حسّامیزی استعاری یا مطابقتهای میانوجهی؟ بررسی عبارات چندوجهی در «بوستان» سعدی در چارچوب معناشناسی شناختی
محورهای موضوعی : مطالعات میانرشتهای ادبیات
1 - استادیار گروه زبانشناسی، دانشگاه پیام نور، تهران، ایران
کلید واژه: حسّامیزی, حسّامیزی استعاری, بوستان سعدی, مطابقتهای میانوجهی و معناشناسی شناختی,
چکیده مقاله :
حسامیزی یا آمیختگی حسی در زبان به صورت عبارتهای میانوجهی تجلی مییابد و در آن، بینِ واژههای مربوط به وجوه حسی مختلف، انتقال معنا صورت میگیرد. تحقیق حاضر با هدف بررسی سازوکارهای دخیل در تفسیر عبارات میانوجهی در بوستان سعدی و با بهرهگیری از رویکرد معناشناسی شناختی انجام میشود. در این پژوهش، نقشِ بدنمندی معنا، مؤلفههای فرهنگی و محتوای ارزشی واژههای حسی و همچنین جایگاه معماری ذهن انسان در انتقال گزاره از یک وجه حسی به وجه حسی دیگر و همچنین برداشت معانی تحتاللفظی و غیر تحتاللفظی از عبارات میانوجهی بررسی می¬شود. دادههای این تحقیق از طریق مطالعة بوستان سعدی و استخراج عبارات حسی جمعآوری میشود و به شیوهای توصیفی تجزیه و تحلیل می¬شود. نتایج حاصل از تحلیل دادهها نشان میدهد که درک ما از انتقال معنا بین حوزههای حسی نه از طریق استعارة صرف، بلکه به شیوهای تلفیقی صورت میگیرد. بر این اساس، انتقال معنا در ساختارهای میانوجهی در بوستان سعدی ممکن است بر پایة همبستگی تجربی میان مفاهیم متفاوت، رابطة مجاز مفهومی بین دو پدیده یا بر پایة محتوای ارزشی واژههای حسّی صورت گیرد. بعلاوه گویشوران زبان فارسی به کمک مفاهیم روانشناختی اولیهای که همه حوزههای تجربه حسی را در برگرفته و در حضور محرکهای مشخص فعال میشود، معانی تحتاللفظی متعددی از واژههای حسی در بوستان سعدی برداشت میکنند. ضمن اینکه مؤلفههای فرهنگی زبان فارسی در پالایش مفاهیم و جلوگیری از بروز و ظهور عناصر ناسازگار در زبان نقش دارند
Synesthesia or sensory fusion is represented through cross-modal expressions in language. In synesthesia, there is a kind of meaning transfer between words of different modalities. The present study aims at exploring mechanisms involved in transferring predicates from one sense modality to another. And also we explore factors involved in interpreting cross-modal expressions in Sa’adi’s Boostan using tenets of cognitive semantics such as embodied meaning, cultural factors and evaluative content of sensory terms along with the role human's mental architecture in deriving different literal and non-literal meanings from these expressions. The data include cross-modal expressions collected from Sa’adi’s Boostan and analysis is carried out in a descriptive method. Results show that our understanding of meaning transfer between sensory modalities is syncretic rather than metaphorical. Therefore, predicate transfer in cross-modal expressions in Sa’adi’s Boostan is done through mechanisms such as experiential correlations between different concepts, conceptual metonymy and evaluative valence of sense words. Furthermore, there are psychologically primitive concepts for sense words in Sa’adi’s Boostan that span all domains of sensory experience and are activated in presence of certain stimuli to trigger derivation of various literal meanings. Finally, Iranian Culture and lifestyle in Saadi's period play their role as a filter for preventing elements that are not in accordance with Persian culture from appearing in linguistic realization.
افراشی، آزیتا و کامیار جولایی (1399) «حسآمیزی در زبان فارسی؛ رویکردی شناختی و پیکرهبنیاد»، مجلة تازههای علوم شناختی، سال بیست¬دوم، شماره 4، صص 114-123.
انوری، حسن (1383) فرهنگ سخن، تهران، سخن.
بهمنی مطلق، حجتالله (1396) «جایگاه و نقش حسآمیزی در شعر شفیعی کدکنی»، پژوهشهای دستوری و بلاغی، دوره هفتم، شماره 12، صص 67-91.
بهنام، مینا (1389) «حسآمیزی: سرشت و ماهیت»، پژوهش زبان و ادبیات فارسی، دوره نوزدهم، شماره 1، صص 67-92.
جمال، وحیدالله و عبدالعلی آل بویه لنگرودی (1401) «حسآمیزی در شعر محمود درویش و قهار عاصی (مورد پژوهشی: مجموعة شعری لاتعتذر عما فعلت و از آتش از ابریشم)»، ادبیات تطبیقی، سال چهاردهم، شماره 26، صص 93-123.
دهخدا، علی¬اکبر (1310) فرهنگ دهخدا، تهران، دانشگاه تهران، بازیابی در: https://abadis.ir/dehkhoda/ (تارنما).
ذاکری، فاطمه و دیگران (1400) «ساختار موضوعی فعل حسی دیدن در زبان فارسی: رویکرد دستور ساختِ گلدبرگ»، فصلنامه مطالعات زبانها و گویشهای غرب ایران، سال نهم، شماره 4، صص 25-49.
شفیعی کدکنی، محمدرضا (1399) صور خیال در شعر فارسی: تحقیق انتقادی در تطور ایماژهای شعر پارسی و سیر نظریة بلاغت در اسلام و ایران، تهران، آگاه.
عمید، حسن (1371) فرهنگ عمید، تهران، امیرکبیر.
قادری، مهدی و دیگران (1398) «چندمعنایی نظاممند در رویکرد شناختی، تحلیل چندمعنایی فعل حسی «دیدن» در زبان فارسی»، فصلنامه مطالعات زبان¬ها و گویشهای غرب ایران، سال هفتم، شماره 27، صص73-91.
کریمی، پرستو (1387) «حواس پنجگانه و حسآمیزی در شعر»، نشریه گوهر گویا، سال دوم، شماره 8، صص 131-150.
معین، محمد (1382) فرهنگ لغت فارسی، تهران، زرین، برگرفته از https://abadis.ir/moeen/.
نجفی ایوکی، علی و منصوره طالبیان (1398) «گونههای حسآمیزی در سرودههای سعید عقل و نیما یوشیج»، کاوشنامه ادبیات تطبیقی، سال نهم، شماره 2، صص 97-124.
Bagli, M. (2021) Tastes we live by: The Linguistic conceptualization of taste in English, Berlin/ Boston: De Gruyter Mouton.
Cytowic, R. (2002) Synesthesia: A Union of the Senses (second edition), MIT Press, Massachusetts.
Day S. (1996) "Synesthesia and synesthetic metaphors", Psyche: An Interdisciplinary Journal of Research on Consciousness, 2 (32), http://psyche.cs.monash.edu.au/v2/psyche-2-32.
Deroy, O., & Spence, C. (2013) "Why we are not all synesthetes (not even weakly so)", Psychonomic Bulletin & Review, 20, 643–664, https://doi.org/10.3758/s13423-013-0387-2.
Grady, J. (1999) Metaphors in Cognitive Linguistics, Philadelphia, John Benjamins.
Ibarretxte-Antuñano, I., (2013) "The relationship between conceptual metaphor and culture", Intercultural Pragmatics, 10 (2), 315–339.
Kövecses, Z. (2010) Metaphor: a practical introduction, Second edition, Oxford: Oxford University Press.
--------------- (2013) "The metaphor–metonymy relationship: Correlation metaphors are based on metonymy", Metaphor and Symbol, 28 (2), 75–88. https://doi.org/10.1080/10926488.2013.768498.
Kripke, S. (1980) Naming and Necessity, Oxford: Oxford University Press.
Lakoff, G., & Johnson, M. (1980) Metaphors we live by, Chicago: University of Chicago Press.
Lakoff, G., & Kövecses, Z. (1987) The cognitive model of anger inherent in American English, In D. Holland & N. Quinn (Eds.), Cultural models in language and thought (pp. 195–221), Cambridge: Cambridge University Press. https://doi.org/10.1017/ CBO9780511607660.009.
Lehrer, A. (1978) "Structures of the lexicon and transfer of meaning", Lingua, 45, 95–123, https://doi.org/10.1016/0024-3841 (78)90001-3.
Levinson, S, C., & Majid, A. (2014) "Differential ineffability and the senses", Mind & Language 29 (4): 407–427.
Majid, A. (2012) "Current emotion research in the language sciences", Emotion Review, 4 (4),432–443, https://doi.org/10.1177/1754073912445827.
Martino, G., & Marks, L. E. (2001) "Synesthesia: Strong and weak", Current Directions in Psychological Science, 10, 61–65. https://doi.org/10.1111/1467-8721.00116.
Nikolic, D. (2009) "Is synaesthesia actually ideaesthesia? An inquiry into the nature of the phenomenon", Proceedings of the Third International Congress on Synaesthesia, Science & Art, Granada, Spain, April 26- 29 2009.
Rakova, M. (2003) The extent of the literal: Metaphor, polysemy and theories of concepts, London, Palgrave Macmillan. https://doi.org/10.1057/9780230512801.
Shen, Y. (1997) "Cognitive constraints on poetic figures", Cognitive Linguistics, 8 (1), 33–71, https://doi.org/10.1515/cogl.1997.8.1.33.
Stanley, J. and Z.G. Szabo (2000) "On Quantifier Domain Restriction", Mind and Language, 15, 219–61.
Strik Lievers, F. (2017) "Figures and the senses, Towards a definition of synaesthesia", Review of Cognitive Linguistics, 15 (1), 83–101, https://doi.org/10.1075/rcl.15.1.04str.
Tsur, R. (2012) Playing by ear and the tip of the tongue: Precategorical information in poetry, Amsterdam: John Benjamins. https://doi.org/10.1075/lal.14.
Ullmann, S. (1959) The principles of semantics (2nd Edition), Glasgow: Jackson, Son & Co.
------------- (1964) Language and style, Oxford: Basil Blackwell.
Vigliocco, G., Meteyard, L., Andrews, M., & Kousta, S. (2009) "Toward a theory of semantic representation", Language and Cognition, 1, 219–247. https://doi.org/10.1515/Langcog.2009.011.
Winter, B. (2019a) Sensory Linguistics: Language, perception and metaphor, Amsterdam/ Philadelphia: John Benjamins.
------------ (2019b) Synesthetic metaphors are neither synesthetic nor metaphorical, In L. Speed, L. San Roque & A. Majid (Eds.) Perception Metaphor (pp. 105–126), Amsterdam: John Benjamins.
Yu, N. (2003) "Synesthetic metaphor: A cognitive perspective", Journal of Literary Semantics, 32 (1): 19-34.
--------- (2008) Metaphor from body and culture, In R. W. Gibbs, Jr. (Ed.), The Cambridge handbook of metaphor and thought (pp. 247–261), Cambridge University Press. https://doi.org/10.1017/CBO9780511816802.016.
فصلنامه علمي «پژوهش زبان و ادبيات فارسي»
شماره شصت و نهم، تابستان 1402: 54-27
تاريخ دريافت: 13/02/1402
تاريخ پذيرش: 18/06/1402
نوع مقاله: پژوهشی
حسّامیزی استعاری یا مطابقتهای میانوجهی؟
بررسی عبارات چندوجهی در «بوستان» سعدی
در چارچوب معناشناسی شناختی
محمود نقیزاده1
چکیده
حسامیزی یا آمیختگی حسی در زبان به صورت عبارتهای میانوجهی تجلی مییابد و در آن، بینِ واژههای مربوط به وجوه حسی مختلف، انتقال معنا صورت میگیرد. تحقیق حاضر با هدف بررسی سازوکارهای دخیل در تفسیر عبارات میانوجهی در بوستان سعدی و با بهرهگیری از رویکرد معناشناسی شناختی انجام میشود. در این پژوهش، نقشِ بدنمندی معنا، مؤلفههای فرهنگی و محتوای ارزشی واژههای حسی و همچنین جایگاه معماری ذهن انسان در انتقال گزاره از یک وجه حسی به وجه حسی دیگر و همچنین برداشت معانی تحتاللفظی و غیر تحتاللفظی از عبارات میانوجهی بررسی میشود. دادههای این تحقیق از طریق مطالعة بوستان سعدی و استخراج عبارات حسی جمعآوری میشود و به شیوهای توصیفی تجزیه و تحلیل میشود. نتایج حاصل از تحلیل دادهها نشان میدهد که درک ما از انتقال معنا بین حوزههای حسی نه از طریق استعارة صرف، بلکه به شیوهای تلفیقی صورت میگیرد. بر این اساس، انتقال معنا در ساختارهای میانوجهی در بوستان سعدی ممکن است بر پایة همبستگی تجربی میان مفاهیم متفاوت، رابطة مجاز مفهومی بین دو پدیده یا بر پایة محتوای ارزشی واژههای حسّی صورت گیرد. بعلاوه گویشوران زبان فارسی به کمک مفاهیم روانشناختی اولیهای که همه حوزههای تجربه حسی را در برگرفته و در حضور محرکهای مشخص فعال میشود، معانی تحتاللفظی متعددی از واژههای حسی در بوستان سعدی برداشت میکنند. ضمن اینکه مؤلفههای فرهنگی زبان فارسی در پالایش مفاهیم و جلوگیری از بروز و ظهور عناصر ناسازگار در زبان نقش دارند.
واژههاي کلیدی: حسّامیزی، حسّامیزی استعاری، بوستان سعدی، مطابقتهای میانوجهی و معناشناسی شناختی.
مقدمه
حسّامیزی پدیدهای است که به هر گونه پیوند میان حواس پنجگانه اشاره دارد. این واژه معادل synesthesia در زبان انگلیسی است که ریشه در زبان یونانی دارد و شامل دو تکواژ syn به معنای «با هم بودن» و aesthesia به معنای «حس» است (Winter, 2019a: 67). پژوهشگران در علوم متعدد نظیر روانشناسی (ر.ک: Martino & Marks, 2001; Cytowic, 2002)، ادبیات (ر.ک: Day, 1996; Shen, 1997; Yu, 2003) و زبانشناسی (ر.ک: Ullmann, 1959; Strik Lievers, 2017; Winter, 2019b; Rakova, 2003) به مطالعة این موضوع بر مبنای رویکردهای مختلف پرداختهاند. در رویکرد ادبی و زبانشناختی که موضوع تحقیق حاضر است، حسّامیزی بر آمیختگی حواس در یک عبارت زبانی دلالت دارد. در این پدیده، توصیف یک حوزة حسی با استفاده از مفاهیم حوزة حسی دیگر در عباراتی که وینتر (2019b: 109) و دیروی و اسپنس2 (2013) عبارتهای میانوجهی3 مینامند، صورت میگیرد.
پژوهشگران سازوکارهای مختلف و مؤلفههای متعددی را برای تفسیر عبارات میانوجهی ارائه دادهاند. این عبارات ممکن است بر اساس نگاشت موجود در استعارة مفهومی (ر.ک: Ullmann, 1964; Yu, 2003; Day, 1996)، بر پایة استعارههای اولیه4 که ریشه در ارتباط مستقیم و بدنمند بین دو تجربة مجزا در دنیای پیرامون دارند (ر.ک: Grady, 1999)، با تکیه بر سازوکار مجاز مفهومی5 (ر.ک: Winter, 2019a) و یا با توجه به ظرفیت عاطفی6 واژههای حسی (ر.ک: Majid, 2012; Tsur, 2012) تفسیر شوند.
راکووا (2003) که توجیه استعاری برای عبارات میانوجهی را نمیپذیرد، رویکرد غیر چندمعنایی7 را ارائه داده است. این دیدگاه در مقابل دیدگاهِ استعاری به معنا قرار دارد. در رویکرد غیر چندمعنایی، صفات حسی با مفاهیم روانشناختیِ اولیهای8 پیوند ایجاد میکنند که از طریق روابط علّی و معلولی با جهان خارج مرتبط هستند و
طرحوارههای ادراکی9 و بدنمند را به هم میآمیزند (2003: 69).
البته علاوه بر معیارهای زبانی، عوامل برونزبانی نظیر بدنمندی10 معنا، معماری ذهن، عوامل فرهنگی و مؤلفههای اجتماعی نیز در برداشت معنا از عبارات حسی مؤثرند (Bagli, 2021:VII). آنچه به عنوان اصل بدنمندی معنا که لیکاف و جانسون11 (1980) آن را معرفی کردند، به این نکته اشاره دارد که معنا ریشه در تعامل ما با جنبههای فیزیکی، اجتماعی و فرهنگی دنیای پیرامون دارد. به عبارت دیگر، تجارب ما از دنیای پیرامون باید با توجه به مؤلفههای فرهنگی- اجتماعی نظیر پیشفرضهای فرهنگی، ارزشها، عقاید و دیدگاههای اجتماعی پالایش شده، از صافی12 فرهنگ عبور کنند (Yu, 2008: 253). در این میان شیوة ادراک، کنشها، نحوة یادآوری امور و سبک استدلال که از عناصر نظام شناختی بشر هستند، در چگونگی مفهومسازی عبارات حسی، نقش ایفا مینمایند (Bagli, 2021: 58-59).
نگاهی اجمالی به مطالعات پیشین در این زمینه نشان میدهد که پژوهشهای متعدد درباره استعارههای حسّامیزی در حوزة ادبیات در زبانهای مختلف نظیر انگلیسی (ر.ک: Ullmann, 1964; Day, 1996)، عبری (ر.ک: Shen, 1997) و چینی (ر.ک: Yu, 2003) در چارچوب زبانشناسی شناختی انجام شده است. نتایج این تحقیقات را میتوان به صورت موردی چنین بیان کرد: استعارههای حسّامیزی را میتوان پیامد عصبشناختی و منطقی تعامل دو عنصر جهان خارج و اصول منطقی حاکم بر زیستشناسی انسان دانست (ر.ک: Day, 1996). نوعی توزیع سلسلهمراتبی در انتقال معنای بینحسی در این دادهها وجود دارد (ر.ک: Ullmann, 1964). انتقال معنا از حواس پایه به حواس پیچیدهتر انجام میشود (ر.ک: شن، 1997). و در نهایت جهت انتقال حواس بین وجوه حسی در زبان شعر و زبان روزمره یکسان است (ر.ک: Yu, 2003).
از مهمترین مطالعات در این زمینه در زبان فارسی میتوان به مقاله «جایگاه و نقش حسّامیزی در شعر شفیعی کدکنی» نوشته بهمنی مطلق (1396)، «حسّامیزی در شعر محمود درویش و قهار عاصی (مورد پژوهشی: مجموعة شعری لاتعتذر عما فعلت و از آتش از ابریشم)» اثر جمال و آلبویه لنگرودی (1401)، «گونههای حسّامیزی در سرودههای سعید عقل و نیما یوشیج» اثر نجفی ایوکی و طالبیان (1398) و «حواس پنجگانه و حسّامیزی در شعر» نوشته کریمی (1387) اشاره کرد. این محققان حسّامیزی را به عنوان یک شگرد بلاغی و صنعت ادبی بررسی نمودهاند که در خلال آن، شاعر میتواند تصاویر زیبا و بدیعی را از رهگذر آمیختگی حواس به وجود آورد.
مطالعات محدودی در زبان فارسی به بررسی این موضوع از دیدگاه شناختی پرداختهاند. بهنام (1389) در مقاله «حسّامیزی: سرشت و ماهیت» با بهرهگیری از دیدگاه شناختی، حسّامیزی را در هنر و نمونههای شعری زبان فارسی واکاوی میکند. در این مطالعه، حسّامیزی به عنوان پدیدهای ادراکی و عصبشناختی مورد کاوش قرار میگیرد. سعی نویسنده در این است که ماهیت این عنصر زبانی را از استعاره تبیین نماید.
افراشی و جولایی (1399)، پژوهشی را با عنوان «حسّامیزی در زبان فارسی؛ رویکردی شناختی و پیکرهبنیاد» با تکیه بر چارچوب نظری اولمان (1964) و با هدف یافتنِ الگوی حاکم بر سلسلهمراتب انتقال حواس در زبان فارسی انجام دادهاند. تحلیل دادهها در این مقاله نشان میدهد که سلسلهمراتب انتقال حواس در زبان فارسی به صورت لامسه ← چشایی ← بینایی ← بویایی ← شنوایی است که با الگوی اولمان (1964) یکسان نیست، اما از این حیث که در آن حواس نزدیک (لامسه، چشایی) برای توصیف حواس دورتر (بویایی، بینایی، شنوایی) به کار برده میشوند، با الگوی جهانی مطابقت دارد.
مطالعة حاضر از این حیث که بر مبنای رویکرد شناختی انجام میشود، با مطالعات شناختی فوق همسو است، اما دارای ویژگیهایی است که آن را از پژوهشهای پیشین متمایز میکند. نخست اینکه در این تحقیق به صورت مبسوط به نقش بدنمندی معنا، معماری نظام شناختی و مؤلفههای فرهنگی به عنوان عوامل دخیل در ایجاد و تفسیر عبارتهای میانوجهی پرداخته میشود. دوم اینکه در این مطالعه از رویکردهای متعدد برای تفسیر عبارات میانوجهی بهره گرفته میشود. در این پژوهش به دنبال یافتن پاسخهایی برای سوالات زیر هستیم:
1. عبارات میانوجهی در بوستان سعدی بر اساس کدام سازوکار مفهومی قابل
توجیه است؟
2. نقش عوامل برونزبانی نظیر بدنمندی معنا و مؤلفههای فرهنگی در انتقال گزارهها و تفسیر مطابقتهای میانوجهی در بوستان سعدی چیست؟
3. دیدگاه غیر چندمعنایی چگونه میتواند برداشت معانی متعدد از عبارتهای میانوجهی در بوستان سعدی را توجیه کند؟
4. ویژگیهای ارزشی صفات حسی، چه نقشی در انتقال معنا در عبارات میانوجهی در بوستان سعدی دارند؟
سعی نویسنده در این تحقیق این است که با بررسی و تحلیل عبارات میانوجهی در بوستان سعدی و یافتن پاسخهایی مناسب برای پرسشهای یادشده، بتواند راه را برای شناخت نحوة مفهومسازی شاعر از پدیدههای جهان خارج و نحوة نمود این پدیدهها در عبارات حسی و در نهایت نقش عوامل برونزبانی در برداشت معنا از اشعار سعدی را هموار نماید.
روش پژوهش
در این تحقیق، نویسنده بر آن است تا به شیوهای توصیفی- تحلیلی و با بهرهگیری از رویکردهای مختلف نظیر استعاره و مجاز مفهومی، محتوای ارزشی واژهها و دیدگاه غیر چندمعنایی به بررسی سازوکار مفهومی نهفته در آنچه محققان (Winter, 2019b; Deroy & Spence, 2013) مطابقتهای میانوجهی مینامند پرداخته، عوامل مؤثر در خلق این عبارات و شیوة تفسیر آنها در بوستان سعدی را مطالعه کنند. ساختار زبانی عبارات میانوجهی در بوستان سعدی معمولاً به صورت ساختارهای وصفی نظیر لفظ شیرین و گفتار گرم هستند، اما ساختارهایی به صورت جملههای اسنادی (نه تلخ است صبری که بر یاد اوست) و غیر اسنادی (اگر تلخ بینند دم درکشند) نیز گاهی در دادهها به چشم میخورد.
در این مطالعه، در راستای مطالعات شفیعی کدکنی (1399) و بهنام (1389)، واژههایی نظیر «جان»، «ضمیر» و «خوی» به عنوان واژههایی متعلق به وجه انتزاعی در محور همنشینی و در با همآیی با عباراتی از وجوه حسی پنجگانه به عنوان عبارات میانوجهی تلقی میشوند. با توجه به بیان موضوعات متنوع از قبیل موضوعات اجتماعی، سیاسی، اخلاقی، عرفانی و تربیتی در اشعار سعدی، نتایج این تحقیق میتواند به خوانندگان در درک بهتر زبان سعدی، فهم عمیقتر ساختار ذهنی شاعر و شناخت هرچه بیشتر الگوهای ذهنی گویشوران زبان فارسی کمک کند.
تحلیل دادهها
در این بخش، پس از بررسی اشعارِ بوستان سعدی، ابیات حاوی عبارات میانوجهی استخراج و بر اساس جهت انتقال معنا بین حواس مختلف دستهبندی میشوند. جدول (1)، بسامد عبارات میانوجهی با حوزة مبدأ چشایی در بوستان سعدی را نشان میدهد.
جدول 1- بسامد عبارات میانوجهی با حوزة مبدأ چشایی
مزهواژهها | بسامد عبارات میانوجهی | نمونة عبارات میانوجهی |
شیرین | 21 | شیرینسخن، شیرینلفظ، شیرینزبان، پاسخ شیرین، شیریننفس، شیرینگفتار، حدیث شیرین، شیریندهان، شیرینمنش، عیش شیرین، جان شیرین، یار شیرین |
تلخ | 17 | حق تلخ، پند تلخ، تقاضای تلخ، خواست تلخ، زیست تلخ، عیش تلخ، صبر تلخ، روزگار تلخ، تلخی دیدن، تلخی بردن، به تلخی مردن |
ترش | 13 | روی ترش، ترشروی، روی ترش کردن، ابرو ترش کردن |
تند | 14 | نگاه تند، بانگ تند، خصم تند، خوی تند، تند خوی، اختر تند، انسان تند، تند بودن، به تندی برآشفتن |
مجموع | 65 |
چنانکه در جدول (1) میتوان دید، واژة شیرین در بوستان سعدی، در 21 عبارت میانوجهی به عنوان حوزة مبدأ به کار رفته است. انتقال معنایی در این عبارات اغلب از حوزة چشایی به حوزة شنوایی صورت گرفته است. مزهواژة تلخ، 17 بار در عبارات میانوجهی به کار رفته است و انتقال معنایی در بیشتر این عبارات از حوزة چشایی به حوزة شنوایی است. بسامد مزهواژة ترش در عبارات وجهی در بوستان سعدی، 13 بار است و در این عبارات، انتقال معنا از حوزة چشایی به حوزة بینایی است. در نهایت مزهواژة تند، 14 بار در عبارتهای میانوجهی به کار رفته است. فرایند انتقال معنا در این عبارات اغلب از حوزة چشایی به حوزة بینایی و شنوایی است. در ابیات زیر واژة شیرین در پیوند با سایر واژهها، عبارات میانوجهی را خلق نموده است.
1. مرا گر تهی بود از آن قند دست |
| سخنهای شیرینتر از قند هست |
2. یکی گفت از این نوع شیریننَفَس |
| در این شهر سعدی شناسیم و بس |
3. گه از دیدن عیش شیرین خلق |
| فرو میشدی آب تلخش به حلق |
4. بگفتا نه آخر دهان تر کنم |
| که تا جان شیرینش در سر کنم |
برخی از محققان (ر.ک: بهنام، 1389؛ افراشی و جولایی، 1399)، ماهیت عباراتی نظیر سخن شیرین یا جان شیرین را استعاری میدانند. بر این اساس نوعی نگاشت مفهومی بین دو واژة حسی فرض میشود. اما از نظر وینتر (2019b: 81)، به دو دلیل نمیتوان این عبارات را استعاری دانست: اول اینکه در استعارههای مفهومی، دو حوزة مبدأ و مقصد از لحاظ انتزاعی بودن یا ملموس بودن با هم تفاوت عمده دارند (Lakoff & Johnson, 1980: 207; Kovecses, 2010: 6). این در حالی است که از نظر استریک لیورز، حوزة مبدأ و مقصد در عبارات میانوجهی به یک اندازه بدنمند است و نمیتوان ادعا کرد که مثلاً حوزة چشایی از حوزة بینایی یا شنوایی ملموستر است (ر.ک: Strik Lievers, 2017). بنابراین در عباراتی نظیر سخنهای شیرین و جان شیرین، دو طرفِ نگاشتِ مفهومی از لحاظ سطح انتزاعی بودن، فاصلة چندانی با هم ندارند و از این جهت رابطة استعارة مفهومی نمیتواند بین اجزای این عبارات حاکم باشد. دوم اینکه در عبارات میانوجهی در مقایسه با استعارههای مفهومی، حجم زیادی از دانش میان دو حوزة مبدأ و مقصد رد و بدل نمیشود (Bagli, 2021: 161). برای مثال، رابطة میان وجوه حسی در عبارات میانوجهی مانند سخن شیرین و شیریننفس تنها باعث انتقال واژههای منفرد بین دو حوزه شده و نگاشت کلی بین دو حوزه صورت نمیگیرد.
رد مبنای استعاری عبارات میانوجهی و تأکید بر تحتاللفظی بودن تفسیر این عبارات، محققان (ر.ک: Rakova, 2003) را بر آن داشت تا رویکردی غیر استعاری ارائه نمایند. بر این اساس نقطة مشترک کاربرد واژة شیرین در ابیات 1-4، وجود حس خوشایندی در این واژه است. به عبارت دیگر طی هزاران سال انسان از مواد غذایی با مزة شیرین تغذیه نموده و در کنار برآورده کردن نیاز فیزیولوژیک خود، نوعی حالت لذت یا احساس مثبت را نیز تجربه کرده است. تداعی این احساس خوشایند و تجربة مثبت در بافتهای زبانی باعث تسری این معنا به عبارات زبانی در وجوه حسی دیگر نظیر حس شنوایی میشود. این تحلیلِ ارزشی واژههای چشایی در هماهنگی با این دیدگاه است که میان معنای ادراکی و معنای ارزشی واژههای حسی، نوعی تعامل وجود دارد (ر.ک: Viglicco & et al, 2009). در این تعامل میانوجهی، گاهی یک ویژگی (خوشایندی یا ناخوشایندی حسی) از حوزة چشایی به عاریت گرفته شده و برای توصیف واژههای حوزة شنوایی به کار گرفته میشود. در ابیات زیر نیز نقطة مشترک میان آب تلخ، تلخ دارو، حق تلخ، مردنِ تلخ و تلخیِ خواست، ناخوشایند بودن آن برای شنونده است.
5. گه از دیدن عیش شیرین خلق |
| فرو میشدی آب تلخش به حلق |
6. اگر شربتی بایدت سودمند |
| ز سعدی ستان تلخ داروی پند |
7. بر آن صدهزار آفرین کاین بگفت |
| حق تلخ بین تا چه شیرین بگفت |
8. بگفت ای پسر تلخی مردنم |
| به از جورِ روی ترش بردنم |
9. توانگر ترشروی، باری چراست؟ |
| مگر مینترسد ز تلخی خواست؟ |
سعدی در ابیات 5-9، مجموعهای از پدیدههای ناخوشایند را با مزهواژة تلخ توصیف کرده است. به عبارت دیگر به جای واژة حسی تلخ در ابیات بالا، میتوان از واژة غیر حسی بد یا ناگوار که دارای بار عاطفی برجسته است استفاده کرد. نظر لهرر (1978) این است که معنای ادراکی و معنای ارزشی این صفات از هم قابل تفکیک نیست. اما آنچه باعث کاربرد واژة تلخ در حوزة شنوایی میشود، غلبة معنای ارزشی این مزهواژه بر معنای ادراکی آنهاست. به عبارت دیگر از میان مؤلفههای معنایی صریح و ضمنیِ واژة تلخ در ابیات 5-9، معنای ضمنی ناخوشایندی یا احساس منفی برجستهتر از دیگر مؤلفههای قاموسی واژه تلقی شده و این امر امکان کاربرد آن به صورت میانحوزهای را تسهیل میکند. بر همین اساس است که در بیت 6، سعدی پند را با داروی تلخی قیاس میکند که انسان مجبور است بهرغم ایجاد احساسِ ناخوشایند تلخی، برای رهایی از مشکلات آن را بپذیرد. نکتة حائز اهمیت در باب برداشت معنای غیر استعاری در عبارات میانوجهی این است که از صفات حسی شیرین و تلخ میتوان گروه معنایی وسیعی را برداشت کرد.
همانطور که در جدول شمارة (1) میتوان دید، مزهواژة ترش، 13 بار در عبارات میانوجهی به کار رفته که از این تعداد، 12 بار با واژة روی و یک بار با واژة ابرو به کار رفته است. به عبارت دیگر، تمام باهمآییهای واژة ترش با اجزای چهره بوده است.
10. چو عامی ترشکرده روی از وعید |
| چو ابروی زندانیان روز عید |
11. برو آب گرم از لب جوی خور |
| نه جُلاب سرد از ترشروی خور |
12. وز آن نیمه عابد سری پرغرور |
| ترشکرده بر فاسق ابرو ز دور |
عبارت ترشروی در زبان فارسی به معنای انسان عبوس و بدخلق است (ر.ک: دهخدا، 1310؛ انوری، 1383). بر این اساس به نظر میرسد که انگیزة خلق و تفسیر عبارات میانوجهی ترشروی و ترش ابرو در ابیات بالا، جنبة فیزیولوژیک و دیداری داشته باشد. ضمن اینکه در این ابیات، نقش تجارب روزمرة انسان و ماهیت بدنمند معنا در ایجاد و تفسیر این عبارات برجسته است؛ زیرا مصرف مواد غذایی ترش به دلیل وجود مواد اسیدی باعث واکنش عضلات صورت، جمع شدن ماهیچههای موجود در دهان و ایجاد چین و چروک در چهره میشود و این واکنشها، وضعیت صورت را به حالت اخم کردن و عبوس بودن نزدیک میکند. علائم بدخلقی نیز که عمدتاً در چهره نمایان است، باعث ایجاد چین و گره در صورت، ابرو و لبها میشود. این حالت به علائم مربوط به خوردن مواد غذایی ترش شبیه است. بنابراین گویشوران زبان فارسی میتوانند با تداعی این دو تصویر ذهنی و پیوند وجوه چشایی و بینایی، عبارت میانوجهی ترشروی را خلق نموده یا به محض شنیدن رمزگشایی کنند. بر این اساس در عبارات ترشروی و ترش... ابرو، انتقال معنایی از حوزة چشایی به حوزة بینایی بر پایة واکنش فیزیولوژیک و بدنمند انسان به مواد غذایی ترش و بر اساس مفهومسازی احساس خشم و بدخلقی با استفاده از مزهواژة ترش میشود.
با توجه به جدول شمارة (1)، واژة تند در بوستان سعدی، 14 بار و در عباراتی نظیر تندخوی، نگاه تند، خصم تند و به تندی برآشفتن به کار رفته است. واژة تند در زبان فارسی دارای سه معنای رایج است: سریع و چالاک؛ طعمی که دهان را بسوزاند؛ و بدخو و خشمگین (ر.ک: معین، 1382). کاربرد مزهواژة تند در ابیات زیر از بوستان سعدی نشان از کاربرد این واژه برای توصیف حوزة شخصیت و عواطف است. اما سؤال این است که در ابیات 13-17، باهمآیی این مزهواژه با واژههای دیگر نظیر نگاه، خوی، خصم و بانگ که متعلق به وجه چشایی نیست، چگونه رخ میدهد و بر اساس چه سازوکاری قابل توجیه است؟
13. نظر کردی این دوست در وی نهفت |
| نگه کرد باری به تندی و گفت |
14. به گردن فتد سرکش تندخوی |
| بلندیت باید بلندی بجوی |
15. پدر را جفا کرد و تندی نمود |
| که آخر تو را نیز دندان نبود؟ |
16. تواضع کن ای دوست با خصم تند |
| که نرمی کند تیغ برنده کُند |
17. پدر بارها بانگ بر وی زدی |
| به تندی و آتش در آن نی زدی |
حالت سوزش بعد از مصرف مواد غذایی تند و قیاس آن با پدیدة سوختن که اغلب ناشی از گرمای زیاد است، ریشه در مختصات فیزیولوژیک بدن ما دارد (Rakova, 2003: 34). وجود مزة تند در برخی مواد غذایی نظیر فلفل به خاطر وجود مادهای به نام کپسایسین13 است که به کمک گیرندههای درد در بدن دریافت شده، باعث ایجاد علائمی مانند خارش، احساس گرما و تعریق در انسان میشود (Lakoff & Kövecses, 1987: 217). قرار گرفتن در معرض گرمای بالاتر از 43 درجه سانتیگراد یا فعالیت بدنی زیاد و راه رفتنِ سریع نیز باعث بروز همین علائم در بدن میشود.
با توجه به یکسان بودن گیرندههای عصبی دخیل در دریافت مزة تندی و حرارت، راکووا (2003) معتقد است که بین این دو پدیده، ارتباطی پدیدارشناختی وجود دارد. بنابراین یک مشخصة فیزیولوژیک که منجر به افزایش گردش خون در بدن میشود، نقطة مشترک حالت عاطفی خشم، احساس گرما و مصرف مواد غذایی تند است. این ارتباط پدیدارشناختی بین پدیدههای مستقل، منجر به تداعی معنا و کاربرد مزهواژة تندی برای بیان معنای خشم و همچنین ایجاد عبارات خوشساخت نگاه تند، بانگ تند یا تندخوی در ابیات 13-17 میشود. انتقال معنا در این ابیات از حوزة چشایی به حوزة بینایی، شنوایی و حوزة انتزاعی یا مفهومی انجام شده است. بر این اساس میتوان ادعا کرد که تفسیر عبارات میانوجهی نگاه تند، بانگ تند و خصم تند به صورت تحتاللفظی و بدون توسل به سازوکارهای مفهومی امکانپذیر است؛ زیرا نقطة مشترک این عبارات، حالت فیزیولوژیک افزایش گردش خون و گرمای بدن است که ماهیت پدیدارشناختی داشته و در همة انسانها مشترک است (ر.ک: Yu, 2008).
در این میان، نقش مؤلفههای فرهنگی در مفهومسازی معنای خشم در واژة تند را نباید نادیده گرفت. بر اساس دیدگاه ایبارجه-آنتونانو14 (2013)، تنها آن دسته از ویژگیهای فیزیولوژیک که با فرهنگ جامعه سازگاری دارند، امکان گذشتن از صافی فرهنگ را داشته، در زبان نمود پیدا میکنند. بروز و ظهور معنای خشم و بدخلقی از این مزهواژه و پنهان کردن دیگر ویژگیهای فیزیولوژیک این مادة غذایی، نقش صافی فرهنگ و مولفههای اجتماعی موجود در میان فارسیزبانان را برجسته میسازد.
از نمونههای دیگر عبارات میانوجهی که در جدول شمارة (2) میتوان دید، عباراتی است که در آنها انتقال معنایی از حوزة لامسه به وجوه حسی دیگر انجام میشود. صفات حسی نرم، سخت، تیز، گرم و سرد از صفات حوزة لامسه هستند که در کنار واژههای مربوط به وجه شنوایی، بینایی و وجه مفهومی (انتزاعی) عبارات میانوجهی نظیر نرم گفتن، بانگ سخت، نگاه تیز، گفتار گرم و سخن سرد را ایجاد کردهاند. جدول شمارة (2)، بسامد کاربرد واژههای حوزة لامسه در عبارات میانوجهی در بوستان سعدی را نشان میدهد.
جدول 2- بسامد کاربرد واژههای حوزة لامسه
واژههای لمسی | بسامد عبارات میانوجهی | نمونه عبارات میانوجهی |
گرم | 10 | گفتار گرم، مرد گرم، بازار گرم، گرم کردن، گرم راندن، گرمرو، گرم افتادن |
سرد | 2 | سخن سرد، ستم سرد |
نرم | 5 | نرم گفتن، نرم پرسیدن، اخلاق نرم، نرمی کردن |
سخت | 9 | بانگ سخت، سختگوی، سختروی، سختدل |
تیز | 8 | آواز تیز، نگاه تیز، پای تیز، انسان تیز، آتش تیز |
مجموع | 34 |
در ابیات 18-21، واژههای لمسی گرم و سرد که به صورت تحتاللفظی برای اشاره به دما به کار میروند، در محور همنشینی در کنار واژههایی نظیر گفتار، بازار، مرد و سخن قرار گرفته و برای توصیف حوزههای شنوایی و بینایی استفاده شدهاند. به نظر میرسد رویکردی که کاربرد این صفات حسی را با واژههای گفتار، سخن، بازار و مرد در بوستان سعدی توجیه میکند، دیدگاه غیر چندمعنایی (ر.ک: Rakova, 2003) است. بر اساس این رویکرد، صفات گرم و سرد را صفات دارای کارکرد دوگانه مینامند؛ بدین صورت که این صفات که اصالتاً دارای ماهیت جسمانی بوده، برای اشاره به درجة حرارت به کار میروند، برای بیان ویژگیهای روانشناختی و خصوصیات شخصیتی به کار میروند.
بدین ترتیب ارتباط بین صفت حسی گرم در عبارات آب گرم و گفتار گرم در بیتهای 18 و 20 و همچنین ارتباط بین صفت حسی سرد در عبارات جُلاب (گلاب) سرد و سخنهای سرد در بیتهای 18 و 22، ارتباط میان معنای تحتاللفظی و معنای غیر تحتاللفظی نیست. در این دیدگاه، وجود تنها یک معنای تحتاللفظی یا فیزیکی و اشتقاق معانی استعاری دیگر از این معنای ملموس بر اساس شباهت ظاهری قابل پذیرش نیست. صفات حسی بر اساس این رویکرد میتوانند دو یا چند معنای تحتاللفظی داشته باشند.
18. برو آب گرم از لب جوی خور |
| نه جُلاب سرد از ترشروی خور |
19. گرانی نظر کرد بر کار او |
| حسد برد بر گرم بازار او |
20. غرض زین حدیث آنکه گفتار گرم |
| چو آب است بر آتش مرد گرم |
21. و گر با همه خلق نرمی کند |
| تو بیچارهای با تو گرمی کند |
بر اساس رویکرد غیر چندمعنایی میتوان ادعا کرد که صفت گرم در ابیات 18-21 دارای مفاهیم روانشناختی اولیه است که گسترة آنها همه حوزههای تجارب حسی را فرامیگیرد. محتوای این مفاهیم اولیه که دارای پیکربندی عصبی15 بوده، قابل تفکیک به اجزای سادهتر نیست، به انواع محرکها پاسخ میدهند (Rakova, 2003: 70). مثلاً یک مفهوم روانشناختی اولیه نظیر گرم در ابیات یادشده، در حضور محرکهای دیداری (مرد یا بازار) و شنیداری (گفتار) فعال میشود و این فعال شدن زمانی رخ میدهد که شخص در حال تفکر درباره ویژگیهایی است که واژة حسی گرم بر آنها دلالت میکند. حال سوالی که باید به آن پاسخ داد این است که: بین آب گرم، بازار گرم، گفتار گرم و مرد گرم، چه ارتباط معنایی یا شباهت ادراکی وجود دارد؟
گرما در علم فیزیک به انرژی جنبشی موجود در فرایند جابهجایی مولکولها در یک جسم اطلاق میشود و هرچه میزان انرژی جنبشی بیشتر باشد، جسم مورد نظر گرمتر است (Kripke, 1980: 129). بر این اساس در بیت 18، واژة گرم بر جابهجایی مولکولها در آب دلالت دارد و در معنای تحتاللفظی به کار رفته است. اما در بیت 19، عبارت بازار گرم در بوستان سعدی به معنای بازار پررونق و شلوغ است (ر.ک: دهخدا، 1310). اگر آب و بازار را دو فضای جداگانه در نظر بگیریم، قیاس میان اجزای تشکیلدهنده آب و عناصر موجود در بازار نشان میدهد که مفهوم گرمی در آب و بازار، دلالت بر جنب و جوش و حرکت در این دو فضا دارد. بنابراین همان انرژی جنبشی موجود در آب گرم را میتوان در رفتوآمد و جنبوجوش افراد در فضای بازار مشاهده کرد.
کاربرد صفت حسی گرم در گفتار گرم و مرد گرم، نمونههایی روشن از کاربرد صفات بیانکنندة دما برای بیان ویژگیهای عاطفی، شخصیتی و خلقی در انسان است. چنانکه در بحث مربوط به مزهواژة تند به تفصیل شرح داده شد، قرار گرفتن در معرض گرما باعث افزایش گردش خون در بدن میشود و این علائم را میتوان با قرار گرفتن در معرض سخن برآمده از محبت و عطوفت نیز مقایسه کرد. واژة خونگرم نیز در زبان فارسی به شخص مهربان و بامحبت اطلاق میشود. بر این اساس گفتار گرم به سخنی اطلاق میشود که باعث ایجاد حس مهربانی میشود و یا نتیجة محبت و مهربانی است و در هر دو مورد این عبارت را میتوان نوعی مجاز مفهومی (علت به جای معلول) تلقی کرد.
نحوة تفسیر عبارت مرد گرم در بیت 20 و گرمی کردن در بیت 21 نیز با شیوة تفسیر عبارت تندخو در عبارات چشایی قابل مقایسه است. در هر دو عبارت، شباهت در واکنش فیزیولوژیک بدن به دو محرک متفاوت یعنی گرما و مزة تند باعث شده است که از واژة لمسی گرم و مزهواژة تند برای بیان ویژگیهای شخصیتی خشم و بدخلقی استفاده کنیم. در مورد صفت حسی سرد در ابیات 22-23 که صفتی دارای کارکرد دوگانه جسمانی- روانشناختی محسوب میشود نیز وجود مفهوم اولیه روانشناختی سرد قابل تصور است.
22. ببخشود بر حال مسکین مرد |
| فرو خورد خشم سخنهای سرد |
23. که پرورده کشتن نه مردی بود |
| ستم در پی داد سردی بود |
در فهم عبارات جٌلاب سرد در بیت 18 و سخنهای سرد در بیت 22، صفت سرد با مفهوم روانشناختی اولیه سرد منطبق میشود، ولی انطباق میان این دو به معنای هممعنایی واژة سرد در این عبارات نیست؛ زیرا این صفت در یک عبارت، گزارهای برای جُلاب (گلاب) و در عبارتی دیگر گزارهای برای سخن تلقی میشود. انتقال گزارهها میان وجوه حسی مختلف در این دو عبارت، ریشه در کارکرد ادراکی ما دارد، ولی تنها منحصر به ادراک حسی نیست. به عبارت دیگر آنچه انتقال گزاره از یک وجه حسی (لامسه) به وجه حسی دیگر (شنوایی) را میسر نموده و باعث همپوشی میان دو مفهوم ذهنی میشود، شباهت صرف میان دو محرک ادراکی (جلاب و سخن) نیست.
از نظر راکووا (2003)، درک این عبارات مستلزم وجود یک مفهوم روانشناختی به نام سردی در ذهن است که امکان تشخیص و تفسیر صفت حسی سرد در محیط فیزیکی را فراهم میآورد. اما اینکه چرا صفت حسی سرد در جلاب سرد نسبت به صفت حسی سرد در سخنهای سرد، ملموستر یا تحتاللفظیتر به نظر میرسد، ریشه در تجارب بدنمند ما از محیط پیرامون دارد؛ بدین معنا که برخی از کاربردهای واژة حسی سرد در زندگی روزانة ما، اهمیت بیشتری دارد. بر همین اساس واژة سرد در وجه حسی لامسه در زندگی روزمرة ما نسبت به همین واژه در وجه حسی شنیداری، اهمیت بیشتری دارد.
در ابیات 24-25، واژة حسی نرم به صورت قید و برای توصیف فعلهای پرسیدن و گفتن که ماهیت شنیداری دارند به کار رفته است. نکتة مهم در این باهمآییها، انگیزة انتقال معنایی بین حس لامسه و حس شنوایی است. گویشوران زبان فارسی بر پایة چه سازوکاری برای تفسیر عبارات میانوجهی در ابیات زیر اقدام میکنند؟
24. به نرمی بپرسیدم ای برهمن |
| عجب دارم از کار این بقعه من |
25. خردمند را سر فرو شد به شرم |
| شنیدم که میرفت و میگفت نرم |
واژة نرم در ابیات بالا، واژهای با کارکرد دوگانة جسمانی- روانی محسوب میشود. این واژه که اصالتاً ماهیت لمسی دارد، برای توصیف عبارتی شنیداری به کار رفته است. ریشه یا انگیزة انتقال معنا در این عبارات را میتوان در اصل بدنمندی معنا دانست. از آنجایی که لمس اشیای نرم و لطیف باعث ایجاد احساس خوشایند شده، این احساس خوشایند باعث برانگیختن معنای مثبت در ذهن میشود، گویشوران زبان فارسی با هدف ایجاد همان تأثیر خوشایند و مطلوب در وجه شنیداری، اقدام به کاربرد این واژة لمسی در حوزة شنیداری از طریق ایجاد نگاشت بین واژة نرم و مفهوم روانشناختی اولیة نرم در ذهن میکنند. با توجه به وجود این مفهوم اولیه در ذهن سخنوران، به محض فراهم شدن شرایط ادراکی مقتضی، کاربرد و درک این صفت حسی در بافت زبانی جدید و با معنای متفاوت امکانپذیر میشود. در نقطة مقابل واژة نرم، صفت حسی سخت قرار دارد. این واژة لمسی در کنار واژههایی از حوزة بینایی (روی) و حوزة شنیداری (گوی) به کار رفته است.
26. چو سندان کسی سخترویی نکرد |
| که خایسک تأدیب بر سر نخورد |
27. جفا بردی از دشمن سختگوی |
| ز چوگان سختی بخستی چو گوی |
واژة سخترویی در زبان فارسی به معنای بیشرمی و گستاخی (ر.ک: عمید، 1371) یا پررویی و سماجت (ر.ک: دهخدا، 1310) است. بر این اساس و بر پایة تجارب انسان از لمس سطوح سخت یا اجسام سخت که اغلب باعث برانگیخته شدن احساس ناخوشایند میشود و با توجه به باهمآیی این عبارت حسی در محور همنشینی با سندان، خایسک (پتک) و تأدیب، میتوان ادعا نمود که انتقال معنا در این عبارات از حوزة لامسه به حوزة بینایی و برای ایجاد تأثیر منفی یکسان با حوزة مبدأ در حوزة مقصد انجام میشود.
در بیت 27 نیز انتقال معنا از حوزة لامسه به حوزة شنیداری صورت گرفته است. ترکیب دو واژة حسی سخت و گویی (گفتن) و قرار گرفتن این عبارت در محور همنشینی با واژههای جفا، دشمن و بخستی، معنای منفی آزار و اذیت را منتقل میکند. به عبارت دیگر این باهمآیی با هدف بیان این نکته است که تأثیر سخن ناگوار بر گوش به اندازة تماس شیء سخت با بدن آزاردهنده است. کاربرد سندان برای دلالت بر مفهوم سخترویی و بیشرمی، بیانگر تأثیر تجارب روزمرة گویشوران زبان فارسی و همچنین نقش مؤلفههای فرهنگی و اجتماعی به عنوان صافی در شیوة درک مسائل، ارائة استدلال یا بیان ویژگیهای شخصیتی است.
در ابیات 28-29، صفت حسی تیز در محور همنشینی با واژههای آتش و نگه کرد،
عبارات میانوجهی را خلق نموده است که نتیجة آمیزش حس بینایی و لامسه است. پرسش اصلی در این بخش این است: بین کاربرد تحتاللفظی صفت حسی تیز در چاقوی تیز و آتش تیز یا نگاه تیز، چه شباهت ادراکی یا مفهومی وجود دارد؟
28. به باد آتش تیز برتر شود |
| پلنگ از زدن کینهورتر شود |
29. نگه کرد قاضی در او تیزتیز |
| معرف گرفت آستینش که خیز |
بر اساس دیدگاه غیر چندمعنایی، آنچه باعث کاربرد میانوجهی صفت حسی تیز در ابیات بالا میشود، وجود مفهوم روانشناختی اولیه است که باعث برداشت معانی متعدد تحتاللفظی از این صفت در بافتهای مختلف میشود. نکتهای که نباید از نظر پنهان داشت این است که ماهیت آنچه باعث تیز بودن چاقو، آتش و نگاه میشود، متفاوت است؛ بدین معنا که صفت تیز در کنار آتش به ویژگیهایی دلالت دارد که خاص آتش بوده، خاصیت سوزندگی و تأثیر آن بر پوست را نمایان مینماید؛ در حالی که تیزی در نگاه، دلالت بر نگریستن در کسی به خشم (ر.ک: دهخدا، 1310) دارد و سعی شاعر در این بیت بیان این نکته است که تأثیر نگاه تیز بر مخاطب، مطابق با تأثیر چاقوی تیز بر پوست است. خواننده نیز با رجوع به تجربة بدنمند خود از حوادث پیرامون، دانش دایرهالمعارفی خود دربارة تعاملات اجتماعی و سلسلهمراتب موجود در جایگاه اجتماعی در عصر سعدی، معنای عبارت میانوجهی تیز نگاه کردن در بیت 29 را استنتاج میکند.
جدول شمارة (3) شامل عبارات میانوجهی از بوستان سعدی است که در آنها انتقال معنا از وجه بینایی به سایر وجوه حسی انجام شده است. حوزة مقصد در برخی از این عبارات میانوجهی، حوزة انتزاعی- مفهومی است.
جدول 3- بسامد واژههای حوزة بینایی در عبارات میانوجهی در بوستان سعدی
نمونه عبارات میانوجهی | بسامد عبارات میانوجهی | واژههای حوزة بینایی |
روشنرأی، روشندل، روشنضمیر، روشنروان | 8 | روشن |
تیرهدل، تیرهرای | 5 | تیره |
بانگ درشت، درشت گفتن | 5 | درشت |
رای بلند | 1 | بلند |
افتان خیزانِ تب | 1 | افتان و خیزان |
زشتخوی، زشتگوی | 2 | زشت |
ناراستخوی | 1 | ناراست |
دیدنِ بدی در سخن | 1 | دیدن |
24 | مجموع |
در عباراتی نظیر روشنرأی، روشنضمیر، تیرهدل و تیرهرأی، واژة حوزة مبدأ دارای ماهیت حسی، اما واژة حوزة مقصد، انتزاعی (غیر حسی) است. محققاق این نوع عبارات را عبارات اندیشه- حسی16 مینامند (ر.ک: Nikolic, 2009).
30. به شب گفتی از جِرم گیتیفروز |
| دری بود از روشنایی چو روز |
31. طریقی بیندیش و رایی بزن |
| که رأی تو روشنتر از رای من |
32. نگیرد خردمند روشنضمیر |
| زبانبند دشمن ز هنگامه گیر |
برای تفسیر عبارات میانوجهی در ابیات 30-32 باید برای هر کدام از صفات حسی روشن و تیره، مفهوم روانشناختی اولیه در ذهن داشت. درباره صفت روشن، یک مفهوم روانشناختی اولیه وجود دارد که در ابیات بالا باعث برداشت معانی مختلف و مرتبط با وجوه حسی متفاوت میشود. نکتهای که باید خاطرنشان کرد این است که بر اساس دیدگاه غیر چندمعنایی، معنای دقیق هر مورد از کاربرد صفت روشن را بافت و دانش دایرهالمعارفی خواننده از موضوع مشخص میکند. به عبارت دیگر، صفت روشن در بیت 30 واژة روز، در بیت 31 واژة رأی و در بیت 32، واژة ضمیر را توصیف میکند.
از دیدگاه کریپکی (1980)، وجود اسمهای متفاوت در کنار صفت حسی در محور
همنشینی گویای این مطلب است که این صفت، معنای خود را از اسمی که توصیف میکند میگیرد و نه در خلأ. همچنین دلالت هر اسم بر مصداقش، امری ثابت است و اوصاف در دلالت اسم بر مصداق، نقشی ندارند. بر این اساس میتوان گفت که واژة روشن را میشود به صورت میانوجهی به کار برد، اما بسته به وجهِ حسی مورد نظر، مصداق این صفت متفاوت است و مرزبندی مشخصی دارد. به عبارت دیگر، انطباق صفت روشن بر مفهوم اولیة روشن از طریق نمود معنایی ]روشن (x)[ صورت میگیرد (ر.ک: Stanely & Szabo, 2000). درباره صفت حسی تیره نیز وجود مفهوم روانشناختی اولیه در ذهن قابل تصور است. آنچه باعث تمایز میان معانی تحتاللفظی متعدد برای این واژه میشود، وجود اسمهای گوناگون در زنجیرة همنشینی با این صفت است.
33. پدر گفتش اندر شب تیرهرنگ |
| چه دانی که گوهر کدام است و سنگ؟ |
34. چو خدمت پسندیده آرم به جای |
| نیندیشم از دشمن تیرهرای |
35. از آن تیرهدل مرد صافیدرون |
| قفا خورد و سر بر نکرد از سکون |
نکتة دیگر آنکه اگر صفت حسی تیره در بیت 33 در کنار واژة شب، نسبت به کاربرد این صفت در عبارات تیرهرای و تیرهدل تحتاللفظیتر به نظر میرسد، به دلیل کاربرد مکرر این صفت در وجه بینایی است. تفسیر صفت تیره در ابیات 33-35، تحت تأثیر بافت کلام و دانش دایرهالمعارفی خواننده از مفاهیم صورت میگیرد. از همینرو است که نوعی متغیر پنهان x برای صفات حسی در نظر میگیرند که ارزش آن در بافت مشخص میشود (ر.ک: Stanely & Szabo, 2000). بنابراین در تفسیر این ابیات، آنچه به عنوان بازنمون معنایی17 برای خواننده مطرح است، نه فقط صفت حسی تیره، بلکه عبارت میانوجهی تیرهدل و تیرهرای است.
از دیگر واژههای حسی مورد استفاده در بوستان سعدی، صفت حسی درشت است که در محور همنشینی با واژههایی نظیر بانگ و گفتن به کار رفته است. این صفت دارای ماهیتی دیداری است و همراه با واژههایی از وجه حسی شنیداری، عبارات میانوجهی بانگ درشت و درشت گفتن را ایجاد کرده است.
36. شنید این سخن پیر خم بوده پشت |
| به تندی برآورد بانگی درشت |
37. به گفتن درشتی مکن با امیر |
| چو بینی که سختی کند سست گیر |
بانگ درشت یا درشت گفتن به معنای «با خشم صحبت کردن» است (ر.ک: دهخدا، 1310). میتوان چنین حدس زد که منظور از درشتی در سخن، صحبت کردن با صدای بلند است و معمولاً در مقابل عبارات نرم پرسیدن یا نرم گفتن در ابیات 24-25 به کار میرود. درک معنای این عبارت میانوجهی ریشه در دانش دایرهالمعارفی ما از تعاملات اجتماعی بین مردم دارد؛ زیرا مردم عموماً در حالت خشم و عصبانیت بلندتر صحبت میکنند. بر اساس دیدگاه غیر چندمعنایی، هرگاه یک واژه، کاربرد جدید و ثابتی پیدا کند به طوری که معنای صریح آن به صورت دقیق قابل تشخیص باشد، آنگاه میتوان گفت که آن واژه، معنای تحتاللفظی جدیدی دارد (ر.ک: Rakova, 2003). بر این اساس صفت درشت در ابیات بالا را میتوان یک واژة حسی با یک مفهوم اولیة روانشناختی دانست که معانی تحتاللفظی متعدد دارد. البته از ذکر این نکته نباید غفلت کرد که صفت حسی درشت در ابیات 36-37 تنها بخشی از این معنای استنتاجشده را منتقل میکند. عوامل زبانی از قبیل دیگر واژههای موجود در محور همنشینی نظیر تندی، سختی و سستی و همچنین عوامل برونزبانی مانند کاربرد مکرر، مؤلفههای فرهنگی و دانش دایرهالمعارفی فارسیزبانان در برداشت معنای کلی نقش دارند.
در ابیات 38-39 عبارات رأی بلند و افتان و خیزان تب شامل یک واژة حسی و یک واژة غیر حسی است. از نظر کووچش (2013: 75) در چنین عباراتی بین دو واژه، فاصلة مفهومی کافی18 میتوان تصور کرد و از همینرو ریشة انتقال معنا را باید در استعارة اولیه دانست.
38. که فکرش بلیغ است و رایش بلند |
| در این شیوة زهد و طامات و پند |
39. براندیش از افتان و خیزان تب |
| که رنجور داند درازای شب |
در بیت 38 بین صفت ملموس بلند و مفهوم انتزاعی خوبی یا درستی، نوعی همبستگی تجربی (ر.ک: Grady, 1999) وجود دارد. از نظر گریدی (1999)، پيامدِ تعامل ميان انسان و محيط، ايجاد همبستگي ميان انواع خاصي از تجارب بدنمند انسانی است. يكي از اين تجارب، همبستگي ميان رشد عمودي يك شیء فيزيكي و افزايش كیفيت آن است. يعني اينكه وقتي رشد عمودي يك شیء افزايش مييابد، کیفيت آن شیء نيز افزايش خواهد يافت.
نمونهای دیگر از استعارة اولیه را میتوان در بیت 39 یافت. در این بیت و به طور مشخص در عبارت افتان و خیزان تب، نوعی همبستگی تجربی میان رشد عمودی و کمیت یا میزان درجة حرارت بدن وجود دارد. به عبارت دیگر هرچه ارتفاع یا رشد عمودی بیشتر باشد، میزان یا شدت تب بیشتر است. همبستگي دو تجربة متمايز (مانند افزايش کیفیت یا کمیت و رشد عمودي در ابیات 38-39 اهميت خاصي دارد، زيرا باعث ميشود كه دو مفهوم كه در حالت عادي از هم متمايز هستند، در سطح مفهومي واحدي با هم مرتبط شوند. بنابراین عبارت میانوجهی رای بلند در بیت 38 به معنای نظر درست یا اندیشة خوب است و عبارت افتان و خیزان تب در بیت 39 به معنای کم یا زیاد شدن درجة حرارت بدن است. این معانی از طریق همبستگی میان رشد عمودی و مفاهیم انتزاعیِ کیفیت و کمیت به دست میآید.
همانطور که در جملههای 40-42 میتوان دید، در عبارات زشتگوی و زشتخوی نیز صفت دیداری زشت برای توصیف واژههایی از حوزة شنیداری (گوی) و حوزة انتزاعی (خوی) به کار رفته است.
40. نه از جور مردم رهد زشتروی |
| نه شاهد ز نامردم زشتگوی |
41. ببرد از پریچهرة زشتخوی |
| زن دیوسیمای خوشطبعگوی |
42. سوم کز ترازوی ناراستخوی |
| ز فعل بدش هرچه دانی بگوی |
از نظر لوینسون و مجید (2014)، غنای واژگانی بیشتر در حوزة دیداری در قیاس با وجه شنیداری، انگیزة کاربرد عبارات میانوجهی نظیر زشتگوی است. اگر وجه دیداری را حوزة مبدأ و وجه شنیداری را حوزة مقصد در نظر بگیریم، آنگاه هدف از کاربرد واژة زشت برای توصیف واژة گوی، ایجاد تأثیری مساوی با حوزة بینایی در حوزة شنوایی است. البته برداشت معنا در عبارت زشتگوی و زشتخوی ممکن است بر پایة مجاز مفهومی از نوع معلول (تأثیر ناخوشایند) به جای علت (رفتار ناخوشایند) نیز صورت گیرد. بهعلاوه در عبارت زشتخوی میتوان یک مفهوم روانشناختی اولیه برای واژة زشت تصور کرد که بسته به بافتهای زبانی مختلف، کاربردهای متعدد خواهد داشت.
بر این اساس باهمآیی واژة حسی زشت به همراه واژههای گوی و خوی بیانگر معنای استعاری این واژه نیست. این باهمآیی نشان از معانی متعددِ تحتاللفظی واژه در بافتهای زبانی مختلف دارد. ادعای یادشده بر پایة این استدلال استوار است که واژة زشت در این بافتها، کاربرد ثابت دارد؛ زیرا گویشوران زبان فارسی، شم زبانی برای تمایز بین زشتگویی، زشتخویی و زشترویی در ابیات بوستان سعدی را دارند. عبارت ناراستخوی در بیت 42 نیز نشاندهندۀ وجود نوعی استعارة اولیه بین مفهوم راست بودن در خطوط هندسی و نیک بودن اخلاق و سرشت است. به عبارت دیگر، تجربة بدنمند انسان از وقایع پیرامون نظیر راهِ راست و راستگویی از یک طرف و راه کج و دروغگویی از طرف دیگر باعث ایجاد نوعی همبستگی تجربی میان این دو مفهوم ظاهراً متفاوت شده است.
در بیت 43 در عبارت دیدن بدی در سخن، فعل حسی دیدن که مهمترین فعل حسی در زبان فارسی است و بیشترین تنوع معنایی در بین افعال حسی را دارد (ر.ک: ذاکری و دیگران، 1400؛ قادری و دیگران، 1398)، در عبارتی به کار رفته است که مفعول آن (بدی در سخن)، ماهیت شنیداری دارد.
43. تو هم ار بدی بینیام در سخن |
| به خُلق جهانآفرین کار کن |
در این عبارت، انتقال معنایی از حوزة بینایی به حوزة شنوایی است. این نوع انتقال معنایی هرچند با الگویی که افراشی و جولائی (1399) از زبان فارسی ارائه دادهاند مطابقت دارد، بسامد بالایی ندارد؛ زیرا دو حس بینایی و شنوایی، جزء مفاهیم حسی پیشرفته هستند و در نگاشتهای حسآمیخته با بالاترین بسامد در جایگاه مقصد واقع میشوند (ر.ک: افراشی و جولائی، 1399). بنابراین به نظر میرسد که دیدگاه راکووا (2003) مبنی بر وجود مفهوم روانشناختی اولیه برای واژههای حسی در ذهن سخنوران که در شرایط بافتی فعال شده و باعث برانگیخته شدن معانی متعدد تحتاللفظی میشود، توجیهی مناسبتر برای انتقال معنایی از حوزة بینایی به شنوایی در بیت 43 است.
نتیجهگیری
تحقیق حاضر با هدف بررسی سازوکارهای دخیل در برداشت معانی متعدد از عبارات میانوجهی و همچنین مطالعة عوامل مؤثر در خلق و تفسیر این عبارات در بوستان سعدی انجام شده است. با مطالعة بوستان سعدی، تعداد 123 مورد عبارت میانوجهی استخراج و در چارچوب رویکرد شناختی تجزیه و تحلیل شد. تحلیل ابیات حاوی عبارات میانوجهی در بوستان سعدی نشان میدهد که از این تعداد عبارت حسی، در 65 مورد وجه چشایی، در 34 مورد وجه لامسه و در 24 مورد وجه بینایی، حوزة مبدأ قرار گرفته است. ایفای نقش حوزة مبدأ به وسیله دو حس چشایی و لامسه در 98 مورد از 123 مورد عبارات میانوجهی، یافتههای مطالعات پیشین (ر.ک: Shen, 1997؛ Yu, 2003؛ افراشی و جولایی، 1399) در زمینة انتقال معنایی از حواس پایه به حواس بالاتر را تأیید میکند.
افزون بر این در عباراتی که مزهواژههای شیرین و تلخ از حوزة چشایی به عنوان حوزة مبدأ به کار رفته است، حوزة شنوایی، بیشترین سهم را در جایگاه حوزة مقصد دارد. انتقال معنایی در این عبارات اغلب بر پایة محتوای ارزشی (ر.ک:Tsur, 2012; Majid, 2012) مزهواژههای شیرین و تلخ استوار است. تجربة بدنمند انسان از مواد غذایی شیرین و لزوم استفاده از برخی گیاهان با مزة تلخ برای معالجه برخی انگلها و بیماریها در میان انسانها، تجربة خوشایند استفاده از میوههای شیرین، عسل یا خرما و واکنش نامطلوب ناشی از مصرف داروهای تلخ باعث غلبة محتوای ارزشی این مزهواژهها بر معنای قاموسی آنها شده است. بر همین اساس، انسان شنیدههای خوشایند و مطلوب را با مزهواژة شیرین و گفتارهای ناخوشایند و آزاردهنده را با مزهواژة تلخ توصیف میکند. توجیه فرایند انتقال معنا از یک وجه حسی به وجه حسی دیگر با استفاده از محتوای ارزشی صفات حسی به معنای عدم دخالت سازوکار استعاره در این پدیده است؛ بدین معنا که معنای برداشتشده از این صفات، استعاری نیست، بلکه معنایی تحتاللفظی و برگرفته از بار معنایی مثبت یا منفی صفات حسی است.
درباره کاربرد صفت حسی ترش در عبارات میانوجهی باید گفت که انتقال معنایی در این عبارات بر پایة واکنش فیزیولوژیک بدن به دو محرک متفاوت و بر اساس تداعی ذهنی بین دو مفهوم ترشی و نتیجة مصرف مواد غذایی ترش یا علائم موجود در چهره بعد از مصرف مواد ترش است. تفسیر عبارات میانوجهیِ حاوی مزهواژة تند بر پایه ارتباط پدیدارشناختی میان مصرف مواد غذایی تند و قرار گرفتن در معرض گرما یا فعالیت جسمانی نظیر راه رفتن سریع است؛ زیرا همه این عوامل باعث افزایش گردش خون، خارش بدن و تعریق میشود. بر این اساس انتقال معنایی در این عبارات بر مبنای واکنشهای فیزیولوژیک یکسان در بدن (ر.ک: Yu, 2008) استوار است و نمیتوان این عبارات را دارای نگاشت استعاری دانست. ایفایِ نقش مؤلفههای فرهنگی و عوامل اجتماعی به عنوان صافی (ر.ک: Ibarretxte-Antuñano, 2013)، برای جلوگیری از ورود عوامل ناسازگار با فرهنگ فارسیزبانان در فرایند انتقال معنا از حوزة چشایی به حوزة شخصیت و ویژگیهای خلقی در عباراتی نظیر تندخوی و خصم تند مشهود است.
در باب عبارات میانوجهی که در آنها انتقال معنایی از وجه لامسه به وجوه حسی دیگر انجام شده است باید گفت که بر اساس دیدگاه غیر چندمعنایی (ر.ک: Rakova, 2003)، این صفات دارای کارکرد دوگانة جسمانی- روانشناختی هستند و انتقال معنایی بر مبنای یک مفهوم روانشناختی اولیه صورت میگیرد که ماهیت ذهنی دارد، همة تجربههای حسی را در برگرفته، به انواع محرکها پاسخ میدهند. برای مثال از نظر کریپکی (1980)، صفت حسی گرم در عبارت آب گرم، بر انرژی جنبشی مربوط به حرکت مولکولها دلالت دارد و افزایش حرارت معادل افزایش جنبش مولکولی در آب است. حال در عبارتی نظیر گرمبازار در بیت 44 نیز همان جنبش مولکولی را میتوان بین عناصر تشکیلدهنده بازار مشاهده کرد و در برداشت این معنا، نیازی به توسل به سازوکار استعاره نیست.
44. گرانی نظر کرد بر کار او |
| حسد برد بر گرمبازار او |
45. که فکرش بلیغ است و رایش بلند |
| در این شیوة زهد و طامات و پند |
در بیت 45 در عبارت رای بلند که در آن دو واژه دارای فاصلة مفهومی کافی (ر.ک: Kövecses, 2013) هستند، برداشت معنا بر اساس همبستگی تجربی (ر.ک: Grady, 1999) میان دو مفهوم کاملاً مجزا و متفاوت صورت میگیرد. در این عبارت، بین مفهوم رشد فیزیکی (بلند) و مفهوم کیفیت (خوب بودن)، رابطة استعارة اولیه وجود دارد که برگرفته از تجارب بدنمند ما و همچنین دانش دایرهالمعارفی ما از وقایع و رخدادهای پیرامون است. جدول شمارة (4)، نمایی از عبارتهای میانوجهی، وجوه حسی و سازوکارهای دخیل در انتقال معنا را نشان میدهد.
جدول 4- عبارات میانوجهی، وجوه حسی و سازوکارها
عبارتهای میانوجهی | نوع حواس دخیل | سازوکار دخیل در انتقال معنا |
پند تلخ سخن شیرین | چشایی به شنوایی | محتوای ارزشی واژههای حسی |
نگاه تند خوی تند | چشایی- بینایی چشایی- انتزاعی | ارتباط پدیدارشناختی بین واکنشهای بدن به پدیدههای مختلف |
گفتار گرم بازار گرم | لامسه- شنوایی لامسه- بینایی | وجود مفاهیم روانشناختی اولیه از صفات حسی در ذهن سخنوران (دیدگاه غیر چندمعنایی) |
رای بلند افتان و خیزان تب | بینایی- انتزاعی لامسه- بینایی | استعارة اولیه، همبستگی تجربی بین پدیدههای به ظاهر متفاوت |
ترشروی | چشایی- بینایی | مجاز مفهومی، تداعی همزمان بین واکنش بدن به ترشی و بدخلقی |
نکتة پایانی در این بحث اینکه برداشت معانی از عبارات میانوجهی با بهرهگیری از شیوهای تلفیقی صورت گرفته و بهکارگیری عبارت حسّامیزی استعاری برای این عبارات، چندان کارامد به نظر نمیرسد؛ به این دلیل که نخست عبارات میانوجهی، ماهیتی یکپارچه دارند و اغلب دارای معنای تحتاللفظی (غیر استعاری) هستند (ر.ک: Winter, 2019b) و در عبارات میانوجهی، حاوی وجوه حسی غیر یکپارچه (چشایی- شنوایی) از محتوای ارزشی واژهها (و نه استعاره) برای برداشت معانی متعدد استفاده میشود. بر این اساس معیارهای پذیرفتهشده در باب استعاره و انتقال معنا از حوزة مبدأ به حوزة مقصد با استفاده از نگاشت مفهومی، در باب عبارات میانوجهی صدق نمیکند. دوم اینکه در کاربرد میانوجهی عبارات حسی در بوستان سعدی تنها استعارة مفهومی دخالت ندارد، بلکه سازوکارهای متعددی از جمله محتوای ارزشی واژههای حسی، تداعی همزمان دو مفهوم به واسطة مجاز مفهومی، ارتباط پدیدارشناختی میان واکنشهای بدن، وجود مفاهیم روانشناختی اولیه در ذهن سخنوران زبان فارسی و همچنین همبستگی تجربی میان پدیدههای به ظاهر مختلف در انتقال معنایی از یک وجه حسی به وجه حسی دیگر دخیل هستند.
منابع
انوری، حسن (1383) فرهنگ سخن، تهران، سخن.
بهمنی مطلق، حجتالله (1396) «جایگاه و نقش حسآمیزی در شعر شفیعی کدکنی»، پژوهشهای دستوری و بلاغی، دوره هفتم، شماره 12، صص 67-91.
بهنام، مینا (1389) «حسآمیزی: سرشت و ماهیت»، پژوهش زبان و ادبیات فارسی، دوره نوزدهم، شماره 1، صص 67-92.
جمال، وحیدالله و عبدالعلی آل بویه لنگرودی (1401) «حسآمیزی در شعر محمود درویش و قهار عاصی (مورد پژوهشی: مجموعة شعری لاتعتذر عما فعلت و از آتش از ابریشم)»، ادبیات تطبیقی، سال چهاردهم، شماره 26، صص 93-123.
دهخدا، علیاکبر (1310) فرهنگ دهخدا، تهران، دانشگاه تهران، بازیابی در: https://abadis.ir/dehkhoda/ (تارنما)
ذاکری، فاطمه و دیگران (1400) «ساختار موضوعی فعل حسی دیدن در زبان فارسی: رویکرد دستور ساختِ گلدبرگ»، فصلنامه مطالعات زبانها و گویشهای غرب ایران، سال نهم، شماره 4، صص 25-49.
شفیعی کدکنی، محمدرضا (1399) صور خیال در شعر فارسی: تحقیق انتقادی در تطور ایماژهای شعر پارسی و سیر نظریة بلاغت در اسلام و ایران، تهران، آگاه.
عمید، حسن (1371) فرهنگ عمید، تهران، امیرکبیر.
قادری، مهدی و دیگران (1398) «چندمعنایی نظاممند در رویکرد شناختی، تحلیل چندمعنایی فعل حسی «دیدن» در زبان فارسی»، فصلنامه مطالعات زبانها و گویشهای غرب ایران، سال هفتم، شماره 27، صص73-91.
کریمی، پرستو (1387) «حواس پنجگانه و حسآمیزی در شعر»، نشریه گوهر گویا، سال دوم، شماره 8، صص 131-150.
معین، محمد (1382) فرهنگ لغت فارسی، تهران، زرین، برگرفته از https://abadis.ir/moeen/
نجفی ایوکی، علی و منصوره طالبیان (1398) «گونههای حسآمیزی در سرودههای سعید عقل و نیما یوشیج»، کاوشنامه ادبیات تطبیقی، سال نهم، شماره 2، صص 97-124.
Bagli, M. (2021) Tastes we live by: The Linguistic conceptualization of taste in English, Berlin/ Boston: De Gruyter Mouton.
Cytowic, R. (2002) Synesthesia: A Union of the Senses (second edition), MIT Press, Massachusetts.
Day S. (1996) "Synesthesia and synesthetic metaphors", Psyche: An Interdisciplinary Journal of Research on Consciousness, 2 (32), http://psyche.cs.monash.edu.au/v2/psyche-2-32.
Deroy, O., & Spence, C. (2013) "Why we are not all synesthetes (not even weakly so)", Psychonomic Bulletin & Review, 20, 643–664, https://doi.org/10.3758/s13423-013-0387-2.
Grady, J. (1999) Metaphors in Cognitive Linguistics, Philadelphia, John Benjamins.
Ibarretxte-Antuñano, I., (2013) "The relationship between conceptual metaphor and culture", Intercultural Pragmatics, 10 (2), 315–339.
Kövecses, Z. (2010) Metaphor: a practical introduction, Second edition, Oxford: Oxford University Press.
--------------- (2013) "The metaphor–metonymy relationship: Correlation metaphors are based on metonymy", Metaphor and Symbol, 28 (2), 75–88. https://doi.org/10.1080/10926488.2013.768498.
Kripke, S. (1980) Naming and Necessity, Oxford: Oxford University Press.
Lakoff, G., & Johnson, M. (1980) Metaphors we live by, Chicago: University of Chicago Press.
Lakoff, G., & Kövecses, Z. (1987) The cognitive model of anger inherent in American English, In D. Holland & N. Quinn (Eds.), Cultural models in language and thought (pp. 195–221), Cambridge: Cambridge University Press. https://doi.org/10.1017/ CBO9780511607660.009.
Lehrer, A. (1978) "Structures of the lexicon and transfer of meaning", Lingua, 45, 95–123, https://doi.org/10.1016/0024-3841 (78)90001-3.
Levinson, S, C., & Majid, A. (2014) "Differential ineffability and the senses", Mind & Language 29 (4): 407–427.
Majid, A. (2012) "Current emotion research in the language sciences", Emotion Review, 4 (4),432–443, https://doi.org/10.1177/1754073912445827.
Martino, G., & Marks, L. E. (2001) "Synesthesia: Strong and weak", Current Directions in Psychological Science, 10, 61–65. https://doi.org/10.1111/1467-8721.00116.
Nikolic, D. (2009) "Is synaesthesia actually ideaesthesia? An inquiry into the nature of the phenomenon", Proceedings of the Third International Congress on Synaesthesia, Science & Art, Granada, Spain, April 26- 29 2009.
Rakova, M. (2003) The extent of the literal: Metaphor, polysemy and theories of concepts, London, Palgrave Macmillan. https://doi.org/10.1057/9780230512801.
Shen, Y. (1997) "Cognitive constraints on poetic figures", Cognitive Linguistics, 8 (1), 33–71, https://doi.org/10.1515/cogl.1997.8.1.33.
Stanley, J. and Z.G. Szabo (2000) "On Quantifier Domain Restriction", Mind and Language, 15, 219–61.
Strik Lievers, F. (2017) "Figures and the senses, Towards a definition of synaesthesia", Review of Cognitive Linguistics, 15 (1), 83–101, https://doi.org/10.1075/rcl.15.1.04str.
Tsur, R. (2012) Playing by ear and the tip of the tongue: Precategorical information in poetry, Amsterdam: John Benjamins. https://doi.org/10.1075/lal.14.
Ullmann, S. (1959) The principles of semantics (2nd Edition), Glasgow: Jackson, Son & Co.
------------- (1964) Language and style, Oxford: Basil Blackwell.
Vigliocco, G., Meteyard, L., Andrews, M., & Kousta, S. (2009) "Toward a theory of semantic representation", Language and Cognition, 1, 219–247. https://doi.org/10.1515/Langcog.2009.011.
Winter, B. (2019a) Sensory Linguistics: Language, perception and metaphor, Amsterdam/ Philadelphia: John Benjamins.
------------ (2019b) Synesthetic metaphors are neither synesthetic nor metaphorical, In L. Speed, L. San Roque & A. Majid (Eds.) Perception Metaphor (pp. 105–126), Amsterdam: John Benjamins.
Yu, N. (2003) "Synesthetic metaphor: A cognitive perspective", Journal of Literary Semantics, 32 (1): 19-34.
--------- (2008) Metaphor from body and culture, In R. W. Gibbs, Jr. (Ed.), The Cambridge handbook of metaphor and thought (pp. 247–261), Cambridge University Press. https://doi.org/10.1017/CBO9780511816802.016.
[1] * استادیار گروه زبانشناسی، دانشگاه پیام نور، تهران، ایران m.naghizadeh@pnu.ac.ir
[2] . Deroy and Spence
[3] . cross-modal
[4] . primary metaphors
[5] . conceptual metonymy
[6] . emotional valence
[7] . no-polysemy view
[8] . psychologically primitive concepts
[9] . perceptual
[10] . embodiment
[11] . Lakoff and Johnson
[12] . filter
[13] . capsaicin
[14] . Ibarretxte-Antuñano
[15] . neuronal configuration
[16] . ideaesthesia
[17] . semantic representation
[18] . sufficient conceptual distance