سخن سردبیر
الموضوعات :
1 - دانشگاه علامه طباطبايي
الکلمات المفتاحية: دین فرهنگ ایران,
ملخص المقالة :
بازخواني و بازانديشي مختصات ديني و فرهنگي ايرانيان در ادوار تمدني پيشين، بمنظور نشان دادن ظرفيتهاي ناشناخته فکري و عقلي اين عرصه، امري است که بتدريج ضرورت آن براي پژوهشگران حوزه فرهنگ ـ و در اينجا اهالي فلسفه ـ بيشتر نمود مييابد. قريب به چهار قرن است که شماري از مستشرقان اروپايي با صرف وقت فراوان -و اي بسا اشتياقي فوقالعاده ـ به مطالعه تاريخ ايران و فرهنگ آن اهتمام ورزيدهاند و اي بسا آثاري درخور ستايش نيز در معرفي پيشينه درخشان ادب و هنر و تاريخ و علم و اخلاق اين سرزمين پديد آوردهاند. اين کوششها فينفسه ستودني است و چه بسا زوايايي را به خود ما ايرانيان نشان داده و ميدهد که معالأسف قرنها از نظر دور مانده و ارزش آن مغفول واقع شده است. بحث درباره نتايج اين پژوهشها و مقاصد و اهداف آنها مجال مستقلي را ميطلبد؛ البته که امروز به سنجش دقيق اين آثار و مآثر بايد توجهي ويژه داشت. اما همينقدر ميتوان گفت نگاه شرقشناسان در اين چهار يا دستكم دو قرن اخير، مسبوق به پيشفرضهايي بوده و هست که مانع شناخت آنان از حقيقت فرهنگ شرقي و ايراني آنچنان که بوده است گرديده و گويي بمانند حجابي ضخيم بر ديدگان شرقشناسي عمل کرده و برغم دستاوردهايي درخور تقدير، آنان را از تقرب به جوهره فرهنگ ريشهدار و غني ايران و ايراني محروم ساخته است. البته نميتوان انکار کرد که معدودي از ايشان همانند اسلامشناس فقيد فرانسوي، هانري کربن، با خودآگاهي نسبت به اين آفت شرقشناسي تمام همت خود را مصروف رهايي از پيش فرضها ـ و بعضاً قصور در فهم يا سياستبازيهاـ ي شرقشناسان کرده و حتي از اينکه او را مسشرق بنامند تبري جسته و در عوض خود را با افتخار زائر شرق خوانده است. براستي آفت بزرگ شرقشناسي چيست که امثال کربن از آن بيزاري جستهاند و سنت دراز دامن و پيکر احتمالاً پر هيبت آن را به چالش ميکشد؟ در قرن گذشته ميلادي کتاب جنجالي ادوارد سعيد در نشان دادن باطن شرقشناسي و اهداف و مقاصد سياسي و بعضاً استعماري آن، واکنشهاي بسياري را برانگيخت و اين پرسش مهم را مقابل ديدگان نخبگان و دانشپژوهان قرار داد که چگونه غرب ميتواند از عرصهيي بظاهر علمي و آکادميک، اينچنين سوء استفاده کرده و براي تحصيل منافع خود تا اين حد و اندازه، قدرت تکنيکي و سياسي خويش را به ساحت علم تحميل نمايد؟ شرح ماجراي اندوهناک غلبه قدرت بر فضيلت و حقيقت و برآمدن سوفيسم و نيستانگاري متأخر، بويژه در تجربة مدرن ومدرنيته به زبان گروهي از فيلسوفان و متفکران معاصر آمده است که تکرار آن ضرورت ندارد، ليکن لحاظ آن در مطالعه مجدد ميراث مشرق زمين و آگاهي نسبت به تقدير علم مدرن به گشايش افقهايي جديد مدد ميرساند. اکنون شرقشناسي ـ و از جمله آن ايرانشناسي ـ بايد ضمن خودآگاهي به مبادي و مقاصد شرقشناسي کلاسيک، در پي تأسيس دانشي متناسب با روح شرق و فرهنگ مشرقي باشد. در قلمرو تاريخ فلسفه و بمنظور احياي حکمت مشرقي ايراني ـ که طرح آن دستكم هزارسال پيش بدست شيخ الرئيس پي افکنده شده وسپس بدست شيخ اشراق به حکمت خسرواني پيوند زده شد ـ ابتدا لازم است اسطوره يونان و تجربة يگانه و بيهمتاي آن که بر زبان عدهيي از مورخان غربي فلسفه جاري است و ديگران نيز بيتأمل و توقف آن را بمانند مشهورات تکرار ميکنند، مورد نقد جدي قرار گرفته و سهم مشرق زمين در خرد و خردباوري و اقبال به حکمت اصيل، وحياني و آسماني مورد بازخواني قرار گيرد تا روشن شود که پايهگذار حکمت نه يونان و يونانيان، بلکه حاملان وحي الهي و مخاطبان شرقي و مشرقي آن بودهاند. به حکم خرد و سرشت سليم آدميان، اساس عالم تکوين بر انتخاب طريق کمال و ايصال کائنات به غايات مخصوص خودشان قرار گرفته و اين هدفمندي عالم را همة صاحبان خرد درمييابند. از لوازم تصديق اين معنا، تصديق رسولان و سفيراني است که با ابلاغ کلام الهي، راه و طريق درست و نزديکترين آنها به مقصد را به بشر ميآموزند و او را در اين طي طريق مدد ميرسانند. بدين نحو باور نادرست انحصار فلسفه به يونان و اخلاف غربي آن مورد ترديد جدي قرار گرفته، تمهيد و ترغيب به گشايش راه را برميانگيزاند و راه براي بازانديشي دربارة منشاء راستين حکمت و خردمحوري هموار ميسازد. اين آغاز مشرقي با تماميت و پايان فلسفة غربي پيوندي تاريخي و گريزناپذير دارد.
کلباسی اشتری، حسین، «سخن سردبیر»، تاریخ فلسفه، شماره 33، تابستان 1397.