نقد جامعه مدرن در رمان «آواز کشتگان» از منظر نظریۀ انتقادی مکتب فرانکفورت با تأکید بر دیدگاه هربرت مارکوزه
الموضوعات :
1 - دانش آموخته دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه الزهرا(س)، ایران
2 - استاد گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه الزهرا، ایران
الکلمات المفتاحية: آواز کشتگان, مکتب فرانکفورت, نظریه انتقادی, هربرت مارکوزه.,
ملخص المقالة :
رمان «آواز کشتگان» به نقد ساختار اجتماعی، سیاسی و فرهنگی جامعه روزگارش پرداخته است. در این مقاله کوشش شده تا این اثر از منظر نظریۀ انتقادی مکتب فرانکفورت و با تأکید بر نظریات هربرت مارکوزه (۱۸۹۸-۱۹۷۹) نقد و تحلیل شود. مارکوزه فیلسوف و جامعهشناس آلمانی، پدر معنوی جنبشهای اعتراضی دهۀ 1960 شناخته میشود. نویسنده رمان «آواز کشتگان» با توصیف مبارزۀ فرهنگی قشر دانشگاهی و روشنفکر و همچنین ابزارهای نظام حاکم در سرکوب و ایجاد سلطه بر مردم، نظم موجود روزگار خود را به پرسشکشیده و سعی می کند گامی در جهت بهبود اوضاع جامعۀ خود بردارد. دستاورد پژوهش، ناظر بر این است که این رمان، به نقد جامعۀ آن زمان در سه حوزۀ تسامح سرکوبگر، جامعۀ جایگزین و صنعت فرهنگ به نقد سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه پرداخته است. محتوای رمان در حرکت به سمت جامعه اتوپیایی ایدهآل با دیدگاه نظریهپردازان مکتب فرانکفورت سازگار است.
باتامور، تام (1394) مکتب فرانکفورت، ترجمه حسینعلی نوذری، تهران، نی.
بشیریه، حسین (1380) تاریخ اندیشههای سیاسی در قرن بیستم، جلد 1، تهران، نی.
براهنی، رضا (1358) ظل الله، تهران، امیرکبیر.
-----------(1364) کیمیا و خاک، تهران، مرغ آمین.
---------- (1368) ، قصهنویسی، تهران، البرز.
---------- (1388) آواز کشتگان، تهران، نگاه.
بروجردی، مهرزاد (1387) روشنفکران ایرانی و غرب، ترجمه جمشید شیرازی، تهران، فرزان.
جی، مارتین (1372) تاریخچۀ مکتب فرانکفورت، ترجمه چنگیز پهلوان، تهران، کویر.
کانرتون، پل (1393) جامعهشناسی انتقادی، ترجمه حسن چاووشیان، تهران، کتاب آمه.
مارکوزه، هربرت (1362) انسان تکساحتی، ترجمه محسن مؤیدی، تهران، امیرکبیر.
------------ (1368) بعد زیباییشناختی، ترجمة داریوش مهرجویی، تهران، اسپرک.
------------ (1388) گفتاری در رهایی، ترجمة محمود کتابی، آبادان، پرسش.
------------ (1386) در باب اقتدار، ترجمة مجتبی گلمحمدی و علیعباس بیگی، چاپ دوم، تهران، گام نو.
------------ (1392) خرد و انقلاب، ترجمة محسن ثلاثی، چاپ دوم، تهران، ثالث.
------------ (1388) «بُعد زیباییشناختی»، زیباییشناسی انتقادی (گزیده نوشتههایی در باب زیباییشناسی.
از، بنیامین/ آدورنو/ مارکوزه) ترجمة امید مهرگان.
چاپ سوم، صص 76 ـ 59.
تهران، گام نو.
مک اینتایر السدر(1387) مارکوزه، ترجمه حمید عنایت، چاپ چهارم، تهران، انتشارات خوارزمی.
میلر، پیتر (1398) سوژه، استیلا، قدرت (در نگاه هورکهایمر، مارکوزه، هابرماس و فوکو)، ترجمة نیکو سرخوش و افشین جهاندیده، تهران، نشر نی.
نوذری، حسینعلی (1394) نظریه انتقادی مکتب فرانکفورت در علوم اجتماعی و انسانی، تهران، آگاه.
مقاله اعتضادالسلطنه، نوژن (1389) «مارکوزه، کاپیتالیسم، سوسیالیسم، دموکراسی و عدالت اجتماعی همراه با چالشهای آزادیخواهانه دانشجویان» فردوسی، شماره 89، صص 47-43.
تسلطی مهدی (1391) «بررسی مقایسهای مفهوم هژمونی و سلطه در اندیشۀ گرامشی و مارکوزه»، کتابداری، آرشیو و نسخهپژوهی، کتاب ماه علوم اجتماعی، شماره 51-52، صص 112-100.
جمادی، سیاوش (1388) «صنعت فرهنگ و رسانههای تکنیکی» اطلاعات حکمت و معرفت، شمارۀ 4، 14-9.
جوادییگانه، محمدرضا، تفنگسازی، بشیر (1391) «تأثیر حزب توده در ادبیات داستانی(1332-1357) » جامعهشناسی ادبیات، شمارۀ2، صص20-1.
سرکوهی، فرج (1369) «بازاندیشی جامعه به خود با واسطه رمان»، آدینه، شماره 63 و64.
صدقی رضوانی، محمدرضا، قادری، حاتم (1391) «کنش طبقاتی و تأثیر آن بر ادبیات داستانی ایران، مطالعه موردی رضا براهنی»، پژوهش سیاست نظری، شمارۀ12، صص 140-121.
عمارزاده، غلامرضا، حسینزاده، علی(1385) «نظریه انتقادی و معضلات سازمانهای امروزی»، فصلنامۀ مطالعات دفاعی و استراتژیک، شمارۀ 27.
قبادی، حسین علی، آقاگل زاده، فردوس، دسپ، سیدعلی(1388) «تحلیل در گسترۀ نظریههای ادبی معاصر» نقد ادبی، شمارۀ 6، صص184-149.
کلنر، داگلاس (1387) «نقدی بر زیباییشناسی مارکوزه»، ترجمة علی عامری مهابادی، پژوهشنامة فرهنگستان هنر.
شمارة 10، صص 106 ـ 101.
نجفی، رضا (1382) «تکنولوژی تمامیتخواه در بوتۀ نقد مکتب فرانکفورت- هربرت مارکوزه و نقد توتالیتاریسم صنعتی» کلک، شماره 143، صص 13-8.
Horkheimer,max.
theodor, Adorno (2002) Dialectic of enlightenment Translated by Edmund jephcott, Stanford university pres.
فصلنامه علمي «پژوهش زبان و ادبيات فارسي»
شماره شصتم، بهار 1400: 153-127
تاريخ دريافت: 01/09/1399
تاريخ پذيرش: 15/04/1400
نوع مقاله: پژوهشی
نقد جامعه مدرن در رمان «آواز کشتگان» از منظر نظریۀ انتقادی
مکتب فرانکفورت با تأکید بر دیدگاه هربرت مارکوزه
مهناز فولادی 1
مریم حسینی 2
چکیده
رمان «آواز کشتگان» به نقد ساختار اجتماعی، سیاسی و فرهنگی جامعه روزگارش پرداخته است. در این مقاله کوشش شده تا این اثر از منظر نظریۀ انتقادی مکتب فرانکفورت و با تأکید بر نظریات هربرت مارکوزه (۱۸۹۸-۱۹۷۹) نقد و تحلیل شود. مارکوزه فیلسوف و جامعهشناس آلمانی، پدر معنوی جنبشهای اعتراضی دهۀ 1960 شناخته میشود. نویسنده رمان «آواز کشتگان» با توصیف مبارزۀ فرهنگی قشر دانشگاهی و روشنفکر و همچنین ابزارهای نظام حاکم در سرکوب و ایجاد سلطه بر مردم، نظم موجود روزگار خود را به پرسشکشیده و سعی میکند گامی در جهت بهبود اوضاع جامعۀ خود بردارد. دستاورد پژوهش، ناظر بر این است که این رمان، به نقد جامعۀ آن زمان در سه حوزۀ تسامح سرکوبگر، جامعۀ جایگزین و صنعت فرهنگ به نقد سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه پرداخته است. محتوای رمان در حرکت به سمت جامعه اتوپیایی ایدهآل با دیدگاه نظریهپردازان مکتب فرانکفورت سازگار است.
واژههاي کلیدی: آواز کشتگان، مکتب فرانکفورت، نظریه انتقادی، هربرت مارکوزه.
مقدمه
رمان «آواز کشتگان» از مهمترین آثار ادبیات داستانی معاصر است که اوضاع نابسامان اجتماعی، سیاسی و فرهنگی دوره پهلوی و تلاشهای جستهگریختۀ دانشگاهیان و روشنفکران برای ایجاد شرایط مطلوب اجتماعی و فرهنگی را روایت میکند.
نویسنده رمان با بیان مسائل اجتماعی و فرهنگی -که اساس همۀ آنها را برخورد مستبدانه و ناتوانایی حکومت وقت در اداره مملکت میداند- به دنبال نظمی اجتماعی است که تمام اقشار و طبقات مردم از حقوق خود برخوردار و نسبت به آن آگاه شوند و اعتقاد دارد راه برونرفت از این مشکلات، مبارزۀ فرهنگی است تا جایی که سرانجام روزی عدالت و برابری برقرار شود؛ بنابراین مشخصۀ اصلی و اندیشۀ غالب بر این اثر رضا براهنی، مبارزۀ فرهنگی قشر روشنفکر با سلطۀ حاکم در نظام پهلوی و اصرار بر آن است و انتقاد جزء جداییناپذیر اندیشه و اثر وی است. او معتقد است با نگرش انتقادی میتوان جامعه را به سمت شرایط مطلوب سوق داد؛ از این نوع زاویۀ انتقادی، جهانبینی نویسندة رمان با نوع جهانبینی اعضای «نظریۀ انتقادی مکتب فرانکفورت» که هدف آنها انتقاد از وضع موجود برای رسیدن به وضع مطلوب است، همخوانی دارد. ازآنجاکه آثار اندیشمندان و نویسندگانی که رویکردشان مبارزه با وضعیت موجود جامعۀ زمانۀ خود و تلاش برای رسیدن به اهداف مشخص و ایجاد تغییر در ساختار حکومت و ایدئولوژی حاکم است، از منظر مکتب فرانکفورت و مشخصاً «نظریه انتقادی» این مکتب قابل بررسی و مطالعه است، تلاش شدهاست تا رمان «آواز کشتگان» از این منظر و با توجه به دیدگاههای هربرت مارکوزه، سیاسیترین چهرة نظریۀ انتقادی مکتب فرانکفورت، نقد و بررسی شود؛ بنابراین پرسش اساسی این پژوهش این است که چگونه این رمان بر اساس مؤلفههای نظریۀ انتقادی مکتب فرانکفورت و مشخصاً نظریات مارکوزه، منتقد ساختار سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعۀ مدنی زمان خود است؟ روش پژوهش در این مقاله، تحلیل محتوای کیفی است.
پیشینۀ پژوهش
با توجه به جستوجوی نگارندگان در منابع علمی، تاکنون پژوهشهای بسیار اندکی دربارۀ رمان «آواز کشتگان» انجام گرفتهاست که میتوان به این موارد اشاره کرد:
کبرا پالیزبان (1392) در مقالة «نقد و تحلیل ساختاری و محتوایی رمان آواز کشتگان»، ساختار زباني، كلامي و محتوايي رمان را بررسی و عناصر داستاني و چندوچون آنها را نقد و تحليل کردهاست.
مریم مرادی (1388) در «بررسی و تحلیل شخصیتپردازی، پیرنگ و زاویه دید در سه رمان معاصر آواز کشتگان، اضطراب ابراهیم و سووشون»، با روش تحلیلی- تطبیقی، به تحلیل و بررسی سه عنصر شخصیتپردازی، پیرنگ و زاویة دید در رمانهای اضطراب ابراهیم، آواز کشتگان و سووشون پرداختهاست.
موسی فرسنگی (1389) در پایاننامه «تحلیل روایت در پنج اثر داستانی رضا براهنی»، داستانهای بعد از عروسی چه گذشت، چاهبهچاه، آواز کشتگان، آزاده خانم و نویسندهاش را از نظر عناصر داستانی ازجمله پیرنگ، درونمایه، زاویة دید، شخصیت، گفتوگو، صحنه، فضا و لحن بررسی کرده و معتقد است در داستانهای براهنی هر یک از عناصر داستانی در نهایت قوت و استحکام به کار گرفته شدهاند.
محسن باقری (1390) در پایاننامه «بررسی رئالیسم جادویی و بازتاب آن در آثار داستانی رضا براهنی»، رمانهای روزگار دوزخی آقای ایاز، آواز کشتگان و رازهای سرزمین من را از نظر عناصر رئالیسم جادویی بررسی کرده و به این نتیجه رسیده است که رئالیسم جادویی روزگار دوزخی آقای ایاز با دو رمان دیگر متفاوت است.
به دلیل اهمیت رمان «آواز کشتگان» در ادبیات داستانی معاصر و کمبود پژوهش در این زمینه، انجام پژوهش برای روشنشدن زوایای مختلف این رمان ضروری به نظر میآید؛ بنابراین در پژوهش حاضر از زاویۀ انتقادی که از برجستهترین ویژگیهای این رمان است و با توجه به نظریۀ انتقادی مکتب فرانکفورت به بررسی و نقد این رمان پرداخته شده است.
هربرت مارکوزه
هربرت مارکوزه فیلسوف مارکسیست آمریکایی متولد 1898 میلادی است. در اوج دوران سرکوب چپگرایان توسط آمریکا، مارکوزه در کنار دیگر چهرههای مترقی آمریکایی به تلاش علیه موج فاشیستی که از سوی مقامات سیا و کاخ سفید هدایت میشد، برخاست. ارتباط فعال وی با مکتب فرانکفورت(1) در قالب نظریة انتقادی(2) و نیز واکاویهای عمیق او در حوزۀ فلسفه و روانشناسی جمعی، ساختارهای نوین سرمایهداری پیشرفته، از او چهرهای بیبدیل در محافل دانشجویی و علمی جهان معاصر نمودار میکند. برخی از طرفداران مارکوزه، پایه و مرتبة وی را به دلیل اندیشههای سرسختانة انتقادیاش تا حد پیامبر بالا بردهاند؛ اما حقیقت این است که او تنها، رهبری بانفوذ برای چپروان سیاسی است (اینتایر، ۱۳۸۷: ۱۰). وی بهطورکلی اجزای نظام سلطه را به نقد کشید و بینشی نسبت به رهایی و طرحی از تحول اجتماعی رادیکال ارائه داد (کلنر، 1387: 110). آثار مهم وی عبارتاند از: انسان تکساحتی، خرد و انقلاب، اروس و تمدن و مارکسیسم شوروی.
معرفی مؤلفههای نقد جامعۀ مدرن از منظر نظریة انتقادی با تأکید بر آرای مارکوزه
یکی از مفاهیمی که دولتها به خاطر حق آزادی و انتخاب برای مردم، ملزم به رعایت آن هستند، تسامح است که در اصطلاح به آن «تسامح آزادیبخش» گفته میشود؛ به این معنا که دولتها باید در راستای رعایت حقوق همۀ اقشار مردم و افکار و احزاب مختلف و حتی حق مخالف، برای آنها آزادیهایی از جمله؛ آزادی بیان و آزادی قلم قائل شوند؛ اما استدلال مارکوزه در خصوص تسامح آزادیبخش، این است که آزادی بیان و تسامح و تساهل در جوامع غربی که دم از دموکراسی میزنند، فریبی بیش نیست. وی معتقد است این آزادی بیان، تأثیر چندانی بر جامعه ندارد، زیرا از یکسو شیوهها و ابزار عقیدۀ آنها چنان اندک است که بازتابی نمییابد و دیگر اینکه اکثریت مردم چنان در سلطۀ نظام حاکم هستند و چنان با دستگاه آمیختهشدهاند که معنی و مفهوم سخنان مخالف را درنمییابند (نجفی، 1382: 9). درواقع آزادی و رهایی عبارت است از تجاوز به اراده و منافع اکثریت بزرگ افراد جامعه (مارکوزه، 1388: 30). وی میگوید: «جایگاه سیاسی تسامح تغییر یافته و از حالت فعال به حالت منفعل و از عمل به بیعملی بدل شده است؛ این مردم هستند که با حکومت تسامح میکنند و حکومت نیز به نوبۀ خود با مخالفتی که در چارچوب تعیینشده از سوی قدرتهای رسمی باشد، تسامح و مدارا میکند» (کانرتون، 1393: 357-356). این اندیشمند نظریۀ انتقادی در مقابل، اصطلاح «تسامح سرکوبگر» را بهکارمیگیرد؛ چراکه اعتقاد دارد، عملاً هیچ حکومتی تسامح آزادیبخش را در جامعه پیاده نمیکند. مارکوزه در مقالهای با عنوان «تسامح سرکوبگر» در سال 1969 دربارة تأثیرگذاری ابعاد امپریالیستی هنر در جامعه چنین میگوید: «بازار که با مساوات هنر و ضد هنر و غیر هنر، همة سبکها، مکتبها و فرمهای متضاد ممکن را در خود جذب میکند (اگرچه اغلب با نوسانهای کاملاً ناگهانی)، مغاک دوستانهای فراهم میآورد که در آن تأثیر رادیکال هنر و اعتراض هنر علیه واقعیت مستقر، فروبلعیده میشود» (مارکوزه، 1392: 361). وی معتقد است در دنیای امروز بهجز روشنفکران، اکثریت مردم تحت تأثیر نظام سلطة اجتماعی و فرهنگی شکلگرفتهاند و در توهم آزادی هستند.
جامعة جایگزین
مارکوزه با تأکید بر اهمیت مبارزه و اصلاحات سیاسی میگوید؛ انسان امروز چنان در رفاه و لذتهای کاذب زندگی صنعتی غرق شده که رؤیای جامعۀ آرمانی خود را فراموش کردهاست. وی که از عوام انتظار بیدارشدن روحیۀ نقادی و ترسیم آرمانشهر ندارد، از روشنفکران میخواهد نسبت به احیای علائق راستین در مقابل علائق کاذب جدی باشند تا با این روحیۀ انتقادی بتوانند به سمت آرمانشهر خود حرکت کنند. او در مقابل این ویژگی جوامع سرمایهداری و مدرن، ایدۀ «جامعۀ جایگزین» را مطرح میکند و میگوید روشنفکران موظفاند ایدۀ جامعۀ جایگزین را در برابر جامعۀ سرمایهداری حفظ کنند، حتی اگر در تئوری اتوپیایی و دور از دسترس به نظر بیاید (اعتضادالسلطنه، 1389: 44). مارکوزه همچنین بر این باور است که وقوع انقلاب محتمل است؛ اما برخلاف نظر مارکس این انقلاب از سوی کارگران نخواهد بود؛ بلکه این روشنفکران و دانشجویان هستند که بهعنوان کاتالیزور، تنها امید برای آغاز جنبش ضد سرمایهسالاری بهشمارمیروند (نجفی، 1382: 13).
صنعت فرهنگ
حرکت جوامع به سمت صنعتیشدن و قدرتیافتن فناوری، افزایش و پیشبینی تولید کالاهای مصرفی برای همۀ طبقات جامعه، رسوخ اندیشۀ تجاری در تمام جوانب زندگی و حتی هنر، موجد نظامی واحد، یکسان و استاندارد در تمامی جوانب زندگی مادی و معنوی شدهاست که در اصطلاح اندیشمندان نظریۀ انتقادی، به آن صنعت فرهنگ گفتهمیشود (Horkheimer, Adorno, 2002: 94-95). اصطلاح «صنعت فرهنگ» را هورکهایمر و آدورنو برای نخستین بار در کتاب دیالکتیک روشنگری به کار بردند. این اصطلاح بیانگر تولید نیست، بلکه بیانگر «استاندارد شدن» و «تحقق کاذب فردیتِ» هویتهای فرهنگی است که موجب تضعیف عقلانیت و اعتبار هنر مستقل میشود و قدرت چالشبرانگیز هنر مستقل را روزبهروز ضعیفتر میکند. تأکید بر مفهوم «صنعت فرهنگ» نشاندهندة دغدغة نظریهپردازان انتقادی بابت مفهوم «روبنای» فرهنگ اجتماعی مورد نظر در تفکر مارکسیستی است و نه زیربنای اقتصادی. قدرت تخریب و جنبههای منفی صنعت فرهنگ در جوامع امروزی بهقدری وسیع است که برخی آن را اینگونه توصیف میکنند: «صنعت فرهنگ با روانها همان میکند که هیتلر با بدنها کرد. روح از هر آنچه تخطی از تکرار و تقلید توالی خودکار استانداردشده محسوب میگردد، عاجز میشود و کمکم شیفتۀ ستم و طاعتی میگردد که بهجای تقاضای حقیقی نشستهاست» (جمادی، 1388: 14).
زندگی و اندیشۀ رضا براهنی
دوران کودکی و نوجوانی براهنی (تولد 1304) با جنگ جهانی دوم، اشغال تبریز، حضور ارتش سرخ، وجود فرقۀ دموکرات و نفوذ گرایشهای مارکسیستی و سوسیالیستی(3) به ایران-مخصوصاً در شمال کشور به دلیل همجواری با شوروی- مصادف شده بود، همۀ این مسائل بهعنوان تجربیات ملموس و دست اول بر نوع تفکر و نگرش وی که بعدها در آثارش بازتاب یافت، تأثیر بسزایی داشته است.
براهنی از دانشگاه بینالمللی استانبول دکتری زبان و ادبیات انگلیسی گرفت و یکچند در دانشگاه تهران، در جایگاه استادی دانشگاه به کار پرداخت. در سال 1352 به زندان افتاد. نه ماه پس از آزادی از زندان، به آمریکا رفت. در دوران اقامت در آمریکا رئیس کمیتۀ «برای آزادی هنر و اندیشه در ایران» بود و با سازمان عفو بینالملل و سایر سازمانهای ضد اختناق آن دوره همکاری داشت. همزمان با انقلاب اسلامی به کشور بازگشت و فعالیتهای خود را ادامه داد و همۀ وقت خود را صرف نوشتن و کارهای پژوهشی کرد.
او در زمره نسلی از نویسندگان ایرانی متأثر از هژمونی اندیشۀ چپ است که دست به تولید آثاری در حوزه ادبیات زدند؛ آثاری که بازتابنده فضای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی مسلط دورة پهلوی است. وجه افتراق این افراد با دیگر چپها در استفاده از قالب ادبی (داستان و شعر) بهجای ابزار سیاسی یا مسلحانه برای مبازره بود (صدقی رضوانی و قادری، 1391: 124-125). مهرزاد بروجردی در این خصوص میگوید: اعضای اجتماعیاندیش جامعۀ ادبی به بیان برخی از شکایتهایی که در گذشته چریکها و دانشجویان مطرح میکردند، پرداختند. آنها تنها سلاحی که برای این هدف برگزیدند قلم بود. برای این گروه ادبیات ابزاری شد تا از طریق آن موضوع سانسور، استبداد و وضع دشوار محرومان را جلوهگر سازند (بروجردی، 1387: 73-75).
ایدۀ براهنی شباهت بسیاری به ایدۀ مارکوزه در مورد نقش هنر در دگرگونی اجتماع دارد. مارکوزه معتقد است: «هنر تا آن اندازه «هنر برای هنر» است که در پرتو شکل زیباییشناختیاش بتواند ابعاد سرکوبگشته و تابوشدة واقعیت را افشا کند؛ یعنی وجوه آزادسازی را» (مارکوزه، 1368: 56). درنتیجه، هنر راستین نظم موجود را به چالش میکشد و بهخصوص زشتیهای جهان را بررسی میکند تا آنها را زیر سؤال ببرد. براهنی هم با آگاهی از نقش و تأثیر ادبیات داستانی تلاش میکند از این قابلیت ادبیات، به عنوان میراث مکتوب تاریخی- فرهنگی، و رمان به عنوان جدیترین قالب از جهت درآمیختگی با ابعاد اجتماعی و فرهنگی، استفاده کند.
براهنی معتقد است در زمان پهلوی دوم، دو نوع دیدگاه در ادبیات وجود داشت: نوع اول متعهد به ارائۀ درون جامعه و نوع دوم ادبیات رسمی حکومتی (براهنی، 1364: 75). وی منظور از تعهد ادبی را که او و برخی از نویسندگان همدورهاش به آن وفادار بودند، اینگونه توضیح میدهد: «از سال چهل به بعد در ادبیات فارسی حرف و سخنهایی مطرح شد تحت عنوان تعهد ادبی که من نیز بدان سر سپردم. خلاصه کلام این بود که ادبیاتی که از مردم ببرد، از خود نیز بریده است. ولی غرض ما از مردم بسیار روشن بود: مردم یعنی خلق محروم از همهچیز» (همان، 1358: 6- 7).
خلاصۀ رمان آواز کشتگان
حوادث رمان در روزگار حکومت پهلوی میگذرد و سرگذشت نویسندهای به نام دکترمحمود شریفی است که یکبار به بهانة تحریک جوانان علیه مصالح مملکتی با آثار ادبی و بار دیگر به دلیل افشای رفتار غیرانسانی با زندانیان سیاسی در مجامع بینالمللی، زندانی و شکنجه میشود. نویسنده به زندگی دکترشریفی بعد از آزادی از زندان بهعنوان یک محکوم سیاسی میپردازد که هرگز نمیتواند پسازآن به روال عادی زندگی برگردد.
یکی از مسائل فرهنگی مطرحشده در این رمان، برگزاری کنگرۀ شعر در دانشگاه تهران است. این کنگره بزرگترین رویداد فرهنگی در کشور است که فرح دیبا، همسر محمدرضا شاه، مسئول آن است و هرساله در دانشگاه تهران برگزارمیشود. روز دوم برگزاری مراسم در حین سخنرانی یکی از اساتید فلسفه، دانشجویان به سالن هجوم میآورند و سردستة آنها به نام اکبر صداقت، به همراه دو تن دیگر از دوستانش روی سن میروند و سعی میکنند از این فرصت استفاده کنند تا بهزعم خود، صدایشان را به گوش جهانیان برسانند. نیروهای گارد به دانشجویان حمله میکنند، اکبر صداقت را شهید میکنند و تلاش شریفی برای نجات جان او بهجایی نمیرسد. چند روز بعد دکتر شریفی دستگیر میشود. وی در زندان شکنجه میشود. مأموران او را وادار به شناسایی اجسادی میکنند که یکی از آنها اکبر صداقت است و دو نفر دیگر هم که او بعداً متوجه میشود کسانی بودند که روز برگزاری کنگره، وی را همراهی میکردند.
تحلیل رمان «آواز کشتگان» از منظر نظریۀ انتقادی مکتب فرانکفورت (هربرت مارکوزه)
یکی از مواضع انتقادی نظریۀ انتقادی مکتب فرانکفورت، جامعۀ مدنی و محدودیتهایی است که برای انسان معاصر ایجادکردهاست و مارکوزه در آثار خود بهویژه در کتاب «انسان تکساحتی» به این مهم پرداخته است. وی دربارة «جامعة تکساحتی» میگوید: «سیستم اداری و حاکمیتی که دولتها در یک جامعة بازدارنده اعمال میکنند، ظاهراً منطقی و بارور و از نظر تکنیک مدیریت، پیشرفته و کامل جلوه میکند. ازاینرو افراد، حتی از تصور این امر که ممکن است تلاشهایی ایشان را از بردگی برهاند و آزادیشان را بازگرداند، هراسان میشوند. در اینگونه جامعهها، جستوجوی روشی منطقی و اصولی، امری خارقالعاده است. باوجوداین، میتوان از امکانات موجود بهره جست و با نظامی که هر اندیشة تازهای را به ریشخند میگیرد، به مبارزه برخاست. دسترسی به هرگونه آزادی در چنین جامعهای، نخست مستلزم شناخت انواع بردگی است» (مارکوزه، 1362: 42). این موضوع را در سه حوزۀ تسامح سرکوبگر، ایدۀ جامعۀ جایگزین و صنعت فرهنگ با توجه به مؤلفههای نظریۀ انتقادی و البته نظریات هربرت مارکوزه و همچنین بیان دیدگاههای رضا براهنی با دقت و تأمل در رمان مورد نظر وی بررسی میکنیم.
تسامح سرکوبگر
به نظر مارکوزه انسان حق دارد تا هر آنچه را که مخالف با آزادی خود میداند، نقد کند و در رفع آن مصر باشد، اما جوامع صنعتی با فراهم آوردن امکانات رفاهی و یکسانسازی سلایق در قالب فنسالاری، نوعی احساس آزادی کاذب به وجود آورده و همۀ جامعه را با خود همنوا کردهاند؛ درنتیجه، این حق از انسان معاصر سلب شده است. درواقع این نوع آزادی، تساهل و تسامح ظاهری است و فقط تا زمانی وجود دارد که حکومتها آن را در ضدیت با منافع خود نبینند، به همین دلیل مارکوزه بهجای «تسامح آزادیبخش» اصطلاح «تسامح سرکوبگر» را به کار میبرد.
براهنی بهعنوان یک روشنفکر و مبارز فرهنگی که در یک جامعۀ استبدادزده زندگی میکند، در رمان «آواز کشتگان» به نقد نظام حاکم و به نمایش گذاشتن تبعات یک نظام دیکتاتوری در جامعۀ روزگار خود پرداختهاست. وی بهعنوان یک مبارز فرهنگی میگوید:
«یکی از شرایط عصر شب این است که همه در آن طرفدار آزادی هستند؛ ولی نه از مفهوم آزادی خبری هست و نه از خود آزادی؛ درحالیکه برای مبارزه در راه آزادی، انسان باید خود آزاد باشد و پیشِ خود احساس آزادی کند وگرنه بردهای بیش نخواهد بود، حتی اگر از آزادی، شب و روز دم بزند» (براهنی، 1368: 110).
با اندکی تسامح میتوان بدین شکل یک دستهبندی کلی از بررسی مفهوم تسامح سرکوبگر در رمان براهنی، ارائه داد:
سرکوب روشنفکران و مخالفان
در آواز کشتگان روشنفکرانی داریم که مخالف وضعیت موجود هستند و سعی دارند با نگرش انتقادی وضعیت موجود را تغییر دهند و دیگران را نیز نسبت به مسائل جامعه آگاه کنند. آنها مصداق کامل این سخن مارکوزه هستند: «تحقق یافتن هدف تسامح، مستلزم مدارا نکردن با سیاستها، نگرشها و عقاید حاکم و رایج و تسامح ورزیدن با سیاستها، نگرشها و عقایدی است که غیرقانونی یا سرکوبشده هستند» (کانرتون، 1393: 355). از این نوع شخصیتهای روشنفکر میتوان دکترمحمود شریفی، قهرمان داستان، را نام برد که روایت داستان دربارة تلاش این استاد دانشگاه، جهت روشنکردن اذهان عمومی و جهانی برای برقراری عدالت و رعایت حقوق بشر در ایران است:
«محکومیتش، تحریک جوانان علیه مصالح عالیۀ مملکتی بهوسیلۀ آثار ادبی بود. هرگز انتظار نداشت که محکومیتش چیزی به این گندگی باشد، ولی فقط یکسال در زندان ماند. در دادگاه تهدیدهای دیگری هم شدهبود و رئیس دادگاه که با یک زبان لفظ قلم و بهاصطلاح ادیبانه، شاید به خاطر محمود، حرف میزد، به او گفته بود که چرا به نقاط ضعف جامعه میپردازد و از اینهمه پیشرفت که در روستاها، کارخانهها، مدارس و دانشگاهها شده، حرفی نمیزند؟» (براهنی، 1388: 13).
اکبر صداقت و دانشجویان فعال سیاسی همراه وی نیز از دیگر روشنفکرانی هستند که برای رساندن پیام خود به جهانیان و رسیدن به جامعۀ مطلوب به مبارزه و اعتراض برمیخیزند و جان خود را در راه رسیدن به این هدف از دست میدهند. صداقت در شب فرار از دست ساواک و پناه گرفتن در منزل شریفی نوشتهای به وی تحویل میدهد:
«این فهرست، لیست کلیه زندانیان سیاسی دانشگاه تهران است. ما میخواهیم که شما این فهرست را به یکی دو نفر از مستشرقینی که در کنگره شرکت کردهاند، بدهید» (همان: 202).
شخصیت دیگری که در این گروه جای میگیرد، سهیلا، همسر دکترشریفی است که پابهپای همسر خود، او را در رسیدن به آرمانش همراهی و کمک میکند، وی در گفتوگویی که با دکترشریفی دارد، خود را به خاطر این همراهی مدیون وی میداند:
«وقتیکه تو شروع کردی به کار خطرناک افشای رژیم، من احساس کردم که بهزودی همهمان را میگیرند. ولی تو از من هم کمک خواستی. من احساس دیگری پیداکردم. باور کن، تو به من یک امکان دادی! شرکت در محوکردن شکنجه از زندانهای ایران. من مدیون تو هستم» (همان: 247).
اسماعیلی یکی دیگر از شخصیتهای داستان است که چندینسال متوالی به جمعکردن اسناد علیه حکومت وقت پرداختهاست. وی میگوید:
«وظیفة من دیدن حقیقت است. میبینی که با هزارجور سند میخواهم آن حقیقت را بسازم. آن حقیقت را حکومت تکهتکه کرده. وظیفۀ من شکل دادن به تکههای جدا از هم این واقعیت است. سرنوشت من و امثال من در طول قرون و اعصار این نبوده که حکومت کنیم، وظیفۀ من یافتن حقیقت است. این حکومت بیفتد و هر حکومت دیگری سر کار بیاید، باز هم حقیقت پایانناپذیر است. وظیفۀ من هم پایانناپذیر است!» (براهنی، 1388: 390).
سرکوهی این شخصیت را «گوش پنهان جهان دردمند ما» همراه با تصویری ماندنی در آواز کشتگان میداند (سرکوهی، ۱۳۶۹: ۷۵).
از دیگر افراد که در این گروه قرار میگیرند؛ میتوان به دکتر خرسندی از اساتید دانشگاه و همکار دکترشریفی اشاره کرد. مهمترین نقش وی در سیر داستان به نیمهشبی برمیگردد که وی سرزده به منزل شریفی میرود و در مقابل تعجب شریفی و همسرش، ضمن اینکه معلوم میشود از فعالیتهای سیاسی دکترشریفی مطلع است، به او پیشنهاد میدهد که چون قصد خروج از ایران را دارد، در صورت دستگیری دکترشریفی -که خرسندی حدس میزند حتماً اتفاق میافتد- وی میتواند همه فعالیتهای سیاسیای را که دکتر شریفی انجام دادهاست، به گردن بگیرد؛ چراکه دکتر خرسندی قطعاً آن زمان در ایران نیست و قصد بازگشت هم ندارد:
«محمود خواست اعتراض کند، ولی دکتر خرسندی گفت: وقتیکه از ایران بروم، قصد دارم به کمک دوستانم در خارج از کشور یک کمیته درست کنم و از حقوق زندانیان سیاسی ایران دفاع کنم. به هر قیمتی شده تو را از زندان میکشم بیرون. اگر تو در زندان نباشی -که گمان نمیکنم نباشی- اسنادی را که تو برای محافل بینالمللی میفرستی، میفرستی به کمیتۀ من و اینجوری شاه را افشا میکنیم» (براهنی، 1388: 123).
ایشیق دیگر شخصیت مبارز در این رمان است. وی زندانی شاعر و ترکزبانی است که دکتر شریفی در بیمارستان زندان با او آشنا شد. مدت آشنایی با او بسیار کوتاه بود. وی به این دلیل که نمیخواست زیر شکنجۀ مأموران، همفکرانش را لو بدهد دست به خودکشی زد و خود را از پنجرۀ بیمارستان به پایین پرتاب کرد؛ اما با وجود پارگی شدید شکم و ریختهشدن رودههایش جان سالم بهدر برد و بعداً توسط رژیم تیرباران شد. در متن زیر به نقل از پزشکی که شعرهای او را یادداشت میکرد، اندکی با شخصیت او آشنا میشویم:
«ولی ایشیق، گوش کن! دست من نیست. دست آنهاست. من هرچه میتوانستم کردم. گفتی که شعرهایت را بنویسم، نوشتم. بدان که من هم، اگر نه به قدر تو، به اندازة خودم، عاشق زبان مادری خودم هستم. انسانیت هم، به قدر خودم، سرم میشود و شعرهایی را هم که گفتی دوستدارم. همة شعرهایی را که از حفظ بهم گفتی، یادداشت کردم، جایی محفوظ گذاشتم. ولی نیکطبع غروب میآید که ببردت. چاره ندارم. فقط امیدوارم که بتوانی جان سالم بهدر ببری. تو با اسلحه تو خیابان با اینها درافتادی. شانس آوردی که گلوله به جایی خورد که توانستم درش بیارم» (براهنی، ۱۳۸۸: 220).
تلاش برای همسو کردن روشنفکران و سایرین با اهداف خود
یکی از اقدامات محمدرضاشاه برای تسلط بر اوضاع، تلاش برای همسو کردن روشنفکران با حکومت است که به روشهای مختلف ازجمله؛ برطرف کردن نیازهای مادی، اعطای امکانات و رتبههای شغلی و تحصیلی، سعی میکند به این هدف برسد و ما در رمان مورد مطالعه بهوضوح با چنین رویکردی برخورد میکنیم. مارکوزه اعتقاد دارد این نیازها کارکرد تاریخی و اجتماعی دارند، همیشگی نیستند و محصول جامعة سلطهگر هستند (میلر، 1398: ۷۳). یکی از این روشنفکران دکتر قاصد رئیس دانشکده است. وی ازجمله اشخاصی است که دکترشریفی را بهشدت زیر نظر دارد و قصد دارد به روشهای مختلف برای او پاپوش بدوزد.
«دکتر قاصد پسر رئیس یکی از لژهای ماسونی است. او به پانسیونهای انگلیس و فرانسه رفته، بعد به هاروارد رفته، بورس پشت سر بورس از دانشگاههای مختلف داشته. مدتی آکسفورد بوده. در دانشگاه آمریکایی بیروت، بهعنوان استاد برجسته درس داده. در توکیو، لندن، نیویورک، کالیفرنیا، پاریس، روم، حتی مسکو، بین شرقشناسان شهرت دارد؛ یعنی دقیقاً یک مرد همهجهانی» (براهنی، 1388: 73).
قاسمی از دیگر شخصیتهای داستان است که کارآگاه شهربانی در دانشکده بود: «روزانه به مستراح سرمیکشید، ظهر و شب و دستمالش را درمیآورد، شعارها را پاک میکرد... قاسمی اول شعارهای مربوط به سلطنت را پاک میکرد، بعد شعارهای مربوط به مبارزان مسلح علیه سلطنت را، بعد شعارهای مربوط به آمریکا و ساواک را، بعد شعارهای مربوط به خودش را و بعد شعارهای مربوط به دکترنیلی را و اگر فرصت پیدا میکرد، شعارهای مربوط به دیگران را» (براهنی، 1388: 59 -58).
وی رابط بین ساواک و استادان و دانشجویان ساواکی بود. برخی به بهای ناچیز اخبار دانشکده را در اختیارش میگذاشتند و او بلافاصله تلفن گارد دانشگاه را میگرفت و گزارش خود را میداد. دکترمعلم دیگر استاد دانشگاه است که در قبال همکاری با ساواک به مراتب بالای شغلی میرسد:
«هر ماه با سیچهلنفر آمریکایی سروکار داشت که اوایل به نام سپاه صلح آمریکا و بعد به عنوان برنامة مبادلة استاد بین دانشگاه ایلینوی و دانشگاه تهران، در زیر نظر او وارد دانشگاه میشدند، و با هوشترین آنها که میگفتند ممکن است جاسوس باشند، معتقد بودند که معلم، اگر معلم خوبی هم نباشد مدیر خوبی است. اگر واشینگتن بود، برای عرض ادب پیش اردشیر زاهدی میرفت و لابد زاهدی تعجب میکرد که این دیگه کیه. که هیچ چیز نمیخواهد، همین طور تندتند اظهار بندگی میکند؟ وضع موجود را وضع ابدی میدانست و میخواست در آن وضع موجود پیشرفت کند، ولی ذاتاً آدم بدی نبود» (همان: ۹۱-۹۰).
شخصیت دیگر رمان پرنیان است که سواد درست و حسابی ندارد اما به دلیل خوشخدمتی برای دولت نه تنها مدرک دکترا دریافت میکند؛ بلکه به مقام استادیاری هم میرسد؛ دکترمعلم (به پرنیان) گفت:
«دکترجان خواهش میکنم سری به دستشوییها بزنید. در آن لحظة آخر ممکن است دانشجوها دستازپا خطا کرده باشند. محمود پیش خود گفت این مرد کی دکتر شد؟ و موقعی که پرنیان میرفت به دستشوییها سر بزند، سؤالی که محمود از خودکرده بود، از دکتر معلم کرد: این مرد کی دکتر شد؟ .... همین دوهفته پیش از رسالهاش دفاع کرد! از رسالة دکتریاش؟ بله بله. اصلاً لیسانس داشت؟ بله بله. محمود به طنز گفت: لابد استاد هم شده. فعلا پیشنهاد استادیاش شده؛ آقای دکتر قاصد خیلی علاقه دارند که دکترپرنیان در دانشکده بماند و چون آدم نمیتواند با درجة
دکتری مأمور حفاظت باشد باید حتما جزء کادر علمی باشد» (براهنی، 1388: ۱۴۲).
سانسور و فقدان آزادی بیان
سانسور و نبود آزادی بیان و قلم از دیگر مسائل مهم مطرحشده در این رمان است؛ براهنی خود جزء گروه نویسندگان منتقد حکومت بهحساب میآمد که نتوانست در مقابل حکومت سکوت اختیار کند و عواقب آن را هم بهجانخرید: «در اواخر سال 52، پس از چاپ مقالهای از من تحت عنوان «فرهنگ حاکم و فرهنگ محکوم» که حدود بیستروز پس از انتشارش مرا زندانی کردند و پس از گرفتار شدن دوازده نفر و سروصدایی که دولت دربارۀ نویسندگان و هنرمندان به راه انداخت، تصفیۀ دامنهداری در تمام مطبوعات فارسی صورت گرفت» (همان، 1358ب: 14). در داستان مورد بحث، براهنی در موقعیتهای مختلف به بیان شدت سانسور و فشار آن بر اصحاب فرهنگ اشاره میکند؛ در جایی از رمان، دربارة راههای مختلف حکومت برای تحت فشار قراردادن روشنفکران و وادارکردن آنها به سکوت، چنین میخوانیم:
«در قصر چند نفر را دیده بود که برایشان پروندة رابطه با خارجیها درست شدهبود: به یکی گفته شده بود که با رادیو بغداد در تماس است و یا با تیمور بختیار کار میکند، یک نفر دیگر را متهم کرده بودند که با کنفدراسیون کار میکند و نشریات آن را در داخل ایران پخشکرده است. به گروهی هم اتهام رابطه با فلسطین بسته بودند. از بعضیها شنیده بود که زندانی را آن قدر میزدند که اعتراف میکرد که با خارجیها در تماس است. حتی در مرز میگرفتندش با سلاحهای جورواجور، یا از نامههایی که خطاب به رادیو بغداد نوشته بود، اسم میبردند» (همان، ۱۳۸۸: ۱۷).
در داستان مذکور یکی از مسائلی که دکتر شریفی با آن درگیر است، نوشتههایی است که میترسد به دست ساواک بیافتد و سعی میکند آنها را در جایی پنهان کند و یا به فرد قابل اعتمادی بسپارد.
«به نفر سوم که مقداری از قصهها و نمایشنامهها و مقالات محمود را توی یک کیسۀ نایلون بزرگ ریخته در دستش نگه داشته بود، داد بودند و او نامهها را انداخته بود توی کیسۀ نایلون. محمود بارها خواسته بود کارهایش را فتوکپی کند و یک نسخه از هر کدام از کارهای چاپنشدهاش را پیش یکی از دوستان مطمئنش امانت بگذارد. ولی پشت گوش انداخته بود، دقیقاً مثل کتابهایی که باید سربهنیست میکرد و نتوانسته بود» (براهنی، 1388: 11).
اکبر صداقت -دانشجوی فعال سیاسی- که به همراه دوستانش در حین برگزاری کنگره وارد سالن برگزاری میشود نیز بهوضوح به بیان این مسئله میپردازد:
«...فرهنگ ما، فرهنگ خفقان است، فرهنگ سانسور است، فرهنگ مبارزه برای برانداختن خفقان، از بین بردن اختناق و سانسور است... پلیس مخفی آزادانه به همهجا سرک میکشد، نصف شب اشخاص را میرباید، به چشمشان چشمبند میزند و آنها را روانۀ شکنجهگاه میکند» (همان: 276-279).
گماردن جاسوس بین مردم و ادارات دولتی
یکی دیگر از موارد نقض آزادی و جهتدهی به افکار عمومی در زمینۀ اهداف حکومت، گماشتن جاسوس بین مردم و مخصوصاً نهادهای فرهنگی از جمله دانشگاه و مدارس بود. این افراد به شگردهای مختلف جذب میشدند. در این رمان بسیاری از اساتید دانشگاه در قبال گرفتن امتیازهایی از حکومت، اخبار دانشگاه و یا افراد بخصوصی را که مورد نظر حکومت بودند، در اختیارشان قرار میدادند. گاه این افراد فعالیتشان از مرزها هم فراتر رفته و به حفظ منافع کشورهای بیگانه کمک میکردند:
«قاصد دوست وزیر خارجۀ آمریکاست، مشاور سیاسی رئیسجمهوری پاکستان. مستشار فرهنگی شاه و شهبانو است و رئیس ما هم هست؛ و مسئله این است که این هویت در طول سال گذشته افشا شده» (همان: 77).
اینچنین افرادی مسئولیتهای کلیدی بسیاری را در اختیار میگرفتند: «میدانید که مسئولیتهای ایشان اخیراً خیلی زیاد شده، ایشان هم در بنیاد فرهنگ و فلسفه تشریف دارند و هم ریاست دانشگاه صنعت را بر عهدهدارند و رئیس کنگرههای فرهنگی ایران هم که هستند» (همان: 85).
یکی از مباحث مطرحشده در رمانهای براهنی، شکنجۀ روحی و جسمی زندانیان سیاسی به اشکال مختلف است که نمایانگر فقدان مسامحه با مخالفان و منتقدان و سرکوب آنهاست؛ شکنجههایی که گاه منجر به معلولیت و یا حتی مرگ این زندانیان میشد؛ چراکه در حکومتهای اقتدارطلب هیچ شرارتی با طغیان و سرکشی و نقض اقتدار برابری نمیکند (مارکوزه، 1386: 36). در اینجا به ذکر چند نمونه از این موارد میپردازیم:
«معلوم نبود چرا گوش هیچکس به حرف او بدهکار نیست. آیا میخواستند با همان پاهای چرککرده بمیرد؟ هیچ جور درنمیآمد که او را زیر شکنجه نکشند و بگذارند با پاهای چرککرده، بعد از شکنجه بمیرد! ولی نمیدانست چرا نمیتواند نگهبانها و بازجوها و رئیس زندان را متقاعد کند که تب مداوم او به علت چرک پاهایش است» (براهنی، 1388: 215).
در جایی از داستان، محمود به توصیف نحوۀ شکنجهدادن مردی میپردازد که از زیر چشمبند در محوطة زندان شاهد وضعیت او است، او میگوید مرد را آنقدر شکنجه دادهبودند که پاهایش ورمکرده بود و به نظر میرسید قدرت حرکتدادن آنها را نداشتهباشد، بااینحال به او گفتند با همان پاهای ورمکرده در جا بدود و در حین دویدن او را کتک میزدند، سپس به او دستور دادند لباسهایش را درآورد و در حوضی که وسط محوطه است برود و برقصد.
«برقص! مرد توی حوض پاهایش را ناشیانه بلند میکرد و پایین میگذاشت معلوم بود که رقص بلد نیست... برقص قر بده، عربی برقص... مرد توی حوض با صدای بلند گریه میکرد و در همان حال تکانتکان میخورد، تکانهای مضحک، بینمک، اما بهشدت تأثربرانگیز... آدمهایی که بیرون ایستاده بودند بلند خندیدند... یکی دو دقیقه بعد مرد خسته شد... در این لحظه باتون روی کفلش فرود آمد و بعد آدمهایی که در بیرون اطراف حوض ایستاده بودند به هر سو متفرق شدند و با باتون شروعکردند به زدن مرد توی حوض...» (همان: ۴۴).
مارکوزه معتقد است انسان امروز چنان در رفاه و لذتهای کاذب زندگی صنعتی غرقشده که رؤیای جامعۀ آرمانی خود را فراموش کرده است. وی که از عوام انتظار بیدار شدن روحیۀ نقادی و ترسیم آرمانشهر ندارد، از روشنفکران میخواهد نسبت به احیای علائق راستین در مقابل علائق کاذب جدی باشند تا با این روحیۀ انتقادی بتوانند به سمت آرمانشهر خود حرکت کنند. مارکوزه میگوید: «بازسازی جامعه بهصورت عقلانی و احیای علائق و خواستههای راستین انسان، نیازمند سرکوب خواستههای کاذب و روزمره است. چنین طرحی البته با اقدام تودهای متحقق نمیگردد، زیرا تودهها خود دستخوش علائق کاذب شده و مانع انقلاباند، تنها گروهها و روشنفکرانی که در متن جامعه و علائق آن درنغلتیدهاند و در حاشیه به سر میبرند، ممکن است علائق راستین را دریابند و بکوشند جنبشی بهسوی تحقق آن راهاندازند» (بشیریه، 1380: 202).
راهکارهایی را که براهنی در رمانهایش برای رسیدن به جامعۀ مطلوب و تغییر شرایط فعلی ارائه میدهد، میتوان تحت این عناوین دستهبندی کرد:
مبارزه برای رسیدن به شرایط مطلوب
همانطورکه بارها گفتهشده است، رضا براهنی ازجمله نویسندگان روشنفکری است که معترض به شرایط نامطلوب جامعۀ خود است و برای رسیدن به شرایط مطلوب و به قول فرانکفورتیها اتوپیای موردنظر خود متوسل به مبارزه میشود، چراکه معتقد است بدین طریق میتواند رسالت خود را بهعنوان یک روشنفکر در آگاه کردن مردم به انجام برساند. وی در رمان «آواز کشتگان» با خلق شخصیتهایی چون دکترشریفی، دکترخرسندی، سهیلا، اکبر صداقت، دانشجویان مبارز، ایشیق، پزشکِ ایشیق، اسماعیلی و پدرش این اعتقاد به مبارزه را به نمایش میگذارد. وی از دید قهرمان داستانش محمود شریفی به آدمهایی نگاه میکند که با جامعه و شرایط نامطلوب آن کنار آمده و قصد هیچ عملی که منجر به تغییر اوضاع بشود، ندارند. براهنی آنچه در قالب داستان در «آواز کشتگان» روایت میکند، در کتاب «در انقلاب ایران چه شده است و چه خواهد شد؟» به این صورت بیان کرده است:
«من هرگز نمیخواهم بهسادگی بمیرم، بلکه میخواهم تا لحظهای که خون در بدنم هست و میتوانم بگویم و بنویسم، مبارزه کنم؛ من با یک ظالم مبارزه میکنم، با شرایط ظلم مبارزه میکنم و برای کوباندن آن ظالم و شرایط ظلم و شرایط ظالمآفرین، از تمام فوتوفنهایی که میشناسم استفاده خواهمکرد تا ظالم نباشد و من آزاد باشم و دیگران هم آزاد باشند» (براهنی، 1358الف: 16).
نقش روشنفکران در رسیدن به جامعۀ مطلوب
براهنی وضعیت جامعه زمانة خود را نامناسب و نامطلوب میداند. به نظر وی، روشنفکران و دانشگاهیان ازجمله اقشاری هستند که باید تحت هر شرایطی برای رسیدن به جامعۀ مطلوب مبارزه کنند؛ چراکه به عقیدۀ او مبارزه برای رسیدن به جامعۀ آرمانی با تمام تبعاتش ارزشمند است. در گفتوگوی دکترشریفی با دکترخرسندی که سعی میکند وی را از خارجشدن از کشور منصرف کند، نوع تفکر نویسنده برای رسیدن به حامعة مطلوب را بهتر درمییابیم:
«اینها دلیل نمیشود که تو میدان را خالی کنی. در این دهپانزدهسال گذشته، دیدم که هر آدم باهوشی که آمده، دو سه سال بعد، دقیقاً به همین دلیل که تو میگویی دررفته و به همین دلیل تعداد آدمهای قلابی، عوضی، متملق هر روز بیشتر شده و تعداد آدمهایی که یک حقیقتی تو وجودشان هست کمتر شده. آدمهایی مثل تو گذاشتند دررفتند و میدان برای این پفیوزها خالی ماند. من میگویم نرو! برو بنشین کار کن، کار جدی، تحقیق بکن، بنویس، چاپ کن! حتی اگر چاپش نکردی، نگهش دار. خیلیها هستند که مینویسند و نوشته را نگه میدارند. دررفتن معنی ندارد!» (براهنی، 1388: ۱۱۸).
در جایی در تأیید تلاش و اصرار برای مبارزه با شرایط نامطلوب جامعه میگوید:
«هر حرفی هم دربارۀ تو بزنند، یکچیز را نمیتوانند منکر بشوند که تو رژیم شاه را با فرستادن یادداشت، گزارش، ارقام و آمار در خارج از ایران افشا کردی. حتی اگر فردا تو را بکشند، مرا هم بکشند، بازهم یک واقعیت را نمیتوانند منکر شوند: موقعی که همه ساکت بودند، تو به راه افتادی، بیدریغ نامهپراکنی کردی و بیدریغ تحقیق کردی» (همان: 245).
همانطور که گذشت، براهنی در این رمان نشان میدهد که چگونه گروهی از دانشگاهیان -چه دانشجو و چه استاد و سایر روشنفکران- برای رسیدن به جامعۀ مطلوب، تلاش و جانفشانی کردند؛ جامعهای که در آن روشنفکران به واقعیات دنیایی که در آن زندگی میکنند؛ بپردازند، آزادی قلم و بیان داشته باشند و بتوانند بدون دغدغه مشکلات جامعه را بیان کنند و توقع دارد در جامعۀ امروز، انسان و مخصوصاً قشر روشنفکر انقلابی، حساس و آزادیخواه باشند. نمونهای از این نوع تفکر را از خلال صحبتهای صداقت در کنگرة ادبیات میتوان دریافت:
«آنچه در این جا عرضه میشود با فرهنگ و هنر و ادبیات مملکت ما فرق اساسی دارد. فرهنگ ما از مجامع رسمی، از کنگرههای رسمی به گوش نمیرسد، فرهنگ ما، فرهنگ خفقان است، فرهنگ سانسور است، فرهنگ مبارزه برای برانداختن خفقان، از بین بردن اختناق و سانسور است. اغلب نویسندگان خوب ما زندانی می شوند، شکنجه میبینند، بسیاری از کتابهای خوب ما سانسور میشود. تبدیل به مقوا و پوشال میشود و سوزانده میشود. پلیس مخفی، آزادانه به همه جا سرک می کشد، نصف شب اشخاص را میرباید، به چشمشان چشمبند میزند و آنها را روانة شکنجهگاه میکند و در زمانی که در سراسر مملکت ما هیچکس حق ندارد حتی یک مقالة کوچک دربارة این تجاوزات به حقوق انسانی چاپ بکند، آیا درست است که کنگرهای با شرکت شما استادان محترم و مستشرقین ارجمند تشکیل شود و در آن سخنرانان از مسائلی صحبت بکنند که هیچ ارتباطی با واقعیت زندگی و فرهنگ مردم ما ندارد؟ ما دوران تاریکی را میگذرانیم، دورانی که در آن قلمها شکسته، نفسها در سینهها حبس شده و ابتذال، هم بر دانشگاهها و هم بر مطبوعات حاکم است» (براهنی، 1388: 27۷).
بین دیدگاه نظریۀ انتقادی مکتب فرانکفورت نسبت به فرهنگ در جوامع صنعتی و دیدگاه براهنی شباهتهایی وجود دارد که در مطالعۀ این رمان به اشکال مختلف ازجمله: ایجاد توهم آزادی عمل با ترفندهای گوناگون، یکسانسازی افکار مطابق سلیقۀ دولتمردان، تسلط بر مردم با توسعۀ فنسالاری و دید تجاری به مظاهر فرهنگی و علمی، ازجمله دانشگاه، در جامعه خود را نشان میدهد.
از نظر نظریهپردازان انتقادی و صنعت فرهنگ حتی آنهایی که با حکومت همسو و همفکر هستند و دستشان در انجام برخی امور و تصدی مشاغل مختلف باز است، در توهم آزادی هستند، چراکه از چارچوبی که حکومت برای تأمین منافع خود برای آنها تعیین کردهاست، نمیتوانند فراتر بروند، مأموران حکومتی، کارمندان دولت، خبرچینانی که بین مردم و در ادارات دولتی برای جاسوسی گمارده شدهاند، همگی از آزادی عمل اینچنینی برخوردارند و در این توهم که حیلۀ جامعۀ مدرن است، گرفتار شدهاند. «تفاوت شکل اعمال سلطه با گذشته این است که طرف تحت سلطه در جامعه مدرن، خود را آزاد و مختار تلقی مینماید و تصوری از اینکه تحت سلطه است، ندارد» (تسلطی، 1391: 104).
در رمان مورد مطالعه بسیارند افرادی که به سبب همسو بودن با اهداف حکومت در پستهای کلیدی مشغول به کارشدهاند و مدام در حال ارتقای رتبه هستند. درجایی از رمان میخوانیم: «از استادیاری به دانشیاری به استادی در عرض کمتر از ده سال بدون داشتن حتی یک مقالۀ تحقیقی و با سابقۀ تدریس جستهگریخته و سطح پایین» (براهنی، 1388: 89).
یکسانسازی
یکی از مفاهیم مهم مطرحشده در صنعت فرهنگ پدیدۀ «یکسانسازی» و یا «استانداردسازی» است؛ به این نحو که ایدئولوژی مسلط سعی در یکسانسازی همه سلایق و علایق افراد و گروههای مختلف دارد؛ بدین ترتیب شکل زندگی و تفکر افراد بدون اینکه خود بدانند به هم نزدیک میشود. در رمان مورد بررسی، تمام شخصیتهایی که در جریان فرهنگی غالب هضم نشده و سعی کردهاند تحت سرکوب و سلطه قرار نگیرند، به خاطر این همرنگ نشدن با جماعت، فرهنگ غالب سعی کرده است آنها را حذف کند. اما مهمترین نقد براهنی درزمینۀ یکسانسازی/ استانداردسازی حکومت مربوط به فرهنگ و ادبیات است که وی در این رمان، مفصل به آن پرداخته و نسبت به آن ابراز نگرانی کرده است، انتقاد وی از کنگره بینالمللی شعر در دانشگاه تهران است که فرح پهلوی ریاست این کنگره را به عهده دارد. به اعتقاد براهنی، چنین برنامههایی نمیتواند با هدف پاسداشت فرهنگ، ادب و هنر باشد، بلکه سرپوشی برای اختناق، عدم آزادی بیان و بستن افکار به روی نوآوری و بدعت و تزریق تفکر و اندیشۀ مورد نظر به مردم است، چراکه حکومت استبدادزده از ترس ورود افکار جدید در ساحت هنر و ادب جهت اطمینان خاطر به افکار عمومی و همچنین نظارت مستقیم بر افکار روشنفکران، خود را ملزم به اجرای چنین برنامههایی میکند؛ بنابراین خود تجویز میکند که چه افرادی با چه نوع تفکر و ذهنیتی تولیت اینگونه برنامهها را به عهده بگیرند.
در همین راستا وقتی قبل از برگزاری مراسم از دکتر شریفی میخواهند نمایشگاه کتابی ترتیب دهد، روز بعد که وی به نمایشگاه میرود از هر آنچه بوی تجدد و نوگرایی
دارد، خبری نیست:
«از دستپخت خودش کوچکترین خبری نبود. تعدادی از کتابها را عوض کردهبودند. غرفۀ کوچک ولی برجستهای از کتابهای خارجی درست کرده بودند و یازده جلد از کتابهای رئیس را در جایی چشمگیر گذاشته بودند. تمام کتابهای مربوط به ادبیات معاصر را برداشته بودند و بهجایش دواوین تصحیحشده بهوسیلۀ گروه ادبیات فارسی را گذاشته بودند» (براهنی، 1388: 136-137).
براهنی که همچون نظریهپردازان انتقادی مکتب فرانکفورت معتقد است؛ هنر باید نوعی والایشزدایی در درک، احساسات، داوری و اندیشۀ افراد ایجاد کند و همچنین هنجارها، نیازها و ارزشهای مسلط را بیاعتبار کند تا بهرغم ویژگیهای ایجابی، ایدئولوژیاش نیروی مخالفخوان باقی بماند. وقتی خلاف آن را در جامعۀ ادبی آن روزگار میبیند انتقاد خود را با توصیف اعضای فرهنگستان که مرکزیت فرهنگ و ادب کشور را عهدهدار هستند، اینگونه با زبان گزندۀ طنز بیان میکند:
«محمود اکثر اعضای فرهنگستان را در جلسات شورای استادان دیده بود. باد در غبغب، شیک، عینک به چشم، همه بالاتر از پنجاه، همه با مقداری کلسترول، قند و اسید اوریک اضافه در ادرار و خون و بسیاریشان با تعدادی علائم مربوط به اعضای فراماسونری» (همان: 137). و درجایی دیگر ارتجاع ادبی و فرهنگی را اینچنین به مخاطب القا میکند:
«قاصد داشت عملاً نشان میداد که دوران استادان کهنسال فرهنگ ایران سرآمدهاست، چراکه ببینید هیکل و قیافۀ ستون اصلی آن نسل کهن را که بیش از یکربع ساعت است فوتفوت میکند و هنوز نتوانسته است کلمهای خطاب به جمع حاضران ادا بکند» (همان: 166-167).
تسلط بر مردم در قالب سیستم بوروکراتیک و فنسالاری
سیستم بوروکراتیک و فنسالاری که حاصل خرد ابزاری انسان است، باعث سلب آزادی از انسان معاصر شدهاست. حکومت در چارچوب چنین سیستمی بر افراد جامعه نظارت کامل دارد و در صورت خارج شدن از محدودهای که مدنظر اوست، آنها را بازخواست خواهدکرد؛ بنابراین در دانشگاهها، مدارس و ادارات، افرادی در قبال گرفتن امتیازاتی اخبار موردنظر حکومت را در اختیارشان قرار میدهند؛ کما اینکه در «آواز کشتگان» میبینیم قهرمان داستان توسط جاسوسانی لو میرود که بهعنوان همکار در کنار او هستند:
«در عالم نیمهخواب و نیمهبیدار، سه صورت آشنا را در کنار هم در روبرو، در پشت شاخههای تودرتوی چند درخت بهطور ناگهانی دید. هر سه نگاهش میکردند؛ و همینکه دیدند کاملاً بیدار است، باهم، ماشینوار، برگشتند و سریع به راه افتادند» (براهنی، 1388: 152).
بنابراین بهظاهر، آدمها در کنار هم آزاد زندگی میکنند، اما درواقع اسیر ایدئولوژی و فرهنگ غالب هستند. حتی این افراد که خود را با جریان تفکر غالب همسو کردهاند این تفکر بر آنها تحمیلشده و آنها نیز اسیر همان ایدئولوژی هستند.
در هر کشوری، دانشگاه از مظاهر فرهنگی جامعه و محمل اندیشه و تولید علم و دانش است. براهنی در رمان «آواز کشتگان» بر این نظر است که دانشگاه دیگر این کارکرد خود (دغدغۀ علمآموزی) را ندارد، چراکه سیستم بوروکراتیک دولتی چنان بر سیستم علمی دانشگاه سایه افکندهاست که هم استاد و هم دانشجو نقش اول خود را که دادوستد علمی است، از دست داده و هرکدام به چیزی میاندیشند که حکومت بهطور غیرمستقیم به آنها تحمیل کرده است. دانشجو با این تفکر که زودتر بتواند مدرک بگیرد تا با آن آیندۀ شغلی خود را تضمین کند و استاد جهت ارتقای علمی خود و تضمین جایگاه اجتماعی خود به فکر همسویی با حکومت است.
«من این محیط دانشگاه را شناختم. صدینود و پنج استادهای دانشکدة ما آدمهای بزدل بیسوادی هستند. کار کردن در یک همچو محیطی کسر شأن است. شاگردهای روز روی هم پولوپلهای دارند. نمیگویم پولدار هستند. ولی گرسنه هم نیستند. شاگردهای شب هم بیپول هستند. اولیها به ما احتیاج ندارند، دومیها به یک کاغذپاره احتیاج دارند تا حق لیسانس بگیرند... یک عده دستبوس و پالیس و چاکر در دانشگاه هستند که –باور کن!- هر حکومت و دولت که سرکار بیاید خودشان را باهاش تطبیق میدهند... پفیوزها فقط در یک شرایط نمیتوانند زندگی کنند: شرایط آزاد و مساوی. بهمحض این که احساسکنند که آزاد و مساوی هستند، توطئه میچینند تا یک نفر یا یک سیستم برسد و آزادی و تساوی را از دستشان بگیرد» (همان: 117).
مارکوزه در این باب چنین میگوید:
«باید نیازهای افراد جامعه و حقوقی که در تأمین آن دارند، بهدرستی مشخص شوند و در راه تأمین این احتیاجات، به ارزشهایی که بر پایۀ واقعیت راستین زندگی بشر استوارند توجه شود. احتیاجاتی که منافع گروه معینی آن را به فرد تحمیل میکند، نادرست است. تأمین این نیازها ممکن است منشأ آسایش فرد باشد، ولی چون شخص مرفه را از درک بدبختیهای عمومی بازمیدارد و فرصت مبارزه با این بدبختیها را از او میگیرد، هرگز عامل خوشبختی انسانها نتواند بود و نتیجۀ این رفاه مسلماً تیرهبختی است» (مارکوزه، 1362: 42-41).
مشخصۀ اصلی و اندیشۀ غالب بر رمان «آواز کشتگان»، نگرش انتقادی قشر روشنفکر جامعه است که در قالب مبارزۀ فرهنگی با سلطۀ حاکم و اصرار بر آن خود را نشان میدهد. نویسنده رمان معتقد است با این نوع نگاه انتقادی میتوان جامعه را به سمت شرایط مطلوب سوق داد. به دلیل همخوانی جهانبینی نویسنده در رمان «آواز کشتگان» با نوع جهانبینی اعضای «نظریۀ انتقادی مکتب فرانکفورت» که هدف آنها نیز انتقاد از وضع موجود برای رسیدن به وضع مطلوب است، این رمان از منظر «نظریۀ انتقادی» مکتب فرانکفورت و مشخصاً با توجه به دیدگاههای هربرت مارکوزه، سیاسیترین چهرۀ این مکتب در حوزۀ نقد جامعۀ مدرن، در سه بخش تسامح سرکوبگر، جامعۀ جایگزین و صنعت فرهنگ مورد بررسی و مطالعه قرارگرفت. در بخش تسامح سرکوبگر در جامعه، براهنی این مسائل را در راستای اهداف حکومتهای سرکوبگر مطرح میکند: سرکوب روشنفکران و مبارزانی که با وضع موجود، سیاستها، نگرشها و عقاید حاکم مدارا نمیکنند؛ اعطای امکانات مادی و رتبههای شغلی و تحصیلی برای همسو کردن منتقدان و مخالفان با حکومت وقت؛ استفاده از تمام امکانات موجود برای سانسور عقاید و گرفتن حق آزادی بیان و قلم از روشنفکران و منتقدان، امنیت نداشتن روشنفکران به دلیل گماردن جاسوسان و خبرچینان در موقعیتهای مختلف و فقدان مسامحه با مخالفان و منتقدان با زندانیکردن، شکنجه و حتی کشتن آنها به شگردهای مختلف. در بخش جامعۀ جایگزین، براهنی به بیان راهکار تحقق جامعۀ مطلوب یعنی توسل به مبارزه برای رسیدن به جامعۀ مطلوب با توصیف روشنفکرانی که در این راه مبارزه میکنند و همچنین معضل دستیابی به چنین جامعهای با توصیف شخصیتهایی که با جامعه و شرایطش همسو شدهاند و هیچ تلاشی برای تغییر اوضاع ندارند؛ میپردازد. وی با توجه به نقش روشنفکران در رسیدن به جامعۀ مطلوب، دانشگاه را سنگر آزادی میداند. نویسنده در حوزۀ صنعت فرهنگ بر آن است مردم در جامعه دچار توهم آزادی عمل شدهاند؛ چراکه از چارچوبی که حکومت برای تأمین منافع خود برای آنها تعیینکرده است فراتر نمیروند و غیرمحسوس به یکسانسازی همه سلایق و علایق افراد و گروههای مختلف پرداختهاست؛ بدینترتیب افرادی را که در فرهنگ غالب هضم نشدهاند، حذف میکند. از دیگر موارد مطرحشده در این بخش، نظارت و تسلط دولت بر مردم از طریق سیستم اداری و در قالب فنسالاری و همچنین استفادۀ ابزاری از دانشگاه در جامعۀ امروز است.
پینوشت
1. «مؤسسۀ تحقیقات اجتماعی» که بعدها به نام مکتب فرانکفورت معروف شد، رسماً در تاریخ سوم فوریۀ 1923 توسط مارکسیستی جوان به نام فلیکس جی. وایل با پشتوانۀ ثروت پدر و حمایت دانشگاه فرانکفورت تأسیس شد (جی، 1372: 14). اولین سرپرست این مؤسسه کارل گرونبرگ بود، سپس ماکس هورکهایمر در سال 1931 سرپرستی آن را بر عهده گرفت و جهتگیری آن را از تئوری اقتصادی مارکسیسم به تئوری انتقادی تغییر داد (عمارزاده و حسینزاده، 1385: 69). عمده تلاش نظریهپردازان فرانکفورت معطوف تجدیدنظر در مفهوم نقد مارکس از نظام سرمایهداری و بازنگری در نظریۀ انقلاب مارکس بود (نوذری، 1394: 10).
2. نظریۀ انتقادی در معنای دقیق کلمه پروژهای بینرشتهای است که توسط ماکس هورکهایمر اعلام و از سوی اعضای مکتب فرانکفورت و جانشینان آنها به کار بسته شد (نوذری، 1394: 129). هدف نظریۀ انتقادی رهایی انسان است که در قالب آرمان دگرگون ساختن و تحول جامعه خود را نشان میدهد و موضع بنیادین فلسفی مکتب فرانکفورت، تلاش برای ترکیب شناخت و هدف، عقل نظری و عقل عملی و نهایتاً زمینهای برای نقد این مکتب از ایجاد تمایز پوزیتیویستی بین دو مقولۀ حقیقت و ارزش است (باتامور، 1394: 34). مهمترین کارکرد این نظریه، انتقاد از جنبههای مختلف جامعة مدرن در حوزة فرهنگ است.
3. یکی از نمودهای این گرایش، تأثیر و نفوذ حزب توده در بین روشنفکران و بسیاری از نویسندگان تراز اول کشور ازجمله: صادق هدایت، بزرگ علوی، صادق چوبک، غلامحسین ساعدی، جلال آل احمد، محمد اعتمادزاده (بهآذین) و ابراهیم گلستان است (جوادی یگانه، تفنگسازی، 1391 :7).
منابع
باتامور، تام (1394) مکتب فرانکفورت، ترجمه حسینعلی نوذری، تهران، نی.
بشیریه، حسین (1380) تاریخ اندیشههای سیاسی در قرن بیستم، جلد 1، تهران، نی.
براهنی، رضا (1358) ظل الله، تهران، امیرکبیر.
-----------(1364) کیمیا و خاک، تهران، مرغ آمین.
---------- (1368) ، قصهنویسی، تهران، البرز.
---------- (1388) آواز کشتگان، تهران، نگاه.
بروجردی، مهرزاد (1387) روشنفکران ایرانی و غرب، ترجمه جمشید شیرازی، تهران، فرزان.
جی، مارتین (1372) تاریخچۀ مکتب فرانکفورت، ترجمه چنگیز پهلوان، تهران، کویر.
کانرتون، پل (1393) جامعهشناسی انتقادی، ترجمه حسن چاووشیان، تهران، کتاب آمه.
مارکوزه، هربرت (1362) انسان تکساحتی، ترجمه محسن مؤیدی، تهران، امیرکبیر.
------------ (1368) بعد زیباییشناختی، ترجمة داریوش مهرجویی، تهران، اسپرک.
------------ (1388) گفتاری در رهایی، ترجمة محمود کتابی، آبادان، پرسش.
------------ (1386) در باب اقتدار، ترجمة مجتبی گلمحمدی و علیعباس بیگی، چاپ دوم، تهران، گام نو.
------------ (1392) خرد و انقلاب، ترجمة محسن ثلاثی، چاپ دوم، تهران، ثالث.
------------ (1388) «بُعد زیباییشناختی»، زیباییشناسی انتقادی (گزیده نوشتههایی در باب زیباییشناسی. از، بنیامین/ آدورنو/ مارکوزه) ترجمة امید مهرگان. چاپ سوم، صص 76 ـ 59. تهران، گام نو.
مک اینتایر السدر(1387) مارکوزه، ترجمه حمید عنایت، چاپ چهارم، تهران، انتشارات خوارزمی.
میلر، پیتر (1398) سوژه، استیلا، قدرت (در نگاه هورکهایمر، مارکوزه، هابرماس و فوکو)، ترجمة نیکو سرخوش و افشین جهاندیده، تهران، نشر نی.
نوذری، حسینعلی (1394) نظریه انتقادی مکتب فرانکفورت در علوم اجتماعی و انسانی، تهران، آگاه.
مقاله
اعتضادالسلطنه، نوژن (1389) «مارکوزه، کاپیتالیسم، سوسیالیسم، دموکراسی و عدالت اجتماعی همراه با چالشهای آزادیخواهانه دانشجویان» فردوسی، شماره 89، صص 47-43.
تسلطی مهدی (1391) «بررسی مقایسهای مفهوم هژمونی و سلطه در اندیشۀ گرامشی و مارکوزه»، کتابداری، آرشیو و نسخهپژوهی، کتاب ماه علوم اجتماعی، شماره 51-52، صص 112-100.
جمادی، سیاوش (1388) «صنعت فرهنگ و رسانههای تکنیکی» اطلاعات حکمت و معرفت، شمارۀ 4، 14-9.
جوادییگانه، محمدرضا، تفنگسازی، بشیر (1391) «تأثیر حزب توده در ادبیات داستانی(1332-1357) » جامعهشناسی ادبیات، شمارۀ2، صص20-1.
سرکوهی، فرج (1369) «بازاندیشی جامعه به خود با واسطه رمان»، آدینه، شماره 63 و64.
صدقی رضوانی، محمدرضا، قادری، حاتم (1391) «کنش طبقاتی و تأثیر آن بر ادبیات داستانی ایران، مطالعه موردی رضا براهنی»، پژوهش سیاست نظری، شمارۀ12، صص 140-121.
عمارزاده، غلامرضا، حسینزاده، علی(1385) «نظریه انتقادی و معضلات سازمانهای امروزی»، فصلنامۀ مطالعات دفاعی و استراتژیک، شمارۀ 27.
قبادی، حسین علی، آقاگل زاده، فردوس، دسپ، سیدعلی(1388) «تحلیل در گسترۀ نظریههای ادبی معاصر» نقد ادبی، شمارۀ 6، صص184-149.
کلنر، داگلاس (1387) «نقدی بر زیباییشناسی مارکوزه»، ترجمة علی عامری مهابادی، پژوهشنامة فرهنگستان هنر. شمارة 10، صص 106 ـ 101.
نجفی، رضا (1382) «تکنولوژی تمامیتخواه در بوتۀ نقد مکتب فرانکفورت- هربرت مارکوزه و نقد توتالیتاریسم صنعتی» کلک، شماره 143، صص 13-8.
Horkheimer,max. theodor, Adorno (2002) Dialectic of enlightenment Translated by Edmund jephcott, Stanford university pres
[1] * نویسنده مسئول: دانش آموخته دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه الزهرا(س)، ایرانbkouroosh@ymail.com
[2] ** استاد گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه الزهرا، ایران drhoseini@alzahra.ac.ir