تربيت فلسفی کودک
الموضوعات :
1 - دانشآموختة كارشناسي ارشد فلسفة غرب
الکلمات المفتاحية: جامعة آرماني, تربيت كودك, فلسفة اخلاق, تربيت ديني, تربيت فلسفي,
ملخص المقالة :
آنزمان که افلاطون در جمهور و نواميس، مباني جامعة آرماني را توصيف ميکرد، بر اين مسئله تأکيد داشت که تربيت افراد جامعه بايد از همان کودکي آغاز شود. توجه به کودکان از پيدايش فلسفه با آن همراه بود و تا دوران معاصر نيز ادامه داشته است. اين امتداد ما را به اين انديشه واميدارد که چرا تربيت کودک دغدغة فلاسفه بوده است؟ آيا بحث تربيت کودک پيرو فلسفة اخلاق است و همان اصول و فروعي که در تربيت يک فرد بالغ رعايت ميشود را بايد دربارة کودک نيز در نظر گرفت؟ يا تربيت کودک اصول و فروع ويژة خود را دارد؟ اين مقاله تلاش ميكند با تکيه بر انديشة اسلامي ـ ايراني نشان دهد كه ضرورت توجه فلسفي به تربيت کودکان چيست؟ آيا اساساً ما در کنار تربيت ديني به تربيت فلسفي نيز نياز داريم؟ ديگر اينكه، اصول تربيت فلسفي كدام است؟ اگر بخواهيم چشماندازي به والدين ارائه دهيم، چه اصول و جزئياتي خواهد داشت؟ طبيعي است که پيش از همة اينها بايد به خود مفهوم تربيت پرداخته شود.
افلاطون (۱۳۸۰) دورة آثار، ترجمة محمدحسن لطفی و رضا کاویانی، تهران: خوارزمی.
كانت، امانوئل (۱۳۷۲) تعلیم و تربیت، ترجمة غلامحسین شکوهی، تهران: دانشگاه تهران.
ماير، فردریک (۱۳۵۰) تاریخ فلسفة تربیتی، قسمت اول، ترجمة علیاصغر فیاض، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
مطهري، مرتضی (۱۳۸۶) تعیلم و تربیت در اسلام، تهران: صدرا.
چكيده
آن1زمان که افلاطون در جمهور و نواميس، مباني جامعة آرماني را توصيف ميکرد، بر اين مسئله تأکيد داشت که تربيت افراد جامعه بايد از همان کودکي آغاز شود. توجه به کودکان از پيدايش فلسفه با آن همراه بود و تا دوران معاصر نيز ادامه داشته است. اين امتداد ما را به اين انديشه واميدارد که چرا تربيت کودک دغدغة فلاسفه بوده است؟ آيا بحث تربيت کودک پيرو فلسفة اخلاق است و همان اصول و فروعي که در تربيت يک فرد بالغ رعايت ميشود را بايد دربارة کودک نيز در نظر گرفت؟ يا تربيت کودک اصول و فروع ويژة خود را دارد؟ اين مقاله تلاش ميكند با تکيه بر انديشة اسلامي ـ ايراني نشان دهد كه ضرورت توجه فلسفي به تربيت کودکان چيست؟ آيا اساساً ما در کنار تربيت ديني به تربيت فلسفي نيز نياز داريم؟ ديگر اينكه، اصول تربيت فلسفي كدام است؟ اگر بخواهيم چشماندازي به والدين ارائه دهيم، چه اصول و جزئياتي خواهد داشت؟ طبيعي است که پيش از همة اينها بايد به خود مفهوم تربيت پرداخته شود.
کلیدواژگان: جامعة آرماني، تربيت كودك، فلسفة اخلاق، تربيت ديني، تربيت فلسفي.
مقدمه
هر چند امروزه اصل مسئلة فرزندآوری تبدیل به معضلی فلسفی، دستكم نزد برخي شده است، اما همچنان میل به تناسل و تحمل کردن بار مشقتهای مادی و ذهنی بچهدار شدن در میان عدة زیادی از مردم وجود دارد. هر انسانی آرزوی امتداد یافتن و عمر بینهایت دارد و بنظر علت این علاقة طبیعی و فطری انسان به داشتن فرزند را ميتوان در همین چارچوب تبيين كرد. انسانها فرزندانشان را امتداد خود ميدانند. تصور فرزند داشتن جهانی متفاوت از گذشته را پیش روی انسان قرار ميدهد؛ گویي خود را در موقعیتی فراتر از آنچه هست ميبیند چرا که از مخلوق به خالق تبديل شده است. اعمال جسمی كه به فرزندآوری منجر ميشوند با اعمالي که بدون قصد فرزندآوری انجام ميشوند، تفاوتي ندارند، بنابرين این لذت و تمنا را باید در بُعدی غیرجسمانی جای داد. طبیعتاً نتایجی با نیات غیرجسمانی، ملزوماتی غیرجسمانی نیز بدنبال خواهد داشت. این نقطه، همانجایی است که ميتوان از آن بعنوان تربیت یاد کرد. ما هیچگاه نميگوییم که فلان حیوان فرزند خود را خوب تربیت کرده و از این جالبتر، بعید است که با دیدن كارهاي حیوانی که با برداشتهای معمول ما متفاوت باشد، بگوييم پدر و مادرش او را بد تربیت کردهاند! اما همینکه در عرصة انسانیت قدم ميگذاریم حتی نابجاترین مسائل را به مسئلة تربیت ربط ميدهیم. بنابرين آنچه ما از تربیت معنا ميکنیم، امری كاملاً انسانی است.
ممکن است پرسيده شود بسياري از حیوانات ميتوانند تغییر رفتار دهند و با آموزشهایی خاصي ميتوان آنها را به انجام دادن یا انجام ندادن برخي از رفتارها تشويق كرد. در پاسخ ميتوان گفت گذشته از لزوم توجه به توجیهات زیستی مانند شرطی شدن در مورد حیوانات، باید افق دید را در همان نقطة اساسی تفاوت ذاتی انسان و دیگر موجودات متمرکز کرد. این نقطة اساسی به تعداد فیلسوفان و مکاتب فلسفی، متفاوت است. ما در اینجا در مقام بیان هیچ یک نيستيم بلكه صرفاً بر این اصل موضوعه تأكيد داريم که «تربیت ويژة انسان است».
اولين چيزي كه والدين پس از برطرف كردن نيازهاي جسمي كودك، به آن توجه دارند، تربیت کودک است؛ آنها تربیت کودک را وظیفة خود ميدانند. اما ریشة این احساس وظیفه کجاست؟ آیا عقل حكم ميکند که چون فرزندی را به دنیا آوردیم باید به تربیت او نیز اهتمام بورزیم؟ آیا ميتوان به اين مسئله عنوانی دینی داد و گفت تربیت وظیفهيي شرعی بر ذمة والدین است؟ یا اینکه این احساس صرفاً عرفی اجتماعی است و دلیل خاصی ندارد؟ بنظر ميرسد این مسئله مانند بسیاری از مسائل حیاتی زندگی انسان، دارای پاسخي همه شمول است، يعني ضرورت تربیت هم ریشه در عرف اجتماعی دارد و هم عقل سلیم به آن حکم ميکند و هم از نظر دینداران وظیفهيي دینی است.
پیشزمینة فرزندآوري و تربیت فرزند، مسئلة ازدواج است و دامنة بررسی هر یک، لزوماً به دیگری ميرسد. در واقع هر مرد و زنی وقتي ميخواهد شریکی برای زندگی خود انتخاب کند، قبل از هر چيز به این مسئله فکر ميکند که آیا طرف مقابل شایستگی و توانایی تربيت فرزند یا فرزندان مشترکشان را خواهد داشت؟
فلسفه و تربیت کودک
جستاري اجمالی در تاریخ زندگی فیلسوفان شرق و غرب نشان ميدهد که بسياري از آنها نه برای ازدواج اقدام كردهاند و نه خود را در موقعیت پدر شدن قرار دادهاند. تا قبل از چند دهة اخیر، مجرد ماندن کاری غیرمعمول بود بهمين دليل نباید دورة حاضر را ملاک قضاوت قرار داد. اين مسئله به تفاوت نگاه فلاسفه برميگردد؛ آنها اساساً فرزند داشتن یا نداشتن را مسئلهيي مابعدالطبیعی ميدانند. اما در اينجا پرسشي به ذهن خطور ميكند كه آیا فلسفهيي که تجرد را بر تأهل ترجيح داده است، شایستگی اين را دارد که دربارة اموری چون تربیت کودک اظهارنظر كند؟ این اشکال بحق به ذهن متبادر ميشود که كساني که تجربة امری را ندارند و حتی با آن مشکل مبنایی دارند، چگونه ميتوانند دربارة آن نظر بدهند و راهحل ارائه كنند. در اینجا توجه به مزیت قضاوت صحیح بدليل دور بودن از موضوع کارگشاست، زيرا هر چند درک عملی هر مسئلهيي، زوایای بیشتری از آن را در ذهن نمايان ميسازد اما چه بسا بررسی نظری و تدقیق فلسفی هر موضوعی نیاز به فاصله گرفتن از آن داشته باشد تا مشکلات و معضلات حاشیهيي که ناشی از درگیری شخصی فرد در آن مسئله است، مانع تفکر عمیق نگردد. بنابرين فلاسفه كه درگیر مشکلات انضمامی فرزندآوری نشدهاند، با دید صحیحتر و واقعگرایانهتری ميتوانند دربارة تربیت کودک اظهار نظر کنند.
در اینجا پرسش مهم اينست كه اساساً دستاویز بررسی فلسفی تربیت کودک کجاست؟ هر چند مسائل مربوط به کودک از جمله مسائلی است که جنبههای گوناگون دارد و همین موضوع باعث شده که بتوان از منظر دانشهای انسانی گوناگون آن را بررسی نمود، اما فلسفه دانشی است که همیشه با مفاهیمی کلی و سترگ دست و پنجه نرم کرده است. در این میان، امری جزئی مانند تربیت کودک چه جایگاهی دارد؟
در پاسخ بايد گفت اولاً، تربیت کودک امري واقع و موجود است و فلسفه حق دارد دربارة هر امر موجودی نظر دهد. ثانیاً، به تعداد فیلسوفها و فلسفهها، ديدگاهي دربارة آن وجود دارد. بطور مثال، برای افلاطون تربیت کودکان از اين نظر اهمیت داشت که تشکیل جامعهيي آرمانی با مردمانی کمالیافته و مطیع، ضرورت برنامهيي تربیتی برای هر سن و سالی، بويژه کودکان را ایجاب ميکند. پس او بدين دليل به مسئلة تربیت کودک پرداخت و دستورالعملهایی دربارة آن ارائه داد، که کودک جزئی از جامعه است. اما در مقابل، فیلسوفانی مانند روسو و کانت، بدليل اينكه كودك عضوی از جامعه است، به تربيت او توجه نكردهاند. از نظر آنها شکوفایی فردیت و تناسب ذهنی خود شخص داراي اهمیت است. ثالثاً، تربیت زير مجموعة اخلاق عملی است و پیوند اخلاق و فلسفه از همان آغاز پيدايش تفکر وجود داشته است. یک فیلسوف نميتواند به اخلاق بیتوجه باشد و کسی که به اخلاق توجه کند نميتواند به تربیت بیتوجه باشد و کسی که به تربیت توجه کند نميتواند نسبت به تربیت کودک بیتوجه باشد.
آیا تربیت تنها عامل رفتار فرد است؟
ذهن و روح کودک مانند زمین حاصلخیزی است که آمادة پذیرش و بارور کردن هر نوع بذری که بر آن پاشیده شود را دارد. تربیت کودک همان بذرپاشی عرصة وجودی اوست. البته در اینجا يك نقطة انحرافی وجود دارد زيرا اینگونه مثالها ناشی از این تفکر است که تنها عامل تأثیرگذار بر رفتار هر کس در هر سن و سالی، نوع تربیت اوست. ما هر رفتار بد و غیراخلاقیيي را به بیتربیتی فرد نسبت ميدهیم در صورتيكه این نوعی مبالغه در اثرگذاری تربیت و آموزش و آسانپنداری رفتارهای پیچیدة انسانی است. هيچكس نميتواند منکر نقش بیبدیل آموزش و تربیت صحیح در تشکیل شخصیت فرد و جهتدهی به بینشهای اخلاقی او باشد، اما انسانها شاخههای گندم یا محصولات یک کارخانة تولید خودرو نیستند که با دادن برنامه و دستورالعملی یکسان، منتظر محصولاتی مشابه و یکدست باشیم. هر انسانی علاوه بر تربیتی که فرا ميگیرد، وراثت و قدرت انتخاب و تجربیاتی مختص به خود دارد. هر كدام از آنها در رفتار انسان نقش دارند. بنابرين تربیت مهمترین عامل رفتاری هست اما تنهاترين آن نه.
شاید زود باشد که به بررسی نتایج مورد انتظار از تربیت بپردازیم ولي توجه به نکتة بالا ما را به اصل مهم پذیرش انعطافپذیری هم در روند تربیت کودک و هم در انتظار از نتایج حاصل از آن ميرساند.
انسان، بویژه در دوران کودکی هم پیچیده فکر ميکند و هم پیچیده عمل ميکند. بنابرين اگر بیانعطاف و منجمدانه درصدد جهتدهي یا تربیت او برآییم، با دست خود بنبستی در مسیرمان ایجاد کردهایم. هر كدام از ما با اینکه ميدانستیم سخنی یا کاری نادرست است، باز هم آن را انجام دادهايم. قدرت انتخاب انسان عرصهيي وسیع است و برای هر انتخاب انسانی، توجیهات و دلایل بسیاری ميتوان کشف و درک كرد. ما به اشتباه تصور ميکنیم که کودکان قدرت انتخاب ندارند، درحالیکه دنیای انتخاب کودکان پيچيدهتر از بزرگسالان است. بنابرين رفتار و گفتار کودک مانند هر انسان دیگری، صرفاً ناشی از نوع تربیت او نیست بلكه در کنار تربیت، باید به عواملی چون صفات ارثی خانوادگی، زمان، مکان، تجربیات و ... توجه داشت. البته تربیت نسبت به عوامل ديگر نقش محوری و سلطهآمیز دارد. انسان درخت نیست که فقط عوامل طبیعی و وراثتی در شکلدهی شخصیت او نقش داشته باشند. اساساً ادعای تربیت اینست که ميتوان بر عوامل دیگر، اگر نادرست باشند، غلبه پيدا كرد. سلطهمحوری تربیت بدليل ارتباط آن با قدرت اختیار انسانهاست. انسانها تربیت ميشوند تا با قدرت ارادة خود تصمیم بگیرند و انتخاب کنند. هر انتخاب، یک تجربه است و تجربه في نفسه ارزش مثبت دارد.
چه کسی مسئول تربیت کودک است؟
پرسش دیگری که هنگام صحبت از تربیت کودک بذهن ميرسد اینست که اساساً تربیت کودک وظيفة چه كسي است؟ در این میان، طبیعتاً والدين نقش اصلی را بعهده دارند و پس از آنها، معلمان. البته شیوههای امروزی آموزش، معلمان را در جایگاهی قرار داده که با جايگاه قبلي آنها در سنتهای شرقی و حتی تا حدودی غربی همخواني ندارد. ما امروز ديگر مانند گذشته به قول خواجه نصیر، معلم را «اب» یا «پدر روحانی» نميدانيم؛ پدری که حقی بیش از پدر مادی و جسمانی برای او قائل بودند. روح جهان دگرگون شده و بتبع آن کارکردهای آموزشی و روابط انسانی نيز تغییر کرده است. فراتر از آن، دیگر والدین نسبت به تربیت فرزندان، توجه چنداني ندارند. این تغییر فضا و رفتار نباید فیلسوف را به عقب براند. فلاسفه هميشه در جهت مخالف فکر کردهاند و سخن راندهاند و عمل نمودهاند و در ادامه ديگران آن را پذیرفتهاند. در اينجا این پرسش مطرح ميشود که از لحاظ عقلی و فلسفی مسئول تربیت کودک کیست؟ اگر بخواهیم پاسخي عقلي و فلسفي به اين پرسش بدهیم باید از فهرست کردن جزئی اجتناب کرده و از نقطه نظری کلی سخن بگوييم. از این حيث ميتوان گفت همة افرادی که بنوعي با کودک در ارتباطند، در تربیت وی مسئول هستند. این در ارتباط بودن، طیفي وسیع را شامل ميشود؛ از پدر و مادری که قسمت عمدة روز کودک در كنار آنها سپري ميشود تا عابری معمولی که فقط چند لحظه کنار کودکی مينشیند و حتی فیلسوفی که به انتزاعیترین مسائل هستی مياندیشد. بنابرين همة ما بقدر توانايي و ارتباطي كه با كودك داريم، در برابر تمام کودکان دنیا مسئول هستيم.
دوستی نقل ميکرد که در جمعی نشسته بودیم. در میان ما شخصی بود که مانند خيلي از افراد به استفاده از گوشی همراه خود معتاد بود و لحظهيي آن را کنار نميگذاشت. در اين جمع ما کودکی نیز حضور داشت. هرگاه کودک بسمت آن شخص گوشی بدست ميرفت، وی بلافاصله گوشی را پنهان ميکرد و شروع به صحبت با کودک ميکرد. از اين كار او تعجب كردم و علت آن را پرسیدم، او در پاسخ گفت اگرچه خودم در فضای مجازی غرق شدهام اما وظیفه دارم که نگذارم اشتغال دائم به گوشی در ذهن كودك نقش ببندد. بنظر من این فرد وظیفه و نقش خود را بنحو كامل در تربیت کودک ایفا کرده است.
تربیت فلسفی کودک چیست؟
آیا تربیت فلسفی اساساً معنای محصلی دارد؟ آیا تربيتي غیر از تربیت دینی یا ملی است؟ بطورکلی، تأثير فلسفه در تربیت چيست؟ اینگونه بنظر ميرسد كه فلسفه در دو جنبة روش و هدف بر تربیت اثرگذار است. برای فهم و تعیین اهداف تربیت، باید نخست انسان را شناخت. فلاسفه دربارة جنبههای انسانیت بسيار سخن گفتهاند. با پی بردن به راز و رمز وجود انسانی ميتوان هدف از تربیت در دورانهای مختلف رشد، از جمله کودکی را تعیین کرد. پرسش بعدی اينست که چه اهدافی ميتوان برای تربیت کودک تصور نمود؟ طبعاً ميتوان اهدافي فلسفی براي تربيت كودك مطرح كرد که عینیتهایی با اهداف دینی یا غیر ديني داشته باشند.
اولین چيزي که به ذهن خطور ميکند اینست که فلاسفه هیچگاه انسان را همشأن دیگر موجودات حیوانی ندانستهاند و حتی اگر ديدگاهي الحادي داشتهاند، باز هم حساب انسان را از ساير اشیاء هستی جدا كردهاند. ارسطوی ماوراءگرا معتقد بود انسان از قوة نطقی برخوردار است که حیوانات از آن محروم هستند و هایدگری که هر نوع فلسفهيي را ضرورتاً الحادی فرض ميکرد، بر اين باور بود كه انسان تنها موجود هستی است که ميتواند از جهان پرسش کند. سارتر که دشمن هر نوع دیانتي بود نیز انسان را تنها موجودی ميدانست که وجودش بر ماهیتش تقدم دارد، یعنی ميتواند در یک بازتعریف دائمی از خود باشد. پس انسان از وجهی برخوردار است كه ساير موجودات آن را ندارند. هر جنبه و لحاظ خاص، پرورش خاصی را ميطلبد. اگر انسان جنبهيي دارد که مثلاً حيوان آن را ندارد، نباید اهداف تربیت را تنها به نقاط اشتراکی منحصر کرد که بین انسان و حيوان مشترک است. آن امر هر چه که باشد، بقول ارسطو نطق یا به سخن هایدگر پرسشگری از جهان، امری فراتر از جنبههای مشترک انسان با جمادات و نباتات و حیوانات است؛ امری غیرمادی و متعالی كه از مقولة تفکر و اندیشه است.
بنابرين اهداف تربیت کودک باید چیزی فراتر از رشد مادی و جسمی او باشد. تفهيم اين مسئله به كودك كه جهان درون و برون او منحصر در مادیات و محسوسات نیست و خداوند ودیعهيي در وجود هر انسان قرار داده که از جنس دیگری است و طلب دیگری دارد، ميتواند مهمترین پایة تربیت کودک و رشد او باشد. کودکان در سالهایی که کمی از بازیهای کودکانه فاصله گرفتهاند و هنوز به بلوغ جسمی نرسيدهاند، زمینهيي مساعد برای درک این مطلب دارند.
هدف دیگری که فلسفه برای تربیت کودک تعیین کرده، پرورش همة استعدادهای کودک و پرهیز از تکبعدینگری است. انسانهای تکبعدی رباتهایی هستند که دیر یا زود در برابر مشکلات پیچیده ميشکنند. چند بعدی بودن به چه معناست؟ منظور از بُعد، توانایی اندیشیدن و عملکردنهای مختلف است. زندگی بزرگراهي صاف و مستقیم نیست که بتوان ماشین وجود را در حالت حرکت اتوماتیک قرار داده و بیدغدغه و آسوده زیست؛ یقیناً تشبیه زندگی به کوهستان پر پیچ و خم یا دریای متلاطم، مناسبتر است. باید به کودک آموخت که لایههای احساسی و فکری به ما داده شده است که بتناسب زمان و مکان، از آنها استفاده کنیم. انساني كه تک بعدی تربیت شده است، نميتواند از آنها استفاده كند اما کسی که از کودکی آموزش دیده و بمرور زمان دانش خود را به تجربه درآورده است، ناخداي خوبی در گذار از امواج زندگی خواهد بود.
هدف دیگر كمك به کودک برای داشتن شخصیتی متکی بر خود است. درست است که انسان، اجتماعی آفريده شده و بدون ارتباط با دیگران نميتواند نيازهاي خود را برطرف كند اما آغاز هر ارتباط بیرونیيي، در درون خود انسان است. قبل از هر چيزي انسان باید به خود متکی باشد و سپس از نقطة اتکایی که برای خود ترسیم کرده است، بسمت دیگران برود.
تأثیر ديگر فلسفه بر تربیت کودک، مسئلة روش است. البته روش و هدف ارتباطی دو سویه با یکدیگر دارند. یعنی ميان آنها تناسب وجود دارد و نميتوان هر روشی را برای هر هدفی بکار گرفت. از سوي ديگر، هر هدفی نيز مقتضای هر روشی نیست. انتخاب یک روش یا هدف خاص، دایرة انتخاب دیگری را محدود ميکند. مثلاً اگر ورزشکاری هدف خود را خوب دویدن قرار داده، باید تمرينهايي كه عضلات پایش را قوی ميكند، انجام دهد اما ورزشکاری که هدفش پرتاب دیسک است، بدنبال تمرينهايي ميرود که دستانش قدرتمند شوند. اهداف و روشهای فلسفی کودک نیز ارتباط فکری مستمری باهم دارند و هنگام سخن گفتن از هر كدام، باید نیم نگاهی نيز به دیگری داشت.
اصلیترین آموزهيي که تفکر فلسفی دربارة تربیت کودک به ما میآموزد، پرهیز از هرگونه اجبار است. رفتارهای مبتنی بر اجبار، رفتارهای انسانی نیستند و قابل تبیین و توصیف اخلاقی و تربیتی نخواهند بود. وقتی رفتار اجباری را بیارزش ميدانیم، اولاً، در حوزة تربیت و اخلاق است و ثانیاً، جنبة فردی مسئله مدنظر است. یک رفتار اجباری ميتواند از لحاظ تربیتی بیارزش باشد اما از لحاظ فقهی یا حقوقی یا سیاسی مطلوب باشد. نكتة مهم اینست که در تربیت کودک نباید از روش اجبار استفاده کرد. اهدافی که برای تربیت کودک بیان شد، اهدافی نیستند که با روشهای اجبار و زور به ثمر بنشینند. روح و روان کودک آماده و حتی مشتاق دریافت راهنمایی در زمينة فکر و عمل است، پس اين نهايت بيهنري است که برای تفهیم مطلبی یا القاء رفتاری به کودک از زبان اجبار استفاده شود.
همچنین نباید در كاربرد یک روش، استبداد رأی داشت. در اين دوره بویژه در روشهایی که کودک در آنها دخالت و مشارکت مستقیم دارد، نوعی انحصارگرایی دیده ميشود. بطور قطع، وقتی خود کودک در فرایندی آموزشی و تربیتی حضور داشته باشد، عمق یادگیری او بیشتر خواهد بود اما این بدان معنا نیست که بعضی اوقات کودک منفعل باشد و مسئول تربیت، فعال. مهمترین نوع آموزش، پند دادن و تذکر دادن است. تذکر دادن فقط بمعنای دستور دادن نیست؛ مقولههایی مانند داستانگویی یا ذکر خاطرهيي شخصی نیز مشمول تذكر دادن هستند.
نکتة دیگر در مورد تأثیرگذاری بر تربیت کودک، اهمیت قائل شدن برای اوست. کودکان در اين مسئله شامهيي قوی دارند و خيلي زود ميفهمند که آیا طرف مقابل برایشان اهمیت قائل است یا خیر.
از تربیت کودک چه انتظاراتي بايد داشت؟
بعقيدة يكي از فيلسوفان، تمام فلسفه یعنی روش، نه رسیدن به پاسخي خاص یا بررسی مسئلهيي معین. دربارة تربیت نیز ميتوان گفت تلاش برای دستيابي به هدفی معین و جزئی، نقض هدف تربیت است. هر پدر و مادري آرزو دارند کودکشان را بگونهيي تربیت كنند که در کار و زندگی خود موفق باشد اما اگر بخواهند این موفقیت را در رشته و جایگاه خاصي تعيين كنند، این معنا را ميرسانند که تربیت کودک نزد آنها مانند ساختن وسیلهيي مكانيكي است. در تربیت کودک باید مسیري درست مشخص گردد اما اینکه سرانجام این مسیر به کجا ختم ميشود، مسئلهيي است که نه باید تعیین شود و نه در اختیار و ارادة کسی است. گاهي والدين براي رسيدن به نتايجي خاص براي فرزندان خود برنامهريزي ميكنند تا بدينوسيله شكستها و ناكاميهاي دوران كودكي خود را جبران نمايند.
این پیشفرض غلط که ميتوان مانع شکست شد، آنها را دچار اين اشتباه ميكند که گمان نمايند ميتوانند کودکی تربیت کنند که از شکست دور باشد، غافل از اينكه شکست جزء جداييناپذير زندگی است و قطعاً برای کودک بهتر خواهد بود که در ضمن مراقبت و تربیت، شکستهای کوچک را تجربه کند تا در هنگام بزرگسالي تجربهيي براي رويارويي با شکستي بزرگ و نابودگر را داشته باشد.
ارتباط انسان با محیط پیرامون خویش است که روند تکامل او را شكل ميدهد. در همین راستا، تربيت بايد ارتباطی واقعی میان کودک و جهان خارج ایجاد کند. جای تعجب است که در نحوة تربیت کودکان توسط برخي از پدر و مادرها یا دیگر مراجع تربیتی، آشنا کردن کودک با واقعیتهای جهان نادیده گرفته ميشود. بعنوان مثال، در گذشتهيي نه چندان دور قلكي به كودكان داده ميشد و از آنها خواسته ميشد پولهای خود را در آن بريزند و پسانداز كنند و با پر شدن قلك هرچيزي كه نياز داشتند براي خود بخرند. همین کار ساده فوایدي بسیار در رشد کودک داشت. اولاً، او قناعت و آیندهنگري را ميآموخت. افزون بر آن، ميفهمید که برای رسیدن به خواستهيي بزرگ باید صبر کند، بعبارتي از لذت و خواسته زودگذر بگذرد تا در آینده چیز باارزشتري بدست بیاورد. اين موضوع (آموزش قناعت و پسانداز كردن به كودك) در روش تربيتي امروز كمتر ديده ميشود. هر چند باید برای کودک، محیطی آرام و امن فراهم کرد اما این بمعنای ایزوله کردن و دور کردن او از واقعیتها نیست.
نکات مهم در تربیت کودک چیست؟
در اینجا لازم است به اموری بپردازیم که بکارگیری آنها ميتواند به نتایج بهتری در تربیت کودک منجر شود. همانطور كه بيان شد، انسان درخت نیست که اختیاری در پذیرش تربیت خود نداشته باشد. ما باید به تربیت کودکان اهتمام بورزيم اما اینکه خود آنها چه انتخابی کنند، از اختيار ما خارج است. آیا ميتوان اصول و قواعدی را ارائه كرد که بر اساس آنها احتمال و ضریب اثرگذاری روند تربیتی در کودکان افزايش يابد؟ بنظر اين امكان وجود دارد و در اینجا قصد داریم در این زمینه چند مورد را بررسی کنیم. البته ممکن است اشکال شود که مسائل مطرح شده ارتباط چنداني با تربیت فلسفی کودکان نداشته باشند. پاسخ ما به این اشکال آنست که فکر فلسفی در کلیات و انتزاعیات محصور نیست. هر چند وظيفة اولی و ذاتی هر فیلسوفی پرداختن به امور کلی است اما ذهن غنی شده با تفکر فلسفی، در کنار تجربهيي که اندوخته است، توانایی بهتری برای درک مسائل جزئی خواهد داشت.
اولین عامل مؤثر در موفقیت تربیت، اعتقاد و عمل مربی به نتیجة تربیت است. این سخن معصوم (ع) که «تربیت شده همان چیزی ميشود که در قلب تربیتکننده است»، شايسته توجه بسيار است. ما در تربیت با تمام ابعاد وجودی یک انسان در ارتباطیم و بدون شک، انسان محدود به جسم نیست. اینکه یک مربی بد بتواند انساني خوب تربيت كند سرابی بيش نيست؛ ممکن است يك مهندس نابلد بتواند ساختمان خوب بسازد اما انسان بد، انسان خوب پرورش نميدهد.
عامل دیگر، توجه به شرایط زمانی و مکانی و بهرهگیری از آنهاست. پيش از اين به اهمیت انعطافپذیري تربیت اشاره کردیم و گفتيم جمود فکری و چارچوب از پیش ساخته شده، پاسخگوي مواجهه با وجود پیچیدة انسانی نیست. بنابرين بعید نخواهد بود که امری که امروز در تربیت ضروري است، فردا ممنوع باشد و بالعکس. اهداف تغییر نميکنند اما راهها تغییرپذيرند و چه بسا لازم باشد راهی جدید انتخاب شود.
مسئلة دیگر به روز شدن خود تربیتکننده است، چون تربیت روندی نیست که ثابت بماند؛ انسان تا زنده است ميتواند تغییر کند و تربیت شود. هر پدر و مادری باید ابعاد روحی و ذهنی و معنوی خود را تقويت كند و از نظر شیوههای برخورد با کودک به روز باشد. این امری پسندیده است اما سخن ما فراتر از اینهاست. ممکن است والدين انباشتی از اطلاعات تربیتی باشند اما وجود این اطلاعات تضمینکنندة موفقیت آنها در تربیت کودکشان نیست. گسترش سعة وجودی انسان و پرورش روحي او مسئلهيي بنيادين در امر تربيت است.
ضد تربیتها
همانگونه که باغبان برای رشد نهال، در کنار آب دادن به آن، برای از بين بردن آفت، از سم نیز استفاده ميکند، در تربیت کودک نیز باید به هر دو جنبة ایجابی و سلبی توجه داشت. مهمترین عاملی که ميتواند بر روند تربیت کودک اثر سوء بگذارد و تمام رشتههای پدر و مادر را پنبه کند، اجتماع است. کودک تا زماني كه در محیط محدود خانوادة خود است، کمتر در معرض آسیب تربیتی قرار ميگيرد.
قطعاً اين مسئله به ذهن خطور ميکند كه بسیاري از خانوادهها خودشان سرآغاز تباهی کودک هستند. اما صحبت ما دربارة خانوادة سالم و معمولی است که بر مبنای محبت دو طرفة پدر و مادر و کودکان بنا شده است و بنظر ميرسد هنوز این نوع از خانوادهها در اکثریت مطلق قرار دارند. تجربه نشان ميدهد فرزندي كه در محیط خانواده و تحت تربیت پدر و مادر خود است، کودکی سالم و سر براه و بیدردسر است اما همینکه پا به عرصة اجتماع میگذارد و با همسن و سالان خود ارتباط برقرار ميكند، در روند تربیتی وي خلل پیش ميآید و منجر به تنش او با خانواده ميشود. با این شرایط چه باید کرد؟ آیا باید تسلیم اجتماع شد و این مسئله را بعنوان حقیقتی قطعی پذیرفت؟
والدين كودكان خود را با شیرة مادی و روحی خود پرورش ميدهند، بنابرين نباید براحتی در مقابل حوادث اجتماع تسليم شوند. اگر قرار بر این باشد که اجتماع، کودک ما را تحت كنترل خود بگيرد و تمام تربيت او را عهدهدار شود، چرا والدين بايد براي تربيت كودك خود زحمت بكشند؟ اگر قرار بر تسلیم شدن و کوتاه آمدن است، بهتر است که از همان ابتدا تربیت کودک را به دیگران بسپاريم. اما از سوی دیگر، نميتوان به جنگ اجتماع رفت. انسان ذاتاً موجودی اجتماعی است. حتی اگر وجه اجتماعی بودن انسان را ذاتی و جبلّی ندانيم، باز هم او در تأمین نیازها و ادامة زندگی، ضرورتاً نيازمند اجتماع است. «من» در ارتباط با دیگران است که من ميشود، یعنی حد ميیابد و خود را تعریف ميکند. پس در این میان، باید شرايطي ايجاد كرد که از یکسو فرد و خانواده در برابر دیگران و اجتماع از پیش شکست خورده نباشند و از سوی دیگر، با آنها تعامل و ارتباط داشته باشند که موانع سلبی تربیتی نداشته باشد.
برای ترسیم این وضعیت ميتوان از یک اصطلاح رایج در فلسفة اگزیستانسياليسم وام گرفت؛ اصالت. منظور ما از اصالت اعتماد بنفس و ارادة راسخ است. والدين باید کودک خود را بگونهيي تربیت کنند که روح اصالت بر جان و ذهن او سیطره داشته باشد. در همین جاست که نقش اساسی خانواده در تربیت کودک مشخص ميشود. براي روشن شدن مطلب مثالي ذكر ميكنيم. فرض کنید ميخواهید درخت گردویی بکارید. باغبان خوبی هستید و یقین دارید روزی اين درخت، درخت تنومند و پرثمري خواهد شد. چند وقتي از کاشتن درخت نميگذرد که ميبینید تنة نحیف درخت بسمتی خم شده است و هر لحظه ممکن است بشکند. برای محافظت از درخت پايه چوبي كنار آن در زمین فرو ميکنید. این چوب هر چند در ابتدا تکیهگاه اصلی رشد درخت ميشود اما با تنومند شدن آن دیگر نیازی به آن نخواهد بود. مراقبت خانواده از فرزند در برابر اجتماع نیز باید اينگونه باشد. تا مدتي خانواده باید پناهگاه اصلی کودکان و محلي براي تربیت جسمی و روحی آنها باشد. به این ترتیب زمانی که کودک مجبور به مواجهة مستقیم با دیگران و جامعه ميشود، دیگر آسیبپذیر نیست، زيرا اصول و شخصیت و حد و مرزهای خودش را دارد.
با اين توضيح عملاً خطای کسانی که فرزندان خود را خيلي زود به محیطهایی اجتماعی مانند مهد کوک ميفرستند، نمايان ميشود. فرستادن کودکی که هنوز اصالتی ندارد و شخصیتش شکل نگرفته در ميان افراد جامعه، سپردن تربیت او به دیگران است.
جمعبندي و نتيجهگيري
مسائل مربوط به تربیت مسائلي پیچیده هستند، چرا كه اساساً انسان موجودي پیچیده است و وقتی سخن از کودک بمیان آید، این پیچیدگی شدت مییابد. نکاتی که به آنها اشاره شد ميتواند چراغ راهی برای عبور از این مسیر سخت باشد. بخش مهمي از كار مربوط به كسي است كه تصميم ميگيرد صاحب فرزند شود. فرزندی را به دنیا آوردن و رها کردن او کار مشکلی نیست. توجه صرف به نیازهای مادی کودک نیز کاری ناتمام است. خواجه نصیرالدین طوسی ميگوید: هر چند ازدواج، سنتی ممدوح و مبارک است اما برای کسی که قادر به تدبیر خانواده نیست، امری مذموم است که باید از آن اجتناب کرد. بر همین اساس، ميتوان حکم کرد که فرزندآوری نیز بسیار نیکو و پسندیده است اما والديني كه نميتوانند برای تربیت کودک وقت بگذرانند بهتر است که از بچهدار شدن صرفنظر کند. تربیت بد یک فرزند، خیانت به او و دیگر انسانهاست.
آخرین سؤالی که شایستة تأمل است اینست که با توجه به تمام این توضيحات، آیا تربیت فلسفی كودك، کاری نشدنی است؟ آیا به زحمتی که برای آن کشیده ميشود، میارزد؟ تربیت فرزند خوب و صالح چه دردی از ما و دیگران درمان ميکند؟ در پاسخ به پرسش دوم باید گفت، تربیت بزرگترین کاری است که از دست انسان بر ميآيد. رشد جسمانی، رشدی طبیعی است اما این رشد روحی و ذهنی است که نمایانگر بعد معجزهآسای وجود انسان است. ما در زمان تربیت کردن بیشتر خدایی ميشویم.
دربارة سخت بودن امر تربیت نیز ميتوان گفت، تربيت امری سهل ممتنع است. لازمة تربیت کردن، رعایت اصولی خاص و توجه بیشتر به خود و دیگران است. هر چند ممکن است کاری مشقّتزا باشد اما همین کار سخت است که انسان را در جایگاه اصیلی که شایستة اوست قرار ميدهد.
منابع
افلاطون (۱۳۸۰) دورة آثار، ترجمة محمدحسن لطفی و رضا کاویانی، تهران: خوارزمی.
كانت، امانوئل (۱۳۷۲) تعلیم و تربیت، ترجمة غلامحسین شکوهی، تهران: دانشگاه تهران.
ماير، فردریک (۱۳۵۰) تاریخ فلسفة تربیتی، قسمت اول، ترجمة علیاصغر فیاض، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
مطهري، مرتضی (۱۳۸۶) تعیلم و تربیت در اسلام، تهران: صدرا.
[1] تاريخ دريافت: 20/1/1400 تاريخ پذيرش: 20/5/1400
* دانشآموختة كارشناسي ارشد فلسفة غرب؛ inasadra67@gmail.com