بررسی زوایایی مبهم از شخصیّت سلطان سنجر بر مبنای متون کهن ادبی و تاریخی
الموضوعات :
1 - دانشگاه شیراز
2 - دانشگاه شیراز
الکلمات المفتاحية: : سلجوقیان, سلطان سنجر, شخصیت, متون ادبی و تاریخی, امیر معزّی, ادیب صابر.,
ملخص المقالة :
پادشاهان به عنوان یکی از چهره های شاخص در عرصه سیاست، بسیار توسط شاعران مدّاح درباری ستایش شده اند؛ امّا آیا در ورای این چهره محبوب و آرمانی در قصاید مدحی، چهره ای معمولی و یا حتّی منفور و نامحبوب وجود داشته است یا نه؟ پژوهش حاضر بر آن است تا به روش تحقیق کیفی، از نوع تحلیلی ـ توصیفی و به شیوه متن پژوهی، زوایایی ناشناخته و مبهم از شخصیت سلطان سنجر را بر مبنای متون کهنِ تاریخی و ادبی همچون چهارمقاله، تاریخ جهانگشا، سلجوق نامه، راحه الصدور و دیوان های انوری، سنایی، امیر معزّی و عبدالواسع جبلی واکاوی کند. یافته ها نشان می دهد سلطان سنجر شخصیتی خاکستری داشته است؛ نه کاملاً مثبت و نه کاملاً منفی؛ نه انوشیروان دوران بوده است و نه ضحّاک زمان. در سیمای آرمانی سنجر، ویژگی های مثبتی مثل شاعرنوازی و کشورگشایی جلوه گر است و عبدالواسع جبلی و انوری، او را با اغراق شاعرانه ستایش کرده اند و در چهره منفی و ناخوشایندش، امیر معزّی را هر چند ناخواسته هدف تیر قرار داده، از شاعری ادیب صابر نام در جهت مقاصد سیاسی و جاسوسی، استفاده ابزاری کرده و حتی محمّد غزالی نامه ای گلایه آمیز از اوضاع پریشان عصر و وضع رقّت بار مردم به او نوشته است.
امیر معزّی. (1362). کلیات دیوان امیر معزی، با مقدمه و تصحیح ناصر هیّری، چاپ اوّل، تهران: مرزبان.#
انوری ابیوردی (1376).دیوان انوری، با مقدمه سعید نفیسی، به اهتمام پرویز بابایی، تهران: نگاه. #
بازورث و دیگران. (1390). سلجوقیان، چاپ دوم، ترجمه و تدوین یعقوب آژند، تهران: مولی.#
راوندی. (1386). راحه¬الصدور و آیه¬السرور در تاریخ آل سلجوق، به سعی و تصحیح محمد اقبال، با مقدمه استاد بدیع¬الزمان فروزانفر و استاد مجتبی مینوی، چاپ اول، تهران: اساطیر.#
رضائیان، علی. (1391). «بررسی و مقایسه روند مشروعیت¬یابی سیاسی سلاطین سلجوقی طغرل (455-429هـ ق) و سنجر (552-511 هـ ق)»، مطالعات تاریخ اسلام، سال چهارم، شماره 14، صص 92-77.#
جوینی، عطا بن محمد. (1386). تاریخ جهانگشای جوینی، به اهتمام شاهرخ موسویان، بر اساس تصحیح علامه محمد قزوینی، چاپ دوم، تهران: دستان.
ستارزاده، ملیحه. (1384). سلجوقیان (590-431ق)، چاپ اول، تهران: سمت.#
سنایی، مجدود بن آدم. (1390). دیوان حکیم سنایی غزنوی، بر اساس معتبرترین نسخه¬ها، مقدمه، شرح زندگی و شیوه سخن سنایی به قلم بدیع¬الزمان فروزانفر، به اهتمام پرویز بابایی، چاپ چهارم، تهران: نگاه.#
شفیعی کدکنی، محمدرضا. (1386). تازیانه¬های سلوک نقد و تحلیل چند قصیده از حکیم سنایی، چاپ هفتم، تهران: آگاه. #
ظهیرالدین نیشابوری. (1332). سلجوق¬نامه، چاپ اول، تهران: خاور.
غزالی طوسی. (1333). مکاتیب فارسی غزالی به نام فضایل¬الانام من رسائل حجه¬الاسلام، گردآورنده یکی از منسوبان وی، به تصحیح و اهتمام عباس اقبال، چاپ اول، تهران: کتابفروشی ابن سینا.#
فروزانفر، بدیع¬الزمان. (1387). سخن و سخنوران. چاپ اوّل، تهران: زوّار.#
محمد عوفی. (1335). لباب¬الالباب، به تصحیح سعید نفیسی، تهران: ابن سینا-علمی.#
وزین¬پور، نادر. (1374). مدح داغ ننگ بر سیمای ادب فارسی، چاپ اوّل، تهران: معین.
#
سال سوم ، شماره 7، تابستان 1399
ISSN : 2645-6478
بررسی زوایایی مبهم از شخصیّت سلطان سنجر بر مبنای متون کهن ادبی و تاریخی
دکتر لیلا امیری1
سهیلا امیری2
تاریخ دریافت :18/03/1398
تاریخ پذیرش نهایی : 18/09/1398
(از ص 41 تا ص 59 )
20.1001.1.26456478.1399.3.7.7.9
چکیده
پادشاهان به عنوان یکی از چهرههای شاخص در عرصه سیاست، بسیار توسط شاعران مدّاح درباری ستایش شدهاند؛ امّا آیا در ورای این چهره محبوب و آرمانی در قصاید مدحی، چهرهای معمولی و یا حتّی منفور و نامحبوب وجود داشته است یا خیر؟ پژوهش حاضر بر آن است تا به روش تحقیق کیفی، از نوع تحلیلی ـ توصیفی و به شیوه متنپژوهی، زوایایی ناشناخته و مبهم از شخصیت سلطان سنجر را بر مبنای متون کهنِ تاریخی و ادبی همچون چهارمقاله، تاریخ جهانگشا، سلجوقنامه، راحهالصدور و دیوانهای انوری، سنایی، امیر معزّی، عبدالواسع جبلی و سوزنی سمرقندی واکاوی کند. یافتهها نشان میدهد با وجود این که سلطان سنجر در کنار سلطان محمود غزنوی به عنوان یکی از مقتدرترین و عادلترین پادشاهان ایران معروف شده است، باید گفت او شخصیتی خاکستری داشته است؛ نه کاملاً مثبت و نه کاملاً منفی؛ نه انوشیروان دوران بوده است و نه ضحّاک زمان. در سیمای آرمانی سنجر، ویژگیهای مثبتی همچون شاعرنوازی و کشورگشایی جلوهگر است و عبدالواسع جبلی، انوری و سوزنی سمرقندی، او را با اغراق شاعرانه ستایش کردهاند و در چهره منفی و ناخوشایندش، امیر معزّی را هر چند ناخواسته هدف تیر قرار داده، از شاعری ادیب صابر نام در جهت مقاصد سیاسی استفاده ابزاری کرده و حتی محمّد غزالی نامهای گلایهآمیز از اوضاع پریشان عصر و وضع رقّتبار مردم به او نوشته است.
کلید واژهها: سلجوقیان، شخصیت سلطان سنجر، متون ادبی و تاریخی، انوری ابیوردی، امیر معزّی، ادیب صابر.
1.مقدمه
متون ادبی اعمّ از نظم و نثر آیینه تمامنمایی است که اوضاع سیاسی، اجتماعی و فرهنگی روزگار آفرینشگران این آثار را نشان میدهد؛ درباره افراد شاخص جامعه همچون پادشاهان، امرا و وزرا در هر عصری، اشارات بسیاری در متون ادبی آن زمان آمده است. بهخصوص سلاطین در هر دورهای توسط شاعران مدّاح درباری بسیار ستوده شدهاند. در وفور این مدیحهها همین بس که در ادب فارسی، نوع ادبی با عنوان «مدیحه» داریم و دیوان شاعران کلاسیک پر است از قصاید مدحی. یکی از این پادشاهان بزرگ، سنجر است که طول عمر و به تبع آن طولانی بودنِ دوران فرمانرواییاش موجب شده است که شاعران بسیاری او را بستایند. در کتاب «مدح داغ ننگ بر سیمای ادب پارسی» درباره این پادشاه آمده است: «دو تن از این نیکنامانِ بیدادگر، محمود غزنوی و سنجر سلجوقی هستند که بسیاری از گویندگان در قرون بعد، به تأثیر از ستایشهای مدّاحان، آنان را سلاطینی عادل، دیندار، سخی و منزّه از هر عیب به شمار آوردهاند» (وزینپور، 1374: 347). وزینپور سنجر را از پادشاهانی برشمرده که در ضمن شهره بودن به نام نیک، ظالم و ستمپیشه بوده و ترکیب متناقض «نیکنامِ بیدادگر» را برای او به کار برده است؛ امّا آیا واقعا این چنین است؟ نظرات درباره شخصیت سنجر متناقض است. نکته در خور توجّه آن که «در مورد اوضاع اجتماعی دوره سلجوقیان، مطالب کافی و قابل اعتماد در تواریخ نمیتوان یافت. طغرل بیک، آلپ ارسلان، ملکشاه و سنجر، پادشاهانی شایسته به شمار آمدهاند و به ملکشاه و سنجر نسبت عدالت دادهاند، در صورتی که پادشاهان متأخّر این سلسله مردمی بیکفایت و مُسرِف دانسته شدهاند. سلاطین این سلسله به شکار و تفریحات مختلف علاقه وافر داشتند و اغلب آنان از علم و هنر بیبهره بودند و ملکشاه اصلاً سواد نداشت» (همان: 420) و این که «سلجوقیان در زمان زمامداری خود، مورخّی نپروردند» (بازورث و دیگران، 1390: 5)، تا در نوشتههایشان به شخصیت پادشاهان عصر خودشان اشارهای کرده باشند.
1.1.سؤالات تحقیق
پژوهش حاضر به دنبال پاسخی برای این پرسش است که آیا سلطان سنجر، آن چنان که شاعران مدّاح درباریِ او همچون عبدالواسع جبلی و انوری ابیوردی گفتهاند، شخصیّتی محبوب داشته است؟ یا در زیر نقابی که ستایشگران متملّق درباری بر چهره او زدهاند، چهرهای منفور و پلید وجود داشته است؟
2.1. پیشینه تحقیق
سنجر یکی از مشهورترین پادشاهان سلجوقی است. در کتب مختلفی همچون (بازورث و دیگران، 1390؛ ستارزاده، 1384) که به سیر و روند حکومت سلجوقی پرداخته شده، به این پادشاه، شخصیت و اقدامات او اشارتی شده است. افزون بر این، رضائیان، در مقالهای با عنوان «بررسی و مقایسه روند مشروعیتیابی سیاسی سلاطین سلجوقی طغرل (455-429هـ ق) و سنجر (552-511 هـ ق)»، آورده است: «سنجر بیشتر به نقش موروثی و استحقاق خویش به مقام سلطنت اتکا داشت و مدعی بود خداوند بیواسطه وی را برای سلطنت برگزیده است. با وجود این، با توجّه به جایگاه و اهمیت تاریخی نهاد خلافت، سنجر سعی نکرد خلافت را مورد تعرّض قرار دهد، اما همواره بر این نکته تأکید میورزید که خلیفه نقشی در اعطای حکومت به وی نداشته و اگر خلافت عباسی مورد احترام سنجر بوده، تنها به دلیل تأسّی وی به نیاکان خویش است و به همین سبب نیز از خلیفه میخواهد که به هیچ وجه در امور سیاسی قلمرو تحت حاکمیت وی مداخله نکند» (رضائیان، 1391: 91). اما پژوهش حاضر بر آن است تا با توجّه به پیوند دیرینه تاریخ و ادبیات و با واکاوی متونِ کهنِ ادبی، زوایایی از شخصیت سلطان سنجر را واکاوی کند تا بتواند با تمرکز بر متون نثر و دیوان شاعران، دریچهای بر شخصیت سنجر و اقدامات او بگشاید.
3.1. روش تحقیق
پژوهش حاضر بر آن است تا به روش تحقیق کیفی، از نوع تحلیلی ـ توصیفی و به شیوه متنپژوهی، زوایایی ناشناخته و مبهم از شخصیت سلطان سنجر را بر مبنای متون کهنِ تاریخی و ادبی همچون چهارمقاله، تاریخ جهانگشا، سلجوقنامه، راحهالصدور و دیوانهای انوری، سنایی، امیر معزّی، عبدالواسع جبلی و سوزنی سمرقندی واکاوی کند. بنابراین نخست متون تاریخی و ادبیِ مقارن با حکومت سلجوقیان و بهخصوص سنجر بررسی شدند و سپس با واکاوی آنها نکاتی درباره شخصیت سنجر و اقدامات و فعالیتهای او یادداشتبرداری شد و پس از آن، شخصیت این پادشاه بر اساس این متون بررسی و تحلیل گردید و مطالب در همین جهت نوشته شد.
2.بحث و بررسی
در نیمه اول قرن پنجم هجری گروهی از ترکهای مهاجر اوغوز به رهبری خانواده سلجوقی وارد خراسان شدند. سلجوقیان با مهاجرت از ماوراء النهر «سر تا سر ایران را فرو گرفتند و چون در سطح والایی از فرهنگ ترکی نبودند و برای خود میراث ادبی نداشتند، از این رو زبان فارسی، زبان دیوانی و فرهنگی آنها در سرزمینهای ایران و آناتولی شد» (بازورث و دیگران، 1390: 72). آنها «پس از ورود به ایران، خلافت عباسی در حال فروپاشی را احیا کردند. در مقابل با اعطای سلطنت به طغرل، خلیفه قائم به حکومت سلجوقیان اعتبار بخشید» (ستارزاده، 1384: 209). طغرل هنگامی که برای نخستین بار در سال 429 هـ تختگاه خراسان را فرو گرفت، شیوه استقلال در افکند و با لقب سلطان و عنوان سرکرده خاندان سلجوقی، حاکم مقتدر سرزمینهای سابق آل بویه در غرب و جنوب ایران و اراضی پیشین غزنوی در شرق ایران گردید. او «نجاتبخش خلیفه از فشارِ قدرتهای شیعی همچون آل بویه، آل مزید و فاطمیان گردید و یکی از شاهزاده خانمهای دستگاه عباسی را به عقد نکاح خود در آورد» (بازورث و دیگران، 1390: 80). طغرل بدون فرزند ذکور در گذشت و بعد از او، چغری برادرش بر مناطق شرقی استیلا یافت. با درگذشت چغری در سال 452، فرزند او آلپ ارسلان که پیشتر امور شرق را در اختیار داشت، به قدرت رسید. پس از او، ملکشاه به جای پدر نشست. در سلجوقنامه آمده است: «آلب ارسلان محمد بن چغربیک پادشاهی باسیاست و با مهابت بود هشیار و شجاع و دلاور خصمافکن دشمنشکن جهانگیر گیتیگشای قدی رشیق و محاسن رقیق طویل داشت که به گاه تیر انداختن او را گره زدی و کلاه دراز بر سر نهادی از تکمه کلاه تا نهایت محاسن او دو ذراع تمام بودی» (ظهیرالدین نیشابوری، 1332: 23). سنجر پس از وفات برادرش محمد بن ملکشاه، در خراسان اعلام استقلال کرد و خود را به لقب پدرش، معزالدین و الدنیا خواند. او به مدت پانزده سال بر ولایات شرقی امپراطوری سلجوقی حکمرانی کرد. راوندی در بخشی با عنوان هیأت سلطان سنجر و وزرا و حجّاب او آورده است: «سلطان سنجر گندمگون آبلهنشان بود محاسنی تمام در طول و عرض و بعضی از موی شارب به آبله رفته پشت و یال افراشته تمام و سینه پهن. پادشاهی بود که از آل سلجوق به طول عمر ازو ممتعتر کس نبود و نشر ذکر و طیب عیش و تحصیل مال و ظفر بر مراد و قمع اضداد و فتح بلاد کرد، هیبت خسروان و فرّ کیان داشت، آیین جهانداری و قوانین شهریاری و قواعد پادشاهی و ناموس ملک نیکو دانستی... اگرچه در جزویات امور سادهدل و پاستانی طبع بود رایی صایب و عزیمتی صادق داشت در وقت لشکر کشیدن و با خصمی مصاف دادن و عدل و انصاف و تقوی و عفاف داشت» (راوندی، 1386: 168-167).
سلطان سنجر سرانجام در جنگ با غزان به سختی شکست خورد و با عدهای از محارم، امرا و سرداران به دست غزان اسیر گردید. غزان امرا و سرداران سنجر را از دم تیغ گذراندند و تنها سنجر و همسرش ترکان خاتون را زنده نگه داشتند. سنجر چهار سال در اسارت غزان بود به طوری که غزان شب او را در قفس آهنین میکردند و روز بر تخت سلطنت مینشاندند و بر حسب تمنای خود، مناشیر مینوشتند و به تکلیف سلطان را بر آن میداشتند که آن احکام را مُهر کند. با مرگ سنجر، از سلطنت سلجوقیان رنگ و بویی نماند و دستخوش منازعات امرای سنجر و میدان رقابت شاه مازندران، امیران غور و خوارزمشاه شد و سرانجام به دست خوارزمشاهیان افتاد. علاوه بر اشاراتی که در کتب تاریخی به سلجوقیان و بهویژه سنجر شده است، شاعران مدّاح بارها سنجر را ستودهاند که از اثنای ابیات آنها، شخصیت واقعی سنجر رخ مینماید. سنجر در دوران طولانی حکومت خود اقدامات بسیاری انجام داد؛ به طوری که میتوان از او دو شخصیت مثبت و منفی تصویر کرد.
3.سیمای مثبت سنجر
سلطان سنجر به عنوان یکی از مقتدرترین پادشاهان ایرانی در دوران پانزده ساله حکومت خویش، امنیّت و آرامش و نظم نسبی را در قلمرو حکومت خویش ایجاد کرد. مدّاحان درباری در اشعار خود، بارها سیمای خوشایندی از او ترسیم کردهاند. ناگفته نماند سنجر خود نیز «از مهمترین حامیان ادبیات در دوره سلجوقی است. تعداد شاعرانی که او را مدح گفتهاند، یادآور دربار محمود غزنوی است» (آزادیان و حکیمی، 1393: 89). البته در کتاب «سبکشناسی شعر» در باب شباهت دربار محمود غزنوی و سنجر سلجوقی از حیث شعردوستی آمده است: «از اواسط دوره سلجوقی، وضع شعر و شاعری سامانی میگیرد، اما هیچ گاه به رونق دوره محمودی باز نمیگردد و شاعران همواره با حسرت از دوره محمودی یاد میکنند» (شمیسا، 1382: 104). عبدالواسع جبلی، انوری ابیوردی، سنایی، امیر معزّی و سوزنی سمرقندی از جمله شاعرانی هستند که به مدح و ستایش سلطان سنجر پرداختهاند. شاعران در ضمن اشعار خود، سنجر را به عدل، بخشش و جنگجویی ستودهاند. بررسی این اشعار مدحی میتواند گوشههایی از چهره مثبت و حتّی متعالی سنجر را به تصویر بکشد. به عنوان نمونه، انوری در قصیدهای ماندگار، او را در مدحی مبالغهآمیز اینگونه ستوده است:
گر دل و دست بحر و کان باشد |
| دل و دست خدایگان باشد |
شاه سنجر که کمترین بندهاش |
| در جهان، پادشهنشان باشد |
پادشاه جهان که فرمانش |
| بر جهان چون قضا روان باشد |
(انوری، 1376: 155)
علاوه بر این قصیده، انوری در قصاید متعدّد دیگری سنجر را ستوده است. شفیعی کدکنی در مقدمه «مفلس کیمیافروش» در بحثی که با عنوان «زمینه تاریخی حیات او (انوری)» آورده، به اقتدار حکومت سلجوقی در عهد سنجری و برقراری نظم و آرامش در زمان پادشاهی او اشاره کرده است: «انوری بخشی از دوران عمر خویش را قبل از حمله غزها به خراسان سپری کرده است و این دوره، در قیاس دوره بعد از حمله غزها، از دورههای خوب زندگی مردم مشرق ایران بوده است و دولت مقتدر سنجری تا حدودی مایه برقراری نوعی نظم و آرامش بوده است. پس از حمله غزها و شکست سنجر ازیشان، خراسان تا مدتها در آشوب و فتنه و در انواع شکنجههای وحشتناک به سر برد و انوری خود شاهد شکست سنجر و پیروزی غزها بود. قصیده بسیار زیبای نامه اهل خراسان را که با مطلعِ -بر سمرقند اگر بگذری ای باد سحر/ نامه اهل خراسان به سوی خاقان بر- است، در حقیقت برای احیای دولت مرکزی سنجر و تحریض خاقان سمرقند به یاری سلطان سنجر سرود و از خلال آن میزان دلبستگی او را به دولت سنجری و وحشتِ او را از هجوم غزها، به روشنی میتوان احساس کرد» (شفیعی کدکنی، 1389: 28). سوزنی سمرقندی نیز در قصیدهای با ردیف «خدایگان»، سنجر را همواره بر دشمنان پیروز میداند همچنان که غضنفر همیشه بر غزال چیره است و در وسعت قلمرو او همین بس که تمامی نگینها، سکهها و منبرها به نام اوست:
بر خصم دین و ملک همیشه مظفر است |
| زانسان که بر غزال، غضنفر خدایگان... |
وز نام خود ندیده بود در همه جهان |
| خالی نگین و سکه و منبر خدایگان |
(سوزنی سمرقندی، 1338: 282)
در ارتباط با چهره مثبت سنجر در «راحهالصدور» این چنین از خداترسی، دانشدوستی، مردمداری، سادهزیستی و حکومتداری او سخن رفته است: «پادشاهی مبارکسایه بود خدایترس خجستهلقا، در عهد او خطّه خوراسان مقصد جهانیان شد و منشأ علوم و منبع فضایل و معدن هنر، علمای دین را نیکو احترام فرمودی و تقرّب تمام نمودی و با زهّاد و ابدال، نفسی تمام داشتی و با ایشان خلوتها کردی و در ملبوس تکلّفی نفرمودی. بیشتر اوقات قبای زندنیجی پوشیدی، یا عتابی ساده و نیمچه پوستین بره داشتی، امّا پیوسته بر تخت نشستی و آنچ خصایص سلطنت باشد، بنگذاشتی» (راوندی، 1386: 171).
شاعران مدّاح، سنجر را با چهرههای برتر و مشهور از دنیای سیاست، حماسه و مذهب مقایسه کردهاند. به عنوان نمونه، سلطان سنجر با فریدون (جبلی، 2535: 115؛ سوزنی سمرقندی، 1338: 283)، نوذر، بیژن، رستم، بهمن (جبلی، 2535: 140)، اسکندر (جبلی، 2535: 122؛ انوری، 1376: 131)، نوح و حیدر (حضرت علی علیه السلام) (سوزنی سمرقندی، 1338: 283)، محمّد، یوسف، موسی، یحیی (انوری، 1376: 323) و جمشید (جبلی، 2535: 122؛ انوری، 1376: 130؛ سوزنی سمرقندی، 1338: 283) قیاس شده است. افزون بر این، شاعران در مدیحههای خویش، از کفایت و کاردانی سنجر، کشورداری، وسعت قلمرو و قلعه و خندقسازی، شهرت فراگیر سنجر از چین تا صنعا و بطحا و حمله به هرات و توران او سخن گفتهاند:
گرچه در بوم خراسانست دارالملک او |
| نایبش نوبت همی در حدّ کالنجر زند |
(عبدالواسع جبلی، 2535: 115)
رسیده قعر خندقهای آن تا تارک ماهی |
| گذشته سقف ایوانهای آن از گوشه محور |
(همان: 124)
زهی کارت از چرخ بالا گرفته |
| حدیثت ز چین تا به صنعا گرفته... |
تویی سرفرازی که هست آفرینت |
| ز اقصای چین تا به بطحا گرفته |
(انوری، 1376: 337)
خداوندا از آن وقتی که تو رای هری کردی |
| ستم را شد بریده پی، کرم را شد گشاده در... |
همه اهل هری هستند خاص و عام و مرد و زن |
| ز تو مسرور و خرم دل ترا مأمور و خدمتگر |
(عبدالواسع جبلی، 2536: 132)
آمد به ملک توران سنجر خدایگان |
| آن سایه خدای و سر هر خدایگان |
(سوزنی سمرقندی، 1338: 282)
در باب وسعت قلمرو سنجر در «راحهالصدور» هم آمده است: «و از آن عهد باز سنجر سلطان اعظم شد و خطبه او از حد کاشغر تا اقصی بلاد یمن و مکه و طایف و مکران و عمان و آذربیجان تا حد روم برسید و بعد از وفاتش زیادت از یک سال خطبه اطراف بنام او میکردند» (راوندی، 1386: 171). سوزنی سمرقندی در یکی از قصاید مدحی خویش، سنجر را صاحب عدل و علم و دولت دانسته و از تلاشهای بسیار این پادشاه در احیای دین و سنّت سخن گفته است:
تو صاحب عدل و صاحب علم و صاحب دولتی الحق |
| به عدل و علم و دولت هست بر تو صاحبی زیبا |
بدان معنی که همنامی تو با فاروق میکوشی |
| که تا مر سنت او را به همنامی کنی احیا |
(سوزنی سمرقندی، 1338: 114)
یکی از جلوههای چهره مثبت سنجر، رفتار مناسب با شعرا و حتّی دیدار و ملاقات با آنهاست. در چهارمقاله در باب شعردوستی سلجوقیان آمده است: «آل سلجوق همه شعردوست بودند، اما هیچ کس به شعردوستیتر از طغانشاه ابن آلب ارسلان نبود و محاورت و معاشرت او همه با شعرا بود و ندیمان او همه شعرا بودند» (نظامی عروضی، 1383: 69). سنجر هم با این که پادشاه یک کشور بوده و با همه غرور و تبختر شاهانه، به دیدار انوری به عنوان یک شاعر مدّاح درباری رفته است.
این نکته نشاندهنده دو چیز است «یکی وضعِ مالی او [انوری] که میتوانسته است ترتیب چنین دیداری را در منزل خویش فراهم کند و دیگر توجّه بیش از حدّ پادشاه مقتدری چون سنجر به او» (شفیعی کدکنی، 1389: 30). انوری شاعری گداپیشه بوده که حتّی برای دریافت یخ و ارزن، شعر مدحی میسروده است. اگرچه «بخشی از تکدّی شاعر، مولود فقر و بیچیزی بوده [است]» (وزینپور، 1374: 328). فارغ از این که رفتن سنجر به منزل انوری، به علّت ارتباط عمیق با انوری و ادبدوستی و شاعرنوازی او باشد یا تشویق مبلّغ دربارش برای مثبت کردن هر چه بیشتر چهره خود، «انوری در حق این سلطان، مدایح غرّا گفته و نزد او بسیار محتشم شده و حرمتش چنان بالا گرفته که سلطان دو مرتبه به منزل او رفته [است]» (فروزانفر، 1387: 344). ارتباط نزدیک و صمیمانه بین شاعر و پادشاه موجب شده است که حتی سلطان سنجر، انوری را به مجلس خود خوانده بوده و انوری در شکر آن گفته بوده است:
انوری را خدایگان جهان |
| پیش خود خواند و دست داد و نشاند |
باده فرمود و شعر خواست ازو |
| واندر آن سحر کرد و درّ افشاند |
چون به مستی برفت بار دگر |
| کس فرستاد و پیش تختش خواند |
همه بگذار این نه بس که ملک |
| نام او بر زبان اعلی راند |
بیش از این در زمانه دولت نیست |
| هیچ باقیش در زمانه نماند |
(انوری، 1376: 564)
انوری در قصاید متعدّدی، سنجر را ستوده است و قطعهای در لغز به اسم سلطان سنجر و بیان یکی بودنِ نام سنجر با پیغمبران مرسل سروده است:
سیصد و سیزده پیغمبر مرسل بودند |
| که فرستاده به هر وقت یکی را یزدان |
نام سلطان به جمله چون عدد ایشانست |
| پس بود قاعده نظم جهان چون ایشان |
(همان: 620)
انوری به مدّت سی سال سلطان سنجر را در قصایدش ستوده است. امّا آیا سنجر به عنوان شعردوستترین پادشاهان میتوانسته است با این اشعار مدحی ارتباط برقرار کند؟ در این باره باید گفت که انوری و دیگر مدیحهسرایان «در این گونه شعرها یک مخاطب سیاسی و یا مالی داشتهاند که همان سنجر یا ملکشاه بوده است و یک مخاطب هنری که مخاطب اصلی ایشان بوده است و آنها جماعتی از جنس خود این شاعر بودهاند که در دربارها به عنوانِ شاعر و دبیر و کاتب رفت و آمد داشتهاند» (شفیعی کدکنی، 1389: 106).
افزون بر ارتباط و احترام متقابل بین انوری و سلطان سنجر، پر کردن دهان امیر معزّی از زر، از دیگر نمودهای سیمایِ مثبت سنجر و شاعرنوازیهای اوست. ماجرا این چنین است که سلطان سنجر بن ملکشاه به پاداش قصیده غرّایی که معزّی در فتح غزنین توسط آن پادشاه سرود، دهان این شاعر بلندمرتبه را پر از زر کرد. معزّی در قطعات خویش به این ماجرا اشاره کرده است:
کردم اندر فتح غزنین ساحری در شاعری |
| کرد پر گوهر دهانم، پادشاهِ گوهری |
دست رادش در دهانم دُرّ دریایی نهاد |
| چون ببارید از زبانم پیش او دُرّ دری |
پادشاه بخشد به شاعر زرّ و دیبا و قصب |
| او مرا این هر سه بخشد و جواهر بر سری |
در کنارم دُرّ و فیروزه است و لعل از جود او |
| در وثاقم جامه رومی و زرّ جعفری |
هرگز از محمود غازی این عطا کی یافتند |
| زینبی و عسجدی و فرخی و عنصری |
گر زند از جود محمودی به گیتی داستان |
| گشت باطل جود محمودی ز جود سنجری |
(امیر معزّی، 1362: 712-711)
علاوه بر پر کردن دهان امیر معزّی از زر در برابر سرودن قصیده فتحیه، باید از اقدام دیگری که شخصیت مثبت سنجر را نشان میدهد، سخن گفت و آن ماجرای بخشش رشید وطواط است که عطاملک جوینی این اتّفاق را این چنین با جزئیات در جلد دوّم تاریخ جهانگشای جوینی آورده است: «سلطان [سنجر] در سنه اثنتین و اربعین و خمسمایه در ماه جمادی الاخره باز قصد خوارزم کرد و اوّل قصبه هزارسف را که اکنون درین عهد بعد از لشکر مغول در آب غرق شدست، دو ماه محاصره داد و درین سفر انوری در خدمت حضرت سنجری بود. این دو بیتی بر تیری نوشت و در هزارسف انداخت: ای شاه همه ملک زمین حسب تراست/ وز دولت و اقبال جهان کسب تراست/ امروز به یک حمله هزارسف بگیر/ فردا خوارزم و صد هزار اسب تراست. وطواط در هزارسف بود. در جواب این رباعی بر تیر نوشت و بینداخت: گر خصم تو ای شاه شود رستم گُرد/ یک خر ز هزارسف تو نتواند برد. چون سلطان بعد از مشقّت بسیار و رنج بیشمار هزارسف بگرفت و سلطان سبب آن بیت که پیشتر ثبت افتاد [ملک اتسز به تخت ملک بر آمد/ دولت سلجوق و آل او به سر آمد] و این رباعی و امثال آن از وطواط عظیم در خشم بود و سوگند خورده که چون دانست که از فرار قرار نخواهد یافت، به ارکان ملک در خفیه توسل میجست. هیچ کدام ازیشان سبب مشاهده غضب سلطان به تکفّل مصلحت او زبان نمیدادند. به حکم جنسیّت پناه به خال جدّ پدر مقرّر این کلمات، منتجبالدین بدیع الکاتب –سقی الله عراص رمسه بسحائب قدسه- داد و منتجبالدین باز آنک منصب دیوان انشا با منادمت جمع داشت، وقت ادای نماز بامداد پیش از ارکان دیوان و داد در رفتی و بعد از فراغ از نماز، ابتدا به نصیحتی کردی و موافق و ملایم حال حکایتی مضحک در عقب جِدّ بگفتی و سلطان در اسرار ملک به رأی او مشورت کردی. فی الجمله به تدریج سخن به ذکر رشید وطواط رسید. منتجبالدین برخاست و سلطان را گفت که: «بنده را یک التماس است، اگر مبذول افتد» سلطان به اسعاف آن وعده فرمود. منتجبالدین گفت: «وطواط مرغکی ضعیف باشد، طاقت آن نداشته که او را به هفت پاره کنند؛ اگر فرمان شود او را به دو پاره کنند» سلطان بخندید و جان وطواط را ببخشید» (عطاملک جوینی، 1386: 2/380-379). علاوه بر شاعر نوازیهای سنجر در حق انوری، در باب ابراز لطف سنجر به عبدالواسع جبلی در کتاب سخن و سخنوران آمده است: «چنانکه از اشعار عبدالواسع بر میآید سنجر به او علاقه داشته و وقتی که از حضرت او دور شده، بدو نامه نوشته و احضار کرده و گویا این واقعه بعد از وقوع زحل در برج میزان یعنی 492 یا 522 بوده زیرا در ضمن قصیدهای که در تشکر از این لطف سلطان سروده به وقوع زحل در برج میزان اشاره کرده است» (فروزانفر، 1387: 311).
4.چهره منفی سنجر
آن چنان که مشاهده شد سلطان سنجر خصایل و ویژگیهای مثبت بسیاری برخوردار بوده است. امّا در کنار همه کمالات و توانمندیها، صفات منفی هم داشته است که بتواند از او شخصیتی منفور بسازد. فارغ از زشتی یا زیبایی ظاهری، در چهره منفی سنجر باید از برخی بیتدبیریها و بیکفایتیهای او سخن گفت. از شاعرانی چون معزّی نیشابوری و ادیب صابر که قربانی بیاحتیاطی و خودخواهی سنجر شدند. یکی ماجرای تیر خوردن امیر معزّی از سنجر در شکارگاه است. روزی در شکارگاه سنجر تیری افکند که بر سینه معزّی نشست و تا پایان عمر در سینه او جای داشت و او را بسیار معذّب کرده بود و سرانجام هم از زخم آن تیر، وفات یافت. عوفی در لبابالالباب اشاره کرده که معزّی بیدرنگ پس از اصابت تیر در گذشت (محمد عوفی، 1335: 301). امّا این نظر اشتباه است؛ زیرا معزّی خود قطعاً پس از حادثه، زنده بوده که قصیدهای سروده است با عنوان «در شکر بر زنده ماندن خود پس از خوردن تیر». ابیات آغازین این قصیده این چنین شروع شده است:
منّت خدای را که به فرّ خدایگان |
| من بنده بیگنه نشدم کشته رایگان |
منّت خدای را که به جانم نکرد قصد |
| تیری که شد به قصد نینداخت از کمان |
منّت خدای را که ز بهر ثنای او |
| ماندم در این جهان و نرفتم به آن جهان |
روزی کز آسمان به زمین آمد این قضا |
| بخشش مرا پیام فرستاد از آسمان |
گفتا ز کردگار ترا خواستم بقا |
| گفتا ز روزگار ترا خواستم امان |
گر سینه تو سفته تیرست باک نیست |
| آید همی ز چرخ به تو سفته زمان |
(امیر معزّی، 1362: 526)
تیری که پس از اصابت به بدن معزّی آنچنان که خود او میگوید سالها در بدنش مانده و در حکم استخوان بدنش شده است. البته معزّی –به هر علتی اعمّ از ترس از شکوه و هیبت سنجر، ارتباط نزدیک و صمیمی با سلطان، طلب صله و بخشش و یا مفاخره به هدف تیر سلطان قرار گرفتن- به خود بالیده که این تیر در بدن او جای گرفته است. هر چند درد و رنج بسیاری را تحمّل کرده و حتّی یک سال پس از آن واقعه، از شدّت درد، ناتوان بوده است. در این قصیده، پس از تغزّلی در باب تیر خوردن خود از سنجر، به مدح او نشسته است و حتّی جای گرفتن تیر در بدن خود را با یک حسن طلب همراه کرده و در هیأت یک شاعر درباری مدّعی است این مسأله باعث فزونی جاه و نام و نان او شده است:
وز بهر آن که قوت همای استخوان بود |
| آهن گرفت در تن من، طبع استخوان |
این تعبیه خدای بدان ساخت تا مرا |
| افزون شود به همت تو جاه و نام و نان |
گیرم به حشمتی دگر و حرمتی دگر |
| در خدمت تو مرکب دولت به زیر ران |
(همان: 528-527)
علاوه بر وقوع این حادثه ناگوار برای امیر معزّی، «شاعری با تیری در سینه»، که با وجود غیرعمدی بودن، بیاحتیاطی سنجر را نشان میدهد، باید از واقعهای ناگوارتر از طرف سنجر در حق شاعران سخن گفت؛ استفاده ابزاری سنجر از شاعر مدّاح دربارش یعنی ادیب صابر، برای دستیابی به مقاصد سیاسی. ادیب شهابالدین صابر ترمذی شاعر بزرگ قرن ششم هجری، از جوانی به دربار سنجر بن ملکشاه سلجوقی راه یافت و به مدح آن پادشاه و اعضای خاندان و بزرگان دولت او پرداخت، «امّا روزگار نیکبختی او دیری نپایید و این شاعر توانا در یک مسأله جاسوسی که به زور به او تحمیل شده بود و در حد کار یک سخنسرا و ادیب قرار نداشت، به هلاکت رسید. ماجرا بدین نحو بود که سنجر در اندیشه دستاندازی به قلمرو خوارزمشاهیان بود و سر آن داشت که قلعه هزاراسب را تسخیر کند. برای این منظور و آگاهی از وضع سپاه دشمن و نقشههای او، ادیب صابر را به رسالت نزد اتسز خوارزمشاه گسیل داشت» (وزینپور، 1374: 324). این واقعه در جلد دوّم تاریخ جهانگشا این چنین آمده است: «سلطان [سنجر]، ادیب صابر را به رسالت نزدیک او فرستاد و او یک چندی در خوارزم بماند و اتسز از رنود خوارزم بر منوال طریقه ملاحده دو شخص را فریفته بود و روح ایشان خریده و بها داده و ایشان را فرستاده تا سلطان [سنجر] را مغافضه هلاک کنند و جیب حیات او چاک، ادیب صابر را ازین حالت معلوم شد، نشان آن دو شخص بنوشت و در ساق موزه پیرزنی به مرو روان کرد. چون مکتوب به سلطان رسید، فرمود تا بحث آن کسان کردند و ایشان را در خرابات باز یافتند و به دوزخ فرستاد. اتسز چون واقف شد، ادیب صابر را به جیحون انداخت» (جوینی، 1386: 2/379).
علاوه بر استفاده ابزاری سنجر از شاعران، نارضایتی شخصیتهای متنفّذ عصر هم در چهره منفی سنجر تأثیر دارد. نارضایتی شاعرانی همچون سنایی و شخصیتهای متنفّذی همچون محمّد غزالی، از دیگر مواردی که چهره منفی سنجر را نشان میدهد. سنایی در دو قصیده به شخصیت سنجر پرداخته است. در یک قصیده مدحی مربوط به دورانی که شاعر مدّاح درباری بوده است و پیش از دوره بیداری و بازگشت از مدّاحی و یک قصیده مربوط به دوران تمایل به زهد و شریعت و در پاسخِ پرسش سلطان سنجر درباره مذهب. بررسی این دو قصیده، شخصیت منفور سنجر را بیشتر منعکس میکند. دووجهی بودن و گذران دو دوره متفاوت شاعری او در پرداختِ متفاوتِ شخصیت سنجر در دو سرودهاش تأثیر نهاده است. در مقدمه تازیانههای سلوک در باب مدار خاکستریِ وجودِ سنایی آمده است: «در مرزِ سنایی قلندر (قطب روشن) و سنایی مدّاح و هجاگوی (قطب تاریک) یک مدار پهناورِ خاکستری، یا نیمه روشن و نیمه تاریک، وجود دارد» (شفیعی کدکنی، 1386: 28).
سنایی در قصیدهای که در مدح سنجر سروده است، پس از تشبیبی در وصف طبیعت و بهار، او را همچون یک شاعر مدّاح سروده، و به او لقب «نوشروان ثانی» داده است.
پیش تخت شاه چون من طوطی شکرفشان |
| بلبل اندر پیش گل در مدح خوانی آمدست... |
آفتاب داد و دین سنجر که او را هر زمان |
| اول القاب نوشروان ثانی آمدست... |
خهخه ای شاهی که از بس بخشش و بخشایشت |
| خرس در داهی و گرگ اندر شبانی آمدست |
(سنایی، 1390: 78)
امّا همین سنایی در سروده دیگری، بیان کرده نه تنها به ستایش پادشاهان نمیپردازد، بلکه به جای آن، به منقبت روی آورده و زیور کلام خود را منقبت آل یاسین بر شمرده است؛ حال آن که «سلجوقیان سنّی مذهب از نوع حنفی بودند» (بازورث و دیگران، 1390: 70).
بندگی کن آل یاسین را به جان تا روز حشر |
| همچو بیدینان نباید روی اصفر داشتن |
زیور دیوان خود ساز این مناقب را از آنک |
| چاره نبود نوعروسان را ز زیور داشتن |
(سنایی، 1390: 246)
در همین قصیده ابیاتی دارد که به تعریض میتواند به نارضایتی سنایی از سنجر و بهویژه باورهای مذهبی او اشاره داشته باشد. «در عصر سنایی تثبیتِ نوعی ایدئولوژی اشعری و نظام فقاهتیِ حنفی-شافعی، در خراسان همه جوانب زندگی را به یکنواختی و تکراری بودن واداشته است» (شفیعی کدکنی، 1386: 54). ابیات زیر را سنایی در باب مسأله دین و مذهب، خطاب به سنجر سروده است:
تا دل عیسیّ مریم باشد اندر بند تو |
| کی روا باشد دل اندر سمّ هر خر داشتن |
یوسف مصری نشسته با تو اندر انجمن |
| زشت باشد چشم را در نقش آزر داشتن |
احمد مرسل نشسته کی روا دارد خرد |
| دل اسیر سیرت بوجهل کافر داشتن |
(سنایی، 1390: 245)
ابوحامد محمد غزالی از شخصیّتهای متنفّذ زمان فرمانروایی سنجر، در مکاتیب خود، نامهای در امتناع از رفتن به درگاه او نوشته است که موضوع خودداری غزالی از رفتن به دربار سنجر را بیان میکند. نامهای که نارضایتی این شخصیت برجسته از سنجر را تأیید میکند. این نامه در باب اوّل در نامههایی که به ملوک و سلاطین نوشته، آمده است. با توجّه به مطالب نقل شده در اولین نامه از نامههای محمد غزالی که خطاب به سنجر نوشته شده است و در توضیح قبل از آن مشخص میشود که بین آن دو از نظر مذهبی و اعتقادی، اصطحکاک و برخوردهایی وجود داشته است و علاوه بر این، دشمنان و مغرضان نیز در این ماجرا مزید بر علّت شدهاند. «صدر شهید حجه الاسلام... از تعلیق اصول خویش مختصری بیرون کرده و ترتیبی داده و آن را المنحول من تعلیق الاصول نام نهاده در آخر آن کتاب، قرب دو تا کاغذ از مثالب مذهب امام ابوحنیفه رحمه الله علیه جمع کرده بود؛ از کتاب طهارت و نماز و غصب و سرقه و غیر آن و چیزها که شنیع بود از مذهب وی جمع کرده و چون جماعتی از اصحاب رأی آن را بدیدند، عرق حسد و تعصّب در ایشان بجنبید و جماعتی هم از اصحاب شافعی پو از اصحاب مالک یرحمها الله با ایشان یار شدند و بر وی تشنیعهای عظیم زدند. پس نزدیک سلطان اسلام شدند و به وی اِنها کردند که حجهالاسلام در امام ابوحنیفه طعن و قدح میکند و مثالب وی جمع کرده و وی را در اسلام هیچ عقیدت نیست، بلکه اعتقاد فلاسفه و ملحدان دارد و جمله کتابهای خویش به سخن ایشان ممزوج کرده و کفر و اباطیل با اسرار شرع آمیخته و خدای را نور حقیقی میگوید و این مذهب مجوس است که به نور و ظلمت میگویند و چند کلمه از کتاب مشکوهالانوار تغییر و تبدیل کردند و آن را بر سلطان اسلام عرضه کردند و یکی را از مغاربه اغرا کردند و گفتند وی را که حجه الاسلام در مالک و قاضی ابوبکر باقلانی طعن کرده است و قطع کرده به خطای قاضی ابوبکر، تا وی به سبب آن تشنیع زدن گرفت و نزدیک ارکان دولت تخییلات و تصویرات فاسد میکرد و من یسمع یحلّ، پس بدان سبب سلطان اسلام متغیّر گشت و قصد رنجانیدن وی کرد و در آن حالت حجه الاسلام را کس فرستاد و به نزدیک خویش خواند. حجه الاسلام از شدن امتناع نمود و عذر آن نزدیک وی نوشت و بفرستاد» (غزالی طوسی، 1333: 3). غزالی در نامه نصیحتآمیزش خطاب به سنجر این چنین از اوضاع مردم زمانش یاد کرده است: «بر مردمان طوس رحمتی کن که که ظلم بسیار کشیدهاند و غلّه، به سرما و بیآبی تباه شده و درختهای صدساله از اصل خشک شده و هر روستایی را هیچ نمانده، مگر پوستینی و مشتی عیال گرسنه و برهنه و اگر رضا دهد که پوستین از پشت باز کنند تا زمستان برهنه با فرزندان در تنوری شوند. رضا مده که پوستشان باز کنند و اگر از ایشان چیزی خواهد همگنان بگریزند و در میان کوهها هلاک شوند و این پوست باز کردن باشد» (همان: 4). جمله زیر از غزالی به خوبی ظلم و بیعدالتی سنجر را تصویر کرده است: «پشت و گردن مؤمنان از بلا و محنت و گرسنگی بشکست، چه باشد که گردن ستوران تو از طوق زر فرو بشکند؟» (همان: 10). در نامه غزالی طوسی دانشمند و متفکّر بزرگ قرن پنجم برای سنجر، دو نکته مهم است. «نخست شجاعت او در خودداری از رفتن به درگاه سنجر و دیگر احوال رقّتبار مردم مستمند و زندگانی دردآور آنان در آن روزگاران. غزالی با امتناع از عزیمت به دربار پادشاه مقتدر سلجوقی، به کاری خطیر دست یازید که اگر به ملاحظه مقام علمی و شهرت و محبوبیّت او در جامعه نبود، هرگز جان سالمی از این ماجرا به در نمیبرد. در ضمن شاید تا آن زمان، چنین عملی که شبیه عصیان بود، هرگز رخ نداده بود» (وزینپور، 1374: 191). علاوه بر نامه غزالی، در «راحهالصدور» نیز ظلم و ستم و نابسامانیهای عصر سنجر اینگونه تصویر شده است: «و چون جمله جهان او را مسلّم شد و ملوک اطراف مسخّر گشتند و فرمان او در شرق و غرب نفاذ یافت، امرای دولت و حشم او در مهلت ایام دولت و فسحت اسباب نعمت، طاغی و باغی شدند و چون دستی بالای دست خود ندیدند، دست تطاول از آستین بیرون کشیدند و بر رعایا ستم آغاز نهادند» (راوندی، 1386: 171).
5.نتیجهگیری
سلطان سنجر اگرچه سلطان و پادشاه یک کشور است؛ اما باز هم یک انسان است و مانند هر انسانی دارای صفات مثبت و منفی است. در سیمای مثبتش، با وجود مقام پادشاهی و جایگاه والایش آن هم در ساختار قدرت قدیم، به دیدار یک شاعر یعنی انوری قدم رنجه کرده و دهان امیر معزّی را پر از گوهر کرده است. در زمینه امور جنگی، کفایت و کاردانی داشته و خندقهایی به دستور او حفر شده است. همچنین وسعت قلمرو او در زمان فرمانرواییاش زبانزد است. در چهره منفیاش امّا تیر پرتابی از کمان او –هرچند ناخواسته- درسینه امیر معزّی یک شاعر مدّاح درباری جای گرفته است، با یک حقّه سیاسی ادیب صابر را به عنوان جاسوس به دربار اتسز خوارزمشاه فرستاده و موجب مرگ او شده است. علاوه بر این، شاعر بزرگی همچون سنایی از او ابراز نارضایتی کرده است و همین بس که امام محمّد غزالی شخصیت متنفّذ و دانشمند بزرگ عصر از او ناراضی بوده و از رفتن به درگاه او امتناع میکرده است.
یافتهها نشان میدهد برخلاف آن چه که شاعران مدّاح درباری، سنجر را به عدل و جود و سیاست ستودهاند، او چهره کاملاً درخشان و آرمانی و بی عیب و نقصی نداشته است، بلکه ابعاد منفی و ناخوشایند نیز در شخصیتش دیده میشود. در پایان میتوان گفت او شخصیّتی خاکستری داشته است نه سیاهِ مطلق و نه سپیدِ مطلق؛ البته در ساحت خاکستری وجودش، شاید گاهی هم سیاهی بر سپیدی فزونی گرفته است.
منابع
آزادیان، شهرام و حکیمی، حمیدرضا. (1393). «سلجوقیان و حمایت از ادبیات فارسی»، ادب فارسی، سال4، شماره 1، شماره پیاپی 13، 92-73.
امیر معزّی. (1362). کلیات دیوان امیر معزی، با مقدمه و تصحیح ناصر هیّری، چاپ اوّل، تهران: مرزبان.
انوری ابیوردی (1376).دیوان انوری، با مقدمه سعید نفیسی، به اهتمام پرویز بابایی، تهران: نگاه.
بازورث و دیگران. (1390). سلجوقیان، چاپ دوم، ترجمه و تدوین یعقوب آژند، تهران: مولی.
راوندی. (1386). راحهالصدور و آیهالسرور در تاریخ آل سلجوق، به سعی و تصحیح محمد اقبال، با مقدمه بدیعالزمان فروزانفر و استاد مجتبی مینوی، چاپ اول، تهران: اساطیر.
رضائیان، علی. (1391). «بررسی و مقایسه روند مشروعیتیابی سیاسی سلاطین سلجوقی طغرل (455-429هـ ق) و سنجر (552-511 هـ ق)»، مطالعات تاریخ اسلام، سال چهارم، شماره 14، صص 92-77.
جوینی، عطا بن محمد. (1386). تاریخ جهانگشای جوینی، به اهتمام شاهرخ موسویان، بر اساس تصحیح علامّه محمد قزوینی ، تهران: دستان.
ستارزاده، ملیحه. (1384). سلجوقیان (590-431ق)، چاپ اول، تهران: سمت.
سنایی، مجدود بن آدم. (1390). دیوان حکیم سنایی غزنوی، بر اساس معتبرترین نسخهها، مقدمه، شرح زندگی و شیوه سخن سنایی به قلم بدیعالزمان فروزانفر، به اهتمام پرویز بابایی، تهران: نگاه.
سوزنی سمرقندی. (1338). دیوان حکیم سوزنی سمرقندی، تصحیح و مقدمه و شرح احوال و فهرست لغات و ترکیبات و جایها با معانی و تفاسیر از دکتر ناصرالدین شاهحسینی، تهران: امیرکبیر.
شفیعی کدکنی، محمدرضا. (1386). تازیانههای سلوک نقد و تحلیل چند قصیده از حکیم سنایی، تهران: آگاه.
ظهیرالدین نیشابوری. (1332). سلجوقنامه، تهران: خاور.
....................................... . (1389). مفلس کیمیافروش (نقد و تحلیل شعر انوری)، تهران: سخن.
شمیسا، سیروس. (1382). سبکشناسی شعر، تهران: فردوس.
عبدالواسع جبلی. (2536). دیوان عبدالواسع جبلی، به اهتمام و تصحیح و تعلیق ذبیحالله صفا، تهران: امیرکبیر.
غزالی طوسی. (1333). مکاتیب فارسی غزالی به نام فضایلالانام من رسائل حجهالاسلام، گردآورنده یکی از منسوبان وی، به تصحیح و اهتمام عباس اقبال، تهران: کتابفروشی ابن سینا.
فروزانفر، بدیعالزمان. (1387). سخن و سخنوران ، تهران: زوّار.
محمّد عوفی. (1335). لبابالالباب، به تصحیح سعید نفیسی، تهران: ابن سینا-علمی.
وزینپور، نادر. (1374). مدح داغ ننگ بر سیمای ادب فارسی، تهران: معین.
Investigating the vague angles of Sultan Sangars character based on ancient literary and historical texts
DR.leila amiri3
Soheila amiri 4
As one of the leading figures in politics kings have been widely praised by court poets. But beyond this popular and ideal face has there been an ordinary or even hated and unloved face in the madahi poems? The present study aims to investigate research of descriptive analytical type and the method of textual research vague angles of Sultan Sangars character based on ancient literary and historical texts as Chaharmagale Tarikhe Gahangosha Saljugname Rahatosodur and Anvari Sanaei Amir Moezzi Abdolvase Jabali and Suzani Samargandi Divans.
The finding show that although Sultan Sangar along with Sultan Mahmoud Ghaznavi is known as one of the most powerful and justice kings of Iran It must be said that He had a gray character neither compeletly positive nor compeletly negative. He was not Anoshiravn of age nor Zahak of time .In Sangars ideal image are reflected positive features such as respect to poets and opening the country and Abdolvase Jabali Anvari and Suzani Samargandi praised him by poetic exaggerations and in his negative and unpleasant face he targeted Amir Moezzi although unintentionally. From the poet was named Adib Saber used in the direction of political purpose. Even Mohammad Gazzali sent a letter of complaint about the disturbing situation of the time and the plightof the people to him.
Key words: Saljugian. Sultan Sangars character. literary and historical texts. Anvari Abiverdi. Amir Moezzi. Adib Saber.
[1] . دانشآموخته دکتری ادبیات غنایی از دانشگاه شیراز، شیراز ، ایران.( نویسنده مسؤول). amirifa902@gmail.com
[2] . دانشآموخته کارشناسی ارشد تاریخ ایران اسلامی از دانشگاه شیراز. شیراز ، ایران .
[3] . PhD in Persian Language and Literature, Shiraz University, Shiraz, Iran.//Email :amirifa@gmail.com.
[4] . Master of Persian Language and Literature, Shiraz University, Shiraz, Iran