تحلیل نسبت «توخه» یا بخت با «تخنه» در اندیشه ارسطو و مقایسه آن با دیدگاه پلوتارک
محورهای موضوعی : مطالعات تطبیقی تاریخ فلسفه
1 - استادیار گروه معارف اسلامی، دانشگاه مراغه، مراغه، ایران
کلید واژه: توخه, بخت, شانس, تخنه, توانایی عملی, ارسطو, پلوتارک,
چکیده مقاله :
ارسطو در بیان نسبت میان «تخنه» و بخت، موضعی دوگانه دارد؛ از یکسو در اخلاق نیکوماخوسی تخنه و بخت را در یک معنا بکار برده که دارای موضوعی واحدند و در خطابه نیز بخت را سبب بدست آوردن تعداد محدودی از خیرها از طریق تخنه میداند. از سوی دیگر، در متافیزیک میان تخنه و تجربه، و بخت و بیتجربگی ارتباط برقرار نموده و تخنه و بخت را نقطه مقابل هم معرفی میکند؛ زیرا معتقد است تجربه، تخنه را بوجود میآورد و بیتجربگی انسان را در معرض بخت و اتفاق قرار میدهد. این در حالی است که بررسی اندیشه های ارسطو بیانگر این واقعیت است که تخنه نمیتواند ناشی از بخت باشد، زیرا تخنه متضمن شناخت علت است درحالیکه بخت در دیدگاه ارسطو، علتی بالعرض، نامعین و ناپایدار است. همچنین بررسی رابطة تخنه با «آلثیا» یا کشف و گشودگی، نشان میدهد که تخنه نمیتواند حاصل بخت باشد، چراکه از نظر ارسطو، تخنه ازجمله فضایل عقلانی است که سبب انکشاف حقیقت میشود و این انکشاف خود نتیجة دانش و آگاهی هنرمند از نتیجة کار خویش است. پلوتارک نیز همچون ارسطو بخت را بعنوان علت میپذیرد، اما برخلاف ارسطو، تخنه را امری میداند که با وجود آن، بخت معنای خود را از دست میدهد. او معتقد است تخنه حاصل خرد آدمی است و بهمین دلیل نمیتواند نتیجة بخت باشد.
Aristotle holds a dual approach to the relationship between techne and tyche (chance). On the one hand, he uses the two terms in the same meaning with the same subject in his Nichomacean Ethics, and in Rhetoric introduces chance as the cause of attaining a limited number of good things through techne. On the other hand, he connects techne and experience with chance and lack of experience and introduces techne and chance as two opposing concepts. This is because he believes that experience creates techne, and lack of experience exposes Man to chance and accident. A study of Aristotle’s thoughts reveals the reality that techne cannot originate in chance because it demands the knowledge of cause, while chance or luck is an accidental, indeterminate, and unstable cause. Moreover, a study of the relation of techne to aletheia or unconcealedness and disclosure indicates that techne cannot emerge from chance. The reason is that, in Aristotle’s view, techne is a rational virtue that results in revealing the truth, which is itself the result of artists’ knowledge and awareness of the outcome of their craft. Similar to Aristotle, Plutarch accepts chance as a cause; however, he maintains that the existence of techne renders chance meaningless. He believes that techne is rooted in human wisdom and cannot arise from chance.
1. ارسطو (1385الف)، اخلاق نیکوماخوس، ترجمه محمد حسن لطفی، تهران: نشر نی.
2. ارسطو (1385ب)، سماع طبیعی (فیزیک)، ترجمه محمد حسن لطفی، تهران: نشر طرح نو.
3. ارسطو (1385ج) متافیزیک، ترجمه محمد حسن لطفی، تهران: نشر نی.
4. ارسطو (1392)، خطابه، ترجمه اسماعیل سعادت، تهران: انتشارات هرمس.
5. افلاطون (1366)، دوره کامل آثار افلاطون (رساله پروتاگوراس)، جلد اول، ترجمه محمدحسن لطفی تبریزی و رضا کاویانی، شرکت سهامی انتشارات خوارزمی.
6. افلاطون (1366)، دوره آثار افلاطون (رساله قوانین)، جلد چهارم، ترجمه محمد حسن لطفی تبریزی، شرکت سهامی انتشارات خوارزمی.
7. پلوتارک (1343)، حیات مردان نامی، جلد اول، ترجمه رضا مشایخی، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
8. صمدیه، مریم و مجید ملایوسفی (1396)، ارسطو و فرونسیس(حکمت عملی)، فصلنامه علمی-پژوهشی آینه معرفت، سال هفدهم، شماره پنجاه و سوم، صص 1-24.
9. Altman, M. E. (2009), "Praxis and theoria: Heidegger's violent interpretation.
10. Angier, T. (2010). Techné in Aristotle's ethics: Crafting the moral life. Bloomsbury Publishing.
11. Aristotle (1926), Aristotle: the art of rhetoric, with an English translation by John Henry Freese, Harvard university press.
12. Aristotle (2004) Nicomachean Ethics, Translated and Edited by Roger Crisp, Cambridge University Press.
13. Aristotle (2009) Nicomachean Ethics, Translated and Edited by Ross David, Oxford University Press.
14. Bowden, P. (2005) Virtue ethics, Aristotle and organisational behavior, Australian Association for Professional and Applied Ethics 12th Annual Conference 28–30 September 2005, Adelaide.
15. Devettere, R. J. (2002) Introduction to virtue ethics: Insights of the ancient Greeks. Georgetown University Press.
16. Dostal, R.J., (1985). Beyond Being: Heidegger's Plato. Journal of the History of Philosophy, 23(1), pp.71-98.
17. Halverson, R. (2002) Representing phronesis: Supporting instructional leadership practice in schools (Doctoral dissertation, NORTHWESTERN UNIVERSITY).
18. Heidegger, M. (1992), Gesamtausgabe: Platon Sophistes.
19. Jedan, C. (2009) Stoic Virtues: Chrysippus and the Religious character of stoic Ethics, continuum
20. Kenny, A. (2004) Ancint philosophy: A new history of Western philosophy, Volume I, Clarendon Press, Oxford.
21. Parry, R. (2020) Episteme and techne, the Stanford Encyclopedia of Philosophy, (First published Fri Apr 11, 2003; substantive revision Fri Mar 27, 2020), (https://plato.stanford.edu/entries/episteme-techne/).
22. Pender, Kelly. (2011) Techne, from neoclassicism to postmodernism: understanding writing as a useful, teachable art. Parlor Press LLC.
23. Plutarch. (1918) Plutarch lives (VI: Dion and Brutus,Timoleon and Aemilius Paulus) with an English translation by Bernadotte Perrin, Harvard university press, the Loeb classical library.
24. Plutarch. (1928) Moralia (De Fortuna). with an English Translation by. Frank Cole Babbitt. Cambridge, MA. Harvard University Press. London. William Heinemann Ltd. (http://www.perseus.tufts.edu/hopper/text?doc).
25. Plutarch. (1874) Plutarch's Morals (De fato). Translated from the Greek by several hands. Corrected and revised by. William W. Goodwin, PH. D. Boston. Little, Brown, and Company. Cambridge. Press Of John Wilson and son. (http://www.perseus.tufts.edu/hopper/text?doc).
26. Tessitore, A. (1996) Reading Aristotle's ethics: Virtue, rhetoric, and political philosophy. SUNY Press.
27. Sheng, W. (2016). On Political Freedom in Public Sphere in View of the Contrast Between Téchne and Túche–A Comparison Between Arendt and Heidegger. Yearbook for Eastern and Western Philosophy, 2016(1), 93-111.
تحلیل نسبت «توخه» یا بخت با «تخنه» در اندیشۀ ارسطو
و مقایسۀ آن با دیدگاه پلوتارک
مریم صمدیه1
چکیده
ارسطو در بیان نسبت میان «تخنه» و بخت، موضعی دوگانه دارد؛ از یکسو در اخلاق نیکوماخوسی تخنه و بخت را به یک معنا دارای موضوعی واحد شمرده و در خطابه نیز بخت را سبب بدست آوردن تعدادی محدود از خیرها از طریق تخنه میداند. از سوی دیگر، در متافیزیک میان تخنه و تجربه، و بخت و بیتجربگی ارتباط برقرار نموده و تخنه و بخت را نقطه مقابل هم معرفی میکند؛ زیرا معتقد است تجربه، تخنه را بوجود میآورد و بیتجربگی انسان را در معرض بخت و اتفاق قرار میدهد. این در حالی است که بررسی اندیشههای ارسطو بیانگر این واقعیت است که تخنه نمیتواند ناشی از بخت باشد، زیرا تخنه متضمن شناخت علت است درحالیکه بخت در دیدگاه ارسطو، علتی بالعرض، نامعین و ناپایدار است. همچنین بررسی رابطة تخنه با «آلثیا» یا کشف و گشودگی، نشان میدهد که تخنه نمیتواند حاصل بخت باشد، چراکه از نظر ارسطو، تخنه ازجمله فضایل عقلانی است که سبب انکشاف حقیقت میشود و این انکشاف خود نتیجة دانش و آگاهی هنرمند از نتیجة کار خویش است. پلوتارک نیز همچون ارسطو بخت را بعنوان علت میپذیرد، اما برخلاف ارسطو، تخنه را امری میداند که با وجود آن، بخت معنای خود را از دست میدهد. او معتقد است تخنه حاصل خرد آدمی است و بهمین دلیل نمیتواند نتیجة بخت باشد.
کلیدواژگان: توخه، بخت، شانس، تخنه، توانایی عملی، ارسطو، پلوتارک.
* * *
مقدمه
توخه یا بخت2 ازجمله موضوعاتی است که همواره ذهن اندیشمندان و فیلسوفان را بخود مشغول داشته است؛ برخی وجود آن را انکار کردهاند و بعضی همچون ارسطو، به وجود آن معترف شده و آن را بعنوان علتی بالعرض پذیرفتهاند. ارسطو در آثار مختلف خویش به بحث بخت اشاره نموده و ویژگیهایی را برای آن برشمرده است. بهاعتقاد او بخت در مورد موجوداتی صدق میکند که دارای افعال ارادیند و امور حاصل از بخت، موضوع قصد و تعقل بشمار میروند. از نظر ارسطو، بخت، علت بالعرض است برای واقعهیی که از روی انتخابِ مبتنی بر تفکر و برای مقصودی خاص رخ میدهد بهمین دلیل شامل اموری است که برای مقصودی سودمند هستند اما در عین حال، غایتی ندارند، زیرا غایت به اموری اختصاص دارد که بسبب طبیعت پدید میآیند، یا نتیجة فکر هستند. افزون بر این، ارسطو معتقد است برای بخت یا موجود بالعرض، علمی وجود ندارد، زیرا موضوع هر علم، چیزی است که یا همیشه هست یا بیشتر اوقات وجود دارد. او همچنین بخت را امری ناپایدار و ضدقاعده دانسته که علل آن نامعینند (ارسطو، 1385ب: 197ب 25ـ20؛ 197الف 10ـ8؛ 197الف 25ـ23؛ 197الف 41ـ36؛ همو، 1385ج: 1065الف 34ـ28). بعلاوه، بخت در دیدگاه ارسطو با موضوعاتی مختلف همچون تخنه، فرونسیس(1) و سعادت نیز مرتبط است.
نوشتار حاضر میکوشد به تحلیل نسبت میان بخت با تخنه در اندیشۀ ارسطو بپردازد و آراء وی را با اندیشة پلوتارک3 مقایسه نماید. در دیدگاه ارسطو، تخنه4 یکی از فضایل عقلانی است که نوعی پوئسیس یا ساختن5 است و توسط مترجمان و شارحان ارسطویی در معانییی مختلف همچون فن6، هنر7، مهارت8، مهارت فنی9 و حرفه10 بکار رفته است. راجر کریسپ در کتاب ششم اخلاق نیکوماخوسی، تخنه را به skill و دیوید راس آن را به art ترجمه کرده است (Aristotle, 2004: 1139b 21; Idem, 2009: 1139b 23). همچنین، کریستوف در فضایل رواقی آن را به technique، تَسیتر در خوانش اخلاق ارسطو به art، دَوِتییِر در مقدمهیی بر اخلاق فضیلت به skill، پیتر باودن در فضیلت، اخلاق و ارسطو به technical skill و آنتونی کنی در فلسفه باستان به craft ترجمه کردهاند(2) (Devettere, 2002: p. 68; Kenny, 2004: p. 42; Tessitore, 1996: p. 43; Jedan, 2009: p. 66; Bowden, 2005: p. 4).
پلوتارک نیز در دو اثر خویش، یعنی تألیفات اخلاقی11 و حیات مردان نامی12 به بحث دربارة بخت پرداخته است.
برای تبیین بهتر نسبت میان تخنه با بخت در دیدگاه دو متفکر، نخست لازم است به مفهوم تخنه اشاره شود. علاوه بر این، تبیین نسبت میان تخنه و آلثیا یا کشف و گشودگی13 نیز در اینباره مهم و بلکه اساسی است.
تبیین ماهیت تخنه یا توانایی عملی
ارسطو در کتاب ششم اخلاق نیکوماخوسی، نفس را به دو جزء واجد خرد14 و عاری از خرد15 تقسیم کرده است که جزء خردمند خود به دو قسم جزء علمی16 و جزء حسابگر17 تقسیم میشود. قسم اول به موجوداتی نظر دارد که علل وجودی آنها تغییرناپذیرند و قسم دوم ناظر به موجوداتی است که تغییرپذیرند (ارسطو، 1385الف: 1139الف 11ـ3). ارسطو امور تغییرناپذیر را شامل اپیستمه یا معرفت علمی18، سوفیا یا حکمت نظری19 و نوس یا عقل شهودی20 میداند. وی بر این باور است که امور تغییرپذیر مشتمل است بر فرونسیس یا حکمت عملی21 و تخنه یا توانایی عملی22. بتعبیر دیگر، امور تغییرپذیر دوگونهاند: سنخ پراکسیس یا عمل کردن23 و پوئسیس یا ساختن24. از نظر ارسطو ساختن و عمل کردن دو فعالیت مستقلند، درنتیجه حالت تفکری که متوجه «عمل کردن» است نیز غیر از حالت تفکری است که متوجه «ساختن» است و هیچکدام از اینها شامل دیگری نمیشوند؛ زیرا عمل کردن، معادل ساختن نیست و ساختن نیز معادل عمل کردن نیست. معماری نوعی توانایی عملی است که ماهیت آن، توانایی ساختن با قاعده و همراه با تفکر است.
از نظر ارسطو تخنه یا توانایی عملییی وجود ندارد که حالتِ تواناییِ ساختنِ همراه با قاعده و تفکر نباشد. در واقع ارسطو توانایی عملی را با حالت متوجه به ساختن همراه با قاعده و تفکر درست، یکی میداند. او همچنین معتقد است تمام امور مربوط به تخنه با بوجود آمدن سروکار دارند و بکار بردن تخنه به این معناست که چیزی که قابلیت این را دارد که بوجود بیاید یا بوجود نیاید و مبدأ و علت بوجود آمدنش در سازنده است ـ نه در آنچه ساخته میشودـ ، چگونه ممکن است بوجود آید. تخنه یا توانایی، همانند هنر با چیزهایی که به ضرورت یا بر حسب طبیعت وجود دارند یا بوجود میآیند، سروکاری ندارد. این چیزها مبدأ پیدایش خود را در خودشان دارند (همان: 1140الف).
ارسطو در تبیین ماهیت تخنه، میان «پوئسیس» یا ساختن و «پراکسیس» یا عمل کردن تمایز قائل شده است. او معتقد است تخنه با استعداد ایجاد و ساختن از روی قاعده سروکار دارد و متعلَّق آن، ساختن فعلی همراه با قاعده است. در واقع ارسطو بر این باور است که تخنه با ایجاد و ساختن ـ نه عمل کردن ـ سروکار دارد و این در حالی است که در «فرونسیس» ما با عمل سروکار داریم و با استعداد انجام عملی که همراه با قاعده باشد؛ بنابرین متعلَّق فرونسیس، انجام عملی همراه با قاعده است. از نظر ارسطو، متعلَّق تخنه امور تغییرپذیرند؛ اموری که میتوانند چیز دیگری غیر از آنچه هستند باشند، یا اشیائی که ساخته میشوند. ارسطو همچنین بیان میکند که تخنه پیوسته مربوط به صیرورت است و صاحب تخنه نیز درصدد یافتن راهی است که شیء مطلوب خود را در میان اشیائی که در خود بود و نبود دارند، ایجاد کند؛ بنابرین مبدأ وجود در تخنه، هنرمند است نه مصنوعی که هنرمند ساخته است (Aristotle, 2004: 1140a 1-23).
چنانکه اشاره شد، فرونسیس نیز با امور تغییرپذیر سروکار دارد؛ اما از جهاتی با تخنه متفاوت است. 1) فرونسیس با عمل انسان سروکار دارد و اعمال انسانی از نوع ایجاد و ساختن نیستند، حال آنکه تخنه از نوع ایجاد و ساختن است. فرونسیس معرفتی راهنما بسوی پراکسیس، و تخنه معرفتی راهنما بسوی پوئسیس است. 2) غایت فرونسیس و غایت عمل در خود آن قرار دارد، حال آنکه غایت تخنه خارج از آن است. 3) معرفت در فرونسیس، هدایتگر و محاسبهگر است و در قلمرو امور خیر و شر انسان را توانمند میسازد، درحالیکه معرفت در تخنه چنین نیست. 4) در حوزة تخنه، شخصی که با شناخت و از روی عمد کاری نادرست انجام میدهد، بر شخصی که بدون شناخت و عمد کاری نادرست انجام میدهد، ترجیح دارد، حال آنکه در حوزة فرونسیس، عکس آن جاری است (Ibid: 1140b 3-30). 5) انجام عمل در فرونسیس منوط به سنجش شرایط و موقعیتها برای رسیدن به غایت ارزشمند و فضیلتمدار است، این در حالی است که ساختن در تخنه، صرفاً برای رسیدن به غایت و کمال آن شیء است، بدون آنکه فضیلت به معنای موجود در عمل «فرونتیک»، برای آن در نظر گرفته شود (Halverson, 2002: pp. 35-36).
تبیین نسبت میان بخت و تخنه
دربارۀ بررسی سابقۀ بحث از نسبت میان تخنه و بخت میتوان به دیدگاه آیسخولوس25 در نمایشنامة پرومتئوس در بند26 اشاره کرد که تخنه را بعنوان حوزة نفوذ و قدرت انسان معرفی کرده و معتقد است تخنه در مقابل بخت قرار دارد (Angier, 2010: p. 4). در نوشتههای اولیه بقراط27 نیز به شیوهیی اشاره شده که در آن برخی کارکردهای بخت، تسلط بر پزشکی را تهدید میکند (Ibid: p. 7). در دیدگاه سقراط در اینباره با یک تناقض مواجه میشویم. از یکسو، او به تقابل تخنه و بخت اشاره دارد؛ بگونهیی که بصراحت ارتباط میان تخنه و مهار آن را تأیید میکند. بعنوان نمونه، بعقیدۀ وی بموجب تخنه است که فردی اطلاعات مربوط به اعداد را تحت کنترل خود دارد. همچنین زمانی که پولوس28 به او میگوید: تجربه تخنه را بوجود میآورد و بیتجربگی آدمی را دستخوش بخت و اتفاق میسازد، سقراط مخالفتی از خود نشان نمیدهد. از سوی دیگر، در رسالة قوانین شاهدیم که سقراط به رابطة تخنه با الهام مستقیم الهی اشاره میکند (Ibid: p. 16) و میگوید: «کسی که در یکی از فنها استاد است باید از خدا بخواهد تا همة عوامل و اوضاع و احوالی را که در صورت فراهم آمدن آنها تنها به تخنه یا فن او احتیاج میماند، در اختیار او بگذارد» (افلاطون، 1366: 4/ 709).
ارسطو در کتاب ششم اخلاق نیکوماخوسی دربارة نسبت میان تخنه و بخت میگوید:
چون ساختن غیر از عمل کردن است، پس هنر به ساختن تعلق دارد نه به عمل. به یک معنی، بخت و هنر با موضوعات واحد سروکار دارند؛ چنانکه آگاثون میگوید: هنر، بخت و اتفاق را دوست دارد و بخت و اتفاق، هنر را. تخنه یا توانایی عملی، حالت متوجه به ساختن است که تفکر درست رهبریش میکند و ضد هنر حالت متوجه به ساختن است که تفکر غلط راهنماییش میکند و موضوع هر دو چیزهای تغییرپذیرند (ارسطو، 1385الف: 1140الف؛ Aristotle, 2004: 1140a).
در اینجا ارسطو ادعا میکند که تخنه و بخت در یک معنا با موضوعات واحد سروکار دارند. اما مراد او از موضوعات واحد چیست؟ آیا میتوان تخنه را ناشی از بخت دانست؟ برخی همچون شینگ، موضوع واحد تخنه و بخت را به مرتبط نبودن این دو (تخنه و بخت) با ضرورت دانسته و معتقدند هم تخنه و هم توخه، با امور ضروری سروکار ندارند (Sheng, 2016: p. 94 ). البته باید به این نکته توجه کرد که خود ارسطو نیز به این موضوع اشاره کرده و در قسمت پایانی متن، تصریح میکند که موضوع تخنه و بخت، چیزهای تغییرپذیرند؛ پس هر دو در یک حوزه قرار دارند. در واقع ضرورت داشتن یک شیء به این بستگی دارد که آن شیء ثابت باشد یا متغیر. هدف تخنه متغیر است، بهمین دلیل با امور ضروری سروکار ندارد؛ پس در این حیث میان تخنه و بخت شباهت وجود دارد. اما باید توجه داشت که تخنه هدفمحور است، حال آنکه بخت هدفمحور نیست. بنابرین تخنه و توخه از این حیث، با هم در تضادند (Ibid).
البته تفاوت تخنه و بخت تنها به هدفمحور بودن تخنه مربوط نمیشود بلکه از جهات دیگری نیز تفاوت میان ایندو واضح و روشن است؛ ازجمله اینکه در مورد تخنه، ارسطو معتقد است صاحب تخنه علت را میشناسد، درحالیکه در فیزیک یا سماع طبیعی بیان میکند که علل بخت نامعینند (ارسطو، 1385ج: 981الف؛ همو، 1385ب: 197الف 25ـ23). همچنین ارسطو بخت را امری ضدقاعده معرفی میکند و معتقد است قاعده در مورد چیزی صادق است که همیشه یا اکثر اوقات، صحیح باشد (همو، 1385ب: 197الف 25ـ23)، این در حالی است که در اخلاق نیکوماخوسی اظهار میکند که هیچ تخنه یا توانایی عملییی وجود ندارد که حالتِ تواناییِ ساختنِ همراه با قاعده و تفکر نباشد (همو، 1385الف: 1140الف). همچنین در متافیزیک میگوید: برای موجود بالعرض، علمی وجود ندارد (همو، 1385ج: 1064ب 37ـ 26)، حال آنکه در همین کتاب مینویسد:
ما صاحبان تخنه را نه از آن جهت حکیمتر میشماریم که قدرت عمل دارند، بلکه از این جهت که دارای شناخت نظری هستند و علل را میشناسند و بطور کلی فرق دانا و نادان اینست که دانا میتواند تعلیم دهد و از اینروست که ما بر این عقیدهایم که تخنه بیشتر از تجربه، علم حقیقی است؛ زیرا صاحبان تخنه میتوانند آموزش بدهند و ارباب تجربه نمیتوانند (همو، 1385ج: 981ب).
در کتاب خطابه نیز ارسطو بخت را سبب برخی از خیرهایی معرفی میکند که از طریق تخنه و هنر قابل دستیابی هستند و همچنین سبب بیشتر خیرهایی که بدون تخنه بدست میآیند؛ همچون اموری که سبب آنها، طبیعت است. او بر این باور است که بخت سبب چیزهای غیرمنتظره نیز هست؛ همانند زمانیکه برادران یک فرد همگی زشت، اما او زیباست (همو، 1392: 1362الف؛ Aristotle, 1926: 1362a). خود ارسطو اظهار میکند:
ممکن است این سؤال پیش بیاید که چگونه است که برخی چیزها هم از طریق تخنه پدید میآیند و هم بسبب اتفاق و بخودی خود ـ مانند سلامت ـ و برخی دیگر چنین نیستند؛ مانند خانه. علت آنست که مادهیی که در تولید موالید صنعت بر تکون حاکم است و جزئی از مولد در آن حاضر است، در برخی از موارد بگونهیی است که خود، خود را میتواند بحرکت درآورد، ولی برخی دیگر از مادهها چنین نیستند (همو، 1385ج: 1034الف 10ـ1).
همچنین در کتاب متافیزیک میگوید: اشیاء یا بسبب طبیعت بوجود میآیند، یا بسبب تخنه، یا بسبب بخت و یا بسبب اتفاق. طبیعت مبدأ حرکتی است که در خود شیء جای دارد و تخنه مبدأ حرکتی است که در شئیی دیگر غیر از شیء متحرک، است و علل دیگر، عدم این دو مبدأ هستند (همو، 1385ج: 1070الف 10ـ6). یا در جای دیگری از همین کتاب میگوید:
هر چه میشود بسبب چیزی میشود و از چیزی میشود و چیزی میشود... . کون طبیعی، کون چیزهایی است که بسبب طبیعت میشوند... . موالید طبیعی بدینسان تولید میشوند و تولیدهای دیگر، ساختن نامیده میشوند. هر ساختنی یا از صناعت ناشی میشود، یا از قوه و یا از فکر. بعضی چیزها هم بسبب اتفاق و بخت پدید میآیند (همان: 1032الف).
در واقع ارسطو در متافیزیک بین تخنه و تجربه و بخت و بیتجربگی پیوند برقرار میکند و تخنه و بخت را مقابل یکدیگر قرار میدهد. او معتقد است همة حیوانات، بجز انسان، با اتکا بر نمودها و حافظه زندگی میکنند و از تجربۀ بهمپیوسته بهرهیی اندک دارند، درحالیکه انسان برای زندگی از تخنه (توانایی عملی) و استدلال و تعقل سود میبرد. در انسانها حافظه سبب پیدایش تجربه است، زیرا خاطرات مختلف و متعدد در مورد چیزی واحد، در نهایت منجر به ایجاد استعداد برای تجربهیی واحد میشوند. بنظر وی میان تجربه و تخنه و علم، شباهت وجود دارد و انسانها علم و تخنه را از طریق تجربه بدست میآورند و همچنانکه پولوس میگوید: تجربه، تخنه را بوجود میآورد و بیتجربگی آدمی را دستخوش بخت و اتفاق میسازد. تخنه زمانی ایجاد میشود که از تصورات متعددی که از طریق تجربه کسب میشوند، حکمی کلی دربارة نوعی از اشیاء پدید میآید. برای مثال، وقتی فردی مبتلا به فلان نوع بیماری بود، این دارو سبب بهبودی او شد، و همینطور سبب بهبودی فرد و افرادی دیگر، این حکم حاصل تجربه است؛ اما اینکه فلان دارو برای همة بیمارانی که شرایطی یکسان داشتند و به فلان بیماری مبتلا شده بودند، مفید و سودمند است، حکمی است که موضوع تخنه است. به اعتقاد ارسطو برای عمل، تجربه در هیچ زمینهیی کمتر از تخنه نیست و حتی صاحبان تجربه در عمل موفقتر از کسانی هستند که شناخت نظری دارند ولی فاقد تجربهاند؛ زیرا تجربه، شناخت افراد و مصادیق است و تخنه، شناخت کلیات. از سوی دیگر، عمل و ساختن همیشه با افراد و مصادیق ارتباط دارد (همان: 980ب و 981الف).
شینگ در اینباره نیز معتقد است ارسطو در بیان تفاوت تجربه و تخنه، به مفهوم بخت اشاره کرده و میگوید: تجربه هنر را تولید میکند و بیتجربگی بخت را (Sheng, 2016: p. 93). بنابرین تخنه و بخت از یکسو، در تضاد هستند و از سوی دیگر، جداییناپذیرند. این تناقضی آشکار در گفتار ارسطوست که شینگ با مطرح کردن موضوع ضرورت، سعی دارد آن را برطرف کند؛ به این صورت که معتقد است موضوع واحد تخنه و توخه اینست که هیچکدام مربوط به امور ضروری و ضرورت نمیشوند. اما آیا مراد ارسطو واقعاً چنین بوده است؟ اگر چنین بود، میتوانست به فرونسیس نیز اشاره نماید، زیرا فرونسیس هم دربارة امور تغییرپذیر است و با ضرورت کاری ندارد؛ چنانکه ارسطو گفته است امور سرمدی و تغییرناپذیر ـ اموری که خواه بحکم ضرورت و خواه بعلتی دیگر، همیشه به یک نحو حرکت میکنند ـ نمیتوانند موضوع سنجش فرونتیک قرار گیرند (Aristotle, 2004: 1112a 23-50).
بنابرین تناقضی آشکار در گفتار ارسطو در مورد نسبت میان تخنه و بخت وجود دارد؛ از یکسو، او در کتاب خطابه بخت را سبب تعدادی معدود از خیرهایی میداند که میتوانند از طریق تخنه بوجود آیند و از سوی دیگر، در کتاب متافیزیک بخت و تخنه را در مقابل یکدیگر قرار میدهد. اما آیا میتوان تخنة ارسطویی را ناشی از بخت دانست؟ تخنه گرایشی است که سازندة آن از راه تفکر و استدلال، چیزی را تولید میکند. تخنه مربوط به بوجود آمدن چیزهایی است که میتوانند وجود داشته باشند یا نداشته باشند، و اصل (آرخه) این چیزها در کسی است که آنها را میسازد، نه در آنچه ساخته میشود؛ درحالیکه اصل چیزهایی که بطور ضروری یا طبیعی وجود دارند، در خود چیزهاست (ارسطو، 1385الف: 1094الف 15ـ1 و 1140الف؛ Parry, 2020). ارسطو بر این باور است که چیزهایی بسبب صنعت تولید میشوند که صورتشان در نفس صانع است (همو، 1385ج: 1032ب). این امر بیانگر اینست که تخنه نمیتواند ناشی از بخت باشد. علاوه بر این، همانطور که اشاره شد، تخنه برخلاف بخت، هدفمحور است؛ صاحب تخنه علت را میشناسد؛ علت در تخنه معین و مشخص است. تخنه امری همراه با تفکر و قاعده است و موضوع علم قرار میگیرد، بهمین دلیل تخنه نمیتواند ناشی از بخت باشد. چنانکه پندر29 تذکر داده، کار تخنه حذف یا ریشهکن کردن توخه یا بخت است. مارتا نوسبام30 نیز به این نکته اشاره کرده و میگوید: ما به عقل منطقی، برنامهریزی و آیندهنگری تکیه میکنیم تا ما را از وابستگی کور به آنچه اتفاق میافتد، دور کند (Pender, 2011: p. 90).
افزون بر آنچه گذشت، برای اینکه نشان دهیم تخنه نمیتواند ناشی از بخت باشد باید به نسبت میان تخنه با آلثیا یا کشف و گشودگی نیز توجه نماییم.
نسبت میان تخنه و آلثیا در دیدگاه ارسطو
ارسطو صراحتاً در کتاب ششم اخلاق نیکوماخوسی بیان میکند که عمل هر دو جزء عقلی نفس ـ یعنی جزء علمی (اپیستمه، سوفیا و نوس) و جزء حسابگر (فرونسیس و تخنه) ـ شناخت آلثیا یا کشف و گشودگی است و فضیلت هر یک از آنها، حالتی است که هر کدام از آنها بواسطة آن حالت میتواند حقیقت آلثیا (کشف و گشودگی) را بشناسد (ارسطو، 1385الف: 1139ب). بهمین دلیل تخنه ازجمله فضایل عقلانی است که سبب انکشاف حقیقت میشود؛ یا بتعبیر و تفسیر هایدگری از ارسطو، تخنه کشف و گشودگی دازاین است. آیا میتوان کشف و گشودگی دازاین را ناشی از بخت دانست؟
هایدگر در تفسیر اخلاق نیکوماخوسی به پنج نحوة کشف و گشودگی دازاین ـیعنی اپیستمه، تخنه، سوفیا، نوس و فرونسیس ـ اشاره میکند. او «اپیستمه» و «سوفیا» را از سنخ نحوة معرفتی و «فرونسیس» و «تخنه» را از سنخ نحوة حسابگر نفس دازاین شمرده است. درواقع هایدگر پنج فضیلت عقلانی ارسطو را بعنوان نحوههای کشف و گشودگی دازاین معرفی میکند؛ امری که خود ارسطو نیز به آن اذعان کرده و معتقد است هدف جزء علمی و جزء حسابگر نفس، شناخت آلثیاست.
همچنین، هایدگر در تفسیر تخنه میگوید: در تخنه، کشف و گشودگی شامل «پوئسیس» است. از نظر او تخنه تأمل نظری دربارة موجودات نیست، بلکه بیان نحوهیی از موجودات است که با تولید و ساخته شدن مرتبطند. تخنه راهنمایی بسوی اشیائی است که در حال حاضر نیستند و باید تولید شوند. بدین معنا، تخنه آمادگی «بمنظورِ»31 و «برایِ چه»32 در تولید اشیاء است؛ بنابرین برای چیزی و برای کسی است. برای نمونه، کفش برای پوشیدن ساخته میشود و متعلق به کسی است. پس فعل در پوئسیس بمعنای ساختن برای استفادة دیگری است (صمدیه و ملایوسفی، 1400: 175؛ Heidegger, 1992: pp. 27-28).
مسئلۀ دیگر در بحث تخنه، مربوط به آرخة موجودات است. تخنه برخلاف اپیستمه، میتواند آرخه و اصول اولیه موجوداتی را که با آنها سروکار دارد، تعیین کند. در تخنه، آرخه در خود تولیدکننده است، چراکه تولید چیزی مستلزم سنجش است و پیش از تولید باید بررسی و ارزیابی شود. در واقع در حوزة تولید اشیاء، امری که باید مورد توجه قرار گیرد، سنجش است، زیرا تولید چیزی مستلزم سنجش است؛ بدین معنا که قبل از تولید باید ارزیابی شود. در تخنه، خود سازنده و تولیدکننده در ابتدای امر حاضر است، زیرا خود وی باید آن اثر را ایجاد کند. بنابرین طرح اولیة اثر در تخنه از پیش، توسط تولیدکننده تعیین میشود و آرخه موجودات نیز در خود تولیدکننده است. بهمین دلیل در تخنه، آرخه وجود دارد؛ اما آرخه بمعنای خاص آن، در تخنه غیرقابلدسترس است، در نتیجه تخنه انکشاف و گشودگی اصیل نیست، زیرا اشاره به غایتی خارج از خود دارد. در واقع هایدگر تخنه را بعنوان نحوة وجود دازاین دانسته است، اما نه نحوة وجود اصیل بلکه نحوۀ وجود غیراصیل و اگزیستانسیل دازاین (صمدیه و ملایوسفی، 1400: 176ـ175؛ Heidegger, 1992: 28-29؛ Altman, 2009: 41,49).
رابرت داستال معتقد است هایدگر در تفسیر هستیشناختی از آلثیا بر این باور است که آلثیا در خود اشیاء قرار دارد، نه در نگاه ما نسبت به اشیاء؛ به این معنا که آلثیا ویژگی وجود داشتن است و وجود نیز بعنوان ظهور شناخته میشود (Dostal, 1985: p. 81). در واقع تخنه نوعی فرآوری عینی و انکشاف آلثیاست. این انکشاف خود نتیجة آگاهی و دانش هنرمند نسبت به ماحصل کار خویش است.
نسبت میان تخنه و بخت در اندیشۀ پلوتارک
بررسی آثار پلوتارک نشان میدهد که وی نیز همچون ارسطو، به وجود توخه یا بخت قائل است. او در جلد اول کتاب حیات مردان نامی ـ در بخش زندگانی تیمولئون33، آنجا که از پیدا کردن فرماندهیی برای هدایت قوای نظامی سخن بمیان آمده ـ به بخت اشاره کرده و میگوید:
ناگاه مردی از طبقات پست برپا خاست و نام تیمولئون، پسر تیمودم34 را برد و اظهار داشت که وی در دیوانشهر سمتی ندارد و درصدد هم نیست تا دارا باشد. در اینجا باید معترف بود که ارادة یکی از خدایان از این شخص کوچک و گمنام، حمایت کرد تا بیدرنگ به این سمت منصوب شود و الهة بخت در انتخابش یاری و مساعدت نمود و از آن پس نیز پیوسته از مساعدت بخت برخوردار بود و بکمک و مساعدت الهه بخت بود که فضایل وی بلند آوازه شد (Plutarch, 1918: p. 267؛ پلوتارک، 1343: 1/ 617).
وی همچنین در مورد حکومت دیون35 میگوید: این شخص از حیث طبیعت و بر حسب طینت ذاتی، از هرگونه سجیة انسانی عاری بود و این بعلت بدبختیهایی بود که دیده بود (Plutarch, 1918: p. 265؛ پلوتارک، 1343: 1/ 616ـ 615).
در واقع پلوتارک همچون ارسطو بخت را بعنوان یک علت میپذیرد و معتقد است بخت علتی تصادفی است. بهاعتقاد او، برخی از علل، فینفسه و بخودی خود علت هستند و برخی دیگر، بصورت تصادفی. او بعنوان نمونه از حالت نخست، علیت فینفسه هنر سنگتراش، نجار یا کشتیکار برای خانه یا کشتی را مثال میزند و برای بخت و علت تصادفی، یافتن گنج در حین حفر چاله برای کاشتن درخت را. او همچنین میگوید: علت فینفسه، باید معین و یکی باشد، اما علل تصادفی، هرگز یکی و یکسان نیستند بلکه نامحدود و نامشخصند.
پلوتارک همچون ارسطو، میان بخت و اتفاق نیز تفاوت قائل شده و اتفاق را اعم از بخت میداند. او معتقد است بخت تنها به موجوداتی اختصاص دارد که دارای افعال ارادی هستند، درحالیکه اتفاق هم شامل موجودات جاندار میشود و هم موجودات بیجان را در بر میگیرد. همچنین بخت را یکی از اموری میداند که در سرنوشت انسان دخیل است (Plutarch, 1874: 7-8).
پلوتارک مقالة در باب «بخت و شانس»36 را که در تألیفات اخلاقی او چاپ شده است، با این جمله آغاز میکند: «راه و روش انسان بخت است، نه خردمندی»37 (Idem, 1928: 1). در واقع پلوتارک در این رساله میپرسد: آیا میتوان راه و روش انسان را بخت و شانس دانست و نه عدالت، برابری، خویشتنداری و رعایت ادب؟ آیا این نتیجة بخت است که آریستیدس38 در فقر خود پایداری کرد، درحالیکه میتوانست به ثروت فراوان دست یابد؟ و اینکه اسکیپیو39 که کارتاژ40 را تصرف کرده بود، غنایم را نگرفت و ندید؟ اگر این چیزها و امثال آنها نتیجة بخت باشد، چه چیزی مانع اینست که بگوییم گربهها و بزها و میمونها بخاطر بخت به حرص و شهوت و حیلههای شیطانی سپرده شدهاند؟ (Ibid). پلوتارک اذعان میکند که اگر خویشتنداری، عدالت و شجاعت وجود دارند، چگونه ممکن است که عقل وجود نداشته باشد؟ وقتی تفکر وجود دارد، چگونه ممکن است که عقل وجود نداشته باشد؛ زیرا خویشتنداری نوعی تفکر است و عدالت نیز مستلزم بکارگیری تفکر است. اگر کار تفکر را به بخت نسبت دهیم، پس باید عدالت و خویشتنداری و حتی رفتارهای ناپسند مثل دزدی و... را نیز به بخت نسبت دهیم، و همچنین تمام امور حاصل از تفکر را. در این صورت ما همچون گرد و غباری میمانیم که توسط بخت به اینسو و آنسو رانده میشویم.
پلوتارک معتقد است اگر عقل و تفکر وجود نداشته باشد، نمیتوان در مورد اموری که باید انجام شود برنامهریزیی عاقلانه داشت؛ همچنین ملاحظه و جستجو برای اموری که به نفع ما هستند، بیمعنا خواهد بود. در واقع پلوتارک معتقد است اگر همة امور توسط بخت تعیین میشود، پس چیزی برای آموختن و فهم انسان وجود نخواهد داشت و مشورت و... بیمعنا خواهد بود (Ibid: 2). او به این سخن افلاطون در رسالة پروتاگوراس اشاره دارد که میگوید آدمی برهنه و بیسلاح در طبیعت رها شده بود؛ او با موهبت عقل همۀ اینها را جبران کرد. پرومتئوس41 هنرهای هفایستوس42 و آتنه43، یعنی دانش و فنون دربارة ساختن وسایل را دزدید و به نوع بشر بخشید، و چون بدون آتش از آن فنون نتیجهیی بدست نمیآمد، آتش را نیز به آنها افزود. بهمین دلیل آدمی از دانشی که برای فراهم ساختن وسایل زندگی لازم بود، برخوردار گردید (Plutarch, 1928: 3؛ افلاطون، 1366: 1/ 321).
پلوتارک به سخن آناکساگوراس44 نیز اشاره میکند که میگوید: ما از تجربه، حافظه، خرد و مهارت استفاده کرده و بواسطۀ آنها بر طبیعت غلبه میکنیم. بنابرین، تصرف ما در موجودات و... حاصل بخت نیست بلکه کاملاً مربوط به عقل و خرد ماست (Plutarch, 1928: 3). این سخنان پلوتارک بیانگر اینست که وی تخنه را حاصل خرد و تجربه و مهارت انسان میداند که با وجود آن، بخت معنای خود را از دست میدهد.
پلوتارک در توضیح راهها و روشهای انسان، به فعالیت نجاری، مسگری، سازندگان و مجسمهسازها نیز اشاره کرده و میگوید: چنین نیست که در اینگونه امور، افراد بصورت تصادفی و بر حسب بخت، به نتیجۀ موفقیتآمیز رسیده باشند. شاید گاهی بخت بتواند به موفقیت کمک کند اما نمیتوان چنین اموری را حاصل بخت دانست (Ibid: 4). وی معتقد است هنرها، کارگر یا آتنا45 دارند و بخت همکار آنها نیست. او به نقاشی اشاره کرده و میگوید بدون خرد نمیتوان نقاشی کشید؛ تنها نقاشی حاصل از بخت شاید پرتاب قلم به روی بوم باشد که بر اثر عصبانیت فرد از عدم توانایی برای کشیدن نقاشی اتفاق میافتد!
پلوتارک معتقد است هنرها جزئی از هوش و خرد آدمی یا بتعبیر دقیقتر، شاخههایی از هوش هستند که تکههای جداشدهیی از آن در میان ضرورتهای عام زندگی پراکنده شدهاند (Ibid). او بر این باور است که در بکارگیری تارهای آلت موسیقی، احتیاط و سنجشی خاص وجود دارد و همین باعث میشود به آن موسیقی اطلاق گردد؛ درمورد آشپزی نیز چنین است. اینها اموری هستند که نیازمند نظارت و توجهند و بهمین دلیل نمیتوانند تصادفی باشند. چطور امکان دارد خاک رس بدون انجام فعالیت انسان و بصورت اتفاقی، تبدیل به آجر شود؟! یا پشم و چرم با دعا و بدون فعالیت انسان، به لباس و کفش تبدیل شود؟! (Ibid: 5). هوش و خرد، طلا یا نقره، شهرت یا ثروت، سلامت یا قدرت، یا زیبایی نیست، بلکه چیزی است که میتواند از همة اینها بخوبی استفاده کند؛ چیزی که هر کدام از اینها بوسیلۀ آن خوشایند، قابل توجه، و سودمند میشوند و بدون آن، بیفایده، بیثمر و مضر میگردند.
پلوتارک در نهایت به سخنی از دموسثنس46 اشاره میکند که میگوید: همانطور که موفقیت ناخواسته (که فرد لیاقت و شایستگی آن را ندارد) سبب تصور نادرست افراد نادان میشود، بخت خوب بدون استحقاق نیز باعث بداندیشی میگردد (Ibid: 6).
بنابرین پلوتارک برخلاف ارسطو، وجود بخت را در تخنه و آثار هنری نفی میکند و چنین اموری را نتیجة هوش و خرد آدمی میداند.
جمعبندی و نتیجهگیری
تحلیل و واکاوی آثار ارسطو نشان میدهد که وی در مورد رابطة تخنه و بخت، دو دیدگاه متفاوت ارائه کرده است. او در اخلاق نیکوماخوسی، تخنه و بخت را به یک معنا دارای موضوعی واحد دانسته و به ارتباط این دو اذعان دارد؛ یا در خطابه، بخت را سبب تعدادی محدود از خیرهایی میداند که از طریق تخنه بدست میآیند. این سخنان ارسطو بیانگر اینست که تخنه میتواند در مواردی ناشی از بخت باشد. اما در کتاب متافیزیک، ارسطو بخت و تخنه را مقابل هم قرار داده و معتقد است تخنه نمیتواند ناشی از بخت باشد.
او در متافیزیک میگوید تخنه متضمن شناخت علت است و صاحبان تخنه علت را میشناسند؛ این در حالی است که در فیزیک میگوید علل بخت، نامعین هستند. بعلاوه، از نظر ارسطو، تخنه با ایجاد و ساختن همراه با قاعده همراه است و هیچ توانایی عملییی وجود ندارد که با استعداد ایجاد و ساختن موافق با قاعده، همراه نباشد. این در حالی است که خود ارسطو در کتاب فیزیک، بخت را امری ضدقاعده معرفی میکند؛ زیرا معتقد است قاعده در مورد چیزی صادق است که همیشه یا بیشتر اوقات، صحیح باشد. همچنین از نظر ارسطو تخنه غایتی را دنبال میکند؛ غایتی که خارج از عامل است. درحالیکه در اخلاق نیکوماخوسی بخت فاقد غایت دانسته شده، زیرا غایت مختص اموری است که نتیجة فکر هستند یا بسبب طبیعت بوجود میآیند، اما بخت در مورد اموری است که یکی از ایندو، بنحو بالعرض پدید آید. همچنین ارسطو در کتاب متافیزیک اظهار میکند موجود بالعرض، علم ندارد، اما تخنه همراه با علم و بصیرت و آگاهی است. علاوه بر این، تبیین رابطة آلثیا یا کشف و گشودگی با تخنه نیز نشان میدهد که تخنه نمیتواند ناشی از بخت باشد، چراکه تخنه ازجمله فضایل عقلانییی است که سبب کشف و انکشاف انسان میشود؛ کشف و انکشافی که نتیجة آگاهی و علم هنرمند آن نسبت به محصول کار خویش است. بر این اساس میتوان گفت آنچه در کتاب متافیزیک بیان شده، با مبانی اندیشۀ ارسطو سازگاری بیشتری دارد.
پلوتارک نیز همچون ارسطو بخت را بعنوان یک علت پذیرفته و وجود بخت را یکی از عواملی میداند، که در سرنوشت انسان دخیل است اما برخلاف ارسطو در بحث نسبت میان تخنه و بخت، تخنه را حذف یا ریشهکن کردن توخه دانسته است و این امر بدین معناست که تخنه نمیتواند ناشی از بخت باشد. در واقع پلوتارک معتقد است امکان ندارد تخنه و اثر هنری بدون بکارگیری خرد بوجود آید؛ مگر ممکن است که خاک رس بصورت اتفاقی و بخودی خود، با آب مخلوط شود و به مجسمهیی باارزش تبدیل گردد؟!
پینوشتها
[1] * استادیار گروه معارف اسلامی، دانشگاه مراغه، مراغه، ایران؛ samadieh@maragheh.ac.ir
تاریخ دریافت: 26/6/1401 تاریخ پذيرش: 4/10/1401 نوع مقاله: پژوهشی
[2] 1. τύχη; tuche; luck or fortune
[3] 2. Plutarch
[4] 3. τέχνη; techne; technique
[5] 4. poiēsis; making
[6] 5. technique
[7] 6. art
[8] 7. skill
[9] 8. technical skill
[10] 9. craft
[11] 1. Moralia
[12] 2. Lives
[13] 3. Αληθεια; aletheia; truth; disclosedness
[14] 4. rational
[15] 5. irrational
[16] 6. scientific part
[17] 7. calculative part
[18] 8. ἐπιστήμη; episteme; scientific knowledge
[19] 9. σοφῐ́ᾱ; sophia; theoretical wisdom
[20] 10. νοῦς; nous; intuitive intellect
[21] 11. φρόνησῐς; Phronesis; practical wisdom
[22] 12. τέχνη; Techne; technique
[23] 1. πρᾶξις; praxis; action
[24] 2. ποίησις; poiēsis; making
[25] 1. Aeschylus
[26] 2. Prometheus Bound
[27] 3. Hippocratic
[28] 4. Polus
[29] 1. pender
[30] 2. Martha Craven Nussbaum
[31] 1. in order to
[32] 2. for which
[33] 1. Timoleon
[34] 2. Timodemus
[35] 3. Dion
[36] 1. De fortuna
[37] 2. Man's ways are chance and not sagacity
[38] 3. Aristeides
[39] 4. Scipio
[40] 5. Carthage
[41] 6. Prometheus
[42] 1. Hephaestus
[43] 2. Athena
[44] 3. Anaxagoras
[45] 4. Athena
[46] 1. Demosthenes
منابع
ارسطو (1385الف) اخلاق نیکوماخوسی، ترجمة محمدحسن لطفی، تهران: نشر نی.
ــــــــــ (1385ب) سماع طبیعی (فیزیک)، ترجمة محمدحسن لطفی، تهران: طرح نو.
ــــــــــ (1385ج) متافیزیک، ترجمة محمدحسن لطفی، تهران: نشر نی.
ــــــــــ (1392) خطابه، ترجمة اسماعیل سعادت، تهران: هرمس.
افلاطون (1366) دوره کامل آثار افلاطون، ترجمة محمدحسن لطفی تبریزی و رضا کاویانی، تهران: خوارزمی.
پلوتارک (1343) حیات مردان نامی، ج1، ترجمة رضا مشایخی، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
صمدیه، مریم؛ ملایوسفی، مجید (1396) «ارسطو و فرونسیس (حکمت عملی)»، آینه معرفت، شمارة 53، ص24ـ1.
ــــــــــ (1400) «تفسیر هایدگر از فرونسیس در کتاب سوفیست افلاطون، با نگاهی به کتاب هستی و زمان»، دو فصلنامه تأملات فلسفی، دوره 11، شمارة 26، ص191ـ167.
Altman, M. E. (2009). Praxis and Theoria: Heidegger's Violent Interpretation. MA Thesis. University of South Florida.
Angier, T. (2010). Techné in Aristotle's ethics: Crafting the Moral life. Bloomsbury Publishing.
Aristotle (1926). Aristotle: The Art of Rhetoric. With an English trans. by J. H. Freese. Harvard University Press.
- - - - -, (2004). Nicomachean Ethics. trans. & ed. by R. Crisp. Cambridge University Press.
- - - - -, (2009). Nicomachean Ethics. trans. & ed. by D. Ross. Oxford University Press.
Bowden, P. (2005). Virtue ethics, Aristotle and organisational behavior. Australian Association for Professional and Applied Ethics, 12th Annual Conference, 28–30 September 2005, Adelaide.
Devettere, R. J. (2002). Introduction to Virtue Ethics: Insights of the Ancient Greeks. Georgetown University Press.
Dostal, R. J. (1985). Beyond being: Heidegger's Plato. Journal of the History of Philosoph. vol. 23, no.1. pp. 71-98.
Halverson, R. (2002). Representing Phronesis: Supporting Instructional Leadership Practice in Schools. Doctoral dissertation, Northwestern University.
Heidegger, M. (1992). Gesamtausgabe: Platon Sophistes. Frankfurt: Vittorio Klostermann.
Jedan, C. (2009). Stoic Virtues: Chrysippus and the Religious Character of Stoic Ethics. Continuum.
Kenny, A. (2004). Ancient Philosophy: A New History of Western Philosophy. vol. I. Oxford: Clarendon Press.
Parry, R. (2020). Episteme and techne. The Stanford Encyclopedia of Philosophy. https://plato.stanford.edu/entries/episteme-techne.
Pender, Kelly (2011). Techne, From Neoclassicism to Postmodernism: Understanding Writing as a Useful, teachable art. Parlor Press LLC.
Plutarch, (1918). Plutarch lives: Dion and Brutus,Timoleon and Aemilius Paulus. vol. 71. With an English trans. by B. Perrin. Harvard university press.
________ , (1928). Moralia (De Fortuna). With an English trans. by F. Cole Babbitt. Cambridge. Harvard University Press.
________ , (1874). Plutarch's Morals (De fato). Translated from the Greek by several hands. Corrected and revised by W. Goodwin and PH. D. Boston. Cambridge: Press Of John Wilson and Son.
Tessitore, A. (1996). Reading Aristotle's Ethics: Virtue, Rhetoric, and Political Philosophy. SUNY Press.
Sheng, W. (2016). On Political Freedom in Public Sphere in View of the Contrast Between Téchne and Túche - A Comparison Between Arendt and Heidegger. Yearbook for Eastern and Western Philosophy. no. 1, pp. 93-111.
[1] . مترجمان و شارحان آثار ارسطو واژۀ phronesis (فرونسیس) را به معانی متعدد، همچون حکمت ارادی (will wisdom)، تدبیر و دوراندیشی (prudence)، قیاس عملی (practical syllogism)، استدلال عملی (practical reasoning)، عقل عملی (practical reason)، فهم مشترک عملی (practical common sense) و حکمت عملی (practical wisdom) بکار بردهاند (ر.ک: صمدیه و ملایوسفی، 1396: 9). با توجه به اینکه هیچکدام از ترجمههای انگلیسی و فارسی موجود بیانگر معنای واقعی فرونسیس نیستند، در این مقاله بیشتر از خود واژۀ فرونسیس استفاده شده است.
[2] . ما در این مقاله تا حد امکان از خود واژۀ تخنه یا «توانایی عملی» بعنوان ترجمۀ آن، استفاده کردهایم.