مقایسه و تحلیل جهانبینی شاعران مشروطه بر مبنای طبقۀ اجتماعی آنها
الموضوعات :
1 - استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی، واحد دورود، دانشگاه آزاد اسلامی، دورود، ایران
الکلمات المفتاحية: طبقۀ اجتماعی, جهانبینی, آرمان, شاعران مشروطه.,
ملخص المقالة :
اجتماع در پیدایش اثر هنری و ادبی صاحب نقش است؛ بررسیهای جامعهشناسانۀ ادبیات، روشهای گوناگون دارد. لوسین گلدمن، صاحب نظریۀ ساختارگرایی تکوینی، معتقد است که طبقۀ اجتماعی آفرینندۀ اثر، بر جهانبینی او تأثیر میگذارد و جهانبینی، تعیین کنندۀ ساختار اثر است. در پژوهش پیشرو، جهانبینی بهار، ایرجمیرزا، عارفقزوینی و فرخییزدی، بر این مبنا تحلیل شده و رابطۀ جهانبینی این شاعران، با ساخت و کاربرد واحد ساختار؛ یعنی ترکیب اضافهای که مضاف آن واژۀ مُشت است، تحلیل گردیده است. مُشت روزگار، مُشت محکم ایران، مُشت چکشمانند، مُشت معارف، مُشت جماعت و مُشت زر ترکیباتی است که این شاعران ساختهاند. هر شاعر، مشت (مجازاً قدرت) را متعلق به امری میداند که در جهانبینی او اهمیت دارد؛ جهانبینی شاعری که «مشتِ روزگار» را میسازد، با جهانبینی شاعری که «مشت معارف» را ساخته است، یکسان نیست. عارف قزوینی، دارای آرمانهای بزرگ برای ایران و ملت است و راه رسیدن به آن را علوم طبیعی و حاکمیت ملی میداند و لذا مشت محکم ایران و مشت معارف را میسازد. ایرجمیرزا شاهزادهای مرفه است و نهایت ارادۀ او حفظ ساختار موجود است، بنابراین بیآرمان است و بر قدرت اقتصاد واقف است و مشت زر را به کار میبرد. اما فرخییزدی با اینکه سعی دارد جانب عناصر نو را بگیرد، جهانبینی او التقاطی از عناصر سنتی و نو باقی میماند و بیشتر جاذبههای سوسیالیست در جهانبینی او حضور دارد و چنین است که مشت چکشمانند را میسازد. گسستی که در بخشهای مختلف به نظر میرسد ناشی از تفاوت جهانبینیهای شاعران است.
آدميت، فريدون (1357) انديشه هاي ميرزا آقاخان كرماني، تهران، پيام.
------------ (1349) انديشه هاي ميرزا فتحعلي آخوند زاده، تهران، شركت سهامي خوارزمي.
----------- (1340) فكر آزادي و مقدمة نهضت مشروطيت، تهران، سخن.
----------- (2535) ايدئولوژي نهضت مشروطيت ايران، تهران، پيام.
آجوداني، ماشاءالله (1382) مشروطة ايراني، چاپ نهم، تهران، اختران.
-------------- (1382) يا مرگ يا تجدد، چاپ دوم، تهران، اختران.
آريان پور، امير حسين (1354) جامعه شناسي هنر، تهران، دانشگاه تهران، انجمن كتاب دانشجويان.
آرين پور، يحيي (1372) از صبا تا نيما، تهران، زوار.
اسدی، فهیمه (1389) تأثیر تحولات سیاسی دورۀ مشروطه بر ساختار شعر شاعران این دوره، پایان نامه دکتری تهران، گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران.
اسكولز، رابرت (1383) درآمدي بر ساختارگرايي در ادبيات، فرزانه طاهري، چ دوم، تهران، آگاه.
ايرج ميرزا، (1352) ديوان اشعار، محمد جعفر محجوب، انديشه، تهران.
بهار، محمد تقي (1382) ديوان اشعار، براساس نسخة چاپ 1344، تهران، آزاد مهر.
حائري، سيد هادي (1364) عارف قزويني شاعر ملي، تهران، جاويدان.
-------------- (1372) آثار منتشر نشدة عارف قزويني، تهران، جاويدان.
-------------- (1373) سدة ميلاد ميرزادة عشقي، تهران، مركز.
دهباشي، علي (1387) شرح آثار و احوال ايرج ميرزا، تهران، اختران.
سيد ابوالقاسم، فرح (1374) ميرزادة عشقي (برگزيدة شاعران معاصر)، تهران، روايت.
شفيعي كدكني، محمد رضا (1380) ادوار شعر فارسي از مشروطيت تا سقوط سلطنت، تهران، سخن.
عارف قزوینی (1356) كليات ديوان عارف، سيف آزاد، تهران، امير كبير.
فرخي يزدي (1380) مجموعه اشعار فرخي يزدي، مهدي اخوت، م.
ع.
سپانلو، تهران، نگاه.
گلدمن، لوسين (1357) فلسفه و علوم انساني، ترجمه حسين اسدپور پيرانفر، تهران، جاويدان.
------------ (1369) نقد تكويني، [غياثي]، تهران، بزرگمهر.
مشير سليمي، علي اكبر (1324) كليات مصور عشقي، تهران، چاپخانة بانك ملي ايران.
فصلنامه علمي «پژوهش زبان و ادبيات فارسي»
شماره شصت و هفتم، زمستان 1401: 63-41
تاريخ دريافت: 05/10/1401
تاريخ پذيرش: 10/12/1401
نوع مقاله: پژوهشی
مقایسه و تحلیل جهانبینی شاعران مشروطه
بر مبنای طبقۀ اجتماعی آنها
فهیمه اسدی 1
چکیده
اجتماع در پیدایش اثر هنری و ادبی صاحب نقش است؛ بررسیهای جامعهشناسانۀ ادبیات، روشهای گوناگون دارد. لوسین گلدمن، صاحب نظریۀ ساختارگرایی تکوینی، معتقد است که طبقۀ اجتماعی آفرینندۀ اثر، بر جهانبینی او تأثیر میگذارد و جهانبینی، تعیین کنندۀ ساختار اثر است. در پژوهش پیشرو، جهانبینی بهار، ایرجمیرزا، عارفقزوینی و فرخییزدی، بر این مبنا تحلیل شده و رابطۀ جهانبینی این شاعران، با ساخت و کاربرد واحد ساختار؛ یعنی ترکیب اضافهای که مضاف آن واژۀ مُشت است، تحلیل گردیده است. مُشت روزگار، مُشت محکم ایران، مُشت چکشمانند، مُشت معارف، مُشت جماعت و مُشت زر ترکیباتی است که این شاعران ساختهاند. هر شاعر، مشت (مجازاً قدرت) را متعلق به امری میداند که در جهانبینی او اهمیت دارد؛ جهانبینی شاعری که «مشتِ روزگار» را میسازد، با جهانبینی شاعری که «مشت معارف» را ساخته است، یکسان نیست. عارف قزوینی، دارای آرمانهای بزرگ برای ایران و ملت است و راه رسیدن به آن را علوم طبیعی و حاکمیت ملی میداند و لذا مشت محکم ایران و مشت معارف را میسازد. ایرجمیرزا شاهزادهای مرفه است و نهایت ارادۀ او حفظ ساختار موجود است، بنابراین بیآرمان است و بر قدرت اقتصاد واقف است و مشت زر را به کار میبرد. اما فرخییزدی با اینکه سعی دارد جانب عناصر نو را بگیرد، جهانبینی او التقاطی از عناصر سنتی و نو باقی میماند و بیشتر جاذبههای سوسیالیست در جهانبینی او حضور دارد و چنین است که مشت چکشمانند را میسازد. گسستی که در بخشهای مختلف به نظر میرسد ناشی از تفاوت جهانبینیهای شاعران است.
واژههاي کلیدی: طبقۀ اجتماعی، جهانبینی، آرمان، شاعران مشروطه.
بیان مسئله
از دهههای نخست قرن سیزدهم هجری و به ویژه از سالهای پس از جنگ میان ایران و روس که به شکست ایران انجامید، مراودات میان ایران و دنیای غرب شکل تازهای به خود گرفت. ایرانیان در کسوت محصل، تاجر، سیاح و سیاستمدار از غرب دیدن میکردند و شگفتزده با دنیای تازهای مواجه میشدند که با خاستگاه آنها بسیار متفاوت بود. حاصل این دیدارها، به تغییرات و تحولات جامعه ایرانی انجامید. روزنامه، چاپخانه، ادوات نظامی تازه، انتشار سیاحتنامهها و سفرنامهها و ترجمه متون تاریخی و ادبی نتیجه همین مراودات تازه بود. بعدها هم که دارالفنون احداث شد، ورود فکر تازه و دنیای مدرن سرعت بیشتری پیدا کرد و روند تحول و دگرگونی جامعه سرعت یافت و نخستین نتیجه آن در سیمای انقلاب مشروطه نمایان شد. تحولات سیاسی و اجتماعی تازه نیاز به محملی برای بیان و تبیین داشت. بنابراین، ادبیات عصر مشروطه کارکرد سیاسی و اجتماعی یافت و افکار تازه از طریق آن نشر یافت. از سوی دیگر بیان مسائل سیاسی و اجتماعی متناسب با طبقه اجتماعی شعرا و نویسندگان متفاوت بود. مسئله طبقه اجتماعی و نحوۀ آفرینش اثر ادبی مورد توجه منتقدان و نظریه پردازان ساختارگرا بوده است از جمله لوسين گلدمن (L.Goldman) نظریهپرداز ساختارگرايي تكويني (structuralism genetic) از این نمونه است. «فرضيۀ بنيادي گلدمن، اين است كه خصلت جمعي آفرينش ادبي، حاصل آن است كه ساختار جهان آثار با ساختار ذهني گروههاي اجتماعي همخوانند» (اسكارپيت، 1384: 15). «كشف و توضيح ارتباط ساخت اثر با جهانبيني طبقۀ اجتماعي نويسنده، اساس شيوۀ او است» (شميسا، 1378: 257). در این متن برای نمونه، ارتباط جهانبینی و طبقه اجتماعی چهار شاعر عصر مشروطه و چگونگی بیان مفاهیم سیاسی و اجتماعی در شعر آنها بررسی شده است.
روش تحقیق
پژوهش حاضر، پژوهشی نظری است که به روش کتابخانهای و توصیفی- تحلیلی انجام شده است؛ پس از مطالعۀ دیوان شاعران هدف، ترکیبات اضافی آن استخراج گردیده و واحد تحلیل آن ترکیباتی است که دارای مضاف مشت، بهعنوان مصداقی مشترک از ساختار حاصل از جهانبینی متفاوت شاعر مبنای تحلیلهای طبقاتی قرار گرفته است؛ مضافالیه مشت هم تفاوت جهانبینیها را نمایش میدهد.
واحد ساختار
در پژوهش حاضر، واحد ساختار؛ ترکیبات اضافی سببی که با مضاف مشت همراه هستند، در نظر گرفته شده است.در اشعار شاعران مشروطه، «مشت» در معنای واحد اندازه گیری درمعنی اندک و در جهت تحقیر هم به کار رفته است؛ مانند یک مشت فقیر:
افسوس که دسترنج یک مشت فقیر |
| چون جمع شود حقوق شهزاده شود |
|
| (فرخی، 1380: 67) |
اما کانون توجه این پژوهش بر مشت، در معنای قدرت است. با توجه به در حال گذار بودن و حرکت جامعۀ وقت به سوی تغییر و نمادین شدن واژۀ مشت در این مبارزه، انتخاب این واژه اهمیت دارد؛ ترکیب اضافه به همراه مشت در این معنی تابعیست از متغیر جهان بینی شاعر. دلیل انتخاب این ترکیب آنست که همۀ شاعران، با مضاف مشترک و مضافالیه متغیر این ترکیب را ساختهاند.
پیشینۀ تحقیق
شعر مشروطه و مسائل متنوع پیرامون آن در پژوهشهای بسیاری مورد نظر نویسندگان و منتقدان ادبی بوده است. ماشالله آجودانی در کتاب یا مرگ یا تجدد (1382) و مشروطه ایرانی (1382) به تناوب دربارۀ شعر مشروطه و کارکرد سیاسی اجتماعی آن صحبت کرده است. همو در مقاله «درونمایههای شعر مشروطه» (1372)، مفهوم وطن، آزادی و پارهای از مفاهیم دیگر پرداخته است. همچنین پژوهشهایی دربارۀ محتوا، مضامین و مفاهیم شعر مشروطه، از جمله مفاهیم نزدیکی نظیر «ایدئولوژی» وجود دارد. اما آنچه این پژوهش را از دیگر نمونهها متمایز میکند تکیه بر مفاهیم جامعهشناسانه و در بیان تمایز شعر شاعران مشروطه است. نویسنده در رساله دوره دکتری با عنوان «تأثیر تحولات سیاسی دورۀ مشروطه برساختار شعر شاعران این دوره» هم کوشیده روش گلدمن را بر شعر تطبیق دهد و به تحلیل شعر تعدادی از شاعران مشروطه بر اساس طبقۀ اجتماعیشان بپردازد (ر.ک: اسدی، 1389).
مبانی نظری تحقیق
اثر ادبی، ساختارهاي خود را از ساختارهاي ذهني طبقۀ اجتماعي آفرينندۀ خود دريافت ميكند. «جمع كثيري از مردم كه از حيث اقتصادي پايگاه واحدي دارند، موجد طبقه ميشوند، طبقه، گروه بزرگي است كه اعضاي آن در توليد اجتماعي، مقام همانندي دارند و از ثروت اجتماعي، سهم برابري ميبرند. اعضاي طبقه، داراي آرمانهاي مشابهي هستند» (آريانپور، 1354: 83). «ماركس» (Marx) و «ماكيور» (Robert Morrison maciver) و انگلس (engels) جامعه را به دو گروه كاپيتاليسم و پرولتاريا تقسيم ميكنند. اگر جامعۀ ایران به دو قطب فقير پرجمعیت و غنی کمتعداد تقسيم شود؛ گروه اقلیت، حاكمان جامعه و وابستگان آنها بودهاند. در دورۀ مشروطه هم جامعه دو طبقه دارد: يكی طبقۀ حاكم كه در رأس آن حاکمی مستبد است و وابستگان، فرزندان، نوادگان و خادمان او هم جزء همان طبقهاند. در برابر اين گروهِ اندك، طبقۀ اکثریت قرار دارد؛ گروهی پرشمار از افرادی كه به دلیل عدم آگاهی، حقوقشان پایمال میشود. این طبقه هم، از قشرهای مختلف تشکیل میشود كه مهمترين آنها پيشهوران و صنعتگران خرد شهری و دهقانان روستايی هستند. بر همین اساس، شاعران مشروطه هم یا متعلق به طبقۀ اقلیتاند و یا طبقۀ اکثریت. بهار و ایرجمیرزا، جزء طبقۀ اقلیتاند که وظیفهخور دربار بودهاند و سایر شاعران متعلق به طبقۀ اکثریتاند و منبع درآمد آنان دربار و حکومت نیست.
از مفاهيم مهم نظریۀ گلدمن، جهانبيني طبقات اجتماعي است. جهانبینی به مجموعۀ آرمانها، احساسات و تفكرات مشترك يك طبقۀ اجتماعي گفته ميشود كه بر رفتار آنان تأثير ميگذارد و به آن جهت ميدهد و نیز طبقات مختلف را در برابر هم یا در کنار هم قرار ميدهد. تمايز جهان بینی و ايدئولوژي در داشتن «آرمان» است. «ايدئولوژيها، خصلت جزئي دارند و جهانبينيها خصلتي تام دارند، طبقاتی که براي كل بشريت آرزوهايي را در سر ميپرورانند، جهانبيني دارند و ديگر طبقات كه در
آستانه سقوط قرار گرفتهاند، صاحب ايدئولوژياند» (گلدمن، 1357: 125).
جهانبینی نو، در دوره مذکور، در «اومانیسم» خلاصه میشد و از عناصر آن، علم و اثبات گرایی، نفی ماوراءالطبیعه و درنتیجه نقد سنتهای دینی، اصالت آزادی اراده و نفی جبرگرایی به همراه اعتبار فردیت و نقد سنتهاست. «اومانيسم، انسان محور و طبيعت مركز بود. به هنرمندان الهام ميداد كه انسان را محترم بدارند و بساط مضامين مسيحي بيارزش بودن انسان را برچينند. دغدغۀ نويسندگان بازگرداندن نيروهاي فردي به انسان است كه جهان قرون وسطايي آنها راانكار ميكرد» (بابايي، 1386: 311).
در برابر آن، جهانبینی سنتی، مبتنی بر مذهب و جبر است، رويارويي ایرانیان با جهانبيني نو در عصر مشروطه، يك سير تاريخي دارد، شايد نخستين عامل آشنايي با آن، سفر نخستین گروه دانشجويان ايراني به اروپا در زمان عباسميرزا باشد؛ سفری که نتايج آن اواخر دورة ناصرالدين شاه با نهضت ترجمه آشکار شد.
از دیگر عوامل آشنایی با انديشۀ نو، تسلط نسبی بر زبان تركی عثمانی و روسی يا فرانسه است؛ بسياری از مظاهر مادی و معنوی تجدد، از راه عثمانی به ايران رسیده تا جایی که «تقیزاده» میگوید واژۀ مشروطه هم از راه عثمانی به ايران آمده است. به اعتقاد برخی صاحبنظران، انديشۀ ناسيوناليستی هم از راه عثمانی به ايران وارد شده است.
اقامت در شهرهای قفقاز و استانبول و برخورد آراء در آنجا، هم از ديگر طرق آشنایی با جهانبينی نو بوده است؛ ميرزا فتحعلی آخوندزاده كه از جهات مختلف انديشه، پس از گذشت دو قرن، همچنان پيشرواست؛ نمونهای ازاین مورد است.
شاعران مشروطه نیز، کم و بیش با جهانبینی نو یا «اومانیسم» آشنا بودند. به تناسب میزان آشنایی با فلسفۀ نو، اشعارشان با یکدیگر متفاوت است. در برابر عوامل جاذب اندیشۀ نو، عوامل بازدارنده هم وجود دارد که مانع تاثیر و گرایش به جهانبینی نو است؛ از جمله امتلاء ذهن از اندیشۀ دینی و ماورایی؛ اندیشه ای که در تناقض ذاتی با اومانیسم است. گاهی هم در عالم ذهن شاعر، هم عناصر جهانبینی نو و هم عناصری از جهانبینی سنتی حاضر بود که با خصايص جامعۀ در حال گذار و جابجايي طبقات، همخوانی دارد. در اين آشنايي گاهي عناصر جهانبيني نو را با صورت تحريف شده يا به تعبير دكتر آجوداني (آجودانی، 1387: 27) «تقليل» يافته، درك ميكردند.
«آرمان» که جزء مهم در تعریف جهانبینی است همان واقعيتي است كه در زمان حال، محقق نشده اما امکان تحقق آن در آینده وجود دارد. اين دورانديشي وآيندهنگري، مربوط به حوزۀ شناختهاي عميق است و متعلق به انسانهاي ژرفانديش كه در واقعيتهاي كنوني محدود نميشوند اما قادر به درك واقعيتهاي مربوط به آينده هستند.آرمان مخصوص انسانهای ژرفنگر است، در حاليكه انسانهاي معمولي، درگير واقعيت حال و آيندة نزديكند و جانوران ديگر اسير لذتهاي آني هستند، روشنفكران، به آيندۀ نزديك و دور و واقعيتهاي موجود در آن كه به صورت آرزو جلوه ميكند دل ميبندند، اين آرزو، به صورت بالقوه، امكان تحقق دارد و «آرمان» نام دارد.«اگر شاعر و هنرمند از پيشهوري و خدمت خواص رها شود، روشنفكر خواهد بود كه به بينش اجتماعي رسيده و ديگران را هم به بيداري رهبري ميكند» (آریانپور، 13: 73). شاعر آرمانخواه، با واقعيت كنوني و افرادي كه طالب وضعيت موجودند، در راه تحقق آرمانهايش ميجنگد و به جنگ دعوت ميكند.
اواخر دورۀ قاجار، دورهاي بحراني است و طبقات اجتماعي در حال تحول سريع هستند، جهانبيني کهن جامعه، به سستی گراییده و بحران در جهانبيني مسلط جامعه به وجود آمده و جامعه در وضعيت عدم تعادل قرارگرفته است. جهانبینی شاعران مشروطه و آرمانی که داشتند، متناسب با طبقۀ اجتماعی آنان متفاوت بود.
جهانبینی شاعران مشروطه
اکنون به بررسی جهانبینی شاعران و اثری که در تکوین واحد ساختاری مورد نظر این پژوهش داشته است میپردازیم.
مُشت چکشمانند
محمد فرخييزدي (1263- 1318 ه. ش) از شاعران سرشناس مشروطيت و بنيانگذار«غزل سياسي- عاشقانه»است. در نوجواني، در يزد استبدادزده شعري به ظاهر در ستايش حكمران وقت ساخت؛ اما او را به استقرار آزادي و قانون و رعايت حقوق مردم اندزر داد و در نتيجه حاكم به خشم آمد و لبهاي او رابا نخ و سوزن دوخت. منشأ
وضع لقب «شاعر لب دوخته» براي او از اينجا است:
هر كه را دوخته شد در ره مشروطه دهن |
| پربديهي است نگويد به جز از راست سخن |
|
| (فرخی، 1380: 36) |
ترکیب اضافۀ مشت چکش مانند، دربیت زیر به کار رفته است: | ||
هر ناکس و کس تا چند در پای تو بنهدبند |
| با «مشت چکش مانند» پشت همه کس بشکن |
|
| (همان: 80) |
فرخییزدی، ازطبقۀ اکثریت فقیر جامعۀ شهرنشین در عصر مشروطه است؛ محمد ابراهيم، پدرش، سمساری در شهر يزد بود و به حاكمان وابسته نبود. طبقهای که حقوقشان پايمال شده بود و خواهان «تغيير» بودند و برای تغيير آرمانخواهانۀ خود، «مبارزه» میکردند؛ طبقۀ او در حال فراروی، اميدوار، تغييرطلب و مبارزهجو بود اما امكانات شاعر، او را به جبهۀ سوسياليسم كشانده و از اين جهت با ديگر شاعران به جز «لاهوتی»، متفاوت است.
ملک الشعرای بهار در تقسیم شعر دوره مشروطه فرخی یزدی را فرمانده اشعار سوسیالیستی میداند: «اشعار وطنی، اشعار وصفی، تاريخی، مترجم سوسيالستی يا ادبيات كارگری، انتقادی، اخلاقی، نسائيات، صنايع عصری، تربيتی و موسيقی و محمد فرخی يزدی را در رديف شاعران دارای اشعار تاريخی و به خصوص سرسلسله جنبان اشعار سوسيالستی و ادبيات كارگری قرار داده است» (قراگوزلو، 1386: 198).
اوفعاليت رسمی سياسی خود را از حدود سالهای 1300 ش. با انتشار روزنامۀ «طوفان» آغاز كرد و عنصر غالب جهانبينی او، متأثر از انديشههای سوسياليستی و ماركسيستی قرار گرفت. گرایش او به سوسیالیسم، تحت تأثیر جاذبۀ عدالت اجتماعی و برابری طبقات در اين انديشه است. «آرمان غالب فرخی تحقق عدالت اجتماعی و مساوات برای كارگر و دهقان است. بنابراين، برابری از نظر او به معنای برابری طبقات و عدالت اجتماعی است و نه برابری در معنای حقی فردی یا برابری زن و مرد؛ آزادی هم در قاموس فرخی، آزادی رنجبران از قیود طبقات فرادست است.
سؤال این است که اگر اکثر شاعران مشروطه، از نظر اجتماعی همطبقهاند، چرا
آرمانهای آنان دقيقاً مانند هم نيست؟ پاسخ آن است كه اولاً سخن از آرمان غالب است و معنی آرمان غالب آن است كه در جهانبينی اين شاعران كه كليتی مركب از عناصر مختلف است، اين مورد «تنها» خواست مطلوب نيست، بلكه مهمترينِ آن است. به عنوان مثال ممكن است در جهانبينی عشقی، «عدالت اجتماعی» هم حضور داشته باشد، اما نسبت به «آزادی» كم فروغ است؛ بهعلاوه عناصر جهانبينیهای ديگر در جهانبينی آرمانخواهانۀ شاعر تأثير دارد، با توجه به اینکه دورۀ مذكور، دورهای است كه وحدت جامعه بر هم خورده و جهانبينیهای متعدد با قدرت نفوذ كم و بيش برابر به موازات یکديگر پيش میروند؛ بنابراين از تأثير عناصر جهانبينی طبقات ديگر و يا قشرهای مختلف همطبقۀ شاعر نیز نبايد غفلت كرد.
فرخی یزدی، جهانبينی التقاطی دارد، التقاطی از افكار آزادیخواهانه، سوسياليستی، جبری و سنتی که حاكی از عدم تعادل جامعۀ وقت و نفوذ و تأثير انديشههای مختلف بر يكديگر است. انديشههای سوسياليستی در جهانبینی او اندیشۀ غالب است. جهانبينی التقاطی او دارای عناصر جهانبينی سنتی هم هست؛ مانند اشعاری که نشانگر اعتقاد به جبر است. در جهانبینی او، عناصرنوی اومانيستی، کم فروغ است؛ همان جهانبینی که سعادت انسان را در دنيای مادی جستجو میكند؛ غالب جهانبينی فرخی یزدی، جهانبینی سنتی است كه در آن مظاهر آزادی اراده وجود ندارد و بر «جبر» استوار است.
نیست بیخود گردش این هفت کاخ گردگرد |
| زانکه هر گردننده راناچارگرداننده است |
|
| (فرخی، 1380: 83) |
ساغرتقدیر ما را مست آزادی نمود |
| زین سبب از نشئه آن باده مدهوشیم ما |
|
| (همان: 143) |
فرخی يزدی، با زبان تركی، فرانسه- که از راههای شناخت جهان بینی نو است- آشنا نیست. اگرچه مدتی در مدرسۀ «مرسلين» مسيحيان یزد تحصيل میكرد، اندک زمانی بعد، اخراج شد. قراین شناخت او از ادبيات اروپايی، هم در ديوانش وجود ندارد و حتی از شاعران بزرگ اروپایی هم نام نمیبرد.
«عدالت اجتماعی و مساوات» و «توجه به فقرا» که در جهانبینی شاعر حضور دارد، عناصری هستند که در آموزههای اسلامی هم سابقه دارد و به همین دلیل مورد توجه فرخییزدی قرار گرفته است. جنبههای دیگر جهانبينی ماركسيستی مانند نظریۀ «دين افيون تودهها»ی ماركس چندان جلوهای در صورت و محتوای شعر فرخی ندارد و به هر دليلی، خواه ضرورت احترام به افكار هنرپذیران و خواه عدم شناخت عمیق افكار سوسیاليستی و خواه نفوذ و تسلط آموزههای دينی در ژرفساخت ذهن شاعر؛ به آن بعد توجهی ندارد.
نقد نهاد دین، تحت تأثیر اومانيسم، که یك جهانبيني مخالف ماوراءاست و دست کم در مرحلۀ تكوين، مهمترين انگيزۀ آن، طغيان در برابركليساي كاتوليك بوده است؛ سبب سرودن اشعاری با چنین محتوایی میشود. بسته به میزان تأثیر اومانیسم برخی شاعران بیشتر و عدهای کمتر، چنین اشعاری سرودهاند. در دیوان فرخی، نقد نهاد دین و سنتهای آن وجود ندارد. او مدعی حمایت از کارگران و دهقانان است که همان عوام قشر هنرپذیران او هستند و باید به عقاید آنان احترام بگذارد و این برخورد احتیاطآمیز او با نقد سنتهای دینی از اینجا نشات میگیرد. نقد دین در اشعار او محدود به تکرار کلیشههای قدیمی است.
میشدم آلت هر بی سر و پا چون تسبيح |
| دستگير من اگر رشتۀ زنار نبود |
|
| (فرخی، 1380: 85) |
هیچ نشانهای از پرسش شكآميز از مبدأ هستی یا چند و چون آفرينش و یا تردید در معاد با اتكا به نظريۀ داروين در ديوان او وجود ندارد.
فردگرایی بهعنوان عنصر دیگری از جهانبینی نو، به صورت تكرار نام معاصرين و مكانها كه حاكی از تجربۀ فردی شاعر است، حضوری کمرنگ دارد.
از ديگر مظاهر نفوذ جهانبينی «نو» بر ذهن و زبان شاعر، آشنايی با نظریههای جديد علوم تجربی نظير نظريۀ داروين يانيوتن است؛ اشارهای به اين نظريهها در دیوان او وجود ندارد؛ برخلاف ميرزادۀ عشقی و حتی بهار كه به اين موارد اشاراتی حاکی از شناخت دارند.
نمادهای سوسياليستی در دیوانش حضوری پررنگ دارد، نماد «داس و چكش»، نماد رنگ سرخ، اشعاری با رديف دهقان و كارگر، دعوت به همکاری با روس بیتوجه به وجه استعماری اين كشور و در مقابل، حضور اشعار بريتانیستيز، از قراين غلبۀ عناصر انديشههای سوسیالیستی در جهانبينی شاعراست:
من آن خونين دل زارم كه خون خوردن بود كارم |
| مباهاتی كه من دارم ز دهقان زادگی دارم |
|
| (فرخی: 31) |
چون جنگ خلق بر سر دينار و در هم است |
| بايد به جاي سكه چكش بر درم زنيم |
|
| (همان: 31) |
ضحاك عدو را به چكش مغز توان كوفت |
| سرمشق گر از كاوة حداد بگيريد |
|
| (همان: 37) |
با منفعت صنفي خود فرخي امروز |
| خود در صدد كشمكش فقر و غنا نيست |
|
| (همان: 41) |
غافل مشو كه داس دهاقين خون جگر |
| روزي رسد كه بر سر ارباب مي خورد |
|
| (همان) |
تا مگر عدل و تساوي در بشر مجري شود |
| انقلابي سخت در دنيا به پا بايد نمود |
|
| (همان: 46) |
شوريده دل به سينه به عنوان كارگر |
| بيرق سرخ مساوات بر افراخته ايم |
|
| (همان: 50) |
عجیب نیست که فرخی یزدی، با داشتن چنین جهانبینی، ترکیب «مشت چکشمانند» را به کار ببرد. چنین شاعری با چنین جهانبینی نمیتواند مشت معارف یا مشت زر بسازد؛ تنها مشت چکشمانند است که انعکاسدهندۀ جهانبینی او و موید اهمیت کارگر و برابری در مفهوم سوسیالیستی آن، در ذهن اوست و گلدمن به درستی گفته است که جهانبینی طبقۀ اجتماعی هنرمند، ساختآفرین است. تنها، شاعری با جهانبینی و آرمان سوسیالیستی میتواند زور و مشت را به چکش متعلق بداند که نماد کارگر است؛ این ترکیب، ترکیبی از نوع تشبیهی است و به لحاظ بلاغی هم زیباست.
مُشت زر
بعد مرگ پدرش کار لَلِه آسان است |
| بهدهنکوبم اگرحرف زند مشت زرش |
|
| (ایرج، 1352: 19) |
جهانبيني نو، کلیتی، مركب از اجزاء مختلف است؛ یکی از آن اجزاء اعتقادات وطنپرستانه است که مبنای اعتقاد به حاکمیت ملیست، ايرجميرزا به رغم تمایل نسبی به جهانبینی نو به اين عنصرتوجهی ندارد، در حاليكه به مسئلۀ آزادي زنان و يا آموزش و پرورش دختران و نقد سنتهای اجتماعی و ديني بسیار پرداخته است؛ علت این امر این است که مصالح طبقاتي سبب شده از برخي عناصر رايج در جهانبيني نو صرفنظركند و برخي ديگر از عناصر آن را مورد توجه قرار دهد.
جهانبینی نو، درصدد زدون اوهام و جهل و خرافات و تاریکیهای ناشی از آن است و تقلیدی از اروپای پس از قرون وسطی است و در این راه میکوشد با اصالتبخشی به علوم طبیعی و عالم ماده از توجه و تمرکز بر عالم ماوراء بکاهد. سابقۀ آن به اروپای آن عصر بازمیگردد که بر خرافات رایج در مسیحیت قرون وسطی انگشت نهاد و به مبارزه با آن پرداخت. ایرانیان هم از این نقدها آگاهی یافتند و به تقلید از آن به نقد نهاد دین پرداختند. بخش دیگری از جهانبینینو تأکید بر اصالت عقل است که هر موضوع مخالف عقل را منافی ترقی و مترادف اوهام قرار میداد.
ايرجميرزا در فضايي كه ترقي مهمترین آرمانش محسوب ميشد، به انتقاد از سنتهاي ديني، علماي دين میپردازد. سابقة فكري چنين اشعاري را در آثار ميرزافتحعلي مخصوصاً «مكتوبات كمالالدوله» و مقالهاي دربارة آراي «يوم» ميتوان یافت. ضمن آن مقاله، يك سؤال ساختگي را از زبان هيوم خطاب به مشايخ اسلامية هند و بمبئي مطرح ميكند و مدعي ميشود، هنوز به اين مسئله پاسخي دندانشكن داده نشده است؛ اين پرسش خيالي است و برای گریز از اتهام آن را مطرح میکند. ضمن طرح «پروتستانيزم اسلامي» هم به آن اشاره میکند. ميرزا فتحعلي در مجموعة آثارش ازجمله در «مكتوبات كمال الدوله» از ديگر فيلسوفاني كه عقايدي نزديك به عقيدة «هيوم» داشتهاند، همچون «هنري توماس باكل» و «رنان»هم نام ميبرد.
از دیگرعلل سرودن این نوع اشعار، آگاهی از آراي داروين و نيوتن بوده است.
نقدهاي اجتماعي، بخش ديگري از انعکاس جهانبینی ايرج است، ايرجمیرزا از طبقۀ اشراف است و لذا نسبت به سنتهای اشرافی با علاقه و ملاحظه رفتار میکند که به سود طبقۀ اجتماعی اوست؛ اما در برابر سنتهای طبقۀ عوام و نهاد دین به تندی انتقاد میکند انتقادی که در نهایت سودش به طبقۀ اجتماعی او باز میگردد و اذهان را از خردهگیری به آن طبقۀ منحط منحرف میسازد.
جهانبینی ایرجمیرزا، به انديشههاي «نو» و به قول خودش فكر مترقي تمایل دارد:
فكر مترقي مرد آن نيست كه بر اصل و نسب فخر كند |
| مرد آنست كزو فخر كند اصل و نسب |
|
| (همان: 7) |
با اینکه او حامی استبداد است و این ريشه در منافع طبقاتي او دارد اما از اجزاي متنوع انديشۀ متجدد، بيش ازهمه «نقد سنتهاي اجتماعي» در شعرش ظهور یافته که این مورد نه تنها با منافع و مصالح طبقاتي او تعارضي ندارد بلکه با شخصيت «دم غنيمتشمر» او متناسب هم هست. او برخی سنتها را، ابزاري در جهت محدود كردن لذتهاي دنيوي میداند وبنابراین اين عنصر از آن را بيشتر نقد میکند.
ايرجمیرزا، «آرماني» كه آن را شايستۀ مبارزه بداند، ندارد. آزادي از قيد سنتهای عرف و اجتماع بيشترين بخش جهان بيني نو در ذهن اوست.
ایرجمیرزا، حقوق شاهزادگی میگرفت و در بین شاعران عصر مشروطه در طبقۀ خواص قرار داشت. به دلیل تعلق طبقاتی و برخورداری او از وضعیت اقتصادی مرفه ترکیب «مشت زر» را ساخته است.مشت در این ترکیب، به مشت در معنای واحد اندازهگیری ایهام هم دارد وعلاوه بر اینکه نشان میدهد، ایرجمیرزا ثروت را اسباب قدرت میداند حاکی از تسلط او بر زبان است.در جهانبینی ایرجمیرزا، جنبۀ اقتصادی طبقۀ اجتماعی در اولویت است او شاعری فاقد آرمان و طالب حفظ وضع موجود است و در طبقهای فاقد پویایی و مخالف مبارزه قرار دارد و از انحطاط طبقۀ خود نیز آگاه است.
مُشت معارف- مشت محکم ایران
عارف قزويني، ملقب به «شاعر ملي» است که «در خدمات ملي مقام ارجمندي دارد» (فتحي، 1387: 16).
چو در يك ملتي روح طرب نيست |
| منم گر شاعر ملي عجب نيست |
|
| (عارف، 1380: 61) |
در حدود سال «1258ش» برابر با «1297 ق» در قزوين زاده شد. عارف قزوینی، شاعریست که دو ترکیب اضافی با مشت دارد و هر دو با جهانبینی او سازگار است؛ مشت معارف و مشت محکم ایران: | ||
امیدوار کنون نشستم و چشم به راهم |
| کهکیخورد بهدهانتو«مشت محکم ایران» |
|
| (همان: 121) |
عارف، با جهانبيني نو آشناست اما اين شناخت عميق نيست؛ «آشنايي عارف با فرهنگ اروپايي كمتر از عشقي است؛ او تحت تأثير فرهنگ معاصرخود كه متأثر از غرب است، قرار دارد» (آجوداني، 1382: 416).
عدم شناخت عمیق جهانبيني نو دلایل متعدد دارد؛ نخست آنكه او در خانوادهاي مذهبی بزرگ شده، پدرش وكيل دعاوي بوده و آرزو داشته پسرش روضه خوان شود، بنابراين عارف ذهنی مملو از مضامين متضاد با جهانبيني نو دارد، دوم اينكه عارف با زبان دومي آشنا نیست، برخلاف او شاعری مانند عشقی با زبان فرانسه آشناست و امکان خواندن و آگاهی یافتن از آنچه در جهان میگذرد، برای او بیشتر است، سوم اينكه عارف برخلاف عشقی آمادگي روحي استفادۀ صحيح ازسفر استانبول را نداشت زیرا «عشقي که مدتي را در عثماني و در شهر استانبول زندگي كرد و در آنجا در كلاسهاي درس علوم اجتماعي و فلسفۀ جامع (دانشگاه) بابعالي به صورت مستمع آزاد حضور يافت» (عشقي، 1324: 31) اما زماني که عارف در فاصلۀ سالهای 1336 الي 1338 قمري در استانبول بود، به سبب شرايط خاص او و خودكشي دوستانش در شرايط روحي بدی به سر ميبرد و بارها در بيمارستان بستري شد، چنانکه حائری میگوید «با مهاجرين به استانبول رفته درآنجا به او بسيار بد گذشته» (حائري، 1364: 47).
عارف قزوینی، درصدد تخريب جهانبيني پيشين خود بوده نه ايجاد جهان بيني نو. «عارف از نخبگاني است كه سعي ميكند جانب عناصر نو جهانبینی را بگيرد، ولي به لحاظ تاريخي، نوگرايي او خلوص و يكپارچگي ندارد و نوعي حالت بينابيني را در آن ميتوان ديد» (جعفري، 1386: 145).
در نقد نهاد سنّت -که از عناصر جهانبینی اومانیستی است- با اینکه عارف، علناً «پارهاي اعتقادات مذهبي را به تمسخر ميگيرد» (عارف، 256و88) اما مدایح امامان، در آغاز ديوان او نشان ميدهد، ذهن او در دورهاي از حياتش باورهاي ديني داشته است، چنين اشعاري در ديوان عشقي علیالاطلاق وجود ندارد و در ديوان ايرج هم اگر مدح و منقبتي هست، به اقتضای شغل اوست كه شاعر درباري است و براي اعياد، وظيفه دارد، اشعار مناسبتی بگويد.
فردیت، رکنی دیگر از ارکان جهانبینی نو است اما عارف، به نیروی فرد، برای ادارۀ امور دنیوی باور ندارد و ذهن او اسیر باورهای سنتی- اشعری است؛ اشعار جبرگرایانهاش، از ذهني نشان دارد كه عميقاً جذب جهانبيني نو نشده است و يا آگاهیهای او دربارۀ جهانبيني جديد سطحیست. اينكه عارف در مرحلهاي از زندگياش عليه مذهب طغيان ميكند و حتي عبا و عمامه را بركنده و به قول ايرجميرزا، كلاهي ميشود (ایرج، 1350: 140) و به گفتۀ خودش، روز بيست و يكم رمضان، با وضعي نامناسب به مسجد جامع قزوين وارد ميشود و تكفير ميگردد: «پار در سر منبر داده حكم تكفيرم» (عارف قزوینی، 1356: 88)، همگي نشاندهندۀ روگرداني او از يك جهانبيني است؛ اما جايگزين محكمي براي آن ندارد. در شعر عارف، «غمنامة ارواح روشنفکرانی نهفته است كه عصرشان به ديدگاه ايدئولوژيك مجهز نيست و پيشاپيش مردم به شناخت وارزشگذاري مجدد معيارها ميپردازند. روزگار عارف روزگار تردید دائمي در ارزشهاي كهن، انتخاب دائم معيارها و سرنگوني دائم معيارها بود» (سپانلو، 1375: 31).
عارف از اجزای اندیشۀ نو، بیش از همه وطنپرستی و عقلگرایی و علمآموزی را برگزیده است. به همین علت «مشت معارف» را ساخته است. «مشت محکم ایران» دیگر ترکیب او مظهر اعتقاد به وطن پرستی وحاکمیت ملی اوست.معارف در قاموس عارف در معنای علوم تجربی به کار میرود.
تاریخچۀ اهمیت یافتن علمگرایی و ریشههای آن، عقلگرايي، پوزيتيويسم و نسبيگرايي بعنوان عناصر جهانبيني نو چنین است که: «نيمة قرن نوزدهم، عصر اعتقاد به علم، با پيشرفت علوم طبيعي بوجود آمد. بنياد سياست و ديانت كهن كه در قرن هجدهم با حربة انتقاد عقل مواجه گشتند، با ضربة مهلك علوم طبيعي سخت برخورد يافتند. بنيان فلسفه و منطق اهل مدرسه با ترقي حكمت طبيعي دگرگون گشت، اصحاب اصالت عقل و تجربه، حكمت اولي را سربسر باطل شمردند و قوانين نيوتن را حاكم بر عالم فرودين دانستند و غير از قوانين طبيعي و آنچه عقل و تجربه بياموزد، هرچه بود و نبودبي ارزش انگاشتند» (آدميت، 1349: 172).
نخستین توجه به عقل گرایی در ایران بازمیگردد به آنجا که «آغاز ِمنشور مصلحتخانه در ربيع الثاني 1276 ه.ق. میگوید ايزد هر قومي را كه مي خواهد بنوازد، «عقل» كه اولين موهبت است در آن قوم زياد كند» (آدميت، 1357: 3).
سپس«آخوندزاده محفلي به نام «ديوان عقل» داشت. عقل شعار آن محفل بود و گرايش فكري آن محفل را نشان ميداد» (همان، 1349: 18).
در كتب و رسالات اين دوره، بر مبارزه با اوهام و سحر و جادو و بخت و اقبال و تحكيم اعتقاد به فلسفۀ عملي و اختيار آدمي تأکیدشده است؛ به طوري كه «در داستانهاي ميرزافتحعلي، نويسنده با بياني غيرمستقيم سعي در نفي چنين اعتقاداتي دارد» (همان: 50و 43).
تأثير عقايد دكارت و قوانين فيزيكي نيوتن در آراي سياسي عصر روشنايي و مشرب علمي كنت و اصول طبيعي داروين خيره كننده است. آراي دكارت در كتاب «گفتار در روش به كار بردن عقل» او، به وسيلة «كنت دو گبينو»، «اميل برونه» و «ملا لاله زار همداني» تحت عنوان كتاب «دياكرت» يا «حكمت ناصريه» در سال 1279 ه.ق به فارسي درآمد. آراي «نيوتن» كه به وسيله «اعتضادالسلطنه» تحت عنوان «فلك السعاده» به فارسي ترجمه شد و كتاب «اصل انواع بنا بر انتخاب طبيعي» داروين تحت عنوان «جانور نامه» به وسيلۀ «ميرزا تقي خان انصاري كاشي» طبيب و معلم دارالفنون در سال 1278ه.ق. به فارسي برگردانده شد؛ موارد فوق در رواج عقلگرایی و به تبع آن علمدوستی مؤثر بودند.
در پی سیر تاریخی مذکور، توجه به معارف (علمگرایی) بعنوان رکنی از ارکان جهانبینی نو به تدریج رواج یافت و عارف بعنوان یکی از شاعران مشروطه در تشویق به علم و رواج آن مجاهدت بسیار کرد:
سعي جز در پي تكميل معارف غلط است |
| ملت جاهل محكوم به اضمحلال است |
|
| (همان: 145) |
ز پرتگاه سيه روز شام گمراهي |
| ز نور صبح معارف بخواه استمداد |
|
| (همان: 220) |
شايد رسد به گوش معارف صداي من |
| زانست عارف اين همه بيداد مي كنم |
|
| (همان: 106) |
در اين ابیات، منظور از معارف، علوم تجربي و جديد در برابر علوم دينيست، مرکز آموزش علم دارالفنون و مرکز آموزش علوم دینی مدرسه است. | ||
خراب كشور ايران ز دست مدرسه گشت |
| شايد كه به دارالفنون شود آباد |
|
| (آدميت، 1349: 221) |
« ملكم، پاية همة اصلاحات را معارف ميدانست» (همان: 166).
عارف، سه قطعه شعر در باب معارف دارد: (عارف: 220و145و109) علومي كه اعتقاد افراطي به آن در قرن نوزدهم در پي نظريات داروين و نيوتن ضربات مهلكي بر پيكر علوم مدرسي و حكمت اولي وارد كرد و چنانكه در تاريخ مشروطه مضبوط است، آثار دانشمندان مذکور، در دورۀ ناصرالدين شاه به فارسي ترجمه شد و نيز «مخالفت برخي از روحانيون با تأسيس مدارس به سبك جديد و تدريس فيزيك و علوم طبيعي، در آنها از اينجا ناشي ميشود، چنانكه مصايب «سيدحسن رشديه» در تأسيس مدارس به شيوه جديد خواندني است» (كسروي، 1340: 29) این توجه به معارف با جهانبینی عارف که بر اساس آن کلاهی شد و از علوم مدرسی، جدا شد کاملا منطبق است.
مشت محکم ایران با بعد دیگری از شخصیت ذهنی و جهانبینی شاعر مرتبط است؛ عارف از طبقۀ اکثریت است و به درستی به شاعر ملی معروف است:
گرنكردم خدمت اين دانم خيانت هم نكردم |
| شكر، ايزد را كه عارف، ني وكيلم ني وزيرم |
|
| (عارف، 1356: 83) |
بخشی از تأثیرگذارترین اشعار عارف دربارۀ وطن است و حتی بيشتر از دیگر شاعران مشروطه از واژه وطن و ملت استفاده كرده است: | ||
شادم كه چه خوش گشت نثار وطن من |
| آن بود و نبود من و اين جان و تن من |
بيچاره و درمانده كسی نيست چو من ليك |
| درمانده و بیچارهتر از من وطن من |
|
| (همان: 227) |
و نیزصفحات (61، 362، 71، 81، 91، 11) دیوان عارف قزوینی.
در جهان ذهن عارف قزوینی، به استناد دیوانش، ایران که نتیجۀ وطنپرستیست اهمیت بسیار دارد؛ جهان بینئی که انعکاسش را در ساخت ترکیب مشت محکم ایران میبینیم.
مُشت درشت روزگار- مشت آهنین چرخ
محمدتقي بهار (1260-1330 ه.ش) درمنظومۀ شاعران معاصر، قصيدهپردازي سنتگراشناخته ميشود كه قصايد استواري به سبك شاعران خراسان سروده است؛ بهار، سلسلۀ قاجار، شامل مظفرالدين شاه، محمدعلي شاه، احمدشاه ودورۀ پهلوي شامل رضا شاه و حتي محمدرضارادرك كرده است. درطول اين دورۀ تاريخي ازنظرفكري دستخوش تغييروتحولاتي شده واين تغييرات دراشعاراوهم نمود داشته است. ملکالشعرای بهار، شخصیت بزرگ ادبی - سیاسی دورۀ مشروطه، دو ترکیب «مشت آهنین چرخ» و «مشت درشت روزگار» را ساخته است.
دامغان که چون بابل داشت صد دژ روئین |
| مشت آهنین چرخ درفکندش از بنیان |
|
| (بهار، 1382: 191) |
تو مشت درشت روزگاری |
| از گردش قرنها پسافکند |
|
| (همان: 287) |
«ملکالشعرا بهار» متعلق به يكي از قشرهای طبقۀ اجتماعی «خواص»یعنی قشر وظيفهخور دربار است؛او مانند پدرش، ملكالشعرای آستان قدس بوده و از آن منبع، مقرری ثابت ماهيانه دريافت میكرده است. در عصر مشروطه، اقشار پایین طبقۀ خواص، با طبقۀ اکثریت مقابل، متحد شدند و در برابر حاكمان مبارزهای را به تقليد از مبارزات آزادیخواهانۀ ديگر كشورها شکل دادند. اين طبقه، در سير طبقاتی در مرحلۀ بالندگی قرار داشت و دارای شور و شوق و اميد و مبارزه بود. در برابر آن طبقۀ خواص اقلیت، در مرحلۀ انحطاط قرار داشت و دورهای بحرانی را سپری میكرد. در اين مرحله هرگونه انتقاد از طبقۀ منحط و در سراشيبی سقوط، برای آن طبقه خطرناك است و باعث سرعت يافتن فروپاشی آن میشود.
بهار از اقشار طبقۀ خواص است که در مبارزه برای آزادی طبقۀ عوام را همراهی میکند.
فردیت تا حدود زیادی در اشعار بهار حضور دارد و ذکر نامهای خاص معاصرین بخشی از این آشنایی را آینگی میکند:
چند سطر از لافونتن و مولير |
| چند شعري از روسو و ولتر |
گه از مونتسكيو سخن راندي |
| گه از داروين مقالتي خواندي |
|
| (همان، 700) |
يا در رثاي ايرج ميگويد: |
|
|
داشتند آرزوي صحبت تو |
| مولير، كرني، راسين و روسو |
|
| (بهار، 1382: 869) |
دربارۀ تقابل جهانبینی اومانیسم و جهانبینی دینی- اشعری پیشتر به تفصیل توضیح داده شد، جهانبینی غالب بهار، سنتی- مذهبیست و نه اومانیسم. او فردی متدین است که همزمان داعيهدار آزادی و دينداری است. سابقۀ خانوادگي او و داشتن عنوان ملكالشعرايي آستان قدس گواه اين مدعاست. اشعار موافق جهان بینی او در دیوانش بسیار است؛ ازجمله: | ||
كنون كزصد نود يزدان ستايند |
| بدين يزدان ستايي ديورايند |
معاذا...كزين يزدان ستايی |
| برون آيند و اين بيم خدايی |
بشرباقيددين دزدندوكافر |
| چو قيد دين زنند الله اكبر! |
|
| (همان: 844) |
در جايي ديگر درتأييد جهانبینی دينی خود ميگويد: | ||
دين رامكن آلوده تعصب |
| كاسلام از آلايش است عاری |
بی دين فسرد مردم زمانه |
| بی دينی را نيست استواری |
|
| (همان: 420) |
از خدا و ز شاه و ز ميهن دمي غافل مباش |
| زآنكهبی اين هرسه مردم از بهايم كمتراست |
|
| (همان: 549) |
به خالق رو كنم اكنون كه اميد |
| از اين مخلوق بي ايمان بر گرفتم |
|
| (همان: 578) |
چون كه بود قرآن، ايمان بود |
| اين رود البته اگر آن رود |
جهد نماييد در اجراي آن |
| توسعه بخشيد به فتوای آن |
فتوی قرآن چو شودآشكار |
| خصم شودروسيه و شرمسار |
مايه آزادی دوران ما |
| جمله نهفته است به قرآن ما |
|
| (همان: 795) |
زنده شود دين قويم نبی |
| ختم شود دوره لامذهبی |
|
| (همان: 8034) |
راستي از هرچه بود بهتر است |
| راستي از خصلت پيغمبر است |
|
| (بهار، 1382: 807) |
زودتر از همه رفتی سر درس |
| از خدا در دل او بودی ترس |
|
| (همان: 868) |
چو نيكو بنگری در ملك هستی |
| به غير از جلوه يزدان نبينی |
|
| (همان: 1102) |
مرا وليّ است وليّ خدا وحجه عصر |
| مراست قيم وقيوم رب لم يزلی |
|
| (همان: 1108) |
چنانکه در شواهد فوق میبینیم، بهار، ذهنی با ژرفساخت دينی دارد. از دیوانش «صداي شاعري مذهبي و مدافع مذهب تشيع كه مدح و منقبت خاندان پيامبر (ص) و توصيف مناسك و آيينهاي مذهبي را تحت تأثير اعتقادات ديني خود، دنبال میكند» (پارسا نسب، 1387: 216) شنيده ميشود.
در جای دیگر میگوید: «هنوز دارای ملکات راسخۀ ملی نیستیم واگر ملکاتی از تعالیم دینیه داشتهایم، سیل تمدن غرب و تجدد، ما را به سوی تجدد کشانیده و در نتیجه آنچه داشتهایم، رها کرده و هنوز چیز قابل ذکر و تازهای به دست نیاوردهایم» (گلبن، 1382: 19).
این که بهار میخواهد هم جهانبینی سنتی خود را حفظ کند و هم جهانبینی مبنای دنیای نو را بپذیرد منجربه تناقض در اشعارش میشود؛ تقارن زندگی بهار با یک بزنگاه مهم تاریخی موجد تناقض مضاعف در آراء و اشعار اوست؛ چنانکه خود در افتتاح نخستین کنگرۀ نویسندگان ایران به سال 1325 میگفت: «ما، در سر دو راهی تاریخ خود قرار داریم: راهی به سوی کهنگی و توقف و راهی به سوی تازگی و حرکت» (گلبن، 1382: 20). طبیعتاً جمع بین این دو تناقض میآفریند.
آزادی اراده و اختیار که ناشی از اصالت عقل است، از دیگر ارکان جهانبینی نواست. «در گذشته آنگاه كه ميخواستند، نقش انسان را معلوم كنند؛ بيشتر به دو عامل توجه داشتهاند: 1- تسليم انسان در برابر سرنوشت كه نتيجه مستقيم تسلط جهانبيني اشعري بر منظومه عقيدتي فكري ايرانيان بود.2- تأكيد بر نقش قهرمانان و ظهور منجي» (زرقاني، 1383: 77).
بخت و روزگار و چرخ و اقبال كه همگي، القاءكنندۀ جبر و نيروهاي خارج از اختيار بشري است، با جهانبيني اومانيستي تضاد ذاتی دارد: «در نظر كانت، آنچه پليدتر از موانع ساختۀ انسان است فكر كابوسي جبرآييني (determinism) و بردگي انسان به دست طبيعت است. منظور او از جبرآييني اعتقاد به قدرت تعيينكنندة عوامل بيروني است» (آيزايا برلين، 1385: 126). «كانت، جبر را رد ميكند و بر ارادۀ آدمي تأكيد ميكند، كانت برخورداري از اين ارادۀ آزاد را خودسالاري (austonomy) ميخواند و حركت تحت تأثير نيروهاي خارجي را دگرسالاري (heteronimy)» (همان: 129). با این توضیح، بسآمد بالای اعتقاد به جبر و روزگار در دیوان بهار را از مظاهر غلبۀ کهنگی جهانبینی او میتوان قلمداد کرد، جهانبینیی که در ساختن ترکیب مشت روزگار هم نمود دارد.
چنانکه گفته شد آمیختگی دو جهانبینی و گرایش بهار به جهانبینی نو و همزمان داشتن اعتقادات مذهبی و سنتی منجر به تناقض در ذهن و در نتیجه شعر بهار شده است: از سويی شاهان را شبان و ملت را رمه فرض ميكند و از سوي دیگر داعيهدار آزادیخواهی و حاكميّت ملی است. از سويی آزادی را میستايد و از سويی گرفتار قيد و بندهای سنت، حتی در ساختار اشعارش است. از سويي ندای برابری سر میدهد و از سويی عوام را به نادانی نكوهش میكند. او با جهانبينی سنتی كه با مسائل انسان جديد تعارض ذاتی دارد با تقليل آزادی، برابری و حاكميت ملی به تطبيق اين موارد با شرع میكوشد و سعی دارد، انتصاب و انتخاب شاه را آسمانی بداند و قوانين جزمی و غیر قابل تغییر را برای ادارۀ جامعه كافی بشمارد. همين تناقض، در حوزه عمل، در شعرش هم راه يافته است و به اين دليل است كه ادّعا ميكند، در صف آزادی خواهان قرار دارد، ولی در ساختار شعرش انعكاس اين فكر را نمی بينيم. داعيه دار آزاديخواهي است، اما مدح شاهان حتي رضاخان بخشي از صميميترين و مؤثرترين قصايد او را به خود اختصاص داده است. قصيدۀ «ديروز و امروز» او كه در مدح رضاشاه است، از غراترين قصايد اوست، از دل برآمده و نميتواند از سر بياعتقادي سروده شده باشد. استاد شفيعيکدکنی در ادوار شعر فارسي میگوید «دو صدا ازشعر بهار به گوش ميرسد: يكی آزادی وديگری وطن پرستی...» (شفیعی، 1380: 16) اما آزادی بر ساختار اشعار او تأثیر چندانی ننهاده و در حد شعار باقی مانده است. درکاربرد آزادی با بسامد بالا، حق با استاد شفيعي است اما در ساختار، او مقيد و در بند سنت و كليشه است و اين هم از موارد تناقض ديوان اوست؛ تناقض محتوا با ساختار. او صراحتا آزادی را میستايد اما در عمل تجدد و آزادی در ساختار شعرش موثر نيست. این تضاد میتواند ناشی از گرایش بهار به جهان بینی نو در برابر اعتقاد عمیق به جهانبینی سنتی باشد؛ به طوریکه در ذهن و ضمیر او جایی برای پذیرش جهان بینی نو وجود ندارد.
جهانبینی بهار نزدیک به «میرزا یوسفخان مستشار الدوله» صاحب رسالۀ «یک کلمه» است، روشنفكری مذهبي كه عميقاً به شرع معتقد بود و ميخواست بين اصول مشروطه و شریعت از روي اعتقاد و نه به جهت ريا، هماهنگي ايجاد كند و اصول مشروطه و مباني شرع را يكسان و منطبق نشان دهد. تناقض در انديشهها از شاخصههاي اين گروه است.
به این دلیل نه مانند عارف از «مشت محکم ایران» میگوید و نه مانند ایرج از «مشت زر»، بلکه به مانند قدما «مشت درشت روزگار» و «مشت آهنین چرخ» را میسازد که نشانگر اعتقاد او به جبراست. در گرایش به سنت، پایگاه طبقاتی او که از خواص است، بیتأثیر نیست؛ او هوشمند است و مقتضیات جدید زمان را درک میکند، اما مایل یا قادر به شکستن ساختار ذهنی مستحکم پیشین خود نیست واز این رو تناقض به آثارش راه یافته است.
اگر بهار، عمیقاً به جهانبینی نو و قدرت فردیت و آزادی اراده و اختیار اعتقاد داشت، هرگز ترکیب مشت درشت روزگار را نمیساخت. عقلگرایی و آزادی اراده در جهان بینی او چندان تأثیر ژرفی ننهاده و در حقیقت او جهان بینی سنتی- جبری (اشعری) دارد و به جای آزادی اراده و نیروی فرد و عقل از جبر و تقدیر سخن میگوید.
نتیجهگیری
با تأمل در فضای شعری صد سال اخیر درمییابیم که شعر ایران، شعری اجتماعی است که هیچگاه نسبت به رخدادهای جامعه بیتفاوت نبوده و نسبت به آن واکنش و حساسیت نشان داده است. شعر اجتماعی در بطن خود بیداری، تعهد و اعتراض را میپروراند. در این پژوهش، ترکیبات ساخته با مشت، به عنوان واحد ساختار، در جهت نشان دادن تأثیر جهانبینی شاعران انتخاب شده است. بدیهی است این تأثیر بسیار وسیعتر است و تنها برای محدود کردن پژوهش به این ترکیبات اکتفا شده است. در اين تركيبات، «مشت چكش مانند» تركيبی است كه بيانگر جهانبينی فرخی یزدیست. او برخلاف بهار كه از تركيب «مشت درشت روزگار» و « مشت آهنين چرخ» استفاده میكند كه نشان از جهانبينی دينی- جبری اوست و نيز برخلاف ايرجميرزا كه «مشت زر» را به کار میبرد و نمایانگر جهانبينی مبتنی بر اعتقاد به قدرت اقتصادی و ثروت است، از «مشت چكش مانند» استفاده میكند كه بيانگر انديشههای سوسياليستی است. مقايسة دو تركيب «مشت جماعت» از عشقی و «مشت زر» از ايرجمیرزا، قسمتی از جهانبينی دو شاعر را آیینگی ميکند. عارف ترکیبات «مشت معارف» و «مشت محکم ایران» را ساخته است؛ تركيبات اخير هم نمايشي از جهانبيني شاعران سازندة آن است، توجه «فرخي یزدی» به عنوان نمايندة ادبيات كارگري، به نمادهاي طبقة كارگر او را به ساختن تركيب «مشت چکشمانند» رهنمون شده است.
طبقۀ اجتماعی فرخی یزدی و «عارف، عشقی، لاهوتی و نسيم شمال» یکیست. این شاعران، شاعرانی از طبقۀ متوسط شهرنشین وغیرخواص بوده اند، آنها روشنفكر بودند؛ يعنی خود به هوشياری اجتماعی رسيده و درصدد بودند، مردم را نيز بيدار کنند. با اینکه همگی به يك طبقۀ اجتماعی تعلق دارند اما جهانبينی آنان دقیقا یکسان نيستو در جهانبينی و آرمان و انديشه با يكديگربه دلایل مختلف تفاوتهایی دارند، از جمله تعلق به قشرهای متفاوت در درون يك طبقۀ واحد، ميزان تأثیرپذیری از طبقات فروشونده ويا فراروندۀ ديگر و تفاوت در امكانات گوناگون از جمله حضور و عدم حضور در ساير كشورها یا تسلط و عدم تسلط بر زبانهای خارجی.
ايرجميرزا، «فاقد آرمان» و طالب حفظ اوضاع موجود، آرمان بهار «بازگشت شكوه باستانی ايران» هرچند در سايۀ ظلاللّهی مقتدر و مستبد، آرمان فرخییزدی «تحقق عدالت اجتماعی و برابری طبقات كارگر و دهقان» است و آرمان عارف حاکمیت ملی و ترقی از رهگذر علم است.
منابع
آدميت، فريدون (1357) انديشه هاي ميرزا آقاخان كرماني، تهران، پيام.
------------ (1349) انديشه هاي ميرزا فتحعلي آخوند زاده، تهران، شركت سهامي خوارزمي.
----------- (1340) فكر آزادي و مقدمة نهضت مشروطيت، تهران، سخن.
----------- (2535) ايدئولوژي نهضت مشروطيت ايران، تهران، پيام.
آجوداني، ماشاءالله (1382) مشروطة ايراني، چاپ نهم، تهران، اختران.
-------------- (1382) يا مرگ يا تجدد، چاپ دوم، تهران، اختران.
آريان پور، امير حسين (1354) جامعه شناسي هنر، تهران، دانشگاه تهران، انجمن كتاب دانشجويان.
آرين پور، يحيي (1372) از صبا تا نيما، تهران، زوار.
اسدی، فهیمه (1389) تأثیر تحولات سیاسی دورۀ مشروطه بر ساختار شعر شاعران این دوره، پایان نامه دکتری تهران، گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران.
اسكولز، رابرت (1383) درآمدي بر ساختارگرايي در ادبيات، فرزانه طاهري، چ دوم، تهران، آگاه.
ايرج ميرزا، (1352) ديوان اشعار، محمد جعفر محجوب، انديشه، تهران.
بهار، محمد تقي (1382) ديوان اشعار، براساس نسخة چاپ 1344، تهران، آزاد مهر.
حائري، سيد هادي (1364) عارف قزويني شاعر ملي، تهران، جاويدان.
-------------- (1372) آثار منتشر نشدة عارف قزويني، تهران، جاويدان.
-------------- (1373) سدة ميلاد ميرزادة عشقي، تهران، مركز.
دهباشي، علي (1387) شرح آثار و احوال ايرج ميرزا، تهران، اختران.
سيد ابوالقاسم، فرح (1374) ميرزادة عشقي (برگزيدة شاعران معاصر)، تهران، روايت.
شفيعي كدكني، محمد رضا (1380) ادوار شعر فارسي از مشروطيت تا سقوط سلطنت، تهران، سخن.
عارف قزوینی (1356) كليات ديوان عارف، سيف آزاد، تهران، امير كبير.
فرخي يزدي (1380) مجموعه اشعار فرخي يزدي، مهدي اخوت، م.ع. سپانلو، تهران، نگاه.
گلدمن، لوسين (1357) فلسفه و علوم انساني، ترجمه حسين اسدپور پيرانفر، تهران، جاويدان.
------------ (1369) نقد تكويني، [غياثي]، تهران، بزرگمهر.
مشير سليمي، علي اكبر (1324) كليات مصور عشقي، تهران، چاپخانة بانك ملي ايران.
[1] * استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی، واحد دورود، دانشگاه آزاد اسلامی، دورود، ایران fahime.asadi@iau.ac.ir