سرِ مُلک» یافت. در این استعارهها که با کمک حوزة مبدأ بدن مفهومسازی شدهاند، سر بیشتر در قالب کلاناستعارة «زلف، منقار، سبزه، راه و... بدن است» و خردهاستعارة «سر ابتدا/ انتهاست» به کار رفته است. همچنین عناصر طبیعت همچون دودی که سر از مطبخ جود درمیآورد، قطره باران که کلاهی از حباب بر سر میگذارد، آفتاب که به شکل زنان چادر در سر میکشد و ماه و آفتاب که بر خاک بارگاه ممدوح سر مینهند، با کمک حوزة مبدأ بدن شخصیت یافتهاند.
با توجه به آنچه در جدولهای 5-8 آمد، برخی از ویژگیهای استعارههای شعر انوری چنین است: 1- حضور بیشتر حوزههای مقصد انتزاعی مانند هجر، حوادث/ حادثه، زمانه، عدل؛ 2- انتقال تدریجی محورهای شخصیتپردازی اجزای بدن از اجزای ممدوح به عناصر انتزاعی بهویژه مفاهیم تقدیرگرایانه؛ 3- پویایی، چندلایگی و غنای بیشتر استعارههای اجزای بدن نسبت به شعر فرخی.
استعارههای پرکاربرد در اشعار حافظ
جدول 9- استعارههای حوزة دست
استعاره مفهومی | مثال |
نسیم، انسان (دارای دست) است. | تا سر زلف تو در دست نسيم افتاده است/ دل سودازده از غصه دونیم افتاده است |
تسلط/ کنترل/ مالکیت در دست داشتن است. | چنين كه صومعه آلوده شد ز خون دلم/ گرم به باده بشوييد، حق به دست شماست |
در استعارة «تسلط/ کنترل/ مالکیت در دست داشتن است»، مالکیت حق به دست داده شده است. این استعاره نقطة مقابل استعارة «خارج شدن از دست، نداشتن کنترل/ مالکیت/ تسلط است» که در مصراع «دل میرود ز دستم، صاحبدلان خدا را» نمود پیدا کرده است. بنابراین عبارتهایی همچون «از دست دادن» معادل «از میان رفتن حق مالکیت» قرار میگیرد که از همین استعاره مشتق شده است. این استعاره جزء استعارههای مرده و قاموسی است، اما حافظ با برابر نهادن مالکیت با شستن وی به باده آن را گسترش میدهد و نو میسازد. در حقیقت میتوان به این اینهمانیهای استعاری رسید که: حق شستن من با باده است/ حق مالکیت است/ مالکیت در دست است. در مصراعهای «حافظ از دست مده دولت اين كشتي نوح» و «يعني از وصل تواش نيست به جز باد به دست» نیز میتوان این استعاره را مشاهده کرد. همچنین استعارة «نسیم، انسان (دارای دست) است» با استفاده از حوزة مبدأ بدن، مفهومسازی شده است. حافظ از حوزة مبدأ بدن برای شخصیتبخشی عناصری مانند نسیم و صبا (ز شرم آنکه به روي تو نسبتش كردم/ سمن به دست صبا خاك در دهان انداخت) استفاده کرده است. حافظ با نسبت دادن ویژگی داشتن دست به صبا (در تقابل با بیماری و افتانوخیزان رفتن وی) به او قدرت و تسلط برای ریختن خاک در دهان سمن بخشیده است.
جدول 10- استعارههای حوزة چشم
استعاره مفهومی | مثال |
فکر کردن/ دانستن، دیدن است. | مستي به چشم شاهد دلبند ما خوش است/ زان رو سپردهاند به مستي زمام ما |
چشم، انسان (فریبکار) است. | به يك كرشمه كه نرگس به خودفروشي كرد/ فريب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت |
چشم ظرف (خیال) است. | ميرفت خيال تو ز چشم من و ميگفت/ هيهات از اين گوشه كه معمور نمانده است |
چشم ابزار آسیبرسان است. | به جز آن نرگس مستانه كه چشمش مرساد/ زير اين طارم فيروزه كسي خوش ننشست |
استعارة «فکر کردن/ دانستن، دیدن است» از کلاناستعارة «ذهن چشم است» برخاسته و حافظ با آن علاوه بر نشان دادن طرز فکر ساقی، تناسبهای مفهومی و تصویری میان چشم ساقی و مستی و خوشی را به هم گره زده و شعری چندلایه پدید آورده که هر عنصر آن عنصر دیگری را تداعی میکند و فرامیخواند. همین روابط تودرتو و تناسبهای بدیع را میتوان در استعارة «چشم، انسان (فریبکار) است» هم دید. حافظ با این استعاره، چشم معشوق را صدها بار بر نرگس برتری میدهد؛ زیرا نرگس با یک کرشمه، همة داشتههایش را عرضه کرد، ولی چشم فریبکار معشوق، دل عاشقان را فریفت و بدون آنکه خودش را بنمایاند، صدها تصور در دل آنها ایجاد کرد.
همچنین چشم، ظرف خیال معشوق است که این حکایت از غیاب معشوق دارد، برعکس معشوق سبک خراسانی که معمولاً در دسترس شاعر است. نکتة دیگر، حضور استعارة فرهنگی «چشم ابزار آسیبرسان است» است. حافظ این استعاره را هم با پیوند دادن آن به فیروزه که در باور ایرانیان در دفع آسیب چشم بد مؤثر است، در شبکهای از تناسبهای بدیعی نو کرده است.
جدول 11- استعارههای حوزة دل
استعاره مفهومی | مثال |
دل انسان (شیدا) است. | محرم راز دل شيداي خود/ كس نمیبینم ز خاص و عام را |
دل ظرف (آتش) است. | از آن به دير مغانم عزيز ميدارند/ كه آتشي كه نميرد هميشه در دل ماست |
دل شیء (سنگ) است. | با دل سنگينت آيا هيچ درگيرد شبي/ آه آتشناك و سوز سينة شبگير ما |
دل ابزار تفکر است. | ز روي دوست دل دشمنان چه دريابد/ چراغ مرده كجا شمع آفتاب كجا |
دل از پویاترین حوزههای استعاری شعر حافظ است که با نگاشتهای گوناگونی مفهومسازی میشود. ویژگیها و صفات متعدد در استعارة «دل انسان است» باعث شده تا دلِ عاشق، موجودی زنده با کنشهای انسانی باشد. دل در بسیاری موارد منادا قرار میگیرد (اي دل شباب رفت و نچيدي گلي ز عيش)، در بند زلف زندانی میشود (عقل اگر داند كه دل در بند زلفش چون خوش است/ عاقلان ديوانه گردند از پي زنجير ما) و فریب میخورد (مبين به سيب زنخدان كه چاه در راه است/ كجا همي روي اي دل بدين شتاب كجا). در مقابل، در استعارة «دل ذهن است»، دلِ دشمن است که ابزار ناکارآمد تفکر و چراغی مرده و تاریک است (ز روي دوست، دل دشمنان چه دريابد/ چراغ مرده كجا، شمع آفتاب كجا). همچنین استعارة «دل ظرف است»، مظروفهایی مانند آتش و صبر (چنان بردند صبر از دل...) در دل عاشق قرار دارد و دل معشوق با استعارة «دل شیء (سنگ) است» مفهومسازی شده که البته خود از استعارة «سختی بیرحمی است/ نرمی مهربانی است» برخاسته است. این ساختارهای تودرتو و تقابلها و تناسبهای معنایی، غنای شخصیت دل را بیشتر و پویاتر میکند.
جدول 12- استعارههای حوزة سر
استعاره مفهومی | مثال |
سر پول است. | دلا طمع مبُر از لطف بينهايت دوست/ چو لاف عشق زدي سر بباز چابك و چست |
سر ظرف است. | سرم به دنيي و عقبي فرونمیآید/ تباركالله از اين فتنهها كه در سر ماست |
در استعارة «سر پول است»، مفهوم «ارزش» از رهگذر کلاناستعارة «عشق قمار است» به سر اضافه شده تا عاشق در قمار عشق با آن بازی کند و آن را از دست بدهد. از طرفی سر را باختن، معادل جان را باختن است و این یعنی عاشق باید در عشق پاکباز باشد تا لاف عشق را به سر برد. این نوع نگرش به عشق و سربازی در راه معشوق از ویژگیهای تفکر سبک عراقی است که در استعارههای مفهومی هم نمود پیدا کرده است و نیز تقابل میان دل و سر را شاید بتوان با دعواهای کلیشهای دل و عقل توجیه کرد که جهانبینی شاعر، دل را بر عقل برتری مینهد و از مفاهیم پرتکرار شعر حافظ است.
با توجه به آنچه در جدولهای 9-12 آمد، برخی از ویژگیهای مفهومی استعارههای شعر حافظ چنین است: 1- گرهخوردگی تناسبهای مفهومی و تصویری در استعارههای مفهومی و ایجاد شعری چندلایه که هر عنصر آن عنصر دیگری را تداعی میکند و فرامیخواند؛ 2- جدایی عاشق از معشوق و آرزوی وصال او؛ 3- انسانانگاری دل با مخاطب قرار دادن او و شخصیت انسانی دادن به او؛ 4- نوع نگرش به عشق و سربازی در راه معشوق.
تحلیل شناختی استعارههای مفهومی در اشعار منتخب
از جمله مفاهیم مهم در نظریة سبکشناسی شناختی، مفاهیم نقش و زمینه است. زمینه به عناصری تکرارشونده گفته میشود که در کنار هم بستری برای ظهور عناصر نوظهور فراهم میکنند. این عناصر نوظهور که نسبت به زمینه دارای برجستگی و تمایزند، نقش نامیده میشوند (استاکول، 1393: 34). مفاهیم نقش و زمینه معادل اصطلاحات «نُرم» و «انحراف از نُرم» یا «برجستهسازی»7 هستند. به گفتة دکتر شفیعی کدکنی، «هیچ سبکی را جز از طریق مقایسة نرم و درجة انحراف آن از نرم نمیتوان تشخیص داد و سبک یعنی انحراف از نرم» (شفیعی کدکنی، 1366: 38). بنابراین بر اساس رویکرد درزمانی (سبکشناسی تاریخی)، اگر سبک عصر فرخی را یک نرم یا زمینه بپنداریم، برای پیگیری چگونگی تحول آن به سبک بعدی باید دنبال عواملی باشیم که به مثابه نقش یا همان انحراف از نرم عمل کردهاند و برجسته شدهاند.
با توجه به ویژگیهای استعارههای مفهومی در شعر سه شاعر، استفاده از حوزة مبدأ بدن برای شخصیتپردازی عناصر طبیعی و انتزاعی میتواند زمینهای در نظر گرفته شود که در شعر فرخی به وفور دیده میشود، ولی در شعر انوری هرچند همچنان تداوم دارد، تاحدودی از آن عدول نیز شده است. بنابراین حضور عناصر معقول در حوزههای مقصد، در زمینة شعر دورة انوری برجسته و تبدیل به نقش شده و زمینه را برای حرکت از محسوس به معقول در دورة بعد فراهم آورده است. در شعر حافظ، زمینة طبیعتگرایی و حرکت از محسوس به معقول که در شعر انوری جرقههای آن زده شده، زمینه محسوب میشود که حافظ با تمهیداتی جدید از آن عدول کرده است. وی با ویژگی گرهخوردگی تناسبهای مفهومی و تصویری در استعارههای مفهومی و ایجاد شعری چندلایه که هر عنصر آن عنصر دیگری را تداعی میکند و فرامیخواند، به پیچیده کردن ساختار سادة استعارههای دورههای قبل دست زده است.
نتیجهگیری
با توجه به آنچه بیان شد، اکنون میتوان به پرسشهای آغاز پژوهش، چنین پاسخ گفت:
1- آیا استعارههای مفهومی در سبکهای مختلف دچار تغییر میشوند؟ بله، با توجه به ویژگیهای متفاوت استعارههای مفهومی سه شاعر که در سه دورة متفاوت قرار دارند، مشخص شد که استعارههای مفهومی همگام با تحولات سبکی دچار تغییرات معنیدار میشوند.
2- در صورت تغییر درزمانی استعارههای مفهومی، آیا میتوان انتظار داشت همانند سایر صور بلاغی در تحول سبکی نقش ایفا کنند؟ بله، استعارههای مفهومی میتوانند حوزههای جدیدی از معنا را وارد شعر کنند و با تغییر ساختار خود باعث ایجاد تحول در سبک شوند. برای مثال با پیچیدهتر شدن ساختار استعارهها (مقایسة ساختار چندلایة استعارههای حافظ در مقابل ساختار سادة استعارههای فرخی)، سبک نیز به سوی پیچیدگی و چندلایگی میل میکند.
3- استعارههای مفهومی حوزة بدن در شعر فرخی، انوری و حافظ که نمایندة سه دورة سبکی (بنابر سنت، موسوم به سبک خراسانی، سبک بینابین یا دورة سلجوقی و سبک عراقی) هستند، چه تغییری داشته و چه نقشی در تحول سبک داشتهاند؟ در شعر فرخی، شخصیتپردازی اجزای بدن ممدوح با کمک عناصر طبیعی و کاربرد تکوجهی کلاناستعارهها باعث ایجاد ساختاری ساده در استعارهها شده که نتیجة آن رسیدن به نوعی معرفت حسی و میل به طبیعتگرایی است. در مقابل در شعر حافظ و تاحدودی در شعر انوری، گرهخوردگی تناسبهای مفهومی و تصویری در استعارههای مفهومی و ایجاد شبکهای از خردهاستعاره و کلاناستعاره، استعارههای پیچیدهای را پدید میآورد که جریان خطی حصول معنا را بر هم میریزند و شعری چندلایه را پدید میآورند که برای فهم آن باید به رمزگشایی از این زیرساختها رو آورد. بنابراین شعر، دیگر سادگی گذشته را ندارد. در شعر فرخی، اجزای بدن در حوزههای مبدأ یا مقصد با همان شکل حقیقی خود حاضر میشوند، اما در شعر حافظ و تا اندازهای در شعر انوری، اجزای بدن هرکدام فراتر از ماهیت عینی خود، شخصیتی فعال و نقشآفرین پیدا میکنند. در شعر فرخی، حوزههای مبدأ یا مقصد معقول کمتر دیده میشود، اما در شعر حافظ، حضور حوزههای مبدأ و مقصد معقول و در شعر انوری، گسترش آنها با عناصر معقول باعث حرکت شعر از توصیف تجربه و شناخت مبتنی بر معرفت حسی به معرفت شهودی و از انفعال به پویایی شده است.
بنابراین میتوان چنین نتیجه گرفت که تغییر در استعارههای مفهومی موجب ایجاد تغییرات مفهومی و ساختاری در کلام میشود و میتواند حوزههای تازهای از معنا را به شعر وارد کند و بر تغییر و تحول سبکها نیز اثر بگذارد.
منابع
استاکول، پیتر (1393) درآمدی بر شعرشناسی شناختی، ترجمه لیلا صادقی، تهران، مروارید.
افراشي، آزيتا و دیگران (1394) «استعارههاي مفهومي در زبان فارسي؛ تحليلي شناختي و پيكرهمدار»، زبانشناخت، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، سال ششم، شمارة دوم، پاييز و زمستان، صص 39-61.
انوری ابیوردی، اوحدالدین محمد بن محمد (1337) دیوان قصاید و غزليات و مقطعات، ج 1، تصحيح مدرس رضوی، تهران، بنگاه ترجمه.
حافظ، شمسالدین محمد (1367) دیوان حافظ، [درباره زندگی و آثار بیدل دهلوی]، تصحیح قزوینی و غنی، تهران، اساطیر.
شفیعی کدکنی، محمدرضا (1366) شاعر آینهها، تهران، آگاه.
صفوی، کوروش (1396) استعاره، تهران، علمی و فرهنگی.
علیپور، ساناز و دیگران (1395) «معرفی امآیپی: روشی برای شناسایی استعاره در گفتمان»، مجلة زبانشناسی و گویشهای خراسان، دانشگاه فردوسی مشهد، شمارة پیاپی 14، صص 111-139.
فتوحی، محمود (1385) بلاغت تصویر، تهران، سخن.
------------ (1395) سبکشناسی، نظریهها، رویکردها و روشها، تهران، سخن.
فرخی سیستانی، علی بن جولوغ (1385) دیوان اشعار، به کوشش محمد دبیرسیاقی، چاپ هفتم، تهران، زوار.
کوِچش، زُلتَن (1393) مقدمهای کاربردی بر استعاره، ترجمه شیرین پورابراهیم، تهران، سمت.
لیکاف، جورج و مارک جانسون (1396) استعارههایی که باور داریم، ترجمه راحله گندمکار، تهران، علمی و فرهنگی.
هاشمی، زهره (1389) «نظریة استعارة مفهومی از دیدگاه لیکاف و جانسون»، ادبپژوهی، شماره 12، صص 119-140.
Habeeb Al-Saeedi (2016) “A Cognitive Stylistic Analysis of Simon's Lyric the Sound of Silence”, The Journal of University of Qadisiyah, ·pp: 16-35.
Lakoff, G.(1993) “The Contemporary Theory of Metaphor, in Methafor and Thought”, Combridge University Press, pp: 257-202.
[1] * نویسنده مسئول: دانشیار گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه بوعلی سینا، همدان، ایران mtaheri@basu.ac.ir
[2] ** دانشآموخته دکتری زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه بوعلی سینا، همدان، ایران m.archandani@mail.com
[3] . Source Domain
[4] . Mapping
[5] . Target Domain
[6] . Conceptual Theory of Metaphor
[7] . Foregrounding