بانوگشسب، پهلوانبانوی سکایی
محورهای موضوعی : پژوهشهای ادبیات کلاسیک ایرانمرضیه عظیمی 1 , روزبه زرین کوب 2
1 - دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه تربیت مدرس
2 - استادیار گروه تاریخ، دانشگاه تهران
کلید واژه: بانوگشسب, پهلوانبانو, خاندان رستم, سرمتها و سکاها,
چکیده مقاله :
بانوگشسب، پهلوان بانویی نامدار است که به دلیل شخصیت خاصش همواره مورد توجه بوده است. سؤالی که مطرح است دربارۀ منشأ و خاستگاه چنین شخصیت و چنین پهلوان بانویی است. برای پهلوان بانو، منشأ اساطیری، تاریخی وجامعهشناختی قائل شده اند و یا آن را در ارتباط با ایزدبانوان دانسته اند. گروهی نیز آن را برخاسته از فرهنگ مادرسالار یا مردسالار معرفی می کنند. در این نوشتار به دنبال یافتن خاستگاه او، این پرسش را مطرح می کنیم که آیا بانوگشسب، پهلوان بانویی سکایی است؟ برای این منظور به سکایی بودن خاندان رستم اشاره می کنیم. سپس ویژگی های قوم سکا و سرمت و زنان سکایی را گرد می آوریم؛ چراکه بانوگشسب، دختر رستم است و اگر رستم سکایی باشد، دختر او نیز پهلوان بانویی سکایی است. شخصیت بانوگشسب را در متون مختلف بررسی می کنیم و در آخر ویژگیهای او را با زنان سکایی می سنجیم. سرانجام نتیجه چنین حاصل می شود که بسیاری از ویژگی های بانوگشسب و زنان سکایی مشترکند و بانوگشسب، پهلوان بانویی سکایی است.
Bānu Gošasb is a famous heroine who has always been considered because of her special personality.The question that arises is about the origin of such a character and such a heroine.This heroine always has been related to goddesses, while mythological, historical, and sociological origins have been supposed for her, and also, some researchers introduce her emanating either from matriarchal culture or patriarchal culture. In this essay, following the traces of her origin, we raise this question “Is Bānu Gošasb a Scythian heroine”?For this purpose, we refer to the Scythia of the Rostam family. Afterwards, we gather the features of Scythians, Sarmatians, and Scythians females;Because Bānu Gošasb is Rostam's daughter and if Rostam is from Scythian family, his daughter is also a Scythian lady.We examine the character of Bānu Gošasbin various texts and finally compare her characteristics with Scythian women. The result of this study shows that many characteristics of Bānu Gošasb and Scythian women are common and Bānu Gošasb is a Scythian heroine.
آبایف، واسیلی ایوانوویچ (1380) «زردشت و اسکیتی¬ها، ترجمۀ حسین مصطفوی»، نامۀ فرهنگستان، شمارۀ 17، صص 148-157.
آیدنلو، سجاد (1383الف) «از فردوسی تا موراساکی»، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شمارۀ 80 و 81، صص 98-107.
---------- (1383ب) «تأملاتی دربارۀ منابع و شیوۀ کار فردوسی»، نشریۀ دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی، شمارۀ 192، صص 85-147.
----------(1384) «مهین¬دخت، بانوگشسپ سوار»، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شمارۀ 93، صص34-45.
---------- (1387) «پهلوان¬بانو»، مجلۀ مطالعات ایرانی دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه شهید باهنر، شمارۀ 13، صص 11-24.
---------- (1388) برگزیده منظومه¬های پهلوانی پس از شاهنامه، تهران، سمت.
اُرانسکی، یوسیف میخائیلوویچ (1379) مقدمۀ فقه¬اللغۀ ایرانی، ترجمۀ کریم کشاورز، تهران، پیام.
امیدسالار، محمود (1377الف) «بیان ادبی و بیان عامیانه در حماسه¬های فارسی»، گلستان، شمارۀ 1، صص 85-112.
-------------- (1377ب) «هفت¬خان رستم، بیژن و منیژه و نکاتی دربارۀ منابع و شعر فردوسی»، ایران¬شناسی، شمارۀ 3، صص 540-547.
انجوی شیرازی، ابوالقاسم (1369الف) فردوسی¬نامه (مردم و شاهنامه)، تهران، علمی.
-------------------- (1369ب) فردوسی¬نامه (مردم و فردوسی)، تهران، علمی.
ایرانشاه بن ابی¬الخیر (1370) بهمن¬نامه، ویراستۀ رحیم عفیفی، تهران، علمی و فرهنگی.
بانوگشسب¬نامه (1382) به تصحیح روح¬انگیز کراچی، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی مطالعات فرهنگی.
بهار، مهرداد (1372) سخنی چند دربارۀ شاهنامه، تهران، سروش.
--------- (1377) از اسطوره تا تاریخ، تهران، چشمه.
پیرنیا، حسن (1378) ایران باستان، تهران، افراسیاب.
تفضلی، احمد (1376) تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام، تهران، سخن.
جیحونی، مصطفی (1379) مقدمه بر شاهنامه فردوسی، کتاب صفر، اصفهان، شاهنامه¬پژوهی.
خالقی مطلق، جلال (1356) «یکی دخمه کردش ز سم ستور»، مجلۀ دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی، شمارۀ 124، صص 462-470.
---------------- (1361) «یکی داستان است پر آب چشم»، ایران¬نامه، شمارۀ 2، صص 164-205.
---------------- (1362) «مطالعات حماسی: فرامرزنامه»، مجلۀ دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی، شمارۀ 128 و 129، صص 85-121.
-------------- (1377) «در پیرامون منابع فردوسی»، ایران¬شناسی، سال دهم، شمارۀ 3، صص 512-539.
خانلری، پرویز (1365) تاریخ زبان فارسی، جلد 1، تهران، نشر نو.
خطیبی، ابوالفضل (1381) «یکی نامه بود از گه باستان»، نامۀ فرهنگستان، شمارۀ 19، صص 54-73.
دیویدسن، الگا (1378) شاعر و پهلوان در شاهنامه، ترجمۀ فرهاد عطایی، تهران، تاریخ ایران.
----------- (1380) ادبیات تطبیقی و شعر کلاسیک فارسی، ترجمۀ فرهاد عطایی، تهران، فرزان روز.
دیویس، دیک (1377) «مسئلۀ منابع فردوسی»، ترجمۀ سعید هنرمند، ایران¬شناسی، سال دهم، شمارۀ 1، صص 92-110 .
رزمجو، حسین (1381) قلمرو ادبیات حماسی ایران، جلد 1، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
ریاحی زمین، زهرا و عظیم جباره ناصرو (1390) «آمیزش اسطوره و حماسه در روایتی دیگر از بانوگشسب¬نامه»، ادب¬پژوهی، شمارۀ 18، صص145-170.
زرین¬کوب، عبدالحسین (1375) از گذشتۀ ادبی ایران، تهران، الهدی.
------------------- (1377) تاریخ مردم ایران، جلد 1، تهران، امیرکبیر.
سراج، شهین (1381) بانوگشسب¬نامه، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، تهران، مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی.
سرکاراتی، بهمن (1355) «رستم یک شخصیت تاریخی یا اسطوره¬ای؟»، مجلۀ دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی، سال دوازدهم، شمارۀ 2، صص 161-192.
-------------- (1357) «بنیان اساطیری حماسۀ ملی ایران»، مجلۀ دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی، شمارۀ 125، صص 1-61.
صفا، ذبیح¬الله (1352) حماسه¬سرایی در ایران، تهران، امیرکبیر.
---------- (1370) سخنی دربارۀ شاهنامه، فردوسی و شاهنامه، به کوشش علی دهباشی، تهران، مدبر.
---------- (1371) تاریخ ادبیات در ایران، جلد 2، تهران، فردوس.
---------- (1374) نظری به مآخذ شاهنامه و دیگر حماسه¬های ملی، نمیرم از این پس که من زنده¬ام، به کوشش غلام¬رضا ستوده، تهران، دانشگاه تهران.
طاهری، محمد (1391) «جایگاه و تأثیر قوم سکایی در تاریخ و شاهنامه¬ فردوسی»، مجلۀ دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه اصفهان، دورۀ جدید، سال چهارم، شمارۀ 1، صص 125-146.
مختاری، ابوعمر بهاء¬الدین عثمان بن عمر (1341) دیوان عثمان مختاری، به کوشش جلال¬الدین همایی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
فرامرزنامه (1324ق) به کوشش رستم پوربهرام و سروش تفتی، بمبئی.
فرای، ریچارد (1368) میراث باستانی ایران، ترجمۀ مسعود رجب¬نیا، تهران، علمی و فرهنگی.
فردوسی، ابوالقاسم (1386) شاهنامه، دفتر دوم، به کوشش جلال خالقیمطلق، تهران، مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی.
قریب، بدرالزمان (1386) مطالعات سغدی (مجموعه مقالات)، به کوشش محمد شکری فومشی، تهران، طهوری.
کراچی، روح¬انگیز (1382) مقدمه بر بانوگشسب¬نامه، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
------------- (1392) بانوگشسب، ایزدبانویی اساطیری یا پهلوانی حماسی؟، در: رنج و گنج، به کوشش ویدا ندّاف و دیگران، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
کریستن¬سن، آرتور (1370) فردوسی و حماسۀ ملی ایران، ترجمۀ مسعود رجب¬نیا، در: فردوسی و شاهنامه (مجموعه 36 گفتار)، به کوشش علی دهباشی، تهران، مدبر.
--------------- (1372) ایران در زمان ساسانیان، ترجمۀ رشید یاسمی، تهران، دنیای کتاب.
کویاجی، جهانگیر (1379) آیین¬ها و افسانه¬های ایران و چین باستان، ترجمۀ جلیل دوستخواه، تهران، علمی و فرهنگی.
کیا، خجسته (1371) سخنان سزاوار زنان در شاهنامه¬ پهلوانی، تهران، فاخته.
گروسه، رنه (1353) امپراطوری صحرانوردان، ترجمۀ عبدالحسین میکده، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
گریمال، پیر (1367) فرهنگ اساطیر یونان و رم، جلد 1، ترجمۀ احمد بهمنش، تهران، امیرکبیر.
مارکوارت، یوزف (1373) ایرانشهر بر مبنای جغرافیای موسی خورنی، ترجمۀ مریم میراحمدی، تهران، اطلاعات.
ماسه، هانری (1350) فردوسی و حماسۀ ملی، ترجمۀ مهدی روشن¬ضمیر، تبریز، انتشارات کمیتۀ استادان.
متینی، جلال (1377) «دربارۀ مسألۀ منابع فردوسی»، ایران¬شناسی، سال دهم، شمارۀ 2، صص 401-430.
مجمل¬التواریخ و القصص (1318) به تصحیح محمدتقی بهار، تهران، چاپخانۀ خاور.
مزداپور، کتایون (1369) «شالودۀ اساطیری شاهنامه»، فرهنگ، شماره 7، صص 53-78.
------------ (1383) «قدرت بانوگشسب و تیغ عشق»، کتاب فرزان، شمارۀ 7، صص 168-180.
مسعودی، ابوالحسن علی¬بن¬حسین (1344) مروج¬الذهب و معادن¬الجوهر، ترجمۀ ابوالقاسم پاینده، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
مشکور، محمدجواد (1357) ایران در عهد باستان، تهران، اشرفی.
مول، ژول (1370) دیباچۀ شاهنامه¬ فردوسی، جلد 1، ترجمۀ جهانگیر افکاری، تهران، سخن.
نولدکه، تئودور (1327) حماسۀ ملی ایران، ترجمۀ بزرگ علوی، تهران، دانشگاه تهران.
هانزن، کورت هاینریش (1374) شاهنامه¬ فردوسی، ساختار و قالب، ترجمۀ کیکاووس جهانداری، تهران، فرزان.
هرتسفلد، ارنست امیل (1305) شاهنامه و تاریخ، ترجمۀ متین دفتری، تهران، مطبعۀ مجلس.
هفت¬لشکر (1377) به ¬اهتمام مهران افشاری و مهدی مداینی، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
یارشاطر، احسان (1331) «رستم در زبان سغدی»، مجلۀ مهر، سال هشتم، شمارۀ 7، صص 406-411.
یغمایی، اقبال (1355) مختصر راماین، تهران، بنیاد فرهنگ ایران.
Azarpay, G (1981) Sogdian Painting, University of California Press.
Bailey, H.W (1983) Khotanese Saka Literature, The Cambridge History of Iran, vol. 3 (2), edited by Ehsan Yarshater, Cambridge University Press.
Bielmeier, Roland (1989) Sarmatisch, Alanisch, Jassisch und Altossetisch, Compendium Linguarum Iranicarum, Wiesbaden.
Bivar, A.D.H (1983) The History of Eastern Iran, The Cambridge History of Iran, vol. 3 (1), edited by Ehsan Yarshater, Cambridge University Press.
Boyce, Mary (1955) Zariadres and Zarēr, Bulletin of the School of Oriental and African Studies, vol. XVII (3) .
------------ (1983) Parthian Writings and Literature, The Cambridge History of Iran, vol. 3 (2), edited by Ehsan Yarshater, Cambridge University Press.
Diodorus of Sicily (1967-1970) The Library of History, vols. I, II, tr. C.H. Oldfather, vol. VIII, tr. C.B. Welles, Cambridge (Mass) and London.
Emmerick, Ronald E (1989) Khotanese and Tumshuqese, Compendium Linguarum Iranicarum, Wiesbaden.
Herodotus (1920) History of Herodotus, translated by George Rawlinson, edited by E. H. Blakeney, vol. 1, London: J. M. Dent and Sons, LTD, and in New York: E. P. Dutton and Co.
Khaleghi-Motlagh, J (2003) Gošasb Bānu, Encyclopedia Iranica,edited by Ehsan Yarshater, New York, Foundation Encyclopedia Iranica.
Omidsalar, Mahmoud (1996) Unburdening Ferdowsi, Journal of the American Oriental Society, vol. 116 (2) .
Rice, Tamara Talbot (1957) The Scythians, London, Thames and Hudson.
Shahbazi, A.Sh (1993) The Parthian Origins of the House of Rustam, Bulletin of the Asia Institute, vol. 7, pp. 155- 163.
Strabo (1961) The Geography, tr. H.L. Jones, Cambridge (Mass) and London.
Sulimirski, Tadeusz (1970) The Sarmatians, London, Thames and Hudson.
------------------- (1985) The Scyths, The Cambridge History of Iran, vol. 2, edited by Ilya Gershevitch, Cambridge University Press.
Yarshater, Ehsan (1983a) Introduction to The Cambridge History of Iran, vol. 3 (1), edited by Ehsan Yarshater, Cambridge University Press.
----------------- (1983b) Iranian National History, The Cambridge History of Iran, vol. 3 (1), edited by Ehsan Yarshater, Cambridge University Press.
فصلنامه علمي «پژوهش زبان و ادبيات فارسي»
شماره پنجاه و ششم، بهار 1399: 26-1
تاريخ دريافت: 18/04/1398
تاريخ پذيرش: 17/06/1399
نوع مقاله: پژوهشی
بانوگشسب، پهلوانبانوی سکایی
مرضیه عظیمی1
روزبه زرینکوب2
چکیده
بانوگشسب، پهلوانبانویی نامدار است که به دلیل شخصیت خاصش همواره مورد توجه بوده است. سؤالی که مطرح است دربارۀ منشأ و خاستگاه چنین شخصیت و چنین پهلوانبانویی است. برای پهلوانبانو، منشأ اساطیری، تاریخی وجامعهشناختی قائل شدهاند و یا آن را در ارتباط با ایزدبانوان دانستهاند. گروهی نیز آن را برخاسته از فرهنگ مادرسالار یا مردسالار معرفی میکنند. در این نوشتار به دنبال یافتن خاستگاه او، این پرسش را مطرح میکنیم که آیا بانوگشسب، پهلوانبانویی سکایی است؟ برای این منظور به سکایی بودن خاندان رستم اشاره میکنیم. سپس ویژگیهای قوم سکا و سرمت و زنان سکایی را گرد میآوریم؛ چراکه بانوگشسب، دختر رستم است و اگر رستم سکایی باشد، دختر او نیز پهلوانبانویی سکایی است. شخصیت بانوگشسب را در متون مختلف بررسی میکنیم و در آخر ویژگیهای او را با زنان سکایی میسنجیم. سرانجام نتیجه چنین حاصل میشود که بسیاری از ویژگیهای بانوگشسب و زنان سکایی مشترکند و بانوگشسب، پهلوانبانویی سکایی است.
واژههاي کلیدی: بانوگشسب، پهلوانبانو، خاندان رستم، سرمتها و سکاها.
مقدمه
بانوگشسب، دختر جنگاور رستم، خواهر فرامرز، همسر گیو و مادر بیژن است. به روایتی مادر او، خالۀ کیقباد است (مجملالتواریخ و القصص، 1318: 25) و به روایتی دیگر، مادر او گلندامبانو نام دارد و خواهر کیقباد است (هفتلشکر، 1377: 176؛ انجوی شیرازی، 1369الف: 75؛ 1369ب: 170؛ ریاحی زمین و جباره ناصرو، 1390: 149). در روایات مردمی از بانوگشسب با نامهای دیگری نیز یاد شده است، همچون بانوگشی (همان)، گلنسا، بانو، گشسبانو و گرشصت (انجوی شیرازی، 1369ب: 166 و 168 و 173 و 174). بانوگشسپ (بانو + گُشن + اسپ) را میتوان «بانوی دارندۀ اسب نر» تعبیر کرد و یا او را با اعمال پهلوانی و مردانگیهایش، زنی چون اسب نر خواند (کراچی، 1382: 25-26).
در بهمننامه، فرامرزنامه، شهریارنامه و هفتلشکر به بانوگشسب اشاره شده است، اما بانوگشسبنامه تنها اثری است که اختصاصاً به بانوگشسب پرداخته است. بانوگشسبنامه، منظومهای کمحجم است در قالب مثنوی و در بحر متقارب مثمن که در 1032 بیت سروده شده است. سرایندۀ آن مشخص نیست، اما با توجه به قراین متن احتمالاً مسلمان بوده (مول، 1370: 46) است. سرایندۀ بانوگشسبنامه و فرامرزنامه را یکی دانستهاند (کراچی، 1382: 16). دربارۀ زمان سرایش این منظومه اختلافنظر هست، اما به طور کلی میتوان آن را متعلق به قرن پنجم و ششم دانست (مول، 1370: 45؛ صفا، 1371: 364؛ کراچی، 1382: 14-17؛ آیدنلو، 1384: 38). این منظومه در سال 1382 به تصحیح روحانگیز کراچی منتشر شد.
بانوگشسبنامه از روزگار جوانی بانوگشسب شروع میشود و با ازدواج او پایان مییابد؛ برخلاف دیگر منظومهها که با تولد قهرمان آغاز و با مرگش فرجام مییابد. گویی آغاز و فرجام این منظومه افتاده است. به همین دلیل احتمال دارد که بانوگشسبنامه بخشی از منظومهای بلندتر باشد (مول، 1370: 46). این احتمال بهویژه درباره فرامرزنامه مطرح است (کراچی، 1382: 22؛ آیدنلو، 1384: 38 و 1388: 14). بانوگشسبنامه از سلسله قصههای رزمی و حماسی عامیانۀ اواخر عهد ساسانی است (زرینکوب، 1375: 78). در نظم آن از منابع مکتوب استفاده شده (صفا، 1352: 109) و مأخذ آن متعلق به بعد از اسلام است (جیحونی، 1379: 95). این منظومه صرفاً برای نقل داستان
سروده شده و سرایندۀ آن به دنبال هنرنمایی نبوده است (امیدسالار، 1377الف: 102).
پیشینۀ پژوهش
تا پیش از تصحیح و انتشار بانوگشسبنامه از شخصیت بانوگشسب چندان سخن نمیرفت و صرفاً به اختصار بانوگشسبنامه و نسب بانوگشسب معرفی میشد. ژول مول، بانوگشسب را با برونهیلد مقایسه میکند و بانوگشسبنامه را «اثری بسیار نابسامان و بیسر و ابتر» میخواند (مول، 1370: 45-46). ذبیحالله صفا نیز بعد از اشاره به نظریههای ژول مول، بانوگشسب و دو نسخۀ بانوگشسبنامه را معرفی میکند (صفا، 1352: 300-302). حسین رزمجو نیز به هیربد فرامرز اشاره میکند که گویا در سال 1132 یزدگردی در هرات این منظومه را تصحیح کرده است (رزمجو، 1381: ج1: 121-122). در سایر بررسیها، نکتهای فراتر از این موارد ذکر نشده است (ماسه، 1350: 320؛ سراج، 1381: 289؛ ر.ک: Khaleghi-Motlagh, 2003).
پس از تصحیح و چاپ بانوگشسبنامه، پژوهشهایی در اینباره صورت گرفت و به شخصیت خاص بانوگشسب بیشتر توجه شد. دربارۀ اصل و منشأ او همواره پرسشهایی مطرح بوده است. زن جنگنده یا پهلوانبانو برگرفته از چه فرهنگی است؟ منشأ آن اساطیر کهن است؟ یا فرهنگ مادرسالار؟ یا اینکه برخاسته از دل تاریخ است؟
برخی پژوهشگران معتقدند که بانوگشسب متعلق به دوران اساطیری است. گویا او الهۀ توانایی و قدرت بوده که به تدریج تقدس ایزدی - اساطیری خود را از دست داده و در حماسه تنها ویژگیهای جنگاوریاش برجای مانده است (کراچی، 1382: 10). در حقیقت او ویژگیهای فوق بشری ایزدانبانوان را داراست (همان، 1392: 370 ). «بانوگشسب در برابر توانایی و تسلط مرد مقاومت میکند و فرمانبردار محض حکمهای مردانه نیست.» او مربوط به دورانی است که زن، نقشی فروتر از مرد نداشته و «محصول استقلال عمل و ذهنیت» است (همان، 1382: 10).
اما با کمی دقت در بانوگشسبنامه متوجه میشویم که بانوگشسب استقلال چندانی ندارد. او صرفاً مجری اوامر رستم و زال است. در جریان خواستگاری پادشاهان هند، مبارزه با آنها، آزمون رستم از پهلوانان دربار کیکاووس و انتخاب گیو، کوچکترین اشارهای به بانوگشسب نمیشود. وی هیچ اقدام خاصی نمیکند و در سکوت صرفاً تابع است. گویی ایفاگر نقشی است که برایش در نظر گرفتهاند، یا برگزارکنندۀ سنتی است که رایج بوده است. رستم و زال تصمیم میگیرند او با پادشاهان هند بجنگد. رستم میخواهد برای انتخاب همسرِ دخترش، آزمونی بر پا کند و گیو، برندۀ آزمون را به دامادی میپذیرد. برخلاف ابتدای داستان که بانوگشسب زیر بار نصیحتهای زال مبنی بر نرفتن به دشت رغو نمیرود و سرکشی میکند، در این قسمتها بانوگشسب هیچ سخن نمیگوید. تنها در انتهای منظومه است که واکنش نشان میدهد و گویی خشم خود را ابراز میکند؛ اما آن نیز بسیار کوتاه است و خیلی زود تسلیم میشود. شب عروسی دست و پای گیو را میبندد و او را به گوشهای میاندازد، ولی پس از صحبتهای کوتاه رستم، در سکوت سر تسلیم فرو میآورد (بانوگشسبنامه، 1382: 126-128).
برخی پژوهشگران بر این باورند که بانوگشسب، زادۀ فرهنگ مردسالار است. او «زن خوب و فرمانبر و پارسا»ست که پهلوان هم هست و در پهلوانی، دلربایی زنانۀ او بیداد میکند، چنانکه تصور مردانه از زن میپسندد. دختر فقط باید پذیرنده باشد، حتی اگر زنی باشد جنگجو و نیرومند چون بانوگشسب (ر.ک: مزداپور، 1383). برخی دیگر نیز زمینههای ظهور مضمون تقریباً جهانی پهلوانبانو را تاریخی، جامعهشناختی و اساطیری میدانند (ر.ک: آیدنلو، 1387).
در این نوشتار درصدد مشخص کردن خاستگاه بانوگشسب هستیم. پرسش اصلی دربارۀ خاستگاه بانوگشسب است: آیا بانوگشسب اصل سکایی دارد؟ بسیاری از پژوهشگران بر سکایی بودن خاندان رستم صحه گذاشتهاند. بانوگشسب دختر رستم است و اگر رستم سکایی باشد، دختر او نیز پهلوانی سکایی است. بررسی شخصیت بانوگشسب در متون مختلف نیز این مدعا را ثابت میکند، زیرا بسیاری از ویژگیهای بانوگشسب و زنان سکایی مشترکاند.
خاندان سکایی رستم
در شاهنامه بارها به سیستانی بودن رستم و خاندان او اشاره شده است. سیستان در حقیقت سکستان یعنی «سرزمین سکاها»ست و این نام محل، خود اصل سکایی رستم را ثابت میکند (بهار، 1372: 41). در اوستا اشارهای به رستم و یا خاندان او نشده است. در متون پهلوی نیز حضور او بسیار کمرنگ است. دلیل یاد نشدن رستم در متنهای اوستایی، مقدم بودن عصر اوستا بر عصر تدوین داستانهای زال و رستم است. احتمالاً شکلگیری و تلفیق این داستانها با روایات پیشدادی و کیانی همزمان با میلاد مسیح در شرق ایران بوده است (همان: 31)، یعنی درست زمانی که سکاها در شرق ایران ساکن شدند.
از اقوام سکایی، اطلاع چندانی در دست نیست و همین اطلاعات محدود نیز برگرفته از آثار نویسندگان باستان و مطالعات باستانشناختی است. آغاز تاریخ سکاها را شاید بتوان حدود 1700 سال پیش از میلاد دانست (Rice, 1957: 37). آنها در سرتاسر دشت پهناوری که از حاشیۀ غربی روسیۀ اروپایی تا مرزهای چین ادامه داشت، ساکن بودند (همان: 33). سرمتها همسایۀ شرقی سکاها بودند که به اراضی آنها دستدرازی میکردند و سرانجام طی سالهای 200پ م-200م، سکاها را از سرزمین خود بیرون راندند (همان: 24). در نتیجه حدود قرن اول پ م، سکاها از نواحی شمالی وارد ایران شدند و در این سرزمین جنگهای بسیاری راه انداختند. تا اینکه مهرداد دوم (88-123پ.م)، آنها را به شرق و جنوب، به طرف زرنگ عقب راند و خراجگزار خویش کرد. زرنگ از آن پس «سکستان» نامیده شد که سیستان کنونی، قسمتی از آن است (Yarshater, 1983a: liv؛ کریستنسن، 1372: 52-53). سکاها در سال 57 پم در سکستان فرمانروایی هندوسکایی را تأسیس کردند. از سیستان تا قندهار گسترده شدند و از کابل تا پنجاب را فراگرفتند (همان؛ گروسه، 1353: 78؛ Bivar, 1983: 219). سرانجام در سدۀ دوم میلادی سلسلۀ سکایی در پنجاب به دست اشکانیان از میان رفت (Bivar, 1983: 219؛ مارکوارت، 1373: 102).
سکاها از نخستین اقوام آسیای مرکزی بودند که اسبسواری آموختند (Rice, 1957: 69). هرودت در کتاب چهارم تاریخ خود به سکاها میپردازد (Herodotus, 1920: 305-306). وی آنها را تیراندازانی سوارکار معرفی میکند. خشونت این قوم را از توصیفات او میتوان دریافت (Rice, 1920: 312).
سرمتها، شاخهای از سکاها هستند (Strabo, 1961: XI, 2, 1؛ مشکور، 1357: 199). به عبارتی آن دو یکی بودند و هردو به یک زبان سخن میگفتند. سرمتها از لحاظ اصل و نسب و شیوۀ زندگی بسیار شبیه سکاها بودند (پیرنیا، 1378: 1523؛ زرینکوب، 1377: 17؛ Rice, 1957: 48؛ Sulimirski, 1970: 22). آنان نیز به فنون جنگی، اسبسواری و تربیت سواران تیرانداز توجه ویژه داشتند (همان: 22 و 26). با توجه به شباهت بسیار این دو قوم، باید این احتمال را در نظر گرفت که بهمرور سکاها با سرمتها تلفیق شده باشند. سرمتها در اختلاط با سکاها بسیاری از عناصر خود را وارد فرهنگ آنها کردند و میان آنها پیوندهایی حاصل شد (همان: 52؛ Sulimirski, 1985: 195).
برخی محققان افسانههای خاندان رستم را متعلق به مردم بومی سیستان میدانند و نه سکاها؛ مانند نولدکه (1327)، کریستنسن (1370) و ذبیحالله صفا (1352). به اعتقاد صفا، «در داستانهای ملی ایران، رستم از پهلوانان سیستان است. بنابراین ممکن است چنین تصور شود که داستان رستم را سکاهایی که به سیستان تاخته و در آنجا ساکن شدهاند با خود از سرزمین اصلی خویش آورده باشند. این تصور اگرچه معقول به نظر میآید، چندان درست نیست؛ چراکه شکل اصلی نام رستم، یعنی رتستخم یا رئوتستخم، ایرانی است» (همان: 564). استدلال دکتر صفا برای اثبات سکایی نبودن رستم اکنون مردود است؛ زیرا ایرانیتبار بودن سکاها، یا دستکم ایرانیزبان بودنشان ثابت شده است. زبان آنها اساساً زبانی ایرانی بوده، ولی احتمالاً بیشتر وابسته به زبان اوستایی بوده تا به فارسی باستان (فرای، 1368: 262؛ خانلری، 1365: 238؛ Rice, 1957: 39؛ Sulimirski, 1970: 22 ؛Emmerick, 1989: 204; Bielmeier, 1989: 236).
بسیاری دیگر از محققان معتقدند که روایات خاندان رستم، اصلی سکایی دارند و با استقرار سکاها در ایران وارد ادبیات ایران شدهاند. از این جملهاند: ارنست هرتسفلد (1305)، واسیلی ایوانوویچ آبایف (1380)، مری بویس (1955)، هرولد بیلی (1983)، احسان یارشاطر (1983b)، جلال خالقی مطلق (1356)، بهمن سرکاراتی (1357)، مهرداد بهار (1372 و 1377)، عبدالحسین زرینکوب (1375)، احمد تفضلی (1376) و کتایون مزداپور (1384). دلایلی که برای سکایی بودن خاندان رستم آوردهاند به این شرح است:
سکاها برای خاکسپاری شیوۀ خاصی داشتند، بهویژه اگر فردِ درگذشته از بزرگان میبود. هرودت به تفصیل به این مسئله پرداخته است (Herodotus, 1920: 314-316). آنها همراه پادشاه درگذشته، یکی از زنها، ساقیها و پیشخدمتهایش را به خاک میسپردند. علاوه بر آنها، تعدادی اسب را نیز در کنار پادشاه، به طور ایستاده دفن میکردند و سلاحهای او را در مقبرهاش میگذاشتند. استخوانهای اسب و سلاحهایی که طی حفریات باستانشناختی در بسیاری از قبرهای سکاها پیدا شده، این امر را ثابت میکند (Bivar, 1983: 195؛ Sulimirski, 1970: 48).
هنگام تدفین سهراب و گرشاسب و رستم، شاهد این رسم سکایی هستیم؛ چنانکه رستم برای به خاک سپردن سهراب درصدد ساختن دخمهای «ز سم ستور» برمیآید. خالقیمطلق (1356) در توضیح این بیت به رسم تدفین سکاها اشاره میکند و نتیجه میگیرد که رستم در دخمۀ پسر برای تبرک فقط به گذاشتن سم اسب که شیء مقدسی بوده که همراه مرده میکردهاند، بسنده کرده. شیوۀ تدفین گرشاسب در گرشاسبنامه نیز چنین است. گرشاسب را خفتان در بر و با گرز و تیغ و درفش به دخمه میبرند (ر.ک: آیدنلو، 1383الف). همچنین در شاهنامه هنگامی که رستم را به خاک میسپارند، برای او دخمهای میسازند و در برابر دخمه، گوری هم برای رخش میسازند که ایستاده در گور، منتظر سوار خویش است (بهار، 1372: 41).
احمد تفضلی از منظر لغوی به این مسئله نگریسته و «زال» را واژهای سکایی دانسته که بیانگر سکایی بودن داستانهای مربوط به اوست (تفضلی، 1376: 272).
هرودت به یکی از شیوههای جنگی سکاها اشاره میکند. سکاها برای نبرد با داریوش تصمیم میگیرند هیچگونه جنگ آشکاری نکنند، بلکه با جنگوگریز به تدریج عقبنشینی کنند، چاهها و چشمهها را پر کنند و گیاهان را از میان بردارند (Herodotus, 1920: 333). همین روش معروف سکایی را در داستان رستم به زبان سغدی نیز میبینیم؛ یعنی گریز از برابر دشمن و سپس بازگشت به سوی وی و نابود کردن او (بهار، 1372: 41). این داستان، قطعهای کوتاه است دربارۀ جنگ رستم با دیوان، که در سال 1900م، هنگام مرمت یکی از غارهای نزدیک شهر توئن هوانگ کشف شد. این داستان در شاهنامه یا دیگر آثار دیده نمیشود، اما ذکر نام رخش و جامۀ پوست پلنگ تردیدی در هویت داستان باقی نمیگذارد (یارشاطر، 1331: 408-410؛ قریب، 1386: 167-168).
پیدا شدن متن سغدی داستان رستم این فرضیه را نزدیک به یقین میسازد که داستان اصلی رستم، میراث فرهنگ آسیای مرکزی و فرهنگ اقوام ایرانی سکایی است و ریشۀ آن را باید در گذشتۀ دور اقوام سکایی ساکن جلگۀ ماوراءالنهر جستوجو کرد. هرچند در ادب مردم سکایی دوران وسطی که به زبان ختنی متجلی است، نامی از رستم نرفته، همسایۀ سکاها یعنی سغدیها، یاد آن قهرمان باستانی ایران شرقی را در نوشتههای خود گرامی داشتهاند و دلاوریهای او را در این داستان کوتاه منعکس کردهاند (قریب، 1386: 173).
در کتاب چهارم تاریخ هرودت از افسانهای سکایی یاد شده است (Herodotus, 1920: 289-291). پهلوانی شکستناپذیر به نام هراکلس (شبیه رستم) ملبس به پوششی از پوست شیر (شبیه ببر بیان) با گلهای از اسبان خود (شبیه رخش) در حوالی دریای سیاه میتاخت که طوفانی مهیب درگرفت. هراکلس، گلۀ اسبان خود را گم کرد. به خواب عمیقی فرو رفت. چون از خواب برخاست، در جستوجوی اسبان خود برآمد. به بیشهزاری رسید و وارد غاری شد که در آن موجودی شگفتانگیز، نیمهزن - نیمهمار (شبیه تهمینه)، خود را فرمانروای آن سرزمین میخواند. شرط پس دادن اسبها، همبستری با او بود. هراکلس به این شرط تن درداد و از وی صاحب سه پسر شد. پس از چندی هراکلس قصد عزیمت کرد. کمان و کمربند و جام طلای خود را به وی سپرد و گفت هر کدام از فرزندانم که توانایی زه کردن کمان را داشته باشد، جانشین من میشود. کوچکترین پسر، سیتس، از پس این کار برآمد و آن سرزمین را به نام خود سیتیا3 نامید (ر.ک: خالقیمطلق، 1361؛ طاهری، 1391).
از سکاها، افسانۀ دیگری نیز در دست است: تارگیتاوس، دختر زئوس، سه پسر به دنیا آورد. پسرانش روزی روی زمین، گاوآهن، یوغ، تبر و جامی یافتند، همه از جنس طلا. چون خواستند اینها را از زمین بردارند، تنها کوچکترین پسر موفق به این کار شد. بنابراین بر دو برادرش تفوق یافت و پادشاه آن سرزمین شد. برادرانش نیز هر یک در دو سوی این ناحیه برای خود امارتی تشکیل دادند (Herodotus, 1920: 288-289). تقسیم سرزمین میان سه فرزند پهلوانِ سکایی یادآور فریدون و تقسیم جهان میان سه فرزندش است. به همین ترتیب نامیده شدن سرزمینهای تحت حکومت فرزندان هراکلس به نام ایشان، یادآور تسمیۀ ایران و توران به نام تور و ایرج، فرزندان فریدون است (صفا، 1352: 471؛ طاهری، 1391: 139).
با دقت در شاهنامه متوجه تفاوت زنان خاندان رستم با دیگر زنان شاهنامه میشویم.
«آزادترین و نیرومندترین زنان شاهنامه در افسانههای رستم و در ارتباط با خاندان زال و رستم به نمایش درآمدهاند. این زنان از دیدگاههای گوناگون، بهویژه در مقام اجتماعی، با دیگر زنان شاهنامه تفاوت دارند» (کیا، 1371: 27). علت این تفاوت، سکایی بودن آنهاست. در شاهنامه، رودابه، سیندخت، تهمینه و گردآفرید، چهار زن برجستۀ این خاندان هستند. «تردیدی نیست که این چهار قهرمان در جامعهای زاده و پرورانده شدهاند که زن کم و بیش در آن مختار بوده، در امور سیاسی و رزمی دخالت داشته و در گزینش شوهر آزاد بوده است» (همان: 31-32).
به طور کلی میتوان مهمترین آداب و رسوم سکایی را که در شاهنامه فردوسی دیده میشود، اینگونه طبقهبندی کرد: مالدوستی و علاقۀ مفرط به طلا و زینتآلات، تنفر حیرتانگیز از دشمنان، عشرتطلبی و خوشگذرانی، باورهای دینی، جادو و افسونگری و آیین خاکسپاری مردگان (ر.ک: طاهری، 1391). جهانگیر کویاجی به بررسی همانندیهای افسانههای سکایی شاهنامه با برخی افسانههای چینی میپردازد(1)؛ زیرا سکاها قرنها بر آسیای مرکزی تسلط داشتند و تأثیر عمیق و وسیعی در شاهنشاهیهای بزرگ چین و ایران و هند برجای گذاشتهاند. سکاها با موقع جغرافیایی ویژهشان که در میان ایران و چین قرار داشت، هم برای رواج افسانههای خود در این دو کشور و هم برای نقل و انتقال افسانههای این سرزمینها به یکدیگر، فرصت و امکان مساعدی داشتند (کویاجی، 1379: 2).
منابع چینی از وجود ایرانیان در مغرب چین حکایت میکند و نیز آثار ادبی سکاها که در ترکستان چین پیدا شدهاند، این امر را تأیید میکند (فرای، 1368: 267). هانزن (1374) نیز این مسئله را برمیرسد و داستانهای سکایی و نحوۀ ورودشان به داستانهای کیانی را مشخص میکند. بنابراین داستانهای خاندان رستم که در شاهنامه و دیگر متون حماسی دیده میشود، از زندگی اقوام سکایی حکایت میکند.
منابع سکایی شاهنامه
دربارۀ منابع شاهنامه همواره میان شاهنامهپژوهان اختلاف نظر بوده و هست. به طور کلی میتوان نظریههای آنها را اینگونه طبقهبندی کرد: برخی معتقدند که فردوسی صرفاً از منابع شفاهی منظوم استفاده کرده، نه شاهنامه ابومنصوری و نه دیگر منابع مکتوب (ر.ک: دیویدسن، 1378؛ 1380)(2) و حتی احتمال میدهند شاهنامه ابومنصوری اصلاً وجود نداشته باشد (ر.ک: دیویس، 1377). گروهی معتقدند که فردوسی فقط از شاهنامه ابومنصوری بهره برده است (ر.ک: Omidsalar, 1996؛ خطیبی، 1381؛ امیدسالار، 1377ب) و گروهی دیگر بر این باورند که فردوسی علاوه بر شاهنامه ابومنصوری از منابع دیگری نیز استفاده کرده (زرینکوب، 1375: 74؛ نولدکه، 1327: 70)، اما هیچیک از آن منابع شفاهی نبوده (ر.ک: خالقیمطلق، 1377). و در آخر، برخی معتقدند که فردوسی علاوه بر منابع مکتوب از روایات شفاهی نیز استفاده کرده است (صفا، 1352: 85؛ ماسه، 1350: 70؛ متینی، 1377: 414؛ رزمجو، 1381: 71-77). فردوسی و به دنبال او دیگر شاعران، علاوه بر شاهنامه ابومنصوری، به منابع دیگری نیز نظر داشتهاند که امروز فقط نام آنها را میدانیم، مانند روایات آزادسرو و کتاب سکیسران که بسیار حایز اهمیتاند (خالقیمطلق، 1362: 118-119).
کتاب آزادسرو: فردوسی اخبار رستم را به فردی به نام آزادسرو نسبت داده است. آزادسرو دعوی داشت که نژادش به سام نریمان میرسد. به همین سبب داستانهای رستم و خاندانش را تدوین کرد. اخبار تدوینشدۀ او بود که به فردوسی رسید و مأخذ بیشتر روایاتی شد که در شاهنامه فردوسی دربارۀ رستم آمده است. غالب افسانههایی که در آن رستم و خاندان او نقش اساسی دارند، در خداینامهها نبوده و در اصل از روایات همین آزادسرو بوده است؛ زیرا پهلوان اصلی خداینامه، اسفندیار بوده، نه رستم. آزادسرو اولین کسی است که در اواخر سدۀ سوم هجری، نخستین کتاب پارسی را در ذکر روایات قهرمانی ایران قدیم مینویسد (صفا، 1352: 81 و 206؛ 1374: 51-52 و 1370: 298؛ خالقیمطلق، 1362: 118 و 1377: 536؛ آیدنلو، 1383ب: 106). اما مأخذ روایات آزادسرو چه بوده؟ خالقیمطلق معتقد است: «اگرچه ممکن است مأخذ آزادسرو، کتابی به زبان پهلوی بوده [باشد]، ولی من هیچ دور نمیدانم که به همان دلیل سکوت اخبار پهلوی و عربی و فارسی راجع به بسیاری از روایات رستم، آزادسرو روایات خود را از زبان سکایی یا سغدی، که در واقع زبان اصلی روایات مربوط به رستماند، گرفته بوده باشد» (خالقی مطلق، 1361: 176).
سکیسران: در مروجالذهب از کتابی به نام سکیسران یاد میشود که حاوی حکایات
رستم است و ابنمقفع آن را از فارسی قدیم به عربی ترجمه کرده است. گویا از داستان رستم در خداینامه اثری نبوده و در این باب کتاب جداگانهای به زبان پهلوی وجود داشته است. این کتاب از مهمترین کتابهای حماسی و داستانی ایران است که در آن قسمت بسیار بزرگی از روایات کهن متعلق به عهد کیانیان گرد آمده و به رستم و پهلوانان سیستان اختصاص داشته است. سکیسران را «سران سکها» یا «سیستانیان» معنا کردهاند (مسعودی، 1344: ج 1: 221؛ صفا، 1352: 45-46؛ کریستنسن، 1370: 431).
دربارۀ منابع فردوسی، علاوه بر آثار مکتوب، روایات شفاهی نیز اهمیت دارند. داستانهای رستم، شهرت بسیاری داشتند، به طوری که میتوان ردپای آنها را در شهرهای مختلف دنبال کرد. بدرالزمان قریب با ذکر دلایلی ثابت میکند که روایت رستم به صورت شفاهی به ادبیات سغدی وارد شده است (قریب، 1386: 182). همچنین ذکر نام رستم در دو رسالۀ پهلوی یادگار زریران و درخت آسوری، ذکر برخی از داستانهای مربوط به رستم در آثار نویسندگان ارمنی و رواج داستانهای رستم در اوایل دورۀ اسلامی در مکه، همه حاکی از رواج گستردۀ داستانهای رستم است (تفضلی، 1376: 272-273).
بنابراین روایات سکایی مربوط به خاندان رستم، جدا از دیگر داستانهای ایرانی بوده و پس از مهاجرت سکاها به سیستان با داستانهای کیانی و اشکانی آمیخته است. برخی از عناصر این تلفیق کهن به دورۀ اشکانیان برمیگردد، یعنی حدود قرن اول میلادی، زمانی که اشکانیان با سکاها رابطۀ نزدیکی داشتند. در شاهنامه نیز رابطۀ خویشاوندی طایفۀ گودرز با رستم بر این امر تأکید میکند (خالقیمطلق، 1361: 182 و 1362: 117؛ قریب، 1386: 31؛ ارانسکی، 1379: 274؛ سرکاراتی، 1355: 181؛ تفضلی، 1376: 272؛ زرینکوب، 1375: 76-77؛ Boyce, 1983: 1157؛ Shahbazi, 1993: 156).
داستانها و افسانههای سکایی
علاوه بر دو افسانۀ هرودت، داستانهای دیگری نیز به سکاها منسوب است؛ از جمله افسانۀ «رام و سیتا» و «زریادرسشاه و شاهزادهخانم اُداتیس» (ارانسکی، 1379: 274). همچنین داستان «امپراتور آشوکا و وزیرش یشس»، «آشوکا و پسرش کوناله»، «امپراتور کوشانی کنیشکه» و «شاهزادۀ جوان و عروس پری در متن سودهنه و منوهرا» (Bailey, 1983: 1236 & 1238).
رام و سیتا: در این داستان شاهد آزمون ازدواج و مراسم زه کردن کمان هستیم. پدر سیتا، خواستگاران دخترش را فرامیخواند و آزمونی برگزار میکند. همه در زه کردن کمان درمیمانند، جز رامچدر که به راحتی کمان را خم میکند و سیتا حلقۀ گلی که نشان انتخاب همسر است، به گردن او میاندازد (یغمایی، 1355: 14-15).
زریادرسشاه و شاهزادهخانم اُداتیس: این افسانه را خارس میتیلنی نقل کرده و سپس فردوسی آن را در داستان کتایون و گشتاسب آورده است (ارانسکی، 1379: 274؛ مزداپور، 1369: 69؛ Boyce, 1955: 463-464). پادشاه اسکیت (سکایی)، جشن ازدواجی برای دخترش، اداتیس ترتیب میدهد و از او میخواهد با دادن جامی شراب به مرد دلخواهش، همسر خود را انتخاب کند. زریادرس با تنها همراه خود، یک ارابهران، به سوی مراسم میشتابد و ملبس به جامۀ سکایی وارد تالار میشود و اداتیس که او را شناخته بود، جام او را پر میکند (Boyce, 1955: 463).
این دو داستان اهمیت ویژهای دارند، بهویژه داستان دوم که به وضوح به سکایی بودن پادشاه و دختر اشاره کرده است. طی داستان نیز از ارابۀ معروف سکاها و لباس خاصشان سخن میگوید. در داستان اول نیز موتیف پرتکرار آزمون ازدواج دیده میشود. در هر دو داستان شاهد فراخواندن خواستگاران و برگزاری مراسمی هستیم که طی آن به دختر امتیاز خاصی داده شده که از میان خیل خواستگاران، فردی را انتخاب کند.
زنان سکایی
سکاها، حکومتی پدرسالار داشتند. آنها زنان متعدد میگرفتند و پسران غالباً همسران پدر خود را به ارث میبردند و همچنین یکی از همسران را با او دفن میکردند (Rice, 1957: 60). اما زنان سرمتی، وضع دیگری داشتند. هرودت آنها را حاصل پیوند سکاها با زنان آمازون میداند و به تفصیل به این مسئله میپردازد (Herodotus, 1920: 330-332). از نظر او، زنان سرمتی بر اسب سوار میشدند و با همسران خود یا بدون آنها به شکار میپرداختند. به جنگ میرفتند و همان لباسی را میپوشیدند که مردان به تن داشتند. آنها برای ازدواج نیز رسوم خاصی داشتند؛ هیچ دختری تا قبل از کشتن دشمنی در میدان نبرد نمیتوانست ازدواج کند (Rice, 1957: 332). زنان سرمتی پس از ازدواج مجبور بودند جنگاوری را کنار بگذارند و خود را وقف امور منزل کنند.
بنابراین زنان سرمتی و سکایی در ابتدا متفاوت از هم بودند. زنان سکایی، زندگی نیمهمنزوی داشتند و حال آنکه زنان سرمتی وارد صحنۀ کارزار میشدند. اما به مرور سکاها با سرمتها آمیختند و فرهنگ آنها درهم تنیده شد. فرهنگ جدید سکاها حاوی عناصری شد که به فرهنگ سرمتیها مربوط میشد (Sulimirski, 1985: 193 & 195). به این ترتیب فرهنگ مادرسالارانۀ سرمتها بر فرهنگ پدرسالار سکاها تأثیر گذاشت. یافتههای باستانشناختی نیز این امر را تأیید میکند. در مقبرۀ زنان سکایی، استخوانهای اسب، سرنیزه، تیردان، خنجر و حتی زره پولکدار پیدا شده است (همان: 195؛ Sulimirski, 1970: 48). تصویر زنان جنگجو در نقاشیهای پنجیکنت سغد نیز دیده میشود (Azarpay, 1981: 116). سکاها قبل از ورود به سیستان، مدتی در ماوراءالنهر، سغد و بلخ اقامت داشتند و علاوه بر تأثیرپذیری از فرهنگ ایرانی- یونانی این مناطق، بر فرهنگ آنان نیز تأثیر گذاشتند.
در برههای از حکومتِ سکاها، پادشاهی با زنانی بود که شجاعتی بینظیر داشتند؛ زیرا نزد این مردمان، زنان همچون مردان به مرارتهای جنگ خو گرفته بودند و در شجاعت به مردان پهلو میزدند (Diodorus of Sicily, 1967-1970: II, 44). دیودور سیسیلی، اینان را آمازون میداند.
آمازونها، قومی بودند که همۀ افراد آن را زنان تشکیل میدادند. کشور آنان در شمال، یعنی در دامنههای قفقاز یا در تراکیه و یا سکائیۀ جنوبی قرار داشت. استرابو، آمازونها را ساکن در کنار سرزمین سکاها میداند. هیچ مردی اجازۀ ورود به سرزمین آنها را نداشت، مگر برای انجام دادن کارهای سخت یا پست. شجاعترین آمازونها اغلب با اسب به شکار میرفتند و به تمرینهای جنگی میپرداختند. سپرهای سبک داشتند و از پوست حیوانات وحشی برای خود کلاهخود و لباس میساختند. آنان یکی از پستانهای خود را میبریدند تا هنگام استفاده از تیر و کمان به زحمت نیفتند. به همین دلیل آنها را آمازون (کسانی که پستان ندارند) مینامیدند. برای حفظ نسل در فصلهای معینی با مردان آمیزش میکردند و فقط نوزادان دختر را نگه میداشتند (گریمال، 1367، ج 1: 63-64؛ Strabo, 1961: XI, 5, 1؛ Diodorus of Sicily, 1967-1970: XVII, 77). یونانیان منشأ قصههای مربوط به آمازونها را سکاها میدانستند. اما بیشتر احتمال دارد مقصود آنها سرمتیها بوده باشد (Rice, 1957: 48). دیودور سیسیلی دربارۀ آمازونها مطلب جذابی نقل میکند. ثالستریس4، ملکۀ آمازونها، برای دیدن اسکندر به هیرکانی میرود:
«ثالستریس، بخش اعظم سپاهش را در مرزهای هیرکانی گذارد و به همراه سیصد تن آمازونی، مسلح به جنگافزار، نزد شاه حاضر شد. شاه که از حضور غیر عادی این زنان پرآوازه شگفتزده شده بود، از ثالستریس، انگیزۀ دیدارش را جویا شد. او گفت که برای داشتن فرزندی آمده است. در واقع اسکندر در پرتو کارهای نمایانش از تمامی مردان شجاعتر و این زن نیز به واسطۀ توان و شجاعتش، سرآمد دیگر زنان بود. پس فرزندی که از چنین پدر و مادر ممتازی زاده شود، احتمالاً به واسطۀ شجاعتش از باقی انسانها برتر خواهد بود. شاه شیفتۀ وی شد و به گرمی از درخواست او استقبال کرد و سیزده روز را با وی گذراند» (Diodorus of Sicily, 1967-1970: XVII, 77).
ثالستریس، تهمینۀ شاهنامه و دختر افسانۀ هرودت را مقابل چشم میآورد. اسکندر و اینکه او شجاعترین مردان بوده نیز یادآور رستم و هراکلس است. دختر افسانۀ هرودت، فرمانروای سرزمین خود است، همانطور که ثالستریس، ملکۀ آمازونهاست. هر دو برای همبستری با پهلوان زمان خود پیشقدم میشوند. تهمینه، دختر پادشاه سمنگان نیز شیفتۀ دلیری رستم میشود و مانند ثالستریس شبانه نزد رستم میرود تا از او صاحب پسری شود، شاید که در مردی و زور همچون پدر باشد (فردوسی، 1386: 122-123).
میتوان دختر افسانۀ هرودت و تهمینه را که هر دو اصل سکایی دارند، با ثالستریس و به طور کلی آمازونها مرتبط دانست. بیگمان این شباهتها اتفاقی نیست و برخاسته از فرهنگ و رسومی مشترک است؛ یعنی فرهنگ سکایی که به گفتۀ هرودت، استرابو و دیدیور سیسیلی به مرور با فرهنگ سرمتها و آمازونها آمیخته است. نشانههای این رسوم در طول تاریخ در داستانها و افسانهها، بهویژه داستانهای سکایی خاندان رستم حفظ شده است.
با توجه به مطالب تاریخی و باستانشناسی و همچنین با توجه به افسانهها و
داستانهای سکایی موجود، میتوان ویژگیهای کلی زنان سکایی را اینگونه دستهبندی کرد:
- رفتن به شکار
- مهارت در اسبسواری
- رفتن به جنگ
- مهارت در استفاده از جنگافزارها
- پوشیدن لباس مردان
- مشروط بودن ازدواج به کشتن فردی در جنگ
- فراخواندن خواستگاران و برگزاری آزمون ازدواج
- ترک جنگاوری پس از ازدواج
در بانوگشسبنامه و دیگر متون حماسی و روایات عامیانه، تمام این موارد دربارۀ بانوگشسب صدق میکند. در اینجا به بررسی هر یک میپردازیم.
بانوگشسب در متون مختلف
علاوه بر بانوگشسبنامه، در دیگر متون نیز از بانوگشسب نام رفته است، همچون بهمننامه، فرامرزنامه، شهریارنامه، شاهنامه(3)، مجملالتواریخ و القصص، هفتلشکر و همچنین در روایات مردمی. با توجه به این منابع، ویژگیهای بانوگشسب را بررسی میکنیم و درصدد تشخیص ویژگیهای زنان سکایی در او برمیآییم.
شکارگری
در بانوگشسبنامه از ابتدای داستان شاهد علاقۀ شدید بانوگشسب به شکار هستیم. تاحدی که نصایح زال نیز نمیتواند مانع رفتن او به شکار شود.
شب و روز عزم شکارش بُدی |
| همه روز نخچیر کارش بُدی |
|
| (بانوگشسبنامه، 1382: 60) |
که هر روز بودی به عیش و شکار |
| نبودش به غیر از شکار ایچ کار |
|
| (همان: 106) |
در دیگر متون نیز از شکار رفتن بانوگشسب سخن رفته است (هفتلشکر، 1377: 359 و 391). وی در این کار تبحر نیز دارد:
اگر شیر پیش آمدی یا پلنگ |
| نمیداد بانو یکی را درنگ |
سه شیر نر افگند در مرغزار |
| دو شیر دگر زنده بست استوار |
|
| (بانوگشسبنامه، 1382: 56) |
مهارت در سوارکاری و استفاده از جنگافزار
بارها بانوگشسب را سوار بر اسب میبینیم (ایرانشاه، 1370: 514؛ بانوگشسبنامه، 1382: 61)؛ اسبی که از نژاد رخش است (همان). مهارت او در سوارکاری و رزم چنان است که رستم مسئولیت نگهداری از فرامرز را به او میسپارد و بانوگشسب به او اسبسواری و آداب رزم میآموزد (همان: 56؛ انجوی شیرازی، 1369ب: 130؛ ریاحی زمین و جباره ناصرو، 1390: 151). وی در استفاده از جنگافزار نیز مهارت دارد (بانوگشسبنامه، 1382: 57 و 68).
هر آنگه که بانوگشسب از کران |
| کشیدی کمان بر چنان سروران |
نماندی یکی تن به جای از نهیب |
| اگر چند بودی فراز و نشیب |
|
| (ایرانشاه، 1370: 404) |
و سلیح او همه از زر زرد است (همان: 245).
قدرت و دلاوری
بنا بر آیین حماسه، دربارۀ زور بازوی بانوگشسب اغراق شده است، به طوری که هیچ کس نمیتواند کمان او را بکشد (هفتلشکر، 1377: 369) و فقط قدرت بدنی رستم با او برابر است (انجوی شیرازی، 1369ب: 167؛ بانوگشسبنامه، 1382: 110)؛ هرچند گاه حتی او توان مچ انداختن با بانوگشسب را ندارد (انجوی شیرازی، 1369الف: 76). وی بارها زنجیر اسارت خود را پاره میکند (بانوگشسبنامه، 1382: 84؛ هفتلشکر، 1377: 197؛ ایرانشاه، 1370: 443). بانوگشسب، بهمن را نیز عاجز کرده، به طوری که وی در وصف دلاوری او چنین اقرار میکند:
همیگفت کای پاک پروردگار |
| چه تخم است این تخمۀ نابکار |
زنانشان ز مردان بهنیروترند |
| به هنگام کینه دژمروترند |
|
| (ایرانشاه، 1370: 248) |
جنگاوری
بارزترین صفت بانوگشسب، جنگاوری اوست.
سلحشور و شیرافگن اندر نبرد |
| نبُد کس به میدان مردیاش مرد |
اگر کوه بودی هماورد اوی |
| نماندی به روی زمین گرد اوی |
|
| (بانوگشسبنامه، 1382: 60) |
هیچکس ارادۀ نبرد با او نمیکند و کس را توان مقابله با او نیست. بانوگشسب پیوسته در میدان مبارز میطلبد و هماوردان خود را یکیک تباه میسازد (همان: 250؛ هفتلشکر، 1377: 392). در بانوگشسبنامه از سه نبرد او یاد میشود؛ ابتدا با رستم:
نخستین برآورد بانو عمود |
| پدر را یکی پیشدستی نمود |
به پا ایستاد اندر آن صدر زین |
| فرو کوفت بر پهلوان گرزِ کین |
که شد رخش تا سینه اندر زمین |
| بخایید لب را به خشم و به کین |
|
| (بانوگشسبنامه، 1382: 72) |
سپس با تمرتاش:
به یک زخم شمشیر بیترس و بیم |
| سراسر تنش کرد بانو دو نیم |
|
| (همان: 103) |
در آخر با پادشاهان هند:
به جیپور گردید بانو دچار |
| بیامد به پیکار آن نامدار |
برو بر یکی نیزه زد پرنهیب |
| شدش از بدن جان و پای از رکیب |
به چنگال چیپال را دست برد |
| کمربند او را گرفت و فشرد |
ز زین برگرفتش به کردار مرد |
| بینداخت خوارش به دشت نبرد |
یکی کشته گشت و دگر را بخست |
| چو رای آن چنان دید، ز آنجا بجست |
|
| (بانوگشسبنامه، 1382: 113) |
در دیگر متون نیز همواره در حال مبارزه است: رزم او با تمور بن برزو، عادی، مرجان جادو (هفتلشکر، 1377: 385 و 392 و 449)، با سهراب (انجوی شیرازی، 1369الف: 70-71)، نبرد وی با پیروزِ آرش، فرخ، رهامِ گودرز و فرار مفتضحانۀ رهام، با گندآورِ شیر و پور پشنگ و... (ایرانشاه، 1370: 246 و 247 و 249-250 و 271-272 و 357 و 359-360 و 403). وی همواره قهرمان و پیروز میدان است، اما در کنار این پیروزیها، گاه اسیر (هفتلشکر، 1377: 134 و 360 و 371 و 508 و 535 و 550؛ ایرانشاه، 1370: 405) یا زخمی (هفتلشکر، 1377: 450 و 565؛ فرامرزنامه، 1324: 439؛ عثمان مختاری، 1341: 799؛ ایرانشاه، 1370: 254 و 330 و 360 و 404 و 560) میشود. فقط دو بار او را در حال فرار میبینیم (همان: 561؛ عثمان مختاری، 1341: 799). با این حال گاه این شکستها و اسارتها اتفاقی است (هفتلشکر، 1377: 360 و 547) و نه به دلیل ضعف او:
به سوراخ موشی شدش دست اسپ |
| فرو رفت و افتاد بانوگشسپ |
|
| (بانوگشسبنامه، 1382: 81) |
بانوگشسب علاوه بر اینکه در میدان نبرد چیرهدست است، خود نیز سپاه فراهم میکند و بر لشکر دشمن میزند (هفتلشکر، 1377: 394) یا فرماندهی سپاه را به او واگذار میکنند (فرامرزنامه، 1324: 418؛ ایرانشاه، 1370: 507؛ هفتلشکر، 1377: 547). وی شب به تنهایی به طلایۀ سپاه بهمن میزند و آنها را وادار به عقبنشینی میکند (همان: 356-357). همین طور به همراه خواهرش زربانو بر سپاهی چیره میشود (همان: 402-403). همواره از او در کنار پهلوانان بزرگی چون فرامرز، سام، برزو، زواره و... یاد میشود. گویی اصلاً جنسیت او مطرح نیست و صرفاً پهلوانی دلیر است (همان: 381 و 495 و 503 و 515 و 519 و 548 و 549 و 556؛ فرامرزنامه، 1324: 419؛ ایرانشاه، 1370: 210 و 348). برای مثال زمانی که بهمن افرادی را به لشکر زال میفرستد تا مهتران آن سپاه را شناسایی کند، از بانوگشسب جزء شش مهتر اصلی یاد میشود (همان: 270).
پوشیدن لباس مردان
وی همواره زرهپوش است. در شکار و نبرد، پوشش و ظاهرش همچون مردان است و سر و موی خود را در کلاهخود پنهان میکند (همان: 111؛ ریاحی زمین و جباره ناصرو، 1390: 152؛ انجوی شیرازی، 1369ب: 166).
هر آنگه که شان بود عزم شکار |
| یل پهلوان بانوی نامدار |
چو مردان به جوشن شدی در زمان |
| سر و موی در خود کردی نهان |
|
| (بانوگشسبنامه، 1382: 56) |
بسیاری مواقع نیز نقاب بر چهره دارد (هفتلشکر، 1377: 384 و 394 و 449؛ انجوی شیرازی، 1369الف: 70).
چو آمد به میدان کمان کرده زه |
| به رخ پرده برده به سر بر گره |
|
| (عثمان مختاری، 1341: 797) |
فراخواندن خواستگاران و برگزاری آزمون ازدواج
در بانوگشسبنامه دو بار شاهد فراخوانده شدن خواستگاران هستیم. رستم ابتدا پادشاهان هند و سپس پهلوانان دربار کیکاووس را جمع میکند تا برای انتخاب داماد، آزمونی برگزار کند. برای سنجش پادشاهان هند و دیگر خواستگاران، بانوگشسب شخصاً با آنها مبارزه میکند:
ز روم و ز چین و ز ترک و تتار |
| هر آن کس که وی را شدی خواستار |
چو با وی به کشتی شدی بار کس |
| نبد مردِ میدان او هیچکس |
|
| (بانوگشسبنامه، 1382: 113) |
اما پهلوانان دربار کیکاووس را رستم خود محک میزند (همان: 122). ماجراهای مربوط به ازدواج بانوگشسب در بانوگشسبنامه با تفاوتهایی جزئی در هفتلشکر نیز تکرار شده است؛ مانند اینکه رستم علاوه بر آزمون قالیچه، آزمون دیگری نیز تعیین میکند و آن کشیدن کمان است. در آزمون قالیچه نیز 1200 پهلوان هر یک به تنهایی روی قالیچه مینشینند و رستم هر کدام را جداگانه میتکاند و برخی تفاوتهای دیگر (هفتلشکر، 1377: 201-202).
دربارۀ ازدواج بانوگشسب، ده روایت مردمی نیز در دست است. آنها نیز تفاوتهایی با روایت بانوگشسبنامه دارند. بانوگشسب در برخی روایات حاضر نیست ازدواج کند، زیرا کسی را در شأن خود نمیبیند. اما در آخر با این شرط تن به ازدواج میدهد که داماد بتواند او را در رزم شکست دهد. گاه رستم برای ازدواج بانوگشسب، شروطی تعیین میکند و گاه خود او. این شرطها متفاوت است. از جمله نبرد تنبهتن با بانوگشسب؛ کشیدن کمان؛ نشستن روی چهارپایه به طوری که پایههای آن بشکند یا در زمین فرو رود؛ پنجه در پنجۀ بانوگشسب انداختن و سالم پنجه را از دست او درآوردن یا مچ انداختن با او؛ تکاندن قالی، به این ترتیب که گاه روی قالی بانوگشسب مینشیند، گاه رستم و گاه داماد (انجوی شیرازی، 1369الف: 71-78 و 1369ب: 166-176؛ ریاحی زمین و جباره ناصرو، 1390: 155).
ترک جنگاوری پس از ازدواج
بانوگشسبنامه با ازدواج بانوگشسب پایان مییابد. دیگر از سلحشوری و جنگاوری او سخنی به میان نمیآید. گویا بعد از ازدواج، پهلوانی را کنار میگذارد. این دقیقاً همان چیزی است که از زنان سکایی انتظار میرود. آنها تا زمانی در میدان جولان میدادند که همسری نگزیده بودند و پس از ازدواج مجبور بودند جنگاوری را کنار بگذارند. اما بانوگشسب هرچند در بانوگشسبنامه گویی پس از ازدواج، جنگاوری را کنار میگذارد، در هفتلشکر، بهمننامه و شهریارنامه، زمانی که همسر گیو و مادر بیژن است، همچنان شاهد جنگاوری او هستیم. بنابراین نمیتوان در این زمینه دربارۀ او قضاوت کرد.
نتیجهگیری
با ورود اقوام سکایی به ایران، فرهنگ و افسانههای این قوم نیز وارد ایران شد و با فرهنگ و افسانههای این سرزمین درآمیخت. نمونۀ بارز این آمیختگی را میتوان در شاهنامه و دیگر متون حماسی دید. داستانهای مربوط به خاندان رستم، اصلی سکایی دارد، به طوری که بسیاری از رسوم و ویژگیهای فرهنگ سکایی را میتوان در این داستانها تشخیص داد؛ همچون تقسیم سرزمین میان سه پسر، شیوۀ تدفین، جنگاوری زنان و... . در میان سکاها، زنان جایگاه ویژهای داشته و جنگاوری آنان امری رایج بوده است. بنابراین به مرور با تلفیق داستانهای سکایی با داستانهای ایرانی، این نقشمایه وارد داستانهای ایرانی نیز میشود، به طوری که شاهد پهلوانبانوان بسیاری بهویژه در آثار حماسی مربوط به خاندان رستم هستیم. در این میان بانوگشسب از نامدارترین و مؤثرترین آنهاست و تنها پهلوانبانویی است که منظومهای مختص به خود دارد.
با بررسی شخصیت بانوگشسب در متون فارسی، همچون بانوگشسبنامه، بهمننامه، فرامرزنامه، شهریارنامه، هفتلشکر و همچنین با بررسی روایات مردمی بانوگشسب، میتوان ویژگیهای زنان سکایی را در او یافت؛ همچون شکارگری، جنگاوری، سوارکاری، مهارت در استفاده از جنگافزارها، پوشیدن لباس مردان، مشروط بودن ازدواج به کشتن فردی در میدان نبرد، فراخواندن خواستگاران و برگزاری آزمون ازدواج. بنابراین میتوان بانوگشسب را پهلوانبانویی سکایی دانست؛ زیرا علاوه بر اینکه دختر رستم و از خاندانی سکایی است، ویژگیهای زنان سکایی نیز در او دیده میشود.
پینوشت
1. هرچند مهرداد بهار، انتقادهایی بر او وارد کرده، با کلیتِ نظر او مخالفتی ندارد (بهار، 1377: 470-481).
2. مقالاتی در رد این نظر دیویدسن نوشته شده است (ر.ک: Omidsalar, 1996؛ متینی، 1377؛ خالقی مطلق، 1377).
3. در شاهنامه چاپ خالقی مطلق، دو بار به بانوگشسب اشاره شده که هر دو در پانوشت است. نخست زمانی است که گیو در برابر پیران ویسه به دامادی رستم میبالد. دومینبار نیز زمانی است که گیو همراه کیخسرو به ایران برمیگردد و رستم، بانوگشسب را همراه با مهتران و با تخت و تاجهای گران نزد او میفرستد (فردوسی، 1386: 437 و 451).
منابع
آبایف، واسیلی ایوانوویچ (1380) «زردشت و اسکیتیها، ترجمۀ حسین مصطفوی»، نامۀ فرهنگستان، شمارۀ 17، صص 148-157.
آیدنلو، سجاد (1383الف) «از فردوسی تا موراساکی»، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شمارۀ 80 و 81، صص 98-107.
---------- (1383ب) «تأملاتی دربارۀ منابع و شیوۀ کار فردوسی»، نشریۀ دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی، شمارۀ 192، صص 85-147.
----------(1384) «مهیندخت، بانوگشسپ سوار»، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شمارۀ 93، صص34-45.
---------- (1387) «پهلوانبانو»، مجلۀ مطالعات ایرانی دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه شهید باهنر، شمارۀ 13، صص 11-24.
---------- (1388) برگزیده منظومههای پهلوانی پس از شاهنامه، تهران، سمت.
اُرانسکی، یوسیف میخائیلوویچ (1379) مقدمۀ فقهاللغۀ ایرانی، ترجمۀ کریم کشاورز، تهران، پیام.
امیدسالار، محمود (1377الف) «بیان ادبی و بیان عامیانه در حماسههای فارسی»، گلستان، شمارۀ 1، صص 85-112.
-------------- (1377ب) «هفتخان رستم، بیژن و منیژه و نکاتی دربارۀ منابع و شعر فردوسی»، ایرانشناسی، شمارۀ 3، صص 540-547.
انجوی شیرازی، ابوالقاسم (1369الف) فردوسینامه (مردم و شاهنامه)، تهران، علمی.
-------------------- (1369ب) فردوسینامه (مردم و فردوسی)، تهران، علمی.
ایرانشاه بن ابیالخیر (1370) بهمننامه، ویراستۀ رحیم عفیفی، تهران، علمی و فرهنگی.
بانوگشسبنامه (1382) به تصحیح روحانگیز کراچی، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی مطالعات فرهنگی.
بهار، مهرداد (1372) سخنی چند دربارۀ شاهنامه، تهران، سروش.
--------- (1377) از اسطوره تا تاریخ، تهران، چشمه.
پیرنیا، حسن (1378) ایران باستان، تهران، افراسیاب.
تفضلی، احمد (1376) تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام، تهران، سخن.
جیحونی، مصطفی (1379) مقدمه بر شاهنامه فردوسی، کتاب صفر، اصفهان، شاهنامهپژوهی.
خالقی مطلق، جلال (1356) «یکی دخمه کردش ز سم ستور»، مجلۀ دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی، شمارۀ 124، صص 462-470.
---------------- (1361) «یکی داستان است پر آب چشم»، ایراننامه، شمارۀ 2، صص 164-205.
---------------- (1362) «مطالعات حماسی: فرامرزنامه»، مجلۀ دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی، شمارۀ 128 و 129، صص 85-121.
-------------- (1377) «در پیرامون منابع فردوسی»، ایرانشناسی، سال دهم، شمارۀ 3، صص 512-539.
خانلری، پرویز (1365) تاریخ زبان فارسی، جلد 1، تهران، نشر نو.
خطیبی، ابوالفضل (1381) «یکی نامه بود از گه باستان»، نامۀ فرهنگستان، شمارۀ 19، صص 54-73.
دیویدسن، الگا (1378) شاعر و پهلوان در شاهنامه، ترجمۀ فرهاد عطایی، تهران، تاریخ ایران.
----------- (1380) ادبیات تطبیقی و شعر کلاسیک فارسی، ترجمۀ فرهاد عطایی، تهران، فرزان روز.
دیویس، دیک (1377) «مسئلۀ منابع فردوسی»، ترجمۀ سعید هنرمند، ایرانشناسی، سال دهم، شمارۀ 1، صص 92-110 .
رزمجو، حسین (1381) قلمرو ادبیات حماسی ایران، جلد 1، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
ریاحی زمین، زهرا و عظیم جباره ناصرو (1390) «آمیزش اسطوره و حماسه در روایتی دیگر از بانوگشسبنامه»، ادبپژوهی، شمارۀ 18، صص145-170.
زرینکوب، عبدالحسین (1375) از گذشتۀ ادبی ایران، تهران، الهدی.
------------------- (1377) تاریخ مردم ایران، جلد 1، تهران، امیرکبیر.
سراج، شهین (1381) بانوگشسبنامه، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، تهران، مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی.
سرکاراتی، بهمن (1355) «رستم یک شخصیت تاریخی یا اسطورهای؟»، مجلۀ دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی، سال دوازدهم، شمارۀ 2، صص 161-192.
-------------- (1357) «بنیان اساطیری حماسۀ ملی ایران»، مجلۀ دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی، شمارۀ 125، صص 1-61.
صفا، ذبیحالله (1352) حماسهسرایی در ایران، تهران، امیرکبیر.
---------- (1370) سخنی دربارۀ شاهنامه، فردوسی و شاهنامه، به کوشش علی دهباشی، تهران، مدبر.
---------- (1371) تاریخ ادبیات در ایران، جلد 2، تهران، فردوس.
---------- (1374) نظری به مآخذ شاهنامه و دیگر حماسههای ملی، نمیرم از این پس که من زندهام، به کوشش غلامرضا ستوده، تهران، دانشگاه تهران.
طاهری، محمد (1391) «جایگاه و تأثیر قوم سکایی در تاریخ و شاهنامه فردوسی»، مجلۀ دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه اصفهان، دورۀ جدید، سال چهارم، شمارۀ 1، صص 125-146.
مختاری، ابوعمر بهاءالدین عثمان بن عمر (1341) دیوان عثمان مختاری، به کوشش جلالالدین همایی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
فرامرزنامه (1324ق) به کوشش رستم پوربهرام و سروش تفتی، بمبئی.
فرای، ریچارد (1368) میراث باستانی ایران، ترجمۀ مسعود رجبنیا، تهران، علمی و فرهنگی.
فردوسی، ابوالقاسم (1386) شاهنامه، دفتر دوم، به کوشش جلال خالقیمطلق، تهران، مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی.
قریب، بدرالزمان (1386) مطالعات سغدی (مجموعه مقالات)، به کوشش محمد شکری فومشی، تهران، طهوری.
کراچی، روحانگیز (1382) مقدمه بر بانوگشسبنامه، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
------------- (1392) بانوگشسب، ایزدبانویی اساطیری یا پهلوانی حماسی؟، در: رنج و گنج، به کوشش ویدا ندّاف و دیگران، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
کریستنسن، آرتور (1370) فردوسی و حماسۀ ملی ایران، ترجمۀ مسعود رجبنیا، در: فردوسی و شاهنامه (مجموعه 36 گفتار)، به کوشش علی دهباشی، تهران، مدبر.
--------------- (1372) ایران در زمان ساسانیان، ترجمۀ رشید یاسمی، تهران، دنیای کتاب.
کویاجی، جهانگیر (1379) آیینها و افسانههای ایران و چین باستان، ترجمۀ جلیل دوستخواه، تهران، علمی و فرهنگی.
کیا، خجسته (1371) سخنان سزاوار زنان در شاهنامه پهلوانی، تهران، فاخته.
گروسه، رنه (1353) امپراطوری صحرانوردان، ترجمۀ عبدالحسین میکده، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
گریمال، پیر (1367) فرهنگ اساطیر یونان و رم، جلد 1، ترجمۀ احمد بهمنش، تهران، امیرکبیر.
مارکوارت، یوزف (1373) ایرانشهر بر مبنای جغرافیای موسی خورنی، ترجمۀ مریم میراحمدی، تهران، اطلاعات.
ماسه، هانری (1350) فردوسی و حماسۀ ملی، ترجمۀ مهدی روشنضمیر، تبریز، انتشارات کمیتۀ استادان.
متینی، جلال (1377) «دربارۀ مسألۀ منابع فردوسی»، ایرانشناسی، سال دهم، شمارۀ 2، صص 401-430.
مجملالتواریخ و القصص (1318) به تصحیح محمدتقی بهار، تهران، چاپخانۀ خاور.
مزداپور، کتایون (1369) «شالودۀ اساطیری شاهنامه»، فرهنگ، شماره 7، صص 53-78.
------------ (1383) «قدرت بانوگشسب و تیغ عشق»، کتاب فرزان، شمارۀ 7، صص 168-180.
مسعودی، ابوالحسن علیبنحسین (1344) مروجالذهب و معادنالجوهر، ترجمۀ ابوالقاسم پاینده، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
مشکور، محمدجواد (1357) ایران در عهد باستان، تهران، اشرفی.
مول، ژول (1370) دیباچۀ شاهنامه فردوسی، جلد 1، ترجمۀ جهانگیر افکاری، تهران، سخن.
نولدکه، تئودور (1327) حماسۀ ملی ایران، ترجمۀ بزرگ علوی، تهران، دانشگاه تهران.
هانزن، کورت هاینریش (1374) شاهنامه فردوسی، ساختار و قالب، ترجمۀ کیکاووس جهانداری، تهران، فرزان.
هرتسفلد، ارنست امیل (1305) شاهنامه و تاریخ، ترجمۀ متین دفتری، تهران، مطبعۀ مجلس.
هفتلشکر (1377) به اهتمام مهران افشاری و مهدی مداینی، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
یارشاطر، احسان (1331) «رستم در زبان سغدی»، مجلۀ مهر، سال هشتم، شمارۀ 7، صص 406-411.
یغمایی، اقبال (1355) مختصر راماین، تهران، بنیاد فرهنگ ایران.
Azarpay, G (1981) Sogdian Painting, University of California Press.
Bailey, H.W (1983) Khotanese Saka Literature, The Cambridge History of Iran, vol. 3 (2), edited by Ehsan Yarshater, Cambridge University Press.
Bielmeier, Roland (1989) Sarmatisch, Alanisch, Jassisch und Altossetisch, Compendium Linguarum Iranicarum, Wiesbaden.
Bivar, A.D.H (1983) The History of Eastern Iran, The Cambridge History of Iran, vol. 3 (1), edited by Ehsan Yarshater, Cambridge University Press.
Boyce, Mary (1955) Zariadres and Zarēr, Bulletin of the School of Oriental and African Studies, vol. XVII (3)
------------ (1983) Parthian Writings and Literature, The Cambridge History of Iran, vol. 3 (2), edited by Ehsan Yarshater, Cambridge University Press.
Diodorus of Sicily (1967-1970) The Library of History, vols. I, II, tr. C.H. Oldfather, vol. VIII, tr. C.B. Welles, Cambridge (Mass) and London.
Emmerick, Ronald E (1989) Khotanese and Tumshuqese, Compendium Linguarum Iranicarum, Wiesbaden.
Herodotus (1920) History of Herodotus, translated by George Rawlinson, edited by E. H. Blakeney, vol. 1, London: J. M. Dent and Sons, LTD, and in New York: E. P. Dutton and Co.
Khaleghi-Motlagh, J (2003) Gošasb Bānu, Encyclopedia Iranica,edited by Ehsan Yarshater, New York, Foundation Encyclopedia Iranica.
Omidsalar, Mahmoud (1996) Unburdening Ferdowsi, Journal of the American Oriental Society, vol. 116 (2)
Rice, Tamara Talbot (1957) The Scythians, London, Thames and Hudson.
Shahbazi, A.Sh (1993) The Parthian Origins of the House of Rustam, Bulletin of the Asia Institute, vol. 7, pp. 155- 163.
Strabo (1961) The Geography, tr. H.L. Jones, Cambridge (Mass) and London.
Sulimirski, Tadeusz (1970) The Sarmatians, London, Thames and Hudson.
------------------- (1985) The Scyths, The Cambridge History of Iran, vol. 2, edited by Ilya Gershevitch, Cambridge University Press.
Yarshater, Ehsan (1983a) Introduction to The Cambridge History of Iran, vol. 3 (1), edited by Ehsan Yarshater, Cambridge University Press.
----------------- (1983b) Iranian National History, The Cambridge History of Iran, vol. 3 (1), edited by Ehsan Yarshater, Cambridge University Press.
[1] * نویسنده مسئول: دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه تربیت مدرس، ایران
[2] ** استادیار گروه تاریخ، دانشگاه تهران، ایران zarrinkoobr@ut.ac.ir
[3] . Scythia
[4] . Thallestris