کاربست نظریة دریافت بر تحلیل مفهوم جنگ در رمان «هرس»
الموضوعات :نیکو قاسمی اصفهانی 1 , ایلمیرا دادور 2
1 - دانشجوی دکتری ادبیات فرانسه، دانشگاه تهران
2 - استاد گروه زبان فرانسه، دانشگاه تهران
الکلمات المفتاحية: ادبیّات جنگ, هرس, نسیم مرعشی, نظریة دریافت, ولفگانگ آیزر. ,
ملخص المقالة :
«نظریة دریافت یا پذیرش» بر نقش پراهمیّت خواننده در درک اثر و تحلیل آن تأکید می¬ورزد. ولفگانگ آیزر، از پایهگذاران تئوری دریافت، متن را دارای دو قطب «هنری» و «زیبایی¬شناسانه» دانسته و از خواننده با عنوان آفرینشگر معنای جدیدِ متن یاد می¬کند. متون مربوط به حوزة ادبیّات جنگ در ادبیات معاصر فارسی همواره مخاطبان خود را داشته¬اند؛ با وجود این، رمان «هرس» از نسیم مرعشی، با بهره¬جستن از درون¬مایه و ساختاری متفاوت، موفق شده نگاهی جدید و انتقادی به پدیدة جنگ داشته باشد. مقاله حاضر، با بهره¬جستن از آرای آیزر، در زمینة زیبایی¬شناسی دریافت اثر، در ابتدا به بررسی قطب¬های دوگانة متن پرداخته، سپس به عناصری که توانسته¬اند دریافت متفاوتی را از جنگ ارائه دهند، اشاره میکند و در نهایت، به نقش کلیدی خواننده در فرآیند تولید معنای جدید و خوانش خلأهای متن می¬پردازد. یافتههای پژوهش نشان میدهد که رمان هرس با بهره جستن از شیوه¬های خلاق و نوین داستان¬نویسی و درهم شکستن کلیشه¬های مربوط به مفهوم جنگ، توانسته است افق انتظار خوانندة ایرانی را در ارتباط با این مفهوم و پیامدهای انسانی آن تغییر داده و پاسخ¬گوی ذهن پرسشگر خوانندة معاصر باشد.
اسکویی، نرگس (1399) «تحلیل دیدگاه نجات زمین توسط زنان در رمان هرس با رویکرد بوم فمینیستی»، نشریه زن در فرهنگ و هنر. شماره 4، صص 567- 586.
پرهیزکار، زرین¬تاج (1401) «بررسی ادبیات اقلیمی در رمان هرس اثر نسیم مرعشی»، فصل نامه علمی تفسیر و تحلیل متون زبان و ادبیات فارسی (دهخدا)، دوره 14، شماره 51، صص 341- 371.
پویان، مجید، محمدرضا نجاریان و الهام حسن¬شاهی (1399) «شهر زنان در سام¬نامه و پیگیری ردپای آن در ادبیات فارسی»، متن¬پژوهی ادبی، سال 24، شماره 84، صص 211- 242.
حسن¬زاده نیری، محمدحسن، اعظم زنگنه و آزاده اسلامی (1399) «تحلیل رمان هرس بر اساس نظریه سوگ»، پژوهشنامه ادبیات معاصر ایران، شماره 3، صص 149-166.
حیدری، منیره، حسین پارسایی و حسام ضیایی (1398) «بررسی شخصیت¬پردازی زنان در رمان هرس»، نشریه زن و فرهنگ،سال دهم، شماره 40، صص 67-80.
دماوندی، مجتبی و جعفری فاطمه کمانگر (1391) «رمان مدرن روایتی دیگرگونه و دیریاب»، متنپژوهی ادبی، شمارة 53، صص 133-156.
رستمی، فرشته (1389) «زیبایی¬شناسی دریافت در «دل فولاد»، پژوهش¬های ادبی، سال 7، شمارة 29 و 30، صص 49-70.
سعیدی، مهدی (1385) «رویکردهای عمدة ادبیات داستانی جنگ (1384-1359)»، پژوهش زبان و ادب فارسی، شمارة هفتم، صص 36-21.
سلدن، رامان و پیتر ویدوسون (1397) راهنمای نظریة ادبی معاصر، ترجمة عباس مخبر، تهران، بان. شجاعت¬زاده، تهمینه، نرگس اسکویی و آرش مشفقی (1399) «نظریه افتراق زنان و تحلیل آن در رمان هرس»، نقد و نظریه ادبی،سال پنجم، دوره اول، صص 123-142.
صهبا، فروغ (1391) کارکرد ابهام در فرآیند خوانش متن، تهران، آگه.
مرعشی، نسیم (1396) هرس، چاپ شانزدهم، تهران، چشمه.
میرعابدینی، حسن (1377) صد سال داستان¬نویسی، ج 3، تهران، چشمه.
نامور مطلق، بهمن (1387) «یاوس و ایزر: نظریة دریافت»، پژوهشنامة فرهنگستان هنر، شمارة 11، صص 93-110.
Calas, F. et Charbonneau, D-R (2002) Méthode de commentaire stylistique, Paris,Éditions Nathan.
Iser, W (1976) L’acte de lecture : théorie de l’effet esthétique, Bruxelles,Éditions Mardag.
Gilli, Y., « Le texte et sa lecture. Une analyse de l'acte de lire selon W. Iser», Semen,1983, 1-11, available from: http://journals. openedition. org/semen/4261,DOI: 10. 4000/semen. 4261.
فصلنامه علمي «پژوهش زبان و ادبيات فارسي»
شماره شصت و هشتم، بهار 1402: 151-127
تاريخ دريافت: 15/01/1402
تاريخ پذيرش: 05/04/1402
نوع مقاله: پژوهشی
کاربست نظریة دریافت بر تحلیل مفهوم جنگ در رمان «هرس»
نیکو قاسمی اصفهانی1
ایلمیرا دادور2
چکیده
«نظریة دریافت یا پذیرش» بر نقش پراهمیّت خواننده در درک اثر و تحلیل آن تأکید میورزد. ولفگانگ آیزر، از پایهگذاران تئوری دریافت، متن را دارای دو قطب «هنری» و «زیباییشناسانه» دانسته و از خواننده با عنوان آفرینشگر معنای جدیدِ متن یاد میکند. متون مربوط به حوزة ادبیّات جنگ در ادبیات معاصر فارسی همواره مخاطبان خود را داشتهاند؛ با وجود این، رمان «هرس» از نسیم مرعشی، با بهرهجستن از درونمایه و ساختاری متفاوت، موفق شده نگاهی جدید و انتقادی به پدیدة جنگ داشته باشد. مقاله حاضر، با بهرهجستن از آرای آیزر، در زمینة زیباییشناسی دریافت اثر، در ابتدا به بررسی قطبهای دوگانة متن پرداخته، سپس به عناصری که توانستهاند دریافت متفاوتی را از جنگ ارائه دهند، اشاره میکند و در نهایت، به نقش کلیدی خواننده در فرآیند تولید معنای جدید و خوانش خلأهای متن میپردازد. یافتههای پژوهش نشان میدهد که رمان هرس با بهره جستن از شیوههای خلاق و نوین داستاننویسی و درهم شکستن کلیشههای مربوط به مفهوم جنگ، توانسته است افق انتظار خوانندة ایرانی را در ارتباط با این مفهوم و پیامدهای انسانی آن تغییر داده و پاسخگوی ذهن پرسشگر خوانندة معاصر باشد.
واژههاي کلیدی: ادبیّات جنگ، هرس، نسیم مرعشی، نظریة دریافت، ولفگانگ آیزر.
بیان مسئله
«نظریة دریافت یا پذیرش3» یکی از مهمترین نظریات ارائهشده در نیمة قرن بیستم، در زمینة تحلیل و ادراک متن است که توجّه بسیاری بر خوانش و دریافت متن توسط مخاطب دارد. از جمله پایهگذاران برجستة این نظریه میتوان به هانس روبرت یاوس4 اشاره کرد که در راستای آرای پدیدارشناسان، به طرح نظریة دریافت پرداخته است. بر طبق نظر یاوس، «میان شرایط خلق یک اثر و دریافت آن» رابطة مستقیمی وجود دارد (نامور مطلق، 1387: 98). همچنین، هر خواننده با توجّه به دانش خویش از متون پیشین به دریافت متون جدید میپردازد، که همین امر سبب شکلگیری دریافتهای گوناگون از متونی یکسان در طی تاریخ شده و «افق انتظار» خوانندگان مختلف را شکل داده و تغییر میدهد.
ولفگانگ آیزر5 از جمله نظریهپردازان این حوزه است که بر نقش فعّال خواننده در «خلق معنا» و «کنش خواندن» تأکید میورزد. وی همچنین به تعامل پویای متن و خواننده و سهم او در رمزگشایی از متن و پرکردن خلأهای آن اشاره میکند. مفهوم «بایگانی متنی» نیز از دیگر مفاهیم مطرحشده در نظریة اوست که روابط یک متن با بیرون از خودش و نیز روابط درونمتنی را دربرمیگیرد (آیزر، 1976: 100-99). به علاوه، از دیدگاه آیزر، خواننده سبب فعلیّت بخشیدن به معنای نهفته در متن میشود و هر اندازه در تعامل بیشتری با متن قرار گیرد به کشف زوایای پنهان آن نائل میگردد (همان: 197).
از جمله مسائلی که بازتاب گستردهای در ادبیّات چند دهة اخیر داشته، جنگ تحمیلی عراق برضد ایران و دریافت آن به اشکال گوناگون است. رمان «هرس» نوشتة نسیم مرعشی از جمله آثار موفق ادبیّات معاصر داستانی است که به شیوهای متفاوت به بیان جنگ و تأثیرات آن پرداخته است. این رمان که در سال 1396 نگاشته شده، روایتگر داستان زندگی خانوادهای در خطّة جنوب ایران است که در سالهای جنگ دچار بحران شده، افراد زیادی از جمله دو تن از فرزندانشان را از دست میدهند.
این اثر با نثری پخته و منسجم و شگردهای ویژة داستاننویسی مدرن، به دوران جنگ و پس از جنگ و نیز آسیبهای روحی خانوادههای جنگزده میپردازد و با نگاهی موشکافانه به بررسی پدیدة جنگ میپردازد. همین امر سبب شده است که این رمان با اقبال بسیاری در نزد خوانندگان ایرانی روبهرو گردیده و در طی کمتر از یک سال به چاپ شانزدهم برسد. به بیان دیگر، خوانندگان ایرانی که خودشان تجربة زیستهای از جنگ داشته و یا حتی در مورد آن به کرّات مطالبی را شنیدهاند، توانستهاند بهخوبی با این اثر ارتباط برقرار کنند؛ چرا که افق انتظارشان در طی بیش از سی سال پس از این واقعه بهنحوی شکل گرفته که اکنون بهخوبی پذیرای چنین رمانی که راوی جنگ است، باشند.
در این پژوهش سعی شده تا به پرسشهای زیر پاسخ داده شود:
رمان هرس چگونه توانسته است افق انتظار خواننده ایرانی را تغییر دهد؟ آیا این تغییر پاسخگوی پرسشهای خواننده معاصر بوده است؟ چه عناصری از این اثر در شکلگیری دریافتی جدیدی از جنگ مؤثر بودهاند؟
بدین منظور، پس از تحلیل نظریات آیزر، به بررسی اجزای متن و نقش پراهمیت خواننده در درک آن خواهیم پرداخت.
پیشینة پژوهش
در زمینة تحلیل و بررسی رمان «هرس» تاکنون چند مقاله منتشر شده است؛ از جمله: «بررسی شخصیتپردازی زنان در رمان هرس» از منیره حیدری و همکاران (1398)، «نقد و تحلیل سیمای خانواده در رمان هرس» از معصومه قاسمی و حمید رضایی (1397)، «تحلیل رمان هرس بر اساس نظریة سوگ» از محمدحسن حسنزاده نیری و همکاران (1399)، «بررسی ادبیّات اقلیمی در رمان هرس اثر نسیم مرعشی» از زرینتاج پرهیزکار(1401)، «نظریة افتراق زنان و تحلیل آن در رمان هرس نوشتة نسیم مرعشی» از تهمینه شجاعتزاده و همکاران (1399)، «تحلیل دیدگاه نجات زمین توسط زنان در رمان هرس با رویکرد بومفمینیستی» از نرگس اسکویی (1399). همچنین میتوان به مقالات دیگری در زمینه نظریه دریافت، بهویژه از دیدگاه آیزر، اشاره کرد: «منطق خوانش ادبی و جایگاه آن در فهم ادبیات» از راضیه حجتیزاده (1385)، «تحلیل شعر«آی آدمها» و تفسیرهای آن بر اساس نظریه زیباییشناسی دریافت» از اسماعیل شفق و علیاصغر آذر پیرا (1396) و «خوانش عروسکهای نمایشی بر اساس نظریه زیبایی شناسی دریافت آیزر» از فهیمه میرزاحسین و پوپک عظیمپور (1394). بااین وجود تاکنون پژوهشی در زمینة بررسی مفهوم جنگ از دیدگاه آیزر در رمان «هرس» صورت نگرفته است و این پژوهش میتواند راهگشای افقهای نوین در زمینه تحلیل متون ادبیات جنگ باشد.
روش پژوهش و ضرورت انجام آن
در این تحقیق، با استفاده از نظریات آیزر در حوزة نظریه دریافت، به تحلیل چگونگی بازتاب مسئلة جنگ در رمان هرس پرداخته خواهد شد. در ابتدا، پس از توضیحات کوتاهی در مورد پیشفرضهای نظریة دریافت در نزد آیزر و سپس معرفی رمان، عناصر درونی متن و نیز روابط آن با متون بیرون از خود بررسی خواهد شد. سپس، نقش خواننده در دریافت این اثر و خوانش خلاهای موجود در متنمد نظر قرار میگیرد. در انتها نیز به تعامل میان خوانندة رمان و خود متن اشاره میشود و چگونگی پاسخگویی این اثر به انتظارات خوانندگان معاصر ایرانی مطالعه خواهد شد.
با توجّه به تأثیری که واقعة جنگ ایران و عراق در زیرساختهای فرهنگی و اجتماعی جامعة ایران برجای نهاد و باعث شکلگیری ادبیّات جنگ در ایران شد، میتوان گفت که این تحقیق از یکسو روشنگر چرایی و چگونگی روابط پیچیده انسان امروزی با واقعه شومی همچون جنگ است که به طرز ویژهای در این رمان انعکاس یافته است؛ از سوی دیگر، با تحلیل رمان هرس و بررسی دریافت جنگ در آن میتوان به تأثیرات عمیقی که این واقعة ادراکناپذیر در لایههای پنهان روحی و روانی انسان معاصرِ جویندة معنا برجای گذاشته و او را دچار استحاله کرده است، پی برد. همچنین انجام این پژوهش میتواند گامی در راستای آشکار ساختن ویژگیهای برجستة سبکی این اثر که گامی در جهت روشنگری در حوزة ادبیّات داستانی جنگ برداشته است، باشد.
بحث و بررسی
مبانی نظری: پیشفرضهای نظریة دریافت
نظریة دریافت که از مهمترین نظریات در زمینة تأویل متن است، تحت ردای یکی از
شاخههای معروف هرمنوتیک با عنوان «مکتب کنُستانس6» مطرح گردید. هانس روبرت یاوس و ولفگانگ آیزر از پایهگذاران این مکتب بودند که هر یک به ارائة نظریاتی در حوزة زیباییشناسی و دریافت متن پرداختند (نامورمطلق، 1387: 95) و محور اصلی نظریات آنان را توجّه به مخاطب و نقش کلیدی او در دریافت یک اثر تشکیل میدهد.
هانس روبرت یاوس در زیباییشناسی دریافت، با مطرح کردن مفهوم «افق انتظار» به عرصة جدیدی در زمینة تحلیل و دریافت متون قدم نهاد. از نظر او، «افق انتظار، نظام پیچیدهای از خواستهها و نیازهای مخاطب است که وی را به سوی یک اثر سوق میدهند و انتظاراتی را ایجاد میکنند که توقع دارند اثر در هنگام خوانش به آن پاسخ دهد». از دیدگاه یاوس، تمامی اطلاعات و دانش خوانندگان در شکلگیری افق انتظاری خاص تأثیر شایانی دارد و به عبارتی دیگر یک «تجربة زیباییشناسانه و جمعی» درک خواننده را از یک متن شکل میهد (همان: 100). وی همچنین، به تقسیمبندی افق انتظار به دو نوع « هنری- ادبی» و «اجتماعی» میپردازد و نوع اول را به «رابطة میان متنها و گونة هنری مربوط با آن» مرتبط دانسته و نوع دوم را در ارتباط با «مجموعة داشتههای معنوی و رمزهای زیباییشناسی» که مخاطب در اختیار دارد، میداند (همان: 102).
ولفگانگ آیزر نیز بر اهمیّت دریافت اثر به منظور خلق معنا تأکید دارد. از نظر او متن، کُنشی خلاقانه است که در جریان خواندن بالفعل میشود و با توجّه به نقش پراهمیّت خواننده، او بر این باور است که آنچیزی که در طی فرآیند خواندن نصیب خواننده میشود محصول «خلق معنا»ست نه بازتولید دادههای متن (ژیلی، 1983 : 2). آیزر در ادامه به سه عنصر متن، خواننده و تعامل آنها اشاره میکند. او متن ادبی را دارای دو قطب «هنری» و «زیباییشناسانه» میداند. قطب ادبی، متن خلقشده توسط نویسنده است و قطب دیگر، بخش عینیتیافتة متن توسط خوانندة فعال است (آیزر، 1976: 48).
آیزر از سوی دیگر، به بررسی روابط بیرونی و درونی یک متن ادبی (یا به عبارتی قطب هنری آن) پرداخته و خاطرنشان میکند که یک متن دارای روابطی با بیرون از خود است که «بایگانی متنی» آن را تشکیل میدهند. بایگانی متنی، خود نیز دربرگیرندة بافت فرهنگی- اجتماعی است که اثر در آن شکل گرفته و شامل ارجاعات اجتماعی، تاریخی و نیز اشارات ادبی است (نامورمطلق، 1387: 106). روابط درونمتنی نیز شامل ارتباطات بین عناصر شکل دهندة آن و ترکیبات آنهاست.
از دیگر عناصر مورد توجّه آیزر، «خواننده» است که در ارتباط با قطب زیباییشناسی اثر قرار دارد. او بر این باور است که خواننده، مشارکت فعالی در آفرینش معنا دارد و خوانندة پویا باید انعطافپذیر بوده و پس از آن که در جریان کشف معنا به تعامل با متن اقدام میکند، بایستی اجازه دهد که درهای معنایی متن به رویش گشوده شود (آیزر، 1976: 49). مفهوم «خوانندة ضمنی» نیز از دیدگاه آیزر، که در مقابل «خوانندة واقعی» قرار دارد، بدین معناست که خواننده سعی دارد با شیوههایی خاص به دریافت متن بپردازد و معنایی افزونتر از آنچه نویسنده و یا متن مدّ نظرش بوده را کشف و دریافت کند(همان: 70). به بیان دیگر، آیزر بر این عقیده است که «معنایی که از متن درمییابیم از تنش سازنده میان نقشی که متن پیشنهاد میکند و مشرب خواننده واقعی حاصل میشود» (صهبا، 1391: 113).
آیزر معتقد است که خواننده، متن را همانند یک امرِ زیسته میداند و سعی در یافتن نقاط مشترک و آشنا و همذاتپنداری با آن دارد. به علاوه خوانندة فعّال، بینشی پویا دارد که سبب میشود در جریان خوانش و دریافتِ معنا انتظاراتی از متن برایش به وجود آید. حال ممکن است در روند خواندنِ متن انتظارات وی پاسخ داده شود و یا اینکه برعکس سرخورده شود (ژیلی، 1983: 5). نکتة مهم آن است که بر طبق نظر آیزر، خوانندة یک متن میتواند در جریان کشف معنا به شناخت بهتری از خویشتن نیز برسد و این امر از جمله نکات قابل توجّه نظریه دریافت در نزد او است.
رمان هرس و ادبیّات جنگ
واقعة جنگ تحمیلی از جمله رخدادهای مهم تاریخی ایران است که نقشِ برجستهای در ادبیّات معاصر ایفا کرده است. شکلگیری «ادبیّات جنگ» در سالهای آغازین جنگ و پس از آن را میتوان از جمله پیامدهای این رخداد دانست. این ادبیّات در ابتدا دارای شکل ناپختهای بوده، به گونهای که بیشتر در قالب گزارش و یا خاطرهنویسیهای ارزشی نمود داشته و فاقد شکل داستانی و بیبهره از عنصر خیال بوده است (میرعابدینی: 1377: 890). این نوع ادبی رفتهرفته شکل منسجمتری یافته و نویسندگان بسیاری به نگارش داستان کوتاه و رمان در این زمینه پرداختند که در میان نمونههای شاخص آن میتوان به «زمین سوخته» از احمد محمود و یا «پل معلّق» از محمّدرضا بایرامی اشاره کرد. با وجود این، بسیاری از داستانهای معاصر، وقایع رخداده در جنگ را به تصویر میکشیدند و بدون بهرهجستن از نگاهی منتقدانه و نو، کمتر حول محور پیامدها و بحرانهای روحی- روانی جنگزدگان و نیز تأثیر این واقعه در زندگی انسانها در سالهای پس از جنگ بودند.
رمان «هرس» نوشتة نسیم مرعشی، زندگی سه نسل از خانوادهای در خطة جنوب را به تصویر میکشد که در اثر جنگ تمامی مردان خود و نیز دو تن از فرزندانشان را از دست میدهند و همگی دچار بحرانها و مشکلات شدید روحی و جسمی میشوند. خشونت جنگ و نیز فرهنگ مردسالارانة جامعه به حدی شخصیت اصلی، به نام نوال، را درگیر خود میکند که دچار ازخودباختگی هویتی شده و «نقش اصیل زن» و «تقدس مادرانگی» را به فراموشی میسپارد (اسکویی، 1399: 569)؛ به گونهای که «دوپاره شدن ذهنیت» و مرزبندی عناصر رمان بر طبق «جنسیت»، به دو بخش زنانه و مردانه، در اغلب قسمتهای داستان مشهود است (شجاعتزاده و همکاران، 1398: 130). این دوگانگی و تعارض سبب میشود که نوال درصدد برآمده تا به هر طریقی پای فرزند پسری را به آغوش خانواده باز کند، به امید آنکه حضور او بتواند تجلّی تمامی آرزوهای ازدسترفتهاش باشد و زندگی سرشار از شادی روزهای قبل از جنگ را به خود و خانوادهاش بازگرداند، غافل از آنکه او نیز نمیتواند درمانی برای زخمهای نوال باشد. به همین دلیل از خانواده جدا شده و در طی چندین سال، در روستای جنگزدهای به نام دارالطلعه به پرستاری از نخلهای سوخته و احیای طبیعت میپردازد. این امر در نهایت همانند معجزهای روح سرگردانش را آرام کرده، هویت زنانه را به او برمیگرداند و او را دچار تحوّل میکند؛ به نحوی که با خواست خود و بهدور از همسر و خانوادهاش، در این روستا باقی میماند تا برای طبیعت همچنان مادری کند.
این رمان هر چند به طور مستقیم به روایت جنگ نمیپردازد اما میتوان گفت
برگرفته از عمق آن است و پیامدهای آن را توصیف میکند (اسکویی، 1399: 577). به عبارت دیگر، روایت داستان با بهره جستن از نگاهی نو به مفهوم جنگ و با داشتن رویکردی «انسانمحور» به بررسی سرنوشت «انسان در جنگ» و انسان برآمده از آن میپردازد (سعیدی، 1385: 30). مرعشی که خود فرزند خطة جنوب است، سالهای اولیه عمرش را در آنجا سپری کرده و تجربه حضور در فضای جنگزده آن خطّه را دارد. وی با بهرهجستن از نثری پخته و تکنیکهای مدرن داستاننویسی از جمله روایت غیرخطی، کندوکاو در درون شخصیّتها، تعلیق، تصویرسازی و فضاسازی با استفاده از صدا، رنگ و بو و نیز بهرهجستن از عنصر خیال و ترکیب نمودن آن با وقایع تاریخی، اثری درخور توجّه در حوزة ادبیات جنگ خلق کرده است. در واقع، رمان هرس سرگذشت مردمانی را بیان میکند که در لایههای تاریخ گم شده و به دست فراموشی سپرده شدهاند.
از جمله نکات برجستهای که در این رمان به چشم میخورد و آن را از دیگر آثار نگاشته شده در حوزة جنگ متمایز ساخته، نگاه ویژه و عمیق داستاننویس به پدیدة شوم جنگ است که به نحوی ماهرانه به تصویر کشیده شده و همین امر به نحوی در اقبال مخاطبان به این اثر تاثیر داشته است. بنابراین، در این تحقیق سعی بر آن خواهد شد تا دریافت خاص نویسنده از جنگ و عناصر خاص آن تحلیل و بررسی شود.
بررسی دریافت جنگ در رمان هرس
قطب متن (هنری)
در ابتدا، با در نظر داشتن بایستههای نظری تئوری دریافت از آیزر، میتوان به بررسی روابط بیرونی متن که «بایگانی متنی» آن را تشکیل میدهند، پرداخت.
الف) ارجاعات تاریخی- اجتماعی موجود در متن اثر: در جایجای رمان هرس، عناصر گوناگونی که برگرفته از وقایع تاریخی یا اجتماعی هستند، قابل مشاهده است؛ برای نمونه میتوان به واقعة تاریخی انقلاب اسلامی، اوّلین روزهای شروع جنگ ایران و عراق در سال 59 در شهر خرمشهر، آتشبس میان دو کشور در سال 67، ویرانی شهرهای جنوبی ایران از جمله خرمشهر در اثر جنگ، حملة عراق به چاههای نفت کویت و نیز تأثیرات منفی جنگ بر روی بازماندگان و خانوادههای جنگزده اشاره کرد. به عبارت دیگر، برهة تاریخی اواخر دهه پنجاه و نیز سالهای متشنج دهة 60، تأثیر مخرب جنگ بر خطة جنوب و ساکنان آن و سالهای پس از جنگ بهخوبی در این اثر به تصویر کشیده شده است. برای مثال میتوان از آتش گرفتن چاههای نفت کویت و حضور کارمندان شرکت نفت ایران (از جمله رسول همسر شخصیت اول داستان) برای خاموش کردن آن در شرایطی سخت نام برد:
«رسول گوش داد به صدای خندة مهزیار و گذاشت آرامَش کند. آخرین باری که صدای خنده پسرش را کنار خنده زنی شنیده بود، کویت بود. روبهروی هُرم آتش چاههای سوخته. آتش تا آسمان میرفت و صدایش صداهای دیگر را در خود ذوب میکرد. تکنیسینها زبان اشاره داشتند برای حرف زدن. بخار نفتِ سوخته همه جا بود... هرم آتش موها و ابروهایشان را میسوزاند ... رویشان آب میپاشیدند که نسوزند و زیر آبی که دنبالشان میکرد میفرستادندشان جلو، دم آتش» (مرعشی، 1396: 111).
همچنین حضور مکانهای جغرافیایی خاص مانند استادیوم آبان، استور آبادان، بهشتآباد، پل خرمشهر، روستای خزعلیه، دارالطلعه، مضیف، ملاثانی و یا زرگان در متن داستان، در بازسازی دقیق فضای داستان نقش مهمی ایفا میکند (پرهیزکار، 1401: 354-355).
از جمله دیگر ارجاعات تاریخی میتوان به ایجاد نوعی مشابهت میان وضعیت رسول در کویت و داستان آتشی که به منظور سوزاندن حضرت ابراهیم(ع) فراهم شده بود، اشاره کرد. به علاوه ارجاعات اجتماعی دیگری که شامل باورها و اعتقادات اقلیمی مانند بستن چهارقل به زن حامله، نذر کردن برای امامزاده مهزیار، تأکید بر مردسالاری و برتری فرزند پسر بر دختر، یا نوشیدن آب طلاو نیز آداب و رسومی چون سورمه کشیدن چشم نوزاد، خالکوبی، قهوه خوردن و یزله کردن از جمله دیگر ارجاعات اجتماعی است که در این رمان مشاهده میشود (همان: 363-366).
ب) اشارات ادبی: از جمله نمادهای برجستهای که در این رمان به چشم میخورد و نقش ویژهای را در سرنوشت شخصیتها بازی میکند، نخلهای سوخته و بیسر است. خوانندهای که با فضای ادبیّات جنگ آشناست، با دیدن اشارات مختلف نویسنده به نخلهای بیسر، به طور ناخودآگاه به یاد رمان نخلهای بیسر از قاسمعلی فراست میافتد که همانند این رمان بازگوکنندة سرنوشت یک خانواده جنگزده در خرمشهر است و به نوعی در حوزة بینامتنیت قرار میگیرد.
نقل قولی از تی اس الیوت7 که در شروع داستان بدان اشاره شده است، از جمله دیگر اشارات ادبی میباشد که نقش مهمی در بازگو کردن مفاهیم ضمنی داستان دارد: «جهان اینگونه به پایان میرسد/ .../ نه با فریاد، که با مویه» (مرعشی، 1396: 5). که این نقل قول نیز به طور نمادین خلاصهکنندة محتوای کتاب و بیانگر رنج و درد روحی است که شخصیتها متحمّل آن شده و گویا درد و رنج متمادی انسانها، زندگی را تحمّلناپذیر کرده و این گونه است که دنیا در نظرشان بیمعنا و پوچ میشود و زندگیشان به سر میرسد.
داستان تخیّلی عذرا و افرا که در ابتدا و انتهای کتاب نیز به آن اشاره شده، از اشاراتی است که به طور نمادین بازگو کنندة سرنوشت شخصیتهای اصلی داستان است.
همجواری عناصری مانند ماهی، آب و گاوهای غول پیکر در صفحات اولیه داستان نیز، که فضای خطّة جنوب را با تصاویری زیبا بازسازی میکند، از جمله اشارتهای دیگری است که به طور ناخودآگاه یادآور اسطورهای کهن در مورد طبقات مختلف زمین است، که بر طبق این حدیث، زمین بنا شده بر روی ماهی، آب، صخره، شاخ گاوی راهوار و خاک نمناک است.
«گاهی گاومیشی عظیم از آب بیرون میآمد و موجی که میساخت قایق را آرام، مثل گهواره، تاب میداد. گاومیشها زمینی نبودند. اندازهشان با جانوران این دنیا نمیخواند. از افسانهها آمده بودند. ماهیها هم روی آب میآمدند، ماهیهای بزرگ سیاه و نقرهای و پرندهها تا لب آب، درست لب آب پایین میآمدند و دور ماهیها میچرخیدند» (همان: 11).
بنابراین میتوان چنین گفت که ارجاعات ادبی و تاریخی که در اکثر موارد در ارتباط با جنگ و منطقة جنوب هستند، نقش مهمی در فضاسازی و ادراک متن و هدایت خواننده به سوی دریافت ویژهای از جنگ دارد.
ج) بافت قوی عناصر شکلدهندة رمان (بررسی سبکشناسانه):
از جمله عناصر مهمی که در درجة اول میتواند تأثیر بسزایی در تحلیل این رمان داشته باشد، «پیرامتن» آن است. عنوان رمان، «هرس»، بهخوبی گویای محتوای آن است. گویا با در نظر داشتن معنای لغوی واژة هرس که در اینجا به طور نمادین و با نوعی بار معنایی منفی به کار رفته است، میتوان گفت که جنگ زندگی نسلهایی را که در ارتباط با آن بودهاند، به طور ظالمانه و وحشیانهای هرس کرده و چیزی از آن باقی نگذاشته است.
جلد کتاب نیز از پیرامتنهای دیگری است که در تفسیر داستان مؤثر است؛ چرا که تصویر خانهای روستایی را نشان میدهد که سقف و دیوارهایش ویران شده و تنها گاومیشی از پنجره، که روزنة امید است، پیداست. وجود گاومیش که نماد زندگی و حیات بوده و اکنون در پشت دیوار ناامیدی پنهان شده، میتواند بیانکنندة این مسئله باشد که هر چند جنگ سبب ویرانی زندگی افراد شده، اما شاید هنوز هم کورسوی امیدی به آیندهای روشن وجود داشته باشد. همانطور که شاهد آن هستیم در پایان داستان، علیرغم تمام سختیها و مشکلاتی که شخصیتهای داستان در طی دورهای طولانی متحمّل شدهاند و زندگیشان رو به ویرانی است، با دیدار دوباره شخصیت اصلی داستان، یعنی نوال، که در پایان داستان به نوعی آرامش درونی رسیده است، شکوفة امید در دل افراد خانواده شروع به جوانهزدن میکند.
از موارد دیگری که میتوان در بافت متن به آن اشاره کرد، واژهگزینیهای مناسب و درخور توجّه است (بهرهجستن از اسمها، صفتها و افعال با بار معنایی خاص) که در اکثر موارد نشانگر بحرانهای روحی ناشی از پیامدهای جنگ و نیز ایجاد روابط معنایی برجسته در میان کلمات است؛ به نحوی که خواننده به خوبی میتواند با متن ارتباط برقرار کرده، در فضای جنگزدة روایت قرار بگیرد، احساسات و درونیات شخصیتها را درک کند و با آنها همسو شود (کالاس و شاربونو، 2002: 38-40). برای نمونه، نویسنده اضطرابی را که در وجود نوال است و تمامی زندگیاش را پس از تعویض نابخردانة فرزندش در ازای فرزندی پسر، دربرگرفته اینگونه به تصویر میکشد
«رسول پسرش را بغل گرفته بود ... روی چشمهای نوال لایهای آتش بود. داغی آتش رسول را پس میزد. ... نفهمید باید چه کند با این بچهای که روی پایش دست و پا میزد. نگاه نوال همان نگاه خرمشهر بود، روزی که رسول برگشته بود مردة پسرش را تحویل بگیرد. اما این بار که جنگ نشده بود. کسی نمرده بود. رسول آتشها را خاموش کرده بود. کویت آتشگرفته تکهای از جهنم بود و قرار بود گریه پسر و خنده زنش او را از جهنم برگرداند زمین؛ به بهشت. به هوای بهشت برگشته بود. پس این آتش چشمهای نوال از کجا میآمد؟» (مرعشی، 1396: 113).
همچنین میتوان از بهرهجستن از لهجة جنوبی در مکالمات میان شخصیتها و نیز حضور واژگان و اصطلاحات خاصّ جنوب در متن یاد کرد که نقش مهمّی در قرار دادن مخاطب در فضای آن خطة جنگزده و القای مفهوم مورد نظر به او را دارد: «... مهزیار خو همهچیش خواهرش بود. همة روز ولش نمیکرد. انیس هم کاراشه میکرد. ... فقط اَمَل بُلکُمی میکرد» (مرعشی، 1396: 153). تعبیراتی همچون «ناتور»، «ولک»، «بَلَم»، «عینی» و ... از جمله مثالهای دیگری از کاربرد کلمات و اصطلاحات بومی است (پرهیزکار، 1401: 358- 359).
در این رمان که زاویة دید آن نیز دانای کل است، راوی به نحوی به همه چیز واقف است و حتی از درونیّات شخصیّتها نیز سخن میگوید و گاه حتی شاهد آن هستیم که راوی از دیدگاه تکگوی درونی به درون شخصیّتها نفوذ میکند. به عبارتی، راوی افسار روایت را به طور کامل در اختیار شخصیّتهای داستان قرار نمیدهد و از دیدگاه خویش به کندوکاو در درون آنها اقدام میکند که این امر به نوعی سبب پیوستگی در روایت داستانی میگردد. برای مثال میتوان از هنگامیکه نوال در آخرین ماههای بارداری از پسر نبودن فرزند خود خبردار شده و دچار آشفتگی درونی میشود، نام برد:
«دکتر گفت «پاشو آروم برو. شوهرت هست؟» نوال بلند شد. چهار قل را بست ... او نمیگذاشت همه چیز خراب شود. او یک پسر از دنیا میگرفت. چیز زیادی که نمیخواست. فقط یک پسر به جای همانی که مرده بود. به جای همه مردهایی که جنگ از او گرفته بود. در دنیای به این بزرگی یعنی فقط یک پسر سهم او نبود؟» (مرعشی، 1396: 57).
استفاده از نمادها از دیگر شاخصههای برجستهای است که در جایجای این رمان به چشم میخورد. نمادهایی که هر کدام بویی از جنگ، ویرانی و ناامیدی دارند و هر یک به نوعی در اثر جنگ استحاله یافتهاند. برخی از آنها که در راستای توصیف جنگ و آثار ویرانگر آن به کار رفتهاند، نمادهایی مردانهاند و در تقابل با آن، نمادهای زنانه هستند که حاکی از زندگی و زایش و باروریاند و همگی در جنگ آسیب دیده و ویران شدهاند (اسکویی، 1399: 578).
از مهمترین نمادهای این داستان «درخت نخل» است. نخل که نماد پایداری و استواری است، شباهت بسیار زیادی با انسان داشته و با «نفر» شمارش میشود و در این داستان از آن به صورت نخلهای سوخته و بیسر یاد شده است. در واقع، نویسنده رابطة استعاری میان نخلهایی که در اثر جنگ سوخته و سر خویش را از دست دادهاند، با مردان خانواده که در جنگ از دنیا رفتهاند، برقرار کرده است. بدین جهت، شاهد آن هستیم که همانگونه که مردان خانواده تکیهگاهی برای نوال، مادر خانواده، بودهاند و فقدانشان سبب ایجاد بحران روحی بزرگی در او شده، وی نیز با دیدن نخلهای سوخته دچار غمی بزرگ میشود و به منظور برگرداندن آنها به حیات، مادرانه به نگهداری از آنها اقدام کرده و گویا نوعی رابطه عاطفی با آنها برقرار میکند. به طوریکه در پایان داستان میبینیم، بودن در کنار نخلهایی که بالاخره پس از مدتها جوانه زدهاند، او را شفا داده و نور زندگی را در دلش زنده میکند (حسنزاده نیری و همکاران، 1399: 163):
«دست کشید به تنة نخلها. همه استوار و محکم بودند. جزئی از زمین. انگار از ازل اینجا بودهاند و ... تا ابد، میمانند. این نخلها مانده بودند. جایی که هیچ مردی زنده نمانده بود. سوخته، مُرده، اما سرپا. نخلها نگهبان روستا بودند ... همان مردهایی که نوال دنبالشان میگشت. مردهایی که در شهر نمیدید ... نوال به اندازه روزهای خرمشهر آرام بود. به اندازة تمام مُردههای آن سال ... نخلها با نوال کاری کرده بودند که رسول هیچ وقت نتوانسته بود بکند. نوال مال نخلها شده بود. مال این مَردهای مُردة دشداشهپوش سرپا» (مرعشی، 1396: 181-182).
«گاومیش» نماد دیگری در داستان است که سمبل حیات و زایایی است. با وجود این، میبینیم که این نماد نیز بیبهره از تأثیرات ویرانگر جنگ نبوده و هر کدام در اثر انفجار بمب در طویلهشان، قسمتی از اعضای بدن خود را از دست دادهاند. نکته قابل توجّه آن است که نویسنده ارتباط همسویی میان زنان بیسرپرست روستا که در اثر جنگ همسر و فرزندانشان را از دست دادهاند و به مراقبت از گاومیشهایی میپردازند که خود به علت جنگ ناقص شدهاند، برقرار میکند. گویی جنگ سبب ویرانی نیروی حیات و زایایی در زنان و در گاومیشها، که هر دو نماد زندگیاند، شده است و اکنون آنچه از آنان باقی مانده، چیزی جز شبحی بیش نیست.
«رسول نگاه کرد به گاومیشهای سیاه امعقیل که قدشان از او هم بلندتر میزد. هفت گاومیش عظیم، همه ناقص و ناتمام. از نزدیک جانورهای دیومانند سیاه بزرگی بودند فقط شبیه گاومیش. هر کدام چیزی از گاومیش کم داشتند ... جلویی به جای دو دست دو چوب داشت ... دیگری تکهای مثلثی از کوهانش رفته بود ... گاومیش آخری نیمهبالایی صورت نداشت ...» (مرعشی، 1396: 39).
«دارالطلعه» یا شهر زنان نیز از نمادهای شاخص داستان است که بخش مهمی از وقایع در آن اتفاق میافتد. شهر زنان از جمله مفاهیمی است که در ادبیات فارسی و به خصوص متون حماسی از جمله اسکندرنامهها بسامد زیادی داشته و از دیدگاه جامعهشناختی، بیانگر عصیان زنان به جوامع مردسالارانه و تلاش برای استقلال است (پویان و همکاران، 1399: 213-218). در رمان هرس، دارالطلعه روستایی دورافتاده است که ساکنان آن را زنان آسیبدیده از جنگ تشکیل میدهند و مردان در آن جایی ندارند: «ئیجا همه مثل همیم؛ گاومیشا، زنا، نخلا. همه عقیم، تنها و بیدنباله» (مرعشی، 1396: 40). با وجود این، این روستا با قدرت و جوهر زنانگی که در وجود ساکنان آن است، به مکانی برای ترمیم زخمهایشان تبدیل میشود و حیات و زندگی دوباره را به آنان بازمیگرداند (حسنزاده نیری و همکاران، 1399: 162).
بهره جستن از رنگها و مرتبط ساختن رنگهای روشن و سرزنده با امید و روشنی و رنگهای تیره و خاکستری با ناامیدی، نگرانی و ترس، از جمله دیگر مواردی است که بهوفور درتصاویر این رمان به چشم میخورد. برای مثال، جوانه زدن نخلها پس از مراقبت نوال از آنها و وجود جوانههای سبز نخلهای کوچک در کنار نخلهای سوخته و نخلستان خاکستری از جمله مواردی است که نویسنده توانسته به خوبی با استفاده از رنگها، امید و ناامیدی را در کنار هم قرار داده و فضایی ویرانشده و سرشار از ناامیدی را، در کنار جوانه زدن سبزی و امید به تصویر بکشد. مثلاً در بخشی از داستان، رسول تصویر رنگین زندگیِ سرشار از امید و روشنیاش در خرمشهر و روزهای قبل از جنگ و مردن پسر کوچکشان را چنین به یاد میآورد: «رسول خانة خرمشهرشان یادش آمد. گلهای کاغذی سرخابی، پردههای گلدوزی، بوی غذا، رنگینک، بوی شیر. نوال با لباسهای رنگی به شرهان شیر میداد که دندانهایش تازه نوک زده بود...» (مرعشی، 1396: 153-154). در اینجا مشاهده میشود که شور زندگی به خوبی با استفاده از رنگها به تصویر کشیده شده است. و در مقابل، در موارد بسیاری، تصویر مکانهای جنگزده (از جمله خرمشهر ویرانشده یا حتّی باران که در اثر وجود مواد شیمیایی به رنگ سیاه میبارد) با رنگ خاکستری و یا سیاه آورده شده که این مورد علاوه بر انتقال احساس ناامیدی و یأس، در قرار دادن مخاطب در فضای متن و درک جو حاکم بر داستان بسیار مؤثر است.
نمادهای دیگری نیز همچون چشمهای قرمز و مراقبِ (نوال) که رسول همهجا آنها را در پشت پنجره میبیند و نماد اضطراب، دلهره و نگرانیِ ناشی از بحرانهای روحی هستند و یا پرنده، که نماد معصومیت پرپر شدة شرهان (پسر اول خانواده که در اثر اصابت ترکش فوت کرد) است، در این داستان به چشم میخورد و در رساندن مفاهیم موجود در داستان نقش پراهمیتی دارند.
توصیفات قوی و دقیق داستان از جمله دیگر ویژگیهای برجستة آن است که سبب جذابیت و گیرایی هر چه بیشتر اثر شده و از جمله عواملی است که در فضاسازی نقش عمدهای ایفا کرده و همانند یک تابلوی نقاشی مخاطب را به سوی خود دعوت میکند. تصاویری چون روز تَرک خرمشهر در زمان حمله به آن، توصیف خرمشهر جنگزده و ویران شده زمانی که نوال پس از پایان جنگ به همراه فرزندانش به آنجا میرود، توصیفِ درد و رنج رسول در زمان دیدن مرگِ افراد خانوادهاش و تنها دفن کردن آنها، تصویرِ ورود نوال به خانه به همراه فرزندِ پسر و شادی افراد خانواده، تصویر روستایی که نوال در آن به همراه زنان جنگزده و بیسرپرست زندگی میکند، از جمله توصیفات ماهرانهای هستند که در این داستان به چشم میخورد و در بازسازی فضای جنگزدة محل وقوع داستان و ایجاد تعامل خواننده با متن نقشی کلیدیدارند. به علاوه، «گفتمان مردسالارانه» این اثر، که گواه آن است که از دیدگاه نویسنده جنگ و خشونت آن دستاورد «جهان مردگرا» است و آنها سبب ویرانی زندگی شدهاند، در کنار دیگر توصیفات درخور، نقشی کلیدی را در درک متن ایفا میکنند (اسکویی، 1399: 577).
استفاده از صداها و بوها در تصویرسازی و خلق فضای مناسب و ایجاد ارتباط میان صداهای موجود در محیط با حالات روحی شخصیّتها از جمله دیگر موارد قابل ملاحظه در این رمان است که نویسنده از آن بهره جسته است. برای نمونه میتوان از زمانی یاد کرد که نوال فرزند دختر خویش را با پسر کوچک تازه متولّدشدهای در بیمارستان عوض میکند و پس از آن عذاب وجدانی دائمی گریبانگیر او شده و صدای گریه نوزادش را همواره میشنود. یا زمانیکه واقعیّت را به رسول گفته و با ناامیدی احساس میکند به آخر خط زندگیاش رسیده است، حجمی مبهم از صداها را تا صبح در سرش میشنود که بیانگر بحران شدید روحی او و تلاطم دنیای درونش در مواجهه با واقعیت است:
«رسول شب نیامد. نوال همانطور نشسته ماند. با همه صداهایی که دورش را گرفته بود. چیزی داشت مغزش را میتراشید و صداهای دور را پیدا میکرد... صدای ماشین آقاش را میشنید که صبحها میبردش نخلستان عاموش ... صدای پسرعاموهاش را میشنید. جملههای واضحشان را ... نوال صدای بلبلهای نخلستان را میشنید ... خندة خودش را میشنید ... توی مدرسه، روز عروسیاش قبل انقلاب ... نوال صدای گریة شرهان را قاتی خندة خودش میشنید. ... صدای قلپ قلپ خون را شنید که داشت روی لباسش میریخت ... نوال صدای گریه ]دخترش[ را میشنید که از دهان کوچکی میآمد ...» (مرعشی، 1396: 170).
شخصیّتهای داستان که همگی تحت تأثیر فرهنگ و اجتماع خود هستند، هر کدام به نوعی با نامهای خویش، که به طرز دقیقی برایشان انتخاب شده است، همراستا بوده و سرنوشت تلخ خود را به دوش میکشند. برای نمونه میتوان به دو شخصیّت مهم داستان یعنی نَوال و همسرش رسول اشاره کرد: نوال که نام شخصیّت اول داستان است از نظر لغوی به معنای «بهره و نصیب» است. او که در اثر جنگ تمامی امیدها و آرزوهایش را ازدسترفته میداند و فرزند اولش را از دست میدهد، دچار آشفتگی روحی شدیدی میشود و همواره درصدد است که «بهرة خود» را از دنیا با داشتن یک فرزند پسر، که از دیدگاه او میتواند نماد برآورده شدن تمام آمالش باشد، بگیرد. او جزء شخصیتهایی است که پس از طی دورهای دشوار و گذر از باورهای غالب جامعه چون «برتری مردان» و «جنس دوم» بودن زنان، که چند نسل از خانواده را تحت تأثیر قرار داده (اسکویی، 1399: 576)، هویت، زنانگی و استقلال خود را با سفری درونی در کنار نخلها و پرستاری از آنها پیدا کرده و به شکوفایی و اقتدار میرسد؛ به گونهای که نویسنده از او با عنوان «مادر نخلها» یاد میکند (مرعشی، 1396: 51). به بیان دیگر، نوال شخصیت «پویا و تحوّل یافتة» این داستان است که حضورش روند داستان را تغییر داده و علاوه بر اینکه خود دچار دگرگونی شده و اصالت و آرامش خویش را بازمییابد، بر دیگر شخصیتهای داستان و حتی طبیعت تأثیر میگذارد (حیدری و همکاران، 1398: 75). در واقع، همانگونه که دامان طبیعت به پناهگاهی برای نوال تبدیل شده است، او نیز با قدرت مادرانگی خود درصدد بخشیدن زندگی دوباره به طبیعت برمیآید (شجاعتزاده، 1399: 139).
رسول، همسر نوال، نیز در معنای لغوی به معنای «فرستاده» است. او نماینده جامعة مردسالار است و رفتارهای تبعیضآمیز و طرز تفکرش حاکی از «ارزشگذاری هویتی جنسیتی» و برتری مردان بر زنان است؛ به گونهای که در خانواده نگاه تحقیرآمیز به زن و فرزندان دخترش داشته و تنها فرزندان پسر را ارج مینهد (اسکویی، 1399: 575). رسول با وجود آنکه پیش از جنگ زندگی بسیار خوبی داشته، و نویسنده از ابتدا سعی بر آن دارد که «پویایی و تحول» شخصیتش را با توصیف «خصوصیات ظاهری» به تصویر بکشد (حیدری و همکاران، 1398: 71)، با وقوع جنگ و سپس نبود نوال، سرنوشتش چنان دگرگون میشود که دیگر قادر به مبارزه با دشواریهای زندگی نیست. رسول به حدی دچار رنج میشود که غرورش را از دست داده و تمام زندگیاش تحت تأثیر قرار میگیرد و تنها در پایان داستان، امید به بازگشت دوباره نوال یا دیدن او میتواند کورسویی از امید را بر زندگی ازدسترفتة او بتاباند. نکتهای که میتوان در ادامه به آن اشاره کرد این است که «تقابل میان شخصیتها»، از جمله دو شخصیت اصلی نامبرده، یعنی نوال و رسول، و ویژگیهای متضاد آنها که با استفاده از توصیفات دقیق به تصویر کشیده شده است، در پیشبرد داستان و پیریزی حوادث نقش مهمی را ایفا میکند (همان: 77). از جمله این تقابلها میتوان از یک سو به وابستگی و پذیرفتن «فرودستی زن» و نیز «محوریت» و برتری مرد در محیط خانواده و از سوی دیگر، سکون و درخودماندگی نوال و در مقابل آن رشد و پیشرفت رسول اشاره کرد (اسکویی، 1399: 578).
فرزندان خانواده نیز هر کدام به نوعی درگیر با مشکلات حادی هستند و گویا حضور نداشتن نوال و بحرانهای روحی و عاطفیای که جنگ در او به وجود آورده است، به طور ناخودآگاه بر روی تمام فرزندانش اثر گذاشته و تمامی آنها در اثر این وقایع دچار استحالة روحی و روانی شدهاند. به عبارتی، فشار روانی جنگ و پیامدهای آن، از همه افراد این خانواده انسانهای از خودبیگانه و دگرگونشدهای ساخته که با قبل از جنگ قابل مقایسه نیستند. دختران نوال، امل، انیس و تهانی، نیز شخصیتهای منفعل و کمرنگی هستند که نویسنده تنها گاه از آنها برای معرفی حضور ویژگیهای نوال در وجودشان استفاده میکند (حیدری و همکاران، 1398: 74). مهزیار، پسر ناتنی نوال، از جمله شخصیتهای شاخص داستان است که نماد «امید» و «رویش زندگی» بوده و به طور غیرمستقیم به دیگر شخصیتها پویایی میبخشد (همان : 72). بنابراین با توجه به نامگذاریهای مناسب شخصیتها توسط نویسنده و خلق ویژگیهای متناسب با هر فرد، میتوان چنین نتیجه گرفت که انتخاب نام نمادین این رمان (هرس) نیز بسیار هوشمندانه صورت گرفته، چرا که جنگ و عوارض آن بر زندگی سه نسل تأثیرات جبرانناپذیر و مخربی گذاشته است؛ چه آنهایی که قبل از جنگ متولّد شده و در زمان جنگ در دوران بزرگسالی یا میانسالی بودهاند و چه آنهایی که در دوران جنگ و یا بعد از آن متولّد شدهاند.
از دیگر موارد مهمّی که جزء ویژگیهای برجستة این رمان است و میتواند از تکنیکهای مدرن داستانپردازی به شمار رود، روایت غیرخطی داستان است که سبب مشارکت فعال خواننده در درک معنا میگردد. به بیان دیگر، روایت غیرخطی باعث میشود که خواننده با پیش رفتن در خوانش داستان، قسمتهای مختلف آن را بهتدریج در ذهنش کنار هم گذاشته و به خلق معنایی جدید نائل شود. علاوه بر آن، نویسنده سعی داشته است که میان صورت و معنای متن هماهنگی ایجاد کند: بدین صورت که همانطور که جنگ، زندگی تمامی افراد رمان را درگیر خود کرده و آن را به چندپاره تقسیم کرده است، از نظر ساختار روایی نیز میبینیم که تکّههای مختلف داستان در فلشبکها و بازگشت به زمان حال بهتدریج در کنار هم قرار میگیرند و داستان را که به صورت لایهلایه نوشته شده در ذهن مخاطب شکل میدهند. همچنین، بهره جستن از نمادها، همانطور که در بالا ذکر گردید، «پایان باز» داستان و استفاده از قصه عذرا و افرا برای پایان بخشیدن به آن (دماوندی و کمانگر، 1391: 146-147) و نیز کندوکاو در درون شخصیتها و بازگو کردن حالات روحی و درونی آنها در موارد متعدّد، میتواند از جمله دیگر شاخصهها و تکنیکهای مدرن داستاننویسی باشد که در این رمان مورد استفاده قرار گرفته است (همان: 137). با بررسی موارد یاد شده میتوان چنین نتیجه گرفت که تمامی عناصر شکلدهندة بافت رمان در جهت ارائة تصویر خاصی از جنگ نقش داشته و افق انتظار خاص خوانندة رمان را شکل میدهند.
قطب خواننده (بُعد زیباییشناسانه متن)
بنابر نظر آیزر، یکی از اولین اقداماتی که خواننده به طور ناخودآگاه در زمان رویارویی با متن انجام میدهد، «یافتن موارد آشنا» در آن است (رستمی، 1389: 56). بدین معنا که هر خواننده خود دارای تجربیات شخصی است و از سوی دیگر دانشی نسبی از متون پیشین در ذهن او نقش بسته است. وی در هنگام رویارویی با متنی جدید و به منظور رمزگشایی از آن، در صدد یافتن مشابهتهایی میان دانستهها و تجربیات خویش و محتویات موجود در متن برمیآید. پیدا کردن موارد آشنا در متن که میتواند در حکم «برانگیزاننده»هایی برای خواننده باشد (همان)، سبب میشود که خواننده اولین قدم را در جهت ایجاد تعامل با متن برداشته و به سوی کشف معناهای جدید در متن اقدام کند.
از جمله اولین برانگیزانندهها و موارد آشنایی که خوانندة رمان هرس در سطرهای اول داستان با آن مواجه میگردد، اسامیای چون «آرم شرکت نفت» و «جاده اهواز-آبادان» است که در مواجهه با آنها خوانندة ایرانی به خوبی متوجّه میشود که داستان در فضای جنوب کشور اتفاق میافتد و خود را برای یافتن نشانههای بیشتری از این فضا و همپیوندی با آن آماده میسازد. تصویر جادة ویرانشده در اثر جنگ که رسول در آن مشغول رانندگی است، نشانة بارز دیگری است که بهوضوح اشاراتی به درونمایة داستان دارد: «هرچه رسول بیشتر میراند جاده ویرانتر میشد. آسفالت جابهجا شکافته بود. از گرما بود یا شکافندگی موج بمباران که هنوز بعد از نه سال از آخر جنگ، نوبت صاف کردنش نرسیده بود» (مرعشی، 1396: 7-8). تصویری که مرعشی از ویرانی جاده در اثر جنگ و یا بمباران ارائه میدهد، برای خوانندة ایرانی که خود تجربة مستقیم یا غیرمستقیمی را از جنگ، ویرانیهای ناشی از آن و نیز سالهای بعد از وقوع آن دارد، کاملاً آشناست و به همین سبب خواننده با دیدن این نشانه، که جزء اولین علایمی است که او را در فضای داستان قرار میدهد، وارد تعامل و ارتباط با متن میگردد و در انتظار آن است که نقاط تشابه دیگری از تجربة زیسته خود با متن بیابد و سپس به رمزگشایی از آن در جریان خوانش خود ادامه دهد.
خواننده در جریان کشف علایم جدیدتر در ارتباط با فضایِ جنگزده داستان، مردمان جنوب و تصاویر متعددی از زندگی یک خانواده که بحرانهای ناشی از جنگ را تحمل میکند، به کشف معناهای جدیدتر دست مییابد و اقدام به خلق معنا نیز میکند؛ چرا که کشف معنا نوعی «لذت زیباییشناسانه» است و به خواننده نیز این امکان را میدهد که درجریان خوانش، به کشف و شناخت بهتری از خود دست یابد (آیزر، 1976: 52).
به بیان دیگر مخاطب از یک سو با تعمّق در داستان و مواجه شدن با شخصیّتهایی که هر کدام به نوبة خود در معرض تأثیرات جنگ قرار گرفتهاند، در ابتدا به جنگ از زاویه جدیدی مینگرد و سپس سعی در همذاتپنداری با افراد داستان کرده و خودش را در شرایط دشوار آنها و به نوعی در درون متن قرار میدهد. در واقع، نویسنده خواننده را مستقیما مورد خطاب قرار نمی دهد بلکه با القای «آرمانها و ضد آرمانها» از طریق شخصیتهای داستان، او را به واکاوی خود و شناخت بیشتر خویش وادار میکند (صهبا، 1391: 123). در مواردی نیز که وقایع داستانی سبب آشناییزدایی شده و تعجّب مخاطب را برمیانگیزند، از متن فاصله گرفته و از خود پرسشهای هستیشناسانه میپرسد؛ پرسشهایی مانند این که اگر در شرایط آنان قرار داشت و تمامی این بحرانها و مصیبتهای شوم ناشی از جنگ را از سر گذارنده بود، چطور رفتار میکرد؟ آیا همانند نوال همواره در آرزوی رسیدن به آیندهای روشن بوده و دست به عملی غیرمتعارف میزد؟ و یا همانند رسول زیر بار تمام سختیها قد خم میکرد و به خاطر محافظت از خانواده، از علایقش میگذشت و خویشتن را فدا میکرد؟ آیا میتوانست توازنی میان واقعیّت و خیال برقرار کند و جنگ و آنچه از سر گذرانده را به دیدة تجربه و بخشی جداییناپذیر از زندگی بداند؟ و یا اینکه همواره در صدد پیکار با این واقعیت تلخ برمیآمد؟ آیا همانند انیس، فرزند دوم خانواده، صبوری پیشه میکرد و واقعیّت را میپذیرفت یا همانند امل، فرزند اول، کینهای نهفته در درونش نسبت به همهکس و همهچیز به خصوص مردان شکل میگرفت؟ پرسشهایی از این قبیل سؤالاتی اساسی هستند که میتوانند در ذهن پرسشگر خواننده شکل بگیرند و او را به کندوکاو بیشتر در متن داستان و در نهایت به سوی شناختی بیشتر از خویش رهنمون شوند.
در واقع، مخاطب ایرانیِ داستان که جنگ را درک کرده و از آن شناختی دارد، در هنگام رویارویی با این متن که برگرفته از عمق جنگ است، به نوعی دچار احساس نوستالژی سیاه شده و خود را در برهة حساسی از تاریخ کشور مییابد. نکتة مهم آن است که متن به خوبی توانسته به ترکیب عناصر گوناگون هویّتی، فرهنگی، تاریخی، اجتماعی و حتّی سیاسی دست یابد و آنها را به نحوی ماهرانه و با نگاهی خاص در اختیار مخاطب قرار دهد. بدین علّت مخاطب آگاه، زمانی که به متن اعتماد کرده و در جریان کشف معنا قرار میگیرد، انتظارش از متنی که متعلّق به حوزة ادبیات جنگ است تا حد زیادی برآورده شده و تفسیرهای دیگری به تفسیرهایی که خود از جنگ دارد، افزوده میشود. در واقع میتوان گفت که این متن سعی بر آن دارد تا برداشتهای سنتی و کلاسیک از جنگ را در همشکسته و با ترکیب واقعیت با عنصر خیال و با به تصویر کشیدن زندگی سه نسل از انسانهایی که هر کدام به نوبه خود درگیر جنگ هستند، لایههای درونی انسان معاصر را کاویده و متنی را آفریده که پاسخگوی نیاز نسل جدید امروز باشد؛ نسلی که آگاهانه درصدد پاسخ دادن به پرسشهای معرفت شناسانة خویش است.
تعامل میان متنِ رمان و خواننده
یکی از نکات اساسی که آیزر در نظریة دریافت به آن اشاره میکند، آن است که متن دارای «فضاهای خالی» و نکات مبهمی است که خواننده میبایست در جریان فرآیند خوانش به پر کردن این فضاها و رفع کردن ابهامات متنی اقدام کند و این امر به تعامل میان متن و خواننده سمت و سوی ویژهای میبخشد (آیزر، 1976: 318-319). به بیان دیگر، خواننده متن را وارد آگاهی خویش کرده و سپس از «ذخیرة تجربه خود» به منظور پر کردن شکافهای موجود در متن، هماهنگسازی و نیز رمزگشایی از آن استفاده میکند (سلدن و ویدوسون، 1397: 95).
گاه وجود این فضاهای خالی نشئتگرفته از آن است که اشارات فرهنگی- اجتماعی موجود در بایگانی متن، از بستر اصلی خویش خارج شده و در معنا و بافت دیگری به کار برده شدهاند (ژیلی، 1983: 7). این ناهماهنگی میان متن و خواننده میتواند سبب ایجاد فضاهای خالی شود که هرخواننده، به منظور همسانسازی و یکدست نمودن متنی که با آن مواجه است، سعی در پرنمودن آنها با بهره جستن از اطلاعات و دانش خویش دارد. برای مثال، وجود داستان عذرا و افرا که به طور نمادین برای بیان سرنوشت شخصیّتهای اصلی داستان به کار برده شده است و در صفحات پایانی کتاب به چشم میخورد (مرعشی، 1396: 184-185)، از جمله مواردی است که خواننده در فرآیند خوانش آن با دشواری مواجه میشود؛ چرا که یک قصّه در بافت دیگری غیر از بافت اصلی خود به طور نمادین بهکار رفته و خواننده تلاش میکند تا وجه تشابهاتی میان داستان اصلی و این قصّه بیابد و به نحوی پرسشهای موجود در ذهن خویش را پاسخ دهد.
یا به طور نمونه، اشاره به داستان حضرت ابراهیم(ع) و افروخته شدن آتش و سرد شدن آن، زمانی که راوی در صدد اشاره به داستان رسول در کویت برای مهار کردن آتشی بسیار زبانه کشنده است و آتش بر او اثری ندارد چرا که سرشار از امید است (مرعشی، 1396: 111)، سؤالاتی را ناخواسته در ذهن مخاطب برمیانگیزد. وی از طریق بهرهجستن از اطلاعات تاریخی خود در این زمینه و با توجّه به آنچه که از زندگی رسول تاکنون در جریان خوانش کشف نموده، سعی در برقراری ارتباط میان این دادهها و کشف معنایی جدید میکند.
از دیگر مواردی که میتوان گفت سبب ایجاد فضاهای خالی بسیاری در متن شده، روایت غیرخطی داستان و ارجاعات پیوسته به گذشته و زندگی زمان حال شخصیتها و نیز تعلیق و حذف بسیاری از صحنهها به منظور گیرایی بیشتر است. این موضوع سبب میشود که ذهن کنجکاو مخاطب تلاش نماید تا قطعات مختلف داستان را همانند جورچینی در کنار هم قرار داده و سپس درصدد پرکردن فضاهای خالی برآید (کالاس و شاربونو، 2002: 81-83).
نمونههای دیگری از این قبیل در رمان قابل مشاهده است که به طور مثال میتوان به زمانی که نسیبه، پرستار بیمارستان، بچهای را انتخاب میکند و بنابر خواسته نوال درصدد عوض کردن او با دختر تازه متولّد شدهاش برمیآید، اشاره کرد. در واقع، وقایع بسیاری در این میان حذف شدهاند و ذهن خواننده در تلاش برای پاسخگویی به آنها برمیآید؛ وقایعی مانند اینکه نسیبه چگونه و چطور آن کودک خاص را که شبیه به عراقیها بود، از میان نوزادان دیگر انتخاب میکند و آیا با مادر نوزاد در این باره صحبتی انجام میدهد؟ و یا اینکه نوزاد نوال، پس از آنکه وی تنها یک بار او را از دور در خانه این زن میبیند، چه روزهای سختی را قبل از آمدن رسول و اقدام برای بازپس گرفتنش گذرانده؟ و چرا همواره مریض، زرد و رنجور و غمگین و منزوی بوده است؟
بنابراین با توجّه به مثالهای یادشده میتوان چنین گفت که حضور فضاهای خالی در این رمان، که در فضای جنگ و سالهای پس از آن رخ داده، به عنوان عاملی تعیینکننده، تعامل میان متن و خواننده را بیشتر ساخته و سبب میشود که خواننده با تلاش هرچه بیشتر به بازسازی معنا اقدام کرده و معنای مورد نظر خویش را در ارتباط با مضمون داستان بیافریند. معنایی که برگرفته از حافظه تاریخی- ادبی و اجتماعی اوست و در بازسازی روند داستانی مؤثر است.
اگرچه، بدیهی است که ارزش و جایگاه دفاع مقدس ملّت رشید ایران در برابر تهاجم گسترده قدرتهای جهانی به نمایندگی صدام حسین در دل تاریخ محفوظ خواهد ماند.
یکی دیگر از مواردی که در تعامل میان خوانندة این متن و خود اثر تأثیر شایانی دارد، برداشت ویژهای است که نویسنده با در نظر داشتن جامعة معاصر، از مفهوم جنگ ارائه داده است. به عبارتی، مرعشی جنگ را تنها به عنوان یک پدیدة بیرونی و یک واقعة تاریخی که در برههای از زمان اتفاق افتاده و نتیجة خودکامگی برخی قدرتهاست، نمیداند. در نظر او، هر چند جنگ اولیه میان دو کشور پایان یافته است، اما اکنون جنگ حقیقی در درون افراد و وجدان آنها در حال رخ دادن است و آنها را تا سالیان سال درگیر خویش نموده و سبب به وجود آمدن پیامدهای انسانی و اجتماعی ناگواری میشود. به بیان دیگر، جنگِ درونی شخصیّتها را، که گاه به درگیری بیرونی میان افراد خانواده و گاه حتی جامعه نیز منجر میشود، میتوان در زمرة تعابیر و برداشتهایی دانست که نویسندة رمان هرس از مفهوم جنگ ارائه داده است و با بهرهجستن از نگاهی دیگرگون به آن در شکلدهی افق انتظار خوانندگان معاصر ایرانی نقش مهمی ایفا کرده است. بدین جهت با در نظر داشتن موارد یاد شده و جهتگیری خاص نویسنده، میتوان این رمان را به نوعی متعلّق به حوزة ادبیات ضدجنگ نیز دانست؛ چرا که در صدد نشان دادن چهرة ویرانگری از جنگ است که مسبب مصائب بسیاری بوده و میتواند در آینده و سرنوشت مردم یک کشور اثرگذار باشد.
نتیجهگیری
نسیم مرعشی با نگارش رمان هرس، که به جرئت میتوان گفت یکی از آثار متفاوت ادبیات جنگ در نوع خود است، گامی بزرگ در جهت تغییر افق انتظار خوانندگان ایرانی برداشته و نگاهی نو از مفهوم جنگ ارائه داده است. او با بهرهجستن از تکنیکهای مدرن داستاننویسی از جمله تعلیق، روایت غیرخطی، نمادها و بهرهجستن از صداها، رنگها و بوها، پردازش داستان در فضایی متفاوت نوآوریهای درخوری عرضه کرده است.
وی با سخن گفتن از جنگ که در برههای از تاریخ کشور ما رخ داده است، پیامدها و عواقب سوء و انکارناپذیر آن را، که خانوادههای بیشماری را درگیر خود کرده، به گونهای نقّادانه به تصویر میکشد و با بررسی مسائل انسانی جنگ، به سرنوشت تلخ انسان استحالهیافته در این دوران و پس از آن اشاره میکند. او خطّة جنوب را، که بیشترین صدمات را از جنگ تحمیلی دیده است، به عنوان بستر داستان انتخاب میکند و گامبهگام خواننده ایرانی را که تجربه زیستهای از این رخداد داشته است، با خود همگام کرده و ذهن پرسشگر او را به درک ابعاد جدیدی از جنگ و پیامدهایش وامیدارد. خوانندهای که شاید بسیاری از داشتههایش را در جنگ از دست داده است، در این رمان بهخوبی میتواند احساس همذاتپنداری با شخصیتهای داستانی کرده و به دنیایی ماورای واقعیّت تلخ تاریخی سفر کند.
تحلیل مفهوم جنگ در این رمان از دیدگاه نظریه دریافت و بررسی قطب متن و خواننده و تعامل آنها از دیدگاه آیزر حاکی از آن است که مرعشی با شکستن کلیشههای مربوط به جنگ توانسته است نگاهی چندجانبه و معنادار از آن ارائه داده و با تغییر افق انتظار خوانندة معاصر و فراخواندن وی به مشارکت در فرآیند پویای تولید معنا، به وی این امکان را میدهد که به بازتعریف جدیدی از رابطة خود با جنگ در گذر زمان دست یابد. بنابراین میتوان چنین گفت که این رمان سرآغازی برای نگارش آثار موفّق داستانی دیگری از این دست در ادبیّات معاصر فارسی میتواند باشد.
منابع
اسکویی، نرگس (1399) «تحلیل دیدگاه نجات زمین توسط زنان در رمان هرس با رویکرد بوم فمینیستی»، نشریه زن در فرهنگ و هنر. شماره 4، صص 567- 586.
پرهیزکار، زرینتاج (1401) «بررسی ادبیات اقلیمی در رمان هرس اثر نسیم مرعشی»، فصل نامه علمی تفسیر و تحلیل متون زبان و ادبیات فارسی (دهخدا)، دوره 14، شماره 51، صص 341- 371.
پویان، مجید، محمدرضا نجاریان و الهام حسنشاهی (1399) «شهر زنان در سامنامه و پیگیری ردپای آن در ادبیات فارسی»، متنپژوهی ادبی، سال 24، شماره 84، صص 211- 242.
حسنزاده نیری، محمدحسن، اعظم زنگنه و آزاده اسلامی (1399) «تحلیل رمان هرس بر اساس نظریه سوگ»، پژوهشنامه ادبیات معاصر ایران، شماره 3، صص 149-166.
حیدری، منیره، حسین پارسایی و حسام ضیایی (1398) «بررسی شخصیتپردازی زنان در رمان هرس»، نشریه زن و فرهنگ،سال دهم، شماره 40، صص 67-80.
دماوندی، مجتبی و جعفری فاطمه کمانگر (1391) «رمان مدرن روایتی دیگرگونه و دیریاب»، متنپژوهی ادبی، شمارة 53، صص 133-156.
رستمی، فرشته (1389) «زیباییشناسی دریافت در «دل فولاد»، پژوهشهای ادبی، سال 7، شمارة 29 و 30، صص 49-70.
سعیدی، مهدی (1385) «رویکردهای عمدة ادبیات داستانی جنگ (1384-1359)»، پژوهش زبان و ادب فارسی، شمارة هفتم، صص 36-21.
سلدن، رامان و پیتر ویدوسون (1397) راهنمای نظریة ادبی معاصر، ترجمة عباس مخبر، تهران، بان.
شجاعتزاده، تهمینه، نرگس اسکویی و آرش مشفقی (1399) «نظریه افتراق زنان و تحلیل آن در رمان هرس»، نقد و نظریه ادبی،سال پنجم، دوره اول، صص 123-142.
صهبا، فروغ (1391) کارکرد ابهام در فرآیند خوانش متن، تهران، آگه.
مرعشی، نسیم (1396) هرس، چاپ شانزدهم، تهران، چشمه.
میرعابدینی، حسن (1377) صد سال داستاننویسی، ج 3، تهران، چشمه.
نامور مطلق، بهمن (1387) «یاوس و ایزر: نظریة دریافت»، پژوهشنامة فرهنگستان هنر، شمارة 11، صص 93-110.
Calas, F. et Charbonneau, D-R (2002) Méthode de commentaire stylistique, Paris,Éditions Nathan.
Iser, W (1976) L’acte de lecture : théorie de l’effet esthétique, Bruxelles,Éditions Mardag.
Gilli, Y., « Le texte et sa lecture. Une analyse de l'acte de lire selon W. Iser», Semen,1983, 1-11, available from: http://journals. openedition. org/semen/4261,DOI: 10. 4000/semen. 4261.
[1] * نویسنده مسئول: دانشجوی دکتری ادبیات فرانسه، دانشگاه تهران، ایران nikoughassemi@gmail.com
[2] ** استاد گروه زبان فرانسه، دانشگاه تهران، ایران elmiradadvar52@gmail.com
[3] . Reception theory
[4] . Hans Robert Jauss
[5] . Wolfgang Iser
[6] . Constance
[7] . T. S. Eliot