پیوند زیستسیاست با گفتمانهای جهانی: لیبرالیسم، توتالیتاریسم، امنیت
الموضوعات :
1 - دانش آموخته دکتری حقوق و علوم سیاسی، دانشگاه علامه طباطبائی، ایران
2 - دانشیار گروه علوم سیاسی، دانشگاه علامه طباطبایی، ایران
الکلمات المفتاحية: زیستسیاست, سیاست بدن, لیبرالیسم, توتالیتاریسم و امنیت.,
ملخص المقالة :
تفسیری از لیبرالیسم، توتالیتاریسم و امنیت به¬مثابه گفتمان زیستسیاسی، هدف این مقاله است. هدف گفتمان، تولید سوژة مورد نظر است که در معیارها و الگوهای روزمره مشاهده و قابل کنترل باشد. مسئلة اصلی متن حاضر، آشکارسازی چگونگی پیوند گفتمانهای موجود و پیوند آن با زیستسیاست و سیاست بدن است. چگونگی تلاقی این گفتمانها با سیاست بدن آنچنان گسترش یافته است که شامل بخش زیادی از نظریهها و متون مختلف در قرن بیستم می¬شود. کاوش در این اندیشهها نشان میدهد که گرایشها و اقدامات یکسانساز بدن و جمعیت، دغدغة اصلی بسیاری از گفتمانهای یک سدة اخیر است. الگوهای بدن اقتصادی یا بدن تولیدگر ثروت، بدن غیر یا دیگری و امنیت از دل این گفتمانها برآمده¬ است. تقریباً همة پژوهشهای مشابه که در این زمینه به نگارش درآمدهاند، متأثر از اندیشة میشل فوکو است و در متن حاضر نیز از همین روند و از روش تبارشناسی تبعیت کردهایم. از این¬رو فرضیة پژوهش این است که اشکال نظامهای توتالیتاریسم، لیبرالیسم/ نئولیبرالیسم و امنیت، شکل تکامل¬یافتة زیستسیاستاند و ابتدا در فرم زیستسیاست به عرصه پا نهادهاند. در مجموع میتوان گفت که نظامهای بررسی¬شده به¬مثابه گفتمان و در اشکال زیستسیاسی تبلور یافتهاند تا به سوژة مورد نظر در سطحی جهانی و محلی دست یابند.
آرنت، هانا (1390) وضع بشر، ترجمة مسعود علیا، تهران، ققنوس.
فوکو، میشل (1388) اراده به دانستن، ترجمة نیکو سرخوش و افشین جهاندیده، تهران، نشرنی.
---------- (1396) تئاتر فلسفه، ترجمة نیکو سرخوش و افشین جاندیده، تهران، نشرنی.
کریستوا، ژولیا (1396) زندگی روایت است: هانا آرنت، ترجمة مهرداد پارسا، تهران، شوند.
لمکه، توماس (1396) زیستسیاست؛ درآمدی پیشرفته، ترجمة محمد زهدی گهرپور و فاطمه سادات، تهران، ثالث.
هال، دونالد ای (1396) سوژهگی: ما چه کسی یا چه چیزی هستیم؟، ترجمة هادی شاهی، تهران، پارسه.
Agamben, J (2004) An Interview with Giorgio Agamben, German law journal, Vol. 05 NO. 05, PP 609-614.
Amster, Ellen J (2013) Medicine and the Saints; Science, Islam, and the Colonial Encounter in Morocco, 1877-1956. University of Texas Press.
------------------ (2015) The Body and the Body Politic: Medicine, Public Health, and Healing as History in the Modern Middle East and North Africa. International Journal of Middle East Studies, Vol 47, Issue 3, pp563-565.
Arnold, David (1993) Colonzing the Body: State Medicine and Epidmeic Disease in Ninteen- century India. University of California Press.
Cros, F (2014) The fourth age of security. In The Government of life: Foucault, Biopolitics, and Neolibralism. Fordham University Press.
Esposito, R (2013) Terms of the political: community, immunity, biopolitcs. Fordham University press.
Foucault, M (2008) The Birth of Biopolitics: Lectures at the College de France 1978-1979. Hampshire: Palgrave Macmillan.
Garaland, D, (2014) what is the history of the precent? On Foucault’s genealogies and their critical preconditions, Punishemant and society, Vol. 16(4), 365-384. Gray, G (2005) Foucault: A very short introduction. Oxford University Press.
Grzinic, M & Tatlic,S (2014) Necropolitics, Racialization, and Global Capitalism. Historicization of Biopolitics and Forensics of Politics, Art, and Life. Lanham, MD: Lexington Books.
Hardt, M & Negri, A (2000) Empire: The New World Order, Harvard University Press.
John, O (2014) Five Bodies; Refiguring relationships. London, Sage publications Lemke, T (2001) The birth of bio-politics; Michael Foucault’s lecture at the College de France on neo-liberal governmentality, Economy and Society, Vol. 30, NO. 2, PP 190-207.
Linstead, S (2004) Organization theory and postmodern thought. SAGE Publication, London.
Lorenzini, D (2018) Governmentality, subjectivity, and the neoliberal from of life, Journal for cultural research, VOL. 22, NO. 2, 154-166.
Mavelli, L (2017) Governing the resilience of neolibralism through biopolitics. European journal of international relations, Vol. 23(3) 489-512.
Nadia, B and etal (2017) Body politics. Politics, groups, and identities.VOL.5, NO.1,1-3.
Neidich, W (2017) Cognitive capitalism and governance of the prefrontal cortex, In The Routledge Handbook biopolitics, London and New York, Routledge, Taylor & Francis group.
Norris, P; Inglehart, R. (2003) The true clash of civilization, Foreign policy,135, pp 63-70.
Ong, A (1990) State versus Islam: Malay families, women’s bodies, and the body politic in Malaysia. American Ethnologist, Vol.17, No.2, pp 258-276.
Prozorov, S (2017) Biopolitics and socialism: Foucault, Agamben, Esposito. In The Routledge Handbook biopolitics. London and New York, Routledge, Taylor & Francis group.
Repo, J (2017) Gender equality as bioeconomic governmentality in a neoliberal EU.InThe Routledge Handbook biopolitics.London and New York, Routledge, Taylor & Francis.
Rose, N (2001) The Politics of Life Itself. Theory, Culture & Society, Vol. 18(6): 1–30.
--------- (2004) Powers of Freedom: Reframing political thought. Cambridge University press.
Smith, S (2018) Democracy and the bodypolitic from Aristotle to Hobbes. Political Theory, Vol.46 (2)167-196.
Sojoholm, C (2017) Kristeva and the political. New York, Routledge, Taylor &francis group.
Vatter, M (2006) Natality and bio politics in Hanna Arendet. Revista de CienciaPolítica;Vol, 26, 137-159.
Vatter, M & Lemm, V (2014) The Government of life: Foucault, Biopolitics, and Neolibralism. Fordham University Press.
Vaughan-Williams, N (2017) Carl Schmitt, Giorgio Agamben and the ‘nomos’ of contemporary political life. In The Routledge Handbook biopolitics. London and NewYork, Routledge,Taylor& Francis group.
Venn, C (2009) Biopolitics and colonialism: A transcolonial genealogy of inquality. Theory, culture & society, Vol. 26(6): 206-233.
Wichelen van, S (2010) Religion, Politics and Gender in Indonesia: Disputing the Muslim body. New York, Routledge, Taylor & Francis Group.
دوفصلنامه علمي «پژوهش سیاست نظری»
شماره سی و سوم، بهار و تابستان 1402: 346-323
تاريخ دريافت: 19/01/1399
تاريخ پذيرش: 18/06/1402
نوع مقاله:پژوهشی
پیوند زیستسیاست با گفتمانهای جهانی:
لیبرالیسم، توتالیتاریسم، امنیت
چکیده
تفسیری از لیبرالیسم، توتالیتاریسم و امنیت بهمثابه گفتمان زیستسیاسی، هدف این مقاله است. هدف گفتمان، تولید سوژة مورد نظر است که در معیارها و الگوهای روزمره مشاهده و قابل کنترل باشد. مسئلة اصلی متن حاضر، آشکارسازی چگونگی پیوند گفتمانهای موجود و پیوند آن با زیستسیاست و سیاست بدن است. چگونگی تلاقی این گفتمانها با سیاست بدن آنچنان گسترش یافته است که شامل بخش زیادی از نظریهها و متون مختلف در قرن بیستم میشود. کاوش در این اندیشهها نشان میدهد که گرایشها و اقدامات یکسانساز بدن و جمعیت، دغدغة اصلی بسیاری از گفتمانهای یک سدة اخیر است. الگوهای بدن اقتصادی یا بدن تولیدگر ثروت، بدن غیر یا دیگری و امنیت از دل این گفتمانها برآمده است. تقریباً همة پژوهشهای مشابه که در این زمینه به نگارش درآمدهاند، متأثر از اندیشة میشل فوکو است و در متن حاضر نیز از همین روند و از روش تبارشناسی تبعیت کردهایم. از اینرو فرضیة پژوهش این است که اشکال نظامهای توتالیتاریسم، لیبرالیسم/ نئولیبرالیسم و امنیت، شکل تکاملیافتة زیستسیاستاند و ابتدا در فرم زیستسیاست به عرصه پا نهادهاند. در مجموع میتوان گفت که نظامهای بررسیشده بهمثابه گفتمان و در اشکال زیستسیاسی تبلور یافتهاند تا به سوژة مورد نظر در سطحی جهانی و محلی دست یابند.
واژههاي کلیدی: زیستسیاست، سیاست بدن، لیبرالیسم، توتالیتاریسم و امنیت.
مقدمه
بخش اعظم اندیشههای مختلف در غرب بر سرشت بشری بنیان گذاشته شدهاند. تا جایی که میتوان گفت سرشت بشری، مسئلة محوری 25 قرن گذشتۀ اندیشة سیاسی غرب بوده است. سرشت بشر نیز بر بدن استوار است. بر همین اساس پارادایم اساسی تحلیل اندیشة سیاسی هابز را «سرشت سیاست بدن3» نامیدهاند (ر.ک: Smith, 2018: 168-171). بدن در آثار و اندیشة سیاسی اندیشمندان از دوره باستان تاکنون از طریق استعارهها و مفاهیم مختلف بازتاب یافته است(1). اما هرچه به دوران معاصر نزدیکتر شدهایم، تمرکز و نظریهپردازی دربارة آن بیشتر شده است. بارکن4، این تحول را تحت لوای انساندیسی5 در سه مرحلۀ عادی6 (شناخت جهانی یکسان از بدن در دورة باستان)، ماهیت فیزیکی7 بدن و سوم، بازنمایی سیاست بدن8 (در دورة مدرن) شناسایی میکند (John, 2014: 30-40).
بخش زیادی از آرای اندیشمندان در جامعهشناسی، اندیشة سیاسی، فلسفه و پدیدارشناسی به بدن و رابطة آن با قدرت پیوند یافته است. به همین ترتیب بدن در دو سدة اخیر در گفتمانها و نظامهای سیاسی جهانی، جایگاهی جدیتر یافته است؛ تا جایی که میتوان ادعا کرد که هیچ لایهای از زندگی اجتماعی و سیاسی در عصر حاضر وجود ندارد که به گونهای بدن درگیر آن نشده باشد. مسئلة ما در متن حاضر، شناسایی اهمیت سیاسی شدن بدن در گفتمانهای جهانی مانند توتالیتاریسم، لیبرالیسم و امنیت است؛ به طوری که شناخت اینکه این گفتمانها چگونه بر بدن متمرکز میشوند، ارزشمند است. به عبارتی دیگر این گفتمانها قبل از هر چیز سوژهساز هستند و این سوژهسازی با تکیه بر دانش (مانند ژنتیک و علم پزشکی) و اقتصاد (بدن تولیدگر ثروت) انجام میشود. گفتمانهای یادشده همراه با مجموعهای از فنون، مناسک و در نهایت ایجاد اشکالی از نشانههای زیستی بر ساخت بدن وارد میشوند و در تلاشند تا به سوژة مورد نظر خود دست یازند.
از اینرو پرسشهای اساسی این متن بدینگونه است که:
- بدن چگونه به محل یا هدف نظامهای سیاسی و گفتمانهای منتسب به آنها بدل میشود؟
- به تعبیر دیگر بدن چگونه به سیاست پیوند میخورد تا به اهداف گفتمانی به صورتی نظاممند تبدیل شود؟
- سوژهسازی از طریق این گفتمانها، چگونه صورت میپذیرد؟
روششناسی این پژوهش مبتنی بر تبارشناسی و به تبع آن گفتمان فوکویی است. «تبارشناسی اثبات و چگونگی تداوم نوشتن تاریخ انتقادی، راهی برای دستیابی نظام ارزشها9 در حال حاضر است. تبارشناسی به شناسایی رابطة قدرت و بدن که بخش اعظم آنها امروزه فراموش شده است، میپردازد» (Garaland, 2014: 370, 376). به تعبیر دقیقتر، تبارشناسی به منزلة تحلیل مبدأ در محل اتصال بدن و تاریخ است. تبارشناسی بایستی بدن کاملاً منطبع تاریخی و تاریخ ویرانکنندة بدن را نشان دهد (فوکو، ۱۳۹۶: ۱۵۲). در گفتمان فوکویی، اثراتی که گفتمان بر سوژه و بدن او میگذارد، اهمیت دارد. از اینرو جایگاه بدن در نظامهای گفتمانی موجود در متن حاضر مدنظر است. بدین معنی که وقتی بدن در قالب نظامی توتالیتاریستی و لیبرالیستی جای میگیرد، با چه نشانههایی، محل محدودیتها، تولید ثروت و امنیتی که بر بدن و جمعیت وارد میشود مورد بازخوانی قرار میگیرد.
برآورد مفهومی زیستسیاست و سیاست بدن
به طور کلی مفهوم زیستسیاست همواره با سیاست بدن همراه است. فهر و هلر، زیستسیاست را با عنوان «سیاست بدن» همخوان میدانند (لمکه، 1396: 109). در متن حاضر نیز این دو تقریباً در یک راستا به کار رفتهاند. زیستسیاست اساساً پیوند یافتن زندگی و سیاست است. در واقع رویکرد انضمامی دولت در زندگی اعضای جامعه است یا همان سیاستهای دولت در عرصة زیستی مردم است. بر این اساس ترسیم و تدوین مناسبات اجتماعی در زندگی برای پیشبرد منافع دولت، رویکردی زیستسیاسی است. در مجموع زیستسیاست از طریق حکومتمندی یعنی کنترل، انضباط و رسوخ قدرت دولت در جزئیات زندگی مردم به انجام میرسد که موجب شکلگیری رفتارها و کنشهای جدید در عرصة زیستی میشود. پای ثابت زیستسیاست، بدن و جمعیت است.
سیاست بدن10، سازمانی از اعمال و هوش است که بازنمایی اجتماعی و مادی سوژه را در پیوند با قدرت نشان میدهد (John, 2014: 30-32) و پاسخ خود را در پرسشهای زیر مییابد: حکومتها چگونه به نیازهای سیاسی بدن که از نرمهای قراردادیشده تخطی میکنند، پاسخ میدهند؟ چه راههایی برای سرکوب فیزیکی متأثر از روابط قدرت وجود دارد؟ تنظیم یا عدم تنظیم بدنها بر جامعه چه تأثیری دارد؟ بدنهای تخطیگر، چگونه جوانب روابط ملی و بینالمللی را به چالش میکشند؟ چشمانداز اخلاقی و فرامین پاکدامنانه، چگونه بر تنظیم و حمایت از بدنها حک میشود؟ (Nadia & et al, 2017: 1-2). در مجموع سیاست بدن، مناسبات میان قدرت و بدن است که شامل رفتارها در قالب کلام، گفتار و پوشش است. برای نمونه زبان و کلمات اساساً سیاسی و پر از منافعاند و سیاست امری زبانی است. از اینرو زبان قدرت کردار، تکنیک، نهاد و مناسبات را میسازد و ما را تبدیل به موضوع میکند.
اهمیت و پیشینة موضوع
نیکولاس رز با تکیه بر تفسیر آثار فوکو به سرچشمة چهارگانهای از زیستسیاست پرداخته است که میتواند در پیشینة پژوهشهایی که در این زمینه انجام شده، یاریگر باشد. در واقع پیشینة پژوهشیهای قبلی در این چهار بعد قابل تجمیع است. زیستسیاست بهمثابه سیاست مخاطره11: (شکل زیستی- بیولوژیکی قرن نوزدهم و بیستم که موجب پدید آمدن بدنهای خارجی یا دیگری12 است). زیستسیاست ذرهانگارانه13: ( استفاده از علم ژنتیک که گفتمان مسلط چهار دهه اول قرن بیستم در آلمان و غرب است). زیستسیاست بهمثابه اخلاق سیاست14: (زیستن با ماهیتی اخلاقی که موجب نوعی از سبک زندگی اجتماعی مبتنی بر کیفیت زندگی، زندگی درست، انتخاب درست، حق مرگ و مانند آن است). سیاست معطوف به زندگی15: (زندگی معطوف به خود که افراد خود را در قالب اصطلاحات سوماتیک «تن» میفهمند؛ یعنی فنونی که افراد، کیفیت زندگیشان را بر اساس آن قضاوت میکنند) (Rose, 2001: 20- 22). هر کدام از این خوانشها، جداگانه یا در تلفیق با هم موجب شکلگیری نظام معرفتی شده است که حاصل آن روی بدن و جمعیت خود را نشان داده است. مثلاً در توتالیتاریسم، شکل زیستی- ژنتیکی و دفع دیگر جمعیتها پدید آمده است. خروجی لیبرالیسم و نئولیبرالیسم، زندگی معطوف به خود و سبک زندگی بدن تولیدگر ثروت است. امنیت، شکل زیستی تعریف جمعیتهای خطرناک و به یک معنی اخلاق سیاست را موجب شده است.
هرچند مباحث خاورمیانه و کشورهای اسلامی در اینجا مورد بحث ما نیست و نیازمند مقالات دیگری است، با این حال اهمیت موضوع ایجاب میکند که اشارههای مختصری به آن داشته باشیم. گفتمان، سوژهساز است. گفتوگوها، گفتمانها و چالشهای موجود در خاورمیانه نیز با مجموعهای از مفاهیم سکسوالیته همبستهاند که تقلیلپذیر به عوامل جزئی نیستند. ابعاد متعدد قانونی، سیاسی، اجتماعی و مذهب به شکلدهی جنسیتگرایی در خاورمیانه و کشورهای اسلامی دامن زده است. وچلن در اثر «مذهب، سیاست و جنسیت در اندونزی: منازعة بدن مسلمان» دال اصلی گفتوگوی اخلاقی دهة نود در اندونزی را متمرکز بر بدن زنانه و سکسوالیته میداند. او منازعة احزاب سکولار و اسلامی اندونزی نیز از همین زاویه خوانش میکند (Wichelen, 2010: 92-109).
اونگ، استاد دانشگاه کالیفرنیا (برکلی) در اثر خود «دولت در مقابل اسلام: خانوادههای مالایی، بدنهای زنانه و سیاست بدن در مالزی»، چالشهای موجود در دهة نود را بر سر تفاوت در کنترل و تنظیم سیاست بدن چون «زن» و «خانواده» استوار میکند. عواملی چون طبقه متوسط، تنش میان دولت سرمایهداری و گفتمان مذهبی، ایدئولوژی محافظهکار به عینیت و ماندگاری سیاست بدن، حفظ رابطة اقتدار میان سکسوالیته زن و مرد و رجحان اجتماعی آن کمک کرده است (Ong, 1990; 272).
نوریس و انگلهارت نیز تنش فرهنگی میان اسلام و غرب را به تساوی جنسیتی و به طور کلی در نگاه به بدن میدانند. از نظر آنها نقش بنیادی زایش بحرانهای منطقه در نگاه جنسیتی به بدن میان گفتمانهای محلی و جهانی است (Norris & Inglehart, 2003: 63-70). علوم مدرن (پزشکی جدید و روانپزشکی)، بخشی از گفتمانهای سوژهساز هستند. مقاومتها و شورشها در کشورهای اسلامی و هندوستان در چالش بر سر استیلای بدن از طریق این علوم قابل خوانش است. آمستر، این را داستان کلونیالیزم بدنها مینامد. او در مقالة کوتاه خود با عنوان «بدن و سیاست بدن: پزشکی سلامت عمومی... در خاورمیانه و شمال آفریقا»، شورشها و ناآرامیهای خاورمیانه را با ماهیت چالش بر سر بدن میداند. او در مطالعة موردی دیگری، پزشکی و علوم جدید را در مراکش و شمال آفریقا با مقاومت و برخورد بدنها به عنوان چالش جدید میشناسد (Amster, 2013: 1-2; Amster, 2015).
دیوید آرنولد با مطالعة موردی هندوستان در کتاب «کلونیالیزم بدن: پزشکی دولت و بیماریهای همهگیر در قرن نوزدهم هندوستان»، پزشکی و برنامههای منتسب به آن را ابزار کلونیالیزم بدن میداند که همواره با مقاومت روبهرو شده است. به زعم او، مقاومت هندیها در مقابل انگلستان در راستای مقاومت برای استیلا بر بدنها بود (Arnold, 1993: 61-70).
مابون، استاد دانشگاه لنکستر در آثار متعدد خود، ریشة خشونتهای خاورمیانه را در حذف جمعیتها و بدنها از گردونة قدرت میداند که موجب شکلگیری «وضعیت استثنا»ست. به زعم او، پایان داعش به عنوان پایان منازعه در خاورمیانه نیست. مگر آنکه دولتها به تقسیم قدرت و آشتی جمعیتهایی که از گردونه حذف شدهاند روی آورند(2). در خاورمیانه و کشورهای اسلامی، جدا از گفتمانهای جهانی، گفتمان محلی نیز سوژه را مورد دستخوش قرار میدهد. در نهایت کارکرد همة این گفتمانها موجب استبداد معرفتی شده است که الگوی خود را روی بدن خالی میکند.
چارچوب نظری
«هیچ چیز... بیش از تمرکز صرف بر حیات بدن، فرد را اساساً از جهان جدا نمیکند...» (هانا آرنت).
«... فضیلت مدرن، معنویت مدرن، دانش مدرن، بهمثابه اشکال بیماری...» (نیچه، ارادة قدرت).
اندیشه آرنت با اصطلاحات متعددی چون حیات برهنه، روایت، جهان مشترک، مشترکات میان تنها و با مفاهیمی چون آزادی، زحمت، کار، بیگانگی، زایندگی16، مرگ و مانند آن تبیین شده است. سیاست در اندیشۀ آرنت، سیاست زاینده است. زایندگی، نقطة مقابل کنترل پیکرها و جمعیت است. پویا نبودن سیاست موجب گسترش سیاستمرگ17 و حیات برهنه در رژیمهای توتالیتر قرن بیستم شد (Vatter, 2006: 137-141). از اینرو در اندیشه آرنتی با becoming (ها) روبهرو هستیم. اما تمرکز صرف بر بدن بهمثابه حیوان زحمتکش، این زایش را از میان میبرد. آرنت حاصل پیروزی کار یا حیوان زحمتکش را نوعی بیجهانی میداند. بنابراین به زعم او، «نشان عصر مدرن، بیگانگی از جهان است، نه از خود بیگانگی» (آرنت، ۱۳۹۰: ۳۸۱). تمرکز بر بدن موجب دستخوش و ویرانی کیستی سوژه است. این «کیستی» را نمیبایست در یک سیر فایدهباورانة اجتماعی عینی و انضمامی کرد، زیرا بشر در میان روایتهای متکثر پراکنده است. بیگانگی با تن و جهان موجب خشکاندن این روایتهاست. بنابراین به نظر او، «هیچ چیز بیش از تمرکز صرف بر حیات بدن، فرد را از جهان جدا نمیکند...» (کریستوا، 1396: 65-۷۶).
بدن تقلیلیافته به زحمت در راسیسم و بروکراسی نظامهای توتالیتاریستی در مواجهه با جمعیت خارجی موجب ظهور اصل سیاست بدن با ویژگیهایی توتالیتاریسم شد. به طور کلی زیستسیاست آرنتی همواره با جامعهای پویا و پیشبینیناپذیر همراه است. اما زیستسیاست کنترلگر بدن فاقد پویایی، زایندگی و شکلگیری جهان مشترک است. بر این اساس بیگانگی جمعیتها اعم از مهاجران، ملتهای فاقد استقلال و مردمی که تنشهای روزمرة اجتماعی را تجربه میکنند، بایست در بیگانگی تن پیگیری کرد. ممنوعیتهای زبانی، فرهنگی، رفتاری، جغرافیایی و فردی که از طریق گفتمانهای مسلط پدید میآیند، موجب این بیگانگی است.
زیستسیاست پیش از هر کس با نام فوکو درآمیخته است. به زعم فوکو، تا قبل از
قرن هفدهم با عصر حاکمیت روبهرو هستیم. اما بعد از آن یعنی در عصر زیستسیاست، تمرکز بر تنظیم بدن و جمعیت تولد یافت. بر این اساس «قدرت قدیمی مرگ با نماد قدرت حاکم، جای خود را کاملاً به ادارۀ بدنها و مدیریت حسابگرانة زندگی داد» (فوکو، 1388: ۱۶۴). به طور کلی پروژة فکری فوکو بر چگونگی تولید سوژه مدرن در عصر زیستسیاست تمرکز دارد که مبتنی بر استیلای بدنها از طریق دانش مدرن، نهادهای مدرن و فنون خود به انجام میرسد. این انضباط در سه مرحله بررسی میشود: دانش مدرن در کتاب «نظم اشیا» و «دیرینهشناسی دانش»، نهاد زندان در «مراقبت و تنبیه» و «پیدایش کلینیک» و برساختن انسان توسط خود در اثر «تاریخ جنسیت». فوکو در این راستا قائل به سه دورة تاریخی: رنسانس، کلاسیک و مدرن که هر یک حامل صورت دانایی آن دوره است و متفکر در آن لایهها میاندیشد. در واقع هر دوره ساختار و نظام معرفتی خاص و متفاوت خود آن دوره را القا میکرد. برای شناسایی این دورهها، فوکو از دو دورة دیرینهشناسی و تبارشناسی عبور میکند. دیرینهشناسی درصدد نشان دادن ضوابط و تفاوتهای ساختاری و گسستهاست. تبارشناسی نیز رابطة بدن و قدرت محصور در آن دورههاست.
دورههای سهگانه هرکدام صورتدانایی یا اپیستمهای را ایجاد میکنند که درون خود گفتمانهای مرتبط با آن صورت دانایی را به همراه دارند. از اینرو گفتمان برای فوکو، «همانند روابط تولید برای مارکس، ناخودآگاه برای فروید، قوانین غیر فردی زبان برای سوسور و ایدئولوژی برای آلتوسر است» (هال، 1396: 135). برای نمونه زمانی که لیبرالیسم، توتالیتاریسم و امنیت در قالب گفتمان ظهور مییابند، بدن در همان گفتمانی محصور میشود که معطوف به صورت دانایی دورة مدرن است. بر این اساس بدنها عینیتیافته و حاصل آن گفتمانها هستند که در نتیجة تولد علوم جدید پدید آمدهاند. به زعم فوکو، هیستریک شدن بدن زن، تربیت بدن و سکس کودک، اجتماعی کردن تولیدمثل، روانپزشکینه شدن انحراف جنسی از قرن هجدهم، موجب تمرکز بر بدن و تحول به زیستسیاست شد. کلیت این تمرکز موجب پدید آمدن بدن اقتصادی، بدن تولیدگر ثروت و یا بدنی که باید تنظیم و مراقبت گردد، شد. این نظمبخشی و تنظیم به دو شکل تأدیبی و تنظیمی فراهم آمد.
جدول ۱- خلاصه دو نوع کلی از زیستقدرت (زیستسیاست)
زیستسیاست | هدف اثر | ابزار | ابزار دانش- قدرت |
تأدیبی | بدن (فردی) کنترل بدنها | مدارس، ارتش، زندان و بیمارستان... | جرمشناسان، روانپزشکان و روانشناسان |
تنظیمی | جمعیت کنترل جمعیت | تنظیم اولاد، عمر و سلامت عمومی... | جمعیتشناسان، جامعهشناسان و اقتصاددانان |
(Gray, 2005: 88)
به همین شکل، تحول به زیستسیاست موجب دگرگونی در نحوة نگاه به بدن و تغییر در واژگان شد که هر یک حامل مناسبات جدید بر زندگی و بدن شدند که میتوان به شکل زیر آن را ترسیم کرد:
جدول ۲- شفافیتبخشی نظام نظری فوکو بر مفاهیم مختلف
در سه دوره پیشامدرن، مدرن و پسامدرن
جامعه | پیشامدرن | مدرن | پسامدرن |
تاریخ | فرایند فردیتسازی | ||
قدرت | حاکمیت | تنبیه و مراقبت | حکومتمندی |
ابزار استفاده | شکنجة علنی | سلسهمراتبی/ بهنجارسازی/ آزمون کردن | مبتنی بر مسئولیت |
دانش | انحصاری | تقسیمبندی جزئی و مشخص | فراگیر |
اثرات | ترس از تنبیه | تقسیمبندی شده | نشان کردن/ شناسه دادن |
خود | ستیز برای افتخار | ستیز برای خودمختاری | ستیز برای هویت |
هویت | مبتنی بر اطاعت | بهنجار شده | زیباییشناسانه (حسی) |
مقاومت | محدود | گسترده | اتفاق فضای هویتها |
سوبژکتیوته | جامع/ فراگیر | شخصیشده | سوژه شده |
اخلاق | مطلق | مبتنی بر نظم عمومی | محلی شده |
حقیقت | کارکرد خدا / طبیعت | متأثر از قدرت/ رضایت | گرهخورده به هویت |
(Linstead, 2004: 17)
صورتهای گفتمانی زیستسیاست
در مجموع گفتمانهای مورد بحث در این متن، پیش از هر چیز قالبی زیستسیاسی دارند. فوکو همانند ماکس وبر، «زیستسیاست را عنصر تکوین سرمایهداری» میداند (فوکو، ۱۳۸۸: ۱۶۲). بدن در این پروژه برای تنظیم و تولید حداکثری سود استفاده میشود که میتوان آن را در لیبرالیسم و نئولیبرالیسم شناسایی کرد.
زیستسیاست بهمثابه لیبرالیسم/ نئولیبرالیسم
فوکو در «تولد زیستسیاست»، لیبرالیسم را چارچوب عمومی زیستسیاست میداند. در واقع تحلیل او از جامعه مدنی برای شناسایی نقش گفتمانهای لیبرال و حکومتمندی در آن است. به زعم فوکو، «لیبرالیسم... شامل هستهای دو قطبی از روابط آزادتولیدگر- ویرانگر بود. لیبرالیسم باید آزادی تولید میکرد، اما این عمل مستلزم تعیین محدودیتها، کنترلها، اشکال جبر و الزامات مبتنی بر تهدید نیز بود» (Foucault, 2008: 64). بر این اساس رویکرد زیستسیاسی لیبرالیسم نه بهمثابه یک نظریه سیاسی یا اقتصادی، بلکه فرمی از حکومتمندی است. بنابراین هر جا که لیبرالیسم «آزادی فردی» را میبینند، فوکو مراقبت مبتنی بر ادارة رفتار را رصد میکند. لیبرالیسم به نظم خودآفرین فردی جهت میدهد که بهزودی فهمی از حکومتمندی را از آن استخراج میکنیم. بنابراین ما در چنین نظامی با سوژة حکومتکننده- حکومتشونده روبهرو هستیم. به همین ترتیب ویژگی نئولیبرالیسم قبل از هر چیز، «رژیم سوژهساز منطبق با تولید سازوکارهای مختص چون استثمار، انباشت و خلع مالکیت است» (Mavelli, 2017: 490-91). سوژهسازی نئولیبرالیسم حول «چارچوب عمومی زیستسیاست» و به دنبال خلق سوبژکتیوته قابل کنترل است. بنابراین با تفاسیر عامی چون اقتصادی، فلسفه سیاسی، ایدئولوژی، پروژه سیاسی- اجتماعی و منطق حکومتی دارد، در نهایت بهمثابه مجموعهای از ایدههای ناهمگون، مناسک و رژیمهای قدرت شناسایی میشود که به شیوههای گوناگون بر بدن سوژه اعمال میشود.
به تعبیر دقیقتر، مفهوم حکومتمندی فوکو، دو تحلیل از نئولیبرالیسم را در برمیگیرد. ابتدا تمایز گذاشتن میان عرصة خصوصی و عمومی و شکلدهی جامعه را بهمثابه ابژه و دوم، نیاز به تسلسل، گسترش سیاست مبتنی بر اشکال خودتنظیمی یا همان فناوریهای معطوف به خود است (Lemke, 2001: 201). به مرور این سیر تحول موجب سه مؤلفه یا سه شکل از نئولیبرالیسم شد: تکنولوژیهای شکلدهنده رفتار به منظور اهداف خاص؛ نئولیبرالیسم بهمثابه آزادی فردی و نئولیبرالیسم مبتنی بر استراتژی سیاسی رام کردن سوژهها (Lorenzini, 2018: 154-161). هدف این ابعاد سهگانه، شکلدهی «زندگی معطوف به خود» است. بنابراین هنر حکومت لیبرالی با پیش کشیدن نقد اخلاقی به دنبال سوبژکتیوته «خودمؤسس18» است که در ایدۀ خودکمالی و فردیت والا نهفته است؛ به طوری که مؤلفههای شخصیشده و فرهنگ در یک راستا عمل میکنند. از اینرو اساس نئولیبرالیسم همراه با نوعی از اومانیسم جدید فرد را در هستة اقتصادی عقلانی و آزادی رفتار و انتخاب بر مبنای خواست و آرزو قرار میدهد.
نیکولاس رز در کتاب «قدرتهای آزادی19»، این وضعیت را به «لیبرال پیشرفته20» که در واکنش به تحولات خاص دو دهه پایانی قرن بیستم پدید آمد، معرفی میکند. او در اینباره مینویسد: «مفهومی جدید از عقلانیت که سرکوبهای گوناگون را مستلزم میکرد و حکومت باید آن را معطوف به خود میکرد، گسترانده شد که بازار، خانواده، اجتماع، فردیت و راههای نو که تکالیف حکومتی بین آپاراتوسهای سیاسی، انجمنهای مداخلهگر21، بازیگران اقتصادی، شهروندان عمومی و خصوصی را در برمیگرفت. من این دیاگرام جدید از حکومت را لیبرال پیشرفته مینامم» (Rose, 2004: 139-140).
این اسلوب از حکومت نئولیبرال به خلق عادتها و انتظارات، شکلدهی رفتار سوژهها و راههای زندگی کردن در اشکال نو میپردازد. برای نمونه فرد در بازار، شکل مصرف و تبلیغات مبتنی بر آن معرفت گفتمانی هدایت میشود. بنابراین اشکال نئولیبرال، گسترش فنونی است که منجر به کنترل افراد یا استیلای بدنهای منفرد میشود. استراتژی تسلیم سوژهها مستلزم آمادگی مسئولیتپذیری برای مخاطرات اجتماعی نظیر بیماری، بیکاری، فقر و غیره است که با هدف جایگزینی مسئولیتپذیری و خودمراقبتی انجام میشود. بنابراین نئولیبرالیسم، افراد را تشویق به یک زندگی شخصی میکند که کارآفرینی ویژه را در خود به همراه داشته باشد و موجب مسئولیت شخصی و یک تعهد عقلانی اقتصادی با خودمراقبتی میشود. یکی از ابعاد اساسی خودمراقبتی از طریق برابری جنسیتی، لیکن با اولویت صرف مادی است.
برابری جنسیتی با هدف بهینهسازی زندگی و تولید جمعیت جدید در اروپایی در راستای اهداف نئولیبرالیستی ظهور یافت. جنسیت بهمثابه «تکنولوژی قدرت» با هدف انطباق بدنها با قدرت مورد استفاده قرار گرفت. با این استدلال که عقلانیت اروپای متحد نیازمند تنظیم توازن کار- زندگی، بچهداری، ترک والدین، تنظیم کار کردن و سودمندی مالی است تا زنان را در تولید و بازتولید رفتارشان تعدیل و تغییر دهد. از اینرو دهة نود اروپا، توسعة جنسیت چون یک فناوری زیستسیاسی بود که با هدف یکسانسازی بازتولید رفتار اقتصادی و با تکیه بر اهدافی مشتمل بر آزادی شخصی، سرمایهگذاری و حق انتخاب پدید آمد (Repo, 2017: 158-160). یعنی مسئولیت بیشتر زنان با هدف کامیابی و باروری جامعه بهمثابه هدفی کلی بود که نیدچ22 از آن با عنوان نوروپاور23 یاد میکند. نوروپاور در پی بهنجارسازی، بسیج، حکومتمندی جمعیت و بدن، بسیج اذهان برای تولید و فراهمسازی بهترین شکل از شهروند مصرفگرای جهانی است. زبان و تصاویر چون کلید رسانههای اجتماعی برای این منظور به کار گرفته میشوند. انعطاف و تنظیم ذهنی و عصبی با تکیه بر ظرفیتهای کاپیتالیسم مورد تأکید قرار گرفت تا نتیجة خود را در تولید یک مغز نئولیبرال نشان دهد. در واقع حوزۀ جدید نوروپاور، نه متکی بر ذهنی گذشتهنگر، بلکه با هدف فرامین آیندهنگرانه است (Neidich, 2017: 189, 192-194). حوزۀ مرسوم به نوروپاور با هدف سازماندهی، کنترل و تغییر شناخت و برای ایجاد نوعی سرمایهداری شناختی است که میبایست از مرحلة سرمایهداری صنعتی عبور میکرد.
هاردت و نگری، این پارادایم را تحول از «سرمایهداری صنعتی» به «سرمایهداری شناختی24» ذکر میکنند. سرمایهداری شناختی با مشخصههایی چون شکلبخشی، شبکهبندی، جهانی کردن و انتقال یقینی به سوژه غرق در کار مشخص میشود. در خلال این پروسه یا انتقال، دانش، خلاقیت، زبان و هیجان، به عنوان محور مرکزی تولید و بازتولید درونی جامعة مورد نظر به کار گرفته میشوند. چنین فرایندی منجر به سرکوب از طریق کار اجتماعی یا همان «کار غیر مادی25» میشود. در این زیستسیاست، شکلی از کنترل که گسترش خود را به صورت آگاهانه و در جمعیتی از بدنها یا تمامیت روابط اجتماعی میگستراند، وجود دارد (Hardt & Negri, 2000, 64: 24).
در واقع گسترش کار غیر مادی مبتنی بر یک فرضیه «زیستسیاسی» با هدف تغییر شناخت و به کارگیری کمتر نیروی جسمانی است. در این تغییر، توانایی «جنسیتی» بهمثابه فناوری قدرت در پی همسانسازی انعطاف و انطباق با گفتمانی نئولیبرالی است. در مجموع نئولیبرالیسم و لیبرالیسم، اشکالی عام از زیستسیاست جهانیاند. امروزه در غالب کشورهای جهان، سوژهها غرق یا در جستوجوی کار هستند، به طوری که ارزشهای مشترک و جهان مشترک به حاشیه رفته است و فرصتی برای جنبههای دیگر پرورش خود نیست. شکلی از زندگی معطوف به خود و خصوصی یا شناختی جدید پدید آمده است که افراد در گفتوگوها، مراودات و فعالیتهای روزانه خود معمولاً با جنبههای مادی، زندگی را ارزشگذاری میکنند.
زیستسیاست بهمثابه توتالیتاریسم
میدانیم که اشکال توتالیتاریستی نظامهای سیاسی در قرن بیستم بر محورهایی چون نژاد کهتر یا برتر، جمعیت خطرناک، دیگری و غیر بنیان گذاشته شدند. این همان بعد زیستسیاست مخاطرهآمیز است. میتوان گفت دهة سی و چهل، اوج ساختار توتالیتاریستی قرن اخیر بوده است. به لحاظ نظری، «پیمان بدنها با یک بدن در اندیشة هابز» و داروینیسم اجتماعی، پیشدرآمدهای اولیة این ساختار بود. پارادوکس دمکراسی - توتالیتاریسم اندیشة هابز قبل از هر چیز در زندگی زیستسیاسی مردم خود را نمایش میدهد. توتالیتاریسم بدون یک خوانش زیستسیاسی در رویدادهای معاصر کامل نیست. آگامبن در این رابطه میگوید: «... اگر نازیسم و رابطة آن با استالینیسم هنوز برای ما یک معماست و اگر از توضیح آن عاجزیم، به این دلیل است که ما پدیدة
توتالیتاریسم را در شکل زیستسیاسی آن را درک نکردهایم» (Agambn, 1998: 148).
در همین رابطه، اسپوزیتو در تلاش است که ریشة فجایع قرن بیستم را با استفاده از پارادایمی توتالیتاریستی درک کند و آن را به دموکراسی رادیکال یا حداکثری وصل میکند. اگر آرنت، خاستگاه توتالیتاریسم را نتیجة تقلیلنگری سیاست باستان و سیاستزدایی میبیند، در مقابل تالمون آن را در فزونی تساویجویانه دموکراسی میداند (Prozorov, 2017: 106-7). اسپوزیتو نیز آن را برآمده از یک سیر چپگرایانة مریض درون دموکراسی و به تعبیر روشنتر، فزونخواهی دموکراسی میداند؛ دموکراسی رادیکال، حداکثری و مطلق و مملو از خواستههای تساویجویانه (Esposito, 2013: 103-4).
در مجموع خواست این فزونی، نتیجة خود را در زیستسیاست و زندگی مردم نشان میدهد. اسپوزیتو تا جایی پیش میرود که کلیت توتالیتاریسم را در شکل زیستسیاسی آن درک میکند و میپرسد: «توتالیتاریانیسم یا زیستسیاست؟». به زعم او توتالیتاریسم نه یک ایدئولوژی، فلسفه یا ضدیت با تاریخ، یا فلسفه سیاسی، بلکه پیشاپیش سیاستی بیولوژیکی، یک سیاست زندگی و در کل زندگی است که به سمت ضدیت و تولید مرگ گرایش مییابد. از اینرو وقتی لویناس26 در دهة ۱۹۳۰ نوشت: امر بیولوژیکی، با همة مرگومیرهایی که تولید کرد، به ابژهای فراتر از زندگی معنوی و در واقع به قلب آن تبدیل شده بود (Esposito, 2013: 107)، به موضع زیستسیاسی توتالیتاریسم بسیار نزدیک بود.
بر همین اساس تفاوت زیستسیاسی کمونیسم و نازیسم نه لزوماً یک تفاوت ایدئولوژیک، بلکه تفاوت یک ایدئولوژی و یک بیولوژی نیز بود؛ یعنی تفاوت میان چیزهای قیاسناپذیر بود که باید تحت یک مفهوم مفرد جمعبندی شوند. در واقع انسان نازیسم، بدن مختص به خود چون مالک بدنی قابل استفاده، انتقالپذیر و بهمثابه یک گوهر درونی قابل فروش را دارد. از اینرو نازیسم، واژگونی تعلقات بدنی از خود به دولت با درونمایههای زیستسیاسی است. در مقابل نیز همان دموکراسی رادیکال قرار داشت که مفروض آن، «گروهی از سوژههای پیشاپیش یکسان که در تفاوت با بدنهایشان از هم شناخته میشوند» (Esposito, 2013: 110) بود. این خواستهای منطقی در دموکراسی حداکثری در بدنهای مختلف، رفتهرفته شکلی از دگری چون توتالیتاریسم را تولید کرد. توتالیتاریسم، این پارادوکس دوگانه را با تجمیع در یک بدن مختص به گفتمان خود حل کرد. بدنی که نژادش متفاوت و تعلقات خونیاش مشترک بود. در این خوانش توتالیتاریستی بدن، جامعه و تکثرهای داخل جامعه به مجموعهای از اعداد و مطالبات بهنجار یا نابهنجار کمیتساز تقلیل یافتند که سر دیگر آن، آلودهانگاری بود.
به زبان کریستوایی می توان گفت: «پاتولوژیهای مدرن، نظیر راسیسم و بیگانههراسی27، نمونههای آن سر دیگر آلودهانگاری هستند. راسیسم، نمونهای کامل از انحراف سوبژکتیوته سیاسی در انکار «اختگیاش» است که با قرارداد اجتماعی منتسب بر بدن فراهم آمده بود. از اینرو مؤلفههای راسیسم [مبتنی بر غیریتستیزی] خارجی، پیش از هر چیز ضرورت مؤلفه بدن سیاسی در دولت را پذیرفته بود» (Sjoholm, 2017: 80).
در مجموع میتوان توتالیتاریسم قرن بیستم را با تکیه بر مبانی بیولوژیک و صرفاً زیستسیاسی همچون افتراق بدنها، دیگری ناهنجار، گفتمان غیریتساز و مانند آن شناخت. ژنتیک و پزشکی برای افتراق یا انضباطبخشی و همسانسازی به بدنها مورد استفاده قرار گرفتند. در سمت دیگر، ساماندهی به جمعیت برای نمونه در ظهور نازیسم، صورتی از نظاممند کردن بدنها در گفتمان مسلط بود. آنچه نیکولاس رز از آن به «زیستسیاست مخاطرهآمیز»، یاد میکند، به شکلی اشباحشده در توتالیتاریسم مشهود است. در واقع تشخیصهای چندگانه از جامعه توتالیتاریستی در شکل زیستسیاسی مدرن، خود را آشکار میکند. بدین معنی که زیست روزانة مردم در بدنهای منفردی جاری است که صورت زیستسیاسی گفتمان رسمی را در خود دارد. از اینرو توتالیتاریسم، بدن مختص به خود را به صورت اجبار و فشار و سرکوب علنی میسازد. در حالی که لیبرالیسم و نئولیبرالیسم، بدنها را با آزادی، خودمختاری و تنظیم خود میسازند. اما این تنظیم خود از طریق امکانات وسیع که در اختیار گفتمان مسلط قرار دارد، جریانسازی میشود.
زیستسیاست بهمثابه امنیت
«واژه امنیت از ریشه لاتین securitas است که به sine و curae منفک میشود و به معنی عدم وحشت است. واژة یونانی آن نیز a-taraxia است که به شدت در فیلسوفان کلاسیک چون افلاطون و ارسطو، غایب است. در متون فیلسوفان دیگر یونانی، امنیت در قاموس اسکیپتوس28 و به معنی فراگشت روانی است که آن را epokhe مینامند. از منظر اپیکورس، امنیت، لذت و هیجانزدگی ساده است. از آن زمان تا عصر زیستسیاست، فوکو به چهار دوره از امنیت اشاره میکند.
دورة اول، خوانشی معنوی spiritual از امنیت به نوعی از آرامش و غیبت از هر نوع خطر تداعی میشود و با نوعی از بنیان اخلاقی نیز در پیوند است. دورة دوم، امنیت در شکل امپراطوری است که با نوعی از اسطوره و صلح عجین است که شکل مکانی دارد. دورة سوم، با محوریت فیلسوفان سیاسی چون هابز، لاک، روسو و اسپینوزا و با تمرکز بر وضع طبیعی ظهور مییابد. مشخصة این دوره، «باید از امنیت دفاع کرد» است و هدف غایی آن، جامعة مدنی است. دورة چهارم، امنیت زیستسیاسی ظهور مییابد که با اصطلاحاتی چون امنیت انسانی، زیستامنیت، امنیت جهانی و اثربخشی امنیت همراه است. در این دوره، دیگر دولت ابتدا و انتهای امنیت نیست؛ بلکه هر چیزی مشتمل بر زندگی در جمعیت مدنی بهمثابه یک ابژة امنیت محسوب میشود. امروزه وقتی از امنیت غذایی، انرژی، ترافیک، اینترنت، اطلاعات و غیره صحبت میشود، به این دوره مرتبط است. امنیت بهنوعی دیگران را به هدف مراقبت تمرکزگرا29 از دشمنان خارجی و داخلی وصل کرده است، به طوری که همه در رصد نگاهی سراسربین امنیتی هستند. امنیت در دورة زیستسیاست، کنترل سیال30 است؛ کنترل جنبشها و ارتباطاتی که تمرکززدایی شدهاند» (Cros, 2014: 17-28).
فوکو، فناوری امنیت را برای این دوره که زیستقدرت مشتمل بر دو نوع معنای اساسیِ نظارت بر بدن فردی و تنظیم کنترل جمعیت به کار میبرد، استفاده میکند. امنیتگرایی بهنوعی به زندگی نیاز به تفکیک از جمعیتهای متفاوت و زندگی معطوف به خود معنی شد؛ به طوری که از جنگ جهانی دوم، سیاستمداران، فناوریهای حکومت را از خدمات اجتماعی به خدمات اجتماعی فردی مدیریت کردند. سیاستگذاران همواره از تعارض میان خودمختاری شخصی و ضمانتهای اجتماعی بدون امنیت فردی سخن میراندند؛ بدین معنی که چگونه میتوان امنیت فردی بدون مشوق وابستگی، یا بدون از میان رفتن اتکا به نفس را که دستیابی یک شهروند مدرن، به رقابت و کارآفرینی را محقق میسازد، فراهم کرد؟ (Rose, 2004: 184-187). روند این پروسه به سازوکارهای نئولیبرالیسم چون امنیت نئولیبرالی به دورة قبل از جنگ جهانی دوم پیوند یافت. در واقع نئولیبرالیسم از سیری طبیعتگرایانه به جامعه مخاطرهآمیز31 تحول یا تغییر یافت که امنیتگرایی، بخش اساسی این پروسه بود و در واکنش به نظمبخشی، یا کنترل «فقرگرایی32» قرن هجدهم و جنایات قرن نوزدهم پدید آمد.
میتوان نقطه شروع «سلسلة امنیت- جمعیت- حکومت» و «مثلثِ حکومت، جمعیت و اقتصاد سیاسی» را از بدو قرارداد وستفالیا دانست؛ زیرا وستفالیا، رأس رویدادهایی است که امکان یک شیفت رادیکال را در سطوح قدرت دولت و سیاست بدن که بعدها به جمعیت، امنیت و اقتصاد در اروپا و جهان مفهومسازی شد، فراهم آورد (Venn, 2009: 212-222). از اینرو مؤلفة امنیت بهمثابه زیستسیاست در دولت مدرن، شرایط خود را در یک کلونیالیزم تبارشناسانه نابرابر نشان میدهد. در واقع فضا از طریق امنیتسازی تعریف، شناسایی و سپس محاصره میشود. مفهوم مرز زیستسیاست «تعمیمیافته33» از دل این نوع گفتمان زاده شد (Vaughan-Williams, 2017:149).
توماس لمکه در اثر «مخاطرات امنیت، لیبرالیسم، زیستسیاست و ترس(3)»، به ایدۀ «فناوری امنیت» از لیبرالیسم بهمثابه شکلی از حکومت که در آن تولید آزادی فردی از طریق تنظیم امنیت مبتنی بر ترس در «جمعیت» ایجاد میشود، میپردازد؛ به طوری که «اقتصاد قدرت34» به «قدرت اقتصاد35» در رژیمهای نئولیبرال گره میخورد. بدین معنی که لیبرالیسم بدون فرهنگی از خطر نباید وجود داشته باشد (Vatter & Lamm, 2014: 7). این شیوه مبتنی بر بازی ترس در حکومتها تبلور یافت. از اینرو پایه سیاست امنیتی پیش از هر چیز نه قرارداد اجتماعی، بلکه یک پیمان امنیتی میان دولت و جمعیت یا بدنها شد. در این پیمان، محدودیتهای مداخله دولت به صورت قانونی و به طوری تعریف شد که ترس یا هراس، یکی از پیشزمینههای کارکردی امنیت آن باشد. فناوری امنیت مبتنی بر این وضعیت، ایدة امنیت را تبدیل به ضرورتی اقتصادی در چارچوب قانونی و سیاسی کرد. زمانی که هژمونی مفهوم امنیت در آرای هابز به عنوان ضمانت آزادی گسترش یافت، آپاراتوسهای امنیت و مفهوم «فناوری امنیت» به عنوان راهی برای جابهجاییها و انتقالهای اهداف تاریخی تعریف شد تا امنیت را به دیگری نابهنجار یا خطرناک بیاراید. به عبارت دقیقتر امنیت بهمثابه گفتمانی عمل میکرد تا مسیری پرمنفعت بسازد.
فوکو در این باره اثبات کرد که «امنیت در قرن هجدهم، تبدیل به پارادایمی از حکومت شد تا سیاستمداران فیزوکرات، امنیت را نه به معنای پیشگیری از فجایع، بلکه بدین صورت مورد استفاده قرار دهند تا فجایع روی دهند، بلکه آن را به مسیری پرنفع هدایت کنند» (Agamben, 2004: 610-611). از اینرو امنیتسازی بیش از آنکه نفس امنیت را هدف قرار دهد، بازیچهای برای گفتمانهای قدرت شد تا به قدرت و منافع خود بیفزایند. امنیت در این دوره به پارادیمی ایمنساز تبدیل شد.
به زعم اسپوزیتو، کنترل ایمنسازانه «پارادیم ایمنسازی36» بر تفکر مدرن سیاسی غرب حاکم شد. بدین معنی که امنیت، قدرت گستردة زندگی را محدود میکند... تا جایی که منطق زندگی37 یا حفظ زندگی کمکم به شکل منفی و سپس به نفی آن بینجامد. در همین رابطه، اسپوزیتو برای مقابله با سیاست مرگ، عصر کنونی منشعب از پارادایم ایمنسازی زیستسیاست ایجابی38 را با مرجعیت بدنهای ناقص فردی و جمعی معرفی میکند که از خود در برابر تلاش برای همزادپنداری، یکپارچهسازی و مسدودسازی دفاع میکنند و به نوعی بهنجاربودگی درونماندگار زندگی وفادار میمانند تا در برابر تسلط بیرونی فرایندهای زندگی مقاومت کند (لمکه، 1396: 120-121). این یکپارچهسازی، بخش زیادی از جمعیت کشورها، مناطق قارهای و در نهایت جهان را محدود میکند. به صورت خلاصه، آنها را در «وضعیت استثنا» یا زندهمانی بدون زندگی قرار میداد. بدنهای محل وضعیت استثنا، هدف سادیسم و خشونت هستند. وضعیت استثنا موجب افسردگی گروهی و ملی، مقاومت و در نهایت خشونتهای متعدد خواهد شد. شورش بدنها، حاصل امنیتسازی پررنگ در غالب رویدادها و شورشهای اجتماعی و سیاسی قرن بیستم است. برای نمونه، یکی از اشکال این گفتمان، اثرات خود را بر جمعیتهای مهاجر و رانده شده از وطنشان نشان میدهد که از آن به نکروپولتیکال نام برده میشود.
نکروپولتیکال39، چگونگی موضوع شدن مهاجران و تبعیدیان همچون سوژه خشونت قانونی و جنایی، یا تهدید به مرگ، قاچاق بهمثابه برده جنسی و اهداف کاری است؛ تا جایی که کسانی که کشورهای خود را ترک میکنند، مشابه نیروی مرگ قلمداد میشوند. نکروپولیتیکال، آپاراتوسها، فناوریها و سازوکارهای به حاشیه بردن و محرومسازی را نشان میدهد (ر.ک: Grzinic & Tatlic, 2014). به یک معنی نوعی جنگهای فرهنگ40 به بهانة امنیت گسترشیافته است (Rose, 2004: 184-187).
به عبارت سادهتر، نکروپالیتیکال، وضعیت استثنا و پارادایم ایمنسازی نشان میدهد که چگونه شکلی از زیستسیاست جهتیافته برای تسلط و هژمونی خیل عظیمی برپا میشود؛ به طوری که bios (حیات مدنی) بر zoe (حیات طبیعی) ارجحیت مییابد. قانون، گفتمان طبقة مسلط، مستثنیسازی به هر شکلی بر تجربة زیسته، هویت گروهی و فردی، استقلال و خودمختاری اولویت مییابد. قانون با تعریفی که از امنیت ارائه میدهد، خود موضع خشونت میشود و نتیجهاش را بر بدنهای غیر، خالی میکند. چنین فضایی به تولید سوژة از جهان بیگانه دامن میزند. در واقع امنیت در اینجا دیگر گفتمانی برای در مقابل قرار دادن جمعیتها در مقابل همدیگر یا «جامعه در مقابل جوامع، گروه در مقابل گروهها و بدن در مقابل بدنها»ست.
در مجموع سه شکل گفتمانی مورد بررسی در این متن، هر کدام دالها و ویژگیهایی دارد که حاصل دورههای مختلف تاریخیاند و هماکنون بهمثابه گفتمانهای جهانی و محلی عمل میکنند. توتالیتاریسم در بطن خود سازندة بدن غیر و به دنبال تنظیم جمعیت خاص مورد نظر است. وضعیت استثنا، حیات برهنه و در نهایت راسیسم حاصل این گفتمان است که به صورت حذف بدن غیر به اجرا گذاشته میشود. لیبرالیسم و نئولیبرالیسم در پی تغییر شناخت سوژههاست که بر جنسیت و فناوریهای خود معطوف است. در نهایت امنیت مرزبندیهای تنظیم جمعیت در شکلی نفعطلبانة گفتمان مسلط عمل میکند و بهانهای برای حکومتهای یکسانساز و سرکوبگر است تا حیات جمعی جغرافیایی خود را بنیان نهد.
نتیجهگیری
گفتمان گاه فرصتهایی ایجاد میکند و گاه موجب از دست رفتن امکان زیست بهینه است. گفتمانهای جهانی بیش از هر چیز، وضعیت موجود و محلی را مورد دستخوش قرار میدهند. به طور کلی گفتمانهای بررسیشده در متن حاضر در یک سدة اخیر موجب دگرگونیهایی در زندگی روزمره شدهاند. چگونگی برخورد و یا تلقی قدرتهای محلی و کوچکتر دربارة آنها موجب مقاومت، همراهی و یا تنشهای اجتماعی و سیاسی شده است. در پژوهش حاضر قصد داشتیم تا صورتی از این گفتمانها را در مقیاسی جهانی آشکار کنیم. بدون خوانش از گفتمانهای جهانی نمیتوان جوانب برخی از دگرگونیها در زندگی را به طور دقیق بررسی کرد. کنشهای سیاسی در بستری از جزئیات فراهم میآیند که معمولاً مورد غفلت قرار میگیرند. زیستسیاست و سیاستبدن، شکلی از این جزئیات است. پارادایم معرفتی که از تلاقی گفتمانها برمیخیزد، در دو شکل نظری و عملی، خود را بر این جزئیات حاکم میکند. برای نمونه در شکل نظری، عناصر، دالها و معناهای دگرگونکننده دست به دست هم میدهند تا شکلی از عمل را در حوزة زندگی شخصی و گروهی ایجاد کنند. در مقابل گفتمانهای محلی و منطقهای در شکل ستیز، مقاومت و روایتهای گذشتهنگر به تکاپو میافتند تا به سوژة مورد نظر بقبولانند که حقیقت چیز دیگری است.
در عین حال این گفتمانهای محلی نیز متأثر از عناصر عام جهاننگر هستند. برای نمونه توتالیتاریسم که در دهههای ابتدایی قرن بیستم به شکل وسیعی گسترش یافت، بر گفتمانهای محلی، اثر عمیقی گذاشت. در واقع ما با شکلی از زیست محلی- جهانی طرف هستیم که از یک طرف، سوژة محلی تمایل دارد تا جهانی باشد و از طرفی تمایل به الگوهای محلی دارد. به همین دلیل ممکن است یکی از ابعاد الگوهای جهانی مانند غرق شدن در کار و موفقیت و اقتصاد را بپذیرد و شکل آزادی زیستی و اخلاقی را از دست بدهد. سوژة اخلاقی مورد نظر همان معیارهای اخلاقی جهانی و محلی را میپذیرد که بر اقتصاد، زندگی معطوف به خود و ضرورت امنیت (حذف دیگری) متکی است. برای نمونه اگر سوژة لیبرالی را کسی در نظر بگیریم که مرتباً غرق در کار، قدم زدن برای خرید و فروشگاههاست، در مقابل او کسی هم است که به جمعیتهای در حاشیه، غیر و یا خطرناک بیتفاوت است و یا آنها را بر اساس معیارهای اخلاقی گفتمان مسلط، مستحق سرکوب و حذف میداند. این نکته زمانی عمق مییابد که تصور جمعیت عظیمی در جهان را داشته باشیم که به امکانات عمده دسترسی ندارند و از آن محروم هستند.
از اینرو گفتمان عقلانیت جدیدی میسازد که از طریق آپاراتوس و نهادهای متعدد قابل اجراست. بنابراین ضدیت گفتمانهای محلی با نوع جهانی آن به معنای پیشرفت یا مقاومت خوشخیم نیست؛ زیرا محلیها نیز خود در سرکوب جمعیتهای زیردست، همان نمایش را تکرار میکنند. بنابراین ترکیبی از گفتمانهای جهانی-محلی و یا گذشته- جدید خود در ذات تنشهای موجود میان آنهاست و از این زاویه میتواند تفسیر یابد.
اتخاذ روشهای مشابه در گفتمانهای گوناگون حاصل نوعی از نظام معرفتی جهانی است که ریشة آن در دانشهای محلی نیز قابل جستوجو است. به صورت دقیقتر، اشکال مقاومت در مناطق خاورمیانه و کشورهای مشابه در شرق، مقاومت در مقابل گفتمانهای جهانی بود که به صورت تقریبی ناکام ماند. شکل یک سدة اخیر در این کشورها به لحاظ رفتاری، ساختار سیاسی، شورشها، شکل دگرگونی شهرها و مانند آن، گویای این مهم است. در نهایت میتوان گفت که گفتمانهای جهانی بیش از هر چیز بر ساحت زندگی و قدرت یا زیستسیاست، اثرات عمیقی داشته است.
پینوشت
1. See, Rentea, S. (2017). The Routledge Handbook biopolitics. London & New York, Routledge.
2. See: Mabon, S.P.“Sovereignty, bare life and the Arab uprisings”,Third World QuarTerly, 2017, Vol. 38, No. 8, 1782–1799. Also see:“The Apocalyptic and the Sectarian: Identity, Bare Life and the Rise of Da'ish”, in Before Military Intervention. Cham: Palgrave 2019, pp. 165-190.
3. Lemke, T. (2014). The risks of security: Liberalism, Biopolitics, and Fear. NewYork, Fordham University Press.
منابع
آرنت، هانا (1390) وضع بشر، ترجمة مسعود علیا، تهران، ققنوس.
فوکو، میشل (1388) اراده به دانستن، ترجمة نیکو سرخوش و افشین جهاندیده، تهران، نشرنی.
---------- (1396) تئاتر فلسفه، ترجمة نیکو سرخوش و افشین جاندیده، تهران، نشرنی.
کریستوا، ژولیا (1396) زندگی روایت است: هانا آرنت، ترجمة مهرداد پارسا، تهران، شوند.
لمکه، توماس (1396) زیستسیاست؛ درآمدی پیشرفته، ترجمة محمد زهدی گهرپور و فاطمه سادات، تهران، ثالث.
هال، دونالد ای (1396) سوژهگی: ما چه کسی یا چه چیزی هستیم؟، ترجمة هادی شاهی، تهران، پارسه.
Agamben, J (2004) An Interview with Giorgio Agamben, German law journal, Vol. 05 NO. 05, PP 609-614.
Amster, Ellen J (2013) Medicine and the Saints; Science, Islam, and the Colonial Encounter in Morocco, 1877-1956. University of Texas Press.
------------------ (2015) The Body and the Body Politic: Medicine, Public Health, and Healing as History in the Modern Middle East and North Africa. International Journal of Middle East Studies, Vol 47, Issue 3, pp563-565.
Arnold, David (1993) Colonzing the Body: State Medicine and Epidmeic Disease in Ninteen- century India. University of California Press.
Cros, F (2014) The fourth age of security. In The Government of life: Foucault, Biopolitics, and Neolibralism. Fordham University Press.
Esposito, R (2013) Terms of the political: community, immunity, biopolitcs. Fordham University press.
Foucault, M (2008) The Birth of Biopolitics: Lectures at the College de France 1978-1979. Hampshire: Palgrave Macmillan.
Garaland, D, (2014) what is the history of the precent? On Foucault’s genealogies and their critical preconditions, Punishemant and society, Vol. 16(4), 365-384.
Gray, G (2005) Foucault: A very short introduction. Oxford University Press.
Grzinic, M & Tatlic,S (2014) Necropolitics, Racialization, and Global Capitalism. Historicization of Biopolitics and Forensics of Politics, Art, and Life. Lanham, MD: Lexington Books.
Hardt, M & Negri, A (2000) Empire: The New World Order, Harvard University Press.
John, O (2014) Five Bodies; Refiguring relationships. London, Sage publications
Lemke, T (2001) The birth of bio-politics; Michael Foucault’s lecture at the College de France on neo-liberal governmentality, Economy and Society, Vol. 30, NO. 2, PP 190-207.
Linstead, S (2004) Organization theory and postmodern thought. SAGE Publication, London.
Lorenzini, D (2018) Governmentality, subjectivity, and the neoliberal from of life, Journal for cultural research, VOL. 22, NO. 2, 154-166.
Mavelli, L (2017) Governing the resilience of neolibralism through biopolitics. European journal of international relations, Vol. 23(3) 489-512.
Nadia, B and etal (2017) Body politics. Politics, groups, and identities.VOL.5, NO.1,1-3.
Neidich, W (2017) Cognitive capitalism and governance of the prefrontal cortex, In The Routledge Handbook biopolitics, London and New York, Routledge, Taylor & Francis group.
Norris, P; Inglehart, R. (2003) The true clash of civilization, Foreign policy,135, pp 63-70.
Ong, A (1990) State versus Islam: Malay families, women’s bodies, and the body politic in Malaysia. American Ethnologist, Vol.17, No.2, pp 258-276.
Prozorov, S (2017) Biopolitics and socialism: Foucault, Agamben, Esposito. In The Routledge Handbook biopolitics. London and New York, Routledge, Taylor & Francis group.
Repo, J (2017) Gender equality as bioeconomic governmentality in a neoliberal EU.InThe Routledge Handbook biopolitics.London and New York, Routledge, Taylor & Francis.
Rose, N (2001) The Politics of Life Itself. Theory, Culture & Society, Vol. 18(6): 1–30.
--------- (2004) Powers of Freedom: Reframing political thought. Cambridge University press.
Smith, S (2018) Democracy and the bodypolitic from Aristotle to Hobbes. Political Theory, Vol.46 (2)167-196.
Sojoholm, C (2017) Kristeva and the political. New York, Routledge, Taylor &francis group.
Vatter, M (2006) Natality and bio politics in Hanna Arendet. Revista de CienciaPolítica;Vol, 26, 137-159.
Vatter, M & Lemm, V (2014) The Government of life: Foucault, Biopolitics, and Neolibralism. Fordham University Press.
Vaughan-Williams, N (2017) Carl Schmitt, Giorgio Agamben and the ‘nomos’ of contemporary political life. In The Routledge Handbook biopolitics. London and NewYork, Routledge,Taylor& Francis group.
Venn, C (2009) Biopolitics and colonialism: A transcolonial genealogy of inquality. Theory, culture & society, Vol. 26(6): 206-233.
Wichelen van, S (2010) Religion, Politics and Gender in Indonesia: Disputing the Muslim body. New York, Routledge, Taylor & Francis Group.
[1] *نویسنده مسئول: دانش آموخته دکتری حقوق و علوم سیاسی، دانشگاه علامه طباطبائی، ایران
[2] **دانشیار گروه علوم سیاسی، دانشگاه علامه طباطبایی، ایران aa.rahbar@atu.ac.ir
[3] . The nature of the body politic
[4] . LeonardBarkan
[5] . anthropomorphic
[6] . simple anthropomorphism
[7] . Organic cosmos
[8] . The renewal of the body politic
[9] . revaluing of values
[10] .Body politic
[11] .Bio politics as risk politics
[12] . foreign bodies
[13] .Bio politics as Molecular
[14] . bio politics as ethopolitics
[15] . The politics of life it self
[16] . natality
[17] . thanatopolitical
[18] . Entrepreneur of herself
[19] . Powers of freedom
[20] . Advanced liberal
[21] . Intermediates associations
[22] . Neidich
[23] . Neuropower
[24] . Cognitive capitalism
[25] . Immaterial labor
[26] . Levinas
[27] . xenophobia
[28] . Skeptics
[29] . Centralized surveillance
[30] . Flow control
[31] . Enterprise society
[32] . pauperism
[33] . Generalised
[34] . economy of power
[35] . power of the economy
[36] . Paradigm of immunization
[37] . Immunity logic
[38] . Affirmative biopolitics
[39] .necropolitical
[40] . Culture wars