بررسی و تحلیل جلوههای مکتب رمانتیسم فردی در اشعار «بهزاد» و «پرتو کرمانشاهی»
الموضوعات :
1 - استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه پیام نور، تهران، ایران
الکلمات المفتاحية: رمانتیسم, یدالله بهزاد, پرتو کرمانشاهی, رمانتیسم فردی و شعر معاصر.,
ملخص المقالة :
جنبش رمانتیک، سرآغاز دورهای تازه در تاریخ تجدّد فکری است. این نهضت که مقدّمات آن از قرن هجدهم میلادی فراهم شد، راه و مسیر تازهای را گشود تا جویندگان این راه، برای رسیدن به حق و خواستههای خود به دنبال دگرگونی و انقلاب باشند. از سوی دیگر، جنبش رمانتیسم در برابر خردگرایی مکتب کلاسیسیسم، زمینه را برای مکتبهای جدید ادبی هموار ساخت. این مکتب، بیشتر متکّی به هیجان، شهود، ذوق و احساسات درونی بود. رمانتیسم در شعر معاصر ایران به عنوان جریان ادبی به بیان احساسات و عواطف فردی در مقابل تحولات سیاسی اجتماعی به کار رفت. «یدالله بهزاد کرمانشاهی» و «علیاشرف نوبتی» (متخلّص به پرتو کرمانشاهی) -دو تن از شاعران کرمانشاه- از جمله شاعران معاصری هستند که مؤلفهها و اصول مکتب رمانتیسم در اشعار آنان نمود و جلوة قابل توجهی دارد. پژوهش پیشِ رو با روش توصیفی- تحلیلی نشان میدهد که جلوههای رمانتیسم فردی از جمله توجه به طبیعت و عناصر آن، عشق، فردگرایی، نوستالژی ایام کودکی و نوجوانی و روزگار جوانی و پیری، نگاه انتقادی در اشعار این دو شاعر به شیوه هنری و ماهرانه، بازتاب یافته است. شکوه از فقر و تنگدستی و حسرت از دست دادن دوستان در شعر بهزاد و مرگستایی در اشعار پرتو از جمله مؤلفههای پربسامد رمانتیسم فردی است.
انوشه، حسن (1376) فرهنگنامۀ ادبی فارسی، تهران، سازمان چاپ و انتشارات.
برقعی، سیّد محمّدباقر (1373) سخنوران نامی معاصر ایران، شش جلد، تهران، خرم.
بهزاد کرمانشاهی، یدالله (1387) یادگار مهر، تهران، آگاه.
------------------ (1391) گلی بیرنگ، تهران، مهرویستا.
کرمانشاهی، پرتو و علیاشرف نوبتی (1377) کوچهباغیها، به کوشش محمّدعلی سلطانی، تهران، سها.
ثروت، منصور (1385) آشنایی با مکتبهای ادبی، تهران، سخن.
جعفری، مسعود (1386) سیر رمانتیسم در ایران، تهران، مرکز.
حسینی آبباریکی، سیّد آرمان و سلما ساعدی (1398) «بررسی نوستالژی در اشعار یدالله بهزاد کرمانشاهی»، مجموعه مقالات پنجمین همایش ملّی پژوهشهای نوین در حوزۀ زبان و ادبیّات ایران، صص 1-13.
خاکپور، محمّد و میرجلیل اکرمی (1389) «رمانتیسم و مضامین آن در شعر فارسی»، کاوشنامه، سال یازدهم، شمارۀ 21، صص 225-248.
رحیمیزنگنه، ابراهیم و ناصر گلستانفر (1394) بر بلندای بیستون: یادنامۀ استاد بهزاد کرمانشاهی، تهران، معین.
زرینکوب، عبدالحسین (1369) نقد ادبی، دو جلد، چاپ چهارم، تهران، امیرکبیر.
سلیمی، علی و دیگران (1394) «بهزاد کرمانشاهی و بازتاب رخدادهای سیاسی و اجتماعی در شعر او»، پژوهشهای ادبی و بلاغی، سال سوم، شمارۀ سوم، تابستان، صص 59-71.
شاملو، سعید (1375) آسیبشناسی روانی، چاپ ششم، تهران، رشد.
شمیسا، سیروس (1393) مکتبهای ادبی، چاپ ششم، تهران، قطره.
کزازی، میرجلالالدین و دیگران (1395) «مقایسۀ تطبیقی نوستالژی در اشعار پرتو کرمانشاهی و علی الفتی»، زیباییشناسی ادبی، سال چهاردهم، شمارۀ 28، صص 145-170.
محمّدپور، محمّدامین و علی¬اصغر باباصفری (1394) «بررسی ویژگی¬های محتوایی رمانتیسم در شعر هوشنگ ابتهاج»، مطالعات زبانی- بلاغی، سال ششم، شماره 11، بهار و تابستان، صص 121-142.
هدایتی خوشکلام، منوچهر (1370) «به یاد اخوان ثالث: انتقادهای اخوان ثالث از منظومۀ شهریار»، آینده، سال هفدهم، شمارۀ 1-4، فروردین تا تیر، صص 297-304.
هیث، دانکن (1388) رمانتیسم: قدم اوّل، ترجمۀ کامران سپهران، تهران، قطره.
فصلنامه علمي «پژوهش زبان و ادبيات فارسي»
شماره هفتاد و هفتم، تابستان 1404: 162-133
تاريخ دريافت: 23/11/1403
تاريخ پذيرش: 06/05/1404
نوع مقاله: پژوهشی
بررسی و تحلیل جلوههای مکتب رمانتیسم فردی
در اشعار «بهزاد» و «پرتو کرمانشاهی»
اکبر شاملو1
چكيده
جنبش رمانتیک، سرآغاز دورهای تازه در تاریخ تجدّد فکری است. این نهضت که مقدّمات آن از قرن هجدهم میلادی فراهم شد، راه و مسیر تازهای را گشود تا جویندگان این راه، برای رسیدن به حق و خواستههای خود به دنبال دگرگونی و انقلاب باشند. از سوی دیگر، جنبش رمانتیسم در برابر خردگرایی مکتب کلاسیسیسم، زمینه را برای مکتبهای جدید ادبی هموار ساخت. این مکتب، بیشتر متکّی به هیجان، شهود، ذوق و احساسات درونی بود. رمانتیسم در شعر معاصر ایران به عنوان جریان ادبی به بیان احساسات و عواطف فردی در مقابل تحولات سیاسی اجتماعی به کار رفت. «یدالله بهزاد کرمانشاهی» و «علیاشرف نوبتی» (متخلّص به پرتو کرمانشاهی) -دو تن از شاعران کرمانشاه- از جمله شاعران معاصری هستند که مؤلفهها و اصول مکتب رمانتیسم در اشعار آنان نمود و جلوة قابل توجهی دارد. پژوهش پیشِ رو با روش توصیفی- تحلیلی نشان میدهد که جلوههای رمانتیسم فردی از جمله توجه به طبیعت و عناصر آن، عشق، فردگرایی، نوستالژی ایام کودکی و نوجوانی و روزگار جوانی و پیری، نگاه انتقادی در اشعار این دو شاعر به شیوه هنری و ماهرانه، بازتاب یافته است. شکوه از فقر و تنگدستی و حسرت از دست دادن دوستان در شعر بهزاد و مرگستایی در اشعار پرتو از جمله مؤلفههای پربسامد رمانتیسم فردی است.
واژههای كليدي: رمانتیسم، یدالله بهزاد، پرتو کرمانشاهی، رمانتیسم فردی و شعر معاصر.
مقدمه
رمانتیسم، یکی از جنبشهای فرهنگی، هنری و ادبی بود که در اواخر قرن ۱۸ و اوایل قرن ۱۹ میلادی در اروپا شکل گرفت. این جنبش، واکنشی در برابر عقلگرایی و قواعد خشک دوران روشنگری و نئوکلاسیک بود. رمانتیسم بر احساسات، تخیل، فردگرایی و ارتباط با طبیعت تأکید داشت. مکتب رمانتیسم نخست در انگلستان ظهور کرد و سپس در فرانسه، ظهوری فراگیر یافت.
«ادبیّات رمانتیک به عکس کلاسیک که بیشتر به عقل تکیه دارد، متّکی به شور، ذوق، احساس و تخیّل است. اساس بینش و ادراک رمانتیک، عنصر شخصی و فردی است» (زرینکوب، 1369، ج2: 454).
سادهترین برداشتی که از کلمة رمانتیسم به ذهن خطور میکند و در واقع شالودة آن را بنا مینهد، عبارت است از بحران؛ یعنی انسان رمانتیک یا به عبارت بهتر هنرمند رمانتیک، کسی است که در میان فضای بحرانی در حال تعلیق و دستوپا زدن است. بحرانی که سرخوردگی از وعدههای برآورده نشده، آن را به بار آورده است. «بالطبع چنین فردی به گذشتهها، سرزمینهای دوردست، رؤیا، تخیّل، فردیّت، حزن و ناامیدی، مرگ، وحشت و کابوس پناه میبرد و ارزشهای والای انسانی و آرمانی را که به سبب تحوّلات اجتماعی بیگانه شدهاند، در چنین دنیاهایی میجوید» (خاکپور و اکرامی، 1389: 226).
در تاريخ ادبيّات جهان، مشخصههاي سبك رمانتيسم، عبارتند از:
1. تأکید بر احساسات شخصی و تخیل، عواطف شدید و تخیل خلاقانه.
2. طبیعتگرایی: طبیعت در آثار رمانتیک نهتنها پسزمینهای زیبا، بلکه منبع الهام و نمادی از آزادی و حقیقت بود.
3. فردگرایی و قهرمانپروری: توجه ویژهای به شخصیتهای منحصربهفرد، قهرمانهای تنها و درگیر با سرنوشت میشود.
4. نوستالژی و گرایش به گذشته، بهویژه قرون وسطی و اسطورهها.
5. ناامیدی از جامعه صنعتی: رمانتیستها اغلب از پیامدهای انقلاب صنعتی و زندگی شهری انتقاد میکردند.
6. روحگرایی و علاقه به امور ماورایی: علاقه به رمز و راز، رؤیاها، مرگ، زندگی پس
از مرگ و موضوعات فراطبیعی.
عوامل یا زمینههای شکلگیری رمانتیسم را میتوان به دو دسته تقسیم کرد: «1- عوامل اجتماعی: که از جمله میتوان به انقلاب کبیر فرانسه و انقلاب صنعتی اشاره کرد. 2- دنیای شرق: بسیاری از افکار دوران نوزایی، حاصل تبادل و برخورد دنیای غرب با شرق بوده است. در این عصر، آشنایی بسیاری از متفکّران اروپایی (برخی از بزرگان رمانتیسم) با ادبیّات هند و ایرانی، سبب دوری از ادبیّات کلاسیک و روی نهادن به سمت مکتب رمانتیسم بوده است» (ثروت، 1382: 42-46).
زمینههای پیدایش رمانتیسم در ایران
زمینههای پیدایش رمانتیسم در ایران را میتوان در بستر تحولات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی سده ۱۳ و ۱۴ بهویژه دوران مشروطه تا دهههای میانی قرن ۱۴ شمسی بررسی کرد. هرچند رمانتیسم، یکی از مکاتب ادبی غربی بود، ورود آن به ایران با اقتباس، ترجمه و همزمانی با تحولات داخلی، شکلی خاص به خود گرفت.
در دوره قاجار، بهویژه از زمان ناصرالدینشاه به بعد، ارتباط ایران با اروپا گسترش یافت. سفرها، مدارس جدید و دارالفنون باعث شد ترجمة آثار نویسندگان و شاعران رمانتیک اروپایی به زبان فارسی انجام گیرد. آثار ویکتور هوگو، لامارتین، گوته، شاتو بریان و ترجمه رمانها، نمایشنامهها و اشعار رمانتیک، نمونههایی از ایندست تأثیرگذاریهاست. این ترجمهها، الهامبخش نویسندگان و شاعران ایرانی شد تا از مفاهیم جدیدی مثل عشق فردی، تنهایی، مرگاندیشی، آزادی و طبیعتگرایی در آثار خود استفاده کنند.
انقلاب مشروطه (۱۲۸۵ هجری شمسی)، فضا را برای بیان احساسات فردی، اعتراض اجتماعی و آرمانگرایی فراهم کرد. روشنفکران به دنبال مفاهیمی چون آزادی، عدالت و فردیت رفتند. رمانتیسم به عنوان یکی از شیوههای بیان اندیشههای نو و احساسات خالص در برابر کهنهگرایی، بهخوبی با روح زمانه مشروطه همخوان بود. در سالهای پس از مشروطه، شکست آرمانهای انقلاب، دخالت بیگانگان، فقر فرهنگی و اقتصادی، باعث شد که یأس، غربت، شکست، اندوه و نومیدی، موضوعات اصلی شعر و داستان شود؛ عناصری که کاملاً با رمانتیسم همخوانی دارند. مثلاً شعرهای نیما یوشیج و داستانهای هدایت اغلب فضای تاریک و حسرتبار دارند.
آغاز رمانتیسم در ایران مانند رمانتیسم اروپا همزمان با کشمشهای نو و کهن و انقلاب سیاسی و اجتماعی، اقتصادی و فکری یعنی جنبش مشروطیّت است. «جنبشی که موجبات تغییر ساختار حکومتی، اقتصادی، فرهنگی و ادبی را فراهم کرد. ظهور رمانتیسم همراه با گذر از سنّت به تجدّد است که در عصر نوجویی و دگرگونی ادبی، رگههای رمانتیسم در ادبیّات جدید فارسی جلوه مینماید» (خلیلی و دلارامی، 1389: 29).
یکی از مهمترین بسترهای رمانتیسم در ایران، تحول در قالب شعر بود. نیما یوشیج با سرودن شعرهایی چون «افسانه»، قالب کلاسیک را شکست و به بیان احساسات فردی، عشق دردناک، ترس از تنهایی و مرگ و خیالپردازیهای رمانتیک روی آورد. شعر نو، بستری شد برای آزادی عاطفی و زبانی، درست همان چیزی که رمانتیسم نیاز داشت.
مختصات شعر رمانتیک جدید ایران عبارتند از «سادگی و زیبایی و پرهیز از ابهام، فرار از واقعیت، یاد خاطرات گذشته، حسرت، یأس، مرگاندیشی، نوستالژی، تصویرپردازی و فضاآفرینی و صحنهسازی، اهمیت دادن به کلمات زیبا و خوشآهنگ، به کار بردن لغات سبک عراقی از قبیل جام و می و پروانه، استفاده از کلمات مخفّف، ترکیبسازی، استفاده از تشبیه و تشخیص و استعارههای ساده، استفاده از قالبهای تقریباً جدید از انواع مسمّط و چهارپاره و نوع ساده قوالب نیمایی» (شمیسا، همان: 73-74).
بهزاد کرمانشاهی
یدالله بهزاد در نیمۀ بهمن 1304ش. در کرمانشاه به دنیا آمد. او تحصیلات ابتدایی و دبیرستان را در سالهای 1313-1319 در دبستان «هدایت» و در دبیرستان «شاهپور» گذراند. بهزاد در سال 1326 در رشتۀ زبان و ادبیّات فارسی دانشگاه تهران پذیرفته شد و در محضر استادانی چون بهار، جلالالدین همایی، بدیعالزمان فروزانفر، ابراهیم پورداوود، احمد بهمنیار، محمّد معین، ذبیحالله صفا، پرویز ناتل خانلری و... کسب فیض کرد؛ هرچند این دوره را در سال 1329 ناتمام گذاشت. او در سال 1331 به استخدام وزارت فرهنگ درآمد و پس از 27 سال خدمت صادقانه، به درخواست خود در سال 1359 پیش از موعد بازنشسته شد. بهزاد در طول زندگانی خود در محافل ادبی شهرهای بزرگ ایران، همچون تبریز، مشهد و... حاضر شد و شاعران و فرهیختگان نقاط مختلف ایران، اشعار وی را تحسین کردند و منش والایش را ستودند (رحیمیزنگنه و
گلستانفر، 1394: 18-19).
بهزاد به هنر خوشنویسی علاقه و دلبستگی زیادی داشت؛ به گونهای که خود در نوشتن خط تحریر و نستعلیق، مهارت و توانایی کافی داشت و این دو خط را بسیار خوب و خوش مینوشت. شاعران برجستهای چون مهدی اخوان ثالث، محمّدحسین شهریار و امیری فیروزکوهی در سرودههای خود از مقام والای ادبی بهزاد سخن گفتهاند. بهزاد در سال 1386خ. در کرمانشاه جان به جانآفرین تسلیم کرد (برقعی، 1373، ج1: 615).
استاد شفیعیکدکنی که با بهزاد سابقۀ دوستی، انس و الفت داشته، دربارۀ مقام ادبی او نوشته است: «استاد یدالله بهزاد کرمانشاهی، یکی از مفاخر فرهنگ ایرانزمین در عصر ما بود؛ از آن مردانی که در هر قرنی، چند تنی در گوشه و کنار این کشور، سر بلند میکنند و با تمام هستی خود در راه تعالی فرهنگ و اخلاق جامعه میکوشند و مجموعۀ اینگونه مردان، حلقههای زرّین تداوم ایران و ملّت ایران به شمار میروند و ایران را از نسلی به نسلی دیگر تحویل میدهند... نام و یاد عزیز او بر صفحۀ تاریخ شعر و ادب ایران همواره درخشید و منظومۀ شمسیای از شاعران و هنرمندان غرب ایران را -که او خورشید این منظومه است- در سپهر ایران بزرگ جاودانه خواهد کرد» (رحیمیزنگنه و گلستانفر، 1394: 12-13).
مهدی اخوان ثالث هم دربارۀ مغفول ماندن جایگاه واقعی او بیان داشته است: «بهزاد کرمانشاهی از شعرا و سخنوران بسیار قادرسخن و بلیغ و شیوا و سلیذوق و بلندطبع و لطیفقریحه و نغزاندیشۀ عصر ماست و اگر حساب و کتابی در کار میبود...، یدالله بهزاد امروز روز جایش در صف مقدّم و طراز اوّل از شهرت و قبول و رواج و عزت و حرمت و محبوبیّت و مقبولیّت بود. شعرش در صورت و معنا و اسلوب، ممتاز و شاخص و بلند و ارجمند و سرو سرودش از جملۀ نفیسترین کالاهای والاست و در راستۀ اعزّۀ راستین شر و شور و ذوق و اندیشۀ متعالی، منزلتش به حق برترین بالاست» (هدایتی خوشکلام، 1370: 229- 230).
از آنجایی که بهزاد، دو محیط سیاسی و اجتماعی متفاوت را تجربه کرده، محتوای آثار او تحت تأثیر این دو محیط قرار گرفته است. دورۀ اوّل زندگی سیاسی و اجتماعی او پس از کودتای 28 مرداد 1332 شروع میشود و تا انقلاب اسلامی ادامه پیدا میکند. سرنگونی دولت مصدق سبب شکسته شدن روحیۀ لطیف بسیاری از شاعران و نویسندگان شد. بهزاد هم که به گفتۀ خودش به جنبش ملّی شدن نفت و رهبر آن دلبستگی داشته است، با توجّه به فضای بستۀ سیاسی کشور، دیدگاهی بهشدّت انتقادی نسبت به حکومت و سیاستمداران پیدا میکند و در اشعارش -بهویژه در «کلبۀ من»، «تنها نشستهای»، «غبار فتنه»، «سرود اهریمن»، «کبوترها»، «فریاد»، «باد نوروزی» و...- فضای مسموم و رخوتزای جامعه را به تصویر میکشد. دورۀ دوم زندگی و شاعری بهزاد در پیوند با وقایع پس از انقلاب اسلامی است. با ظهور انقلاب اسلامی، تأثیرپذیری شاعر از شرایط اجتماعی جدید به گونهای است که تلاش میکند ابعاد تازهای از اجتماعیات را بیان کند. بنابراین تا اندازهای از روحیۀ یأس و ناامیدی در اشعارش کاسته میشود. با آغاز جنگ تحمیلی، او نیز تحت تأثیر جریانات روز قرار گرفته، به سرودن شعرهای وطنی، حماسی و حتّی مذهبی میپردازد. در پایان این دوره، هیجانها و یأسهای بهزاد، جای خود را به نوعی تفکّر عاطفی و زلال میدهد. با نگاهی کلّی به تاریخ سرایش اشعار «بخت بیمدارا»، «شوق نهانی»، «سرودی بیسخن» و... که شاعر در پایین هر قطعه آورده، این مطلب به آسانی قابل دریافت است (سلیمی و دیگران، 1394: 62-63).
از بهزاد کرمانشاهی، دو دفتر شعر با نام «گلی بیرنگ» و «یادگار مهر» به یادگار مانده است.
پرتو کرمانشاهی
علیاشرف نوبتی فرزند اسدالله، متخلّص به «پرتو»، در ششم مهرماه 1310 شمسی در کرمانشاه به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی را در زادگاه خود به پایان برد، آنگاه به شغل آزاد روی آورد. پرتو از شاعران توانا و خوشذوق و با استعدادی است که در راه رشد گام برداشته و شعرش بیش از پیش پربارتر شده است. هرچند پرتو در انواع شعر طبعآزمایی کرده، امّا در غزلسرایی از مهارت بیشتری برخوردار بوده است (برقعی، 1373، ج1: 748). در ۱۱ و ۱۲ تیرماه ۱۳۹۸ در کنگرۀ مشاهیر کُرد در سنندج، از پرتو کرمانشاهی به عنوان یکی از مفاخر زندۀ کُرد، تقدیر و قدردانی شد. نوبتی، بامداد پنجمین روز بهمن ماه 1400ش. در ۹۰ سالگی در شهر کرمانشاه بدرود حیات گفت و پیکر وی در آرامستان شهر کرمانشاه، باغ فردوس، به خاک سپرده شد.
مجموعه اشعار پرتو کرمانشاهی با نام «کوچهباغیها» به چاپ رسیده است. این مجموعه شامل 79 غزل، 6 قصیده، 24 چهارپاره، یک مثنوی و تعدادی رباعی و دوبیتی است. بیشتر اشعار کوچهباغیها، مابین سالهای 1340 تا 1360خ. سروده شدهاند و محتوای آنها تغزل، عشق، طبیعت، نوستالژی، بهویژه با یادکرد اقلیم کرمانشاه، مرثیه، اخوانیات و... است.
جلوههای مکتب رمانتیسم در اشعار سخنوران معاصر کرمانشاهی بسیار چشمگیر و قابل توجّه است. از جمله شاعران معاصر این سامان که سرودههای آنان نمود رمانتیستی بارزتری نسبت به دیگران دارد، میتوان «یدالله بهزاد کرمانشاهی» و «علیاشرف نوبتی» متخلّص به «پرتو کرمانشاهی» را نام برد که نویسنده در این پژوهش میکوشد مختصات و اصول مکتب رمانتیسم فردی را در آثار آنها بررسی و تحلیل کند.
پرسش و پیشینه پژوهش
بررسی جلوههای رمانتیسم و مختصات آن در سرودههای شاعران معاصر ایران، بدون تردید سبب میشود تا مخاطب نسب به دیدگاه آن شاعران، شناخت ژرفتری پیدا کند. آیا بهزاد و پرتو کرمانشاهی آگاهانه از مبانی و اصول رمانتیسم در اشعار خویش بهره جستهاند؟ شاخۀ فردی و عاشقانۀ رمانتیسم در سرودههای آنان به چه صورتی بازتاب یافته است؟ درصورت تأیید این موضوع، علل و عوامل تأثیرگذار کدامند؟
با بررسی پژوهشها در حوزه رمانتیسم فردی، مقالهای با این عنوان و مورد مشابه دیده نشد. اما موارد زیر صرفاً به لحاظ موضوع، نزدیک به پژوهش حاضر هستند که به آنها اشاره میشود.
کرمی و همکاران (1401) در مقالهای با عنوان «تحلیل شناختی استعاره زمان در اشعار یدالله بهزاد کرمانشاهی» نشان دادهاند که شاعر به عواطف و احساسات شخصی، توجه زیادی نشان داده و از عشق به عنوان نیروی حرکت شعر استفاده کرده است.
سلیمی و همکاران (1394) در مقاله «بهزاد کرمانشاهی و بازتاب رخدادهای سیاسی و اجتماعی در شعر او» نشان میدهند که بهزاد، توجه زیادی به مسائل سیاسی دارد که با یأس و ناامیدی همراه است.
کزازی و همکاران (1395) با «مقایسۀ تطبیقی نوستالژی در اشعار پرتو کرمانشاهی و علی الفتی»، رویکردهای نوستالژیک شاعر را بررسی کردهاند.
حسینی آبباریکی و ساعدی (1398) در مقاله «بررسی نوستالژی در اشعار یدالله بهزاد کرمانشاهی» به مؤلفههای نوستالژی اشاره کردهاند.
همتی و کزازی (1396) در مقالهای با عنوان «سبکشناسی لایهای اشعار پرتو کرمانشاهی» به برجستهسازی عناصر طبیعی و باورهای عامیانه موردنظر شاعر پرداختهاند.
ابراهیمآبادی و همکاران (1403) در مقالهای با عنوان «بررسی ویژگیهای محتوایی مکتب رمانتیسم فردی در سرودههای لایق شیرعلی»، تقسیمبندی از مؤلفههای رمانتیسم فردی انجام دادهاند که با اندک تفاوتی در این پژوهش نیز استفاده شده است.
بحث و تحلیل دادهها
با گسترش شعر رمانتیک در دهههای بیست و سی، شعر رمانتیسم، شاخههای فرعی پیدا کرد. با این گرایشی شدن، شعر رمانتیک خود را بهتر نشان داد و به دو شاخة رمانتیسم فردی و رمانتیسم اجتماعی تقسیم شد. رمانتیسم فردی و غیر سیاسی و برکنار از دغدغههای اجتماعی و اندیشههای انقلابی شکل گرفت.
در رمانتیک فردی، به پیوند موضوع شعر با خود شاعر و احساسات شخصی او تأکید میشود. استفاده مکرّر از ضمیر «من»، «م»، «ام» در اشعار، گواه این معنی است. البته این «من» گاهی بدل از «ما» و بیانگر پدیدهای سیاسی و اجتماعی است که بهترین حالت خود و مردم را بیان میدارد. در رمانتیسم فردی، شاعر احساسات فردی از قبیل عشق، غم، کامیابیها و ناکامیهای خود را در قالب شعر بیان میکند (محمّدپور و باباصفری، 1394: 125). به بیان دیگر، ویژگیهای برجستۀ رمانتیسم فردی عبارتند از: بیان احساسات فردی؛ دوری و رویگردانی از جامعه؛ پرداختن به جنبۀ زمینی و جسمانی عشق؛ بیتوجهی به عشق عرفانی و فرازمینی؛ توجه به جزئیات مسائل خصوصی و حتی پرداختن به تنکامگی در هنر و شعر؛ نوستالژی و یادکرد گذشته؛ توجه به تصویرسازی با تخیّلات دور از ذهن و
غریب؛ مملو بودن سرودهها از یأس و ناامیدی و مرگ و مرگاندیشی.
رمانتیسم فردی، بیشتر به حالات و درونیات شخصی شاعر مربوط میشود. هرچند این سخن، بدین معنی نیست که هر مؤلفهای که ذیل رمانتیسم فردی میآید، تنها مختص به این حوزه است؛ زیرا بسیاری از اصول و مؤلفهها، شناور هستند و رگههایی از رمانتیسم اجتماعی نیز در آنها دیده میشود. برای نمونه، شاعران در طبیعتگرایی، ضمن توصیف طبیعت، بیشتر جنبۀ نمادین آنها را مدنظر داشتهاند. طبیعتگرایی، نوستالژی (نوستالژی یادکرد دوران کودکی و جوانی، نوستالژی دوری از معشوق، نوستالژی از دست دادن دوستان و مشاهیر و...)، شِکوه از تنگدستی و فقر، گلایه از بیهمدمی و تنهایی، شِکوه از پیری، مرگستایی و... از جمله مؤلفههای رمانتیسم فردیِ قابل بررسی در اشعار بهزاد و پرتو کرمانشاهی است.
طبیعتگرایی
طبیعتگرایی و دلبستگی به عناصر طبیعت، یکی از مفاهیم بنیادی مکتب رمانتیسم است. شاعر رمانتیک، از مناظر طبیعی در سرودههای خویش سود میجوید و میکوشد لذّتی را که از طبیعت نصیب او میشود، به خواننده منتقل کند. «طبیعت، آیینهای است که رمانتیکها از خلال آن، قدرتهای درونیای را که برسازندۀ آدمی و جهان فیزیکی است، مشاهده میکنند. طبیعت که افشاگر دست خالق و معنای وجود است، عرصهای است که مهمترین جدال تفکّر رمانتیک در آن رخ میدهد؛ جدال ذهن و عین» (هیث، 1388: 78).
بهزاد در سرودۀ زیر، از آمدن ماه «فرودین» و بهار طبیعت به وجد میآید و شادی و نشاط دشت و دمن را به تصویر میکشد. او با خوشحالی از سرسبزی طبیعت و نیز از مصاحبت عاشقانۀ گل و بلبل، سخن میگوید:
دوشینه پیش از آنک برآید سپیدهدم |
| آورده مژده ز آمدن فرودین سروش |
گفت از کران باغ به کشی و دلبری |
| دیدم که میگذشت نسیمِ بهار دوش |
دریافتم که چند صباح دگر جهان |
| خواهد به جلوه بَرَد ز بیننده تاب و هوش |
زودا که دشت مَفرَش دیبا کَشَد به روی |
| زودا که کوه حُلّۀ خضرا کشد به دوش |
بارش بهار ذوق سرود و سخن دهد |
| هر جا که هست مرغکی از رنج دی خموش |
گل دمبهدم بنوشد از جام لاله می |
| وز بلبلان برآید فریاد نوش نوش |
سال نو و بهار نو و روز نو رسد |
| تو نیز جامه نو کن ای پیر ژندهپوش |
|
| (بهزاد کرمانشاهی، 1391: 54-55) |
وی در برخی از اشعار هم از عناصر طبیعت به گونهای سمبلیک استفاده کرده است. در شعر «آشوب کلاغان»، پدیدههای طبیعی چون «باغ»، «خار»، «غنچه»، «بلبل»، «باد خزان»، «گُل»، «کلاغ» و... همه جنبۀ نمادین دارند. باغ، تداعیگر روزگار خوش گذشته و گاهی طبیعت پاک است. کلاغ و زاغ در برابر بلبل قرار میگیرد و نمادی از تسلط و سیطره بیهنر بر هنر و زیبایی است و گل نیز گاهی برای بیان نوستالوژی روزگار از دست رفته و جوانی است.
در سایۀ هر گل که شکفتهست در این باغ |
| صد خارِ ستم جای گرفتهست در این باغ |
تنگست دل غنچه که از زمزمۀ جوی |
| جز قصّۀ غمها نشنفتهست در این باغ |
بلبل دمی از ناله نیاسود ندانم |
| با خاربُنش دوش چه رفتهست در این باغ |
تا باد خزان رنگ بدزدد ز رخِ گُل |
| خود را پس هر شاخه نهفتهست در این باغ |
نه حرمت مستوری و نه فرصت مستی |
| نرگس به چه امید شکفتهست در این باغ |
ای دل سرِ خود گیر کز آشوبِ کلاغان |
| بیدار شد آن فتنه که خفتهست در این باغ |
|
| (همان: 155-156) |
شاعر در سرودۀ زیر، «روح سرگشتۀ خود» را به عنصر «باد» مانند کرده که آرام و قرار ندارد و همواره میان دشت و کوهسار در رفتوآمد است. بادی که از بیم رعد و برقِ اهریمنی، نمیتواند هرگز روی آرامش به خود ببیند و ناگزیر است بگریزد:
باد با زمزمهای حزنانگیز |
| کورمال از سر دیوار گذشت |
روی آورد به کاشانۀ من |
| خسته از گردش کوه و در و دشت |
****
| ||
نرم بر شیشۀ در زد انگشت |
| نالهای کرد و ز هم وا شد در |
گفتی آغوش نیازی شد باز |
| تا عزیزیش نشیند در بر |
****
| ||
ناگهان غرّش رعدی برخاست |
| خنده سر داد مگر اهریمن |
خنجر برق درخشید و ز بیم |
| خانه را لرزه درافتاد به تن |
|
| (بهزاد کرمانشاهی، 1391: 14) |
پرتو کرمانشاهی نیز به طبیعت و پدیدههای آن دلبستگی زیادی نشان داده است؛ به گونهای که در اشعارش با انتخاب ردیفهای اسمیای که از عناصر طبیعت انتخاب شدهاند، این انس و الفت را نمایان ساخته است. شاعر در سرودۀ زیر، «دریا» را مورد خطاب قرار میدهد و راز دل خویش را با آن در میان میگذارد؛ هم از رنج و اندوه خویش سخن میگوید و هم جلوههای زیبای دریا را به تصویر میکشد:
ای مرا ساحل تو آخر دنیا، دریا |
| دست من گیر که افتادهام از پا، دریا |
چیست راز تو و آیا چه کسی روز نخست |
| دید در آینهات صورت خود را دریا؟ |
... رقص نیلوفر مهتاب در امواجت را |
| اختران صف زده از بهر تماشا، دریا |
تو بمان ای همه پاکی، تو بمان ای همه مهر |
| گرچه ما را همه غم بودی و غوغا، دریا |
بیم موج و شب تاریک و گرانبارانیم |
| ساحل امن امیدی بود آیا دریا؟ |
... ره به جایی نبرد پرتو آواره مگر |
| تو پناهش دهی از فتنۀ دنیا دریا |
|
| (پرتو کرمانشاهی، 1377: 16-17) |
در ابیات بالا، پرتو گاه به صورت نمادین، مباحث اجتماعی و سیاسی خویش را نیز مدنظر داشته است. شاعر در دنیایی گرفتار است که در آن بیم موج، تاریکی شب و گرانباری در اوج است. پس تنها میتواند به دریا که نماد اخلاص و پاکی است، روی آورد؛ بدان امید که از فتنههای زمانه، پناهی یافته باشد.
در غزل زیر هم پرتو «شب» را توصیف کرده است. هرچند شب که در ادب معاصر، نماد خفقان و فضای بستۀ جامعه است، در اینجا منزه و معصوم جلوه مینماید. شاعر، شب را قربانی شور و شرّهای روز میداند. پس برای همین است که از خورشید دوری میکند. شبی که پیوسته غمبار و دیدگانش تر است. سود شب از دیدار روز چه بوده است؟ دریغا که دامنی غرق به خونابه نصیب او شده است. پرتو در پایان تأکید میکند که باید دامن شب را از دست نداد؛ زیرا شب از گنجینۀ اسرار خبر دارد:
مگر از شور و شرّ روز خبر دارد شب |
| که از آمیزش خورشید حذر دارد، شب |
کرده آیینۀ دل از اشک کواکب روشن |
| آنچه دارد همه از دیدۀ تر دارد، شب |
از غبار قدمش زاد دل و جان برگیر |
| کاروانیست که آهنگ سفر دارد، شب |
رمز خاموشی و اسرار سکوت جاوید |
| گفتوگویی است که با باد سحر دارد، شب |
... سودش از روز همین بس که ز دیدار شفق |
| دامنی غرقۀ خوناب جگر دارد، شب |
... پرتو از دست مده دامن شب را زنهار |
| که از گنجینۀ اسرار خبر دارد، شب |
|
| (پرتو کرمانشاهی، 1377: 23) |
در سرودۀ ذیل، «رود» توصیف شده است؛ رودی خروشان و پرشکوه که چنان شتاب دارد که گویی از درد و رنج به خود پیچیده است. هرچند رود تهیدست است، از هر راه و بیراه میگریزد و پویاست؛ پنداری برای رسیدن به مقصدی خاص، آرام و قرار ندارد:
امشب پریده خواب شب از شیون رود |
| بشکسته ماه آیینهاش در دامن رود |
مریخ هم با ترکشی از کهکشانها |
| گویی سپر افکنده پیش جوشن رود |
بر خویشتن میپیچد و مینالد از درد |
| زخمست از هر صخره و سنگی تن رود |
رقصد به ساز بادها در خلوت ماه |
| از نقره زرتار کف پیراهن رود |
ما خسته و ره دور و مقصد ناشناسا |
| نتوان گرفت آوخ عنان توسن رود |
چون ما تهیدست است، امّا میگریزد |
| از هر ره و بیره شگفتا رهزن رود |
|
| (همان: 47) |
پرتو از این بیتابی و شتاب رود، نتیجهای اخلاقی و قابل تأمّل میگیرد: هرچند رفتن، حیات و زندگی است، رسیدن، فرجام کار و مُردن است؛ زیرا رود چون به دریا پیوست، دیگر وجودی مستقل ندارد و مُرده به حساب میآید:
رفتن حیاتست و رسیدن مُردن آری |
| دریا شود پرتو در آخر مدفن رود |
|
| (همان) |
پرتو در غزل پیشِ رو، «باد» را بهگونهای مثبت توصیف کرده است؛ بادی که چون شاعر، آشیانسوخته و همیشه بیسروسامان است. او از گذشتۀ شیرین خویش یاد میکند که باد غزلخوان کوچهها بوده است و البته امید دارد در آینده نیز بتواند چهرۀ ملایم و راحتافزای باد را در بهاران به تماشا بنشیند:
چه امیدی به بهاران که خزان نیز نداشت |
| برگ خشکی که شود جامۀ عریانی باد |
آشیانسوخته و دربهدرم از من پرس |
| غم آوارگی و بیسروسامانی باد |
چشم میبندم و در خلوت یادم گویی |
| کوچهباغات قدیمست و غزلخوانی باد |
بود آیا که بهار آید و با لاله و سرو |
| باز با هم بنشینیم به مهمانی باد؟ |
ارغنون ساز کند جوی به شاباش چمن |
| پر شود دامن چشمه ز گلافشانی باد |
|
| (پرتو کرمانشاهی، 1377: 48) |
نوستالژی
این واژه در بررسیهای ادبی، به شیوهای از نگارش اطلاق میشود که بر پایۀ آن، شاعر یا نویسنده در سروده یا نوشتۀ خویش، گذشتهای را در نظر دارد یا سرزمینی که یادش را در دل دارد، حسرتآمیز و دردآلود ترسیم میکند و به تصویر میکشد (انوشه، 1376: 1395 و 1396). نوستالژی، میتواند فردی یا جمعی باشد. بر پایۀ نوستالژی شخصی یا فردی، شاعر یا نویسنده به دورهای از زندگی فردی خویش نظر دارد؛ امّا در نوستالژی جمعی یا اجتماعی، موقعیت اجتماعیِ ویژۀ فرد برایش حائز اهمیت است (شاملو، 1375: 11). نوستالژی در سرودههای بهزاد و پرتو کرمانشاهی، نمودی برجسته دارد.
نوستالژی دوران کودکی و جوانی
بازگویی خاطرات و یاد گذشتههای از دست رفته که با حس نوستالژی و حسرت توأم است، در شعرهای رمانتیک کشورهای گوناگون، حضوری چشمگیر دارد و بیشتر شاعران رمانتیک، خود را به جریان پُرجاذبه و حسرتبار خاطرات سپردهاند (جعفری، 1386: 262).
بهزاد کرمانشاهی با زبانی فاخر و ادبی از دوران کودکی، نوجوانی و جوانی خویش با حسرت یاد میکند. او در سرودۀ «نام کودکی»، با شور و اشتیاق از دوران کودکی خود سخن میراند. دوستی قدیمی در رهگذری ندایی سر میدهد که او را به یاد دوران پر از خاطرۀ مدرسه و بچگی میاندازد (حسینی آبباریکی و ساعدی، 1398: 3-4).
دوستی دیرینهام در رهگذار |
| خواند چون طفلان، به نام کودکی |
زان ندا گفتی شرابی خوشگوار |
| ریخت در کامم ز جامِ کودکی |
****
| ||
خوشدل و سرمست با پای خیال |
| راه عمرِ رفته را باز آمدم |
در دبستان با دگر نوباوگان |
| بار دیگر یار و دمساز آمدم |
|
| (بهزاد کرمانشاهی، 1391: 126) |
بهزاد آنقدر در خاطرات کودکی غرق میشود که پایش میلغزد و بر زمین میافتد؛ گویی او در این عالم به سر نمیبرد. وی وقتی خود را نیک درمییابد که میبیند پیری پریشان روزگار شده است. پس دوران خوش کودکی و جنبوجوشهای آن را با احوال کنونیاش در تقابل هم، به تصویر میکشد:
پای من لغزید و افتادم به روی |
| وان خیالات خوشم از سر پرید |
«چشم دادندت که بینی پیش پای» |
| رهگذر این گفت و در کویی خزید |
****
| ||
... این منم پیری پریشانروزگار |
| بینصیب از شوق و شور زندگی |
لاشۀ فرسودهام در رهگذار |
| نقش پایی از عبور زندگی |
|
| (همان: 129-130) |
پرتو کرمانشاهی در سرودۀ «خانۀ خاطرات»، پس از سی سال به خانهای که دوران کودکیاش را در آن گذرانده، سر میزند و با حسرت یکیک خاطرات آن زمان را مرور میکند. دریغا که او پیر شده و با کولهباری از غم و اندوه به سراغ روزهای کودکی خویش آمده است:
سوی تو باز ای سرای کودکی من |
| آمدم از یادهای گمشده سرشار |
غرقه در انبوه خاطرات گذشته |
| تکیه زده همچو یاس پیر به دیوار |
****
| ||
مهد دلآویز کودکی من اینجاست |
| خفته در آرامشی خدایی و بشکوه |
از پس سی سال بازگشتهام اینک |
| توشۀ من کولباری از غم و اندوه |
|
| (پرتو کرمانشاهی، 1377: 140) |
او در سرودۀ «جوانی» هم از دوران پر جنبوجوش جوانی به نیکی یاد میکند و
خاطرات خویش را با آه و دریغ از نظر میگذراند: جوانی ناباورانه رفته و پیری فرارسیده است و دیگر طبیعت بهاری، آن نشاط گذشته را ندارد. آنچه از آن دوران باقی مانده، تنها حسرت روزهای گذشته و خاطرات تلخ و شیرین است. شاعر، فرتوت و خسته شده و نیک میداند که تا هنگامۀ مردن، فرصت زیادی نمانده است:
ای تو مرا یاد و یادگار، جوانی |
| رفتی و پیری گشود بال، جوانی |
جلوۀ امید بودی و به تو بودم |
| بیشتر از این امیدوار، جوانی |
گو نه بهار آید و نه سبزه بروید |
| ما که فشاندیم برگ و بار جوانی... |
شادی دل بودی و قرار تن و جان
|
| حیف نماندی بدان قرار، جوانی |
رودکی آسا «مرا بسود و فرو ریخت» |
| عقد گهرسای آبدار جوانی |
جز غم و حسرت به جا نمانده و آوخ |
| دست و دل از کار و کار، زار جوانی |
ما به شکرخواب کودکی و گذشتی |
| همچو شهابی به شام تار جوانی |
یاد تو خوش باد، اگر نماند و نمانَد |
| خاطرهای از دیار و یار، جوانی |
گیرمت آیی و عهد رفته بیابی |
| کو دگر آن روز و روزگار جوانی |
خسته و از پا فتادهایم خدا را |
| یک دو قدم مانده تا مزار جوانی |
|
| (پرتو کرمانشاهی، 1377: 105-106) |
پرتو در سرودهای دیگر، از دوران کودکی و نوجوانی خویش به «بهشت رؤیا» تعبیر میکند و یاد آن روزگار را گرامی میدارد. دورانی که بزم و محفل یاران جانی برقرار بود. همهجا امید و نشاط موج میزد و درها به روی مهمان آغوش میگشود. همه لبخند مهربانی به لب داشتند. طبیعت، بکر و سرشار از زیبایی بود و جوانان، حرمت پیران را واجب میدانستند و سخنان گهربار آنها را با جان و دل میپذیرفتند. شاعر با جویبار سخن میگوید و آن همه صفا و صمیمیّت را جویا میشود. امّا دریغ که آن همه خوبی از سر گذشته و اکنون جز غم و اندوه، نشانی از آن نمانده است:
یاد آنکه یاد یاران پیوند جان و تن بود |
| شبها صفای مهتاب فانوس انجمن بود |
هر لالهرویی از شرم باغ بنفشهای داشت |
| دیوار خانههامان از شاخ نسترن بود |
درها به روی مهمان آغوش میگشودند |
| لبخند مهربانی در چشم مرد و زن بود |
آینه وقت دیدار چین بر جبین نمیزد |
| تا چشم کار میکرد گل بود و یاسمن بود |
آویزهای ز دُرّ داشت در گوش نوجوانان |
| پیران قصّهگو را حرفی که در دهن بود |
با جویبار گفتم: کو آن صفای دیرین؟ |
| نالید و گفت: رفتم دیدار در شدن بود |
آه ای بهشت رؤیا، ای روزگار طفلی |
| ما را پس از تو ایام جانکاه و دلشکن بود |
|
| (پرتو کرمانشاهی، 1377: 52) |
نوستالژی دوری از معشوق
نوستالژی دوری از معشوق، یکی از گونههای نوستالژی است که بیشتر شاعران به آن توجّه داشتهاند. بیگمان بیوفایی معشوق و دوری او، دل هر عاشقی را میرنجاند؛ امّا شاعران که طبع لطیفی دارند، این هجران و فراق را زیباتر به نمایش میگذارند. البته نباید از یاد بُرد که سیمای معشوق و شِکوه از هجران، چهبسا واقعی نباشد و مطابق سنّت ادبی، تنها در ذهن شاعر جای داشته باشد.
بهزاد کرمانشاهی در شعری با ردیف «بی تو» از کتاب «یادگار مهر»، زندگی بدون معشوق را پر از درد و رنج و غمبار میشمارد. از اینرو امیدوار است که سرای او هرگز خالی از معشوق نباشد؛ زیرا با حضور او شادی، چهره خود را آشکار میسازد و بدون حضور او، عناصر طبیعت و حتی اشیا با هم سر ستیز دارند و غم بر همهجا سیطره مییابد، بهگونهای که زندگی معنا نمییابد.
ای دلم خانۀ غمها بی تو |
| هرگز این خانه مبادا بی تو |
شادی اینجا ننماید دیدار |
| تا نیاید به بَرِ ما بی تو |
گل هم از پنجره دیدهست که غم |
| سایه گسترده به هر جا بی تو |
دل اگر چند شود سنگِ صبور |
| نرود راه مدارا بی تو... |
همگنان راست به ما از سر مهر |
| نظر لطف نه، امّا بی تو |
ای از تو روشنی دیده و دل |
| میتوان زیستن آیا بی تو؟ |
|
| (بهزاد کرمانشاهی، 1387: 170-171) |
بهزاد در سرودۀ دیگری که همین ردیف را برگزیده است، دنیای بدون معشوق را بیصفا میداند و باغ و بوستان را به سبب وجود محبوب خویش زیبا میپندارد. او مدّعی است که در مقابل طوفانهای زندگی، استوار و سخت چون یک صخره بوده و همیشه بیپناهان را یاری کرده است؛ امّا اکنون که از یار دور افتاده و غم هجران کشیده، بسانِ
«موجِ دریاگرد» شده است:
با دل من رنج تنهایی چه خواهد کرد بیتو |
| ای به نایِ آشنایان نالهها پر درد بی تو |
صخرهای بودم ز طوفان بیپناهان را پناهی |
| حالیا سرگشتهام چون موج دریاگرد بی تو |
|
| (بهزاد کرمانشاهی، 1387: 190) |
او در سرودۀ «با خیال تو» هم از دوری و البته بیخبری از معشوق، شکایت دارد. محبوبی که زمانی برای شاعر از جان عزیزتر بوده است، بهیکباره از او دور میشود و اکنون ناگزیر است تنها خاطرات خوش گذشته را در ذهن مرور کند و با حسرت و اندوه از این فراق بنالد. او با خیالِ معشوق گفتوگو میکند و آرزویش این است که بتواند یکبار دیگر روی او را ببیند:
این تویی، مهربان من، که ز تو |
| سالها رفته است و بیخبرم |
یاد میآیدت که از سرِ مهر |
| خوانده بودی ز جان عزیزترم؟ |
... این تویی در کنار من آری |
| با همان لطف و مهربانیها |
وین منم با اشاره سر و دست |
| نزد تو گرم شعرخوانیها |
یاد داری که داده بودم نام |
| شامگاهِ سهشنبه را شبِ تو |
وان شبان دگر دو دیدۀ من |
| همه در انتظار تا شبِ تو |
یاد داری که خواجۀ شیراز |
| رونق بزم سادۀ ما بود |
دفتر نغز و شعر دلکش او |
| جام ما بود و بادۀ ما بود |
در چنان بزم شادمانی و شور |
| غم و اندوه را مجال نبود |
در و دیوار هم به دیدۀ ما |
| خالی از شوق و وجد و حال نبود |
|
| (همان: 133-136) |
عشق و دلدادگی به عنوان مهمترین عامل تحریک عواطفِ انسان معاصر، عامل دلتنگی و حسرت شاعران شده است. پرتو در غزل «فردای بیفردا» از دوریِ معشوق شِکوه میکند و امید ندارد که به وصال او نائل شود؛ به گونهای که حتی آمدن معشوق به خواب خود را ناممکن میداند (کزازی و دیگران، 1395: 152-153):
دریغا آن بلند، آن سرو، آن بالا نمیآید |
| دلم امیدواری میدهد، امّا نمیآید |
پس از من شاید آید یا نیاید لیک میدانم |
| که گر جان هم به لب آید، نمیآید |
تو کز هر روزنی سر میکشی ای ماه سرگردان |
| گر او را یافتی بپرس: آیا نمیآید؟ |
کجا بر چشم من افتد که آن چشمی که من دانم |
| خیالش هم به خواب نرگس شهلا نمیآید... |
کجا «پرتو» توانم یافت آن رمکرده آهو را |
| که چشمم را غباری هم ازین صحرا نمیآید |
|
| (پرتو کرمانشاهی، 1377: 51) |
پرتو در سرودۀ زیر، از معشوق خود که همیشه در سفر است و به دل او التفاتی ندارد، گِلهمند است. دیدگان عاشق پیوسته در هجران معشوق از اشک، تر میشود و این چشمانتظاری دیدار او، همچنان ادامه دارد:
گلی دارم که دائم در سفر بود |
| ز هجرانش مدامم دیده تر بود |
اگر پرسید از حالم، بگویید: |
| که جان میداد و چشمانش به در بود |
|
| (همان: 203) |
نوستالژی از دست دادن دوستان و مشاهیر و خویشان
یادکرد دوستان از دست رفته و یا دریغ برای درگذشت مشاهیر، نمودی دیگر از نوستالژی است که در سرودههای شاعران کرمانشاهی قابل مشاهده است.
بهزاد کرمانشاهی که با «مهدی اخوان ثالث»، رفاقت دیرینه داشته و اخوانیاتی هم برای او سروده است (بهزاد کرمانشاهی، 1391: 86 و 152-154)، در سوگ دوست شاعر خویش، مرثیهای سوزناک و تأثیرگذار گفته است.
هیچکس با من نمیگوید چرا؟ |
| گُل ازین صحرا نمیروید چرا؟ |
باد را این شکوۀ مرموز چیست؟ |
| جوی را این نالۀ جانسوز چیست؟ |
از چه رو شد خانۀ غم سینهها؟ |
| تیرگی چون یافتند آیینهها؟ |
در فضا موجیست از اندوه و درد |
| آفتابش سایه مانندست سرد |
همدلان را این پریشانی چراست؟ |
| جمع را سر در گریبانی چراست؟ |
پُرسم از هر کس خبر زین ماجرا |
| پاسخی سر بسته میگوید مرا |
**** | ||
رفت آن شیرین قلندر زین سرا |
| وز جمال زندگی فرّ و بها |
در پی او کاروانی شد روان |
| از سُرورِ دل ز شادیهای جان |
بی حضورش ذوق و حال از دست رفت |
| شور و مستی از دلِ سرمست رفت..... |
«ارغنون» را ناله دردانگیز شد |
| سوز سرمای «زمستان» تیز شد |
«آخر شاهنامه» هرگز خوش نبود |
| او برفت و ناخوشیها در فزود |
«این اوستا» ماند و زردشتِ مهین |
| شد خرامان سوی زردشت آفرین |
«از حیاط کوچۀ زندان» تن |
| رفت و شد در خانۀ جانش وطن |
«در کهن بُوم و بر» ما شیونیست |
| کان فروغ انجمن در جمع نیست |
|
| (بهزاد کرمانشاهی، 1391: 164-168) |
بهزاد در غم جهانپهلوان «غلامرضا تختی» نیز ناله سرداده و از پهلوانی و مردانگی او سخن گفته است؛ جهانپهلوانی که او را آفتاب درخشان شمرده یا سهراب دیگری که در خاک خفته است. مرگ او چنان است که همه در دوری او ناله سر میدهند و جامه بر تن میدرند و شیون سر میدهند. دوستدارانش تمامی اسیر غم مرگ او شدهاند.
دریغا که مِهرِ جهانتاب مُرد |
| و زان در تن زندگی تاب مُرد |
سرافراز سروی همه بار و برگ |
| در این خشکسال تُنک آب مُرد |
چه گویم به پرده درون کافتاب |
| فرو مُرد یا شمع مهتاب مُرد |
جهان پهلوان مُرد و بی او جهان |
| خزانیست کش باغِ شاداب مُرد |
دگر بار تهمینه سهراب زاد |
| دریغا دگر باره سهراب مُرد |
پیامی به شیران پرخاشجوی |
| که آن شیر نستوه در غاب مُرد |
ز نیزار گم شد هژبر ژیان |
| نهنگ دلاور به غرقاب مُرد...... |
**** | ||
... جهانپهلوانا چرا خفتهای؟ |
| در آن خاک تیره چرا خفتهای؟ |
مگر شیر گردونت آزرد جان |
| که از نرّهشیران جدا خفتهای؟ |
جهانپهلوانا به بانگ بلند |
| بخوانند یاران، هلا خفتهای |
|
| (همان: 71 و 77) |
پرتو کرمانشاهی هم در غم از دست دادن خویشاوندان و دوستان شاعری که به دیار
باقی شتافتهاند، مرثیههای سوزناک و اشعار نوستالژیکی سروده است. از جمله در سوگ پدرش، اسدالله نوبتی، اینگونه میسراید:
با داغ تو ای پدر به خون باید رفت |
| چون لاله پیاله سرنگون باید رفت |
آموخته بودی که چسان باید زیست |
| حالا سخن این است که چون باید رفت |
|
| (پرتو کرمانشاهی، 1377: 195) |
او در رثای «غلامرضا کیوان سمیعی» (1292-1372خ.) که از محقّقان، پژوهشگران و شاعران نامی کرمانشاهی بود، سروده است:
گذشتی از سر این خاک کیوان |
| چو گل رفتی گریبانچاک کیوان |
چو شب آمد ز پشت پردۀ اشک |
| تو را دیدیم بر افلاک کیوان |
|
| (همان: 199) |
پرتو، مرثیۀ زیبایی نیز در سوگ شاعر نامی کرمانشاهی، «محمّدحسین جلیلی» (1298-1358)، متخلّص به «بیدار» سروده و در این شعر، او را با صفاتی چون «یک قبیله دانش»، «بارور درخت»، «غمخوار شکستگان»، «ناخدای طوفان»، «بزرگوار چون کوهسار» و... توصیف کرده است:
دل بی تو بیشکیب است، جان داغدار بیدار |
| ای آرمیده چونی در این مزار بیدار |
برخیز تا من و تو در پای لاله و گل |
| داد دلی بگیریم از این بهار بیدار |
در دودمان دانش خود یک قبیله بودی |
| از فضل و نظم و نثرت ایل و تبار بیدار |
مانند چشمه عمری بغض تو در گلو بود |
| بر خویش مویه کردی چون جویبار بیدار |
...خود کوه درد بودی، لیک از بزرگواری |
| بودی شکستگان را غمخوار و یار بیدار |
ای ناخدای طوفان در موجها چه دیدی |
| کاینگونه میرمیدی از هر کنار بیدار |
شعر تو حرف دردست با کس نمیتوان گفت |
| هر گوش را نزیبد این گوشوار بیدار |
گر شعر خود به تنها سرمایۀ بزرگیست |
| حقّا تو را، نه در خور این افتخار بیدار |
من کیستم که با من لطف تو بیکران بود |
| ای از بزرگواری چون کوهسار بیدار |
احوال آشنایان دانی که بی تو چونست |
| از پا فتادگانی در انتظار بیدار |
چندی به هم نشستیم در روزگار باری |
| یک چند هم بمانیم در یادگار بیدار |
ای بس که تا بگردد این چرخ گوژ بر پشت |
| تا چون تویی برآید ازین دیار بیدار |
از باغبانی تو گلزار طبع «پرتو» |
| آورده دامنی گل بهر نثار بیدار |
|
| (پرتو کرمانشاهی، 1377: 122-124) |
شِکوه از تنگدستی و فقر
بهزاد کرمانشاهی در سرودۀ «اگر»، از تنگدستی و فقر خود شِکوه میکند. او که دل به کسی بسته، میگوید: اگر یار من، بنا بر تقدیر روزگار از آنِ من شود، چگونه میتوانم حداقلهای زندگی را برایش مهیا کنم؟!
گرفتم که بازیگر روزگار |
| به بازیگری کرد از آنِ منش |
به روز آن بتِ نازپرورده را |
| چه بر خوان نهم از در خوردنش؟ |
به شب چون کند رأی خواب، از کجا |
| یکی بستر آرم پی خفتنش؟ |
به گرمای تیر ار توان داشتن |
| هماره به یکتای پیراهنش |
چه چاره کنم تا نیابد گزند |
| ز سرمای دی، پرنیانی تنش؟ |
|
| (بهزاد کرمانشاهی، 1387: 36) |
شاعر در شعر «درد من» نیز از تنگدستی و تهیدستی گذشتۀ خویش یاد میکند؛ زمانی که جرأت آن را نداشت دوستی را به خانۀ خویش دعوت کند؛ زیرا خانۀ او بسیار محقر و سفرهاش از طعام خالی بود:
تا بود دردم این بود |
| کز دوستان کسی را |
هرگز نبود راهی |
| یک دم به کلبۀ ما |
**** | ||
کان بام و در شکسته |
| با کس به مهربانی |
از شرم وا نمیکرد |
| آغوش مهربانی |
**** | ||
بس آشنا که پرسید |
| از من نشان خانه |
من در خطا فکندم |
| او را به صد بهانه |
**** | ||
آخر سرای ویران |
| در خورد مهمان نیست |
وانگه چگونه آید |
| بر سفرهای که نان نیست؟ |
|
| (بهزاد کرمانشاهی، 1387: 152- 153) |
پرتو کرمانشاهی، مضمون یک شعر واحد را به تنگدستی اختصاص نداده است؛ امّا در برخی از تصویرسازیها و بیان مفاهیم، به تهیدستی خویش اشاره کرده است. از جمله:
[1] * استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه پیام نور، تهران، ایران Dr.shamloo@pnu.ac.ir