وامواژههای قرآنی- عربی در زبان پهلوی (فارسی میانه)
الموضوعات :
1 - دانشیار گروه زبانشناسی، دانشگاه شهید بهشتی، ایران
الکلمات المفتاحية: وامواژه قرآنی (دخیل عربی), فارسی میانه, زبان پهلوی.,
ملخص المقالة :
دربارة واژههای دخیل یا وامواژة عربی در فارسی، دیدگاه غالب این است که ورودِ لغات عربی در دورة اسلامی، یعنی پس از آمدن اسلام به ایران، آن هم بیشتر در سدههای ششم و هفتم به بعد به فارسی بوده و حضور آنها در متون فارسی قوّت و شدّت گرفته است. در این گفتار کوشش بر آن است تا جایی که اسناد در دست است، نشان دهیم که ورود لغات عربی به زبان فارسی از روزگاران بسیار دور رخ داده و این بدهبستانِ زبانی- فرهنگی چه بسا از آن زمانی که ایرانیان و عربها باهم ارتباط داشتهاند، یعنی، از زمان هخامنشیان به بعد صورت گرفته است.
اقبال آشتياني، عباس (1389) تاريخ ايران، چاپ هفتم، تهران، نامك.
جفری، آرتور (1372 ) واژههای دخیل در قرآن مجید، ترجمه دکتر فریدون بدرهای، تهران، توس.
ژينيو، فليپ (1984) ارداويرافنامه (ارداويرازنامه)، ترجمه و تحقيق دكتر ژاله آموزگار ( 1372)، تهران، معين.
فرهوشي، بهرام (مترجم، 1378) كارنامة اردشير بابكان، تهران، دانشگاه تهران.
مزداپور، کتایون (مترجم، 1378) بررسي دستنويس م.
او29 (داستان گرشاسب، تهمورس و جمشید، گلشاه و متنهاي ديگر)، تهران، آگه.
میرزای ناظر، ابراهیم (مترجم، 1373) روزِ هرمزد ماهِ فروردین- ماهِ فروردین، روزِ خرداد (همراه با متن پارسی میانه)، مشهد، ترانه.
ماهیار نوابی، یحیی (مترجم، 1374) يادگار زريران، تهران، اساطير.
Anklesaria, B. (1949) Pahlavi Vendidâd (Zand-î Jvît-dêv-dât), Bombay.
Darmesteter, J., 1898, Vendidad or lows against the demons, Avesta, The Scared Books of Zoroastrianism, Book 3, (from Scared Books of the East) ed. by Joseph H. Peterson, 1995 (Avesta.org).
Durkin-Meistrerernst, Desmond (2004) Dictionary of Manichaean Middle Persian- and Parthian, School of Oriental and African Studies, University of London.
Jamasp-Asana H.D.J. & W. West (1887) Shikand-Gûmânîk Vijâr (The Pâzand-Sanskrit text together with a fragment of the Pahlavi), Bombay.
Kent, R. G. (1953) Old Persian (Grammar-Texts-Lexicon), New Haven.
de Menasce J. P. (1945) Škand-Gumānīk Vičār, Fribourg.
Nyberg, H. S. (1974) A Manual of Pahlavi, Vol. II, Wiesbaden.
Sanjana, D. D. Peshotan (1895) The Zand í Javít Shêda dâd, Vendidâd (The Pahlavi version of the Avesta), Bombay.
متون پهلوی با نشانههای اختصاری: AWN = Gignoux, Ph. (1984) Le Livre d’ Arda Virāz, Paris.
Az = Jamasp-Asana, J. D. J. (ed., 1897) Pahlavi Texts, Bombay.
DK5 = Amouzgar, J, et A. Tafazzoli (2000) Le Cionquiéme Livre du Dēnkard- (5), Paris.
KNA = Antia, E. K. (1900), Kârnâmak-i Artakhshîr Pâpakân, Bombay.
MGA = Chacha, H. F. (1936), Gajastak Abâlish (Mātīkān ī Gajastak Abālīš), Bombay.
MU29 = MS. MU 29, D. K. Jamasp Asa, M. Nawabi, B. Farahvashi (ed., 1976), The story of Garshasp, Tahmurath, Jamshid, and other texts, [with the technical assistance of M. Tavousi], Shiraz.
Pahl.Vd. = Jamasp, D. H. (1907) Vendidâd (Avesta text with Pahlavi translation and commentary, and glossarial index), vol. 1 (texts), Bombay.
SHE = Daryaee, T. (2002) Šahrestānīhā ī Ērānšahr (A Middle Persian Text on Late Antique Geography, Epic, and History), Colifornia.
ZXA = Dhabhar, E.B.N. (ed., 1927), Zand i Khūrtak Avistāk, Bombay.
فصلنامه علمي «پژوهش زبان و ادبيات فارسي»
شماره شصت و هفتم، زمستان 1401: 16-1
تاريخ دريافت: 06/10/1399
تاريخ پذيرش: 10/12/1401
نوع مقاله: پژوهشی
وامواژههای قرآنی- عربی در زبان پهلوی (فارسی میانه)
یدالله منصوری 1
چکیده
دربارة واژههای دخیل یا وامواژة عربی در فارسی، دیدگاه غالب این است که ورودِ لغات عربی در دورة اسلامی، یعنی پس از آمدن اسلام به ایران، آن هم بیشتر در سدههای ششم و هفتم به بعد به فارسی بوده و حضور آنها در متون فارسی قوّت و شدّت گرفته است. در این گفتار کوشش بر آن است تا جایی که اسناد در دست است، نشان دهیم که ورود لغات عربی به زبان فارسی از روزگاران بسیار دور رخ داده و این بدهبستانِ زبانی- فرهنگی چه بسا از آن زمانی که ایرانیان و عربها باهم ارتباط داشتهاند، یعنی، از زمان هخامنشیان به بعد صورت گرفته است.
واژههاي کلیدی: وامواژه قرآنی (دخیل عربی)، فارسی میانه، زبان پهلوی.
بیان مسئله
دربارة واژههای دخیل یا وامواژة عربی، بارها در زبان فارسی و گاه، در دیگر زبانهای ایرانی سخن به میان آمده است. چه بسا پیشتر از این، مقالهها و کتابهای لغت یا فرهنگ عربی در فارسی منتشر شدهاست. نکته گفتنی اینجا که دیدگاه غالب این است که ورودِ لغات عربی در دورة اسلامی بوده، یعنی این لغات پس از آمدن اسلام به ایران، آنهم بیشتر در سدههای ششم و هفتم به بعد به زبان فارسی راه یافته و در متون فارسی شدّت گرفته و جا خوش کرده است.
در این گفتار کوشش بر آن است تا جایی که اسناد در دست است نشان بدهیم که ورود لغات عربی به زبان فارسی از روزگاران بسیار دور رخ داده و این بدهبستانِ زبانی- فرهنگی چه بسا از آن زمانی که ایرانیان و عربها ارتباط داشتهاند، صورت گرفته است. برای پیگیری رّدِ پای این لغات متون فارسی میانه (زبان پهلوی) همگی پیشِ رویِ ما بود تا بررسی گردد کدام متن دارای لغات عربی هستند. یادآوری میشود که نگارش واژگان عربی حتی اسامی و اعلام خاصّ به خط و زبان پهلوی در این گفتار به عنوان وامواژه تلقی شده است، اگرچه نگارش لغات یک زبان به خط دیگر زبان وامواژه نیست در اینجا به دلیل ارزش و اهمیّت تاریخی مورد تأکید این گفتار است. نخست باید همه متون بررسی و آزمایش میشدند تا مسئله روشن گردد. ارجاعات مقاله به صورت دقیق به فصل یا صفحه و سطر متون بیانگر حقیقت این پژوهش است.
پیشینه تحقیق
دربارة پیشینة مقاله تاجایی که نگارنده آگاهی دارد تاکنون مقاله یا کتابی در این خصوص منتشر نشده؛ اما دربارة واژههای دخیل عربی در فارسی مقالهها و کتابهای قابل توجّهی نوشته شده است که ذکر یکایک آنها در این گفتار به اطالة کلام میانجامد. این نکته نیز یادآوری میشود که هزوارشها مورد بحث این گفتار نیست و دیگران بدان پرداختهاند. برای نمونه، کتاب هزوارشهای پهلوی، اثر دکتر محمدجواد مشکور، چاپ بنیاد فرهنگ ایران.
بررسی و تحلیل واژگان دخیل عربی در متون پهلوی]ادبیات تحقیق[
پیش از آن که به متون پهلوی بپردازیم اشاره به گذر تاریخی چند سده پیشتر ما را با پیشینة ورود لغات عربی به زبانهای ایرانی باستان رهنمون میسازد. از سنگنوشتههای زمان هخامنشیان، یعنی سدههای ششم تا چهارم پیش از میلاد، برمیآید که شبه جزیرة عربستان زیر فرمان شاهان هخامنشی بود، بدین معنی که مردمان عربزبان باجگزار فرمانروایانِ ایرانی بودند. نمونة این اسناد را در کتیبة بیستون، ستون یکم (و جاهای دیگر)، داریوش یکم هخامنشی میخوانیم:
θātiy Dāravayauš xšāyaθiya ima dahyāva tyā manā patiyāšn vašnā Auramazdāha adamšām xšāyaθiya āham Pārsa Uvja Bābiruš Aθurā Arabāyā Mudrāyā .. DB I 12-5
داریوش شاه گوید: این کشورهایی است که به سویِ من آمدند (تابع من شدند)، به خواست اهورهمزداه من شاهشان شدم: پارس، خوز(عیلام)، بابِل، آشور، عربایا (عربستان؟)، مصر ..... (روی هم 23 سرزمین و کشور).
افزون بر این، واژة Arabāyā در کتیبههای داریوش، پرسپولیس (تخت جمشید) با نشانة e، سطر 11، نقش رستم a، سطر 27، کانال سوئز e، سطر 26 و نیز کانال سوئز m، سطر 7 با گزارههایی همانند بیستون به تکرار آمده است. جز این، در سنگنوشته خشایارشاه در پرسپولیس (تخت جمشید) h، سطر 25 نیز با همان مضمون جزء کشورهایی است که او شاه آنها شده و فرمان او را اجرا میکنند و قانون او را رعایت میکنند و باجگزار او هستند. (برای متون سنگنوشتهها به ترتیب ر.ک: Kent 1953: 117, 136, 137, 141, 145, 151).
شاید بتوان گفت که نخستین وامواژة عربی در فارسی (باستان) همین واژة arabāya- است که رونالد کنت، نویسندة کتاب فارسی باستان، آن را نام یکی از استانها و ایالتهایی پارسیان (= ایرانیان) و همچنین نام نژاد عربی میداند (ر.ک: Kent 1953: 169-170).
در دورة تاریخی زبانهای ایرانی میانه، از اینگونه نمونهها در دیگر زبانهای ایرانی در دست است، ما در اینجا این پدیده را تنها در زبان فارسیِ میانه (پهلوی)، برای نمونه، پیگیری میکنیم.
همچنین نام سرزمینِ عرب را در برخی از متون فارسی میانه (پهلوی)، از جمله متن پهلوی کارنامة اردشیر بابکان به صورت روشنتر، یعنیِ /’lwst’n' /Arwestān «عربستان» میبینیم:
andar ān gāh pus-ē ī pad Arwestān būd abāg was spāh az tāzīgān ud *mečanīgān pad drayāb widārag mad abāg Ardaxšēr ō kōxšišn ēstād. KNA 6.15
اندر آن گاه (زمان) پسري [از پسران كرم خداي هفتان بوخت] در عربستان بود، با سپاهِ بسيار از تازيان و مكرانيان (مكران بلوچستان) به گذرگاهِ دريا آمد، با اردشير به كوشش (نبرد، ستيز) ايستاد.
در متن پهلویِ (زند) وندیداد، فرگردِ یکم، بند نوزده، این سرزمین، جزء نواحی است که اهورهمزداه آفریده که به سبب نداشتنِ فرمانروا، گستاخ هستند، و به زودی باز خواهند ایستاد (؟).
šāzdahom az gyāgān rōstāgān ī-m pahlom frāz brēhēnīd man kē Ohrmazd hēm abar pad *ōδhā [‛L δ’ y = Av. aoδaēšu] ī Arwestān /’lw’st’n'/ ī Hrōm(1) kē a-sardār abar mānišn hēnd kū zūd abāz ēstēnd. Pahl.Vd. 1.19
شانزدهم از جاها، روستاهاییِ که برتر فراز آفریدم من که اهورامزدایم، در اودهایِ (سرچشمة) عربستانِ روم (سرزمین عربی که از آنِ روم است؟)، که بیسردار (بدون فرمانروا) ساکن هستند، که زود بازایستند (عقب نشینند).
بسنجید با متون فارسی میانة مانوی، به صورتِ/arwāyestān /’rw’yst’n «نام استانی از بیتِ اربایه Bēt ’Arbāyē / در شمال میانرودان (بین النهرین)». (نک.Durkin-Meisterernst 2004: 53).
جاینام دیگری که در متون فارسی میانه به چشم میخورد، نام شهرهای مقدّس مکّه و مدینه، و شام و کوفه و یمن است، در متن پهلوی شهرستانهای ایرانشهر میخوانیم:
wīst-ē čahār šahrestān andar zamīg Šām, Yaman, Frīgā ud Kufah ud Makkah ud Madīnag gāh kard ēstēd, ast šāhān šāh, ast kēsar. SHE 21.33
بيست و چهار شهرستان را در سرزمين شام، يمن، افريقا و كوفه و مكه و مدينه، چه شاهنشاه (ایران) چه قيصر (روم)، گاه كرده است (به عنوان پايتخت ساخته است).
نام خاصِّ ابراهیم(2) (نام سورة قرآن با 52 آیه) اگرچه برگرفته از اصل عبرانی به صورتِ اب-رام به معنی «پدر عالی» است، ولی با اندکی تسامُح، میتوان گفت که از طریقِ عربی به زبانهای ایرانی آمده است، در متن پهلوی یادگار زریران که اصل از زبانِ پارتی دارد، به صورتِ پهلوی شده این نام را مشاهده میکنیم:
Aprāhīm /’pr’hym/ debīwarān mahist frawardag be āwišt. AZ 3.22
ابراهيم دبيران مهست (بزرگترينِ دبيران) فرورده (طومار) را مُهركرد.
وامواژة خراج نیز در متن پهلوی ارداویرافنامه آمده است. اگر چه اصلِ این واژه خود یک وامواژة فارسیِ میانه به صورت harg به معنیِ «کار، کوشش، مالیات، خراج»، در زبان عربی، نخست به صورت خَرج و آنگاه به شکلِ خَراج (بر وزن فَعال) دگرگون گشته، و سپس به صورتِ معرّب دوباره در متن یاد شده، دیده میشود:
ēn ruwān druwandān kē-šān …. was mardōm abē-bun ud abē-bar kard ….ud xarāj ī garān hamē abāyist dādan. AWN 49.4
اين روان آن درونداني است كه آنان بسيار مردم را بيبُن و بيبَر كردند که خراج گران بايست میدادند.
نام خاصِّ ابوجعفر ابودوانیقی را در متن پهلوی شهرستانیهایِ ایرانشهر، به صورتِ پهلوی شده میخوانیم که نویسندة آن بنایِ شهر بغداد را بدو نسبت میدهد:
šahrestān ī Baγdād Abū-Gāfar čiyōn-šān Abū-Dawānīg xwānēnd kard. SHE 24.60
شهرستانِ بغداد را ابوغافر (= ابوجعفر)، چنان كه ابودوانيق ميخوانند، كرد (ساخت)(3).
نامِ خاصِّ ابالیش، از دیدگاه مری بویس تصحیفِ ابالیث است، برخی آن را دگردیسی از عبدالله میدانند و مأمون و صفت وی امیرالمؤمنین در متن پهلوی مادیان گُجستگ ابالیش ذکر شده است:
Abālīš …. rāh ō Bakdād ud dar ī Mamōn Amēr mōmenēn grift. MGA 0.3
اباليش راه به سوي بغداد و دربارِ مأمون اميرالمؤمنين [درپيش] گرفت(4).
نامِ خاصِّ یعقوب(5) خالدان را اگر عربی بینگاریم یا واژة دخیل از عربی در فارسی میانه بپنداریم در کتابِ پنجمِ دینکرد، از او یادشده است:
hangirdīg passox ī Ādurfarrobay ī Farroxzādān hu-dēnān pēšōbāy abar nīšānagīg pursišn ē-čand ī Yākob ī Xālidān. DK5 1.3
پاسخ مختصر آذرفرنبغ فرخزادان پيشواي بهدينان به چند پرسش معنيدار (= مهّم) يعقوب خالدان.
kē-šān im Yākob wandīg frāz awiš rasišnīg abar sālārīh ī ēr-tōhmag Waman šud‹an›. DK5 1.3-4
پيوند اين يعقوب از زمان سالاريِ وَمَن كه ایرانی نژاد بودند، به آنان ميرسد.
در متنِ نامآشنایِ پهلوی- پازندِ شکندمانیگ وِزار (گزارش گمان شکن) واژگان قرآنی- عربی به پهلوی برگردان شده است. یادآوری میشود که این متن جزوِ متون کلامی و فلسفی فارسی میانه به شمار میآید و دارایِ شانزده فصل است. فصل نخست تا دهم بحث و گفتگو دربارة دین زردشتی است. فصل 11 و 12 دربارة دین اسلام، فصل 13 و 14 در ردِّ مسحیّت، فصل 15 در ردِّ یهودیّت و فصل 16 که ناتمام نیز است، در ردِّ دین مانوی. نویسنده در برابر لغات دینی عربی (قرآنی)، آگاهانه واژهگزینی کرده و در مقابل آنها، واژگان پهلوی (پازند) بهکار برده است. واژگان زیر برپایة متن پهلوی و پازند شکندگمانیگ وِزارِ ویراستة جاماسپ آسانا و وِست، و نیز متن ویراستة دُمناش مرتب شده است. (ر.ک: Jamasp-Asana & West 1887; de Menasce 1945 ). این برابرنهادی را در زیر میخوانیم(6):
afrāz «فراز»: تعالی، āhanĵāg 8.61 «آهنجا، کشنده»: جاذبه، aknārag-zamānīh «زمان بیکران»: اَزَلی، anastīh «نیستی»: عَدَم، abaxšāyišngar 11.4 «بخشایشگر»: رحمان [و] رحیم، abarwēz 11.20 «اپرویز، پیروز»: مجید، abērāhēnīdārīh 11.271 «بیراه کردن»: دلالت؟، a-sahmān 274 n.2 «بیمرز»: لانهایه، āsn-xrad «خرد فطری»: عقلِ غریزی، awēnābdāg 8.24 «نامرئی»: غایب، buništag 16.4 «بنیاد»: اصل، čiyōnīh «چونی»: ماهیّت، čēr 11.20 «چیر»: عزیز، čihr «چهر»: طبع، čim «چَم»: نیّت، čiš 11.2, 93 «چیز»: شئی، dānāg «دانا»: حکیم، علیم، dānāgīh 11.4 «دانایی»: علم، dādār 11.4 «دادار»: خالق، باری، dōstīh 11.217 «دوستی»: محبّت، ē(wa)k 11.4 «یک، یگانه»: واحد، framān 11.93 «فرمان»: امر، gatišn 3.20 «کیفیّت، خاصیّت»: عَرَض، gīrāg 8.61 «گیرا»: ماسکه (قوّه)، gōhr «گوهر»: جوهر، ذات، gōšōsrūd-xrad «خردِ اکتسابی»: عقلِ اِکتسابی، gugārāg 8.61 «گوارا»: هاضمه (قوّه)، gumēzišn 16.5 «آمیزش»: مِزاجِ اختلاط، hastīh «هستی»: النیّه ؟، hištan 11.359 «هِشتن»: حَذلاً، hunsandīh 11.27 «خرسندی»: رِضا، ĵāmēnīdan 11.359 «رهبری کردن»: هُدی، ĵumbišn «جنبش»: حرَکَه (حرکت)، kām 11.93 «کام»: اراده، kāmrawāgīh 11.27 «کامروایی»: نُفوذ المشیّت، kirbakkar «کرفهگر»: لطیف، must «ستم»: ظُلم، nišāmīh 16.51 «فاصله، شفق»: حَجز، pardag 11.93 «پرده»: حِجاب، pādahišn 11.149«پاداش»: توعید (وعده دادن)، paymān 1.13 «پیمان»: وَسَط، pādyāwand 11.20 «توانمند»: قوّی، متکبّر، pulīdan 16.22 «پاک شدن»: استصجا، rāyēnīdār «راهنما»: مدبّر، ranĵ 13.203 «رنج»: نَصَب، rāstīh 11.4 «راستی»: عدل، rādīh 11.4 «رادی»: کَرَم، جُود، spōzāg 8.61 «سپوزا (حسّ): دافعیه (قوّه)، sūd 8.49 «سود»: منفعه (منفعت)، نفع، (nē) šāyēn 8.6 (فعل: ممکن شدن): مُحال، taxt 12.6 «تخت»: عرش، tuwān 8.124 «توان»: استطاعه (استطاعت)، tuwānīh «توانایی»: قدر، تقدیر، tuwānīg 11.4 «توانا»: قادر، uzmāyišn 11.115 «آزمایش»: مِحنَه (محنت)، wāspuhragānīh 5.49 «کامل»: استکمال، wēnābdāg 8.24 «دیدنی»: شاهد، wizārišn 16.6 «دوری»: خلاص، wīmand 11.329 «مرز»: حدّ، قسمه (قسمت)، wīr «ویر، درک»: عقل، wurrōyišnīgān 6.3 «گروندگان»: مؤمنین، ziyān 8.49 «زیان» : ضُرّ (ضرر).
در برخی از متون پهلوی دیگر نیز این وامواژههای عربی را میتوان دید؛ از آن دستهاند: در زند اردیبهشت یشت، واژة مغرور را در بند 8 میخوانیم:
…. tar menišn mardōm dūr bawēnd maγrūr / mglwl/ menišn mardōm dūr bawēnd tab dūr bawēnd…. ZXA 103.8
مردمِ تحقیراندیش دور شوند، مردمِ مغرور اندیش دور شوند، تب دور شود.
در زند خرده اوستا (ر.ک: پیشگفتار، 20)، بخش خودپتیت (توبه)، 9 مورد از این واژگان به چشم میخورد که عبارتانداز: بلکه (عربی- فارسی)، ظلم، جزیه، بهتان، همشریکان (فارسی- عربی)، ثابت، حرص، کاهلی، شک:
…. pas az raftan ī ōy rawā nē dārēd balkē / bllk y/ abāg ān kasān ud frazandān ān kas wadīh kunēnd…. ZXA 65, 1.7-9
.... پس از رفتنِ او روا ندارد، بلکه با آن کسان و فرزندان آن کس بدی کنند.
ō rāy az rāh abē-dād kū zulm /zwllm/ be kunēd. ZXA 67, 1.11-12
.... برای او از راهِ بیداد یعنی که ظلم بکنند.
ayāb az rāh ī jezyēh /czyh/ az mardōmān tābā (?) be gīrēd. ZXA 68, 1.4f.
..... یا از راهِ جزیه از مردمان تاوان؟ بگیرد.
kas-ē kē abar drōg buhtān /bhwt’n'/ kunēnd ayāb abāg zan ī kas-ē nazdīkīh kunēnd ayāb čiš ī kas-ē duzdīh kunēd ān wināh rāy hamēmāl gōwēd. ZXA 69, 1.5-7
کسی را که به دروغ بهتان کنند یا با زنِ کسی نزدیکی کنند یا چیزِ کسی را دزدی کنند آن گناه را همیمال گویند.
….ō zamīgān ud ham-šarīkān /hm šlyk’n'/ ī man andar xwāstag…. ZXA 70, 1.13f.
نسبت به زمینها و همشریکانِ من در خواسته [گناهی مرتکب شدم، به توبه شوم].
az har gōnag hamāg wināh sābit /s’byt'/ šudag…. ZXA 72, 1.2f.
از هرگونه همه گناه ثابت شده [باشد] .....
āz ud hirs /hls/ kardg xešmēnīh arešk kardag. ZXA 74, 1.3f.
آز و حرص کرده، خشمگینی رشک کرده ......
kāhelīh /k’hlyh/ kardag kas-ē rāy ābrō nē dādag waranīg. ZXA 74, 1.9f.
کاهلی کرده، برای کسی شهوت آبرو نداده .....
ud gumān ud šakk /šk/ az ān ī mardōmān dūr kard. ZXA 76, 1.11f.
گمان و شک از مردمان را دور کرد (باید کرد؟).
متن پهلویِ روز هرمزد ماه فروردین از متنهای متأخری است که در جُنگ MU29، از صفحه 73 سطر 6 تا پایانِ صفحه 78 آمده و بار دیگر از صفحه 112 سطر 7 تا صفحه 117 سطر 7 تکرار شده است. که به گونهای مکمّلِ متن پهلوی روزِ فروردین ماهِ خرداد به شمار میآید، چند واژة عربی در لابلای متن آن آمده است(7):
4.13. واژة خدمت/ hwytmt'نک. متن روز هرمزد ماه فروردین 14. 9، سفر spl / با فعل آمدن فارسی، همان 20 . 10، واژة مثل (مانند)mysl / همان، 22 . 2 و 6 و 24 . 9، واژة وداع عربی به صورت پهلوی شده وداگ wyt’k /، همان 22 .3، نیز وداگ با فعل شدن، همان 24 . 11 ؛ واژة مرکبِ فارسی- عربیِ پُرمنّت pwl mynt' همان 22 . 3-4 و واژة مرکبِ عربی- فارسیِ عذرخواهی به صورت درهم ریخته LHzlh’yh‛ همان 22 . 4، واژة تلاوت tl’wt'با فعل کردن، همان 24 . 10، سفره به صورت پهلوی شده سفرگswplk / همان 28 . 6 و واژة مرکب فارسی– عربی برحق به صورت پهلوی شده برهکbl hk / همان 28 . 9 .
همچنین در همان متنِ یادشده، یعنی متنِ MU29 (صص 2 تا 161)، که حاویِ داستانی از گرشاسب، تهمورس و جمشید، گلشاه و دیگر داستانها و بخشهایِ برگزیده و بازنویسی از متون کهنتر زبان پهلوی است، واژگان عربی و گاهی عربی- فارسی را به آسانی در جملات و عبارات خود به فراوانی به کار میبرد که در اینجا نمونههایی از آن متن با ذکر شماره فصل و شماره بند بازگو میشود.
خبر xabar / hbl 26.6، کماصیلان (فارسی- عربی) kam-asīlān /km’syl’n' 17.45، ایّام ’ayyām /’y’m/ 17.76, 77، خلاص xalās /hl’s/ 13.3 با فعل کردن، حاصل hāsel /h’syl/ با فعل شدن، دفعه به صورت پهلوی شده dafag /ţpk 10.2، تمام tamām /tm’m 10.1، خطاب xatāb /ht’b' 9.4، مراتب marāteb /ml’tyb/ 9.4، هوا به صورتِ پهلوی شده hawāg /hww’k/ 1.36، هولناک (عربی- فارسی) hawlnāk /hwln’k/، مواجره mowāĵerih /mw’clyh 3.37, 41, 42 «غلامبارگی» (؟) و ترکیب اوّل تا آخر (عربی- فارسی- عربی) ’awwal tā
’āxar /’wl t’ ’xl/ 1.68 .
به سبب اینکه این متن در بخشها و فصول گوناگون، لغات عربی و فارسی دری را بهکار میبرد، کمی بهتر است با آوردن نمونههایی به همراه شاهد مثال از خود متن یک گام نزدیکتر با سبک و سیاقِ آن آشنا شویم، تا باشد که خوانندگان گرامی گرایش به خواندن خود متن داشته باشند.
4.15. واژة ابلهی به صورت پهلوی شده ابلگی، ساعت، قبول به صورت کبول با فعل نمودن و داشتن، و کردن فارسی، نیز واژة حکمایان (حکما جمع حکیم) عربی با نشانة جمع فارسی و هذا بذا، واژة اقرار به صورت پهلوی شده اکرار با فعلهای آوردن و آمدنِ فارسی به کار رفته است:
Frāsyāg Tūr gumān burd kē ān Mānūščihr šāh az xwurd-sālīg ud ablagīh bar partāb ‹ī› tīr gōwēd hamān sāat paymān kabūl nimūd ud az Ērān bērōn raft. MU29 26.15-16
افراسیابِ تور گمان برد که آن منوچهر شاه از خُردسالی و ابلهی بر پرتابِ تیر گوید، همان ساعت پیمان قبول نمود و از ایران بیرون رفت.
šāh ud Ĵāmāsp bar ān āgāhīdag abar dēn ī Ohrmazd akrār ābardand /’kl’l ’pltn'/ . MU29 19.1
شاه و جاماسپ به آن دين آگاه شده، بر دين اورمزد اقرار آوردند.
hokamāyān kē passox ōy *hāz-be-zā šnūdand abar dēn akrār āmadah /’kl’l Y’TYWNtn'/ dēn ī ōy kabul kardand. MU29 19.5
حكيمان كه پاسخ او (= زردشت) را هذا بهذا (اینچنین) شنودند، بر دين اقرار آمده، دين او را قبول كردند.
pas az ān be rōz ī Tīr ud māh ī Tīr mardōmān ‹ī› Ērān zamīg ǰašan kardan kabūl +dāštēnd. MU29 26.21
پس از آن به روزِ تیر و ماهِ تیر، مردمانِ ایران زمین جشن کردن قبول داشتند.
واژة عربی- فارسی بیحّد و سرحدّ، همچنین حکم و مُلک، نیز حکیم و حُکما، در جملات زیر ذکر شده است:
hamān rōz wārān bē-hadd ud bē-šumār wārīd. MU29 26.21
همان روز (= بیرون رفتن افراسیاب) باران بیحدّ و بیشمار بارید.
be ī hokm ī Ohrmazd xwadāy ān tīr andar molk ī Tūrān tā sar-hadd ‹ī› Jēyhūn rasīd. MU29 26.19
به حکمِ اورمزد خدای آن تیر اندر مُلکِ توران تا سرحدِّ جیحون رسید.
ǰāmāsp hakīm wazīr ‹ī› šāh Wištāsp būd. MU29 20.1
جاماساپ حكيم وزيرِ گشتاسپ شاه بود.
ud ān čahār hokamā kē dar pēš ī Wištāsp būd awēšān be pādixšāy guftēnd kē amā har čahārīh abāg ham būd dō saxwan be Zarduxšt pursēm. MU29 19.1
و آن چهار حكما كه در پيش گشتاسپ بودند، ايشان به پادشاه گفتند كه ما هر چهارتايي با هم بوديم، دو سخن از زردشت بپرسيم.
در عبارات زیر واژههای غالب، کتاب، و مقام به صورتِ پهلوی شده مکام، و مکر و منصب دیده میشود:
ud čiyōn sar hazārag ī tō šawēd Spitāmān Zarduxšt az wināh čē ān mardōm ī wad-parist dēwān ud *šaydāyān γālēb /g’lyb/ šawēnd. MU29 17.61
و چون سرِ هزارة تو شود اي زردشت ! از گناه (ورزيدن) چنان مردمِ بدپرست، ديوان و عفريتان غالب شوند.
pursēš az kētāb ‹ī› Dēn-kard abar nask ‹ī› huspāram kē fragard‹-ē› wīst ud šaš ast. MU29 28.1
پرسش از کتابِ دینکرد بر نسکِ هوسپارم، که (دارای) فرگردی بیست و شش است.
Frāsyāg …. pas šarmgēn šudag be raft ud dar sar-hadd ī Tūrān makām grift. MU29 26.20
افراسیاب.... پس شرمگین شده برفت و در سرحدِّ توران مقام گرفت.
kū pad zēnāhr-xwārīh be farroxīh ud wuzurgīh hangārēnd ud dast-paymān kē kunēnd pāydārīh nē kunēnd kē pad wasīh makr ‹ud› frēb azēr pad dādestān dārēnd. MU29 17.42
پس زينهار خواري را فرخّي و بزرگي انگارند و چون دستپيمان كنند، پايداري نكنند، بسي مكر و فريب زير (نهاني) در دادستان (داوري) [به کار] دارند.
har pādixšāy …. dar barābar ī dēmag ‹ī› ōy be gozarad hamān sāl az mansab be ōftad. MU29 20.4
هر پادشاه .... در برابرِ ديمه (پرستشگاه) او (= جاماسپ) بگذرد، همان سال از منصب بيفتد.
در عبارات زیر نام خاصِّ جمال بصری، حاکمِ پارس و پیشامدی که بر سر وی آمد، با واژة معزول گشتن و وداع یافتنِ فارسی، در ساختِ فعل مرکب گزارش میشود:
rōz-ē ǰamāl ‹ī› Basrī hākem ī pārs būd sawār šudag dar ān be gozašt har čand buzurgān-iš be ōy guftand “kē asp az ān gyāg be gardān (?) tā xūb ast ayāb ān kē payādag šudag rawēm behtar, ǰamāl ‹ī› Basrī nē šanīd ham-čenān abāg sawārīh be gozašt ōy ham dar ān sāl māzūl gašt ‹ud› wafāt yāft. MU29 20.5-6
روزی جمالِ بصری حاکمِ پارس بود، سوار شده در آن (= کاخ(8)) بگذشت، هرچند بزرگان به او گفتند «که اسب را از آنجا بگردان (؟) تا خوب است یا آن که پیاده شده، برویم بهتر است»، جمالِ بصري نشنيد، همچنان با سواري بگذشت، او هم در آن سال معزول گشت و وفات يافت.
واژة عربی– فارسی ناموسدان به صورتِ ناماسدان (پهلوی شده ؟) و مُنجّم (ستارهشناس) در شاهد زیر آمده است:
Frāsyāg Tūr az nāmās-dānān ud monaǰǰemān rāy pursīd ka wārān čē rāy nē wārēd? MU29 26.4
افراسیابِ تور از ناموسدانان (= دانندگان قانون طبیعی) و منجّمان پرسید که باران چرا نبارد؟
واژههای رسم، و رضا به صورت پهلوی شده رضاگ در عبارات زیر ذکر شده است:
kū pad abar rasm ī niyāgān ud pēšēnagān abar rā yašt yazišn yazdān ǰāǰā kunēnd. MU29 17.68
(در پايانِ هزارة زردشت) كه به رسمِ نياكان و پيشنيان را (چون) يشت، يزشِ ايزدان جا به جا (عوضي) انجام دهند.
šah Wištāsp rezāg dād. MU29 19.2
شاه گشتاسپ رضا داد.
واژة شجر به معنی «درخت» و جمع فارسیِ شجران بجای «درختان» و شکّ در شواهد زیر نمایان است:
kū pad abāg anē draxt kē wēnēm abāg haft tāk dāšt kū kē ān šaǰar-ē haft-tāk hamānāg būd. MU29 17.21
كه ديگر [در خواب] درخت كه بينم هفت تاك (شاخه) داشت، يعني كه همانا آن شجرِ هفتتاك بود.
šaĵarān /ščl’n'/ pl. MU29 17.15
MU29 17.30; andar mardōmān ī gētīg dēn ī tō padīrēd ud kas-iz šakk ud gumān ‹ī› wad pad dēn nē āwrēd ud rāh ī nēk ud abēzag be rawēd. MU29 17.4
در ميانِ مردمان گيتي، دين تو را پذيرد و نيز كسي شكّ و گمانِ بد در دين نياورد و راهِ نيك و ويژه (پاك) برود.
صفت تعالی برای خدا، فعل عربی– فارسی طلبیدن در نمونههای زیر به چشم میخورد:
čē ān kē xwadāy tālā bē kas-ē nē mē mānad saxwan ōy ham xwadāy ham be saxwan kas-ē nē mē mānad. MU29 19.2
چنانكه خداي تعالي به كسي نميماند، سخن او (هم) خداي [است]، سخن او هم به سخن كسي نميماند.
pas dādār Ohrmazd Mānsaraspand yazd rāy framūd kū ruwān ī Keršāsp rāy abar nazdīk ‹ī› xwēš be talabēd. MU29 1.4
پس دادار اورمزد، ايزدِ مانسرسپند را فرمود كه روانِ گرشاسپ را به نزديكيِ خويش بطلبد.
واژة وحشت، و وقت به صورت پهلوی شده وکت wkt / (؟)، ولایت (سرزمین) درهمریخته و خراب را در جملات زیر میتوانیم ببینیم:
kū pad ranǰ ud wahšat ud saxtīh abar mardōmān ī +dēnīg awarēd. MU29 17.78
كه [در پايانِ هزارة زردشت] رنج و وحشت و سختي بر مردمِ ديني آيد.
andar wakt āmōxtan (?) pēš ī Ohrmazd nišast u-š wāǰ hamē +xwāst. MU29 18.1
اندر وقت آموختن پيش اورمزد نشست و (آموزشِ) باژ هميخواست2.
xwad ĵāmāsp bē walāyat ‹ī› Pārs abar kōh-ē dar dēm nihād, ēdōn kē ān dēm-ē az seng ‹ī› āhan-rubā sāxtag tā ēn zamān xarāb gaštag ast. MU29 20.2
جاماسپ، خود، به ولايتِ پارس بر كوهي ديمي (معبدي) نهاد، ايدون كه آن ديم از سنگِ آهنربا ساخته تا اين زمان خراب گشته است.
4.24. سرانجام در کنار واژگانِ فلسفیِ چون: عرض و جوهر و ذات در بالا (متنِ شکندگمانیگ)، واژة ذات بار دیگر در این متن، در گزاره زیر نمایان است:
ud bē az zāt ‹ī› Zarduxšt har če bawēnd ud būdē abar ōy rōšn būd. MU29 20.1
و بهجز ذاتِ زردشت هرچه باشد و بودي بر او (= جاماسپ) روشن بود.
نتیجهگیری
سخن پایانی این است که زبانها و فرهنگهایی که در درازنایِ روزگاران، سدهها و هزارهها، با هم از نزدیک پیوند و ارتباطی داشتهاند، و بده بستانهای فرهنگی و بازرگانی (اقتصادی) کردهاند، بیگمان بدهبستانِ زبانی نیز داشتهاند و اگر این پیوند ادامه یابد، باز هم چنین معاملهای تداوم خواهد داشت. شایان ذکر است که این وامدهی و وامگیری در پدیدة زبانی همواره دو سویه و کمابیش پایاپای بوده است. بهطوری که لغویّون و زبانشناسان آماری که از وامواژههای ایرانی (در دورة باستان، میانه و نو) در زبان عربی ارائه دادهاند، کمابیش از چهار و پنج هزار واژة فارسی و ایرانی از روزگاران کهن (دورة جاهلی) تا پس از اسلام، در آن زبان جا خوش کرده است. از اینرو میتوان گفت که لغات عربی هم کمابیش از آن زمانها به زبان فارسی باستان و میانه ورود پیدا کرده است و این فرایند مربوط به فارسی پس از اسلام نیست، ولی شایان ذکر است که واژگان قرآنی و دینی فراوانی بعد از اسلام به زبان فارسی راه یافته است که پژوهشگران ایرانی و غیرایرانی از دیرگاهان بدان پرداختهاند. این پژوهش به علاقهمندان پژوهش دربارة وامواژههای عربی- فارسی و فارسی- عربی سرنخی میدهد که پیوند میان این دو زبان را از دیدگاه تاریخی اندکی دقیقتر بنگرند.
پینوشت
1. برای خوانش دیگر: Ôdhâ-î Arangîstân (î Arûm)، ( نک. Anklesaria 1949: 13 ). در متنِ اوستایی raŋhaya (نام رود) آمده که دارمستتر پهلویِ وندیداد آن را arvastin-i-Rum (میانرودانِ روم)، خوانده و رود «رنگهَ» را با اروند = دجله در سرزمین میان رودان (بین النهرین) یکی میداند. (ر.ک: Darmesteter 1898: 7, n. 51 ).
2 برای توضیحات بیشتر دربارة نام حضرت ابراهیم (ع) در قرآن، (ر.ک: آرتورجعفری 1372 : 99 به بعد).
3. منظور ابوجعفر دوانيقي (خلافت 136-1358 ق.)، خليفة دوم عباسي است. دوانيقي يعني «كسي كه دانه دانه خرج ميكند»، صفت ابوجعفر، همین خليفه است كه به سبب امساك بدين نام شناخته شد (اقبال آشتياني1389 : 84-85).
4. منظور مأمون خلیفة عباسی است که مناظره معروف میان آذرفرنبغ فرخزادان از پیشوایان زردشتی (سدة هشتم تا اوایل نهم میلادی)، با شخصی به نام ابالیش در حضور او انجام گرفت.
5. نام یعقوب (ع) نیز از نامهای قرآنی است و بارها در این متن مقدّس بهکار رفته است، برای آگاهی بیشتر ریشهشناسی، (ر.ک: جفری 1372 : 416 به بعد).
6.شمارة نخست از سویِ چپ در برابرِ واژة پهلوی- پازند، شمارة فصل و شمارة پس از نقطه شمارة بند آن متن است.
7. این دو متن باهم به فارسی نیز ترجمه شده است. نک. کتابنامة این گفتار، میرزای ناظر، 1373، اولی توسط مزداپور 1378 نیز ترجمه شده است.
8. جاماسب حکیم عمارتی ساخته بود بر کوهی از پارس، چنانکه هر کس پارهای از اشیای آن را برمیداشت، نمیتوانست از آن کاخ بیرون بیاید، نیز اگر صاحب مقامی از برابر آن میگذشت، از منصب خود معزول میشد. (ر.ک: مزداپور 1378 : 323 به بعد).
منابع
اقبال آشتياني، عباس (1389) تاريخ ايران، چاپ هفتم، تهران، نامك.
جفری، آرتور (1372 ) واژههای دخیل در قرآن مجید، ترجمه دکتر فریدون بدرهای، تهران، توس.
ژينيو، فليپ (1984) ارداويرافنامه (ارداويرازنامه)، ترجمه و تحقيق دكتر ژاله آموزگار ( 1372)، تهران، معين.
فرهوشي، بهرام (مترجم، 1378) كارنامة اردشير بابكان، تهران، دانشگاه تهران.
مزداپور، کتایون (مترجم، 1378) بررسي دستنويس م.او29 (داستان گرشاسب، تهمورس و جمشید، گلشاه و متنهاي ديگر)، تهران، آگه.
میرزای ناظر، ابراهیم (مترجم، 1373) روزِ هرمزد ماهِ فروردین- ماهِ فروردین، روزِ خرداد (همراه با متن پارسی میانه)، مشهد، ترانه.
ماهیار نوابی، یحیی (مترجم، 1374) يادگار زريران، تهران، اساطير.
Anklesaria, B. (1949) Pahlavi Vendidâd (Zand-î Jvît-dêv-dât), Bombay.
Darmesteter, J., 1898, Vendidad or lows against the demons, Avesta, The Scared Books of Zoroastrianism, Book 3, (from Scared Books of the East) ed. by Joseph H. Peterson, 1995 (Avesta.org).
Durkin-Meistrerernst, Desmond (2004) Dictionary of Manichaean Middle Persian- and Parthian, School of Oriental and African Studies, University of London.
Jamasp-Asana H.D.J. & W. West (1887) Shikand-Gûmânîk Vijâr (The Pâzand-Sanskrit text together with a fragment of the Pahlavi), Bombay.
Kent, R. G. (1953) Old Persian (Grammar-Texts-Lexicon), New Haven.
de Menasce J. P. (1945) Škand-Gumānīk Vičār, Fribourg.
Nyberg, H. S. (1974) A Manual of Pahlavi, Vol. II, Wiesbaden.
Sanjana, D. D. Peshotan (1895) The Zand í Javít Shêda dâd, Vendidâd (The Pahlavi version of the Avesta), Bombay.
متون پهلوی با نشانههای اختصاری:
AWN = Gignoux, Ph. (1984) Le Livre d’ Arda Virāz, Paris.
Az = Jamasp-Asana, J. D. J. (ed., 1897) Pahlavi Texts, Bombay.
DK5 = Amouzgar, J, et A. Tafazzoli (2000) Le Cionquiéme Livre du Dēnkard- (5), Paris.
KNA = Antia, E. K. (1900), Kârnâmak-i Artakhshîr Pâpakân, Bombay.
MGA = Chacha, H. F. (1936), Gajastak Abâlish (Mātīkān ī Gajastak Abālīš), Bombay.
MU29 = MS. MU 29, D. K. Jamasp Asa, M. Nawabi, B. Farahvashi (ed., 1976), The story of Garshasp, Tahmurath, Jamshid, and other texts, [with the
technical assistance of M. Tavousi], Shiraz.
Pahl.Vd. = Jamasp, D. H. (1907) Vendidâd (Avesta text with Pahlavi translation and commentary, and glossarial index), vol. 1 (texts), Bombay.
SHE = Daryaee, T. (2002) Šahrestānīhā ī Ērānšahr (A Middle Persian Text on Late Antique Geography, Epic, and History), Colifornia.
ZXA = Dhabhar, E.B.N. (ed., 1927), Zand i Khūrtak Avistāk, Bombay.
[1] * دانشیار گروه زبانشناسی، دانشگاه شهید بهشتی، ایران mansouri.yadollah@yahoo.com
[2] 1. براي خوانش و معني جمله، (ر.ک: مزداپور 1378 : 314 و 316 ).