هايدگر باور داشت که مفهومپردازي متافيزيکي از نسبت اينهماني و تفاوت نااصيل است و معتقد بود بنياد اين فراموشي در اين واقعيت است که متافيزيک «تفاوت بماهو»، بمثابة گشودگي ناب را فراموشي کرده است. در نظر وي يونانيان تصوير روشنتري از نسبت تفاوت و اينهماني داشتند. او در تفسير أکثر
هايدگر باور داشت که مفهومپردازي متافيزيکي از نسبت اينهماني و تفاوت نااصيل است و معتقد بود بنياد اين فراموشي در اين واقعيت است که متافيزيک «تفاوت بماهو»، بمثابة گشودگي ناب را فراموشي کرده است. در نظر وي يونانيان تصوير روشنتري از نسبت تفاوت و اينهماني داشتند. او در تفسير گفتههاي آناکسيماندروس نشان ميدهد که در عينِ اينکه آناکسيماندروس به هستندگان بمثابة يک کل ميانديشيد اما تفاوتِ هستندگان را از ميان نميبرد. برابر تفسير هايدگر، آناکسيماندروس با شناساندن آپيرون و زمان همچون دو عامل بنيادين توانسته بود تا به مواجهة آغازينتري با نسبت اينهماني و تفاوت دست يابد. هايدگر اين نسبت را «بهرهمندي» مينامد و معتقد است همين مفهوم بهرهمندي ميتواند ما را به تفاوت بنيادي رهنمون سازد، چرا که برخلاف نظريههاي متافيزيکي بسته به عاملي بيروني نيست که همبستگي درگرو آن باشد، بلکه به خود هستي هستندگان بستگي دارد. آپيرون و زمان فضاي نابي را ميگشايند که در گشودگي آن فضا، هستندگان نهادشان را يافته و در عين حال چنان به هم وابسته ميشوند که از اين تعلق دوجانبه، کل برساخته شود.
تفاصيل المقالة
از دیدگاه ارسطو فعالیت نظری و تئوریک، فعالیتی بیمیل و بیجهان است که از هر امر منفی و مقاومی پیشی میگیرد و درنتیجه بسبب طرد شدن تناهی، خطا به آن راه پیدا نميكند. همین معنا خودآیینی ویژه يي را برای تئوری بهارمغان میآورد، یعنی ناظر در نظر محض درمی یابد که در میانة فعالی أکثر
از دیدگاه ارسطو فعالیت نظری و تئوریک، فعالیتی بیمیل و بیجهان است که از هر امر منفی و مقاومی پیشی میگیرد و درنتیجه بسبب طرد شدن تناهی، خطا به آن راه پیدا نميكند. همین معنا خودآیینی ویژه يي را برای تئوری بهارمغان میآورد، یعنی ناظر در نظر محض درمی یابد که در میانة فعالیت تئوریک، نه تنها هیچ انفعالی بر او اثر نمیگذارد بلکه حتی هیچ امکان خطایی در فعالیت نظری محض وجود ندارد. اما نکتۀ اساسی تمام این نتایج اینست که از نظر هیدگر، ارسطو بدون تحول در فهم وجود و گذار به ساحت پوئزیس (هنرورزی/ شعر)، نميتوانست چنین جایگاهی را برای انسان در مقام تئوری، فراهم نماید. از دیدگاه هیدگر، افق جوهرشناختی (اوسیالوژیک) وجود ناشی از تحولی است که در فهم یونانیان از وجود رخ داده و بتبع این تحول، تناهی ساختاری ظهور وجود و موضعِ متناهی ناظر در میان موجودات، امکان برآیش معرفت مطلق را دستکم برای یک موجود، یعنی ثئوس یا موجود الوهی، فراهم کرده است. بهمين دليل مقاله حاضر میکوشد نشان دهد که چگونه بواسطة جوهرشناسی ارسطو، دانایی بمثابه نظر کردن، به میل شایستة هر انسانی بدل شده و امکانی برای گذار از تناهیِ ذاتی نظر ظهور ميكند.
تفاصيل المقالة
رایمگ
يقوم نظام رایمگ بتنفيذ جميع عمليات الاستلام والتقييم والحكم والتحرير وتخطيط الصفحة والنشر الإلكتروني للمجلات العلمية.