نفی انتساب عجایب الدنیا به ابوالمؤید بلخی بر اساس شواهد تاریخی و متنی
الموضوعات :رادمان رسولی مهربانی 1 , محمدجواد احمدیزاده 2
1 - دانشگاه تهران
2 - دانشگاه تهران
الکلمات المفتاحية: ابوالمؤید بلخیعجایب الدنیاگرشاسپنامه,
ملخص المقالة :
پژوهشگران دربارهٔ کتاب عجایب الدنیا دو نظر دارند، عدهای آن را بازنویسی کتاب عجایب بر و بحر از ابوالمؤید بلخی میدانند و عدهای دیگر آن را کتابی مستقل میدانند که یکی از منابعش کتابی از ابوالمؤید بلخی بوده است. باتوجهبه اطلاعاتی که در صدر و مقدمهٔ سه نسخهٔ بازمانده از متن آمده، سبک نوشتاری متن، اطلاعاتی که در تاریخ سیستان دربارهٔ ابوالمؤید آمده، و نیز آنچه نویسندهٔ عجایب الدنیا در میان حکایات از خودش گفته، و درنهایت حکایات مشابهی که در این کتاب و گرشاسپنامه آمده است، نشان داده شده که این کتاب بازنویسی کتاب ابوالمؤید نیست، بلکه عجایب الدنیا کتابی مستقل است و فقط یکی از منابع مؤلف آن، ابنمحدث تبریزی، کتابی از ابوالمؤید، به اقرب احتمال کتاب گرشاسپ، بوده است و همانطور که مؤلف از ابوالمؤید نقل کرده از دیگرانی چون نجیب همدانی هم با ساختاری یکسان مطالبی را نقل کرده است. میتوان احتمال داد که چون در طول زمان خطبهٔ نسخه از بین رفته، توضیحاتی که مؤلف در ابتدای اولین حکایت باقیمانده از متن دربارهٔ ابومطیع بلخی داده بوده، بهاشتباه خطبهٔ کتاب فرض شده و بعدا به دلیل نقل مطالبی از ابوالمؤید در عجایب الدنیا و نیز شهرت او، کتاب به ابوالمؤید بلخی منسوب شده است. ذکر نام «ابوالمؤید ابومطیع بلخی» در یکی از نسخ شاهدی بر این ماجراست. دلایلی که دیگر پژوهشگران در انتساب اثر به ابوالمؤید ذکر کردهاند، همگی ضعفهایی دارند و کافی نیستند.
#آذری، حمزه بنعلی. غرایب الدنیا و عجایب الاعلی. نسخۀ خطی موزۀ هنر والترز به شمارۀ w.562.#
#آلداود، سید علی. (1367). «آلالیاس». در دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ج1، تهران: مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی.#
#ابنمحدث تبریزی. (1397). عجایب الدنیا. تصحیح علی نویدی ملاطی، همراه با مقدمه و تعلیقات ل. پ. اسمیرنووا، ترجمۀ محسن شجاعی، تهران: بنیاد موقوفات دکتر افشار با همکاری نشر سخن.#
#اسدی طوسی، علی بناحمد. (۱۳۱۷). گرشاسپنامه. به اهتمام حبیب یغمایی، تهران: کتابخانهٔ بروخیم.#
#امیدسالار، محمود. (تابستان 1383). «ابوالمؤید بلخی و عجایب الدنیا». ایرانشناسی، سال 16، ش2، 269-274.#
#امیدسالار، محمود. (1393). «گرشاسپنامه»، در دانشنامۀ زبان و ادب فارسی. ج5، تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی.#
#بهار، محمدتقی. (1337). سبکشناسی. 3ج، چاپ دوم، تهران: امیرکبیر.#
#پلسنر، م. (1393). «بلینوس (بلیناس)». در دانشنامۀ جهان اسلام، ج4، تهران: بنیاد دائرةالمعارف اسلامی.#
#تاریخ سیستان.( 1314). به کوشش محمدتقی بهار، تهران: مؤسسۀ خاور.#
#ثعالبی، عبدالملک بنمحمد. (1385). شاهنامۀ ثعالبی در شرح احوال سلاطین ایران. ترجمۀ محمود هدایت، تهران: اساطیر.#
#حاجی خلیفه، مصطفی بنعبدالله. (1384). ترجمۀ تقویم التواریخ. تصحیح میرهاشم محدث، تهران: میراث مکتوب.#
#خالقی مطلق، جلال. (۱۳۶۲). «گردشی در گرشساپنامه ۱». ایراننامه، بهار، شمارهٔ ۳، ۳۸۸-۴۲۳.#
#دانشپژوه، محمدتقی. (1346). «کتابخانۀ بهار». در نشریۀ نسخههای خطی کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران، دفتر پنجم، 658-671.#
#دهرامی، مهدی. (۱۳۹۸). «رد انتساب عجایبالدنیا به ابوالمؤید بلخی بر پایهٔ مقایسهٔ این اثر و عجایب مندرج در گرشاسپنامهٔ اسدی طوسی». فصلنامهٔ متنشناسی ادب فارسی، شمارهٔ چهارم (پیاپی ۴۴)، زمستان، ۹۵-۱۱۲.#
#صفا، ذبیحالله. (13۶۶). تاریخ ادبیات در ایران. ۵ جلد در ۸ مجلد، چاپ هفتم، تهران: فردوس.#
#طوسی، محمد بنمحمود بناحمد. (1387). عجایب المخلوقات و غرایب الموجودات. به اهتمام منوچهر ستوده، چ3، تهران: علمی و فرهنگی.#
#عنصرالمعالی، کیکاوس بناسکندر. (1312). قابوسنامه. با مقدمه و حواشی سعید نفیسی، تهران: مطبعۀ مجلس.#
#عوفی، محمد بنمحمد. جوامع الحکایات و لوامع الروایات. نسخۀ خطی کتابخانۀ مجلس به شمارۀ 2984.#
#قزوینی، زکریا بنمحمد. (1998). آثار البلاد و اخبار العباد. بیروت: دار صادر.#
#قمی، محمد بنحسن. (1385). تاریخ قم. به تحقیق محمدرضا انصاری قمی، قم: کتابخانۀ آیتالله مرعشی نجفی.#
#مجدی، محمد بنابیطالب. (1342). زینت المجالس. تهران: سنایی.#
#مستوفی، حمدالله. (1394). تاریخ گزیده. تحقیق عبدالحسین نوایی، چاپ ششم، تهران: امیرکبیر.#
#معین، محمد. (۱۳۲۶). مزد یسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی. تهران: دانشگاه تهران.#
#نفیسی، سعید. (اسفند 1309). «گویندگان قدیم: ابوالمؤید بلخی». شرق، ش3، 129-136.#
#یعقوبی، احمد بناسحاق. (1422). البلدان. تصحیح محمدامین ضناوی، بیروت: دارالکتب العلمیه.#
#یعقوبی، احمد بناسحاق. (1960). تاریخ الیعقوبی. 2ج، بیروت: دار صادر.#
#De Blois, François. (2000). "GARŠĀSP-NĀMA". Encyclopædia Iranica, Vol. X, Fasc. 3, pp. 318-319, available online at http://www.iranicaonline.org/articles/garsasp-nama (Last Updated: February 2, 2012)#
#Nicholson, Reynold A. (1932). A descriptive catalogue of the oriental MSS belonging to the late E.G.Browne. Completely edited with a memory of the author and bibliography of his writings, Cambridge: the university press.#
#Storey C.A. (1958). Persian literature: A bio-bibliographical survey. Vol II, Pt 1, London: Luzac.#
#‘Аджа’иб ад-дунйа. (1993). Критич текст, пер. с перс., введ., коммент. и указатели Л.П.Смирновой, Ответственный редактор А.А.Иванов, Москва: Восточная литература.#
سال چهارم، شماره 11، تابستان 1400
ISSN : 2645-6478
نفی انتساب عجایب الدنیا به ابوالمؤید بلخی بر اساس شواهد تاریخی و متنی
رادمان رسولی،1 محمدجواد احمدیزاده2
تاریخ دریافت : 27/01/1400 تاریخ پذیرش نهایی : 6/05/1400
(از ص 98 تا ص 117 )
نوع مقاله پژوهشی
20.1001.1.26456478.1400.4.11.3.0
چکیده
پژوهشگران دربارة کتاب عجایب الدنیا دو نظر دارند، عدهای آن را بازنویسی کتاب عجایب بر و بحر از ابوالمؤید بلخی میدانند و عدهای دیگر آن را کتابی مستقل میدانند که یکی از منابعش کتابی از ابوالمؤید بلخی بوده است. باتوجهبه اطلاعاتی که در صدر و مقدمة سه نسخة بازمانده از متن آمده، سبک نوشتاری متن، اطلاعاتی که در تاریخ سیستان دربارة ابوالمؤید آمده، و نیز آنچه نویسندة عجایب الدنیا در میان حکایات از خودش گفته، و درنهایت حکایات مشابهی که در این کتاب و گرشاسپنامه آمده است، نشان داده شده که این کتاب بازنویسی کتاب ابوالمؤید نیست، بلکه عجایب الدنیا کتابی مستقل است و فقط یکی از منابع مؤلف آن، ابنمحدث تبریزی، کتابی از ابوالمؤید، به اقرب احتمال کتاب گرشاسپ بوده است و همانطور که مؤلف از ابوالمؤید نقل کرده از دیگرانی چون نجیب همدانی هم با ساختاری یکسان مطالبی را نقل کرده است. میتوان احتمال داد که چون در طول زمان خطبة نسخه از بین رفته، توضیحاتی که مؤلف در ابتدای اولین حکایت باقیمانده از متن دربارة ابومطیع بلخی داده بوده، بهاشتباه خطبة کتاب فرض شده و بعدا به دلیل نقل مطالبی از ابوالمؤید در عجایب الدنیا و نیز شهرت او، کتاب به ابوالمؤید بلخی منسوب شده است. ذکر نام «ابوالمؤید ابومطیع بلخی» در یکی از نسخ شاهدی بر این ماجراست. دلایلی که دیگر پژوهشگران در انتساب اثر به ابوالمؤید ذکر کردهاند، همگی ضعفهایی دارند و کافی نیستند.
کلمات کلیدی: ابوالمؤید بلخی، عجایب الدنیا، گرشاسپنامه
1. مقدمه
مدتها بود که در پژوهشهای ادبی از کتابی منسوب به ابوالمؤید بلخی، شاعر و نویسندۀ قرن چهارمی، سخن میرفت اما چاپی منقح از کتاب در دسترس نبود تا آن مطالب ارزیابی شود. سعید نفیسی، بهار، صفا و چند تن دیگر دربارۀ عجایب الدنیا یا عجایب بر و بحر یا عجایب الاشیا منسوب به ابوالمؤید نوشته و نظر خود را ابراز کرده بودند. این نوشتهها مبتنی بود بر نسخهای از این اثر که از آن بهار بود و نسخۀ دیگری که در کتابخانۀ کمبریج یافته شده بود. نسخۀ دیگری از این اثر در لنینگراد موجود بود که اگرچه زالمان (ابنمحدث، 1397: هشتادوهشت) و میکلوخا-ماکلای (همان: نود) از آن سخن گفته بودند، مورد توجه پژوهشگران ایرانی قرار نگرفته بود. در 1993 م. تصحیح لیدیا پاولوونا اسمیرنووا با استفاده از هر سه نسخه در مسکو به چاپ رسید. ازآنجاکه نویسنده احتمالا از تبریز بوده یا از یکی دیگر از شهرهای قفقاز جنوبی، در این اثر اطلاعات ارزشمند و بعضا منحصربهفردی دربارۀ آذربایجان و اران و به صورت کلیتر قفقاز جنوبی وجود دارد. از همین رو پژوهشگران گرجی به این کتاب توجه زیادی داشتهاند. اسمیرنووا به نقل از برادزه فهرست پژوهشهایی که از این کتاب بهره بردهاند، نقل کرده است (همان: نود و سه). بااینحال چون این کتاب در ایران به چاپ نرسیده بود، کمتر شناخته شده بود. اخیرا این کتاب در ایران هم به تصحیح علی نویدی ملاطی و با ترجمة مقدمه و تعلیقات چاپ مسکو به قلم محسن شجاعی به چاپ رسید (ابنمحدث، 1397).
2. نسخ متن
برای آنکه زمینۀ پژوهشهای پیشین فهم شود، ابتدا توضیحاتی دربارۀ نسخ متن ارائه میدهیم و سپس از پژوهشهای پیشین سخن خواهیم گفت. سه نسخه از این متن موجود است: نسخۀ تهران متعلق به محمدتقی بهار (که اینک در کتابخانۀ مجلس نگهداری میشود)، نسخۀ کمبریج (مندرج در جنگی از مجموعۀ ادوارد براون) و نسخۀ لنینگراد (مندرج در جنگی از مجموعۀ نسخ آکادمی علوم روسیه که مفصلترین نسخۀ متن است).
در صدر نسخۀ کمبریج چنین آمده: «رسالة عجائب الاشیا من کلام ابومطیع البلخی رحمة الله علیه» و این نسخه چنین ختم شده: «و بدین حکایتِ آخر کتاب عجایب الدنیا تمام کرده شد، بحمد الله و حسن توفیقه.» نسخۀ بهار نیز ( گویا باتوجهبه نسخههای دیگر متن) چنین فهرست شده: «ابوالمؤید ابومطیع بلخی که برای ابوالقاسم نوح بنمنصور امیر خراسان ساخته است.» (دانشپژوه، 1346: 662) در پایان بخش اصلی نسخۀ لنینگراد (پیش از پیوست جغرافیایی) نام کتاب «عجایب الدنیا» نوشته شده که به نظر هر دو مصحح متن از باقی نامها معتبرتر است.
خطبة نسخۀ لنینگراد از دست رفته اما دو نسخۀ دیگر اینطور آغاز میشوند:
«چنین گوید ابوالمؤید ابومطیع (نسخۀ تهران -ابومطیع) بلخی که مرا از طفلی هوس گردیدن عالم در سر افتاده بود و از مردم تجار و اهل بحث عجایبها شنیدم و آنچه در کتب خواندم جمله بنوشتم و جمع کردم و از بهر پادشاه جهان امیر خراسان ملک مشرق، ابوالقاسم نوح بنمنصور، مولی امیرالمؤمنین، تا او را از آن مطالعه مؤانست بود و حق نعمت او را گزارده باشم که بر من و عالمیان واجب است. توفیق میسر باد.
آغاز کتاب. چنین گوید ابومطیع بلخی که در هندوستان درختی است بر سر کوهی در میان دریا...»
3. پیشینة پژوهش
ذکر نام ابوالمؤید بلخی در خطبه و مقدمۀ متن موجب شده بود از قدیم الایام این کتاب به ابوالمؤید بلخی منسوب شود. ابتدا نظر پژوهشگرانی که بر این انتساب صحه گذاشتند نقل میکنیم و سپس به سراغ مخالفان میرویم. باید توجه کرد که موافقانِ این انتساب عباراتی از تاریخ سیستان را، بهویژه دو موردی که در پی میآید، شاهدی بر این انتساب میشمردند: «اندر کتاب بلدان و منافع آن که یاد کردهاند که از هر شهری چه خیزد، گفتهاند که از سیستان زر آبریز خیزد و ما را اصل آن معلوم نبود تا اکنون که بوالمؤید گوید...» (1314: 17) و «بوالمؤید بلخی و بشر مقسم اندر کتاب عجایب بر و بحر گویند...» (1314: 13).
نفیسی در 1309 نام کتاب را «عجایب بلدان» یا «عجایب بر و بحر» (1309، 131) و در 1312 آن را کتابی «در عجایب بلدان به اسم عجایب الاشیا یا عجایب الدنیا» دانسته و نوشته «از خطبه مسلم میشود که این کتاب را ابوالمؤید بلخی...» تألیف کرده است (عنصرالمعالی، 1312: 6-195).
بهار در تاریخ سیستان نام کتاب را «عجایب البلدان» (1314، ز) و در سبکشناسی (چاپ اول ۱۳۲۱) آن را «بدون شک از تألیفات ابوالمؤید» دانسته که بعدها در آن کسی دست برده است (1337، 2/ 19). بهاینترتیب نفیسی و بهار اگرچه مؤلف اصلی را ابوالمؤید میدانند اما چندین نام مختلف برای کتاب برمیشمرند.
ذبیحالله صفا در جلد نخست تاریخ ادبیات در ایران (چاپ اول ۱۳۳۲) پذیرفته بود که «این کتاب منسوب است به ابوالمؤید و نسخۀ موجود آن تحریر جدیدی است...» اما با این توضیحات که «در تاریخ بلعمی که از سال 352 شروع به تألیف آن شده» از شاهنامۀ ابوالمؤید سخن رفته و نوح بنمنصور از سال 365 تا 387ق حکومت کرده، در مقدمۀ عجایب الدنیا تشکیک کرده بود: «از کجا که محرر جدید نام پادشاه سامانی را که در مقدمۀ کتاب بوده تغییر نداده باشد؟» (13۶۶: 1/ 618).
علی نویدی ملاطی در مقدمۀ تصحیح تازۀ کتاب وجود اثری از ابوالمؤید را قطعی دانسته (نویدی ملاطی، 1397: سیویک) و همسو با پژوهشگران پیشین چنین نوشته است:
«معلوم نیست حکایات و عبارات باقیمانده از ابوالمؤید جز چند موردِ مصرح به چه صورت بوده است: اینکه از کتاب اصلی ابوالمؤید به انضمام مطالبی از دیگر کتابها و منقولات مربوط به قرن هفتم بوده یا اینکه شاید کتاب اصلی آنقدر مختصر بوده که محرر قرن هفتم برای تتمیم فواید کتاب، مطالبی را بر آن افزوده؛ که به گمان نگارنده احتمال دوم قویتر است.» (همان: بیستوهشت).
در طرف مقابل پژوهشگرانی انتساب این کتاب به ابوالمؤید را رد یا در آن تشکیک کردهاند. نیکلسون در فهرست نسخههای ادوارد براون این متن را به دلیل ذکر تاریخ 613 در آن، ترجمۀ متأخری از متنی عربی یا بازنویسی متنی فارسی دانسته بود (Nicholson، 1932: 93). چارلز استوری خطبه و عنوان نسخۀ کمبریج را آشکارا ساختگی و جعلی دانست و مؤلف را فردی دیگر معرفی کرد (Storey، 1958: 123). اسمیرنووا ابتدا فقراتی از تاریخ سیستان را که مورد نظر بهار و نفیسی بوده ذکر کرده (4 مورد) و سپس از نقل نشدن آنها در عجایبالدنیا چنین نتیجه میگیرد:
«دلیل آن که نقلقولهای یادشده در بالا از کتاب ابوالمؤید در متن ما وجود ندارد، به هیچرو از آن بابت نیست که پیش روی ما تحریر متأخری از اثر او قرار دارد. [اثر] ابوالمؤید تنها یکی از منابع مؤلف ما بوده است. تکرار عبارت «ابوالمؤید گوید» در متن گواه این نکته است. مقدمۀ کوتاهی که پیش از متن اصلی در نسخههای کیمبریج و تهران آمده و در آن مؤلف اثر ابوالمؤید بلخی [یا ابوالمؤید ابومطیع بلخی] نامیده شده و متن اهدائیهای به امیر سامانی نوح بنمنصور نیز آمده، مربوط به این اثر نیست، زیرا این اطلاعات با مواردی که در خود متن آمده همخوانی ندارد.» (این محدث، 1397: یکصدوشش و هفت).
محمود امیدسالار ده سال بعد از اسمیرنووا مقدمۀ نسخ تهران و کمبریج را الحاقی دانست. همچنین نوشت که نقلقولهای تاریخ سیستان از ابوالمؤید از کتاب گرشاسپ وی بوده، کتابی که تاریخ و جغرافیای افسانهای سیستان را هم در بر داشته است. وی انتساب عجایب بر و بحر به ابوالمؤید را هم رد کرد و قرائت خود از آن جملۀ تاریخ سیستان را چنین بیان کرد:
«اگر حدس من درست باشد این جمله را باید بدین صورت نشانهگذاری کرد و خواند که: "بوالمؤید بلخی- و بشر مقسم اندر کتاب عجایب بر و بحر- گویند..." در این صورت معنی جمله این میشود که: "بوالمؤید بلخی [در کتاب گرشاسپ] و بشر مقسم در کتاب عجایب بر و بحر گویند...".» (امیدسالار، 1383: 270).
و با اقامة استدلالهای دیگری درنهایت با اشاره به نامهای متعددی که برای کتاب ابوالمؤید ذکر کردهاند مینویسد:
«گیرم که این کتاب عجایب الدنیا از ابوالمؤید باشد. عجایب الدنیا را با عجایب بر و بحر چه مناسبت؟ حتی اگر جملۀ تاریخ سیستان را که در آن کتابی به ابوالمؤید بلخی منتسب شده است به آن معنی که بنده پیشنهاد میکنم نگیریم، تاریخ سیستان کتاب عجایب بر و بحر را از آن ابوالمؤید دانسته نه کتاب عجایب الدنیا یا عجایب الاشیا را... از این گذشته مقدمۀ دستنویسهای مجلس و کمبریج به احتمال زیاد الحاقی است...» (همان: 272).
4. دربارۀ خطبه
نسخههای باقیماندۀ عجایبالدنیا از نظر حجم تفاوت زیادی با هم دارند. نسخۀ تهران در میان یک حکایت تمام میشود و 178 حکایت دارد، نسخۀ کمبریج 318 حکایت دارد، بخشی از ابتدای نسخۀ لنینگراد افتاده و بااینحال مفصلتر از دو نسخۀ دیگر است و 364 حکایت دارد و بخش دوم کتاب هم فقط در این نسخه باقی مانده است. خود این تفاوت در نسخ و اینکه نسخهها نام مؤلف را متفاوت ضبط کردهاند، صحت مقدمه را تضعیف میکند.
شاهدی از غرایب الدنیا و عجایب الاعلی (باب دوم و سوم مرآت) اثر آذری طوسی نشان میدهد که احتمالا مقدمۀ نسخه پیش از میانههای قرن نهم معدوم شده و مؤلف ناشناخته بوده است. در آن کتاب هفت بار (در نُه حکایت) از عجایب الدنیا نام برده شده و حکایاتی از آن نقل شده که عمدتا در کتاب مورد نظر ما موجود است. در یکی از این موارد آذری نویسندة کتاب عجایب الدنیا را ناصرخسرو دانسته است (ابن محدث، 1397: چهلوهفت).
آذری حکایت موش قاطول را، که در عجایب الدنیا با ذکر نام ابوالمؤید روایت شده، منظوم کرده و سپس سروده:
ناصر خسرو این روایتها | میکند در عجایب الدنیا |
(آذری: 130a)
اگرچه نمیتوان باقاطعیت گفت آذری حتما همین کتاب عجایب الدنیا را در دست داشته، اما اینکه هفت حکایت با ذکر نام عجایب الدنیا نقل کرده و هر هفت در این کتاب مورد نظر ما هستند، این فرض را تقویت میکند. در این صورت نویسندۀ کتاب در نسخۀ مورد نظر او نه ابومطیع بلخی بوده و نه ابوالمؤید بلخی. پس به نظر میرسد پیش از میانۀ قرن نهم خطبۀ نسخه از بین رفته و این حدس استوری و امیدسالار را تقویت میکند، اینکه خطبۀ متن جعل کاتبان است.
اولین حکایت نسخ باقیمانده حکایتی از ابومطیع بلخی است. ازاینرو میتوان این فرضیه را مطرح کرد که آنچه مقدمه و خطبۀ نسخه فرض شده، درواقع شرح مؤلف کتاب دربارۀ ابومطیع بلخی پیش از نقل حکایتی از او بوده که بعدتر کاتبان، ازآنجاییکه نسخه مقدمه نداشته، در آن جملات تغییراتی داده و آن را به صورت مقدمۀ کتاب درآوردهاند. افزودن نام ابوالمؤید و جایگزین کردن آن با نام ابومطیع ممکن است به دلیل تکرار نام او در کتاب و نیز شهرت بیشتر او بوده باشد. اینکه در مقدمۀ نسخۀ کمبریج «ابوالمؤید ابومطیع بلخی» آمده و در عنوان نیز مؤلف «ابومطیع بلخی» ذکر شده، این نظر را تأیید میکند. دیگر آنکه در مقدمه آمده: «مرا از طفلی هوس گردیدن عالم بود و از بازرگانان و مردم اهل بحث عجایبها بشنیدم و آنچه در کتب خواندم جمله بنوشتم و جمع کردم...» سخنی از جهانگردی ابوالمؤید به ما نرسیده اما نخستین حکایت باب نوزدهم از قسم چهارم جوامع الحکایات و لوامع الروایات، بابی که عنوانش «در ذکر عجایب طلسمات» است، چنین اطلاعاتی دربارۀ ابومطیع میدهد: «آوردهاند که ابومطیع بلخی مردی بود فاضل و جهانگشته. در حدود هند و چین بسیار گشته بود و با حکمای آن دیار اختلاط داشته و از هر کس چیزی آموخته، چون بعد از سالهای دراز به بلخ آمد، امیر بلخ ابوالعباس کوسه بود...» (عوفی: 759a). مجدی نیز در زینت المجالس چندین حکایت، از جمله همین حکایت، را از عوفی برگرفته است: «آوردهاند که ابومطیع بلخی مردی حکیم و فاضل و جهانگشته بود و با علمای اعلام و فضلای انام صحبت بسیار داشته... در مدتهای مدید که در اقطاع و ارباع زمین سیر نموده، علوم متنوع کسب کرده، به مقتضای 'حب الوطن من الایمان' به وطن اصلی خود مراجعت نمود...» (مجدی، 1342: 843) و سپس در هر دو کتاب حکایت طلسم قولنج ابومطیع آمده که در عجایب الدنیا (ابنمحدث، 1397: 137) هم آمده است. در این حکایت طبل ساختۀ ابومطیع بعد از شکست سپاه سامانی به دست ابوعلی الیاس میافتد. این ابوعلی تا 356 ق. بر کرمان حکم میرانده، اگر این داستان نه در نبردهای ابتدایی وی بلکه در میانههای دورۀ حکومت وی رخ داده باشد، آنگاه ابومطیع استبعادی ندارد که نوح بنمنصور را هم درک کرده باشد (آلداود، 1367: ذیل آلالیاس؛ عنصرالمعالی، 1312: 197)، یعنی کسی که در خطبۀ نسخههای موجود عجایب الدنیا نامش آمده و کتاب به وی تقدیم شده است.
5. عجایب الدنیا و تاریخ سیستان
جز ذکر نام ابوالمؤید در خطبۀ کتاب، آنچه مهر محکمی بر انتساب این کتاب به ابوالمؤید بود، چهار فقره از تاریخ سیستان بود که در آنها نام ابوالمؤید ذکر شده بود و به آن واسطه کتابی در موضوع عجایب و غرایب با چندین نام مختلف به ابوالمؤید منسوب میکردند. نخستین نکته غریب بودن این است که مؤلف تاریخ سیستان از این کتاب با دو نام مختلف یاد کرده باشد که هر دو نام هم با نام متن در نسخ باقیمانده متفاوت باشد. نظر امیدسالار -که پیشتر ذکر شد- دربارۀ فقرهای از تاریخ سیستان که نام عجایب بر و بحر در آن آمده، به نظر ما صائب است.
در فقرۀ دیگری از تاریخ سیستان چنین آمده: «اندر کتاب بلدان و منافع آن که یاد کردهاند که از هر شهری چه خیزد، گفتهاند که از سیستان زر آبریز خیزد و ما را اصل آن معلوم نبود تا اکنون که بوالمؤید گوید...» (1314: 17) از روی همین عبارت است که نفیسی ابتدا نام کتاب را «عجایب بلدان» یا «عجایب بر و بحر» (1309: 131) نوشته بوده، اما گویا بعدا نظرش تغییر کرده و عجایب بلدان را موضوع کتاب و نه نام کتاب به حساب آورده: «از کتب نثر وی کتابی به دست ما رسیده... در عجایب بلدان به اسم عجایب الاشیا یا عجایب الدنیا...» (عنصرالمعالی، 1312: 6-195). بهار در مقدمۀ تاریخ سیستان ظاهرا عجایب بر و بحر و عجایب البلدان را دو کتاب مجزا به حساب آورده و در بخشی که از منابع تاریخ سیستان یاد میکند، نوشته: «ابوالمؤید بلخی صاحب شاهنامۀ منثور و کتاب گرشاسپ و عجایب بر و بحر، دیگر: بشر مقسم صاحب کتابی هم در عجایب بر و بحر» و سپس در پانوشت آورده: «از ابوالمؤید کتابی در دست داریم که موسوم است به عجایب البلدان و ظاهرا دو نسخه بیش از این کتاب موجود نیست که یکی در نزد حقیر است.» (بهار، 1314: ز) اما در سبکشناسی (چاپ اول ۱۳۲۱) نام عجایب البلدان را ذکر کرده و نوشته «این نام در پشت کتاب دیده شد و در متن کتاب ذکری از این نام نیامده است» (بهار، 1337: 2/ 19) و نیز: «تاریخ سیستان نیز در چند جا از چنین کتابی نام میبرد و گاهی آن را به نام کتاب عجایب بر و بحر و گاه به نام کتاب بلدان اشاره میکند و از آن چیزها نقل میکند...» (همان: 2/20). بهاینترتیب به نظر میرسد که نفیسی و بهار از کنار این تعدد نامها مسامحتا گذشتهاند، حالآنکه همین موضوع انتساب عجایب الدنیا به ابوالمؤید بلخی را تضعیف میکند.
بهار دو فقرۀ دیگر از تاریخ سیستان را هم که در آنها نام ابوالمؤید آمده و موضوعشان عجایب سیستان است از عجایب الدنیا دانسته (همانجا)، اما هیچیک از این چهار روایت تاریخ سیستان در متن باقیماندۀ عجایب الدنیا نیامده است. همین موضوع و نیز تکرار عبارت «ابوالمؤید گوید» را بایست نشانۀ آن دانست که اثر ابوالمؤید تنها یکی از منابع مؤلف عجایب الدنیا بوده است، نهآنکه این متن تحریر متأخری از کتاب ابوالمؤید باشد.
6. روایات منقول از ابوالمؤید در عجایب الدنیا
در متن باقیماندۀ عجایب الدنیا چهار بار نام ابوالمؤید تکرار شده است. نخست در مقدمه که سخنش گذشت. دیگر حکایتی است که در نزدیکی «پروان» میگذرد و چنین تمام میشود: «ابوالمؤید گوید که من چند بار این مقام را دیدهام بدین صفت.» (ابنمحدث، 1397: 9).
در حکایتی دیگر ابوالمؤید خود ماجرا را روایت نمیکند بلکه از کسی که به آنجا رفته نقل میکند: «ابوالمؤید گوید من مردی دیدم که گفت من آنجا گذشتم.» (ابنمحدث، 1397: 40). حکایت آخر چنین است:
«و در کلیسیاها و دیرهای روم عجایبهای بسیار است که حکیمان ساختهاند و از آن وقت که رومیان بیتالمقدس را خراب کردند تا آن تاریخ که کتاب اصل ساختهاند،ابوالمؤید گوید: هر سال از روم اسیران به غارت میبرند و ایشان به آن مستحقاند و تا باد چنین باد!» (ابنمحدث، 1397: 70).
اینجا هم ابوالمؤید خبری را نقل کرده که حتی در کتابی که موضوعش عجایب نباشد هم ممکن است نقل شود. اما منظور از «کتاب اصل» چیست؟ همانند حکایتی که در بخش بعد از آن سخن خواهیم گفت، منظور احتمالا کتاب اصل این حکایت خاص و منبع این فقره بوده.
چنانکه گذشت در همة این حکایات از ابوالمؤید به صورت سوم شخص یاد شده، درست همانطور که مؤلف از دیگر منابعش یاد کرده است، از جمله اینکه سه بار با ذکر عبارت «نجیب همدانی گوید» از وی نقل کرده است (ابنمحدث، ۱۳۹۷: چهل). همین موضوع احتمال آنکه اصل این کتاب از ابوالمؤید بوده باشد تضعیف میکند. همچنین در هیچیک از نقلقولها تصریحی به نام کتاب ابوالمؤید نشده و درنتیجه بایست احتمال داد که منقول از کتاب گرشاسپ باشند.
7. «کتاب اصل»
عبارت «کتاب اصل» در حکایت دیگری هم آمده و نویدی منظور از آن را کتاب ابوالمؤید دانسته است:
«در روم کلیسیایی است بزرگ. در آنجا برجی است بلند و بر سر آن برج قبه[ای] کردهاند از زر و مرغی بر سر آن قبه ساختهاند از مس بر مثال ساری. چون وقت آن باشد که زیتون برسد، بادی برآید سرد و از آن مرغ بانگی برآید. چون ساران دیگر بانگ او بشنوند هر یک میآیند و زیتونی میآورند و پیش آن سار مسین مینهند. آن کلیسیا را سالبهسال آن روغن باشد که میسوزانند تا دیگر سال به همان وقت روغن آن قندیلها آن باشد بلکه به زیاده. و این طلسم بلیناس حکیم ساخته است. و در آن کلیسیا دو گور است: یکی از آنِ شمعونالصفا و یکی از آنِ بالوس. هر سال ملک روم بیاید و مقراض بیارد و گورها باز کند و موی و ناخن و ریش ایشان را بچیند و آن را در مملکت خویش صرف کند و به بزرگان به تبرک بخشد. نهصدواند سال بوده است تا به ساختن این کتاب اصل این حکایت که این حالت چنین بوده است...» (ابنمحدث، 1397: 69).
نویدی نوشته است:
صاحب مجمل التواریخ والقصص... فاصلۀ زمان زندگی بلیناس... تا زمان تألیف کتاب (520 ق.) را «هزاروبیستونه» سال میداند... برایناساس... عبارت اندکی مغشوشِ «نهصدواند سال بوده است تا به ساختن این کتاب اصل این حکایت» با دورۀ زندگی ابوالمؤید همخوانی کامل دارد. اگر هیچکدام از قراینِ تاکنون ذکرشده هم وجود نداشت، این قرینه بهتنهایی کفایت میکرد تا به وجود اثری از ابوالمؤید دلالت کند (همان: سیویک)
در نتیجهای که نویدی گرفته به چند دلیل میتوان تشکیک کرد:
یک. بلیناس شخصیتی مبهم در کتب تاریخی است و پلسنر نشان داده که اطلاعات پیرامون بلیناس چقدر متفاوت است (پلسنر، 1393، ذیل بلینوس). در تقویم التواریخ فوت بلیناس، بانی منارۀ اسکندریه، حدودا 1000 سال پیش از هجرت پیامبر دانسته شده است (حاجیخلیفه، 1384: 32). یعقوبی ابولوس (نام دیگر بلیناس یا آپولونیوس) را همزمان با دومطیانوس (دومیتیانوس حک. 81-96 م.) دانسته (یعقوبی، 1960: 1/146)، در چندین کتاب تاریخی بلیناس شاگرد ارسطاطالیس دانسته شده (مستوفی، 1396: 66؛ ثعالبی، 1385: 210)، یا شاگرد بطلمیوس (قمی، 1385: 248). بهاینترتیب استناد به مجمل التواریخ و سپس حکم قطعی دادن بر اساس آن نادرست است، چراکه نه میتوان باقاطعیت گفت صاحب عجایب الدنیا در نقل شمار سالها به کتاب مجمل التواریخ نظر داشته و نه میتوان باقاطعیت گفت هر دو منبع یکسانی داشتهاند.
دو. فرض کنیم که همان 1029 سالِ مجمل التواریخ مورد نظر مؤلف عجایب الدنیا بوده است. بهاینترتیب 900 (حداقل زمان را در نظر میگیریم و «اند» را رها میکنیم) سال بعد از بلیناس میشود تاریخ 391، یعنی چند سالی پس از پایان حکومت نوح بنمنصور، شاهی که عجایبالدنیا به او تقدیم شده است.
سه. این حکایت در در آثار البلاد نیز آمده است. قزوینی در انتهای حکایت نوشته: «و هذه القصة، أعنی طلسم الزیتون، رأیتها فی کتب کثیرة قلّما تترک فی شیء من عجائب البلاد.» (1998 م.: 594). بنابر تصریح قزوینی حکایت زیتون و طلسم بلیناس معروف بوده و در کتب متعددی نقل شده است. از کجا معلوم که «کتاب اصل این حکایت» همان کتاب ابوالمؤید بوده باشد؟
چهار. بدون توجه به این فقرة منقول، اگر بخواهیم اصلی برای این کتاب قائل شویم، کتاب نجیب همدانی (یا احمد طوسی) محقتر است تا هر کتاب دیگری. آنچه از عجایب الدنیا باقی مانده دو بخش است: بخش نخست و اصلی کتاب 492 حکایت و افسانه است. بخش دوم (توصیف برخی شهرها و مناطق و اقالیم جهان) 308 بند دارد. در بخش نخست 4 بار با ذکر نام نجیب همدانی (یک بار در بخش دوم) از عجایب المخلوقات و غرایب الموجودات و 173 بار بدون ذکر نام روایت شده و در بخش دوم 98 مدخل به گونۀ کامل یا نسبی تکرار متن همدانی است (ابنمحدث، 1397: یکصدودوازده). این در حالی است که در متن از منابع دیگری هم یادشده: در متن نام 5 کتاب دیگر درج شده و نام یازده نفر آمده که نمیدانیم از آنها مستقیم نقل کرده یا باواسطه (همان: یکصدوبیستویک).
8. ابنمحدث تبریزی، مؤلف متن
تا اینجا سعی کردیم نشان بدهیم که این کتاب بازنویسی و تحریر متأخری از کتاب ابوالمؤید بلخی نیست و اصلا اینکه وی کتابی در عجایب و غرایب داشته محل شک است. اینک از مؤلف کتاب عجایب الدنیا سخن میگوییم، مؤلفی که چندین جا دربارۀ خود و کتابش سخن گفته است:
«اگرچه این کتاب از بهر تفرج جمع کردهام و اینقدر از وقایع دنیا آوردم تا چون روزگار به سلامت گذرد شکر کنند خدای تعالی را و در طاعت بیفزایند.» (ابنمحدث، 1397: 92).
«... و شرح آنکه ادراک عالم علوی چگونه است در این کتاب نشاید داد که مطول گردد؛ بنده را غرض تفرج است.» (همان: 117).
نویدی دربارۀ این دو فقره نوشته است: «اشاره به علت گرد کردن کتاب که در میانههای کتاب آمده، دلیلی یقینآور برای انتساب این جمله به هیچکدام از راویان سهگانه [ابوالمؤید، نجیب همدانی، مؤلف قرن هفتمی]، ولو با تغییر در صرف و نحو جملات، فراهم نمیآورد.» (همان: چهلوشش) و در جایی دیگر دربارة روایتی دیگر آورده: «بااینکه در روایات زیر به مشاهدة وقایع با ضمیر شخص اول تصریح شدهُ بهصراحت نمیتوان راوی آن را (ابوالمؤید یا نجیب همدانی یا مؤلف قرن هفتم) مشخص کرد.» (همان: چهلوچهار)
به نظر ما این سخن نویدی سست است. نویدی هم دلیلی ارائه نداده که چطور در متنی که چندین بار از نجیب همدانی و ابوالمؤید بلخی به صورت سومشخص یاد شده، روایت اولشخص حکایتها هم میشود که از زبان آن دو باشد. مؤلف در موارد دیگر هنگام نقل از عبارات «ابوالمؤید گوید» و «نجیب همدانی گوید» استفاده کرده، در نتیجه اینجا هم اگر نقل از دیگری بوده میتوانسته همین کار را کند. آن هم درحالیکه در بیشتر مواردی که از ضمیر اول شخص استفاده کرده با یقین میتوان گفت که منظورش خودش است. بارها مؤلف این کتاب از خود سخن گفته و ضمیر اول شخص به کار برده است، و شاهدی یقینآور در دست نیست که یکی از این موارد گفتة خودش نباشد. ازاینرو به نظر ما همة این موارد گفتة خودش هستند.
اما دربارة دو فقرة منقول: عبارت اول را مؤلف بعد از بیان بلایای طبیعی و حوادث ناگوار آورده -و آن عبارت نتیجهگیریاش است که گرچه کتابم برای تفرج است، اما بیان این بلایا را سبب آن بود که شکر خدا کنند- و عبارت دوم را بعد از شرح کوتاه آنکه آدم «عالم کوچک» است، یعنی مشخصا عباراتی است که مؤلف برای تکمیل روایات قبلی و در ارتباط با آنها نوشته است.
حتی اگر عبارات بالا را از مؤلف اصلی ندانیم، بیشک این عبارت ازوست: «و در این تاریخ [که] من بنده جمع کردم در سنۀ سبعوعشروستمائه ترک تاتار خروج کرده بود و تا عراق بیامد و قتل بیحد کرد.» (ابنمحدث، 1397: 19) و شباهت ساختاری آن فقرات قبلی با این عبارات، مؤید آن است که همة این عبارات از خود وی هستند.
مؤلف در این فقرات هم هدف و هم چگونگی نوشتن کتابش را بیان کرده است. «جمع کردن» بر چه چیزی دلالت میکند؟ به نظر ما این عبارت آشکارا ناقض آن است که «کتاب اصلی آنقدر مختصر بوده که محرر قرن هفتم برای تتمیم فواید کتاب، مطالبی را بر آن افزوده» (ابنمحدث، 1397: بیستوهشت) بلکه دلالت بر آن میکند که کتابِ ابوالمؤید تنها یکی از منابع مؤلف قرن هفتمی بوده است.
حکایات متعددی راوی اول شخص دارند و نویدی در منبع تعداد زیادی از آنها، به نادرست، تردید کرده است: «داوری دقیق در این خصوص ناممکن به نظر میرسد، با وجود این به نظر میرسد عمدۀ این موارد مربوط به روایات ابوالمؤید بلخی یا نجیب همدانی باشد.» (ابنمحدث، 1397: چهلوسه) از جملۀ آن روایتها در این یکی صراحتا تردید کرده است:
«و کوه حارث کوهی است میان ارمن صغری و ارمن کبری. و بر سر او برف است مگر به طوفانها برف برخیزد و برف از باد طاقطاق بریده شده است چنانکه هر طاق دو علمبابا بیش نیست. و هر سال چند بار میان بهار و تابستان از آن طاقها برف بیفتد چنانکه زمین بلرزد و ده فرسنگ آواز بشنوند مانندة رعد. و از آن برف کرم خیزد هر یک چند مشکی سپید و او را سری سیاه باشد چند نخودی و دست و پا ندارد و بجنبد و غلتان از میان برف به پایان کوه آید. و چون درفشی یا کاردی بر وی زنند، آبی صافی سرد بیرون اید و در شکم او جز آب چیزی دیگر نباشد و من بنده دیدهام.» (همان: ۳۶).
نویدی خود نوشته است «به نظر میرسد بیشتر روایات مربوط به آذربایجان روایت این مؤلف و در برخی موارد تکملهای از او بر روایتهای پیشین و تأکید بر مشاهدة آن در آذربایجان باشد» (همان: چهلودو) بااینحال مشخص نیست چرا دربارة این روایت که در همان حوالی آذربایجان میگذرد تردید کرده است (همان: چهل و چهار).
اساسا حضور مؤلف در متن بیش از آن است که وی را فقط کسی بدانیم که در متن دیگری دست برده است. گاهی وضعیت شهری را در گذشته با زمان خود مقایسه میکند (همان: 221)، از پدرش، محدث تبریزی، یاد میکند (همان: 75)، از اسارتش میگوید (همان: 54)، شنیدههایش را نقل میکند (همان: 74) و ...
9. سبک نثر
پژوهشگران یکی دیگر از دلایلی که برای انتساب اصل کتاب به ابوالمؤید برمیشمردند، سبک نثر عجایب الدنیا بود. نفیسی نوشته بود: «[مؤلف قرن هفتمی] هرجا که کلمات ابوالمؤید بوده به همان حال و به سبک نثر قرن چهارم آن را باقی گذاشته است و به همین جهت از سیاق عبارت همهجا میتوان تشخیص داد که کدام قسمت آن از اصل کتاب بوده است.» (نفیسی، 1309: 130) اما نظر امیدسالار دیگر است: «در اینکه سبک نویسندۀ عجایب المخلوقات حتی از سبک نثر نجیب همدانی هم نوتر بوده... نمیتوان چندان تردیدی کرد.» (امیدسالار، 1383: 273) و «این نثر نثر قرن چهارم هجری نیست. مرحوم بهار هم که آن را به ابوالمؤید بلخی منتسب کرده، شاید از شدت علاقهاش به یافتن متون قدیم قدری در قضاوت عجله فرموده است.» (همان، 272) علی نویدی نیز بهدرستی نوشته: «به گمان نگارنده تشخیص این فقرات در تحریر جدید چندان هم آسان نیست و حتی گاه ناممکن است.» (ابنمحدث، 1397: سی) بااینحال اندکی جلوتر بیان داشته: «در متن کتاب برخی روایات نامصرح دیگری نیز در متن دیده میشود که احتمالا مربوط به ابوالمؤید است و به نظر میرسد در مفردات و نحو جملات آن دست برده شده و از کهنگی آنها کاسته شده است.» (همان: سیونه)
این دو نقلقول متناقض مینمایند. اگر «به نظر میرسد در مفردات و نحو جملات آن دست برده شده» این موضوع را چطور میشود نشان داد و چرا در مقدمه نشان داده نشده است؟ نویدی در بخش ویژگیهای نثر کتاب نوشته: «نثر کتاب تلفیقی است از سبک نوشتاری معمول در قرون چهارم تا هفتم هجری... بعضی از نشانههای سبک نوشتاری قدیم در متن باقی مانده است.» (همان: پنجاهونه) اگرچه بعضی از نشانههای سبک قدیم بیشتر در حکایاتی است که منبع آنها مشخص نیست، گاه در حکایاتی که مؤلف از نجیب همدانی اخذ کرده است (و معمولا آنها را به زبان عصر خود بازنویسی کرده) هم نشانههای سبک نوشتاری قدیم (که نویدی آنها را نشانة بازنویسی متن دانسته) دیده میشود: «همی» (همان: 2، 4، 11)، استفاده از ضمیر «او» برای غیرجاندار (همان: 12)، کاربرد بای تأکید در ابتدای برخی افعال (همان: 40-41)، کاربرد فعل منفی با فاصله افتادن پیشوند منفیساز «نه» از فعل (همان: 40). نیز در حکایاتی که مطمئنا خود مؤلف نوشته است: یای پایان فعل در وجه التزامی (همان: 19)، مطابقت صفت و موصوف در جمع (همان: 70) مانند: «کلیسیاهای عجایب».
در مجموع به نظر ما از سبک نویسنده نمیتوان دلیلی اقامه کرد که اصل کتاب از ابوالمؤید بوده و گفت این متن چون بازنویسی آن است بعضی حکایات سبک قدیم و بعضی سبک جدید دارند. اگر از ویژگیهای سبکی قدیم هم در آن یافته میشود، طبیعت چنین متنهای تدوینیای است که مؤلف وقتی از متنی دیگر نقل میکند اندک ویژگیهایی از آن متن به نثرش راه مییابد.
10. عجایب الدنیا و گرشاسپنامه
امیدسالار منقولات تاریخ سیستان از ابوالمؤید را نه از کتابی به نام عجایب الدنیا که از کتاب گرشاسپ وی میداند که نامش در تاریخ سیستان آمده (۱۳۱۴: ۳۵) و بر آن است که این کتاب حاوی عجایب و غرایب هم بوده است (امیدسالار،۱۳۸۳: ۲۷۰). کتاب گرشاسپ همان کتابی است که از گذشته بعضی آن را منبع اسدی در گرشاسپنامه میدانستند و بعضی دیگر اگرچه پذیرفته بودند که گرشاسپنامه حتما منبعی منثور داشته اما آن را کتابی جز کتاب ابوالمؤید میدانستند.
بهار با یقین کتاب گرشاسپ ابوالمؤید را منبع اسدی در به نظم کشیدن داستانهای گرشاسپ دانسته (۱۳۱۴: ۱؛ بهار، 1337: 2/۱۹)، حبیب یغمایی منبع اسدی را نه کتاب ابوالمؤید که کتابی پهلوی دانسته (اسدی طوسی، ۱۳۱۷: چهار) و به نظر میآید معین نظر وی را پذیرفته (معین، ۱۳۲۶: ۴۲۸)، صفا نیز در جلد دوم تاریخ ادبیات (چاپ اول ۱۳۳۶) «بیتردید» منبع اسدی را کتاب گرشاسپ دانسته (صفا، ۱۳۶۶: ۲/ ۴۱۱)، دیبلویس احتمال اینکه منبع اسدی کتاب ابوالمؤید بوده باشد زیاد دانسته (De Blois، ۲۰۰۰: ذیل GARŠĀSP-NĀMA)، به گفتة امیدسالار هم «روایت ابوالمؤید همان است که اسدی با شاخ و برگهایی آن را به نظم درآورده است» (امیدسالار، 1393: ذیل گرشاسپنامه) اما خالقی بر این مسئله «دو اشکال بسیار بزرگ» وارد دانسته و نتیجه گرفته «دور نیست که چشمة او [اسدی] و گرفتگاه مؤلف تاریخ سیستان کتابی جداگانه بوده دربارة گرشاسپ که در سدة چهارم به دست یکی از دهقانان زردشتی ترجمه و یا برپایة مآخذ کهن تألیف شده بوده است» (خالقی مطلق، 1362: 400-۴۰۴).
در عجایبالدنیا سخنی از اسدی طوسی و گرشاسپنامه نشده اما بعضی حکایتها در این دو کتاب شباهت بسیاری حتی در جزئیات با هم دارند. مهدی دهرامی این مشابهتها را در مقالهای منتشر کرده (دهرامی، ۱۳۹۸) و ۲۷ مورد از شباهات این دو کتاب را برشمرده است. ازاینرو دیگر وارد بررسی جزئی شباهت این حکایات نمیشویم و فقط ۶ حکایت مشابه دیگر که وی ذکر نکرده برمیشمریم:
حکایت جزیرۀ برطائیل (ابنمحدث، 1397: 15) و برطایل (اسدی طوسی، 1317: 149) که البته این حکایت با اندکی تفاوت در عجایب المخلوقات هم آمده است (طوسی، 1387: 128)، آبی که گنهکار در آن غرق میشد (ابنمحدث، 1397: 84؛ اسدی طوسی، 1317، 363)، ریگها و مارهای اطراف سیستان (ابنمحدث، 1397: 16؛ اسدی طوسی، 1317، 267)، طبل و غایب (ابنمحدث، 1397: 83؛ اسدی طوسی، 1317: 306)، چهار صورت بیجان سخنگو (ابنمحدث، 1397: 96؛ اسدی طوسی، 1317: 305)، و توصیف مشابه کرگدن (ابنمحدث، 1397: ۵؛ اسدی طوسی، 1317: ۱۶۲).
شباهات بین این دو کتاب فقط در موضوع حکایات نیست، بلکه جزئیات این حکایات هم شباهت بسیاری با هم دارند. این شباهات بر چه دلالت میکنند؟ ممکن است بگویند که اسدی از اصل کتاب عجایب الدنیای ابوالمؤید استفاده کرده است. این موضوع به نظر نادرست میآید چراکه بنابر شواهد از ماجراهای گرشاسپ منبعی منثور موجود بوده که مأخذ اسدی و مؤلف داستان سیستان بوده است (خالقی مطلق، ۱۳۶۲: ۳۹۸-۴۰۰؛ امیدسالار، ۱۳۹۳: ذیل گرشاسپنامه)، پس حتی اگر فرض کنیم که ابوالمؤید کتابی در عجایب و غرایب داشته که اصل کتاب عجایب الدنیای فعلی بوده، آن کتاب منبع اسدی نبوده چراکه گرشاسپ در عجایب الدنیا تقریبا حضوری ندارد، اما همة عجایب گرشاسپنامه وقایعی هستند که برای گرشاسپ رخ داده است.
احتمال دیگر آن است که ابنمحدث از کتاب اسدی نقل کرده باشد که این هم به نظر نامحتمل است چراکه ابنمحدث منابع اصلی خود را در کتاب دستکم یک بار ذکر کرده، اما نامی از اسدی و کتابش نبرده است.
احتمال آخر آن است که عجایب الدنیا و گرشاسپنامه هر دو منبعی یکسان داشتهاند و این موضوع با شواهد همخوانی بیشتری دارد. در کتاب گرشاسپ، که احتمالا قسمتی از شاهنامة بزرگ ابوالمؤید بوده، در میان ماجراهای گرشاسپ عجایب و غرایبی که او دیده هم نقل شده، و ابنمحدث در عجایب الدنیا آن عجایب را نقل کرده و نام ابوالمؤید را هم به عنوان منبع خود ذکر کرده اما بعدا خطبة کتاب معدوم و بهاشتباه کتاب به ابوالمؤید منسوب شده است. همچنین با این شباهات این موضوع که منبع اسدی کتاب گرشاسپ ابوالمؤید بوده، تقویت میشود.
11. نتیجه
باتوجهبه اطلاعات نسخ، سبک نوشتاری متن، اطلاعاتی که در تاریخ سیستان و نیز در خود عجایب الدنیا آمده، و درنهایت حکایات مشابهی که در این کتاب و گرشاسپنامه آمده است، به نظر میرسد این کتاب بازنویسی کتاب ابوالمؤید نیست، بلکه عجایب الدنیا کتابی مستقل است و فقط یکی از منابع مؤلف آن، ابنمحدث تبریزی، کتابی از ابوالمؤید، به اقرب احتمال کتاب گرشاسپ، بوده و چون در طول زمان خطبة نسخه از بین رفته، بهاشتباه کتاب به ابوالمؤید بلخی منسوب شده است.
منابع
آذری، حمزه بنعلی. غرایب الدنیا و عجایب الاعلی. نسخۀ خطی موزۀ هنر والترز به شمارۀ w.562.
آلداود، سید علی (1367) «آلالیاس»، در دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ج1، تهران: مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی.
ابنمحدث تبریزی (1397) عجایب الدنیا، تصحیح علی نویدی ملاطی، همراه با مقدمه و تعلیقات ل. پ. اسمیرنووا، ترجمۀ محسن شجاعی، تهران: بنیاد موقوفات دکتر افشار با همکاری نشر سخن.
اسدی طوسی، علی بناحمد (۱۳۱۷) گرشاسپنامه، به اهتمام حبیب یغمایی، تهران: کتابخانة بروخیم.
امیدسالار، محمود (تابستان 1383) «ابوالمؤید بلخی و عجایب الدنیا»، ایرانشناسی، سال 16، ش2، 269-274.
امیدسالار، محمود (1393) «گرشاسپنامه»، در دانشنامۀ زبان و ادب فارسی. ج5، تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی.
بهار، محمدتقی (1337) سبکشناسی، 3ج، چاپ دوم، تهران: امیرکبیر.
پلسنر، م (1393) «بلینوس (بلیناس)»، در دانشنامۀ جهان اسلام، ج4، تهران: بنیاد دائرةالمعارف اسلامی.
تاریخ سیستان( 1314) به کوشش محمدتقی بهار، تهران: مؤسسۀ خاور.
ثعالبی، عبدالملک بنمحمد (1385) شاهنامۀ ثعالبی در شرح احوال سلاطین ایران، ترجمۀ محمود هدایت، تهران: اساطیر.
حاجی خلیفه، مصطفی بنعبدالله (1384) ترجمۀ تقویم التواریخ، تصحیح میرهاشم محدث، تهران: میراث مکتوب.
خالقی مطلق، جلال (۱۳۶۲) «گردشی در گرشساپنامه ۱»، ایراننامه، بهار، شمارة ۳، ۳۸۸-۴۲۳.
دانشپژوه، محمدتقی (1346) «کتابخانۀ بهار»، در نشریۀ نسخههای خطی کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران، دفتر پنجم، 658-671.
دهرامی، مهدی (۱۳۹۸) «رد انتساب عجایبالدنیا به ابوالمؤید بلخی بر پایة مقایسة این اثر و عجایب مندرج در گرشاسپنامة اسدی طوسی»، فصلنامة متنشناسی ادب فارسی، شمارة چهارم (پیاپی ۴۴)، زمستان، ۹۵-۱۱۲.
صفا، ذبیحالله (13۶۶) تاریخ ادبیات در ایران، ۵ جلد در ۸ مجلد، چاپ هفتم، تهران: فردوس.
طوسی، محمد بنمحمود بناحمد (1387) عجایب المخلوقات و غرایب الموجودات، به اهتمام منوچهر ستوده، چ3، تهران: علمی و فرهنگی.
عنصرالمعالی، کیکاوس بناسکندر (1312) قابوسنامه، با مقدمه و حواشی سعید نفیسی، تهران: مطبعۀ مجلس.
عوفی، محمد بنمحمد. جوامع الحکایات و لوامع الروایات. نسخۀ خطی کتابخانۀ مجلس به شمارۀ 2984.
قزوینی، زکریا بنمحمد (1998) آثار البلاد و اخبار العباد، بیروت: دار صادر.
قمی، محمد بنحسن (1385) تاریخ قم، به تحقیق محمدرضا انصاری قمی، قم: کتابخانۀ آیتالله مرعشی نجفی.
مجدی، محمد بنابیطالب (1342) زینت المجالس، تهران: سنایی.
مستوفی، حمدالله (1394) تاریخ گزیده، تحقیق عبدالحسین نوایی، چاپ ششم، تهران: امیرکبیر.
معین، محمد (۱۳۲۶) مزد یسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی، تهران: دانشگاه تهران.
نفیسی، سعید (اسفند 1309) «گویندگان قدیم: ابوالمؤید بلخی» ،شرق، ش3، 129-136.
یعقوبی، احمد بناسحاق (1422) البلدان، تصحیح محمدامین ضناوی، بیروت: دارالکتب العلمیه.
یعقوبی، احمد بناسحاق (1960) تاریخ الیعقوبی، 2ج، بیروت: دار صادر.
De Blois, François. (2000). "GARŠĀSP-NĀMA". Encyclopædia Iranica, Vol. X, Fasc. 3, pp. 318-319, available online at http://www.iranicaonline.org/articles/garsasp-nama (Last Updated: February 2, 2012)
Nicholson, Reynold A. (1932). A descriptive catalogue of the oriental MSS belonging to the late E.G.Browne. Completely edited with a memory of the author and bibliography of his writings, Cambridge: the university press.
Storey C.A. (1958). Persian literature: A bio-bibliographical survey. Vol II, Pt 1, London: Luzac.
‘Аджа’иб ад-дунйа. (1993). Критич текст, пер. с перс., введ., коммент. и указатели Л.П.Смирновой, Ответственный редактор А.А.Иванов, Москва: Восточная литература.
Negating the Attribution of Ajaib al-Donya to Abu’l-Moʾayyad Balkhi According to Historical and Textual Evidence
Radman rasoli3
Mohammadjavad ahmadizadeh4
Abstract:
There are two scholarly viewpoints regarding the book Ajaib al-Donya: some consider it a rewritten version of the book Ajaib al-bar Va’lbahr by Abu’l-Moʾayyad Balkhi, and others consider it an independent book, merely one of its sources being a book by Abu’l-Moʾayyad Balkhi. According to the information presented at the beginning and introduction of the three surviving manuscripts, the style of writing of the text, and the information given in Tarikh-e Sistan about Abu’l-Moʾayyad, besides what the author of Ajaib al-Donya implies about himself throughout the anecdotes, and finally, regarding the resemblance between the anecdotes in this book and those of Garšāsp-nama, this study shows that Ajaib al-Donya is not a rewritten version of the book of Abu’l-Moʾayyad; it is rather an independent book and merely one of the sources used by its author, Ibn Muhadith Tabrizi, was a book by Abu’l-Moʾayyad, most possibly Garšāsp-nama, and that Ibn Muhadith, while quoting from Abu’l-Moʾayyad, has also quoted from others, including Najib Hamedani, with a similar structure. Since the text of the introduction has been lost over time, it seems probable that the author's explanations about Abu’l-Moʾayyad Abu Motiʿ al-Balkhi at the beginning of the first surviving anecdote were mistaken to be the introduction of the book and later, according to some quotations from Abu’l-Moʾayyad in Ajaib al-Donya, and due to Abu’l-Moʾayyad’s fame, the book was attributed to him. The reference to the name “Abu’l-Moʾayyad Abu Motiʿ al-Balkhi” in one of the manuscripts is the proof of this dispute. All of the other arguments offered by different scholars in attributing this work to Abu’l-Moʾayyad bear various weak points and shortcomings.
Keywords: Abu’l-Moʾayyad Balkhi, Ajaib al-Donya, Garšāsp-nama
[1] پژوهشگر دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران، تهران، ایران (نویسنده مسئول). R.rasooli.m@ut.ac.ir
[2] . دانشجوی کارشناسی ارشد ایرانشناسی دانشگاه تهران ، تهران، ایران . mj.ahmadizade@ut.ac.ir
[3] . Researcher PhD in Persian Language and Literature, University of Tehran, Tehran, Iran.// R.rasooli.m@ut.ac.ir.
[4] .Master student of Tehran University, Tehran, Iran. //mj.ahmadizade@ut.ac.ir