بررسي خاستگاهها و راههاي غلبه بر اضطرابِ منزلت در رمان «كتاب خَم» از عليرضا سيفالديني
محورهای موضوعی : پژوهشهای ادبیات کلاسیک ایران
1 - دانشیار گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه پیام نور، تهران
2 - استادیار گروه مدیریت بازرگاني دانشگاه پیام نور، تهران
کلید واژه: اضطراب منزلت, آلن دوباتن, كتاب خَم, عليرضا سيفالديني,
چکیده مقاله :
نياز به ديدهشدن، تأييدشدن و شناختهشدن بهعنوان انساني موفق، از جمله نيازهاي نوظهوراند كه متأثر از پيشرفتهاي مادي و تكنولوژيک در عصر مدرن پديدار شدهاند؛ نيازهايي كه در صورت برآوردهنشدن، فرد را دچار اضطرابهاي ويرانكننده ميکنند. آلن دوباتن، فيلسوف سرشناس معاصر، ضمن دستهبندي اين تشويشها ذيل عنوان «اضطراب منزلت»، به تشريح عوامل و راههاي مقابله با آن پرداخته است. ايدة طرحشده از سوي دوباتن، كه خود از زمرة پديدآورندگان آثار داستاني است، بهزودي از سوي نويسندگان مورد توجه واقع شد و آثار متعددي در قالبهاي مختلف هنري با اين موضوع خلق گرديد. رمان «كتاب خَم» از عليرضا سيفالديني يكي از نمونههاي متمايز اين آثار است كه نويسنده طي آن به زندگي پرفرازونشيب مردي پرداخته كه در راستاي غلبه بر اضطراب منزلت و شناختهشدن بهعنوان همسر و پدري قدرتمند، يا به تعبير متن «اسمورسمدار»، دچار سيري قهقرايي ميشود و پا بر سر آرمانهاي خود ميگذارد. پژوهش حاضر كه با روش توصيفي ـ تحليلي به نگارش درآمده، در پي آن است تا ضمن توصيف زمينههاي ايجاد اضطراب يادشده در شخصيت اصلي داستان، روند قهقرايي زندگي او را تحليل نمايد. نتايج نشان ميدهد عواملي همچون اهميتيافتن رفاه و پيشرفت مادي، تغيير معيارهاي ذهني ارزشگذاري فقر و غنا و اثرپذيري از القائات جمعيت «اسناب»ها، عواملياند كه در كنار ترس از ضعيف بهنظررسيدن در چشم همسر و هراس از ناتوانی در ايفاي مناسب وظايف پدري، باعث ايجاد اضطراب منزلت در شخصيت اصلي شدهاند؛ اضطرابي كه شخصيت يادشده راه رهايي از آن را در توجه به فلسفه، هنر، آموزة مذهبي مرگ و سبك زندگي بوهميايي جستوجو ميكند.
The need to be seen, affirmed, and recognized as successful human are emerging needs that have emerged as a result of material and technological advances in the modern age. Needs that, if left unmet, can lead to destructive anxiety. Contemporary philosopher Alain de Botton categorizes these anxieties as "dignity anxiety" and describes the causes and ways to deal with them. The idea put forward by Alain de Botton, was soon noticed by the authors, and numerous works in various artistic formats were created on this subject. Alireza Seif al-Dini's novel "Ketab-e Kham (Book of Bending)" is one of these works in which the author deals with the tumultuous life of a man who steps on his ideals in order to overcome the anxiety of dignity and to be recognized as a powerful husband and father. The present study, which has been written with a descriptive-analytical method, seeks to analyze the regressive process of his life while describing the backgrounds of the mentioned anxiety in the main character of the story. The results show that factors such as the importance of well-being and material development, changing the criteria for valuing poverty and wealth and the effectiveness of the offspring, along with fear of looking weak by the spouse and fear of not fulfilling paternal duties properly, cause anxiety in the person. The anxiety that the mentioned character seeks a way out of by paying attention to philosophy, art, the religious doctrine of death and the bohemian lifestyle.
بابك معين، مرتضي (1396) ابعاد گمشدة معنا در نشانهشناسي روايي كلاسيك، تهران، علمي و فرهنگي.
پيير، ماري (1385) «درباب سرگذشت اضطراب»، ترجمة زهرا وثوقي، نشرية سمرقند، شمارة 13 و 14، صص 25-34.
دوباتن، آلن (1390) تسلیبخشیهای فلسفه، ترجمة عرفان ثابتی، تهران، ققنوس.
--------- (1397) آرامش، ترجمة محمد كريمي، تهران، كتابسراي نيك.
--------- (1398) اضطراب منزلت، ترجمة شقايق نظرزاده، تهران، فرمهر.
ديلمي، حسنبنمحمد (1397) ارشادالقلوب، ترجمة صادق حسنزاده، قم، آل علي.
رضايي، رؤيا، محمدامير مشهدي و حميدرضا شعيري (1398) «بررسي سبك زندگي نيمايوشيج در نامههاي او»، پژوهش ادبيات معاصر جهان، دورة 24، شمارة 1، صص 119-147.
سيفالديني، عليرضا (1399) كتاب خم، تهران، نيماژ.
عسگری یزدی، علی و مسعود میرزایی (1397) «مرگاندیشی و معنای زندگی در هایدگر»، فلسفة دین، دورة 15، شمارة 1، صص 25-49.
كافيالدين، ابيالحسن علي ليثي (1377) عيون الحكم و المواعظ، قم، مؤسسة فرهنگي دارالحديث.
كوئن، دارل (1400) سرشت شر، ترجمة بهار رهادوست، تهران، نشر هنوز.
گرجی، مصطفی (1388) «انواع ادبی و اضطرابهای بشری با توجه به آرای پل تیلیش»، فصلنامة نقد ادبی، دورة 2، شمارة 6، صص 185-198.
------------ (1399) «بررسی و تحلیل رمان رهش با توجه به دیدگاههای آلن دوباتن (اضطراب موقعیت)»، ادبیات پارسی معاصر، سال 10، شمارة 2، صص 329-353.
مجلسي، محمدباقر (1384) بحارالانوار، تهران، مكتبه الاسلاميه.
مرادی، ایوب و سارا چالاک (1401) «اصول و شیوههای نگارش نقد روانشناسانه با استفاده از رویکرد روانشناسی شناختی»، دوفصلنامة پژوهشهای میانرشتهای زبان و ادبیات فارسی، دورة 1، شمارة 1، صص 25-1.
مقدسي، ريحانه و غلامرضا منشئي (1394) «مقايسة اثربخشي گروهدرماني وجودي با هنردرماني گروهي بر كاهش اضطراب هستيشناسانه»، پژوهشهاي روانشناسي باليني، سال 5، شمارة 2، 122-135.
يالوم، اروين (1397) رواندرماني اگزيستانسيال، ترجمة سپيده حبيب، تهران، نشرني.
يداللهزاده طبري، ناصرعلي (1379) «درآمدهاي نفتي و بيماري هلندي، تحولات ساختاري اقتصاد ايران طي دهههاي 1350 و 1360»، اطلاعات سياسي و اقتصادي، شمارة 153 و 154، صص 206-222.
هومر، شان (1388) ژاك لاكان، ترجمة محمدعلي جعفري و ابراهيم طاهايي، تهران، ققنوس.
فصلنامه علمي «پژوهش زبان و ادبيات فارسي»
شماره شصت و چهارم، بهار 1401: 166-137
تاريخ دريافت: 13/10/1400
تاريخ پذيرش: 12/07/1401
نوع مقاله: پژوهشی
بررسي خاستگاهها و راههاي غلبه بر اضطرابِ منزلت
در رمان «كتاب خَم» از عليرضا سيفالديني
ایوب مرادی1
علي جمشیدي2
چکیده
نياز به ديدهشدن، تأييدشدن و شناختهشدن بهعنوان انساني موفق، از جمله نيازهاي نوظهوراند كه متأثر از پيشرفتهاي مادي و تكنولوژيک در عصر مدرن پديدار شدهاند؛ نيازهايي كه در صورت برآوردهنشدن، فرد را دچار اضطرابهاي ويرانكننده ميکنند. آلن دوباتن، فيلسوف سرشناس معاصر، ضمن دستهبندي اين تشويشها ذيل عنوان «اضطراب منزلت»، به تشريح عوامل و راههاي مقابله با آن پرداخته است. ايدة طرحشده از سوي دوباتن، كه خود از زمرة پديدآورندگان آثار داستاني است، بهزودي از سوي نويسندگان مورد توجه واقع شد و آثار متعددي در قالبهاي مختلف هنري با اين موضوع خلق گرديد. رمان «كتاب خَم» از عليرضا سيفالديني يكي از نمونههاي متمايز اين آثار است كه نويسنده طي آن به زندگي پرفرازونشيب مردي پرداخته كه در راستاي غلبه بر اضطراب منزلت و شناختهشدن بهعنوان همسر و پدري قدرتمند، يا به تعبير متن «اسمورسمدار»، دچار سيري قهقرايي ميشود و پا بر سر آرمانهاي خود ميگذارد. پژوهش حاضر كه با روش توصيفي ـ تحليلي به نگارش درآمده، در پي آن است تا ضمن توصيف زمينههاي ايجاد اضطراب يادشده در شخصيت اصلي داستان، روند قهقرايي زندگي او را تحليل نمايد. نتايج نشان ميدهد عواملي همچون اهميتيافتن رفاه و پيشرفت مادي، تغيير معيارهاي ذهني ارزشگذاري فقر و غنا و اثرپذيري از القائات جمعيت «اسناب»ها، عواملياند كه در كنار ترس از ضعيف بهنظررسيدن در چشم همسر و هراس از ناتوانی در ايفاي مناسب وظايف پدري، باعث ايجاد اضطراب منزلت در شخصيت اصلي شدهاند؛ اضطرابي كه شخصيت يادشده راه رهايي از آن را در توجه به فلسفه، هنر، آموزة مذهبي مرگ و سبك زندگي بوهميايي جستوجو ميكند.
واژههاي کلیدی: اضطراب منزلت، آلن دوباتن، كتاب خَم، عليرضا سيفالديني.
مقدمه
جامعة مدرن با نظامهاي جهانشمول اقتصادي و سياسي همچون كاپيتاليسم و دموكراسي، وضعيتهاي جديدي را براي انسان امروزي پديد آورده كه حاصل آن، ايجاد ترسها، اضطرابها و دغدغههاي نوپيدايي است كه هريك به طريقي امنيت رواني فرد را نشانه گرفتهاند. «اضطراب منزلت» يكي از مصاديق اضطرابهاي حاصل از اين وضعيت تازه بهشمارميآيد كه آلن دوباتن فيلسوف و روانپژوه معاصر به آن پرداخته است. از نگاه دوباتن، ايجاد توهم تساوي اعضاي جوامع انساني در رسيدن به منابع گستردة ثروت و موقعيت، باعث شده است كه آرامش رواني افراد همواره با اضطراب مداومِ شناختهشدن بهعنوان فردي ناموفق و شكستخورده، در معرض تهديد باشد. رواج ايدة شايستهسالاري، اصليترين خاستگاه اضطراب منزلت است. ايدهاي كه به ما ميگويد دنيا عرصهاي است براي رقابت در راستاي كسب موقعيت و منزلت مادي و تنها افرادي در اين رقابت موفقاند كه شايستگي بيشتري دارند. نتيجة طبيعي اين فرض آن است كه نداشتن توفيق مادي، مساوي است با فقدان شايستگي و درنهايت موقعيت و منزلت پايين. معادلهاي كه باعث ايجاد رنج دائمي در افرادي ميشود كه به هردليلي در رقابت براي رسيدن به ثروت و موقعيت، موفقيتي حاصل نكردهاند.
نظرية دوباتن كه خود علاقة ويژهاي به ادبيات بهويژه نوع ادبي رمان دارد، بهزودي در ساخت محتواي آثار داستاني و سينمايي مورد توجه قرار گرفت و آثاري با اين مضمون خلق شد. آثاري كه بيانكنندة يكي از وضعيتهاي بغرنج براي انسان معاصراند كه البته در كنار تشريح روند شكلگيري اضطراب منزلت، به ارائة راهكارهايي براي رهايي از اين وضعيت نيز ميپردازند. رمان «كتاب خَم» از عليرضا سيفالديني نويسنده، منقد ادبي و مترجم معاصر اهل تبريز، يكي از نمونههاي متمايز در اين موضوع است. اين رمان كه درسال 1398 از سوي هيئت داوران جايزة ادبي «مهرگان» بهعنوان بهترين رمان فارسي سال برگزيده شد، روايت مردي است كه عليرغم ميل باطني در مسيري قرار ميگيرد كه بههيچوجه انتخاب او نيست. مسيري قهقرايي كه قواعد آن را چهارچوبهاي جهان بيرون تعيين ميكند و شخصيت اصلي داستان، ناخواسته وارد آن ميشود، به قواعدش تن ميدهد و درنهايت دچار پريشاني و پشيماني ميشود و براي غلبه بر اين حس پشيماني و كسب آرامش رواني، در اعترافنامهاي مفصل به تشريح چگونگي و چرايي گرفتارشدنش در اين مسير قهقرايي ميپردازد.
ازآنجاكه «كتاب خَم» يكي از آثار قابلتوجه در تشريح ايدة «اضطراب منزلت» به شمار ميآيد، مقالة حاضر در پي آن است تا با استفاده از روش توصيفي-تحليلي و با در نظرداشتن اصول و مباني ذكرشده از سوي آلن دوباتن در زمينة علل و خاستگاههاي اضطراب منزلت و همچنين راهكارهاي غلبه بر آن، رمان يادشده را مورد بازخواني و تحليل قرار دهد. ازهمينرو تلاش شده است تا به اين پرسشها پاسخ داده شود كه آيا ميتوان موقعيتي را كه راوي رمان در آن گرفتار ميآيد، ذيل موارد اضطراب منزلت قرار داد؟ در صورت مثبتبودن پاسخ، كدام عوامل باعث ايجاد اين موقعيت شدهاند و درنهايت، متن چه راهكارهايي را بهشكل ضمني براي رهايي از اين موقعيت، پيش پاي خواننده ميگذارد؟
پیشینه
از آنجا که رواج دیدگاههای آلن دوباتن در میان ادبپژوهان ایرانی سابقة چندانی ندارد، کاربرد آرای این اندیشمند، بهویژه مفهوم اضطراب منزلت، در پژوهشهای ادبی خاصه نقد داستان چندان مورد توجه نبوده است. تنها پژوهش چشمگیر در این زمینه، مقالة مصطفی گرجی (1399) است که طی آن نویسنده تلاش کرده تا رمان «رهش» از رضا امیرخانی را با توجه به مفهوم اضطراب منزلت مورد واکاوی قرار دهد. نویسنده در ادامه ضمن پرداختن به موضوع شهر و دغدغههای انسان مدرن به دلیل شهرنشینی، به این نتیجه رسیده است که رمان یادشده نمود و نماد کامل اضطراب منزلت برای انسان معاصر ایرانی است و شخصیتهای این رمان هرکدام به شیوهای در ربط و نسبت با این نوع از اضطراب قرار دارند.
خلاصه رمان
«کتاب خَم» روایت سرگذشت مردی است که علیرغم میل درونی به زندگی آرام و تاحدودی درویشانه، به دلیل فشارهای اطرافیان بهویژه همسرش «شادی» برای داشتن زندگیای مرفّه، وارد ماجرای فروش غیرقانونی نسخههای خطی میشود. موضوعی که اگرچه اوضاع مادی او و خانوادهاش را دگرگون میسازد؛ اما این شخصیت را از اصل خود دور میسازد. در ادامة داستان دختر راوی در اثنای اعتراضات مردم انقلابی از دست میرود و همسرش نیز دچار جنون میشود و عاقبت امر دوری دختر را تاب نمیآورد. راوی داستان پس از فقدان دختر و همسرش تلاش میکند اشتباه بزرگ خود را جبران کند و به همین دلیل پس از فروش و بخشش اموالش، به کشوری دیگر مهاجرت میکند و در آنجا بعد از آشنایی با دوستی ایرانی به نگارش احوالات خود میپردازد.
مباني نظري
«اضطراب» از اساسیترین مفاهیم الهیات، فلسفه و روانشناسی معاصر به شمار میآید که ظاهراً نخستینبار کیرکگارد، فیلسوف دورانساز اگزیستانسیال، به آن توجه نشان داده است. این مفهوم بهعنوان یکی از مفاهیم محوری در اگزیستانسیالیسم با برخی مفهومهای وابسته همچون هستی، مرگ، آزادی، تنهایی، رنج و پوچی، جملگی مفاهیمی محسوب میشوند که جایگاه خاصی در نزد تمامی فلاسفة وجودگرا دارند. چهرههایی همچون پل تیلیش، ژان پل سارتر، آلبر کامو و اروین یالوم که این آخری حتی موضوع اضطراب و جایگاه آن در مواجهة انسان با موضوعاتی نظیر مرگ، مسئولیت، تنهایی و پوچی را دستآویز طرح و ابداع شیوة جدیدی از درمان معضلات روانی انسان معاصر ذیل عنوان «رواندرمانی اگزیستانسیال» قرار داده است. «از منظر این رویکرد روانشناسانه، مرگ، آزادی (مسئولیت)، تنهایی و پوچی (بحران معنا) مهمترین دغدغههای انسان به شمار میآیند که کیفیت رویارویی سوژهها با این دغدغهها، زمینهساز سلامت یا اختلال در روان آنان است» (مرادی و چالاک، 1401: 2). پل تیلیش الهیدان وجودگرای آلمانی، اندیشمند دیگری است که موضوع اضطراب را بهشکل ویژه مورد توجه قرار داده است. او انواع اضطرابهای انسانی را در سه زمینة عدمیِ اضطرابهای وجودی، اخلاقی و معنوی طبقهبندی میکند:
«1. اضطراب حاصل سرنوشت که براساس نفس وجودی انسان است و مرگ آن را تهدید میکند.
2. اضطراب حاصل محکومیت که براساس نفس اخلاق انسان است و گناه آن را تهدید میکند.
3. اضطراب حاصل بیمعنایی که براساس نفس معنوی انسان است و گناه آن را تهدید میکند» (تیلیش، 1384: 87-84 به نقل از گرجی، 1388: 192).
از سویی اگر خاستگاه روانشناسي مدرن را آرای زيگموند فرويد بدانيم، بايد گفت كه «اضطراب» يكي از اصليترين مفاهيم مورد توجه اوست. فرويد كه در چهارچوب فكري خود براي «سائق» يا «رانه» بهعنوان موتور محركة احساسات و رفتارهاي انساني، نقش قابلملاحظهاي قائل است، سائقهاي غريزي را برانگيزانندة «اضطراب» ميداند، اضطرابي كه باعث فعالشدن سازوكارهاي دفاعي در فرد ميشود. به عبارتی میتوان اینگونه گفت که در روانشناسی مدرن «فرض بر آن است كه اضطراب سوخت لازم براي ناهنجاري رواني را فراهم ميكند؛ كه تمامي عملكردهاي رواني چه خودآگاه، چه ناخودآگاه، به كار ميافتند تا با اضطراب مقابله كنند» (يالوم، 1397: 26).
اضطراب منزلت نیز كه آلن دوباتن به تشريح چيستي و تأثير آن بر روان افراد پرداخته، نمونة دیگری است که ذیل توجه کلی فیلسوفان و روانشناسان معاصر به موضوع اضطراب قابل تفسیر است. این نوع از اضطراب اگرچه مفهومي نوپديد به نظر میرسد؛ اما اصليترين خاستگاه آن كه همانا اهميتداشتن «ديگري» در شكلدهي به شخصيت و هويت ماست، مسئلة تازهاي نيست. در ميان روانشناسان بيشازهمه ژاك لاكان به موضوع اهميت «ديگري» در زندگي فردي ما پرداخته است. او با طرح ايدة «مرحلة آينهاي»، در تشريح فرايند سوبژكتيويته بر اين نكته تأكيد ميورزد كه «فرد براي وجودداشتن بايد از سوي ديگري به رسميت شناخته شود» (هومر، 1388: 45).
گويي دوباتن در طرح ايدة خود به اين زمينهها نظر داشته است و از رهگذر تلفيق آنها با تبعات حاصل از پيشرفتهاي اقتصادي جهان مدرن، موضوع «اضطراب منزلت» را مطرح كرده است. او اعتقاد دارد هر انسان بالغي بهشكل ذاتي در پي عشق و توجه ديگران است و در ادامه از دو نوع عشق سخن ميگويد. اول عشق رمانتيك كه ماهيت آن براي همگان آشكار است و دوم تقلاي ما براي ديدهشدن و دريافت توجه از ديگران كه بهزعم دوباتن، هم براي ما رازناك و ناشناخته است و همين اينكه داستان خجالتبارتري نسبت به عشق نوع اول دارد. او به نقل از آدام اسميت هدف نهايي تمامي آزمنديها، بلندپروازيها و جدّوجهد ما انسانها براي كسب ثروت، قدرت و برتري را ديدهشدن و مورد توجه و تيمار ديگران قرارگرفتن ميداند.
دوباتن اعتقاد دارد، نيازمندي ذاتي انسان به توجه و تأييد ديگران به اين دليل است كه «ما جملگي بهنوعي عدم اطمينان ذاتي به ارزشهايمان دچاريم» (دوباتن، 1398: 20). همين احساس بيارزشبودن است كه ما را بر آن ميدارد دست به هركاري بزنيم تا براساس معيارهايي كه جامعه تعيينكنندة آن است، ارزشمند به نظر برسيم. نتيجة طبيعي اين طرز فكر و رفتار هم آن خواهد بود كه اگر در مسير حركت براي كسب ارزشهاي تعيينشده از سوي جامعه شكست بخوريم، دچار احساس بيارزشي و اضطراب ويرانگر ميشويم.
نكتة قابل تأمل درخصوص اضطراب منزلت در جهان جديد، واقعيت تشديد آن به دليل پيشرفت فزايندة تكنولوژيهاي حوزة اطلاعرساني است. تسهيل دسترسي به اينترنت، رشد قارچگونة شبكههاي اجتماعي و اطلاعرساني و سرعت جابهجايي اطلاعات، و حرص سيريناپذير نمايش امكانات رفاهي همراه با بزرگنمايي از سوي كاربران، در كنار شكلگيري گروه جديدي با نام سلبريتيها كه كاركرد اصليشان نمايش سبك زندگي چشمنواز و كالاهاي تزئيني است، باعث كاهش حس اعتمادبهنفس در افراد و درنتيجه افزايش اضطراب منزلت شده است؛ چراكه در اين وضعيت «عزتنفس و احساس آرامشمان وابسته به كساني است كه در كنترل ما نيستند» (همان، 1397: 136).
دوباتن در ادامة مباحث خود به بررسي خاستگاههاي اضطراب منزلت ميپردازد و آنها را ذيل عنوانهاي انتظارات، شايستهسالاري، اسنابيسم و وابستگيهاي منزلت، دستهبندي ميكند. او همچنين راههاي غلبه بر اين اضطراب را توجه به آموزههاي فلسفي، استفاده از ظرفيت هنر بهويژه در دو نوع تراژدي و كمدي، بهرهگيري از توان تغييرات سياسي در تغيير انديشة افراد، تمركز بر آموزههاي مذهبي مرگ و همانندي و درنهايت توجه به سبك زندگي و تفكر بوهميايي ميداند. مواردي كه در ادامه و ذيل مباحث و شواهد ارائهشده از متن رمان، توضيحي مجمل درباب هركدام ارائه خواهد شد.
بحث و تحليل
اضطراب برخاسته از بودن در موقعيت «مرد خانواده»
اگر بخواهيم براساس معيارهاي ارائهشده توسط آلن دوباتن در زمينة اضطراب منزلت، ويژگيهاي شخصيتهاي «كتاب خَم» را تحليل كنيم، بيگمان نميتوان هيچكدام از اضطرابهاي شخصيت اصلي را بهشكل مستقيم ذيل انواع اضطراب منزلت گنجاند. اگرچه تمامي زندگي راوي يا همان شخصيت اصلي، اسير اضطرابهايي است كه آرامش را از او ستانده است. به بيان ديگر بهرغم وجود سه اضطراب اساسي در زندگي راوي - كه در اين بهره به آنها خواهيم پرداخت -، شخصيتي كه بهراستي ميتواند مصداق اضطراب منزلت واقع شود، «شادي» همسر راوي است. زني كه بهشكل جدّي به دليل مقايسة زندگي خود با دوستان، همكاران و فاميل، مضطرب است و اين اضطراب را به همسرش يعني راوي انتقال ميدهد و او را نيز شريك دغدغههاي خود ميكند.
«كتاب خَم» در اصل روايت فرايند فرديت در شخصيت اصلي داستان است. كسي كه در تمامي طول داستان، ناشناس باقي ميماند؛ بهنحويكه خوانندة داستان تا انتها نميتواند به هويت اصلي او پي ببرد. موضوعي كه با در نظر گرفتن شخصيتهاي سهگانة بخشهاي اول و دوم داستان و همچنين اشارات صريح راوي، نشاندهندة اين حقيقت است كه اين سهنفر در اصل يكنفر بيش نيستند و روايت نيز چيزي نيست مگر بيان فرايند فرديت راوي داستان. فرايندي كه رخدادن آن بهشكلي عميق با اضطرابهاي زندگي او در پيوند است و ميتوان گفت كه اين اضطرابها رقمزنندة وضعيت و تعيينكنندة مسيري هستند كه نتيجه و انتهاي آن كمال اين شخصيت است. زندگي راوي «كتاب خم»، به دليل وجود سه اضطراب عمده همواره با تشويش و نارضايتي همراه است. اضطراب اول به جايگاه او بهعنوان يك مرد يا همسر بازميگردد؛ اضطراب دوم به وظايف پدري و اضطراب سوم نيز زاييدة گناهي است كه راوي در مسير رفع دو اضطراب اول مرتكب آن ميشود.
اگر بخواهيم انگيزة اصلي رفتارهاي راوي «كتاب خَم» را خلاصهوار در چند عبارت بيان كنيم، به اين عبارات ميرسيم: «قويبودن»، «قوي بهنظررسيدن» و «ضعف نشانندادن». انگيزههايي كه هم بهمثابه موتور محركة وقايع زندگي راوي تلقي ميشوند و هم اينكه خاستگاه اصلي اضطرابهاي او هستند؛ گويي كه دغدغههاي ناخودآگاه اين شخصيت مصداق جملة معروف هايدگر است كه: «انسان آزاد براي كاملاً قدرتمندبودن در اضطراب نمايان ميشود» (پيير، 1385: 31). در همان آغاز داستان راوي به اين حقيقت اعتراف ميكند كه نهتنها تلاش ميكند كه در نگاه همسر و فرزندش قدرتمند به نظر برسد؛ بلكه دنبال قدرتي است كه براساس آن بتواند قدرتمندبودنش را هميشگي، دائمي و خدشهناپذیر نشان بدهد: «به حال و آيندة خودم و خانوادهام فكر كردم. بهواقع به قدرتي كه بايد جلوي چشم آنها ثابت نگاه ميداشتم. بايد راهي پيدا ميكردم. بايد قدرتي براي ثابت نگهداشتن قدرتم دستوپا ميكردم» (سيفالديني، 1399: 26). راوي بههماناندازه كه نگران قدرتمند بودن است، از تخريب تصوير خود بهعنوان همسر و پدر قدرتمند، در نگاه شادي و دخترش هراسناك است: «با خودم ميگفتم: بايد قوي باشم. نبايد بگذارم آنها ذرهاي به قدرتم شك كنند» (همان: 25). انگيزة اصلي شكلگيري اين احساس نيز چيزي نيست مگر ترس از بيمصرف بهنظر رسيدن؛ احساسي كه كابوس زندگي راوي است و بسيار به آن ميانديشد: «نميگفتند ميخواهد از زير بار مسئوليت شانه خالي كند؟ نميخواستم بگويند. نميخواستم من را مثل يك كهنهدستمالي ببينند كه كسي جايي خودش را با آن پاك كرده و بعد بادي آن را برده و انداختهاش پاي ديوار كاهگلي يك خرابه. بيمصرف!» (همان: 13).
اينكه براي راويِ داستان «قويبودن» به هماناندازة «قوي جلوهكردن» اهميت دارد، نشاندهندة اضطراب عميق او تحت تأثير نقشهايي است كه از پيش براي انسانها تعريف شده است. راوي، زندگي را بهسان «اردوگاه نقش اجباري» (همان: 319) ميبيند كه در آن مردان و زنان نقشهايي را ايفا ميكنند كه سناريوي آنها را كسان ديگري نوشتهاند و بازيگران نادانسته و ناخواسته در چرخة اين نقشها گرفتار شدهاند: «به مردهاي توي خيابان نگاه ميكردم؛ خصوصا به مردهايي كه با زنشان توي پيادهروها راه ميرفتند... هركدامشان انگار نقشي را كه به او محول شده بود پذيرفته بود. حتي نقش رضايت از نقش را هم پذيرفته بود. انگار از پلههاي چوبي صحنة نمايش زندگي بالا آمده بود يا زندگي وادارش كرده بود تا بالا بيايد و نقش را به عهده بگيرد» (همان: 316).
راوي با وجود آنكه به فقدان اصالت اين نقشها باور دارد و آنها را ساختگي ميداند، اما ناخواسته به بازي در نقش «مرد خانواده» تن ميدهد و تمام تلاشش را به كار ميگيرد تا در آتشي كه براي رونق بساط زندگي ساختگي فراهم آمده است يا شعلهاي باشد كه گرمابخش خانوادهاش است و يا دستكم خودش را مثل باقي شعلهها نشان دهد (سيفالديني، 1399: 80)، و همواره در اضطراب انجامندادن كارهايي باشد كه ميداند آن كارها شادي را خوشحال خواهند كرد و با اينكه يقين دارد تكتك كارهايي را كه عليرغم ميلي باطنياش، براي جلب رضايت شادي انجام ميدهد او را هم از خودش (همان: 159) و هم «از شادي دورتر ميكند» (همان: 26)، اما براي آنكه خود را مردي قوي جلوه بدهد با تمام وجود درصدد انجام آنهاست؛ درحاليكه در خلوت و تنهايي به خود نهيب ميزند: كه اين نقشبازي، زندگي نيست بلكه «من بازيگر نبودم. نميخواستم باشم. نميخواستم نقش بازي كنم... تا كي بايد تحمل ميكردم؟ تا كي بايد محيط خانه و خانواده را مثل صحنهاي ميديدم كه در آن فقط بايد نقش بازي ميكردم» (همان: 112).
نكتة آزاردهندة ماجرا اينجاست كه در اين «اردوگاه نقش اجباري»، شادي نيز اسير نقش تعيينشدهاي است كه براساس آن ميخواهد قدّش هميشه از شخصيت مرد كوتاهتر به نظر بيايد؛ چراكه در اينحالت احساس آرامش بيشتري ميكند (همان: 232) و ازآنجاكه در ذهنش، مردبودن مساوي است با قدرت و امنيت، هرگز بهگونهاي رفتار نميكند كه همسرش در روزها و لحظات سخت بخواهد با او درددل كند؛ تاآنجاكه راوي به اين نتيجه ميرسد كه «درددل ممكن است در چشم شادي نشانة ضعف باشد» (همان: 26). ازهمينرو عليرغم احساس ناامني دروني، مأمن و پناهگاهي نميبيند و نمييابد مگر پناهبردن به لايههاي درونش؛ چراكه جامعه به او گفته است: «مرد بايد قرص و محكم بايستد تا زن و بچه و گاهي پدر و مادر و خواهر و برادر بتوانند به او تكيه كنند» (همان: 232).
گذشته از هراسي كه راوي بهواسطة نقشش بهعنوان همسر احساس ميكند، پدر بودن نيز موضوع ديگري است كه بهشدت او را مشوّش و مضطرب ميسازد. او از همان آغاز تأكيد ميكند كه از بچهدارشدن ميترسد و اصولاً يقين دارد كه براي پدربودن ساخته نشده است: «فكر ميكردم داشتن بچه جسارت ميخواهد. فكر ميكردم مردم بچهدار چه جسارتي دارند. و فكر ميكردم مردم بچهدار جسور چه خونسردند!» (سيفالديني، 1399: 13). دلايل ترس او از بچهدارشدن يكي آن است كه مبادا غفلت احتمالياش باعث آسيبرسيدن به فرزندش شود و دو ديگر آنكه بچه را همانند سدّي در برابر آزادي خود ميانگارد؛ ازهمينرو زمانيكه همسرش در بيمارستان زايمان ميكند هنوز با خود كلنجار ميرود كه چگونه توانسته است بر ترسش از بچهدارشدن غلبه كند؟ (همان: 21)؛ و از سويي از همان لحظة تولد دخترش، خود را بهسان مسافري ميبيند كه «او را از سفر دلخواهش منصرف كردهاند و حالا بين دو احساس سرگردان است: ميل باطني به سفر و ميل ظاهري به ماندن» (همان). وقتي هم كه براي اولينبار دخترش را در آغوش ميگيرد، آگاهياش از شدت نياز او به پدرومادر، ميترساندش و باعث احساس درماندگي روحياش ميشود (همان: 25).
اگرچه بعدها حضور دخترش را گرمابخش زندگي خود و شادي ميبيند و حتي وقتهايي از «احساس پدربودن» (همان: 228)، سرمست ميشود؛ اما گويي ترسها و اضطرابهايش از وظيفة سنگين پدري، مهارپذير نيستند؛ ازهمینرو شنيدن خبر فرزند دوم بههماناندازة سابق او را ميترساند و فكر كردن به جنيني كه در شكم همسرش «لحظهبهلحظه بزرگ ميشد» (همان: 154)، اضطرابي را كه در جان او نشسته است، دمبهدم بزرگتر ميكند. چراكه او هنوز معتقد است بار زندگي «با بچه سنگينتر ميشود» (همان: 409).
با توجه به مواردي كه اشاره شد، ميتوان اينگونه نتيجه گرفت كه دو عامل عمدهاي كه باعث ايجاد اضطراب در وجود راوي «كتاب خَم» شدهاند، وظايف تعيينشده از سوي جامعه براي او در هيئت و كسوتِ پدر و همسر خانواده است. مواردي كه كوتاهي در انجام مناسب آنها، شأن راوي را در نگاه ديگران به چالش ميكشد و در وجود او «اضطراب منزلت» پديد ميآورد و درنهايت شخصيت راوي را به سوي مسيري سوق ميدهد كه نتيجة آن ارتكاب گناهي است سنگین كه سنگيني آن، تا هميشه همراه او ميماند. گناهي كه ماية اضطرابي تازه، عذابآور و دائمي ميشود.
شخصيت راوي كه همواره در تشويش عدم ايفای مناسب نقشهاي همسري و پدري به سر ميبرد، بر پاية همين تشويش دائمي و براي برآوردن خواستههاي متنوع همسرش و نيازهاي دخترش، كه آن را ذيل تعبير «رفاه» گنجانده است، به خودش، عقايدش و احساساتش پشت ميكند و با عدهاي سودجو، در ارتكاب جنايتي عليه فرهنگ و تمدن اين سرزمين همراه ميشود؛ كه پاداش اين همراهي همان رفاهي است كه همسرش شادي از او ميخواهد: «رفاه، به نظرم مثل سپري بود كه ميشد به كمك آن با چيزهاي آزاردهندة بيرون مقابله كرد... رفاه پلهاي بود كه قدّم را كمي بيشتر از شادي نشان ميداد» (سيفالديني، 1399: 232). و جزاي اين جنايت نيز ترس، اضطراب و تشويشي است كه تا انتهاي داستان از سر او دست برنميدارد و درنهايت او را مجبور به نوشتن اعترافنامهاي ميكند كه روايت «خَمشدن» راوي است. خَمشدن در برابر خواستههاي عالم بيرون و نقشهايي كه اين عالم براي آدمها رقم زده است و نتيجة آن نيز قربانيشدن درون است: «و اين بلاست؛ خمشدن براي خط راست را ميگويم. وقتي اين اتفاق ميافتد، آدم به دو فرد متفاوت بدل ميشود. فردي كه توي آن دالانهاي تاريك ميرود و برميگردد، و فردي كه در معرض ديد افرادي است كه مثال محبسي از تنهاست. خدا ميداند كه آن بندي كي آزاد شود» (همان: 79).
خاستگاههاي اضطراب منزلت در روان «راوي» رمان
پيشرفت مادي
پيشتر اشاره شد كه دوباتن يكي از خاستگاههاي اصلي اضطراب منزلت را پيشرفت مادي جهان مدرن ميداند. پيشرفتي كه باعث ايجاد و توسعة كالاها و خدماتي شد كه شايد در اعصار گذشته، انسان ضرورت آنها را چندان احساس نميكرد؛ اما در چند دهة اخير از حالت تزئيني بهدرآمده و به نيازهاي ضروري مبدّل شدهاند. در روايت «كتاب خَم» نيز اين مظاهر مادي و صنعتي كه ويژگي جهان مدرناند، تبديل به عواملي شدهاند كه در شخصيتهاي اصلي بهويژه شخصيت شادي و به تبع او در راوي، ايجاد اضطراب ميكنند.
زمان در داستان خَم به دو دورة پيش از انقلاب اسلامي و پس از آن تقسيم ميشود. دورة پيش از انقلاب كه در آن هنوز شادي زنده است، از سال 1350 تا 1356 را شامل ميشود. يعني دوراني كه افزايش درآمدهاي نفتي و اشاعة فرهنگ مصرفي از طريق رسانههاي رسمي، فضاي خاصي را در جامعة ايران ايجاد كرده است (ر.ك: يداللهزاده طبري، 1379). شكلگيري صنايع، مهاجرت از روستاها و ايجاد طبقة متوسط شهري ازجمله عواملي هستند كه اين دوره را تبديل به دوراني متمايز در تاريخ كشور كردهاند. شخصيت شادي كه خود زني بهروز و شاغل است، با ديدن رشد مظاهر مادي و مصرفي و مقايسة زندگياش با همكاران، دوستان و خویشاوندان، احساس سرشكستگي و ضعف ميكند. چراكه همسر او يعني راوي داستان، از زندگي حداقلي و تاحدودي فقيرانة خود قانع است و اصلاً به فكر پيشرفت مادي نيست. او به همراه خانوادهاش در خانهاي استيجاري و قديمي در محلهاي از پايين شهر تبريز زندگي ميكند و به همراه دو دوستش از طريق خريد و فروش كتابهاي دستدوم امرار معاش ميكند. دلخوشي اصلياش نيز رفتن به زيرزمين خانه و مشغولشدن با كتابهاست. اين زندگي حقيرانه و حداقلي گرچه بر مراد راوي است؛ اما شادي كه ظاهراً از خانوادهاي متموّل برخاسته است، هرگز نميتواند با آن كنار بيايد. از همينرو بناي ناسازگاري ميگذارد و به هر بهانهاي همسرش را براي بهبود اوضاع تحت فشار قرار ميدهد.
شادي «دلش ميخواست شوهرش شغل ديگري داشته باشد؛ دور كتاب را خط بكشد؛ پول بيشتري دربياورد؛ با آدمهاي اسمورسمدار مراوده كند» (سیفالدینی، 1399: 58). بههميندليل در هر مناسبتي، به مقايسة زندگي خود با ديگران ميپرداخت. هميشه هم «حرفش را از شوهرهاي بافكر و آيندهنگر شروع ميكرد» (همان: 71) و بعد پاي دخترش را به ميان ميكشيد و «ميگفت: تو بالاخره چهكار ميخواهي بكني؟ ...خوشت ميآيد مهوش... با بچههاي اين محله بزرگ بشود؟ خوشت ميآيد هرروز عربدههاي شهربانو را بشنوي؟ خوشت ميآيد اين مردم دائم توي زندگيات سرك بكشند و فضولي كنند؟» (همان: 112-113). شادي نهتنها خانة شخصي و محلة بهتر ميخواهد؛ بلكه با مقايسهاي كه ميان خودش با دوستان يا به قول خودش «آدمهاي اسمورسمدار» يا به تعبير راوي همان آدمهاي «پولدار» (همان: 58) دارد، به امكانات جديدي همچون تختخواب و اتوموبيل فكر ميكند. راوي نيز در گفتوگويي كه با پدرومادر خود دارد، حق را به شادي ميدهد «گفتم: ... شادي دوست دارد زندگي بهتر از ايني كه دارد داشته باشد. البته من بهش حق ميدهم. محدوديتي كه توي زندگي ما وجود دارد، محدوديت امكانات مادي است... شادي ميخواهد تو يك خانة خوب و يك جاي خوب زندگي كند. خانهاي كه مال خودش باشد. بچهاش راحتتر زندگي كند. ما هنوز كه هنوز است نتوانستهايم يك تختخواب براي دخترمان بخريم. نه اينكه نتوانيم، هميشه چيزهاي ضروريتر مانع شده» (سیفالدینی، 1399: 127-126). اما مسئله اين است كه كاري از دستش برنميآيد؛ چراكه بهزعم خودش تمام تلاشش را براي رفاه خانواده بهكار گرفته است و بيش از اين نميتواند كاري كند.
در متن «كتاب خَم» شواهد بسياري وجود دارد كه نشان ميدهد، فرهنگ مصرفي حاكم بر جامعه و مظاهر پيشرفت مادي، باعث ايجاد سطح بالايي از اضطراب منزلت در شخصيت شادي شده است و انتقال اين اضطراب به راوي، كه خود دچار اضطراب منزلت از نوع تشويش براي پذيرفتهشدن بهعنوان همسري قوي است، باعث ميشود كه او بهشدت تحت فشار قرار گيرد و بر اثر اين فشار به خواستههاي شادي تن دردهد. تاآنجاكه اين ويژگي بهحدّي در ناخودآگاه راوي متمكّن ميشود كه خوشحالي و ناراحتي شادي به معياري براي تشخيص درستي و نادرستي كارها تبديل ميشود: «بايد اعتراف كنم كه هميشه اينطور به نظرم ميآمد كه وقتي كاري و رفتاري خوشحالش ميكرد احساس ميكردم آن كار و رفتار درستي است. البته ميدانستم كه يكسر اين احساس برميگشت به اين خوي و خصلت من كه نميخواستم من را مرد ضعيفي ببيند» (همان: 280).
در همين اثنا است كه از سوي اشخاصي براي مشاركت در امر فروش غيرقانوني كتابهاي خطي وسوسه ميشود و درنهايت خواستهها و فشارهاي شادي، راوي را در وضعيتي قرار ميدهد كه بايد بين شركت در خيانت (همان: 428) به ميراث فرهنگي اين سرزمين و برآوردن خواستههاي همسرش يكي را انتخاب كند؛ كه البته راوي اين دومي را برميگزيند و به تعبير خودش قدم در مسيري تاريك ميگذارد كه نارضايتي شادي برايش رقم زده است: «احساس ميكردم از مدتها پيش انگار نارضايتي شادي دستم را گرفته بود در تاريكي راه ميبردم. دائم از راههايي كه دلخواه اوست ميرويم. حتي گاهي كه دستم را از دستش جدا ميكنم، انگار در تاريكي وسط يك برهوت راه ميروم» (همان: 138).
از ديگر موضوعاتي كه دوباتن ذيل ارتباط پيشرفت مادي و ايجاد اضطراب منزلت به آن ميپردازد، مسئلة برابري، انتظارات و حسادت است. از نگاه اين فيلسوف، انقلابهاي بزرگ سياسي، صنعتي و مصرفي در سه قرن اخير بههماناندازه كه باعث ايجاد رفاه و پيشرفت مادي در زندگي افراد شده، زمينههاي شكلگيري اضطرابهاي عميق رواني را نيز فراهم آورده است؛ چراكه «اين انقلابها بر مجموعهاي از آرمانهاي خارقالعادة نوين و باوري عملي به برابري ذاتي انواع بشر و نيز به قدرت نامحدود دسترسي هركس به هرچيز مبتني بودند» (دوباتن، 1398: 36-35). نتيجة طبيعي رواج ايدة تساوي افراد مختلف براي رسيدن به هرچيز - كه دقيقاً در نقطة مقابل باورهاي كهني كه انسانها را براساس سلسلهمراتب و طبقات بعضاً تغييرناپذیر طبقهبندي ميكردند-باعث ميشود افراد همواره خود را با ديگران مقايسه كنند و از اينكه دوستان، همسالان، همكلاسيها و همردههايشان به امتيازاتي دست يافتهاند كه ايشان از آن محروم ماندهاند، دچار اضطراب ميشوند. دوباتن در ادامة مباحث خود به اين مسئله پرداخته كه موضوع مقايسه، بيشتر زماني آزاردهنده ميشود كه فرد خود را با كساني قياس ميكند كه همسطح او محسوب ميشوند و در اينحالت است كه حس حسادت نيز شكل و قوّت ميگيرد.
در «كتاب خَم»، همسر راوي بهشدت اسير بليّة مقايسه است. او وضعيت خودش، همسرش و زندگياش را با دوستان، همكاران و خویشاوندانش مقايسه ميكند و از نتيجة اين كار دچار اضطراب ميشود. چراكه همسر او زياد به ماديات و پيشرفت اهميت نميدهد و ترجيحش آن است كه به حداقلها بسنده كند. اين موضوع شادي را بسيار آزرده ميكند و نتيجة آن اختلافات جدي ميان اين زوج است. در يكي از همين دعواها، شادي ضمن مقايسة همسرش با ديگر مردان، به نشانة اعتراض خانه را ترك ميكند؛ كه اين مسئله با موضوع پيشنهاد وسوسهانگيز براي فروش غيرقانوني كتابهاي خطي مقارن ميشود و نتيجه هم همانطوركه پيشتر اشاره شد، تسليم راوي در برابر زيادهخواهيهاي شادي است. «وقتي حاضر ميشد چمدانش را ببندد و به خانة پدرش برود، معنايش همين بود. او مصرانه از من ميخواست برايش از زندگي بگويم. زندگي. زندگي. زندگي. و من نميتوانستم. چون آن نوع زندگي را برايش نميخواستم... يا من بايد از خودم دور ميشدم و به شادي نزديك ميشدم يا او بايد از خودش دور ميشد و به من نزديك ميشد. اما او رفته بود و با رفتنش اين پيغام جدي را به من داده بود كه من بايد از خودم دور شوم» (سيفالديني، 1399: 73). نكتة جالب ماجرا اينجاست كه شادي بعد از موضوع تخلف همسرش كه منجر به بهبود چشمگير اوضاع ماليشان ميشود، برخلاف گذشته كه از جمع دوستان كناره ميگرفت، علاقهمند آمدوشد با آنان ميشود؛ چراكه احساس ميكند حالا اگر بحث مقايسه به ميان بيايد، چيزهاي زيادي براي عرضهكردن دارد: «فكر ميكردم شادي قبلاً زياد مهماني نميرفت، مهمان دعوت نميكرد، اما از موقعي كه دارم خانه ميسازم به مراوده با دوستها و همكارهايش علاقهمند شده» (سيفالديني، 1399: 175).
شايستهسالاري
دوباتن در ادامة مباحث خود به موضوع بسيار مهم تغيير نگرش جهان مدرن به مسئلة فقر و غنا ميپردازد كه نقشي خطير در ايجاد اضطراب در انسان امروزي دارد. به بيان ديگر ازآنجاكه «تأثير فقر بر عزّتنفس تا حد زيادي معطوف است به شيوة تعبير و روايت جامعه از فقر» (دوباتن، 1398: 51)، تغيير در روايتهاي جمعي از موضوع فقر و غنا ميتواند تاحدود زيادي بر اضطراب برخاسته از اين موضوع اثر بگذارد. دوباتن بعد از طرح اين مقدمه، به سه روايت عمده از فقر در جهان پيشامدرن اشاره ميكند كه رواج و روايي آن، انسان دوران گذشته را تا حدود زيادي از اضطراب به دليل فقر و نداري مصون نگه داشته بود. راويتهايي با اين عنوان: 1- فقرا مسئول شرايطشان نيستند و بهدردبخورترين اعضاي جامعهاند. 2- دونپايگي متضمن بياخلاقي نيست. 3- ثروتمندان گناهكارند و فاسد و ثروتشان را از راه دزدي از فقرا به دست آوردهاند. دوباتن بعد از طرح اين عناوين با آوردن شواهد بسياري از سنت ديني مسيحيت (همان: 52-58)، به چگونگي روايي آنها اشاره ميكند. شواهدي كه در سنت ديني و مذهبي ما مسلمانان نيز نظاير بسياري دارند. كه ازآن ميان ميتوان به اين موارد اشاره كرد: حديث: «الفقرُ فَخري و بِهِ افتخرُ»: فقر، ماية افتخار من است و به آن مباهات ميورزم (بحارالانوار، ج 69: 30). يا حديث: «اَلْفَقْرُ ذُلٌّ فِي اَلدُّنْيَا وَ فَخْرٌ فِي اَلْآخِرَه»: فقر در دنيا خواري است و در آخرت، افتخار (ارشادالقلوب، ج 1: 194) هر دو از پيامبر (ص) كه بر اهيمت و ارزش فقر در دنيا و آخرت تأكيد دارند و يا حديث: «كَثْرَةُ اَلْمَالِ تُفْسِدُ اَلْقُلُوبَ وَ تُنْشِئُ اَلذُّنُوبَ»: مال زياد دلها را فاسد ميكند و بر گناهان انسان ميافزايد (عيون الحكم و المواعظ، ج 1: 390) از امام علي(ع) كه بر ارتباط گناه و غنا تأكيد دارد.
وجود سنت يادشده تا ساليان سال به فقرا اين اعتماد را ميداد كه فقر آنها نهتنها نبايد باعث سرشكستگيشان باشد، بلكه ميتوانند آن را ماية مفاخره قرار دهند. اما جهان مدرن بهشكلي جدّي اين باورها را به چالش كشيد و در برابر آن روايتهاي جديدي را از اين قرار رواج داد: 1- پولدارها از فقرا مفيدترند. 2- بين موقعيت مالي افراد و ميزان شايستگي آنان ارتباطي مستقيم وجود دارد. 3- فقرا فاسد و گناهكارند و فقرشان نشاندهندة حماقت آنان است. اين روايتهاي جديد در جهاني كه رقابت براي كسب ثروت و امكانات تبديل به ارزش شده بود، باعث ايجاد اين ايده در افراد ميشد كه اگر درمقايسه با ديگران رفاه و امكانات كمتري دارند، اين نقصان برخاسته از ضعف آنان است و معادلهاي كه درنهايت شكلدهندة اضطراب منزلت در افراد فقير ميشد.
همانگونهكه پيش از اين نيز اشاره شد، روايت «كتاب خَم» به دو برهة زماني مختلف ميپردازد. بخش اول به وقايع زندگي راوي پيش از انقلاب و بخش دوم بعد از انقلاب. اشاره كرديم كه برهة پيشازانقلاب، مصادف بود با دورة رشد فزايندة قيمت نفت و به تبع آن، افزايش نقدينگي و اشاعة فرهنگ مصرفي؛ چيزي كه با بههمزدن معادلات سنتي مربوط به فقر و غنا، باعث رقمخوردن فرهنگ جديدي در جامعه شده بود كه از سويي فقر را مساوي با ناتواني و جهل ميدانست و از سوي ديگر ثروت و رفاه را برابر با توانايي و برتري ارزيابي ميكرد. در اين فضاست كه همسر راوي به دليل سطح پايين زندگياش، راوي را شماتت ميکند و به طرق مختلف او را براي تغيير وضعيت، تحريك ميكند. روندي كه نتيجهاش چيزي نيست جز تندادن راوي به قواعد جهان جديد كه در آن افراد «قاعدة مشتركي را رعايت ميكردند كه زبان واحدي داشت. زبان واحدي كه من هيچوقت نتوانستم آن را ياد بگيرم. شايد چون فقط بهترينها را ميخواست. و اين به نظر من هيچ فرقي با يك جنگ تمامعياري كه شهر و كشوري را به تلي از خاك بدل كند نداشت» (سيفالديني، 1399: 355). همانگونهكه راوي خود اعتراف ميكند، نتيجة گفتمان جديدي كه مطابق آن همه براي كسب بهترينها در رقابتاند، چيزي جز تزاحم آرزوها و جدال براي برتري در اين رقابت نخواهد بود: «حالا ميديدم كه در دنياي بيرون هم جدالهاي خاصي بين بيرونها در جريان است» (همان: 187).
راوي كه در آغاز بيشتر تابع روايتهاي قديمي دربارة معادلة فقر و غنا بود، كمتر به بازيهاي جهان جديد تن ميداد و با اتخاذ منشي مقتصدانه و درويشي، با دنياي درون كتابهايش سرگرم بود؛ اما وقتي از سوي همسرش تحت فشار قرار ميگيرد، به خود نهيب ميزند كه «نكند نگاه من به زندگي ايراد دارد. چرا نميخواستم با آدمهايي كه شادي تعريفشان ميكرد مراوده كنم؟ چون به بيرون چندان اهميتي نميدادم؟» (سيفالديني، 1399: 138). اين نهيب دروني وقتي بيشتر تقويت ميشود كه او از ديگران نيز ميشنود كه اگر بخواهد در زندگي مورد توجه و تأييد قرار گيرد، چارهاي جز تسليمشدن در برابر قواعد تازه ندارد: «گفت: اول بايد خورد، بعد فكر كرد. تو اول ميخواهي فكر كني، بعد اگر هم نخوردي، نخوردي، نه؟ اين نميشود. اين مردم آدم را جدي نميگيرند. اينها هميشه دوست دارند كنار يك آدم قوي بايستند. چون راهرفتن را بلد نيستند. بايد به او تكيه كنند. حتي آويزانش بشوند. چه مردش چه زنش» (همان: 121).
اين مسائل كمكم راوي را به اين باور ميرساند كه هم براي نجات زندگيِ در آستانة فروپاشياش و هم براي كسب اعتبار و توجه بيشتر بايد وارد بازياي شود كه در آن قالبهاي ازپيشمشخصي، تعيينكنندة شرايطاند. اين اعتراف او كه «با گوشت و پوستم فهميدم كه قالب زندگي قبل از من ريخته شده و بايد قواعدي را كه از قبل برايمان نوشتهاند اجرا كنم، بيآنكه صدايم دربيايد» (همان: 349)، نشاندهندة ورود او به موقعيت جديدي است كه طي آن به اجبار «نقش مردي را بازي ميكرد كه مثل كوه درمقابل هر سيل و توفاني ايستاده بود» (همان: 320). و با وجود آنكه باور دارد اين وضعيت «بازياي بود كه آدمها براي خودشان ساخته بودند» (همان: 316)، تسليمشدنش به موقعيت جديد را اينگونه توجيه ميكند كه «بايد باور كنم كه هميشه اينطور بوده است؛ هركسي آرامآرام شبيه ديگران شده است» (همان: 14).
اگرچه بعدها در گفتوگويي كه ميان راوي و شخصيتي به نام «اشتري» درميگيرد، در عكسالعمل به اين ادعاي آقاي اشتري كه همة آدمها «دوست دارند خوب زندگي كنند. چيزهاي خوب داشته باشند» (همان: 354)، اين فرض بهظاهر بينقص را به چالش ميكشد و ميگويد: «ممكن است كساني باشند كه نه بهترينجا برايشان اهميتي داشته باشد، نه آيندة خوب» (همان). و البته جواب اشتري در اين چالش قابل تأمل است؛ چراكه نشاندهندة غلبة منطق جهان جديد در باب فقر و غناست: «اشتري حرفم را بريد، گفت: چطور ممكن است آدم به بهترينجا و آيندة خوب پشت پا بزند... آخر اين حرفي كه من ميزنم چيزي نيست كه آدمها انتخابش نكنند. هيچ آدمي نميتواند انتخابش نكند. چه انتخابي؟ انتخابي دركار نيست. مثل اين ميماند كه آدم نخواهد جسم سالمي داشته باشد. يعني مثلاً از من بخواهند بين سلامتي و بيماري يكي را انتخاب كنم. من به عقل آن كسي كه اين را از من بخواهد شك ميكنم... مگر ممكن است؟» (سيفالديني، 1399: 354).
اسنابيسم
يكي از مهمترين مسائلي كه دوباتن ذيل موضوع اضطراب منزلت به آن ميپردازد، مفهوم «اسنابيگري» و گروه «اسنابها»ست. دوباتن اين مفهوم را براي معرفي گروه خاص و البته بزرگي از افراد جوامع امروزي به كار ميگيرد كه قائلاند ميان ردة اجتماعي افراد و ارزش انساني آنها ارتباطي وثيق وجود دارد. اصليترين علاقة اعضاي اين گروه «قدرت است و ازاينرو همزمان با تغيير در توزيع قدرت، به صورت طبيعي و بيدرنگ، ابژة تحسين اينان نيز تغيير ميكند» (دوباتن، 1398: 78). اسنوبها كه ظاهراً علاقة زايدالوصفي به شهرت و موفقيت افراد دارند و دونپايگي ديگران برايشان آزاردهنده و تحملناپذیر است، در انتخاب ابژههاي دوستي و توجه، معيارهايي دارند كه بيشتر آنها مأخوذ از چهارچوبهايي است كه رسانهها تعيين ميكنند. يك اسناب، افراد ارزشمند براساس معيارهايش را مرجع خود قرار ميدهد و «به دنبال اين است كه خود را به گروه مرجع نزديك كند و به آن شبيه شود» (بابك معين، 1396: 204)؛ چراكه «او موقعيت افراد گروه مرجع را برتر و فراتر از خود ميداند» (رضايي و همكاران، 1398: 132). رفتار اسنابها به دليل آنكه ارزشهاي دروني و ذاتي افراد را ناديده ميگيرند، در اغلب اوقات آزاردهنده ميشود؛ چراكه توجه آنها بيشتر به مظاهر شناختهشده و معيارهاي بيروني موفقيت معطوف است و كافي است كه اين دستآوردهاي بيروني در فردِ موردِ توجه، به هر دليلي از دست برود تا اين گروه او را رها كنند و گِرد ديگري جمع شوند.
راوي «كتاب خَم» كه به تعبير خودش، چندان به «بيرون» اهميت نميدهد (سيفالديني، 1398: 138) و علاقه دارد اوقاتش را در خلوت كتابخانهاش سپري كند، به دليل مسائلي كه پيشازاين بدان پرداختيم، كه در رأس آنها القائات همسرش قرار دارد، مجبور ميشود از علايقش دست بكشد و بيشتر به «بيرون» توجه كند؛ غافل از اينكه «وقتي خود را به جماعت وابسته ميكنيم، نخستين گام را در مسيري لغزنده برميداريم تا روح خود را از دست بدهيم» (كوئن، 1400: 79). يكي از اصليترين موضوعاتي كه او را در اين تغيير آزار ميدهد، شبيهشدنش به افرادي است كه دوست دارند «كنار اسمورسمدارها زندگي كنند... پيش آدمهايي كه ديده ميشدند. و به خاطر همين ديدهشدنها بود كه به همديگر شباهت داشتند. شباهت به يك مأمن ميمانست. كساني هم كه آن جاي امن را ترجيح ميدادند به شباهت پناه ميبردند» (سيفالديني، 1399: 61). راوي اين وضعيت خاص را حاصل بیتوجهی به درون و حقيقت ذاتي افراد و تمركز بر تظاهرهاي بيروني ميداند؛ تظاهرهايي كه مقبوليت يا عدم مقبوليتشان درگرو معيارهايي است كه ديگران تعيين ميكنند. راوي بعدها وقتي رفتار همسرش را مرور ميكند، اصليترين مشكل او را همين توجه بيشاز اندازه به بيرون و تلاش براي ديدهشدن ارزيابي ميكند: «يادم آمد كه دوست داشت با آدمهاي متشخص معاشرت كند. نه، اول يادم آمد كه او آدمي از جنس بيرون بود. دوست داشت ديده بشود. دوست داشت خانه و امكاناتي داشته باشد كه بتواند در مقابل آدمهاي متشخص ابراز وجود كند» (همان: 410). و خود را شماتت ميكند چرا براي نجات همسرش از شر اسنابها كه «هميشه دوست دارند كنار يك آدم قوي بايستند... حتي آويزانش بشوند» (همان: 121)، كاري نكرده و بهعكس، خود او نيز براي جلب توجه و مهر شادي، تسليم خواستههاي «بيرونيها» شده است؛ «خواستههايي كه با تندادن به آنها خشنودي ديگران فراهم ميشد» (همان: 13). راوي از اين تسليمشدن و تندادن با تعبير فاحشگي ياد ميكند و با مرور تجربة يكي از قهرمانان رمان «جنايت و مكافات» داستايوفسكي با خود ميگويد: «من هم همان حس سونيا را دارم. جامعه وادارش كرد فاحشگي كند. فاحشگي كرد» (همان: 142-141).
راهكارهاي طرحشده در داستان براي رهايي از اضطراب منزلت
فلسفه
يكي از راههاي پيشنهادي دوباتن براي رهايي فرد از اضطراب منزلت در جهان جديد، پناهبردن به دامن آموزههاي فلسفي است. آموزههايي كه با فرايادآوردن اين اصل مهم كه ذهن ديگران بسيار حقيرتر از آن است كه محملي براي تعيين خوشبختي يا سياهبختي ما باشد، باعث روئينتني فرد در برابر معيارها و چهارچوبهايي ميشود كه بيشتر القائات رسانهها و رفتارهاي اسنابها تعيينكنندة آنهاست. حقيقتي كه باور به آن باعث پشتكردن فرد به تمامي آن چيزهايي است كه افكار عمومي بهعنوان درست و نادرست به خورد ما ميدهند. دوباتن به ما توصيه ميكند كه براي رهايي از بسياري اضطرابهاي بيمورد، بايد ابزار فلسفه را بهمثابه ميانجياي ميان القائات عالم بيرون و باورهاي شخصيمان از درستونادرست قرار دهيم. به باور او «فلسفه عاملي نو و واسط در رابطة بين نظر شخصي و نظر ديگران وارد كرد. اين عامل را ميتوان بهشكل جعبهاي تصويرسازي كرد كه تمام ادراك عمومي از يك فرد، چه مثبت و چه منفي، اول بهمنظور ارزيابي در آنجا انباشته ميشود و از آنجا با نيروي مضاعف (درصورت درستبودن) يا برعكس (در صورت نادرستبودن) بدون آنكه آسيبي وارد كند، با خنده يا شانهبالاانداختني باد هوا ميشوند» (دوباتن، 1398: 110). شاید همین نگاه به فلسفه است که دوباتن را بر آن داشته تا در اثر ممتاز دیگری با عنوان «تسلیبخشیهای فلسفه» یا استناد به آثار ششتن از فلاسفة بزرگ جهان یعنی سقراط، سنکا، اپیکور، مونتنی، شوپنهاور و نیچه تلاش کند تا راهحلهایی کاربردی برای دغدغههای روزمرة مخاطبان امروزی ارائه نماید. این اثر در ششبخش مجزا به شش موضوع مهم محبوبیت، فقر، ناکامی، نابسندگی، دلشکستگی و سختی بهعنوان معضلات اساسی انسان مدرن پرداخته است و در هر بخش با طرح آموزههای فیلسوفان یادشده، در پی آن بوده است تا فلسفه را از دانشی انتزاعی به روشی کاربردی در مسیر بهبود زندگی انسان مدرن مبدّل سازد. (ر.ک: همان، 1390).
در «كتاب خَم» اين آموزههاي فلسفي در قالب گفتوگوهايي كه ميان راوي و شخصيت مجدالدين كه بهشكلي نقش استاد و راهنما را ايفا ميكند، نمايان است. مجدالدين در يكي از گفتوگوهايش، بر اهميت برداشت شخصي فرد در تعيين معيارهاي آسودگي و فلاكت تأكيد ميورزد و خاطرنشان ميكند كه اين برداشتها نميتوانند در برخورد و تعامل با ديگران يا در سطحي وسيعتر، در تعاملات جمعي كارآيي داشته باشند: «گفته بود تو ميتواني موج باشي، ميتواني نباشي. در مورد خودت ميتواني تصميم بگيري. اما با تعريف خودت از آسودگي نميتواني در مورد آسودگي ديگران قضاوت كني. همانطوركه آدم نميتواند با تعريف خودش از فلاكت در مورد فلاكت ديگران قضاوت كند» (سيفالديني، 1399: 62).
نضج انديشههاي فلسفي كه برخي از آنها حاصل تأملات شخصي راوي است و برخي ديگر تحت تأثير آموزههاي مجدالدين شكل گرفته، باعث ميشود راوي بهتدريج خود را از سيطرة ايدههاي جهان بيرون خلاص كند و به اين باور برسد كه «زندگي يعني بتواني نفس بكشي، آنطوركه دلت ميخواهد» (همان: 316). ازهمينروست كه در بخشهاي پاياني «بياعتنا به همة نقشها» (همان: 317) و الگوهاي جامعه، به دارايي خود پشت ميكند و رؤياي آزادي را ميبيند: «شب خواب زينال را ديدم. بزرگ شده بود اما با صداي بچگياش گريه ميكرد. گفتم كه چرا گريه ميكند؟ گفت كه كفترش را آزاد كرده. پرسيدم كه چرا آزادش كرده، آن پرنده كه به پرواز نكردن عادت كرده بود. گفت كه هيچ پرندهاي به پروازنكردن عادت نميكند... صبح كه از خواب بيدار شدم، احساس بيميلياي كه هميشه به داراييام داشتم، شدت گرفته بود. طوريكه حتي وقتي به در و ديوار و اثاث خانه نگاه كردم، خودم را مثل كسي ميديدم كه داشت به شيئي بيگانه نگاه ميكرد. تصميم گرفتم از دفتر ساختماني جدا بشوم، همة داراييام را به مهندس علمداري و يعقوب قديري بسپارم تا بفروشند» (همان: 441-440). اين رؤياي خاص و اثرگذار بعدها با ايدهاي فلسفي همراه ميشود كه مرور آن نهتنها براي راوي بلكه براي همة انسانها ميتواند راهگشا باشد: «دلم ميخواست ميتوانستم به آدمها بگويم كه راه من را هم جزء راههايي ببينند كه وجود دارد. چون من وجود دارم. دلم ميخواست به آنها بگويم كه هيچكس صاحب هيچچيز نيست. دلم ميخواست بگويم طوري به آينده فكر كنيم كه ما را نترساند، پيري ما را نترساند، تنهايي ما را نترساند، چون ترس از همينهاست كه زندگي را هم براي خودمان و هم براي ديگران دشوار ميكند» (همان: 444).
هنر
دوباتن در ادامة مباحث خود درخصوص معرفي و تشريح راهكارهاي غلبه بر اضطراب منزلت، به هنر اشاره ميكند. آثار هنري و ادبي در قالبهاي مختلف از رمان، شعر و فيلمنامه گرفته تا نقاشي و موسيقي و ... علاوه بر ايجاد امكان بروز هيجانات و افكار سركوبشده، «موجب اصلاح شناختي و بينشي نيز ميگردد» (مقدسي و منشئي، 1394: 126). ازهمينرو انواع هنرها ميتوانند بر آمادگي ذهني انسان مدرن براي رويارويي با القائات جهان مدرن درخصوص معيارها و الگوهاي منزلت اثر بگذارند و «شيوههاي منزلتدهي به انسانها در جامعه را به چالش بكشند» (دوباتن، 1398: 122). او در ادامه به دو نوع كلي «تراژدي» و «كمدي» و شيوههاي تأثير آنها در بهچالشكشيدن الگوهاي منزلتبخشي اشاره ميكند و نمونههاي برگزيدهاي از ايندست آثار را نيز نقل و نقد ميكند. البته نبايد از اين نكته غافل بود كه آثار هنري از اين منظر بيشتر بهعنوان قالبهايي براي عرضة تفكرات فلسفي و آموزههاي مذهبي تلقي ميشوند كه دوباتن آنها را در جاي خود مورد بررسي قرار داده است.
در «كتاب خَم»، آثار ادبي بهعنوان يكي از گريزگاههاي اصلي شخصيت راوي از چهارچوبهاي خشك دنياي مادي تلقي ميشود. راوي داستان بارها به علاقهاش نسبتبه كتاب و كتابخواني اشاره ميكند و هرزمان كه عرصه را بر خود تنگ ميبيند، ترجيح ميدهد به زيرزمين خانة اول و طبقة بالايي خانة دومش مراجعه كند و سوار بر بال خيال در سرزمين كتابهايش گم شود: «نميدانم چطور به سراغ كتاب رفتم و چطور فهميدم كه كتاب ميتواند تنهاييام را پر كند و من را با خودش به دنياهاي ديگري كه شبيه دنياي خودم بود و نبود ببرد» (سیفالدینی، 1399: 226). او ترجيح ميدهد بهجاي غرقهشدن در غوغاي جهان واقعيت به سكوت درون كتابهايش پناه ببرد و جالب اينجاست كه در ذهنش جاي اين سكوت و غوغا را با يكديگر جابهجا ميكند: «هربار كه از خواندن كتابي خسته ميشدم و آن را براي رفع خستگي كنار ميگذاشتم، با سكوتي عظيم و كركننده مواجه ميشدم. در دنياي اطرافم از سروصداهاي توي كتابها اثري نبود» (همان: 242).
توجه به ادبيات و هنر در «كتاب خَم» تنها منحصر به مطالعة آثار ادبي نيست؛ بلكه تحوّل شخصيتي راوي او را در دو برهة مختلف به وادي نوشتن سوق ميدهد. در برهة اول كه به دورة نقاهت او بعد از تصادف رانندگي اختصاص دارد، راوي تلاش ميكند با تقويت پاهاي تخيّلش، سكون پاهاي آسيبديده را جبران كند (همان: 15) و به قول خودش با اين كار «انگار بخواهم جريان كسالتبار زندگي توي اتاق و آن وضعيت يكنواخت را از بين ببرم و ضعف روحيام را با يك زندگي ديگر تقويت كنم» (سیفالدینی، 1399: 23). برهة دوم نويسندگي راوي زماني آغاز ميشود كه دوست تازهيافتهاش در ايتاليا، بعد از شنيدن گناه بزرگش در زمينة فروش كتابهاي خطي، او را به نوشتن اعترافنامه برميانگيزد: «از طريق نوشتن است كه ميتواني به آرامش برسي. حتماً ميپرسي چطور؟ من ميگويم با اعتراف. با اعتراف و ابراز شرمندگي. يعني درواقع، آدم از اينطريق عذرخواهي ميكند؛ هم از ديگران، هم از روح خودش... آن نوشته سندي است كه وجدان متلاطم را آرام ميكند» (همان: 454).
آموزههاي مذهبي (مرگ)
باورهاي مذهبي يكي از راهكارهاي پيشنهادي دوباتن براي مواجهه با اضطراب منزلت است. شكي نيست كه بيشتر آموزههاي مذهبي ميتوانند از طريق تغيير جهت نگاه فرد مؤمن از زمين به آسمان يا به تعبير صحيحتر از خَلق به سوي خالق، باعث ايجاد آرامش و زدودن عوامل اضطراب شوند؛ اما دوباتن بيش از هر مسئلهاي بر موضوع مرگ و مواجهة منطقي با آن بهمثابه عاملي اثرگذار در راستاي مقابله با اضطراب منزلت تأكيد ميورزد. توجه به مرگ و فناپذيري انسان، ميتواند نقشي اساسي در تغيير اولويتهاي افراد داشته باشد. اينكه همه روزي شكار مرگ خواهند شد، ميتواند القاكنندة اين اصل باشد كه اهميتقائلشدن براي بسياري از معيارهاي ارزيابي اينجهاني، تناسبي با فرصت اندك انسان براي لذتبردن از زندگي ندارد. از سوي ديگر انديشيدن به اين حقيقتِ گريزناپذير كه مرگ ميان فرادستان و فرودستان فرقي قائل نميشود و بهرة نهايي انسان از جهان چيزي بيش از مشتي خاك نيست، ميتواند بسيار آرامشبخش باشد. درمجموع ميتوان گفت انديشيدن يه مرگ، با القاي بياهميتي نسبي جهان و دغدغههاي بسيارش، ميتواند در غلبه بر اضطراب، و داشتن زندگي اصيل اثرگذار باشد. هايدگر، فيلسوف دورانساز، «مرگاندیشی را مختص دازاین اصیل دانسته و زندگی اصیل را معنادار میداند. او اندیشة مرگ را نیرویی برای گسست از پوچی روزمرگی و معناداری زندگی به شمار میآورد» (عسگری یزدی و میرزایی، 1397: 25).
در «كتاب خَم» نيز شواهد متعددي مبني بر توجه به آموزة مرگ در راستاي كاستن از توجه به مسائل مادي بهعنوان يكي از جلوهها و معيارهاي منزلت به چشم ميآيد. به عنوان نمونه، در بخشي از داستان كه همسر راوي او را با آدمهاي «اسمورسمدار» مقايسه ميكند، راوي با پيشكشيدن مسئلة فناپذيري نوع انسان بر او نهيب ميزند كه «شادي! شادي! شادي! باور كن آدمهاي اسمورسمدار هم ميميرند. باور كن مرگ اسم و رسم نميشناسد» (سیفالدینی، 1399: 58). اما ظاهراً اين شگرد چندان به كار راوي نميآيد چراكه شادي از هر چيزي كه يادآور مرگ و مرگآگاهي است، رويگردان است و برعكس دوست دارد همسرش براي او از زندگي بگويد: «من براي شادي از مرگ ميگفتم. او اصرار داشت برايش از زندگي بگويم» (همان: 72). راوي خود در بخشي از نوشتههايش اعتراف ميكند كه اينحجم از زندگيخواهي شادي برايش قابل درك و هضم نبوده و چون ميداند كه مرگآگاهي ميتواند از طريق تحقير نفس افراد، آنان را رام و مطيع سازد، در برابر اصرار همسرش براي توجه به زندگي، مصرّانه از مرگ ميگفته است: «او مصرانه از من ميخواست برايش از زندگي بگويم. زندگي. زندگي. زندگي. و من نميتوانستم. چون آن نوع زندگي را برايش نميخواستم. پس بايد اسيرش ميكردم؛ حقيرش ميكردم؛ رام و مطيعش ميكردم. فكر مرگ انسان را اسير ميكرد؛ حقير ميكرد؛ رام و مطيع ميكرد» (همان: 73).
بوهميا
دوباتن در ادامة مباحث خود، از تفكر و سبك زندگي بوهميايي بهعنوان راهكار ديگري براي رهايي افراد از اضطراب منزلت ياد ميكند. عنوان «بوهميا» به گروهي اطلاق ميگردد كه با سبك زندگي خاصشان در چند دهة اخير نگاهها را به خود معطوف كردهاند. اين گروه «خيلي در قيدوبند پول نبودند؛ خلقوخوي ماليخوليايي داشتند؛ بيشتر طرفدار هنر و احساس بودند تا كسبوكار و موفقيت مالي» (دوباتن، 1398: 227). از ويژگيهاي عمدة فكري بوهمياييها ميتوان به بیتوجهیشان به معيارهاي شايستهسالاري مبتني بر مسائل اقتصادي، ترجيح فقر برخاسته از پيگيري رؤياهاي شخصي بر هدردادن زندگي در پاي شغلهاي بيزاركننده، اعتقاد به بياعتبار بودن ارزشگذاريهاي اينجهاني، باور به اين اصل كه اساساً كنترل دنيا همواره در دست احمقهاست و پيگيري رؤياي جهاني آزاد از ديكتاتوري عقلانيت، عقايد عامه و ابتذال، اشاره كرد.
علاقه به سبك زندگي و آموزههاي تفكر بوهميايي در «كتاب خَم» بهخوبي مشهود است. شخصيت راوي از همان آغاز تمايل ويژهاي به زندگي درويشانه دارد. او تنهايي و عزلت را بر مصاحبت با ديگران ترجيح ميدهد: «هرچه بيشتر با دوستان معاشرت ميكردم، تنهايي و خلوتم به نظرم خواستنيتر ميشد» (سیفالدینی، 1399: 14). نسبت به هيچچيز احساس مالكيت نميكند: «هيچوقت اين احساس را نداشتم كه مالك چيزي هستم. من مالك چيزي نبودم. مالك هيچچيز» (همان: 444) و از «گردش زمين به دور شر و شكم و شرمگاه» (همان: 82) هاجوواج ميماند. همين ويژگيهاست كه ناخواسته او را به سوي دوستي با پيرمرد وارستهاي به نام «مجدالدين» سوق ميدهد. مجدالدين انسان خاصي است. «او هم تنها بود. آدم پير و تنهايي كه افكارش باعث آوارگياش شده بود. از اين خانه به آن خانه» (همان: 232). راوي كه نميداند كدام واقعيت اينگونه مجدالدين را «زيرورو كرده بود كه دائم از اينجا به آنجا رفته بود و باز ميرفت» (همان:424)، با ديدن پيرمرد حس كرده بود كه «چهرهاي از جنس خلوتش» (همان: 14) يافته است، ازهمينرو در هر بزنگاهي كه احساس درماندگي و ناتواني ميكند با خود ميگويد: «بايد به ديدن مجدالدين ميرفتم. نه، بايد به او پناه ميبردم؛ مثل كسي كه بخواهد از غوغاي بيرون به آرامش درون پناه ببرد» (همان: 327). حتي اگر با توجه به معيارهاي جهاني كه شادي براي او ساخته است، مجدالدين جزء گروه آدمهاي «اسمورسمدار» نگنجد: «ميديدم كه خود من هم او را آدم اسمورسمداري نميبينم... اما باز در هر فرصتي مصاحبت با او را به هر كار ديگري ترجيح ميدادم. مثل او ميخواستم بخوانم. مثل او ميخواستم بنويسم» (همان: 62).
اگرچه در ظاهر اينگونه به نظر ميرسد كه زندگي كوليوار مجدالدين، باعث سلب آرامش از او شده است؛ اما راوي ميداند كه او به بهاي ازدستدان اين آسايش بيروني، درون آرامي دارد و ازهمينروست كه آرزو ميكند كاش ميتوانست مانند او باشد: «نه خانهاي براي خودش دارد و نه زندگي درستوحسابي. نميتوانست صاحب خانهاي باشد؟ نميتوانست در رفاه و آسايش زندگي كند؟ آسودگياش را با چه چيزي تاخت زده بود؟ اين را قبلاً يكبار طور ديگري از او پرسيده بودم؛ طوري كه نرنجد. گفته بود آسودگي من عدم من است!... بعد لبخند زده بود و گفته بود: من آسودهام» (سیفالدینی، 1399: 62). همين مسئله باعث ميشود كه در يكي از شبهاي سخت زندگياش، زمانيكه شادي براي فشارآوردن به او خانه را ترك كرده است، تجربة يكشب زيستن بوهميايي را از سرميگذراند و اين تجربه نهتنها برايش آزاردهنده به نظر نميرسد؛ بلكه يكي از مهمترين درسهاي زندگي را براي او به ارمغان دارد: «براي مراسمِ جشن كارتني پيدا كردم و پهنش كردم روي يك پلة سرد و رويش دراز كشيدم. آنشب فهميدم كه هيچچيز اين دنيا ارزش اين را ندارد كه به خاطرش انساني را ناراحت كنند» (همان: 82-81).
درنهايت امر نيز راوي «كتاب خَم»، تحت تأثير مجدالدين و تجربههاي خاصي كه از سر ميگذراند، زندگي مطابق اصول زيست بوهميايي را بر آسايش و امكانات مادياش ترجيح ميدهد و تصميم ميگيرد، رها از هر قيد و بندي «خود بودن» را تجربه كند: «دلم ميخواست خودم باشم. دلم ميخواست روي خطي راست راه بروم... دلم ميخواست به آنها بگويم كه هيچكس صاحب هيچچيز نيست. دلم ميخواست بگويم طوري به آينده فكر كنيم كه ما را نترساند، پيري ما را نترساند، تنهايي ما را نترساند، چون ترس از همينهاست كه زندگي را هم براي خودمان و هم براي ديگران دشوار ميكند» (همان: 444).
توجه به این نکته ضروری است که اگرچه در این بخش از نوشتار سبک درویشانة زندگی شخصیت مجدالدین، ذیل مفهوم بوهمیا مورد تحلیل قرار گرفته است؛ اما شکی در این نیست که این شیوة زیست در سنت ایرانی- اسلامی نیز دارای دیرینهای چشمگیر است و طبیعتاً مجدالدین بیش از هر چیزی متأثر از همین سنت دیرپا بوده است.
نتيجهگيري
جهان مدرن در كنار موهبتهاي بسيارش براي نوع انسان، پديدآورندة موقعيتهاي خاصي است كه باعث ايجاد ناآراميهاي رواني و اضطرابهاي آزاردهنده است. اضطرابهايي كه بيشتر آنها حاصل پيشرفتهاي مادي، رشد تكنولوژيهاي اطلاعرساني و بههمخوردن ملاكهاي سنتي ارزشيابي است. شكلگيري و توسعة ايدههايي نظير شايستهسالاري، تساوي ظاهري افراد در دستيابي به منابع ثروت و آسايش مادي، قدرتيافتن و اثرگذاري گروههايي كه معيار ارزشمندي افراد را در موقعيت مادي آنها خلاصه ميكنند و در يك كلام شكلگيري نظام نوين ارزشيابي، باعث ايجاد نوع خاصي از اضطراب شده است كه ميتواند زندگي افراد را با چالشهاي جدي ويرانكننده همراه سازد. آلن دوباتن از اين حالت، با عنوان «اضطراب منزلت» ياد ميكند و براي آن نشانهها، عوامل و البته راهكارهايي براي چيرگي برميشمارد.
بررسي سرگذشت و وقايع زندگي اين شخصيت نشان ميدهد راوي «كتاب خَم» از همان ابتدا با اضطرابهاي عمدهاي مواجه است كه مهمترين آنها، ترس از موقعيت و عملكرد بهعنوان يك همسر، ترس از توانايي انجام وظايف پدري و درنهايت اضطراب برخاسته از مشاركت در فروش غيرقانوني نسخ خطي است. كه البته هيچكدام از اين سه، جزء مصاديق اضطراب منزلت محسوب نميشوند؛ اما دغدغههاي راوي براي ايفاي مناسب نقشهاي همسري و پدري، ناخواسته او را به سوي تجربة ترسهايي كه ذيل اضطراب منزلت ميگنجند، سوق ميدهد. بهويژه آنكه همسر راوي بهشدت دچار اضطراب منزلت است و اين مشكل او به راوي نيز سرايت ميكند.
بررسي محتواي «كتاب خَم» نشاندهندة اين واقعيت است كه مسائلي همچون پيشرفتهاي مادي و جلوههاي آن، تغيير معيارهاي شايستهسالاري و جايگزيني روايتهاي قديمي درباب فقر و غنا با روايتهاي جديد كه قائل به برتري ثروت و برخورداري از منابع مادي بر فقر و قناعت بودند و همچنين رشد جمعيت اسنابها كه دل در گرو ثروتمندان داشتند و ثروت را برابر با منزلت اجتماعي قلمداد ميكردند، مسيري را پيش پای راوي ميگذارند كه انتهاي آن سقوط اخلاقي اوست. در نيمة دوم داستان كه راوي پي به اشتباه و غفلت خود ميبرد، تلاش ميكند گذشتة پراشتباهش را جبران نمايد. تلاشي كه انجام آن با ياريگرفتن از هنر نويسندگي، تمركز بر موضوع مرگ بهعنوان يكي از آموزههاي معنوي اثرگذار و درنهايت توجه به آموزههاي فكري و عملي سبك زندگي بوهميايي، امكانپذير ميشود.
دركل ميتوان ادعا كرد عليرضا سيفالديني با ظرافت و نكتهسنجي ویژه، نظرية «اضطراب منزلت» را با تمامي وجوه و زواياي آن طي روايت «كتاب خَم»، بازنمايي كرده است؛ بهشكلي كه همنوا با چهارچوب الگوي ارائهشده از سوي آلن دوباتن، بيشتر عناوين ذكر شده از سوي اين انديشمند درباب خاستگاههاي اين نوع اضطراب، اعم از پيشرفت مادي، شايستهسالاري و اسنابيسم و هچنين راههاي غلبه بر اين اضطراب نظير فلسفه، هنر، مذهب و بوهميا، به روشهاي مختلف در متن داستان بازتاب يافتهاند.
منابع
بابك معين، مرتضي (1396) ابعاد گمشدة معنا در نشانهشناسي روايي كلاسيك، تهران، علمي و فرهنگي.
پيير، ماري (1385) «درباب سرگذشت اضطراب»، ترجمة زهرا وثوقي، نشرية سمرقند، شمارة 13 و 14، صص 25-34.
دوباتن، آلن (1390) تسلیبخشیهای فلسفه، ترجمة عرفان ثابتی، تهران، ققنوس.
--------- (1397) آرامش، ترجمة محمد كريمي، تهران، كتابسراي نيك.
--------- (1398) اضطراب منزلت، ترجمة شقايق نظرزاده، تهران، فرمهر.
ديلمي، حسنبنمحمد (1397) ارشادالقلوب، ترجمة صادق حسنزاده، قم، آل علي.
رضايي، رؤيا، محمدامير مشهدي و حميدرضا شعيري (1398) «بررسي سبك زندگي نيمايوشيج در نامههاي او»، پژوهش ادبيات معاصر جهان، دورة 24، شمارة 1، صص 119-147.
سيفالديني، عليرضا (1399) كتاب خم، تهران، نيماژ.
عسگری یزدی، علی و مسعود میرزایی (1397) «مرگاندیشی و معنای زندگی در هایدگر»، فلسفة دین، دورة 15، شمارة 1، صص 25-49.
كافيالدين، ابيالحسن علي ليثي (1377) عيون الحكم و المواعظ، قم، مؤسسة فرهنگي دارالحديث.
كوئن، دارل (1400) سرشت شر، ترجمة بهار رهادوست، تهران، نشر هنوز.
گرجی، مصطفی (1388) «انواع ادبی و اضطرابهای بشری با توجه به آرای پل تیلیش»، فصلنامة نقد ادبی، دورة 2، شمارة 6، صص 185-198.
------------ (1399) «بررسی و تحلیل رمان رهش با توجه به دیدگاههای آلن دوباتن (اضطراب موقعیت)»، ادبیات پارسی معاصر، سال 10، شمارة 2، صص 329-353.
مجلسي، محمدباقر (1384) بحارالانوار، تهران، مكتبه الاسلاميه.
مرادی، ایوب و سارا چالاک (1401) «اصول و شیوههای نگارش نقد روانشناسانه با استفاده از رویکرد روانشناسی شناختی»، دوفصلنامة پژوهشهای میانرشتهای زبان و ادبیات فارسی، دورة 1، شمارة 1، صص 25-1.
مقدسي، ريحانه و غلامرضا منشئي (1394) «مقايسة اثربخشي گروهدرماني وجودي با هنردرماني گروهي بر كاهش اضطراب هستيشناسانه»، پژوهشهاي روانشناسي باليني، سال 5، شمارة 2، 122-135.
يالوم، اروين (1397) رواندرماني اگزيستانسيال، ترجمة سپيده حبيب، تهران، نشرني.
يداللهزاده طبري، ناصرعلي (1379) «درآمدهاي نفتي و بيماري هلندي، تحولات ساختاري اقتصاد ايران طي دهههاي 1350 و 1360»، اطلاعات سياسي و اقتصادي، شمارة 153 و 154، صص 206-222.
هومر، شان (1388) ژاك لاكان، ترجمة محمدعلي جعفري و ابراهيم طاهايي، تهران، ققنوس.
[1] * نویسنده مسئول: دانشیار گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه پیام نور، تهران، ایران
[2] ** استادیار گروه مدیریت بازرگاني دانشگاه پیام نور، تهران، ایران alijamshidi@pnu.ac.ir