نسبت علم و فناوری از نگاه کوهن و هیکمن
محورهای موضوعی : پیوند اندیشۀ فیلسوفان و مکاتب فلسفی با زمانه و شرایط اجتماعی و فکریعلی رضا مکاریان پور 1 , رضا صادقی 2
1 - دانشجوی دکتری فلسفه، دانشگاه اصفهان، اصفهان، ایران
2 - دانشیار گروه فلسفه، دانشگاه اصفهان، اصفهان، ایران
کلید واژه: فلسفۀ تکنولوژی, تکنوساینس, پراگماتیسم, لری هیکمن, جان دیویی, تامس کوهن,
چکیده مقاله :
مفهوم «تکنوساینس» بعنوان یکی از مفاهیم محوری در فلسفة فناوری قرن بیستم، در چند دهة اخیر با توجه به نگرانیها دربارۀ ظهور هوش مصنوعی، بار دیگر مورد توجه قرار گرفته است. این نوشتار دو دیدگاه اصلی را که در اینباره در قرن بیستم مطرح شدند، با یکدیگر مقایسه میکند. لری هیکمن، فیلسوف پراگماتیست آمریکایی، ضمن پذیرش مفهوم تکنوساینس، تامس کوهن را مخالف این مفهوم معرفی میکند. در این مقاله، دلایل کوهن برای مخالفت با پیوند علم و فناوری بررسی میشوند و سپس با استفاده از مبانی فکری هیکمن، دیدگاه تامس کوهن را نقد میکنیم و از این مفهوم دفاع خواهیم کرد. استدلال اصلی اینست که دیدگاه کوهن، با اینکه با برچسب تاریخ علم ارائه شده است، ماهیتی ایدئولوژیک دارد و مبانی عینی علم را تضعیف میکند. اهمیت دیدگاه هیکمن در اینست که با تکیه بر فلسفة دیویی، تکنوساینس را قابل آموزش، و بنابرین، قابل مدیریت میداند.
The concept of technoscience, as one of the central concepts in the philosophy of technology in the 20th century, has attracted great attention during the recent decades because of the existing concerns regarding the rise of artificial intelligence. In this paper, the authors compare two main views that have been presented in this regard in the 20th century. Larry Hickman, the American pragmatist philosopher, while accepting the concept of technoscience, introduces Thomas Kuhn as one of its opponents. Here, the authors investigate Kuhn’s reasons for rejecting the unity of science and technology and then criticize his view based on the fundamental principles of Hickman’s philosophy in defense of the concept of technoscience. Their main argument is that Kuhn’s view, although branded as a finding in the history of science, enjoys an ideological nature and weakens the objective bases of science. The significance of Hickman’s view lies in the fact that, relying on Dewey’s philosophy, he introduces technoscience as a teachable and, thus, manageable field.
چايلد، گوردون (1364) جامعه و دانش، ترجمة محمدتقي فرامرزي، تهران: سهروردي.
دگره، گرارد (1370) علم و ساخت اجتماعی، ترجمة محمد توکل، چاپ توکل.
کوهن، تامس (1390) ساختار انقلابهای علمی، ترجمة سعيد زيباکلام، تهران: سمت.
کوهن، تامس (1392) تنش جوهری: جستارهايی دربارۀ دگرگونی و سنت علمی، ترجمة علي اردستاني، تهران: رخداد نو.
محمدپور، احمد (1387) «ژان فرانسوا لیوتار و پیدایش علوم اجتماعی پست مدرن: خاستگاه نظری و مبانی پارادایمیک»، نشریه علوم اجتماعی دانشگاه فرودسی مشهد، سال 5، شمارۀ 1، ص82ـ39.
منصوری، علیرضا؛ پایا، علی (1400) علوم انسانی بمثابه تکنولوژی، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
Bordeau, E. J. (1971). John Dewey's ideas about the great depression. University of Pennsylvania Press.
Davis, M. (2006). American pragmatism and technology. Techné. vol. 10, no. 2. pp. 131-140.
Dewey, J. (1908). Ethics. H. Holt and Company
Dewey, J. (1929). The quest for certainty: Gifford lectures. New York, Minton: Balch & Company.
Dewey, J. (1939). Freedom and Culture. New York: G. P. Putnam Son.
Dewey, J. (1984). The collected works of John Dewey, the middle works: 1899–1924, fundamentals. Southern Illinois University Press
Dewey, J. (2013). A common faith. Yale University Press.
Feenberg, A. (2003). Pragmatism and critical theory of technology. Techné. vol. 7, no. 1.
Feyerabend, P. (1995). Two letters of Paul Feyerabend to Thomas S. Kuhn on a draft of the structure of scientific revolutions. Studies in History and Philosophy of Science, vol. 26, no. 3, pp. 353-387.
Feyerabend, P. (2006). More letters by Paul Feyerabend to Thomas S. Kuhn on proto-structure. ed. by P. Hoyningen-Huene. Studies in History and Philosophy of Science. vol. 37, no. 4. pp. 610-632.
Garnar, A. W. (2012). Hickman, technology, and the postmodern condition. Technè, vol. 16, no. 3, pp. 231-251.
Hickman L. (1990). John Dewey's pragmatic technology. Indiana University Press.
Hickman L. (2001). Philosophical tools for technological culture: putting pragmatism to work. Indiana University Press.
Ihde, D. (1993). Postphenomenology: Essays in the Postmodern Context, Evanston. Northwestern University Press
Ihde, D. (2009). Technology and Science. A companion to the philosophy of technology. ed. by J. K. Berg Olsen, S. A. Pedersen & V. F. Hendreick. Sussex: Wiley-Blackwell.
Kuhn, T. S. (2000). The road since structure: philosophical essays, 1970–1993, with an autobiographical interview. Ed. by J. Conant & J. Haugeland, Chicago: University of Chicago Press.
Lyotard, Jean-Francois (1979). New Technologies. Political Writings, trans. G. Bennington and B. Massumi. Minneapolis: University of Minnesota Press.
Popper, K. (1970). Normal science and its dangres. in I. Lakatos & A. Musgrave (eds.), Criticism and the growth of knowledge. Cambridge: Cambridge University Press. pp. 51-58.
نسبت علم و فناوری از نگاه کوهن و هیکمن
علیرضا مکاریانپور1، رضا صادقی2
چکیده
کلیدواژگان: فلسفۀ تکنولوژی، تکنوساینس، پراگماتیسم، لری هیکمن، جان دیویی، تامس کوهن.
مقدمه
اگرچه تاریخچه بحث و نظر دربارة نسبت فناوری و علم، به آثار فیلسوفان یونانی میرسد، اما متفکران در دهههای اخیر بطور خاص آن را بسط دادهاند. فناوري در دوران جديد با اینکه نتیجة علم است، بدليل نقشي که در جمعآوري شواهد و ضبط و پردازش اطلاعات داشته، در رشد علم نیز نقش اصلی را عهدهدار بوده است. در معرفتشناسی نیز برای دفاع از عینیت علم، به رشد فناوری استناد میشود و کارکرد دقیق ابزارهایی که بر اساس نظریههای علمی ساخته شدهاند، دلیل عینیت و عقلانیت این نظریهها معرفی میشود. مفهوم «تکنوساینس» در چنین فضایی مطرح شده و مخالفان و موافقان خود را در فضای فکری و فلسفی پیدا کرده است. تکنوساینس در معنایی عام، به درهمتنیدگی علم و فناوری اشاره دارد و مفروضات پیشین درمورد نسبت ایندو را بچالش میکشد؛ مفروضاتی از قبیل تعریف فناوری به علم کاربردی یا خودمختاری فناوری. نقطۀ آغاز وضع این اصطلاح را میتوان به برساختگرایان نسبت داد. لیوتار، فیلسوف پستمدرن، مینویسد:
در عصر حاضر، علم و تکنولوژی با هم ترکیب میشوند تا تکنوساینس معاصر را شکل دهند. در تکنوساینس، تکنولوژی نقش ارائه و اثبات استدلالهای علمی را ایفا میکند: این اجازه میدهد تا در مورد یک گفته علمی که ادعای صدق دارد، بگوییم: «در اینجا یک نمونه از آن وجود دارد»؛ نتیجهاش یک دگرگونی عمیق در ماهیت دانش است (Lyotard, 1979: p. 14).
دون آیدی، در مقام یک پدیدارشناس، تکنوساینس را خروجی ترکیبی علم و فناوری میداند که اکنون بطور جداییناپذیر، به یک وحدت مرکب پیوند خورده است. او به علوم مرتبط با لیزر، فوتونها در فیزیک مدرن و دستگاههایی مانند بارکدخوان و سیدیخوانها اشاره میکند که همگی نشان درهمتنیدگی علم و فناوری هستند و ظهور هر یک، بوجود آمدن دیگری را بدنبال داشته است (Ihde, 2009: p. 41).
ما در ادامه، با توجه به تلقی لری هیکمن3 و تامس کوهن4 از تکنوساینس، سعی خواهیم کرد با مفروضات این فیلسوفان دربارة این اصطلاح، به بررسی ایندو دیدگاه متقابل بپردازیم. مدعای مقاله اینست که نگاه کوهنی به علم، بدلیل ماهیت ایدئولوژیکی که دارد، نمیتواند در درک چندوچون ماهیت علم و فناوری و تحولات آندو به ما کمک کند؛ در مقابل، هیکمن که نمایندة پراگماتیسم کلاسیک آمریکایی است، ضمن تبیین فلسفی موضوع، با تدقیق در جزئیات روند حرکت علم و فناوری، ما را با دنیای فناورانۀ جامعة مدرن، بویژه آمریکایی، بیشتر آشنا میکند و در درک آن یاری میرساند.
هیکمن در آثارش بعنوان شارح دیویی عمل کرده، اگرچه در برخی موارد نیز نظری مخالف و مستقل از او دارد. مهم آنست که قرائت وی از دیویی باعث شده نگاه به دیویی بمنزلة فیلسوف تکنولوژی، در فضای علمی آمریکایی جدی گرفته شود، بنحویکه تاکنون بیسابقه است. پیش از وی، آراء دیویی در مباحث فلسفۀ تکنولوژی جایی نداشت، موضوعی که بارها هیکمن بدان اشاره کرده و از آن شاکی است. بهمین دلیل، نمیتوان نقش هیکمن در معرفی دوبارۀ دیویی به جامعۀ فلسفی آمریکا را نادیده گرفت (Feenberg, 2003: p. 42).
جایگاه کوهن در میان مخالفان تکنوساینس
زمینههایی مختلف برای مخالفت با تکنوساینس وجود دارد. مخالفان تکنوساینس ممکن است با زمینههای پیدایش آن، یا نتایج آن مخالف باشند. مخالفت با هوش مصنوعی، جدیدترین و بارزترین نمونه است و تحلیل هیکمن در مورد مخالفت با تکنوساینس در بحث از هوش مصنوعی نیز کاربرد دارد. از نظر هیکمن، برخی از نقدهای عمومی تکنوساینس، نقد بر کلاهبرداریهای علمی است که هوش مصنوعی بعنوان یک ابزار، زمینة آن را فراهم ساخته است. این قبیل نگرانیها که خاص تکنوساینس نیست، پیش از ظهور هوش مصنوعی نیز وجود داشته است. فریب در معرفی روشهای جدید برای درمان فلان بیماری، یا روشهای روانشناختی شبهعلمی، تقریباً همیشه در طول تاریخ وجود داشته است.
اما در سطح انتزاعیتر، فیلسوفانی مانند تامس کوهن و پل فایرابند5، اطمینان به تکنوساینس را متزلزل کردهاند. آنها اندیشههایی را زیر سؤال بردهاند که دیگران آنها را بعنوان اصلیترین فرضیات روش تکنوساینس در نظر گرفته بودند؛ ازجمله این اندیشه که تکنوساینس بیانگر پیشرفت خطی است، یا این اندیشه که مجموعهیی معین از روشها برای فرضیهسازی وجود دارد. فیلسوفانی دیگر، ازجمله ژان فرانسوا لیوتار نیز پایان تکنوساینس را بعنوان فراروایت، اعلام کردهاند. فراروایت نگاهی است که تمام بخشهای علم را با هم متحد و یکدست میسازد (محمدپور، 1387: 53).
بر اساس دیدگاه هیکمن که تحتتأثیر دیویی است، موارد مربوط به کلاهبرداری شبهعلمی با بکارگیری تکنوساینس قابل اصلاح است. برخی از کاربردهای تکنوساینس، مانند شبیهسازی، مسئلة اخلاقی دارند و باید توسط محققان علم اخلاق مورد بحث و بررسی قرار گیرند. این کاربردها در صورت لزوم باید اصلاح شوند. اما سنتگرایان از ایندو بخش، یعنی از کلاهبرداری و مشکلات اخلاقی، بیشترین بهره را بردهاند و در برابر تکنوساینس ایستادهاند. هیکمن بنقل از سید حسین نصر، مینویسد: «دانش انسانی تا زمانی مشروع و شریف است که تابع خرد الوهی باشد». بزعم وی، حکمای مسلمان با این گفتۀ بوناونتورا6 موافقند که «برای فهمیدن باید باور کنید». در روایت نصر، حکمای مسلمان اصرار دارند که علم فقط در صورت تبعیت از خرد الوهی، وجود واقعی دارد و این نوع قابلیت است که به روشنگری منجر میشود، نه اینکه علم از هدف اصلی خود جدا شود یا تلاش کند عالم الوهی و بینهایت را در امر محدود جای دهد (Hickman, 2001: p. 105).
البته سنتگرایی تنها یک روایت از نسبت دانش انسانی با خرد الهی است، که همانگونه که هیکمن تصریح کرده، بیشتر با ایمانگرایی مسیحی و بدبینی نسبت به خرد انسانی، که از سوفیسم تا سنت پست مدرن تداوم دارد، سازگار است. در بیانهای دیگر از حکمت اسلامی، ممکن است خرد انسانی بعنوان خلقت الهی قابل اعتماد باشد و فناوری نیز موهبتی الهی باشد که با وساطت انسان تحقق یافته است. درواقع، نفی گناه ذاتی که اعتماد به خرد انسانی را بدنبال دارد و باور به پیشرفت مستمر عقل در تاریخ، بخشی از تقابل حکمت اسلامی با حکمت مسیحی است. با وجود این، بیشتر نگرانی نصر نیز در زمینة تعامل با طبیعت و علل بحران زیستمحیطی است. بنابرین، او بیشتر با ارزشهای حاکم بر تکنوساینس مشکل دارد و نمیتوان دیدگاه او را با نگاه ایمانگرایان در مسیحیت یکسان دانست. در بنیادگرایی مسیحی در آمریکا نیز نمونههایی از مخالفت با تکنوساینس بچشم میخورد. اما هیکمن متافیزیک آنها را منسوخشده میداند (Ibid., p. 106). از نظر او، نگاه این دسته از بنیادگرایان، در بسیاری از موارد تناقضآمیز است و لزوماً ضد تکنوساینس نیست. بنیادگرایی گاهی تلاش برای احیای ارزشهای روشنگری است که با تعهدات متافیزیکی خاص همراه است.
بخشی از نگرانیها در مورد تکنوساینس نیز ناشی از فقدان اطلاعات دربارۀ پروژههای تکنوساینتیفیک است. برای مثال، یک نظرسنجی عمومی در آمریکا نشان داد درصد بزرگی از جمعیت این کشور، احساس میکنند هر روز بیشتر از دیروز، از چگونگی کار تکنوساینتیستها دور میشوند. یک پژوهش بر روی 1255 بزرگسال در شهرهای مختلف آمریکا، توسط موزۀ تاریخ طبیعی آمریکا واقع در نیویورک، نشان داد که 87% از افراد، علت سوراخ شدن لایۀ اوزون را نمیدانستند (Ibid., p. 108).
تفکرات جبرگرایانه دربارۀ تکنولوژی نیز میتواند سد راه توسعة تکنوساینس باشد. دیویی انواع جبرباوری، ازجمله انواع تکنولوژیک آن را رد میکرد. او مواضع کسانی را كه معتقدند نیروهای تاریخی اجتنابناپذیری در كار هستند را غیرعلمی میداند. مسئولیت نهایی در مورد آینده، نه در قوانین انتزاعی تاریخ (کارل مارکس)، یا در نظام تکنولوژیک اصلاح شده (ژاک الول)7، یا به امید مداخلۀ ماوراء الطبیعی (ژاک الول)، بلکه در تصمیمات عینییی است که توسط بشر، هم بصورت فردی و هم بصورت گروهی، گرفته شده و میشود.
هیکمن معتقد است از میان سه غول فلسفة قرن بیستم ـویتگنشتاین، هایدگر و دیوییـ فقط دیویی مسئولیت خود را برای ورود به امور دشوار حوزة عمومی بر عهده گرفت و تنها او توانست دربارة مسئولیتپذیری تکنولوژیک گام بردارد. انگیزهها و عادات فرد مسئول، هماهنگ هستند و بهمین دلیل، به محرکها و خواستههای مطرحشده در جامعه، پاسخ مناسبی میدهد. انسان شرور مسئولیت اجتماعی ندارد (Idem, 1990: p. 196). مسئولیت در حوزة تکنولوژی نیز مطرح است و در انتخاب، اجرا و آزمایش اهدافی است که با تحقیق انتخاب میشوند و قابل اصلاح هستند. بعضی ارزشها نیز از تحقیق ناشی میشوند و حتی ابزارهایی که در انتخاب، اجرا و آزمایش استفاده میشوند، در بیان اهداف یا کارهایی که باید انجام شوند، نقش دارند و در صورت نیاز، آن اهداف را اصلاح میکنند. اهدافِ در حال تکامل، مستلزم اصلاح ابزارهای موجود است. بنابرین، تکنولوژی برای اینکه مسئول باشد، باید انعطافپذیر باشد و خود را با شرایط در حال تغییر، تطبیق دهد. از دیدگاه دیویی، جایی که تکنولوژی نمیتواند مسئول باشد، به این دلیل نیست که تکنولوژی روشی شکست خورده است، بلکه به این دلیل است که تحقیق و آزمایش بهاشتباه هدایت شدهاند. ایدئولوژی یا منافع اقتصادی و طبقاتی نیز ممکن است جای تحقیق مشروع و قابل آزمون را بگیرد (Ibid., p. 202).
با این حال، بنیادیترین و گستردهترین مخالفت با تکنوساینس، در مکاتبی فلسفی است که همزمان از تمام زمینههای تضعیف تکنوساینس کمک میگیرند. این مکاتب هم به کلاهبرداریهای شبهعلم و مشکلات زیستمحیطی اشاره میکنند، و هم نسبت به خرد انسانی و آیندة تاریخ بدبین هستند. اما تکیهگاه اصلی آنها تضعیف عینیت و عقلانیت علم است. تامس کوهن نمونة بارز این دیدگاه است. او با طرح مفهوم «پارادایم»، علم را بعنوان یک حوزة بسته و حتی سرکوبگر معرفی میکند که به حل مسائلی مشغول است که توسط خود پارادایم ایجاد شده است. بعنوان مثال، از نظر کوهن توجه بيش از اندازه به نظرية نسبيت عام، بدلیل معماهایی پیچیده است که در این نظریه مطرح شدهاند. او مینویسد:
کاربست معادلههاي اين نظريه (بجز مورد محدودکنندهیي که در آن معادلهها به معادلههاي نسبيت خاص تقليل مييابند) بحدي دشوار است که تاکنون تنها سه پيشبيني را بدست دادهاند که ميتوان با مشاهده مقايسه کرد.(1) بطور کلي، مردان نبوغ و استعداد ناب، در پرورش بقية مسائل ناکام ماندهاند و اين موضوع همچنان توجه آنها را بخود جلب ميکند. بمحض حل آن، نظرية عام اينشتاين، بدليل عدم بهرهوري، به دستاوردي بيثمر تبديل ميشود (کوهن، 1392: 280).
در اينجا پيشبيني کوهن مبني بر بيثمر شدن نظرية نسبيت، دليلی مشخص ندارد. تقريباً همة فيزيکدانها و بيشتر فيلسوفان و مورخان علم، توجه به مسائل نظریة نسبیت را ناشي از کارکرد موفق اين نظريه ميدانند. بهر حال، در چنین نگاهی، فناوری با اینکه رشد میکند، اما بدلیل جدایی از علم، نمیتواند تأییدی بر عینیت یا عقلانیت یک پارادایم باشد. دلایل کوهن برای جدایی فناوری از علم را در ادامه بررسی میکنیم و سپس میکوشیم این دیدگاه را با نگاه هیکمن به نسبت علم و فناوری مقایسه نماییم.
دلایل کوهن برای جدایی علم از فناوری
مفهوم تکنوساینس فقط از تعامل فناوری و علم خبر نمیدهد، بلکه بیشتر به هویتی یکپارچه و غیر قابل تفکیک اشاره دارد که از پیوند فناوری و علم تعین یافته است. این مفهوم در برابر دیدگاهی است که فناوری را از علم نظری جدا میکند. کوهن در کتاب ساختار انقلابهای علمی، چنين مسیري را دنبال میکند. او حتی اين ديدگاه رايج را که فناوري نتيجه و فايدة عملي نظريههاي علمي است، نميپذيرد و معتقد است تا پيش از قرن هفدهم، علم از فناوري جدا بوده است. در اين دوره، برخي روششناسان مانند بيکن، تلاش کردند ايندو را به يکديگر نزديک سازند. اما علم و تکنيک، حتي بعد از آنکه بيکن رسماً آنها را به یکدیگر پیوند زد، در عمل، تا سه قرن جداي از يکديگر بودند. کوهن حتی بر این باور است که در دوران جديد، با انقلاب علمي، رشد فناوري کند شد (همان: 222). او همچنین به وجود تفاوتهاي عميق بين ايندو حوزه اشاره دارد (همو، 1390: 200) و با تضعيف جايگاه تکنيک، ادعا میکند دانشمندان کارهاي کمارزش را به مهندسان یا تکنیسینها واگذار میکنند (همان: 60). از نظر او، کار اصلی دانشمندان، حل مسئله است و پارادایمی که همة مسائل خود را حل کندْ به «ابزاری برای مهندسی» تبدیل میشود (همان: 113).
کوهن در این بحث، با جدا کردن علم از تکنیک، مهمترین دلیل طرفداران عینیت نظریههای علمی را خنثی ميکند و در اين مسير حتي حاضر است موفقيتهاي فني صنعتگران و مخترعان را در برابر کار علمي دانشمندان قرار دهد. بعنوان نمونه، او مينويسد:
اگرچه دانشمندان و سخنگويان آنان، اغلب دم از موفقيت ميزنند، اما اصلاحگران مؤثر فناوري، عمدتاً صنعتگران، سرکارگران و مخترعان خلاق بودند که اغلب با همعصران خود در علوم اختلافات شديدي داشتند. تحقير مخترعان بطور مکرر در ادبيات علم بچشم ميخورد و خصومت و دشمني با دانشمندان پرمدعا، انتزاعي و خيالباف، موضوع دائمي و تکراري ادبيات فناوري را تشکيل ميدهد (همو، 1392: 346).
کوهن، اديسون را مثال ميزند و او را تکنيسينی موفق معرفي ميکند که نهتنها به علم نظري عصر خود توجهي نداشت، بلکه دانشمندان را بشدت تحقير ميکرد و آنها را افرادی حواسپرت میدانست که صرفاً هنگام نياز بايد به آنها رجوع کرد.
البته او در ادامه اديسون را متهم ميکند که با اينکه ابعاد نظري علم را تحقير ميکرد، بگونهیي غيرمسئولانه و بسيار نسنجيده، به بحثهاي علمي عصر خود وارد ميشد. اما توضیح نمیدهد که چرا ادیسون حق نداشته به بحثهای علمی عصر خود ورود کند. در اینجا بنظر میرسد پیشفرض کوهن اینست که علم، از تکنیک جداست و باید جدا باشد، درحالیکه از نگاه مورخی که علم و تکنیک را از یکدیگر جدا نمیداند، ادیسون نیز یک دانشمند است که با برخی از دانشمندان زمان خود اختلاف نظر داشته است. بهر حال، حتي اگر گزارش تاريخي کوهن و تفسير او از تاريخ، درست باشد، با تمسک به یک نمونة تاریخی بحثانگیز، نميتوان در مورد رابطة علم و فناوري در کل تاريخ قضاوت کرد.
دليل ديگر کوهن برای اثبات جدایی علم از تکنیک، اينست که در طول تاريخ، کشورهایي اندک موفق شدهاند همزمان در علم و تکنيک رشد کنند. در دورة باستان، يونان در علم رشد کرد و روم در تکنيک، و ادعاي کوهن اينست که در دوران جديد نيز ایندو از یکدیگر جدا بودهاند؛ در بريتانيا که اختراعاتي فني وجود داشت، همزمان رشد علمي کند شد و فرانسه که در توليد علم پيشرو بود، از نظر فناوري در مرتبة دوم قرار داشت. تنها در ايالات متحده و شوروي، از سال 1930 به بعد، فناوري و علم با يکديگر جمع شدهاند که از نظر کوهن رویدادی نادر است و ممکن است ناشي از جدا کردن هنرستانهاي فني از دانشگاههاي علمي باشد (همان: 222).
کوهن در اين بحث، مرزهای سیاسی را مرزهای علمی در نظر میگیرد و تعامل تاريخي کشورهاي توليدکنندة علم و تکنيک را ناديده گرفته و بگونهیي بحث ميکند که گويي نظريههاي علمي در مرزهاي سياسي محصور ميمانند، درحاليکه در دوران جدید، اگر در حوزة مغناطيس نظريهیي علمي در فرانسه مطرح ميشد، اين نظريه در فناوري بريتانيا لحاظ میشد. مشخص نیست کوهن با کدام معیار دریافته که تکنيک در روم باستان فاقد ابعاد نظري بوده است؛ نظریة یک تکنیسین حتماً لازم نيست به خود او تعلق داشته باشد يا صورتی مدون داشته باشد و در تاریخ نقل شود.
مشکلی مشابه در استقراء بدبینانه نیز بچشم میخورد. در استقراء بدبینانه، ادعا اینست که تاریخ گورستان نظریههای علمی است و هر نظریه، عمری کوتاه و مرگی دائمی داشته است. در این صورت، به نظریههای کنونی نیز نمیتوان اعتماد داشت. اما این استدلال نقش کار جمعی و فناوری را نادیده میگیرد. نظریههایی که در گذشته باطل شدهاند، اغلب در پژوهشی شخصی و بدون کمک فناوری مطرح شده بودند، اما اکنون نظریهها حاصل پژوهشی جمعی است که با تکیه بر ابزارهایی دقیق انجام میشود. چنین نظریههایی سرشت و سرنوشتی متفاوت خواهند داشت.
روش کوهن تاریخی است و بخش زیادی از ادعای او نیز مربوط به تاریخ علم است. با وجود این، روایت او از تاریخ علم، بر اساس دیدگاهی فلسفی شکل گرفته که جدا از شواهد تاریخی و حتی در مقابل آن است. در تاریخ علم، تکنيسين در مقام دانشمند و تکنيک نيز بعنوان زيرمجموعة کارهاي علمي تلقي ميشود.(2) بعنوان نمونه، گوردن چايلد،8 علم و تکنيک را در همتنيده ميداند و با تحلیل تاریخ اختراع لوکوموتيو، نشان ميدهد که اين اختراع تجسمی انبوه از علومی بود که تا آن زمان توليد شده بود. او در نقد دیدگاه کسانی که تکنیسین را دانشمند نمیدانند، مينويسد:
اگر بخواهيم از اطلاق عنوان «علم» به مهارت فني يا «فوت و فن» کار صنعتگران خودداري کنيم، بهمان اندازه غيرعادلانه و متکبرانه عمل کردهايم که بگوييم نميتوان به موارد استفاده از رياضيات نظري و فيزيک نظري که موجب پيدايش رادار و سلاح هستهیي شدهاند، عنوان علم داد. در معناي اخير، هر ابزاري، هر قدر هم ساده، حتي چاقوي سنگي شکارچيان ماموت در عصر يخ، نيز مظهري از دانش است: شناخت مناسبترين سنگ، شناخت خواص آن سنگ... جامعهیي که او در آن زاده شد، بمدد کلمات و سرمشق بزرگتران، به او آموخت که چه سنگي را برگزيند، چگونه از آن چاقو بسازد و هنگاميکه چاقو را ساخت، چگونه آن را بکار برد. همة دانستنيهاي لازم، در سنتهاي اجتماعي، يعني دانش عمومي، انباشته شده بود (چايلد، 1364: 10ـ9).
فايرابند در نامهیي خطاب به کوهن مينويسد: «آنچه شما مينويسيد، صرفاً تاريخ نيست، يک ايدئولوژي است که با پوشش تاريخ عرضه شده است» Feyerabend, 1995: p. 355)). ايدئولوژي کوهن نوعي اومانيسم است که در آن، انسان مقياس همه چيز ميشود؛ مقياس آنچه هست و مقياس آنچه نيست. او نخست جامعة انساني را مقياس پارادايم معرفي ميکند و سپس، پارادايم را مقياس هستي و نيستي ميداند و مينويسد: «تعهدات حاکم بر علم عادي، نهتنها نوع هستيهاي درون جهان را تعيين ميکنند، بلکه همچنين بنحوي تلويحي، مشخص ميکنند که جهان حاوي چه نوعي هستيهايي نيست» (کوهن،1390: 36).
البته فایرابند وجود ایدئولوژی را یک ضرورت میداند و از این نظر، کارهای هیکمن نیز خالی از ایدئولوژی نیست. اشکال کوهن نیز این نیست که ايدئولوژي دارد. اشکال فایرابند به کوهن اینست که ایدئولوژی خود را بعنوان تاریخ عرضه کرده است. او مینویسد:
منظورم این نیست که باید بدون ایدئولوژی زندگی کرد. کاملاً برعکس. من گمان میکنم زندگی بدون ایدئولوژی (البته ایدئولوژی درست)، هم ناممکن و هم نامطلوب است. منظور من این هم نیست که تاریخ را باید بدون داشتن رویکردی ذهنی نگاشت. ... ولی رویکردها را میتوان آشکار کرد و میتوان تاریخ را بگونهیی نگاشت که خواننده همیشه از ایدئولوژی یا رویکرد نویسنده و همچنین از امکان تفسیر متفاوت از واقعیتهای تاریخی، آگاه باشد (Feyerabend, 1995: p. 355).
ايدئولوژي زماني که پنهان باشد يا بعنوان واقعيتهاي تاريخي ارائه گردد، به ذهن مخاطب تحميل ميشود و پذيرش آن بگونهیي ناخودآگاه و بدون تأمل عقلاني خواهد بود. فايرابند در اينباره خطاب به کوهن مينويسد:
شما با اين کار هم به تاريخ ضربه ميزنيد، هم به فلسفه. لطمة شما به تاريخ به اين دليل است که از آن بعنوان پوششي براي بيان علايق خود سوءاستفاده ميکنيد، بدون اينکه اين مطلب را اعلام کنيد. شما تاريخ را تحريف ميکنيد، درست همانگونه که هگل تاريخ را تحريف ميکرد تا درنهايت به حکومت پروس برسد.
فايرابند در ادامه توضيح ميدهد که کارهاي کوهن در حوزة فلسفه نيز مشکلساز است، زیرا او باورهاي فلسفي خود را بعنوان واقعیتهايي تاريخي عرضه میکند و با این کار، امکان نقد را از بين ميبرد. زمانیکه یک ایدة فلسفی بعنوان واقعیتی تاریخی عرضه میشود، دیگر گفتگوی فلسفی متوقف میگردد، چون واقعیتها را بدليل آنکه «نميتوانند متفاوت از آنچه هستند، باشند» (Ibid., p. 360)، ديگر نميتوان نقد کرد.
نسبت تاریخی علم و فناوری از نگاه دیویی
دیویی بر خلاف کوهن، دورة روشنگری را دورة پیوند علم و فناوری میداند. در این دوران، چندین تکنوساینس همپوشان در حوزۀ عمومی، همزمان با هم کار میکردند. اما اغلب هم در آموزش علوم در کلاسها و هم در گزارشهای علمی برای عامۀ مردم، از این همپوشانی غفلت میشود. دیویی دستاوردهایی که طی این دورۀ تاریخی ساخته شدند را تحسین میکرد. او تصور مینمود یکی از ابداعات اصلی این دوره، استفاده از ابزارآلات بعنوان بخشی از آزمایشهای کنترلشده است که منبع اصلی پیشرفتهای بزرگ بوده است، هر چند بسیاری از این روشها و نیز چشماندازهایش، در زمانهای بعد منسوخ شدهاند (Hickman, 2001: p. 201).
پیشفرض معرفتی تکنوساینس روشنگری این بود که ابژههای دانش، محدود است و هر مسئلهیی که حل میشود، نشان میدهد مسئلۀ زیرمجموعۀ آن نیز قابل حل است. این علم با شکاکیت معرفتشناختی و با جستجو برای شالودههای یقینی برای علم الگوسازیشده با زمینۀ تکنیکهای کمیتمحور همراه شده بود. بدنبال آن، باور به پیشرفت خطی و بهرهبرداری از طبیعتی که ماشین تلقی میشد، بوجود آمد. این طبیعت با علم برای برطرف کردن نیازها و تحقق آرزوهای انسانی تغییر داده میشود.
مخالفت هیکمن با کوهن، فقط در بحث از تاریخ علم نیست. کوهن فیزیکدانی بود که علم فیزیک را دارای پارادایم میدانست و بر اساس این الگو، تاریخ علم را تحلیل میکرد. اما دیویی در کتاب در جستجوی یقین، تأکید میکند اگرچه فیزیک نمونهیی موفق در علوم مدرن محسوب میشود، اما نباید دیدگاه خود را بدان منحصر کنیم. تحقیق فیزیکی بعنوان نمونهیی از ماهیت دانستن در نظر گرفته شده است. این انتخاب موجه است، زیرا عملیات دانش فیزیکی بسیار کامل شده و نمادهای آن بخوبی طراحی شده است. اما اگر به این معنا باشد که علم تنها نوع معرفت معتبر است، سوء تعبیر میشود (Dewey, 1939: p. 250).
کوهن در تاریخ علم، به انقلابهای علمی باور داشت و از گسستهای قیاسناپذیر سخن میگفت. اما بر اساس طبیعتگرایی تکاملی9 دیویی، انسانها در طبیعت، و بخشی از آن هستند و با سایر قسمتهای آن در تعاملند. درنتیجه، زمینه برای بخشبندی حوزههای مختلف، که در آن کار شناختی انجام میشود، مانند تکنوساینس، هنر، حقوق و مهندسی، وجود ندارد و در هر یک از این حوزههای تحقیق، نمیتوان واقعیتها را از ارزشها جدا کرد (Garnar, 2012: p. 238).
دیویی در نتیجۀ خطاپذیرانگاری10 ـکه آن را از چارلز سندرز پیرس11 به ارث بردهـ بر این باور است که دستیابی به یقین، حتی در تکنوساینس، دارای ابهام است. آزمایشهای موفق، سکوهایی برای تحقیق بیشتر فراهم میسازند، اما شالودههای دانش مطلق را تقویت نمیکنند. این مورد دربارۀ تکنوساینس، هم بعنوان مجموعهیی از علم و هم بعنوان مجموعهیی از روشها، صدق میکند. ببیان دیگر، هم علم مربوط به تکنوساینس و هم روشهای آن، رشد میکنند. بعلاوه، پیشرفت در این حوزهها نه خطی است و نه گریزناپذیر، بلکه گام بگام و تدریجی است (Dewey, 1984: p. 103). کوهن نیز پیشرفت خطی را نفی میکند. اما او به تحولاتی ساختاری باور دارد که بطور کلی، مفهوم پیشرفت را بچالش میکشد.
البته ممکن است علم و تکنيک در مراحلي از تاريخ علم، متناسب با يکديگر رشد نکرده باشند، اما اين وضعيت استثنايي است و در چنین مواردی، مورخين علم ميتوانند علل جامعهشناختي آن را بيان کنند. در يونان باستان، علم نسبت به تکنيک، بيشتر رشد کرد؛ يونانيها در جمعآوري دادهها و طبقهبندي آنها موفق بودند و منطق تجربي را نيز ميشناختند، اما در بکار بستن اين دادهها و حل مشکلات صنعتي و کشاورزي، بسيار ضعيف عمل کردند. عامل اصلي این وضیعت، نظام بردگي حاکم بر يونان باستان بود. در نظام بردگي يونان، کار صنعتي و فني به بردگان واگذار ميشد و کار علمي و نظريهپردازي، کار اشرافی بود که شبنشينيهاي خود را به بحثهای نظري اختصاص میدادند. در چنین فضایی، فاصلة بين اشراف و بردگان مانع آن بود که يافتههاي نظري، کاربردي شوند، يا صنعت در چارچوب قوانين نظري رشد کند. بهمین دلیل، رشد علم در یونان باستان صرفاً تفنني بود و دانش نظري، بدليل آنکه ارتباطي نزديک با صنعت نداشت، بیشتر در حوزههای انتزاعی رشد کرد.
دگره با اشاره به ارتباط ضعيف علم و صنعت در يونان باستان مينويسد:
علت را بايد در ساخت نظام اجتماعي جستجو کرد که در آن، علم براي يک اقليت مرفه، يک تفنن، فراغت و يک تأمل بود. اساس يا شالودة جدايي نظریه علمي و عمل علمي (که در آن حتي حرفههايي نظير پزشکي و معماري در مرتبة پايينتر احترام و حرمت قرار داشتند) نظام بردگي بود. در اجتماعي با اين ساختار، دیدگاه حاکم اين بود که کاوش در معرفت علمي مخصوص طبقة تحصيلکردة مرفه و فارغ بود، درحاليکه کاربرد روزمرة معرفت تجربي علمي در زمينههايي از قبيل معدن، راهسازي، رنگسازي و... کار آدمهاي معمولي و بردگان بود. اين هم سدي در راه پيشرفت نظریههای علمي تجربي بود و هم مانع رشد سازمان منطقيتر و بلحاظ مفهومي پيچيدهتر فعالیتهای تکنيکي (دگره، 1370: 97).
مرزي که کوهن بين علم و فناوری ترسيم ميکند، با بخشهاي ديگر فلسفة علم او نيز سازگار نيست. او در نگاه کلگرايانة خود، ابزارها و توليدات علمي را نيز بعنوان بخشي از نهاد علم معرفي کرد. در تعريف وی از پارادايم نيز از فناوري بعنوان يکي از مؤلفههاي پارادایم علمی ياد شده است. يک دليل اينکه کوهن مشاهدات علمي را گرانبارتر از نظريه میدانست، اين بود که ابزارهاي مشاهداتي بر پاية نظريههايي خاص طراحي شدهاند و نتايج حاصل از آنها در مباحث نظري بيطرف نيستند (کوهن، 1390: 64). او در تاريخ علم خود نيز گزارش ميکند که مهندسي تکيهگاهی مناسب براي نظريهپردازي بوده و بعنوان نمونه، نظرية بقاي انرژي تا حدود زيادي حاصل کار مهندساني بود که در مورد نيروي موتورها پژوهش ميکردند، چون «آنان براي محاسبه نيازمند مفهوم کار بودند و منبع اين مفهوم، اساساً در سنت مهندسي قرار داشت» (همو، 1392: 141). بهمین دلیل، بسياري از مفاهيم مهندسي بهآساني به مسائل انتزاعيتر بقاي انرژي منتقل شدهاند. کوهن همچنین در بيان تاريخ علم، بارها تصريح ميکند که رشد فناوری غالباً نقشی بسیار مهم در پیدایش علوم جدید داشته است (همو، 1390: 46).
کوهن ابزارها را در درون پارادایم جای میدهد و پارادایمها را قیاسناپذیر میداند. اما دیویی علاقهیی ویژه به ارتباط تئوری و عمل داشت. برخلاف ایدۀ روشنگری که میگوید تکنولوژی همان علم کاربردی است، نظر او این بود که تکنوساینس خود نوعی از تکنولوژی است. در اینجا مفهوم «پراگماتیسم مولد»(3) مطرح میشود که بر اساس آن، تئوری و عمل باید بعنوان دو شریک، در ساخت محصولات جدید بکار برده شوند و این محصولات جدید باید با محصولات پیشین و موقعیتهای گستردهتر، مقایسه و آزموده شوند (Hickman, 2001: p. 108).
پیوند علم و فناوری از نگاه هیکمن
لری هیکمن، فیلسوف پراگماتیست آمریکایی، نیز تکنیک و علم را از یکدیگر جدا نمیداند و با توجه به مفهوم تکنوساینس، به فلسفة تکنولوژی وارد میشود. او در نگاه پراگماتیستی به علم و تکنیک، متأثر از پراگماتیسم کلاسیک جان دیویی است و مسیر خود را از نئوپراگماتیسم فیلسوفانی همچون ریچارد رورتی12 جدا میداند. باید توجه داشت که نزاع بر سر تمایز علم و تکنولوژی، نزاع رئالیستها با مخالفانشان یعنی ابزارگرایان، پراگماتیستها و برساختگرایان است و اختلافِ اصلی در معرفتشناسی است (منصوری و پایا، 1400: 26). تفاوت دیدگاه هیکمن با کوهن را نیز از این نگاه میتوان تحلیل کرد.
بر خلاف رویکرد کوهن، در نیمه دوم قرن بیستم، تفکیک علم و تکنولوژی دشوار و چه بسا ناشدنی تلقی شده است. همین رابطۀ پیچیده است که برآمدن اصطلاح «تکنوساینس» را در محافل علمی و فلسفی، بویژه در بین برساختگرایان،13 در پی داشته است. این اصطلاح اشاره به پدیدهیی واحد دارد که مطابق آن، دیگر مرزهای علم و تکنولوژی آشکار نیست. بسیاری از پیشرفتهای سالیان اخیر، مانند پروژۀ ژنوم انسانی یا نانوتکنولوژی را دقیقاً نمیتوان تعیین کرد که آیا پیشرفت تکنولوژیک هستند یا علمی. بهمین دلیل، به اصطلاحی جدید نیاز بود و فیلسوفان، جامعهشناسان و مورخانی که دربارة تکنولوژی مینویسند، بطرق مختلف، از اصطلاح «تکنوساینس» استفاده کردند.
دون آیدی میگوید:
واژۀ تکنوساینس طی دو دهۀ اخیر رواج یافته است. این واژه ترکیبی دورگه از تکنولوژی و علم [ساینس] را ارائه میدهد و توسط بسیاری از نویسندگان معروف مطالعات علم و تکنولوژی، از برونو لاتور14 تا دانا هاراوی15 و دیگران، بکار رفته است. چنین پیوندی در تقابل با آن کاربرد سنتی قرار میگیرد که نهتنها بر تفاوتهای بارز علم و تکنولوژی، بلکه بر نسبت آشکار خودمختاری تکنولوژی از علم اشاره دارد؛ همچنانکه در استعمال متداول «علم کاربردی»، به مهندسیترین امور بمعنای امروزینش، ارجاع میدهد (Ihde, 2009: p. 51).
وی همچنین در كتاب پساپدیدارشناسی مینویسد:
تکنوساینس، همانطور که امروزه بطور فزایندهیی از آن نام برده میشود، از نظر پدیدارشناسی، مدعی آن است كه جهانی را آشكار میسازد که از نظر ادراکی مشخص16 است، هم دنیای خرد و هم دنیای کلان است که جز با وساطت ابزار نمیتوان آن را تجربه کرد (Idem, 1993: p. 3).
هیکمن از اصطلاح «تکنولوژی» بمعنای اختراع، توسعه و استقرار شناختی ابزارها و سایر مصنوعات، با توجه به حل مشکلات درکشده برای بهرهبرداری از مواد اولیه و فرآوردههای نیمهساخته استفاده میکند (Davis, 2006: p. 133). از نظر وی، رشد تکنولوژی پیش از قرن هفدهم، ناپیوسته و بدون برنامهریزی بود، اما از آن زمان به بعد، نظاممند شده است. هیکمن از اصطلاح علوم انسانی، برای گروهبندی فلسفه و تاریخنگاری و از اصطلاح تکنوساینس، برای اشاره به رشتههایی استفاده میکند که شامل علوم طبیعی، انواع مختلف مهندسی و کشاورزی است.
اصطلاح تکنولوژی به فعالیتهای گستردۀ ساخت و انجام کارهایی نظر دارد که در یونان باستان با اصطلاح «تخنه»17 به آنها اشاره میشد. در یونان باستان، نظام طبقاتی مانع ترکیب کار عملی با دانش نظری شد؛ در این دوران، کار عملی به بردهها واگذار میشد و دانش نظری مختص طبقات برتر بود که مسائلی را جدا از جهان تجربی مطرح میکردند. از نظر هیکمن، اصطلاح «تکنوساینس» این واقعیت را نشان میدهد که انقلاب علمی قرن هفدهم، استفادۀ نظاممند از ابزار را برای اهداف آزمایشی بنیان نهاد. در این دوره، انقلابی که رخ داد این بود که علم از نقشی بمثابه «دانش» فراتر رفت و برای همیشه به «تکنوساینس» یا دانش تجربی ابزاری تبدیل شد. بنابرین، برای همیشه نظریة محض و عملِ ابزاریِ کاربردی با هم ترکیب شدند (Hickman, 2001: p. 43). اما یونانیها بدلیل عدم علاقه به آزمایش و ابزار دقیق، و بدلیل تفکر در مورد آنچه آنها بعنوان ماهیات ثابت و متناهی میپنداشتند، اصلاً دارای دانش تجربی ابزاری نبودند (Idem, 1990: xiii).
عوامل مخالفت با تکنوساینس
پرسشی که در ارتباط با تکنوساینس مطرح میشود اینست که علت مخالفتها با آنچه هم در جوامع مدرن و هم غیرمدرن ظهور میکند، چیست؟ در چند دهة اخیر، هوش مصنوعی نمونهیی رو به رشد از تکنوساینس است که مخالفان و منتقدان بسیاری دارد. بخش زیادی از نگرانیها، ناشی از بیاعتمادی به اخلاق انسان است و بخشی نیز ناشی از بیاعتمادی به عقل انسان، که هوش مصنوعی را ایجاد کرده است. این نمونهها از تکنوساینس، اغلب با تکیه بر عقایدی رد میشوند که پذیرش آنها از نظر احساسی آسانتر است، و البته چه بسا از نظر تاریخی دیگر از دور خارج شدهاند. در برخی موارد نیز رویکردهای غیرعلمی نسبت به تکنوساینس، نقش اصلی را برعهده دارند. در بعضی مخالفان نیز شاهد وفاداری به روشهایی هستیم که نزد نسل قبلی دانشمندان مطرح بوده اما در اندیشههای جدیدتر تکنوساینس کارکردی ندارند. همین موضوع بود که باعث شد دیویی بحث معروفش را مطرح کند که وظیفۀ آموزگاران کشیدن یک خط ظریف بین انتقال سنت در یک جامعه از یکسو، و تبدیل مدارس به مکانی برای اصلاح اجتماعی از سوی دیگر، است. با زبان کوهن، میتوان گفت: پارادایم حاکم هر نشانهیی از ظهور پارادیم جدید را سرکوب یا انکار میکند و نگرانی از تکنوساینس و هوش مصنوعی، نمونهیی از نگرانی از ظهور پارادایم جدید است.
اما در بسیاری از مواردی که منتقدان، تکنوساینس را بچالش کشیدهاند، در حقیقت مشکل نه در اصل بکارگیری آن، بلکه در بکارگیری نادرست آن، یا در عدم رعایت مسائلی دیگر، مانند مسائل اخلاقی است. در اینجا نمونهیی از فاصلهگیری از تفکر تکنوساینتیفیک را که هیکمن بدان اشاره کرده، بررسی میکنیم. نمونۀ مدنظر، عدم استفاده از روشهای آزمایشی اثباتشده در حوزۀ عمومی است. هیکمن بازگشت و گسترش بیماری سرخچه در دهۀ 1980 را مثال میزند که در آمریکا یکبار از بین رفته بود. بازگشت این بیماری ناشی از نقص علم یا فن نبود، بلکه بعلت کاهش بودجه و سیاستهای مالیاتی بود (Idem, 2001: 103).
در یک سطح تحلیل، این مورد، نمونهیی از روشهای تکنوساینس است که به دوران روشنگری تعلق دارد. تفکیک رشتههای تکنوساینس و جدایی واقعیات از ارزشها، بخشی از نتیجة این روشهاست. کنترل بیماری سرخچه بعنوان یک دستاورد در نظر گرفته شد و تصور گردید طبیعت برای همیشه بهزانو درآمده است. فرض این بود که وقتی تکنوساینس چیزی را بهبود ببخشد، آن چیز برای همیشه بهبود مییابد و درنتیجه، دیگر نیازی به ارزیابی مداوم واقعیات مرتبط با آن نیست. از سوی دیگر، «علوم تکنیکیالِ» مرتبط با بهداشت عمومی، از «علوم تکنیکال» مرتبط با توسعۀ اقتصادی، جدا در نظر گرفته شد و به نقش توسعۀ اقتصادی در بهداشت توجه نشد. در جامعهشناسی نیز واقعیت وجود طبقهیی از شهروندان دارای سطح سلامت پایین، مقولهیی بیارتباط با طبقۀ نوظهور سرمایهدار در نظر گرفته شد.
این مثال تاریخی نشان میدهد که بر خلاف تلقی کوهن، اقتصاد و پزشکی و ارزشهای اجتماعی، پارادایمهایی جدا از یکدیگر نیستند. نمیتوان هر کدام از این حوزهها را یک بازی زبانی جدا از دیگری دانست؛ در تکنوساینس، تمام حوزهها با یکدیگر تعامل دارند. عدم توجه به فاصلة بین فقیر و غنی و نظام مالیاتی، میتواند در ظهور یک بیماری نقش داشته باشد. در اینجا نسبیگرایی برآمده از اندیشة کوهن تمایل دارد تکنوساینس را بچالش بکشد. در ادبیات کوهن، به پیوند ارزشها با واقعیتها توجه نشده است. با اینکه پارادایم، مفهومی کلگرایانه است، اما تکثر پارادایمها و قیاسناپذیری در برابر کلگرایی قرار دارد و ارزشها نیز جدا از جامعه و واقعیتها و بعنوان بخشی از پارادایم علمی، در نظر گرفته شدهاند.
در سطحی دیگر از تحلیل، طبق نظر دیویی، استفادۀ نادرست از «روشهای» تکنوساینس پراگماتیستی مطرح است. از دید پراگماتیسم مولد دیویی، بازگشت بیماری، ناشی از عدم توجه به دستاوردهای سیاست عمومی است که بنوبۀ خودش اثبات میکند ارتباط بین موضوعات گوناگون آزمایش، بخوبی درک نشده و از اصل جایزالخطاباوری غفلت شده است؛ به طبیعت مانند دشمنی نگریسته شده که باید بر آن غلبه کرد، نه محیطی که تعاملات در آن باید در کنار سازگاری بین بخشهای مختلف آن، رخ دهد. این موقعیت را حتی میتوان ناشی از تمایل طبقة حاکم، برای اولویت دادن به منافع خودشان دانست. در این صورت، اینطور نیست که تکنوساینس روشنگری شکست خورده باشد، بلکه واقعیات علمی قربانی منافع اقتصادی خصوصی شدهاند. از نگاه دیویی، چنین نمونههایی نشانة شکست تکنوساینس نیست، بلکه نتیجۀ عدم استفاده از مناسبترین روشها بشیوهیی آهسته و پیوسته است. در روشهای تکنوساینتیفیک، راهحلهای مشخص و قابل اجرا، با توجه به شرایط خاص و برای بازسازی یک موقعیت مشکلساز است، نه مطلق موقعیتها؛ و این نقطۀ قوت را در آثار دیویی و بتبع آن، هیکمن، میتوان مشاهده کرد (Bordeau, 1971: 19).
بنابرین، از نگاه هیکمن، فناوری، هدف علم است و دانشمندان در هر پژوهشی، سرانجام بدنبال حل مشکلی خاص هستند که در زندگی انسان وجود دارد. اما در نگاه کوهن، علم به «مجموعهیي از ابزارها براي حل معماهاي تکنيکي در حوزههاي انتخابي» (Kuhn, 2000: p. 206) تقیلیل مییابد. او زماني که به پژوهشهاي مفيدي مانند درمان سرطان ميرسد، با کمال شگفتي ادعا میکند دانشمند «تقريباً هرگز هيچيک از اين کارها را نميکند» (کوهن،1390: 173ـ172). بهمین دلیل، او را متهم کردهاند که با معما ناميدن مسائل علمي، سعی دارد کار علمي را بعنوان کاري غيرمبنايي و روزمره معرفي کند (Popper, 1970). فایرابند نیز به کوهن اشکال میکند که اینکه صرفاً یک سنت فکری مسئلهیی را ایجاد کرده، دلیلی کافی برای انجام یک پژوهش نیست. حتی دنبال کردن حقیقت نیز باید فایدهیی داشته باشد و حقیقتی که بیفایده یا مضر باشد، نباید مطرح گردد. در تاريخ علم، حل یک مسئله زمانی اهمیت دارد و مورد توجه قرار میگیرد که کارکردی در بهبود زندگی انسان داشته باشد (Feyerabend, 2006: p. 614).
اگر از کوهن پرسیده شود چرا دانشمندان تلقيیی متفاوت از مسائل مورد بحث خود دارند، او مراحل شناخت علمي را با مراحل تحول شناخت در کودکان يا مراحل تطور حيوانات، مقايسه میکند و تصريح مینماید که تصور دانشمندان از علم، فاصلة بسیاری با تصور عوام ندارد (کوهن، 1390: 173ـ172). آنها «در تشخيص ويژگيهاي شالودة موجود در حوزة تخصصي خودشان، و مسائل و روشهاي مجاز آن حوزه، فقط کمي بهتر از عامة مردم هستند» (همان: 80). او زمانيکه دانشمندان را متهم میکند که «تمايل دارند بويژه نسبت به زيانها، نابينا باشند» (همان: 206)، توضیح نمیدهد که بدون رجوع به دانشمندان، چگونه میتوان از زیانهای یک پارادایم آگاه شد.
هیکمن و ارائۀ برنامه برای بهبود وضعیت تفکر تکنوساینتیفیک
تکنوساینس ترکیبی از آگاهی و صنعت است و امکان آموزش مبانی نظری آن وجود دارد. اهمیت فلسفة دیویی برای هیکمن در اینست که برای بهبود وضعیت تفکر تکنوساینتیفیک در مدارس، فرهنگ عمومی و در امور آموزشی، دارای برنامه است. دیویی از طبیعتگرایی استقبال میکند. در آموزش تکنوساینتیفیک، افراد حرفهیی در رشتههای تکنوساینتیفیک، باید برای عموم اثبات کنند که با بکارگیری روشهای تکنوساینس، بهبود اجتماعی حاصل میشود. این نوعی برنامۀ آموزش زندگی برای عموم است که روشها، موفقیتها و اهداف تکنوساینس را بشیوههایی ارائه میدهد که بیشتر به درد زندگی روزمره بخورند. لازمۀ این امر آنست که آموزگاران پیشتاز باشند؛ یعنی بعنوان متخصص روشهای تکنوساینتیفیک به عموم خدمت کنند. دیویی میگوید: بخشی از مشکل در این حوزه اینست که اغلب افراد بانفوذ «از توسل به اقتدار، تعصب، احساسات و جهل، برای خدمت به اهداف خود در امور سیاسی و اقتصادی استفاده میکنند» (Dewey, 1984: p. 251)، اما در طبیعتگرایی از روش علمی استقبال میشود و به آن اعتماد میکنند.
در این روش، حتی میتوان به تجربۀ دینی نظر کرد و با آن، ویژگیهای یک تجربۀ علمی، زیباییشناختی، سیاسی یا اخلاقی را که به قضاوت بهتر در زندگی و شرایط آن منجر میشود، شناسایی نمود. این دیدگاه نسبت به تجربۀ مذهبی را میتوان در مدارس بدون ترس از تضعیف سکولاریسم و جدایی دین و دولت، آموزش داد. بعبارت دیگر، دیویی جایی برای دینداری در جامعة سکولار آمریکایی باز میکند. او در اشاره به تجربیات افراد در ادیان مختلف که مدعی نوعی شهود از خداوند هستند، میگوید:
چنین تجربیاتی به این معناست که خداوند منجی، بر آن قدرتی که بر گناه در شرایط خاصی که انسان میتواند انجام دهد، پیروز میشود، و یک واقعیت موجود، قابل دسترس و از نظر علمی قابل شناخت است (Idem, 2013: 12).
دیویی دموکراسی آمریکایی را گرفتار «آموزش بیقاعده و بیارزش و پرحرف» (Idem, 1984: p. 251) میداند و معتقد است اگر این رویهها ادامه یابند، موفقیت ناچیزی در تبدیل عادتهای تعصبآمیز و عاطفی ذهن به علاقه و ظرفیت علمی بدست خواهد آمد. خلاصه اینکه، دموکراسی در آمریکا بیشتر بسمت عقاید شخصی گرایش دارد تا بسمت تعهد به تفکر تکنوساینتیفیک. دیویی مخالف آموزش بیقاعده و بیارزش و پرحرف بود، اما با ساختار آموزشی سلسلهمراتبی سختگیرانه نیز مخالف بود. او این ساختارها را هم ضد تکنوساینس و هم ضد دموکراسی میدانست؛ همانطور که در کتاب در جستجوی یقین نوشته است:
نگرش علمی را میتوان بعنوان نگرشی تعریف کرد که با عدم یقین همراه است. روش علمی، از یک جنبه، تکنیکی است برای استفاده سازنده از شک، از طریق تبدیل آن به عملیات تحقیق قطعی (Idem, 1929: p. 182).
دیدگاه دیویی دربارۀ نگرش علمی، حاوی نکاتی مهم برای تناسبات مدیر و معلم، و معلم و دانشآموز در هر سطحی از آموزش است. اگر در تصمیمات اداری، به معلمان فضای کافی برای تحقیق خلاقانه و فعالانة در تردد میان واقعیات و ایدههای جدید داده نشود، آموزش شکست خواهد خورد. بهمین ترتیب، اگر روشهای تدریس، این خصلتها را در دانشآموزان پرورش ندهد، وقتشان در مدرسه، بیهوده تلف خواهد شد. از نظر دیویی، پرورش نگرشهای تکنوساینتیفیک نیازمند تعامل مداوم بین افراد و مواد تحقیقی گزینششده است، و لازمۀ آن، تعامل مداوم بین اعضای جامعۀ اهل تحقیق است.
برنامة دیگر آموزش تکنوساینتیفیک، توجه به شکوفایی استعدادها بصورت همهجانبه است. دیویی مینویسد:
ایراد اساسی دولت دموکراتیک فعلی این فرض است که آزادی سیاسی و اقتصادی را میتوان بدون آزادی اذهان بدست آورد (Idem, 1984: p. 251).
اما آزادی اذهان چیزی نیست که بخودی خود رخ دهد. برای تحقق این امر، برنامهیی آموزشی لازم است که همزمان، به ابعاد نظری و عملی توجه داشته باشد. نظر دیویی این بود که علایق و استعدادهای کودک و کارگر باید به یک اندازه از طریق آموزش، هماهنگ و آزادسازی شود و در تمام طول عمر آنها ادامه داشته باشد. اگر این اتفاق نیفتد، هم مطالعه و هم کار، بیهوده و بیمعنا خواهد شد. از سوی دیگر، وقتی اذهان در این راستا فعالیت کنند و توسعه داده شوند، آزاد میشوند و با دقتی بیشتر معنای تجربه را از طریق روشهای تفکر تکنوساینتیفیک، ارزیابی خواهند کرد (Idem, 1929: p. 169).
هیکمن معتقد است رویکرد دیویی کلنگر18 است، بدون آنکه مبنای توتالیتر یا آرمانشهری19 را دربرگیرد (Hickman, 2001: p. 111). با این حال، دیویی تکنوساینس را از اخلاق جدا نمیداند. وظیفۀ اخلاقی تکنوساینس، یعنی انتشار نگرش علمی، پیامدهای عمومی گستردهیی بدنبال دارد. در آموزش تکنوساینس، فاصلۀ فرضی بین علم اخلاقی و غیراخلاقی از بین میرود. دیویی میگوید:
هر لحظه، برداشتهایی که زمانی فقط در انحصار قلمرو زیستی و فیزیکی هستند، ممکن است موضوع اخلاقیات شوند. این زمانی اتفاق میافتد که بر افکار عمومی تأثیر بگذارند. وقتی علم باکتری و میکروب و ارتباط آنها با گسترش بیماری بدست آمد، بر اهمیت اخلاق در بهداشت خصوصی و عمومی افزوده شد (Dewey, 1908: p. 282).
بنابرین، تکنوساینس یک پروژۀ اخلاقی است و میتواند اهداف و آرمانهایی را که مردم بر اساس آن زندگی میکنند، تحت تأثیر قرار دهد. اگر تکنوساینتیستها و مربیان، در انجام این وظیفه کوتاهی کنند، مردم بدنبال آرمانها و اهداف دیگری خواهند رفت و ممکن است آن اهداف، از مراحل اولیۀ تکنوساینس، یا بدتر از آن، توسط نیروهای ضدعلم تغذیه شده باشند. در آستانة جنگ جهانی دوم، دیویی استدلال میکرد که هیچ جایگزینی معقول برای تکنوساینس وجود ندارد. او معتقد بود:
علم از طریق پیامدهای فنی فیزیکی خودش، اکنون روابطی را تعیین میکند که انسانها، بصورت جداگانه و گروهی، با یکدیگر برقرار میکنند. اگر فرهنگ مدرن نتواند فنونی اخلاقی را گسترش دهد، که این روابط را نیز تعیین میکنند، شکاف در فرهنگ مدرن چنان عمیق میشود که نهتنها دموکراسی، بلکه تمام ارزشهای متمدن از بین خواهند رفت... فرهنگی که به علم اجازه میدهد ارزشهای سنتی را فنا کند اما به قدرت آن برای ایجاد ارزشهای جدید بیاعتماد است، فرهنگی است که درنهایت، خودش را نابود میکند (Ibid., 172).
نگاهی به آراء هیکمن، که از دل نظریات دیویی استخراج کرده و به مخاطب آمریکایی که دیویی را فراموش کرده یا دستکم در فلسفة فناوری به او تفطن ندارد، نشان میدهد که پراگماتیسم کلاسیک میتواند در حل بحرانهای ناشی از فناوری در جامعة مدرن مؤثر واقع شود. این کارآمدی خود را در قیاس با آراء کوهن بیشتر نشان میدهد.
جمعبندی و نتیجهگیری
لری هیکمن تحت تأثیر دیویی و بر اساس مبانی پراگماتیسم کلاسیک، میکوشد تعریفی از تکنوساینس ارائه دهد که در برابر تکنوساینس عصر روشنگری، قرار دارد و خود علم را بعنوان نوعی تکنولوژی تلقی میکند. بنابرین، مهم آنست که علم در عمل گرهگشای مشکلات انسان باشد. در اینجا دیگر آنچه در برنامة آموزشی مهم است، نه شناخت ماهیت امور، بلکه تغییر واقعیت برای برداشتن گامی به جلو در حل مشکلات بشری است. در آستانة قرن جدید، ظهور هوش مصنوعی بعنوان ترکیبی از علم و فناوری، باعث شده مفهوم تکنوساینس در فلسفة تکنولوژی جایگاهی محوری پیدا کند. با اینکه در طول تاریخ، فن و علم در جامعة بشری نقشی مهم داشتهاند، اما تنها در قرن بیستم ایندو با یکدیگر ترکیب شدند و هویتی جدید بنام تکنوساینس را ایجاد کردند.
رویکرد هیکمن به تکنوساینس مثبت است. او مشکلات ناشی از تکنوساینس را ذاتی آن نمیداند و استفادة نادرست، غیراخلاقی و نابجا را عامل مشکلات عالم تکنولوژیزدۀ کنونی معرفی میکند. دیدگاه وی بیانی از فضای عملگرایانه حاکم بر جامعة آمریکاست که خود را در پیشرفت تکنولوژی نشان داده است. او تحت تأثیر پراگماتیسم کلاسیک است و از اندیشة دیویی به این دلیل استقبال میکند که تکنوساینس را قابل آموزش و بنابرین، قابل مدیریت میداند.
کوهن با طرح تکثر پارادایمها، به گسستهایی در تاریخ علم اشاره میکند که در آن، امکان تعامل رشتههای مختلف و ظهور تکنوساینس نیست. در چنین نگرشی، پارادایم به محیطی بسته تبدیل میشود که تنها کارکرد حلالمسائل دارد؛ ضمن آنکه فناوری کارکرد خود را بعنوان شاهدی برای اعتبار و عینیت علم تجربی از دست میدهد. با اینکه هیکمن با نسبیگرایی تامس کوهن و فایرابند مخالف است، اما در پراگماتیسم نیز معنای درست و رشدیافته، مبهم باقی میماند. محصولات تکنولوژی و راهحلها تا جایی موفقیتآمیز خواهند بود که به صدق تطابقی پایبند باشند و بدون صدق نمیتوان از پیشرفت یا اصلاح روشها سخن گفت؛ موضوعی که در فلسفة هیکمن و دیویی مسکوت مانده است.
پینوشتها
[1] * این مقاله مستخرج از پایاننامه دکتری فلسفه با عنوان «فلسفه تکنولوژی لری هیکمن و نسبت آن با پراگماتیسم کلاسیک» است.
. دانشجوی دکتری فلسفه، دانشگاه اصفهان، اصفهان، ایران؛ mokarianpouralireza@yahoo.com
[2] . دانشیار گروه فلسفه، دانشگاه اصفهان، اصفهان، ایران (نویسندۀ مسئول)؛ R.sadeghi@ltr.ui.ac.ir
تاريخ دريافت: 2/3/1403 تاريخ پذيرش: 23/5/1403 نوع مقاله: پژوهشی
[3] . Larry Hickman
[4] . Thomas Kuhn
[5] . Paul Feyerabend
[6] . Saint Bonaventure
[7] . Jacques Ellul
[8] . V. Gordon Childe
[9] . evolutionary naturalism
[10] . fallibilism
[11] . Charles Sanders Peirce
[12] . Richard Rorty
[13] . constructivism
[14] . Bruno Latour
[15] . Donna J. Haraway
[16] . perceptually identified
[17] . Techne
[18] . holistic
[19] . Totalizing or utopian
[1] . اين سه پيشبيني عبارتند از: انکسار نور در ميدان گرانشي خورشيد، تقدم حضيض عطارد و تغيير قرمزي نور ستارههاي ثابت.
[2] . اين تقسيمبندي از زنانيکي است (دگره، 1370: 121).
[3] . پراگماتیسم مولد اصطلاحی است که هیکمن برای اندیشة ابزارنگارانه دیویی برگزیده است (Hickman, 2001: p. 180).
منابع
چايلد، گوردون (1364) جامعه و دانش، ترجمة محمدتقي فرامرزي، تهران: سهروردي.
دگره، گرارد (1370) علم و ساخت اجتماعی، ترجمة محمد توکل، چاپ توکل.
کوهن، تامس (1390) ساختار انقلابهای علمی، ترجمة سعيد زيباکلام، تهران: سمت.
ـــــــــــــــــ (1392) تنش جوهری: جستارهايی دربارۀ دگرگونی و سنت علمی، ترجمة علي اردستاني، تهران: رخداد نو.
محمدپور، احمد (1387) «ژان فرانسوا لیوتار و پیدایش علوم اجتماعی پست مدرن: خاستگاه نظری و مبانی پارادایمیک»، نشریۀ علوم اجتماعی دانشگاه فرودسی مشهد، سال 5، شمارۀ 1، ص82ـ39.
منصوری، علیرضا؛ پایا، علی (1400) علوم انسانی بمثابه تکنولوژی، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
Bordeau, E. J. (1971). John Dewey’s ideas about the great depression. University of Pennsylvania Press.
Davis, M. (2006). American pragmatism and technology. Techné, vol. 10, no. 2. pp. 131-140.
Dewey, J. (1908). Ethics. H. Holt and Company
------ (1929). The quest for certainty: Gifford lectures. New York, Minton: Balch & Company.
------ (1939). Freedom and culture. New York: G. P. Putnam Son.
------ (1984). The collected works of John Dewey, the middle works: 1899–1924, fundamentals. Southern Illinois University Press
------ (2013). A common faith. Yale University Press.
Feenberg, A. (2003). Pragmatism and critical theory of technology. Techné, vol. 7, no. 1.
Feyerabend, P. (1995). Two letters of Paul Feyerabend to Thomas S. Kuhn on a draft of the structure of scientific revolutions. Studies in history and philosophy of science, vol. 26, no. 3, pp. 353-387.
------ (2006). More letters by Paul Feyerabend to Thomas S. Kuhn on proto-structure. ed. by P. Hoyningen-Huene. Studies in history and philosophy of science, vol. 37, no. 4. pp. 610-632.
Garnar, A. W. (2012). Hickman, technology, and the postmodern condition. Techné, vol. 16, no. 3, pp. 231-251.
Hickman, L. (1990). John Dewey’s pragmatic technology. Indiana University Press.
------ (2001). Philosophical tools for technological culture: putting pragmatism to work. Indiana University Press.
Ihde, D. (1993). Postphenomenology: essays in the postmodern context. Northwestern University Press
------ (2009). Technology and science. A companion to the philosophy of technology, ed. by J. K. Berg Olsen, S. A. Pedersen & V. F. Hendreick. Sussex: Wiley-Blackwell.
Kuhn, T. S. (2000). The road since structure: philosophical essays, 1970–1993, with an autobiographical interview. Ed. by J. Conant & J. Haugeland. Chicago: University of Chicago Press.
Lyotard, J. F. (1979). New technologies. Political Writings, trans. by G. Bennington & B. Massumi. Minneapolis: University of Minnesota Press.
Popper, K. (1970). Normal science and its dangers. In I. Lakatos & A. Musgrave (eds.), Criticism and the growth of knowledge, pp. 51-58. Cambridge: Cambridge University Press.