معاصرسازی اشعار کهن در رمان جزیرۀ سرگردانی و ساربان سرگردان سیمین دانشور
الموضوعات :آسنا ابدالی 1 , جهانگیر صفری 2 , ابراهيم ظاهري 3
1 - دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه شهرکرد
2 - استاد تمام گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه شهرکرد
3 - استادیار گروه ادبیات داستانی، دانشگاه شهرکرد
الکلمات المفتاحية: دانشور, شعر کهن, معاصرسازی, پیرنگ, شخصیت¬پردازی.,
ملخص المقالة :
معاصرسازی، ناظر بر کاربرد ادبیات اعصار پیشین در ادبیات معاصر و هماهنگ کردن این نوع ادبیات، با روحیات و ذهنیات انسان امروز است که این امر، نقش مهمی در خلق آثار ادبی، غنی کردن آنها و ارتباط بینِ فرهنگی در دوره های مختلف دارد. سیمین دانشور از جمله داستان نویسانی که از این شیوه، در آفرینش آثار داستانی خود استفاده کرده است. در رمان «جزیرۀ سرگردانی و ساربان سرگردان» شعر شاعران مختلفی مانند حافظ، مولوی، سعدی و خیام معاصرسازی شده است. هدف این پژوهش بررسی نقش این اشعار و شیوۀ معاصرسازی آنها، در رمان مذکور بر اساس روش توصیفی تحلیلی است. نتایج پژوهش نشان می دهد دانشور در رمان مذکور، بیشتر از شعر حافظ استفاده کرده و در خوانش نو از اشعار کهن و هماهنگ کردن آنها با فضای جامعۀ امروز ایران، بیشتر به آنها مفهوم و معنایی اجتماعی سیاسی داده است. همچنین این اشعار جزو ساختار رمان او شدهاند و نقش بسیار مهمی در شخصیت پردازی ها، نشان دادن نوع اندیشه و وابستگیهای ذهنی شخصیت های رمان، طرح ریزی پیرنگ، تقویت درونمایه ها، توصیف مکان، حقیقت مانندی و ایجاد ارتباط بین گذشتۀ فرهنگی و اجتماعی ایران با امروز آن دارند.
آتش سودا، محمدعلی (1382) گرایش¬های کلاسیک در نثر داستانی معاصر، نشریۀ دانشکده زبان و علوم انسانی دانشگاه باهنر کرمان، دورۀ جدید (بهار)، شماره 13، صص1-37.
آلن، گراهام (1385) بینامتنیّت، ترجمۀ پیام یزدانجو، چاپ دوم، تهران، مرکز.
احمدی، بابک (1375) ساختار و تأویل متن، تهران، مرکز.
بهار، محمدتقی (1376) سبک¬شناسی؛ تاریخ تطوّر نثر فارسی، ج دوم، چاپ نهم، بدیهه.
پاینده، حسین (1397) «خوانش متن به شیوۀ تاریخ¬نگاران نوین (تحلیل گفتمان¬های سووشون)»، فصلنامۀ انجمن ایرانی مطالعات فرهنگی و ارتباطات، سال چهاردهم، شمارۀ 53، صص 11-39.
پوینده، محمدجعفر (1377) درآمدی بر جامعه¬شناسی ادبیات (مجموعه مقالات؛ گزیده و ترجمه)، تهران، نقش جهان.
حافظ، شمس¬الدین محمد (1383) دیوان غزلیات، به کوشش خطیب رهبر، چاپ سی و هفتم، تهران، صفی علیشاه.
خیام، عمر بن ابراهیم (1371) رباعیات خیام، به تصحیح و تحشیه محمدعلی فروغی، قاسم غنی، تهران، اساطیر.
دانشور، سیمین (1380الف) جزیرۀ سرگردانی، تهران، خوارزمی.
------------ (1380ب) ساربان سرگردان (جلد دوم جزیرۀ سرگردانی)، تهران، خوارزمی.
زمانی، کریم (1381) شرح جامع مثنوی معنوی، دفتر اول، چاپ دهم، تهران، اطلاعات.
ژوو، ونسان (1394) بوطیقای رمان، ترجمۀ نصرت حجازی، تهران، علمی و فرهنگی.
سعدی، مصلح¬الدین (1375) بوستان سعدی (سعدی نامه)، تصحیح و توضیح، غلامحسین یوسفی، چاپ پنجم، تهران، سهامی خوارزمی.
------------ (1385) کلیات سعدی؛ به تصحیح محمدعلی فروغی، تهران، هرمس (وابسته به مؤسسۀ شهر کتاب).
سلیمی کوچی، ابراهیم و محسن رضائیان ( 1394) «بینامتنیّت و معاصرسازی حماسه در «شب سهراب¬کشان» بیژن نجدی»، متن¬پژوهی ادبی، شمارۀ 63، صص 147-160.
صادقی، معصومه (1391) بررسی و تحلیل تأثیر آشنایی با ادبیات کلاسیک فارسی در داستان نویسی معاصر (با نگاهی به رمان¬های سووشون، جای خالی سلوچ و آتش بدون دود)، پایان-نامه کارشناسی ارشد، دانشگاه تربیت مدرس.
صفری، جهانگیر، ظاهری عبدوند، ابراهیم (1397) «گفتمان عرفان در رمان جزيره سرگرداني و ساربان سرگردان»، پژوهشنامۀ نقد ادبی و بلاغت، سال 7، شمارۀ 1، صص 129 - 146.
طبیب اصفهانی (1347) دیوان طبیب اصفهانی؛ با مقدمۀ کیوان سمیعی، پاکستان.
علیجانی، محمد و حسینعلی قبادی و سعید بزرگ بیگدلی (1393) «تحلیل اسطوره¬ای رمان سووشون با نگاه به تأثیر کودتا 28 مرداد 1332»، فصلنامۀ ادبیات عرفانی و اسطوره¬ شناختی، سال 10، شمارۀ 34، صص193-218.
قبادی، حسینعلی و دیگران (1392) «تحلیل نسبت میان درونمایه¬های آثار داستانی سیمین دانشور با پیشینۀ فرهنگی ایران»، فصلنامۀ متن پژوهی ادبی، شمارۀ 54، صص123-146.
کرمی، موسی و دیگران (1392) «تحلیل بینامتنی داستان مار و مرد سیمین دانشور»، فصلنامۀ تخصصی مطالعات داستانی، سال اول، شمارۀ سوم، صص37-48.
لاهیجی، حزین (1350) دیوان حزین لاهیجی؛ به ضمیمه تاریخ و سفرنامه حزین، با تصحیح، مقابله و مقدمۀ بیژن ترقّی، پیروز.
مارتین، والاس (1386) نظریه¬های روایت، ترجمه محمد شهبا، تهران، هرمس.
مکارک، ایرناریما (1388) دانشنامۀ نظریه¬های ادبی معاصر، ترجمۀ مهران مهاجر و محمد نبوی، تهران، آگه.
مولوی، جلال الدین محمد بلخی (1381) کلیّات شمس تبریزی، با مقدمۀ بدیع الزمان فروزانفر، تهران، میلاد.
میرصادقی، جمال (1388) عناصر داستان، چاپ ششم، تهران، سخن.
میرعابدینی، حسن (1383) صد سال داستان نویسی در ایران، تهران، چشمه.
نامورمطلق، بهمن (1390) درآمدی بر بینامتنیت، نظریه¬ها و کاربردها، تهران، سخن.
نظامی، الیاس بن یوسف (1386) لیلی و مجنون/ نظامی گنجوی، تصحیح بهروز ثروتیان، تهران، امیرکبیر.
ویکلی، کریستین (1384) وابستگی متون، تعامل متون، ترجمۀ طاهر آدینه¬پور، پژوهشنامۀ ادبیات و نوجوان، شمارۀ 28، صص4-15.
Bakhtin, Mikhail (1981) The Dialogic Imagination, Trans, Caryll Emerson and Michael Norquist. Austin، University of Texas Press.
Wolfrey, Julian & Robbins, Ruth & Womack, Kenneth (2006) Key concepts in literary theory, (Second Edition), Edinburgh University Press.
فصلنامه علمي «پژوهش زبان و ادبيات فارسي»
شماره شصت و سوم، زمستان 1400: 168-141
تاريخ دريافت: 28/12/1399
تاريخ پذيرش: 12/07/1401
نوع مقاله: پژوهشی
معاصرسازی اشعار کهن در رمان جزیرۀ سرگردانی و
ساربان سرگردان سیمین دانشور
آسنا ابدالی1
جهانگیر صفری2
ابراهيم ظاهري3
چکیده
معاصرسازی، ناظر بر کاربرد ادبیات اعصار پیشین در ادبیات معاصر و هماهنگ کردن این نوع ادبیات، با روحیات و ذهنیات انسان امروز است که این امر، نقش مهمی در خلق آثار ادبی، غنی کردن آنها و ارتباط بینِ فرهنگی در دورههای مختلف دارد. سیمین دانشور از جمله داستاننویسانی که از این شیوه، در آفرینش آثار داستانی خود استفاده کرده است. در رمان «جزیرۀ سرگردانی و ساربان سرگردان» شعر شاعران مختلفی مانند حافظ، مولوی، سعدی و خیام معاصرسازی شده است. هدف این پژوهش بررسی نقش این اشعار و شیوۀ معاصرسازی آنها، در رمان مذکور بر اساس روش توصیفی تحلیلی است. نتایج پژوهش نشان میدهد دانشور در رمان مذکور، بیشتر از شعر حافظ استفاده کرده و در خوانش نو از اشعار کهن و هماهنگ کردن آنها با فضای جامعۀ امروز ایران، بیشتر به آنها مفهوم و معنایی اجتماعی سیاسی داده است. همچنین این اشعار جزو ساختار رمان او شدهاند و نقش بسیار مهمی در شخصیتپردازیها، نشان دادن نوع اندیشه و وابستگیهای ذهنی شخصیتهای رمان، طرحریزی پیرنگ، تقویت درونمایهها، توصیف مکان، حقیقتمانندی و ایجاد ارتباط بین گذشتۀ فرهنگی و اجتماعی ایران با امروز آن دارند.
واژههاي کلیدی: دانشور، شعر کهن، معاصرسازی، پیرنگ، شخصیتپردازی.
مقدمه
اصطلاح معاصرسازی را اولین بار باختین دربارۀ پیوند رمان و حماسه بهکار برد؛ بدین معنا که میتوان فاصلۀ حماسه را از زندگی جاری (که موضوع رمان است) کنار گذاشت و دنیای حماسه را با تبدیل کردن آن به واقعیتی معاصر و در حال تطوّر «معاصرسازی» کرد (Bakhtin, 1982: 21,22,27). والتر بنیامین، این امر را «امروزینگی» نامید؛ یعنی فعّالسازی دوبارۀ محتوای آثار ادبی گذشته در متون معاصر (پوینده، 1377: 410). معاصرسازی، ناظر بر کاربرد ادبیات کهن در ادبیات معاصر و هماهنگ کردن ادبیات کهن با روحیات و ذهنیات انسان امروز است. در واقع متکی بر استفادۀ خلاقانه، ساختارمند و هنری از ساختار، فرم ادبی، مضمون و محتوای آثار پیشین در بطن آثار جدید است (سلیمی کوچی و دیگران، 1394: 159). این شیوه، نشان از خوانش متفاوت یا شخصی نویسنده/ نویسندگان معاصر دارد و کارکردهای آن، فراتر از تقلید، تضمین، اقتباس و تأکید بر مضمون یا استشهاد (پراهمیتترین نقش آن در متون داستانی کهن) است. گفتنی است معاصرسازی مفهومی جدا از بینامتنیت نیست. معاصرسازی را میتوان «بینامتنیت حقیقی» دانست. در این نوع بینامتنیت، ارتباط متون عمیق و ساختارمند است، در برابر «بینامتنیت ضعیف» که متون روابطی سطحی، اشارهای و تلمیحی با هم دارند (نامور مطلق، 1390: 236-237). براساس نظریۀ بینامتنیت، متن بدون ارتباط با متون دیگر به وجود نمیآید.
متن، نظامی بسته، مستقل و خودبسنده نیست، بلکه پیوندی دوسویه و تنگاتنگ با سایر متون دارد (مکاریک، 1388 :72). برخی از منتقدان نیز بینامتنیّت را صورت دگرگون شدۀ متون دیگر دانستهاند که ناظر بر ارتباط عمیق بین آثار است (ویکلی، 1384: 4). این پیوند میتواند رابطۀ ساده و تأثیرپذیری آشکار باشد یا ساختار و الگویی از فرم و محتوای اثر پیشین را به نوعی به درون متن جدید انتقال بدهد؛ با این حال بینامتنیت حقیقی، زمانی اتفاق میافتد که متن در ساختهای گوناگون و در صورت یا مضمون ارتباط وثیقی با اثر یا آثار قبل خود داشته باشد (نامور مطلق، 1390: 237). در این پیوستگی گاه مسائل فرمی و شگردهای روایی نیز مورد توجه و بازآفرینی قرار میگیرند؛ این ارتباط ضمن آشناییزدایی و معاصرسازی اشعار کهن، به تقویت ادبیات معاصر کمک میکند؛ بنابراین معاصرسازی و بینامتنیّت نقشی فعّال و همسو در خلق آثار جدید دارند (میرعابدینی، 1383: 1358).
در آثار داستانی معاصر فارسی، با آثار کهن بهویژه شعر شاعران مشهور مانند حافظ، مولانا، سعدی و فردوسی، ارتباط ویژهای ایجاد و به شیوههای مختلف و با کارکردهای متفاوت، از شعر این شاعران استفاده شده است. ادبیات کهن فارسی و به ویژگی شعر، از جنبههای گوناگون توانسته به بومی و غنیتر شدن رمانهای فارسی کمک کند؛ چه از نظر زبانی (کاربرد واژگان معین، گستردگی دایرۀ واژگان، آموزش صحیح واژگان و نحو جملات، آموزش شیوههای آرایش کلام، تعابیر و توصیفات...) و چه از نظر یافتن مضامین و درونمایههای داستانی و فرم و شگردهای روایی (صادقی: 1391: 452). سیمین دانشور از جمله نویسندگانی است که به سبب تحصیل در رشتۀ زبان و ادبیات فارسی به این قابلیت ادبیات کهن برای غنی کردن ادبیات معاصر به ویژه رمان توجه داشته است؛ چنانکه در آثار داستانی وی میتوان نشانی از شعر شاعران مختلف مانند فردوسی، خیام، سعدی، مولانا و به خصوص حافظ را مشاهده کرد. گفتنی است که در آثار داستانی وی، برخلاف آثار منثور گذشته مانند تاریخ بیهقی، تاریخ جهانگشا و کلیله و دمنه که استفاده از شعر کهن، بیشتر به مناسبت تاریخ و برای شاهد، مدعا و افزونی پند و عبرت آورده میشد (بهار، 1376: 561)، شعر بیشتر در داستان بازآفرینی شده و کارکرد داستانی یافته است؛ به گونهای که این اشعار در بافت جدید معنایی تازه یافتهاند و باید گفت در این معنای جدید ساختۀ ذهن دانشور هستند. هدف در این پژوهش نیز بررسی موضوع معاصرسازی شعر کهن فارسی و کارکرد داستانی آن در رمان جریزۀ سرگردانی و ساربان سرگردان است و به این پرسشها پاسخ داده میشود که دانشور در آثار مورد بررسی از شعر چه شاعرانی بیشتر استفاده کرده و چه خوانش نویی از آنها ارائه داده است؟ در زمینههایی مانند شخصیتپردازی، انتقال درونمایه، پیرنگ داستان، توصیف مکان، واقعگرایی و ارتباط بین فرهنگ گذشته و امروز، این اشعار چه کارکردی داشتهاند؟
پيشينۀ پژوهش
تاکنون پژوهش مستقلی دربارۀ معاصرسازی اشعار کهن در رمانهای سیمین دانشور
انجام نشده؛ اما در برخی از پژوهشها به موضوع معاصرسازی و ارتباط بین ادبیات کهن و معاصر پرداخته شده است که به مهمترین آنها اشاره میشود: معصومه صادقی در پایان نامۀ خود با عنوان «بررسی و تحلیل تأثیر آشنایی با ادبیات کلاسیک فارسی در داستان نویسی معاصر (با نگاهی به رمانهای سووشون، جای خالی سلوچ و آتش بدون دود)» (1391) و مقالۀ مستخرج از آن «تحلیل بینامتنی رمان آتش بدون دود و تأثیر ادبیات کهن فارسی در آن» تأثیرهای زبانی و سبکی آثار گذشته بر رمانهای فارسی را بررسی کرده؛ ولی نقش و کارکردهای این اشعار را در کلیت داستانها تحلیل نکرده است. در مقالۀ «بینامتنیّت و معاصرسازی حماسه در شب سهرابکشان بیژن نجدی» (سلیمی کوچی و دیگران: 1394) نویسندگان به بررسی بینامتنیّت و معاصرسازی تراژدی رستم و سهراب در این اثر پرداختهاند. نتایج پژوهش نشان میدهد نجدی با در هم تنیدن مضمون حماسه در داستان خود، ضمن تلاش برای ایجاد گفتوگو میان دو ژانر ادبی از طریق مناسبات بینامتنی، حماسه را به متنی در دوران معاصر وارد کرده است تا گذشته مطلق حماسه را در دنیای داستانی معاصر از نو زنده یا معاصرسازی کند. موضوع مقالۀ «گرایشهای کلاسیک در نثر داستانی معاصر» (1382) از آتش سودا، ناظر بر ویژگیهای زبانی، دستوری، صنایع ادبی و تا حدودی مضامین آشنای ادب کهن در نثر معاصر فارسی است.
مقالاتی نیز به بررسی بینامتنیت در آثار دانشور پرداختهاند از قبیلِ «تحلیل بینامتنی داستان مار و مرد سیمین دانشور» که مؤلفان بر پایه دیدگاه ژنت ضمن توضیح مبانی نظری بینامتنیت، به بررسی و بازکاوی متن این داستان و ارتباط آن با آثار دیگر پرداختهاند. همچنین قبادی و همکاران در مقالۀ «تحلیل نسبت میان درونمایههای آثار داستانی سیمین دانشور با پیشینۀ فرهنگی ایران» با رویکرد بینامتنیت ژنت به بررسی ارتباط مجموعههای داستانی دانشور با میراث فرهنگی به عنوان زیرمتن میپردازند و نقش بینامتنیت در شیوۀ داستاننویسی دانشور را تحلیل نمودهاند.
علیجانی و همکاران نیز در مقالۀ «تحلیل اسطورهای رمان سووشون با نگاه به تأثیر کودتا 28 مرداد 1332» با روش توصیفی تحلیلی و چارچوب نظری نقد اسطورهای به بررسی بازتاب اسطوره در این اثر پرداختهاند. نتایج پژوهش ناظر بر استفاده نماد اسطورهای دانشور از شخصیتهای اسطورهای امام حسین(ع) و سیاوش است که سمبل مقاومت و ایثار هستند، دانشور با این رمان، پیام رسان مبارزه و ایثار در فضای اختناق و تحکمآمیز بعد ار کودتای 28 مرداد شده است.
خلاصۀ رمان جزیره سرگردانی و دفتر دوم آن ساربان سرگردان
موضوع این رمان داستان زندگی دختری جوان به نام هستی است که دختری تحصیلکرده و آگاه از جریان و گفتمانهای مختلف سیاسی- اجتماعی است امّا در بین این گفتمانها و نیز انتخاب فرد مناسب زندگیاش (مراد یا سلیم) سرگردان است. هستی ابتدا بهواسطۀ مراد جذب اندیشههای تودهای میشود، مراد هستی را با زندگی سخت مردم در حلبی آبادها آشنا میکند و سعی دارد این مردم را علیه حکومت بشوراند. در آغاز داستان هستی به او علاقهمند میشود امّا مادر هستی اصرار دارد که او با پسری به نام سلیم که فرزند خانوادهای ثروتمند و مذهبی است، ازدواج کند. هستی بعد از آشنایی با سلیم به او و عقایدش علاقهمند میشود و به گفتمان سنتگرای تعدیل شده میپیوندد و در دو بعد زندگی فردی و اجتماعی به آرامشی نسبی دست مییابد (پایان دفتر اول) اما به علت همکاری با مراد پاکدل در قضیۀ حلبی آباد، دستگیر میشود. هستی در بازجویی -برای خدشهدار کردن بعد سیاسی مسئله- به یک اعتراف دروغین دست میزند که باعث میشود سلیم او را ترک کند. ساواک مراد و هستی را به جزیره سرگردانی تبعید میکند (نمکزاری نزدیک قم که زندانیان سیاسی را به آنجا تبعید میکردند). بعد از تحمل سختیهای بسیار، احمد گنجور (ناپدری هستی) به کمک ساربان، آن دو را نجات میدهد. هستی بعد از نجات یافتن از جزیرۀ سرگردانی، با مراد ازدواج میکند و به حالتی شهودی، پرندهای رویایی به نام طوطک با او صحبت میکند که از حوادث آینده (از جمله قیام مردم برای انقلاب اسلامی) خبر میدهد. با وقوع جنگ تحمیلی، مراد تصمیم میگیرد به جبهه برود. هستی که مراد را عاشقانه دوست دارد، مخالفت میکند. آنها با سیمین دانشور که استاد هستی است، مشورت میکنند. سرانجام در یکی از شهودها هستی در مییابد که باید اجازه دهد که مراد به جنگ برود و دفتر دوم ( ساربان سرگردان) به پایان میرسد.
بحث و بررسی
در ادامه با توجه به پرسشها و اهداف پژوهش، به بررسی خوانشهای نو و تحلیل کارکردهای روایی و داستانی اشعار کهن در رمان جزیرۀ سرگردانی و ساربان سرگردان پرداخته میشود:
اشعار بازتاب یافته در رمان جزیرۀ سرگردانی و ساربان سرگردان و خوانشی تازه از آنها
بررسی رمان جزیرۀ سرگردانی و ساربان سرگردان نشان میدهد سیمین دانشور از شعر کهن بهویژه ابیات حافظ، خیام، مولوی، سعدی، نظامی، طبیب اصفهانی و لاهیجی متناسب با سیر داستان خویش استفاده کرده و در این بین خوانشی تازه از این اشعار ارائه داده است. بیشترین کاربرد اشعار کهن در رمان جزیرۀ سرگردانی و ساربان سرگردان، مربوط به غزلیات حافظ است که دانشور در خوانش نو از آنها بیشتر معنای سیاسی اجتماعی به غزلهای حافظ داده است. علاوه بر علاقهمندی راوی به شعر خواجه شیراز، بین فضای رمان با محتوای شعر حافظ تناسب است. در این رمان، نویسنده در پی ترکیب کردن اندیشههای سیاسی- اجتماعی با موضوع عشق و عرفان است، کاری که حافظ در غزلهای خود انجام داده است یا حداقل در خوانش شعر او، میتوان چنین برداشتهایی از آنها داشت؛ بنابراین این همانندی، سبب توجه بیشتر به شعر حافظ در رمانِ مورد بررسی شده است.
از نظر خوانشِ نو، به غیر از رباعیات خیام که در مضامین اصلی خود (دعوت به عیش، غنیمت شمردن عمر دو روزه و شک به جهان بعد از مرگ و معاد) بهکار رفتهاند، شعر سعدی و غزلیات شمس برای توصیف سرخوشیهای عشاق استفاده شده و شعر طبیب اصفهانی و حزین لاهیجی، لحظات هجران و جدایی را برای اشخاص داستانی غمانگیزتر و برای خواننده ملموستر انعکاس داده است. شایان ذکر است رماننویسان که خود خوانندگان بزرگی هستند، نوشتارشان ردپایی از خوانشهای متعدد آنان را در خود داشته باشد (ژوو، 1394: 140). اکثر ناقدان ادبی بر این باورند که فهم و برداشت خوانندگان گاه تابع قانونهای پنهان یا زیر ساختهای فرهنگی است که موجب برداشتهای خاص میشود (مارتین، 1386: 93-94). بنیان این نگرش، نظریۀ مرگ مؤلف بارت است. به باور وی هر متنی (شعر یا داستان) به تعداد خوانندگانش میتواند خوانشهای متفاوت داشته باشد. این امر در خصوص نویسندگان در بهکارگیری شعر در داستان یا رمان قابل پیگیری است؛ بدین صورت که نویسنده متناسب با خوانش و برداشت خود از شعری، آن را در داستان بهکار میگیرد. پیوند برقرار شده در ارتباط با کلیّت روایت، نشان از برداشت و خوانش نویسنده یا شخصیت داستانی دارد که در اغلب موارد خوانشی نو از شعر کهن صورت گرفته است که اغلب متناسب با جهان داستان یا مسائل انسان امروز است.
در رمان جزیرۀ سرگردانی در صحنههای مختلف از زبان شخصیتها یا راوی این خوانش نو دیده میشود؛ برای نمونه هستی بین گرایش به مراد و سلیم که به ترتیب نماد تفکرات سوسیالیستی و سنتگرای تعدیل شده هستند، سرگردان است؛ دانشور برای نشان دادن این سرگردانی، از غزل حافظ البته با ایجاد تغییراتی در واژگان بیت مثلا تغییر واژۀ وحشت به حیرت، برای ایجاد تناسب بین فضای شعر با گفتمان مطرح در رمان استفاده کرده است:
از هر طرف که رفتم جز حیرتم نیفزود |
| آوخ از این بیابان زین راه بینهایت... |
|
| (دانشور، 1380الف: 322) |
که صورت اصلی شعر حافظ این گونه است: |
| |
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود |
| زنهار از این بیابان، وین راه بینهایت... |
|
| (حافظ، 1383: 131) |
مفهوم این بیت حافظ ناظر بر بیکرانی سلوک عرفانی است (همان). امّا دانشور این بیت حافظ را با توجه به گفتمانهای فکری مطرح در رمانش به کار برده است؛ اینکه جوانانی مانند هستی، به هر گفتمان و گروهی که گرایش مییابند، چیزی جز حیرت و سرگشتگی نصیبشان نمیشود؛ بنابراین دانشور در رمان جزیرۀ سرگردانی، خوانشی سیاسی- اجتماعی از این بیتِ با مضمون عرفانی حافظ ارائه کرده است.
دانشور در بخش یازدهم رمان ساربان سرگردان، پیروزی انقلاب اسلامی را پایان همۀ سرگردانیها و رسیدن به آرمانهای ناب معرفی میکند و برای بیان این اندیشه، از شعر مولوی کمک میگیرد: «روزها گر رفتند چه باک؟ حرکت پیادهها شاه را مات کرد و امام آمد» (دانشور، 1380ب :253). جمۀ پرسشی آغازین این نقل قول، برگرفته از این بیت مولاناست:
روزها گر رفت گو رو باک نیست |
| تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست |
|
| (زمانی، 1381: 61) |
در بافتی عرفانی، مولانا بیان کرده است که برای رسیدن به معشوق یا اهداف دلخواه، گذشت عمر و روزگار اهمیتی ندارد؛ آنچه ارزشمند است، رسیدن به مطلوب و مقصد است و نباید تأسفی بر فوت وقت خورد؛ اما دانشور از این بیت مثنوی، خوانشی سیاسی و اجتماعی متناسب با پیروزی انقلاب اسلامی ارائه کرده است. در صحنهای از داستان که هستی دفترچۀ حاوی مطالب عرفانی سلیم را مییابد، چند جا واژۀ بار امانت آمده که در شعر شاعران عارف مختلفی از جمله حافظ به کار رفته است: «از اصطلاح بار امانت خوشم میآید. هم مولوی و حافظ و هم دیگران دربارهاش سخن گفتهاند» (دانشور، 1380الف: 47). سلیم در ادامه در اینباره میگوید: «واقعا بار امانت چیست که آسمان و زمین و کوهها بر دوش نگرفتند و انسان پذیرفت؟ آیا انسان از نادانی قبولش کرد و همین جهالت موجب شد که به فضل و علم دست بیابد؟» (همان). این توضیحات او، مشخص میکند که وی، این سخنان را از شعر حافظ گرفته است:
آسمان بار امانت نتوانست کشید |
| قرعۀ کار به نام من دیوانه زدند |
|
| (حافظ، 1383: 248) |
در ادامه وی، تفسیری از بار امانت ارائه میدهد که منظور از آن عشق است و البته عشق به زنی (هستی) که سلیم تازه با آن روبرو شده است: «اینکه امشب به یاد بار امانت افتادهام، علتش دختری است که تازه دیدهام و تصور میکنم این دختر بار امانتی است که بر دوش خواهم گرفت و به وادی ایمن خواهم رسانید. دختری است با سجیه و با وقار» (دانشور، 1380 الف: 48). بدین ترتیب ترکیبی با مضمون عرفانی در رمان دانشور، مضمونی عاشقانه و از نوع عشق زمینی یافته است. استفاده از واژۀ «وادی ایمن» نیز در این بخش، از این ابیات حافظ گرفته شده باشد:
شب تار است و ره وادی ایمن در پیش |
| آتش طور کجا موعد دیدار کجاست |
مددی گر به چراغی نکند آتش طور |
| چارۀ تیره شب وادی ایمن چه کنم |
شبان وادی ایمن گهی رسد به مراد |
| که چند سال به جان خدمت شعیب کند |
|
| (حافظ، 1383: 29، 468، 253) |
در این قسمت نیز از زبان سلیم، متناسب با وضعیت زندگی امروز این بیت معنا شده است. در داستان، برخلاف دیدگاه عرفانی حافظ، مضمونی اجتماعی به این ترکیب داده شده و منظور از وادی ایمن، سر و سامان پیدا کردن در زندگی خانوادگی بر مبنای عشق و رهایی از سرگشتگی و بیبرنامگی در این زمینه است. دیگر اشعار به کار رفته در رمان مورد بررسی و خوانش نو از آنها در جدول زیر ارائه شده است که به صورت کلی میتوان گفت دانشور از اشعار کهن با مضامین مختلف عاشقانه، عارفانه، اخلاقی و اجتماعی، خوانش تازه و بیشتر مبتنی بر مسائل اجتماعی سیاسی در ترکیب با عشق زمینی ارائه کرده است:
| شعر | کارکرد اشعار | مضمون شعر از نظر شاعر | مضمون در داستان |
حافظ | مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد/ قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد | کارکرد ارجاعی | مهرورزی به معشوقگان سیه چشم | نقش قضا و قدر در سرنوشت یک کشور |
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ/ قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت | کارکرد استدالالی | اهمیت عشق الهی و داشتن معرفت | اهمیت عشق در زندگی فردی | |
از هر طرف که رفتم جز حیرتم نیفزود/ زنهار از این بیابان زین راه بینهایت | فرا گفتمانی | سرگشتگی در بیابانهای بیکران سلوک عرفانی | سرگردانی بین گفتمانهای مختلف فکری و سیاسی | |
ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم / یک ساعتم بگنجان در سایۀ عنایت | کارکرد ارجاعی | تمنای عنایت الهی | تمنای عشق زمینی | |
آسمان بار امانت نتوانست کشید / قرعۀ کار به نام من دیوانه زدند | کارکرد ارجاعی | بار امانت: عشق الهی، معرفت عارفانه | بار امانت: عشق زمینی | |
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت/ با من راه نشین باده مستانه زدند | کارکرد ارجاعی | اهمیت مقام معنوی انسان | توجه به نگرشهای عرفانی | |
به فتراک جفا دلها چو بربندند بربندند/ ز زلف عنبرین جانها چو بگشایند بفشانند | کارکرد استدلالی | قبض و بسط در سلوک عارفانه | رسیدن به آرامش فکری و روحی | |
منت سدره و طوبی ز پی سایه مکش/ که چو خوش بنگری ای سرو روان این همه نیست | کارکرد ارجاعی | بیارزشی آسایش زودگدر | عدم اعتنا به امور معنوی و عرفانی | |
حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست/ باده پیش آر که اسباب جهان این همه نیست | کارکرد ارجاعی | حقیر و گذران بودن جهان | داشتن جسارت و شجاعت رویایی با مشکلات | |
بشوی اوراق اگر همدرس مایی/ که علم عشق در دفتر نباشد | کارکرد ارجاعی | عشق تابع ضوابط، قاعده و نیز قابل آموزش نیست | عشق و ازدواج خارج از ضوابط رسمی و تشریفاتی | |
سر فرا گوش من آورد به آواز حزین گفت/ ای عاشق دیرینه من خوابت هست؟ | کارکرد انتقادی | طلب کوشش و بیقراری از عاشق | ادعای خیانت به عاشق و تمسخر وی | |
اورنگ کو گلچهر کو نقش وفا و مهر کو/ حالی من اندر عاشقی داو تمامی میزنم | کارکرد اخلاقی | شکایت از بی وفایی معشوق و یکه تاز بودن در مسیر عشق | شکایت معشوق از بیوفایی عاشق | |
با صبا در چمن لاله سحر میگفتم/ که شهیدان کهاند این همه خونین کفنان گفت حافظ من و تو محرم این راز نهایم / از می لعل حکایت کن و شیرین دهنان | کارکرد استدلالی | محرم نبودن بر دانستن مقام شهدا | مقام رفیع شهدا | |
خیام | هر سبزه که برکنار جویی رسته است / گویی ز لب فرشتهخویی رسته است پا بر سر سبزه تا به خواری ننهی/ کان سبزه ز خاک لاله رویی رسته است | کارکرد ارجاعی | بدون مادی جهان و بی اعتقادی به معاد | محدود کردن جهان به دنیای مادی |
خیام اگر ز باده مستی خوش باش / با ماهرخی اگر نشستی خوش باش چون عاقبت کار جهان نیستی است / انگار که نیستی چو هستی خوش باش | کارکرد ارجاعی | غنیمت شمردن عمر فانی و اعتقاد به نیستی | غنیمت شمردن عمر فانی و اعتقاد به نیستی | |
تا چند زنم بروی دریاها خشت / بیزار شدم ز بتپرستان کنشت خیام که گفت دوزخی خواهد بود/ که رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت | کارکرد ارجاعی | عدم اعتقاد به معاد | عدم اعتقاد به معاد | |
سعدی | گر مرا هیچ نباشد نه دنیا نه به عقبی/ چو تو دارم همه دارم دگرم هیچ نباید | کارکرد ارجاعی | نهایت دلدادگی | عاشقانه |
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند/ بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت | کارکرد استدلالی | عارفانه/ مقام انسان کامل | عارفانه/ مقام انسان کامل | |
پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند/ تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی | کارکرد ارجاعی | عارفانه/ درک وجود خداوند | عارفانه/ درک وجود خداوند | |
زن نو کن ای خواجه در هر بهار/ که تقویم پارینه ناید بهکار | کارکرد اخلاقی | ترغیب به چند همسری | ترغیب به چند همسری/ پیوستگی فرهنگی | |
مولوی | بیا تا قدر یک دیگر بدانیم/ که تا ناگه ز یک دیگر نمانیم | کارکرد ارجاعی | ارزش با هم بودن و همدلی | نوع دوستی |
روزها گر رفت گو رو باک نیست/ تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست | کارکرد استدلالی | بیاهمیت بودن صرف عمر در رسیدن به مطلوب یا معبود | خوانش سیاسی- اجتماعی متناسب با پیروزی انقلاب اسلامی | |
چو غلام آفتابم هم از آفتاب گویم/ نه شبم نه شب پرستم که حدیث خواب گویم چو رسول آفتابم به طریق ترجمانی/ پنهان از او بپرسم به شما جواب گویم | کارکرد استدلالی | نقش الهام | نقش الهام در شعر | |
با من صنما دل یک دله کنم /گر سر ننهم آنگه گله کن سی پاره به کف در چله شدی/ سی پاره منم ترک چله کن مجنون شدهام از بهر خدا/ زان زلف خوشت یک سلسله کن | کارکرد ارجاعی | تمنای عشق و توجه | تمنای عشق و توجه | |
| تو ترازوی احد خو بودهای/ بل زبانۀ هر ترازو بودهای | کارکرد ارجاعی | ستایش اخلاص عمل امام علی(ع) | داشتن روحیه قوی و تسلط بر نفس |
نظامی | در شعر مپیچ در فن او/ چون اکذب اوست احسن او | کارکرد استدلالی | اهمیت تخیل در سرایش شعر | نقش تخیل و آفرینش در شعر |
طبیب اصفهای | به دنبال محمل چنان زار گریم/ که از گریهام ناقه در گل نشیند | کارکرد ارجاعی | عاشقانه غم / هجران | عاشقانه/ غم هجران |
حزین | ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد/ در دام مانده باشد صیاد رفته باشد | کارکرد هرمنوتیک | گرفتاری در دام عشق و بیخبری معشوق | عاشقانه/ جدایی و غم عشق |
کارکرد اشعار کهن در شخصیتپردازی و نشان دادن نگرش اشخاص
دانشور در این رمان از شعر کهن برای نشان دادن اندیشه و نگرش و نیز بیان احوالات درونی اشخاص داستانیاش بسیار استفاده کرده است؛ چنانکه در آغاز رمان، هستی خواب آشفتهای میبیند، «در سرزمین ناشناسی است... از تشنگی لهله میزند. درختهای ناشناختهای میبیند که برگهایشان سوخته، شاخههایشان شکسته... سایه ندارند... از زنی در مورد درختان سؤال میپرسد، زن گذرا جواب میدهد: درخت کنار. هستی میاندیشد که مقصودش سدر است. سدره طوبی که حافظ گفته منتش را نباید کشید. هستی منت یک درخت سوخته را میکشد و زیرش مینشیند» (دانشور1380 الف: 5). سخن هستی در مورد این بیت حافظ است:
منت سدره و طوبی ز پی سایه مکش |
| که چو خوش بنگری ای سرو روان این همه نیست |
|
| (حافظ، 1383: 104) |
خوانش این بیت حافظ از سوی هستی، نشان میدهد این شخصیت ابتدا ذهنی بیاعتنا به نگرشهای عرفانی و الهیاتی و به تبع آن اندیشههای حافظ و شاعران عارفپیشه دارد. این امر با پیش رفتن داستان، نمود بارزتری مییابد. در واقع او در آغاز، نگرشی خیامی دارد که این نگرشِ خیامی وی در آغاز داستان و وقتی آشکار میشود که مادربزرگش از ثواب نماز و روز قیامت صحبت میکند و «هستی میاندیشد: اگر اقبال یارمان باشد چون سبزه بر کنار جویی میروییم، امّا من یکی گل کوزه گران شدن هم از سرم زیاد است. ای خیام» (دانشور، 1380 الف: 7) که سخن هستی اشاره به این رباعی خیام دارد:
هر سبزه که برکنار جویی رسته است |
| گویی ز لب فرشتهخویی رسته است |
پا بر سر سبزه تا به خواری ننهی |
| کان سبزه ز خاک لاله رویی رسته است |
|
| (خیام، 1371: 77) |
دانشور با وارد کردن سخن و شعر خیام (هرچند ناتمام و اشارهوار) سعی در معرفی و شناساندنِ نگرش و دیدگاه شخصیت اصلی رمانش دربارۀ دنیای ماوراء الطبیعه دارد. یکی دیگر از نشانههای دلبستگی هستی به اندیشه و شعر خیام جشنی است که به راهنمایی او برای دختران سال ششم برگزار میشود. پردۀ اول نمایش، شب خیام است که رباعیهای خیام خواننده میشود:
خیام اگر ز باده مستی خوش باش/ با لاله رخی اگر نشستی خوش باش (دانشور، 1380الف: 151). صورت کامل رباعی چنین است:
خیام اگر ز باده مستی خوش باش |
| با ماهرخی اگر نشستی خوش باش |
چون عاقبت کار جهان نیستی است |
| انگار که نیستی چو هستی خوش باش |
|
| (خیام، 1371: 94) |
نبود یک نگرش الهی فرد را به اندیشههای پوچی و نیست انگارانه سوق میدهد. هستی با خواندن این اشعار دلبستگی خود را به اندیشههای پوچی نشان میدهد که در شناخت شخصیت وی برای خواننده مؤثر افتاده است. علاقه و دلبستگی هستی به شعر و اندیشۀ خیام، حتی روی کارتهای دعوت هم دیده میشود. کارتهای دعوت هم، شب خیام نام گرفتهاند (دانشور ، 1380الف :150).
در ادامه نشان داده میشود که هستی بین گفتمانهای مختلف سرگردان شده است که دانشور از شعر زیر برای نشان دادن این سرگردانی هستی استفاده کرده است:
از هر طرف که رفتم جز حیرتم نیفزود |
| آوخ از این بیابان زین راه بینهایت... |
|
| (همان: 322) |
در داستان، ضمیر «م» در بیت فوق، به راوی شعر (هستی) برمیگردد و به صورت ضمنی، باید دلالت بر هستی که نماد جوانان سرگردان در جامعۀ معاصر ایران است، داشته باشد. در داستان، در پایان این بیت، سه نقطه گذاشته شده است که میتواند بیانکنندۀ این باشد که ابیات ادامۀ این بیت نیز باید در خوانش رمان در نظر گرفته شوند؛ ابیاتی مانند:
ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم |
| یک ساعتم بگنجان در سایۀ عنایت |
|
| (حافظ، 1383: 131) |
که در این رمان بیانکنندۀ خواستۀ هستی است. هستی، بین عشق به مراد و سلیم دچار سرگردانی شده که مراد به این موضوع پی برده است و به سلیم میگوید: «سلیم با هستی ازدواج کن و هستی را از شر من خلاص کن» (دانشور، 1380الف: 321). بر این اساس باید گفت که بیت مذکور، درخواستی است از جانب هستی به سلیم تا او از این سرگردانی و راه بینهایت رهایی بیابد و دمی بیاساید. در صحنهای از داستان که هستی بازداشت میشود، وی مدتی از سلیم بیخبر است و با خواندن ابیاتی از حافظ، از بیوفایی سلیم شکوه میکند: «آن همه عشق چه شد؟ اورنگ کو؟ گلچهر گو؟ نقش وفا و مهر کو؟ (همان: 58). حافظ میگوید:
اورنگ کو گلچهر کو نقش وفا و مهر کو |
| حالی من اندر عاشقی داو تمامی میزنم |
|
| (حافظ، 1383: 467) |
با توجه به معنای مصرع دوم، که عاشق با وجود بیخبری از معشوق، همچنان بر عشق خویش باقیست، هستی نیز با وجود دلشکسته بودن بهدلیل بیخبری یا بیوفایی سلیم، به خود اجازه تردید در عشق خویش نسبت به وی را نمیدهد و چون به همکاری با مراد و فرزانه اعتراف میکند و مدتها گرفتار زندان میشود و خبری از سلیم ندارد، از اعتراف دروغین خویش پشیمان میشود. سلیم که برای نجات هستی اقدام کرده بود و هستی فرخنده را به جای خویش به فرار ترغیب و کمک کرد، منتظر بازآمدن سلیم برای نجات خویش است، امّا فرخنده که باور کرده بود هستی همسر فرهاد (برادر خودش) است، اعتراف دروغین هستی را به عنوان واقعیت با سلیم در میان میگذارد و این امر دلشکستگیِ سلیم را در پی دارد و دیگر برای نجات هستی برنمیگردد. هستی، اسیری فراموش شده توصیف میشود که تنها و گرفتار شده است. راوی برای شرح وضعیت روحی وی از غزل حزین لاهیجی استفاده کرده است: «اسیری را میمانست در دام مانده و صیاد رفته» (دانشور، 1380ب: 74).
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد |
| در دام مانده باشد صیاد رفته باشد |
|
| (لاهیجی، 1350: 331) |
هستی بعد از گرایش به گفتمان دینی به اشعار عرفانی متمایل میشود «... تو بزرگی، در آینه کوچک ننمایی... دارد حالیم میشود خداست» (دانشور، 1380ب: 76). مصرعی برگرفته از غزل سعدی است و نیز «خدا تنها به پردگیان ستر و عفاف ملکوت خودش را نشان میدهد نه الزاماَ به عالمان و فیلسوفان» (همان: 77). بیان این شعر از زبان هستی نشان از تحول دیدگاهِ او از نگرش خیامی به بینش عرفانی مولانا و حافظ دارد. صورت این بیت حافظ نیز بدین گونه است:
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت |
| با من راه نشین باده مستانه زدند |
|
| (حافظ، 1377: 247) |
این تحول نگرش و دلبستگی هستی به شعر عرفانی تا بدانجاست که این بیت از دفتر اول مثنوی را مداوم بر زبان دارد و آن را زیر بالشش میگذارد: «تو ترازوی احد خو بودهای/ بل زبانۀ هر ترازو بودهای» (دانشور، 1380ب: 80). این بیت در مثنوی، مربوط است به حکایت «خدو انداختن بر روی حضرت علی(ع) و رفتار هدایتگرانه آن حضرت...» (زمانی، 1381: 1059-1085) که نشان از تسلط بر نفس و اخلاص عمل امیرالمومنین (ع) دارد. اینکه چنین بیتی هستی را مجذوب خود کرده است میتواند از علاقهمندی هستی به داشتن روحیۀ قوی و تسلط بر نفس خویش حکایت کند. هستی در این مرحله از زندگی راه درست را پیدا کرده، سرگردانی را کنار گذاشته و اطمینان به پیش میرود تا آنجا که راضی میشود عشق دیرینش (مراد) را به آغوش شهادت بفرستد.
مراد از دیگر شخصیتهای این رمان، با وجود تمایل به اندیشههای مارکسیتی و تلاش در جهت عملی کردن آنها در جامعه، به اندیشههای الهی و عرفانی تمایل نشان میداده است. مثلا در کلاس درس سیمین دانشور، عرفان را با نظریات اسطورهشناسی یونگ و روانشناسی فروید پیوند میزند و از شعر سعدی برای تصدیق سخنان خویش استفاده میکند: «رسد آدمی به جایی که جز خدا نبیند» (دانشور، 1380الف: 268).
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند |
| بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت |
|
| (سعدی، 1385: 619) |
خواندن اینگونه اشعار نشان میدهد وی از نظر فکری، آمادگی پذیرش گفتمان سنتگرای اسلامی را داشته است و این اشعار از تمایل درونی او به گفتمان اسلامی و ایرانی حکایت دارد که سرانجام در پایان داستان نیز به آن روی میآورد.
از دیگر موارد استفاده از شعر کهن در نشان دادن درونیات و احوالات اشخاص داستانی در این رمان آنجاست که ساربان سرگردان حال خویش را هنگامی که معشوقهاش را از دست میدهد، با نظر به این شعر طبیب اصفهانی بیان میدارد: «دلم میخواست آنقدر گریه کنم تا پای ناقهاش در گل بنشیند- وقتی به خانۀ بخت میرفت... سر به بیابان گذاشتم و شدم ساربان سرگردان» (دانشور، 1380ب: 198).
به دنبال محمل چنان زار گریم |
| که از گریهام ناقه در گل نشیند |
|
| (اصفهانی، 1347: 28) |
گریه کردن برای معشوقی که عاشق را برای همیشه ترک میکند، تعبیری که سعدی در غزل «ای ساربان آهسته ران کآرام جانم میرود» (سعدی، 1374: 394-395). نیز بهکار برده است گرچه وزن ریتمیک غزل سعدی با محتوا همخوانی نداشته ولی طبیب اصفهانی با أخذ مضمون و سرایش آن در وزنی متناسبتر غم هجران را ملموستر کرده است. دانشور از شعر طبیب اصفهانی برای باورپذیر نمودن غم ساربان سرگردان استفاده کرده است.
نقش اشعار کهن در طرحریزی پیرنگ (گره افکنی و تعلیق)
به اعتقاد اکثر ناقدان ادبی، پیرنگ یکی از مهمترین عناصر داستانی است که میتوان آن را ترتیب، توالی و سازماندهی حوادث داستان تعریف کرد (وولفریز، رابینز و وومک، 200: 94). در پیرنگ به بررسی اجزایی از جمله گره، تعلیق، کشمکش و گرهگشایی پرداخته میشود. پیرنگ رمان جزیرۀ سرگردانی، همانطور که از عنوان آن گویاست، سرگردانی هستی در زندگی شخصی و اجتماعی اوست که این امر موجب گره افکنی و تعلیق در داستان شده است. در صحنهای از داستان، سلیم، مراد و هستی، به این آهنگ از درویش مفتون که شعری از حافظ است، گوش میدهند: «هستی با گوش جان آهنگ و نوا را مینیوشید و واله و شیدا بود:
از هر طرف که رفتم جز حیرتم نیفزود |
| آوخ از این بیابان زین راه بینهایت... |
|
| (دانشور، 1380الف: 322) |
راوی با استفاده از این بیت حافظ سرگردانی هستی را ترسیم میکند که از نظر داستانی، گره اصلی و تعلیق پیرنگ رمان است. رفتن به هر سو موجب ایجاد گره شده است و منتظر ماندن برای نجات یا اسارت در این حیرت، موجب تعلیق. بدین ترتیب از طریق این بیت این دو جزء پیرنگ در داستان برجسته شدهاند. هستی هنگامی که به گفتمان سنتگرا میپیوندد و به این نتیجه میرسد که به جای گرایش به جریانهای فکری، عمر خود را صرف هنر کند، درواقع از سرگردانی نجات یافته و به آرامش دست مییابد. خواندن این مصرع حافظ «چو بربندند بگشایند» (همان: 326). تحولات درونی او را نشان میدهد.
به فتراک جفا دلها چو بربندند بربندند |
| ز زلف عنبرین جانها چو بگشایند بفشانند |
|
| (حافظ، 1383: 532) |
که نشان از گرهگشایی پیرنگ دارد خصوصاً که هستی بعد از نجات از جزیرۀ سرگردانی، حالتی شهودی را گهگاه تجربه میکند و با پرندهای به نام طوطک صحبت میکند.
در پایان رمان، مراد با شنیدن توصیفات دکتر بهاری از جبهه تصمیم میگیرد به جبهه برود، هستی با وجود مخالفت در ابتدای امر، سرانجام راضی میشود و به گلزار شهدا بروند که باغ لاله نامیده شده و در این مکان، هستی میخواند: «شهیدان کهاند این همه خونین کفنان؟...» (دانشور، 1380ب: 283). این بیت میتواند صحّهای باشد بر جبهه رفتن مراد و شهادت وی و میتواند یکی از اتفاقات محتمل پیرنگ باز رمان باشد.
نقش اشعار کهن در انتقال و تقویت درونمایه
در این رمان، راه رهایی انسان از سرگردانی، در پیوند با عشق گره خورده که درونمایه اصلی رمان است. البته عشقی که در پیوند با اجتماع و مردم باشد. «عرفان مورد نظر دانشور كه از طريق شخصیت هستی بازنمايی میشود، بیشتر مبتنی بر عرفان عاشقانه است؛ عرفانی كه ضمن حفظ معنويت، به مسائل زندگی امروزی جامعه توجه دارد، میتواند مشکلات روحی و روانی بشر امروز را برطرف كند و پاسخگوی مسائل آنان باشد» (صفری و دیگران، 1397: 129-146). این درونمایه نیز بیتوجه به این شعر حافظ نیست که ادامۀ همان غزل ذکر شده است (از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود):
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ |
| قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت |
|
| (حافظ، 1383: 131) |
البته دانشور این بیت را در داستان حذف کرده است و تنها یک بیت از غزل را آورده که به نظر میرسد علتش، آن است تا درونمایۀ اصلی داستان برای خواننده زود بر ملا نشود. از درونمایههای فرعی این رمان، انتقاد از اعتقاد کورکورانه به مسائل و اعتقاد به قضا و قدر است. هنگامی که هستی و مراد جزیرۀ سرگردانی هستند، مراد از شهری صحبت میکند که در رفاه کامل است؛ اما مردمش دلگیرند. در ادامه از جبر تاریخی سخن گفته میشود. راوی از زبان هستی برای بیان این موضوع، از غزل حافظ استفاده کرده است: «آیا ما جبر تاریخی را به وجود میآوریم یا دیگران؟... قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد» (دانشور، 1380ب: 99).
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد |
| قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهدشد |
|
| (حافظ، 1383: 222) |
مراد در جواب هستی و رد نقش قضا و قدر در سرنوشت یک کشور، میگوید: «ادوار تاریخی وقتیابی است... شاید به گمان حافظ این حوالت قضاست؛ اما در ذیل آن ما حتماً مختاریم...» (دانشور، 1380ب: 99-100). اگرچه هستی شعر حافظ را برای تأیید نظر خویش بیان کرده است، مراد از سرنوشت و جبر تاریخی انتقاد میکند. راوی با رد این تفکر از زبان مراد (نقش قضا و قدر در سرنوشت یک ملت) بیان میکند که افراد جامعه در سرنوشت خویش مختار هستند.
از دیگر درونمایههای فرعی این داستان ارزشمندی هنر در مقابل سایر جریانهای فکری و حزبی است. هستی بعد از آنکه به خودآگاهی و شهود دست پیدا میکند، تصمیم میگیرد از گفتمانهای فکری و سیاسی کنارهگیری کند و زندگی خویش را صرف هنر کند «... هنرمند شدن... یافتم و خودم را کشف کردم... عاشق تخیلهای خودم شدم و یاوه بافتم. مگر نه این است که هنر دروغ لذت بخشی است؟ کدامشان گفته: کز احسن اوست اکذب او» (دانشور، 1380ب: 80).
در شعر مپیچ و در فن او |
| چون اکذب اوست احسن او |
|
| (نظامی، 1386: 66) |
راوی با ایجاد تغییراتی در این شعر، تفکرات فلسفی هستی پیرامون هنر را نشان میدهد، هستی که شرایط زندگی را مانع رسیدن به رؤیاهایش میداند، تصمیم میگیرد در عالم واقع دروغ نگوید و به جبران آن به فرافکنی رؤیاهایش در عالم هنر بپردازد: «امشب مرگ رؤیاهایم را خواهم سرود و خود را وقف شعر و نقاشی کنم، چو غلام آفتابم همه از آفتاب گویم/ نه شبم نه شب پرستم که حدیث خواب گویم» (دانشور، 1380ب: 80).
چو غلام آفتابم هم از آفتاب گویم |
| نه شبم نه شب پرستم که حدیث خواب گویم |
چو رسول آفتابم به طریق ترجمانی |
| پنهان از او بپرسم به شما جواب گویم |
|
| (مولوی، 1381: 609) |
بیان این شعر از زبان هستی راجع به خودش نشان میدهد او برای خویش رسالتی چون یک هنرمند متعهد، قائل است. طوطک، نفس مطمئنه و فرشتۀ الهام بخش اوست؛ «طوطک کجایی؟... تا تو نیایی و به من دل و جرأت و الهام ندهی نمیتوانم دست به قلممو ببرم» (دانشور، 1380ب: 290). در زمان جنگ، مراد از هستی میخواهد سری به جبهه بزنند و هزاران تابلو بکشد که محکومکنندۀ هر جنگی باشد (همان). هنرمندی که باید رسالت خود را با ترسیم فجایع جنگ به انجام برساند و خود را وقف نقاشی و شعر کند. هستی میگوید: «... مرگ رؤیاهایم را خواهم سرود امشب برای وطن شوربختم... درد هنرمندانش را شعری خواهم ساخت...» (همان: 80). با سرودن شعر «مرگ رؤیا»، دردهای تاریخی وطنش را بیان میکند (همان: 102-104). دانشور در این بخش از داستان با معاصرسازی شعر کهن و پیوند زدن آن با داستان، به خوبی توانسته ذهنیت هنرمندانۀ هستی را به خواننده بشناسانند و از مضامین اشعار فوق آشناییزدایی کند.
از دیگر درونمایههای داستان که به وسیله شعر کهن تقویت میشود، مرتبط با آن بخش از رمان است که سلیم به دلیل بیماری مادرش اندوهگین است، مراد، هستی، استاد مانی و همسرش به او تسلی میدهند. سلیم از آنان تشکر میکند و دوستی و یکرنگی آنان را مایه گرمی دل خود میخواند. استاد مانی حرف او را با نظر به شعر مولوی تأیید میکند: «دوستان ندیم و قدیم، بهترین دلگرمیهای این دنیا هستند... قدر همدیگر بدانیم» (دانشور، 1380ب: 218) که یادآور این غزل مولوی است:
بیا تا قدر یک دیگر بدانیم |
| که تا ناگه ز یک دیگر نمانیم |
|
| (مولوی، 1381: 579) |
بیان این بیت به دوستی و یکرنگی بین دوستانی چون سلیم، مراد، استاد مانی و هستی را ارج والاتر از قبل میبخشد. بهویژه در این قسمت از داستان که شخصیتها هرکدام حوادثی را از سرگذرانیده و صدق دوستی خویش را ثابت کرده و در دوستی خویش مصممتر از قبل هستند.
توصیف مکان
در رمان جزیره سرگردانی و ساربان سرگردان بین مکان داستان و مکان در اشعار شاعران، پیوند و همانندی ایجاد شده است؛ چنانکه «بیابان» در بیت زیر از حافظ، نمادی شده است از وضعیت جامعه و «راه بینهایت»، گرایشهای مختلف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی هستند که در جامعه وجود دارند و «از هر طرف رفتن»، به معنای گرایش یافتن شخصیت به سوی این جریانهاست.
از هر طرف که رفتم جز حیرتم نیفزود |
| آوخ از این بیابان زین راه بینهایت... |
|
| (دانشور، 1380الف: 322) |
وقتی همسر دکتر بهاری نامۀ او را میخواند، از اوضاع جنگ، تعداد مجروحان و شهیدان صحبت میکند و نیز از کاشتن باغ گل سرخ برای شهیدان «باغ لاله هم... اسم باغ لاله را گذاشتهاند باغ خونین کفنها... هستی میخواند: شهیدان کهاند این همه خونین کفنان؟...» (همان، 1380ب: 283). راوی این بیت حافظ را برای ارج نهادن به مقام شهیدان و مکان دفن آنان استفاده کرده است. استفاده از ترکیبِ «خونین کفنها» از این شعر حافظ گرفته شده است:
با صبا در چمن لاله سحر میگفتم |
| که شهیدان کهاند این همه خونین کفنان |
گفت حافظ من و تو محرم این راز نهایم |
| از می لعل حکایت کن و شیرین دهنان |
|
| (حافظ، 1383: 527) |
هستی با خواندن این بیت، علت نامگذاری گلزار شهدا به «باغ خونین کفنها» به صورت غیرمستقیم روشن و ارتباط آن با شعر حافظ و همنظر بودن خودش با مضمون شعر را نیز تأکید کرده است؛ اینکه کسی محرم دانستن مقام شهدا نیست.
نقش اشعار کهن در حقیقتمانندی و واقعگرایی رمان
نویسندگان واقعگرا (رئالیست) در خلق جهان داستانی اثر خویش به عنصر حقیقتمانندی یا واقعگرایی توجه زیادی دارند؛ «کیفیتی که در عمل داستانی و شخصیتهای اثری وجود دارد و احتمال ساختی قابل قبول از واقعیت را در نظر خواننده فراهم میآورد» (صادقی، 1388: 143). حوادث منطقی، پیرنگ باز داستان، لحن و زبان ویژۀ شخصیتها از جمله عواملی است که دنیای تخیلی داستان را همانند و مطابق با واقعیت موجود جلوه میدهد. از دیگر شیوههای واقعی جلوه دادن روایت و داستان، استفاده از کنش یا گفتوگوی شخصیتهای داستان است که میتوانند به جهان خارج از داستان مسائلی را ارجاع دهند (مارتین، 1386: 47). در جزیره سرگردانی استفاده از اشعار کهن در گفتار اشخاص داستانی، به واقعگرایی رمان کمک کرده است؛ شخصیتهای داستانی مانند انسانهای واقعی از اشعار شاعران مختلف استفاده میکنند؛ به گونهای که خواننده دچار توهّم میشود و شخصیتها و جهان داستانی را واقعی میپندارد. برای نمونه در این رمان، در مکالمات هستی و سلیم، مصرعی از غزل سعدی استفاده شده است: چو تو دارم همه دارم (دانشور، 1380الف: 295). که برگرفته از ایت بیت است:
گر مرا هیچ نباشد نه به دنیا نه به عقبی |
| چون تو دارم همه دارم دگرم هیچ نباید |
|
| (سعدی، 1374: 408) |
استفاده از شعر کهن در مواردی نیز به باورپذیر نمودن احوالات درونی اشخاص داستانی میانجامد. برای نمونه در صحنههای پایانی دفتر اول، هنگامی که تیمورخان ابیاتی از غزلیات شمس میخواند، هستی با شنیدن این ابیات، واله و شیدا میشود و آنان را شرح احوالات درونی خود میداند: «با من صنما دل یکدله کن/ گر سر ننهم آنگه گله کن/ سی پاره به کف در چله شدی/ سی پاره منم ترک چله کن» (دانشور، 1380الف: 269).
ایجاد ارتباط اجتماعی و فرهنگی بین دو فرهنگ معاصر و گذشتۀ ایران
دانشور از طریق به کار بردن اشعار کهن بین فرهنگ ایرانی در زمان گذشته و امروز ارتباط برقرار کرده و از این طریق تشابهات نگرشی را نشان داده است؛ اینکه هنوز مانند گذشته، تفکرات خیامی، عرفانی و عاشقانه زنده هستند و در بین گروههای مختلف جامعه جریان دارند؛ هر چند عدهای با نگرشی انتقادی به آنها مینگرد. گذشته از ایجاد ارتباط فکری و فرهنگی، دانشور از طریق این ابیات نشان داده است که برخی از عادات و مسائل اجتماعی امروز ریشه در مسائل اجتماعی ایران در اعصار گذشته دارد. وی در آثارش به فرهنگ و سنت خانواده بهویژه وضعیت نابهسامان زنان و مادران توجه ویژهای داشته است. در ساربان سرگردان، وقتی مراد بعد از ایام مدیدی به خانۀ پدری برمیگردد، پای درددلهای مادر مینشیند که از ازدواج مجدد پدرش رنجیده و شکسته شده است. مراد بعد از شنیدن درددلهای مادرش میگوید: خود شما مقصرید... اگر هیچ زنی همسر دوم نشود... (همان، 1380ب :189). مادر برای مراد از چگونگی ازدواج اشرف خانم، زن دوم خاندایی صحبت میکند که مادر اشرف، با وجود متأهل و صاحب فرزند بودن خان دایی، به او گفته: زن نو کن ای خواجه در هر بهار/ که تقویم پارینه ناید بهکار (دانشور، 1380ب: 192). این شعر برگرفته از باب هفتم بوستان سعدی (در عالم تربیت) است:
[1] * نویسنده مسئول: دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه شهرکرد، ایرانa.abdali988@gmail.com
[2] ** استاد تمام گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه شهرکرد، ایران safari_706@gmail.com
[3] *** استادیار گروه ادبیات داستانی، دانشگاه شهرکرد، ایران Zaheri_1388@yahoo.com