مطالعة انتقادی نظریه¬های قانون طبیعیِ عقلگرایان دوره جدید با تأکید بر دیدگاههای منتسكيو، روسو و كانت
محورهای موضوعی : ریشهشناسی مکاتب و آراء فلسفی در ادوار قدیم و جدید
1 - دانشیار گروه حقوق و فقه اجتماعی، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، قم، ایران
کلید واژه: قانون طبیعی, عقلگرایان دورة جدید, بررسي انتقادی, منتسکیو, روسو, کانت,
چکیده مقاله :
از میان تفاسیر متنوع قانون طبیعی، پرطرفدارترین آنها عبارتست از اينكه «قانون طبیعی، فرمانهای عقل عملی دربارة رفتارهای اختیاری بشر در همة زمینها و زمانهاست که بشر با اطاعت از آنها به خوشبختی همیشگی دست می یابد». آموزة قانون طبیعی در دورة جدید دستخوش دو خوانش متضاد تجربه گرا و عقلگرا قرار گرفت. مراد از «عقل» در اندیشة عقلگرایی دورة جدید، عقل حسابگر بود که عقلگرایان آن را ابزاری برای رسیدن به آرزوهای مادی و غیرمادی (اخلاقی) خویش میدانستند. سه فیلسوف عقلگرای عصر روشنگری که در آن زمان بیش از دیگران دربارة آموزة قانون طبیعی بحث و نظر داشتهاند، عبارتند از: منتسکیو، روسو و کانت. در این مقاله پس از بیان گزارشی مختصر از مباحث و نظريات آنها در مورد قانون طبیعی، به ارزیابی اين ديدگاهها بترتيب ذيل پرداخته شده است. در گفتار نخست، منتسکیو با طرح يك افسانة خودساخته معتقد است كه پیروی از میل طبیعی، بشر را به خوشبختی میرساند. این پیروی در نگاه او، مفاد قانون طبیعی است. مهمترین نقد بر نظریة قانون طبیعی منتسکیو آنست که او قانون طبیعی را با «قانون طبیعت» خلط کرده است. در گفتار دوم، روسو برخلاف منتسکیو، اعتقاد دارد كه قانون طبیعی مبتنی بر عقل نیست، بلکه در غرایز و احساسات بشر ریشه دارد. اشكال اساسي اين ديدگاه، نگرش مادی روسو به طبیعت بشر است و همين باعث شده که انسان در نظر او، در سطح یک حیوان فروكاسته شود. سرانجام، در گفتار سوم به بررسي انتقادی قانون طبیعی در اندیشة کانت پرداخته شده است. بنظر وي، قانون طبیعی با قانون طبیعت تفاوت دارد. كانت بر این باور است که ماهیت قانون طبیعی دو ویژگی دارد: جهانشمولی (کلیت) و درونی (باطنی) بودن. با اینهمه، او هیچیک از مصادیق قانون طبیعی را بیان نکرده و در ارائة تبييني كامل براي این آموزه موفق نبوده است. این ناکامی ريشه در نظام معرفتیِ فلسفة کانت دارد که بر مبناي آن، عقل عملی و فرامين آن (يا همان قانون طبيعي) را بايد غیرمستدل و غیرقابل اعتماد دانست. كانت معتقد است مباحث مربوط به امور غیرمادی و حتی جواهر مادی، مباحثی جدلی هستند، و نه برهانی. روش تحقیق در این نوشتار، همانند هر مطالعة انتقادی دیگر، روش ترکیبی نقلی ـ عقلی است. در این روش، ابتدا ديدگاههاي اين سه فیلسوف عقلگرای دورة جدید دربارة قانون طبیعی نقل شده و سپس بکمک برهان و استدلال عقلی، بررسي و ارزيابي شده است.
Among the various interpretations of natural law, the most favorite of them states that it refers to the orders of practical intellect regarding Man’s voluntary behaviors in all places and at all times that lead to permanent happiness if obeyed by human beings. The theory of natural law in the modern period has received two opposing empirical and rationalist interpretations. By reason, modern rationalism means calculating reason, which is viewed as a tool for attaining material and immaterial (moral) wishes. Montesquieu, Rousseau, and Kant were three rationalist philosophers of the Age of Enlightenment who discussed and theorized about natural law. In this paper, after a brief account of their theories on natural law, the author evaluates them one by one. In the first section, the author argues that Montesquieu, by posing a self-made myth, states that following natural desire leads Man to happiness. This act of following in his view implies natural law. The most important criticism of Montesquieu’s theory is that he has confused the natural law with the law of nature. In the second section, the author argues that, unlike Montesquieu, Rousseau believes that natural law is not based on the reason but, rather, on human instincts and feelings. The basic problem of this theory is his material approach to human nature, which lowers Man to the level of animals. Finally, the third section presents a critical investigation of Kant’s natural law. In his view, natural law is different from the law of nature. Kant believes that natural law enjoys two characteristics: universality and intrinsicness. However, he has not referred to any of the applications of natural law and has failed in providing a complete explanation of this theory. This failure is rooted in the epistemological system of Kant’s philosophy, based on which the practical wisdom and its orders (or the same natural law) must be deemed unfounded and unreliable. Kant maintains that the issues related to immaterial and even material substances are polemic rather than demonstrative in nature. Similar to other critical studies, the present study was conducted following a mixed narrative-intellectual method. Accordingly, the views of the three rationalist philosophers of the modern period are initially explained and then examined and evaluated based on rational arguments and reasoning.
طالبی، محمد حسین (1400) «مطالعه انتقادی نظریه¬های قانون طبیعیِ تجربه¬گرایان در دورة جدید»، تاریخ فلسفه، شمارۀ 47، ص154ـ123.
طالبی، محمد حسین (1401) حقوق طبیعی بشر، قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
D'Entreves, Alexander (1951) Natural Law, an Introduction to Legal Philosophy, New York: Hutchinson.
Finnis, John (1980) Natural Law and Natural Rights, Oxford: Clarendon Press.
Griffin, John (2008), On Human Rights, Oxford: Oxford University Press.
Hobbes, Thomas (1996) Leviathan [1651], in J. C. A. Gaskin ed., Oxford: Oxford University Press.
Hunter, Ian (2001) “The Recovery of Natural Law: Hochstrasser’s History of Morality”, in Economy and Society, 30, pp. 354-367.
Jones, Peter (1994) Rights, Houndmills and New York: Palgrave.
Kant, Immanuel (1965) The Metaphysical Elements of Justice: Part I of the Metaphysics of Morals, in John Ladd trans., Indianapolis: Bobbs-Merrill.
Kant, Immanuel (1997) Critique of Practical Reason, in Mary Gregor trans. ed., Cambridge: Cambridge University Press.
Montesquieu, Baron (1949) The Spirit of the Laws, in Nugent T. trans., 2 Vols., New York: Hafner Publishing.
Montesquieu, Baron (1964) The Persian Letters, in Healy G. trans., Indianapolis: Bobbs-Merrill.
Rousseau, Jean Jacques (1964) Discourse on the Origin and Foundations of Inequality among Men, in Masters A. and J. trans., New York: St. Martin's Press.
Vlastos, Gregory (1970) "Justice and Equality", in A. L. Melden ed., Human Rights, Belmont: Wadsworth, pp. 76-95.
Wasserstrom, Richard (1970) "Rights, Human Rights and Racial Discrimination", in A. L.Melden ed., Human Rights, Belmont: Wadsworth, pp. 96-110.
مطالعة انتقادی نظریههای قانون طبیعیِ عقلگرایان دوره جدید
با تأکید بر دیدگاههای منتسكيو، روسو و كانت
محمد حسین طالبی1
چکیده
از میان تفاسیر متنوع قانون طبیعی، پرطرفدارترین آنها عبارتست از اينكه «قانون طبیعی، فرمانهای عقل عملی دربارة رفتارهای اختیاری بشر در همة زمینها و زمانهاست که بشر با اطاعت از آنها به خوشبختی همیشگی دست مییابد». آموزة قانون طبیعی در دورة جدید دستخوش دو خوانش متضاد تجربهگرا و عقلگرا قرار گرفت. مراد از «عقل» در اندیشة عقلگرایی دورة جدید، عقل حسابگر بود که عقلگرایان آن را ابزاری برای رسیدن به آرزوهای مادی و غیرمادی (اخلاقی) خویش میدانستند. سه فیلسوف عقلگرای عصر روشنگری که در آن زمان بیش از دیگران دربارة آموزة قانون طبیعی بحث و نظر داشتهاند، عبارتند از: منتسکیو، روسو و کانت. در این مقاله پس از بیان گزارشی مختصر از مباحث و نظريات آنها در مورد قانون طبیعی، به ارزیابی اين ديدگاهها بترتيب ذيل پرداخته شده است. در گفتار نخست، منتسکیو با طرح يك افسانة خودساخته معتقد است كه پیروی از میل طبیعی، بشر را به خوشبختی میرساند. این پیروی در نگاه او، مفاد قانون طبیعی است. مهمترین نقد بر نظریة قانون طبیعی منتسکیو آنست که او قانون طبیعی را با «قانون طبیعت» خلط کرده است. در گفتار دوم، روسو برخلاف منتسکیو، اعتقاد دارد كه قانون طبیعی مبتنی بر عقل نیست، بلکه در غرایز و احساسات بشر ریشه دارد. اشكال اساسي اين ديدگاه، نگرش مادی روسو به طبیعت بشر است و همين باعث شده که انسان در نظر او، در سطح یک حیوان فروكاسته شود. سرانجام، در گفتار سوم به بررسي انتقادی قانون طبیعی در اندیشة کانت پرداخته شده است. بنظر وي، قانون طبیعی با قانون طبیعت تفاوت دارد. كانت بر این باور است که ماهیت قانون طبیعی دو ویژگی دارد: جهانشمولی (کلیت) و درونی (باطنی) بودن. با اینهمه، او هیچیک از مصادیق قانون طبیعی را بیان نکرده و در ارائة تبييني كامل براي این آموزه موفق نبوده است. این ناکامی ريشه در نظام معرفتیِ فلسفة کانت دارد که بر مبناي آن، عقل عملی و فرامين آن (يا همان قانون طبيعي) را بايد غیرمستدل و غیرقابل اعتماد دانست. كانت معتقد است مباحث مربوط به امور غیرمادی و حتی جواهر مادی، مباحثی جدلی هستند، و نه برهانی. روش تحقیق در این نوشتار، همانند هر مطالعة انتقادی دیگر، روش ترکیبی نقلی ـ عقلی است. در این روش، ابتدا ديدگاههاي اين سه فیلسوف عقلگرای دورة جدید دربارة قانون طبیعی نقل شده و سپس بکمک برهان و استدلال عقلی، بررسي و ارزيابي شده است.
کلیدواژگان: قانون طبیعی، عقلگرایان دورة جدید، بررسي انتقادی، منتسکیو، روسو، کانت.
* * *
مقدمه
قانون طبیعی در مشهورترین تفسیر خود به معنای فرمان عقل دربارة رفتارهای اختیاری بشر در همة احوال، زمانها و مکانها برای رسیدن به خوشبختی همیشگی است. پیشینة مباحث مربوط به قانون طبیعی به قرن ششم پیش از میلاد بازمیگردد. در این تاریخ طولانیِ (بیست و هفت قرن) پرفراز و نشیب، قانون طبیعی همواره دستخوش خوانشهای گوناگونی قرار گرفته است. زمانی در دورة یونان باستان و به پیروی از ارسطو، قانون طبیعی وسیلة رشد بشر برای رسیدن به غایت آفرینش دانسته میشد. زمانی دیگر، رومیان باستان به پیروی از سیسرون که خود از حامیان رواقیان یونانی بود، عمل به قانون طبیعی (فرمانهای عقل) را وسیلة عقلورزی در پیروی از نظم حاکم بر جهان دانسته و محتوای قانون طبیعی را دستمایة قانونگذاری برای وضع بهترین قوانین در جامعه قرار دادند. در دورة مسیحی (قرون میانه) از این قانون تفسیر دینی شده و از قانون طبیعی در توجیه قوانین الهی و ربانی بسیار استفاده میشد. آراء فیلسوفان (حقوق) عصر نوزایی دربارة قانون طبیعی راه و روش اندیشههای دورة باستان را در پیش گرفت و نگاه الهیاتی که خداگروی در کانون آن قرار داشت، بتدریج کنار گذاشته شد.
پس از سپری شدن عصر نوزایی (Renaissance)، دورة جدید تمدن غرب آغاز شد. این دورة تا دو قرن و نیم ـیعنی تا قرن بیستم میلادی و آغاز دورة پساتجددـ ادامه داشت. مهمترین نماد دورة جدید تمدن غرب، توجه به منزلت انسان و قرار دادن او در کانون اندیشههای علمی و فلسفی یا بعبارت دیگر، انسانگرایی (اومانیسم) (Humanism) بود؛ یعنی در همة تاروپود تفکر انسان غربی در دورة جدید تنیده شد. در حقیقت، خداگرایی دورة مسیحی جای خود را در دورة جدید غرب به انسانگروی داد. خدا در اندیشة بیشتر دانشمندان دورة جدید، همان خدای مسیح نبود که برای هدایت بندگان خویش دین مسیحی را فرستاده بود. اگر هم کسانی به خدا اعتقاد داشتند، آن خدا، خدای طبیعی (Deism) بود که جهان را آفریده و کار جهان را به بشر واگذار کرده است. بر این اساس، دیگر بحث از طبیعت بشر و قانون طبیعی در اندیشة فیلسوفان دورة جدید تمدن غربی به مباحث قانون ازلیِ (Eternal Law) مخلوق خدای متعال مستند نبود.
آموزة قانون طبیعی در دورة جدید دستخوش دو خوانش متضاد تجربهگرا و عقلگرا شد. مراد از عقل در اندیشة عقلگرایی دورة جدید، نه عقل غایتگرای ارسطویی و نه عقل ربانی مسیحی است؛ بلکه مراد دانشمندان عقلگرای دورة جدید از عقل، عقل حسابگر بود که آن را ابزاری برای رسیدن به آرزوهای مادی و غیرمادی (اخلاقی) خویش میدانستند. اندیشة عقلگرای دورة جدید، برخلاف تفکر تجربهگرای آن دورة، دامنة موجودات را به امور مادی خلاصه نمیکرد. مفاهیم اخلاقی، بویژه مفهوم خوب و بد فطری که مفاهیمی فراتجربی بودند، در کانون توجه فیلسوفان عقلگرای دورة جدید قرار داشتند. بر همین اساس، آموزة قانون طبیعی در خوانش دانشمند عقلگرای دورة جدید تفسیری غیر از تفسیر دانشمند تجربهگرای آن دورة از آن آموزة داشت.
مشهورترین نمایندگان اندیشة عقلگرایی در دورة جدید عبارتند از: دکارت (1596- 1650م.)، اسپینوزا (1677-1632م.)، لایپنیتس (1716-1646م.)، وُلف (1676- 1754م.)، مُنتِسکیو (1755-1689م.)، روسو (1778-1712م.) و کانت (1724-1804م.).
در این مقاله به مطالعة انتقادی آراء سه تن از دانشمندان عقلگرای دورة جدید ـیعنی منتسکیو، روسو و کانتـ میپردازیم که البته اینها بیش از دیگر عقلگرایان در آن دوره، بویژه در عصر روشنگری، دربارة قانون طبیعی اظهار نظر کردهاند. پرسشی که این مقاله به آن پاسخ میدهد، اینست که کاستیهای آراء منتسکیو، روسو و کانت دربارة قانون طبیعی چیست؟ برای پاسخ دادن به این پرسش اندیشههای آنها دربارة قانون طبیعی در سه گفتار جداگانه طرح و بررسی میشوند. روش تحقیق در نوشتار حاضر روشی ترکیبی از نقل (آراء فلسفی) و عقل (مطالعة انتقادی) است.
پیش از ورود به اصل بحث لازم است تفاوت «قانون طبیعی» و «قانون طبیعت» (The Law of Nature) بیان شود.
قانون طبیعی و تفاوت آن با قانون طبیعت
دریافت تفاوت میان قانون طبیعی و قانون طبیعت یکی از نکات زیربنایی در فهم دقیق مصادیق قانون طبیعی، حقوق طبیعی و راهکارهای دستیابی به آن حقوق است. قانون طبیعی در تفسیر مشهور آن عبارتست از: فرمانهای عقل عملی به بشر دربارة رفتارهای اختیاری او برای رسیدن به خوشبختی همیشگی. این فرمانها با توجه به دو امر صادر میشوند: 1) طبیعت، یعنی ذات یک موجود، 2) هدفی مطلوب که ذات موجود آن را دنبال میکند. بمنظور آنکه طبیعت یک موجود ـمانند انسانـ به آن هدف برسد، عقل با توجه به خصوصیات ذاتی آن موجود و با توجه به هدفی که آن موجود برای دستیابی به آن آفریده شده، فرمانهایی صادر میکند تا آن موجود با اجرای آن فرمانها به آن هدف مطلوب برسد؛ این فرمانها قانون(های) طبیعی هستند. اگر در این فرایند، از عنصر هدف مطلوب چشمپوشی شود ـخواه آن هدف در واقع نامطلوب باشد و یا اصلاً هدفی در نظر گرفته نشودـ قانونی که به طبیعت آن موجود نسبت داده میشود، قانون طبیعت است، نه قانون طبیعی.
برای نمونه، انسان موجودی مختار است که از یکسو، با هدفِ رسیدن به بهترین وضعیت ـیعنی وضعیت انسان کاملـ بوجود آمده و بهمین دلیل همة افراد بشر میخواهند همة کمالات را بطور کامل داشته باشند. انسان، علمی میخواهد که در آن جهل نباشد؛ حیاتی میخواهد که در آن مرگ نباشد؛ قدرتی میخواهد که در آن عجز نباشد؛ طالب غنایی است که در آن فقر نباشد و... . از سوی دیگر، هر انسان ویژگیها و امکانات طبیعی (ذاتی) دارد که میتواند با استفاده از آنها خود را به آن هدف والا (مقام انسان کامل) برساند. عقل بشر با نظر به این امکانات طبیعی و با توجه به آن هدف مطلوب فرمانهایی صادر میکند که آدمی با اطاعت کامل و دقیق از آن فرمانها به آن مقام والا میرسد. این فرمانها همگی قانون طبیعی بشر هستند. برای نمونه، در انسانها میل به خوردن و آشامیدن یا میل جنسی وجود دارد. عقل بشر برای آنکه او به هدف مطلوب (مقام انسان کامل) برسد، در اینباره فرمان میدهد «غذای پاکیزه و حلال مصرف کن» و نیز «میل جنسی خود از راه ازدواج شرعی ارضا کن». هریک از این دو فرمان مصداقی از دهها نمونه قانون طبیعی بشر هستند. حال اگر آن هدف مطلوب بشر در نظر گرفته نشود، فرمان صادرشده عبارت خواهد بود از اینکه «بخور و بیاشام و میل جنسی خود را ارضا کن». این فرمانها قانون طبیعت بشرند، نه قانون طبیعی او. در حقیقت، در این فرایند، ارضای امیال مهم است، اما نه در راستای آن هدف والایی که پیشتر ذکر شد.
بیشتر فیلسوفان حقوق در این ورطه به اشتباه افتاده و قانون طبیعت را قانون طبیعی نامیدهاند. برای نمونه، هابز قانون طبیعی را فرمان عقل در حراست از آزادی بیمرز بشر تفسیر کرده است (Hobbes, 1996: p. 86)، به این دلیل که او طبیعت بشر را حامل این نوع آزادی دانسته و بهیچوجه، هدف از آفرینش طبیعت بشر را در تبیین و تفسیر قانون طبیعی دخالت نداده و در نتیجه، آن هدف مطلوب را معیاری برای چگونگی استفاده از آزادی ندانسته است. او در مسئلة قانون طبیعی، قانون طبیعت بشر را بیان کرده و در واقع قانون طبیعتِ (آزاد) بشر را بجای قانون طبیعی (هدفمند) نشانده است. بسیاری دیگر از دانشمندان دورة جدید و پساتجدد نیز قانون طبیعی را بر اساس محتوای طبیعت بشر از دیدگاه خود، توضیح دادهاند، بدون آنکه آنها در نظریة خود به هدف صدور این قانون توجه کرده باشند.
حاصل آنکه، تفاوت قانون طبیعی و قانون طبیعت در توجه و عدم توجه به «هدف از وجود طبیعت» است. اگر فرمانی با توجه به مقتضای طبیعیِ (قوا و ویژگیهای طبیعتِ) یک چیز و با درنظرگرفتن هدف از وجود آن طبیعت (امر طبیعی) صادر شده باشد، آن فرمان قانون طبیعی (Natural Law) نام دارد. اما اگر مبنای صدور آن فرمان فقط ویژگیهای طبیعی یک امر طبیعی، بدون توجه به هدف از وجود آن طبیعت باشد، آن فرمان، قانون طبیعت (Law of Nature) است (طالبی، 1400: 135).
با در نظر داشتن این تفاوت، اینک آراء سه فیلسوف عقلگرای دورة جدید، یعنی منتسکیو، روسو و کانت دربارۀ مفهوم قانون طبیعی بازخوانی و بررسی میشوند.
گفتار اول: منتسکیو و قانون طبیعی
نظریة منتسکیو دربارة قانون طبیعی چه بوده و چه اشکالاتی دارد؟ بارُن مُنتِسکیو از زمرۀ فيلسوفان سياسي بزرگ در عصر روشنگري است که مطالبی عمیق و دقیق دربارة آموزة قانون طبیعی نوشته است. نامههای ایرانی (Persian Letters) نام کتابی است که او در جوانی نوشته و در آن (نامه 11 تا 14) مباحثی دربارة حالت طبیعی (The State of Nature) بشر اولیه غارنشین نگاشته است. منتسکیو، کتاب دیگری با نام روح قوانین (The Spirit of the Laws) دارد که آن را هنگام بلوغ فکری و پختگی عقلی برشته تحریر درآورده است. او در این کتاب (کتاب یکم) قانون طبیعی را ریشۀ همة قوانین موضوعه معرفی کرده و دربارة حالت طبیعی بشر توضیح داده است. وی در کتاب 26 روح قوانین انواع گوناگون قانون و گسترة آن را شرح داده است و همانند دیگر فیلسوفان عصر خویش، وضعیت طبیعی بشر را حالت پیش از ورود انسان به جامعه دانسته و بهمین دلیل، همانند دیگران، حالت طبیعی را در برابر وضعیت بشر در جامعه مدنی (Civil Society) قرار داده است.
منتسکیو در کتاب نامههای ایرانی (نامة 11 تا 14) کوشیده است به این پرسش پاسخ دهد که وقتی گفته میشود «انسانها بدنیا آمدهاند تا بدنبال فضیلت باشند و عدالت حقیقتی است که در فطرت آنها وجود دارد» معنای این سخن چیست؟ (Montesquieu, 1964: letter 10, p.18). او با طرح بحث از قانون طبیعی آن را اساس اخلاق و حقوق میداند، کاری که بعدها در کتاب روح قوانین نیز انجام داده است. منتسکیو در پاسخ به پرسش بالا داستان انسان غارنشین (Troglodytes) را بیان کرده و با توصیف احوال او، خوانش خود از آموزة قانون طبیعی را توضیح داده است. در ادامه، بخشهایی از این داستان را به اختصار نقل مینماییم:
در زمانهای قدیم، قومی در سرزمینهای عرب زندگی میکرد که افراد آن غارنشین بودند. این قوم بجای آنکه انسان باشند، بیشتر شبیه حیوانات وحشی بودند. خشونت و توحش در میان آنها بجای انصاف و عدالت در جریان بود. آنها فرمانروایان خود را میکشتند و از هیچ حاکمی اطاعت نمیکردند. آنها فقط از طبیعت درنده و علایق خودخواهانه خویش پیروی میکردند. تنها قانون زندگی آنها رسیدن به میل شخصیشان بود. در زمان خشکسالی، قحطی و بیماریهای کشندۀ فراگیر ـمانند طاعونـ هرکس فقط به فکر سلامت خویش بود و از کمک به دیگر همنوعان خود امتناع میکرد. آنها همچنین، به نوامیس، به زمینها و محصولات کشاورزی یکدیگر چشم طمع داشتند. ناگهان یک بیماری فراگیر همة غارنشینان بهجز دو خانواده را از بین برد.
دو مردی که زنده مانده بودند، انسانهایی عادل بودند. توجه به پایان غمانگیز رویدادی که همة افراد طایفۀ غارنشین را از بین برده بود، سبب شد آن دو نسبت به یکدیگر مهربان و همدل باشند. آن دو برای منافع دوجانبه خود با هماهنگی و دوستی عمیق کار میکردند. آنها عاشق همسران خود بوده و به فرزندان خویش آموزش میدادند.
همیشه منافع فردی در گرو رعایت منافع مشترک جمعی است. جداسازی این دو دسته منفعت بمعنای نابودکردن آنهاست. فضیلت آن نیست که به گزاف بدست آید و نه آنکه به رنج، عملی شود و آنکه عدالت برای دیگران رحمتی برای ماست (Ibid: letters 11-12, pp.19-24).
منتسکیو ادامۀ داستان غارنشینان را چنین توضیح میدهد:
فرزندان ازدواج کردند. اجتماع جدید غارنشینان، منافع مشترک جمعی را رعایت میکرد و به همین دلیل این قوم گسترش یافت. خدا رحمت خویش را بر آنها فرو فرستاد و دین سبک زندگی آنها را اصلاح کرد (Ibid: letter 12, pp.25-26)...آنها محصولات کشاورزی خود را با آرامی و بدون ترس از دزد از زمینها برداشت میکردند ]زیرا دزدی وجود نداشت[ و طبیعت نیز نیازها و امیال آنها را برآورده میکرد. قوم مجاور آنها که بربر بودند به غارنشینان حمله کردند. آنها با شجاعت از خود دفاع کرده و بربرهای متجاوز را فراری دادند (Ibid: letter 13, p.28).
منتسکیو معتقد بود قوم جدید غارنشین زندگی فضیلتمندانۀ خود را بدلیل پیروی از میل طبیعی خود ادامه میدادند. این میل طبیعی چیزی جز قانون فضیلت و قانون طبیعت نبود. اینک آنها به وجود فرمانروایی که آنها را هدایت کند، نیاز داشتند. فرمانروا قدرت سیاسییی بود که قانون را اجرا میکرد. بهمین دلیل آنها پیرمردی خردمند را برای این کار برگزیدند و او را شاه نامیدند. شاه به قوم غارنشین خود میگفت:
شما تاج و تخت را به من هدیه کردید و من به سبب اصرار شما آن را پذیرفتم، اما بدانید که من از غصه خواهم مرد، زیرا میبینم که قوم من آزادی مادرزادی خود را به یک فرمانروا تقدیم میکنند (Ibid: letter 14, p.29).
منتسکیو با بیان این افسانة ساختگی مخالفت عمیق خود را با هابز در مسئلة حالت طبیعی بشر و در خوانش قانون طبیعی نشان میدهد. هابز معتقد بود طبیعت بشر طبیعتی درنده و گرگمنش است (Hobbes, 1996: p. 86). اما منتسکیو خودخواهیهای وحشیانه غارنشینان را در داستان خود محکوم کرد. با این محکومیت وی معتقد است اگر طبیعت بشر در ذات خود طبیعتی خشن و وحشی بود، هرگز دوام نمیآورد، یعنی نسل بشر تاکنون منقرض شده بود. او همچنین، مهربانی طبیعی نسل دوم غارنشینان را میستاید. منتسکیو با بکارگرفتن واژگانی مثل پیر خردمند میخواهد بگوید قدرت سیاسی بطور مطلق ـآنچنانکه هابز میگفتـ پذیرفتنی نیست، بلکه دولت باید دولت عادل بوده و قانون عادلانه را ـکه بر اساس قانون طبیعی وضع میشودـ بطور عادلانه اجرا کند.
منتسکیو در کتاب روح قوانین میگوید: عدالت طبیعی، یک امر واقعیِ غیروابسته به خواست انسانهاست و هدف وضع قانون نیز رسیدن به عدالت طبیعی است. بعقیدة او، قانونِ وضعشده بدست بشر نمیتواند معیار تعیین عدالت یا بیعدالتی باشد، بلکه برعکس، براساس عدالت طبیعی که از قانون طبیعی فهمیده میشود، بشر باید قانون وضع کند (Montesquieu, 1949: Vol. 1, p.2).
منتسکیو همانند افلاطون و ارسطو، بر این باور بود که اجرای عدالت هدف تشکیل دولت است. بتعبیر دیگر، برای آنکه مردم به عدالت برسند، باید دولت تشکیل دهند. این عدالت هدف قانون طبیعی نیز هست؛ قانون طبیعی بعقیدة منتسکیو، فرمان عقل است. بشر برای رسیدن به عدالتی که هدف قانون طبیعی است، قانون وضع میکند. بنابرین، قانون موضوعه همواره باید در راستای قانون طبیعی بوده و از مصادیق آن باشد (Ibid: p.6).
منتسکیو معتقد بود قوانین وضعی، قانونهای ساختۀ دست بشرند که با تغییر موقعیتهای جغرافیایی، تاریخی، اجتماعی و روانشناختی یک ملت تغییر میکنند. بهمین دلیل، این دسته از قوانین که به قانون مدنی معروفند، در ملتهای مختلف با هم فرق دارند، اما قانون طبیعی در همه زمانها و زمینها یکسان و ثابت است. قوانین مدنی نباید از چارچوب قوانین طبیعی خارج شده و با اصول آن مخالفت کنند. به بیان دیگر، همة گونههای قوانین مدنیِ متغیر باید با قانون طبیعی عقلیِ غیرمتغیر سازگار باشند.
منتسکیو بر این باور بود که بسیار پیشتر از وجود جوامع گوناگون، قانون طبیعی وجود داشت و مردم را در وضعیت طبیعیِ آنها هدایت میکرد. این قوانین طبیعی برگرفته از طبیعت بشر بود. عقل بشر در طبیعت انسان، حاکم بر وجود اوست. وجود انسان بدنبال فعلیت بخشیدن به همة کمالهایی است که با اطاعت از فرمان عقل (قانون طبیعی) دستیافتنی است؛ این کمالها همگی مفاد قوانین طبیعی حاکم بر طبیعت بشرند. منتسکیو بطور کلی به چهار نوع قانون طبیعی اعتقاد داشت:
اولین کمالی که بعقیدة او، بشر آن را مقدمة رسیدن به کمالهای دیگر قرار میدهد، موقعیت صلح (و دوستی) است. بنابرین، اولین قانون طبیعی از نگاه منتسکیو، قانون صلح بود (Ibid: p.4). قانون دوم و سوم طبیعت بشر در فلسفة منتسکیو، بترتیب عبارت بودند از: میل به تغذیه (Drive for Nourishment) و میل جنسی (Sex Drive). چهارمین قانون طبیعی حاکم بر طبیعت بشر عبارت است از میل اجتماعی (Social Drive) (Ibid: pp.4-5). درحالیکه غریزه تعدیلشده از سوی عقل، سبب تکون سه نوع اول قانون طبیعی در اندیشة اوست، عقل (و ارادة آزاد) بهیقین انسانها را بسوی میل به زندگی جمعی سوق میدهد. منتسکیو میل به اجتماعی بودن را پاسخ طبیعی به این پرسش میداند که چرا جامعة بشری تشکیل شده است. در نگاه او، تشکیل جامعة مدنی پاسخی به برخی نیازهای بشر است. وقتی جامعة مدنی متولد میشود، وجود دولت ضرورت مییابد.
در اینجاست که منتسکیو پلی ارتباطی میان وضعیت طبیعی بشر و جامعه ـیعنی میان قوانین طبیعی و قوانین وضعیـ برقرار میکند. این پل ارتباطی قرارداد اجتماعییی نبود که معاصران منتسکیو آن را ساخته باشند، بلکه او پل ارتباطی را طبیعت اجتماعی بشر میدانست. اعتقاد به طبیعت اجتماعی بشر آموزهیی بود که دانشمندان قرون میانه مانند توماس آکویناس به آن پایبند بودند. بهمین دلیل منتسکیو تشکیل جامعه را پاسخی به نیازهای ذاتی و متعدد بشر دانسته است. ریشۀ این نیازها ویژگی اجتماعی بودن طبیعت انسان بود، نه قرارداد اجتماعی. خوی جمعگرایی ذات بشر همان چهارمین نوع قانون طبیعی در اندیشة منتسکیو است (Ibid: p.5).
ـ نقد و ارزیابی
کاستیهای اندیشة منتسکیو دربارة قانون طبیعی عبارتند از:
1. خلط قانون طبیعی با قانون طبیعت: منتسکیو در افسانة خودساخته معتقد بود قوم جدید غارنشین زندگی فضیلتمندانه خود را بسبب پیروی از میل طبیعی خود ادامه میدادند (Montesquieu, 1964: letter 13, p.28). این میل طبیعی چیزی جز قانون فضیلت و قانون طبیعت نبود.
بر منتسکیو این اشکال وارد است که میل طبیعی انسان در مراتب گیاهی و حیوانی نفس، چیزی جز ارضای آن امیال نیست. اگر این ارضا با نظارت عقل انجام نشود، انسان راه افراط یا تفریط را پیشگرفته و از مسیر انصاف و عدالت خارج میشود. بنابرین، منتسکیو نباید پیروی از میل طبیعی را بدون در نظر گرفتن هدف از آفرینش بشر ـیعنی رسیدن به مقامهای والای اخلاقیـ محتوای قانون طبیعی معرفی کند، بلکه این پیروی، یعنی ارضای میل طبیعی گیاهی یا حیوانی در بشر، محتوای قانون طبیعت بشر است، نه قانون طبیعی.
2. ابهام در حدنصاب جامعه: منتسکیو در آن افسانۀ خودساخته میگفت قوم نیکوکار وقتی به لحاظ جمعیت به حد یک جامعه رسیدند، آنگاه به وجود فرمانروایی که آنها را هدایت کند، احساس نیاز کردند. فرمانروا قدرت سیاسییی بود که قانون را اجرا میکرد، به این دلیل آنها پیرمردی خردمند را برای این کار برگزیدند و او را شاه نامیدند (Ibid, letter 14, p.29). این سخن منتسکیو مبهم است؛ انسان از نخستین لحظة زندگی خود با دیگران سروکار داشته و طبق قوانین زندگی میکند، قانون نیز هم واضع و هم مجری میخواهد. چنین نیست که اگر یک یا چند خانواده در نقطهیی دوردست زندگی کنند، نیازی به قانون موضوعه و کسی که آن را اجرا کند، نداشته باشند. بلکه برعکس، حتی دونفر هم که با یکدیگر زندگی مشترک دارند، در امور مشترک خود نیازمند قانون بوده و یکی از آن دو باید مدیریت اجرای قانون را بر عهده داشته باشد.
3. خطا در تعیین اولین قانون طبیعی: بعقیدة منتسکیو، اولین کمالی که بشر آن را مقدمة رسیدن به کمالهای دیگر قرار میدهد، موقعیت صلح (و دوستی) است. بنابرین، اولین قانون طبیعی از نظر وی، قانون صلح بود (Ibid, 1949: Vol. 1, p.4). این سخن منتسکیو پذیرفتنی نیست. بیقین، اولین قانون طبیعی قانون صلح نیست، زیرا گرایش به صلح ناشی از گرایش به حفظ خویشتن از آسیب است. وقتی انسان در مواجهه با دیگران قرار میگیرد، برای آنکه آسیبی از سوی آنها به او نرسد، تصمیم به صلح میگیرد. بنابرین، اولین قانون طبیعییی که عقل بشر به آن فرمان میدهد، قانون صلح و دوستی نیست؛ بلکه قانونِ تلاش برای حفظ خویشتن برای دستیابی به بهترین وضعیت، اولین قانون طبیعی است. افزون بر آن، در نقد پنجم خواهد آمد که ترتب منطقی اقتضا میکند قانون صلح اولین قانون طبیعی نباشد.
4. یکسان دانستن میل طبیعی و قانون طبیعی: دومین و سومین قانون طبیعی در اندیشة منتسکیو، میل به تغذیه و میل جنسی بود (Ibid: p.4-5).
این دیدگاه منتسکیو نیز خالی از اشکال نیست. میل طبیعی، قانون طبیعت بشر است؛ نه آنکه خودش قانون طبیعی باشد. میل طبیعی قانون طبیعی نیست، بلکه ریشة قانون طبیعی است. این عبارتها نشان میدهند وی قانون طبیعت را با قانون طبیعی خلط کرده است.
5. عدم رعایت ترتب منطقی در نظریة قانون طبیعی: منتسکیو خوی جمعگرایی ذات بشر را چهارمین نوع قانون طبیعی میدانست (Ibid: p.4). ترتب منطقی اقتضا میکند قانون طبیعی حفظ صلح پس از قانون جمعگرایی باشد؛ زیرا تا انسان جمعگرا نباشد، جنگ و صلح در مورد او نامفهوم است. بنابرین، قانون صلح که بعقیدة منتسکیو، اولین قانون طبیعی است، نباید اولین قانون طبیعی باشد.
نظریة روسو دربارة قانون طبیعی چیست و چه اشکالاتی دارد؟ ژان ژاک روسو (1778- 1712م.) از زمره بانفوذترین منتقدان جامعة مدنی و تمدن جدید در عصر روشنگری است. او کاستیهای تمدن جدید غرب را در معرض جدیترین انتقادهای خود قرار میداد و همگان را با آنکه در کانون جامعة مدنی غربی زندگی میکردند، به بازگشت بسوی وضعیت طبیعی فرا میخواند. جامعه و نهادهای اجتماعی ـ سیاسی در نگاه روسو، غیرطبیعی و ساختة دست بشر بودند که طبیعت خالص، پاک و حقیقی انسانها را به یغما برده است. انسان طبیعی و جامعة طبیعی موضوع مورد علاقه روسو بود. او هم در زندگی و هم در آثار علمی خود بدنبال یافتن طبیعت دستنخوردهیی از انسان است که زمانی غیرمتمدن بوده است و به همین سبب چند اثر علمی نگاشت که غالباً نظریة قانون طبیعی را در اندیشة روسو توضیح میدهند. این آثار عبارتند از:
1. مباحثهیی دربارۀ مبدأ و بنیاد نابرابری نوع بشر (A Discourse on the Origin and Foundation of the Inequality of Mankind) (1755). روسو در این کتاب نظر خود را دربارة وضعیت طبیعی توضیح داده است.
2. قرارداد اجتماعی (The Social Contract) (1762). او در جلد نخست این کتاب کوشیده است راهکار سیاسی برای حراست از منافع پرسود وضعیت طبیعی بشر، ـیعنی آزادی و برابریـ را در جامعه بیان کند.
3. اِمیل (Emile) (1762). روسو در بخشهایی از این اثر توضیح میدهد که چگونه انسان طبیعی به جامعة متمدن پیوند میخورد.
روسو برخلاف منتسکیو اعتقاد داشت که قانون طبیعت مبتنی بر عقل نیست و در مقابل، این قانون در غرایز و احساسات بشر ریشه دارد. از نظر او، دو اصل بنیادین که بر انسان طبیعی حاکم است، عبارتند از: غریزة حفاظت از خویشتن و احساس شفقت نسبت به همنوع. انسان طبیعی به هنگام دیدن رنج دیگر همنوعان خود یک تضاد درونی را احساس میکند (Rousseau, 1964: Pt. 1: p.130). همة فضایل اخلاقی بشر، ازجمله سخاوت، انسانیت، خیرخواهی و دوستی، بروشنی از احساس شفقت ریشه میگیرند. بعقیدة روسو، بدن انسان طبیعی هم سالم است و هم قوی. حواس لامسه و چشایی او دقیق بوده و حس بینایی، شنوایی و بویایی او تیز هستند. تفاوت ذهن انسان اولیه با ذهن حیوان فقط در اندازة فهم است. اندیشه به انسان طبیعی اختصاص ندارد. او میگوید:
اگر طبیعت مقدر کرده بود که ما سالم باشیم، من جرأت میکردم که بگویم تفکر حالتی مخالف با طبیعت بوده و انسانی که میاندیشد یک حیوان بدکردار است» (Ibid: p.110).
در نگاه روسو، تفاوت انسان و حیوان در داشتن عقل نیست، بلکه تفاوت آن دو در اطلاع داشتن یا نداشتن از آزادی، یعنی قدرت انتخاب است (Ibid: p.114). بنابرین، انسان، فاعل مختار است. یکی دیگر از تفاوتهای انسان و حیوان آنست که بشر حیوان کمالپذیر است. انسان ظرفیت ترقی و پیشرفت دارد و با اینهمه، باید توجه داشت هرگز قوه به تکامل رسیدن در ذات انسان بخودیِخود بفعلیت نمیرسد؛ بلکه عامل خارجییی لازم است تا بر او تأثیر گذاشته و او را به تکامل برساند (Ibid). روسو بر این باور است که صورت ابتدایی حیات عقلی بشر به کارکردهایی تحویل میرود که به غرایز او کمک میکنند. او در این زمینه میگوید:
انسان وحشی [غیرمتمدن] در ذات خود فقط به پیروی از غرایز خویش ملتزم است... بنابرین، او تنها با کارکردهای حیوانی [زندگی خود را] آغاز میکند. داشتن درک حسی و احساس، اولین حالت بشر است که در همة حیوانات نیز وجود دارد. خواستن یا نخواستن، میل داشتن و ترسیدن اولین و تقریباً تنها عملکردی است که روح بشر دارد تا آنکه [تجربه و] شرایط جدیدی پیش آید و تکامل بیشتر را بدنبال داشته باشد (Ibid: p.115).
در اندیشة روسو، انسانِ نخستین دارای وجود و زندگی ساده بود. او نیازهایی محدود داشت که بسادگی رفع میشدند؛ گرسنگی، میل جنسی و استراحت نیازهای اولیه او بودند که بترتیب با خوردن غذای ساده، بودن با جنس مخالف و با خواب برطرف میشدند؛ او فقط از درد و گرسنگی رنج میبرد. انسان تنها در صورتی اشتیاق یا ترس از یک چیز دارد که یا مفهومی را از آن چیز در ذهن خود داشته باشد، یا آنکه تکانههای انگیزشی در طبیعت خود نسبت به آن چیز داشته باشد. نیازهای انسان طبیعیِ غیراجتماعی، ـیعنی غیرمتمدنـ از حوزة نیازهای مادی تجاوز نمیکنند. این انسان فقط به تغذیه، به جنس مخالف و به داشتن آسایش میاندیشد (Ibid: p.116).
انسانِ در وضعیت طبیعییی که روسو ترسیم میکند، کسی است که نه اخلاق دارد و نه بیاخلاقی؛ نه فضیلتمدار است و نه شَرور. چنین انسانی وحشی (غیرمتمدن) است، اما تبهکار نیست. او بیگناه است، اما بافضیلت هم نیست. به باور روسو، خیر و شر در جامعه پدید میآید؛ درحالیکه انسان طبیعی در جامعه زندگی نمیکند. انسان اولیه روسو هیچ فهمی از مال من و مال تو، یعنی از مالکیت ندارد.1 بهمین دلیل او هیچ مفهومی از عدالتی که به مالکیت مربوط باشد، درک نمیکند. همچنین، او مفاهیم خیر و شر را نمیفهمد؛ او فهمی از باید و نباید ندارد. در نتیجه، او معنای قانون و مقررات را نمیداند. انسان طبیعی بیگناه است؛ همانند کودکی که بیگناه است. چنین انسانی مغرور نیست. او همواره بلحاظ طبیعی در موقعیت صلح، با خویشتن و با دیگران است. مهر طبیعییی که انسان اولیه دارد، او را از آزار رساندن به دیگران بازداشته و به کمکرسانی به آنها به هنگام وجود مشکلات ترغیب میکند (Ibid: p.250).
انسان طبیعی، انسانی آزاد و بدون دغدغه است. او با دیگر همنوعان خود در زندگی، در علایق و در خطرها مساوی است. بردگی و تسلط بر دیگران در خیال او نمیگنجد زیرا این مفاهیم برای او ناشناخته هستند (Ibid: p.139).
حاصل آنکه، با توجه به اندیشة روسو دربارة طبیعت بشر میتوان دریافت که قانون طبیعی در نگاه او، قانونی حاکم بر طبیعت مادی بشر است که او را به رفتارهای مادی گیاهی و حیوانی سوق میدهد. با وجود این، روسو قانون طبیعی را تعریف نکرده است. دلیل این امر بگفتة خودِ او آنست که هم تعریف واژة قانون و هم تعریف کلمة طبیعی امری بسیار دشوار است. او در اینباره میگوید:
با اطلاع کمی که از طبیعت در دست است، و با توافق اندکی که دربارة معنای قانون داریم، بسیار سخت است که بر تعریف درستی از قانون طبیعی اتفاقنظر پیدا شود (Ibid: p.95).
ـ نقد و ارزیابی
اندیشة روسو دربارة قانون طبیعی ضعفهای گوناگون دارد که مهمترین آنها عبارتند از:
1. تحقیر انسان طبیعی: یکی از کاستیهای آراء روسو دربارة قانون طبیعی نگاه تحقیرآمیز او به طبیعت انسان است. او عقل بشر را نادیده گرفته و رتبة انسان را به سطح یک حیوان تنزل داده است. بهمین دلیل دو اصل بنیادینی که روسو بر انسان طبیعی حاکم میداند، در حیوان نیز وجود دارند. آن دو اصل عبارتند از: غریزة حفاظت از خویشتن و احساس شفقت نسبت به همنوع.
2. روسو میگوید: «اگر طبیعت مقدر کرده بود که ما سالم باشیم، من جرأت میکردم که بگویم تفکر حالتی مخالف با طبیعت بوده و انسانی که میاندیشد یک حیوان بدکردار است» (Ibid: p.110). در انتقاد به این سخن باید گفت: انسان طبیعی انسانی است که عناصر طبیعت انسانی را در خود داشته باشد. یکی از اجزاء طبیعت انسان قوای نفس ناطقه است. این قوا در حیوان (غیرناطق) وجود ندارند، بلکه عقل یکی از قوای نفس ناطقه بوده و کار آن اندیشه است.
3. عدم تعیین عقل بعنوان ملاک تفاوت انسان و حیوان: در رویکرد روسو، تفاوت انسان و حیوان در برخورداری از عقل نیست، بلکه تفاوت آن دو در اطلاع داشتن یا نداشتن از آزادی ـیعنی قدرت انتخابـ است. این سخن روسو نیز نادرست است. قدرت انتخاب یا بعبارتی اراده (در معنای کلی آن)، یکی از دو قوة نفس ناطقه است که به انسانها اختصاص دارد.
4. تشخیص خوبی و بدی با موازین عرفی، نه عقلی: به باور روسو، خیر و شر در جامعه پدید میآیند؛ درحالیکه انسان طبیعی در جامعه زندگی نمیکند. این سخن وی با عقلگرابودن او ناسازگار است زیرا کسی که عقلگراست، به اصول عقل عملی معتقد بوده و خوبی و بدی را بر موازین عقلی، و نه عرفی، مبتنی دانسته و جامعه را معیار خوبی و بدی نمیداند. روسو در اینجا دقیقاً باور پوزیتیویستها را بیان کرده است.
5. نامفهوم بودن الزام برای انسان طبیعی: بعقیدة روسو، انسان طبیعی فهمی از باید و نباید ندارد. در نتیجه، او معنای قانون و مقررات را نمیداند (Ibjd: p.250). روسو در این سخن خود به خطا رفته، زیرا «باید» بمعنای «الزام» است. اگر انسان طبیعیِ روسو باید و نباید نمیفهمید، هیچیک از نیازهای خود را نمیتوانست برطرف کند. اینکه انسان بهنگام گرسنگی بسوی غذا دست میبرد، نوعی الزام به خوردن را درک میکند. سایر نیازهایی که انسان رفع میکند نیز همینگونه است. آموزة قانون طبیعی بر این الزامهای طبیعی در مسیر سعادت دلالت دارد که انسان آنها را به هنگام رفع نیازها در وجود خود درک میکند.
6. رویکرد تحصلّی (مادی) به طبیعت بشر: قانون طبیعی در نگاه روسو، قانونی حاکم بر طبیعت مادی بشر است که او را به رفتارهای مادی گیاهی و حیوانی سوق میدهد. نقد مهم بر این سخن ناظر به همین نگاه مادی به طبیعت بشر است. جای تعجب است که روسو با آنکه دانشمندی عقلگرا بوده، نگاه او به طبیعت بشر نگاهی مادیگرایانه است.
کانت دربارة قانون طبیعی چه نظری دارد و دیدگاه او با چه اشکالاتی روبروست؟ اندیشة انتقادی کانت برای بررسی فرایند شناخت علمی، اخلاقی و زیباییشناختی در آثار متنوع او آشکار است. کتابهای نقد عقل محض (Critique of Pure Reason) (1781) و مقدمهیی بر هر متافیزیک آینده (Prolegomena to Any Future Metaphysics) (1783) دربارة نظریه شناخت نگاشته شده است. کانت آراء اخلاقی خود را در کتابهای بنیاد متافیزیک اخلاق (Groundwork of the Metaphysic of Morals) (1785) و نقد عقل عملی (Critique of Practical Reason) (1788) بیان کرده و نتایج اندیشه خود دربارة اخلاق کاربردی را در اواخر عمر خویش در کتابی با عنوان متافیزیک اخلاق (The Metaphysics of Morals) منتشر کرد. این کتاب دو بخش دارد: بخش نخست آن با عنوان «عناصر مابعدالطبیعی عدالت» (The Metaphysical Elements of Justice) به آموزة حق و عدالت (و قانون) پرداخته و بخش دوم آن با نام «اصول متافیزیکی فضیلت» (The Metaphysical Principles of Virtue) مطالبی را دربارة فضیلت بیان کرده است. هر دو بخش این کتاب به مسئلة تکالیف مربوطند که در نهایت از امر مطلق (Categorical imperative) در اندیشة فلسفی کانت گرفته شدهاند. منبع اصلی برای خوانش مباحث قانون طبیعی در اندیشة کانت همان بخش اول این کتاب اوست.
برای کسب آگاهی دقیق از جایگاه آموزة قانون طبیعی و جوانب گوناگون آن در اندیشة کانت و نیز برای ارزیابی نظریة او در اینباره، لازم است قبل از توضیح این آموزة در فلسفه او، اصول کلی و مختصات نظریة شناخت کانت بطور مختصر توضیح داده شوند.
دانش متافیزیک، نظریهپردازی دربارة واقعیتهای خارجی جهان هستی، یعنی شناخت پدیداری اعیان و چیزهاست. کانت وجود این بخش از واقعیت را انکار نمیکرد؛ اما او دسترسی ذهن آدمی به آن واقعیت را غیرممکن میدانست، بهمین دلیل او نگاه هستیشناسانه به اهداف عملی را عقیم دانسته است. روش تحقیق در نظریة شناخت کانت یک روش علمی (حسی) است. او در کتاب نقد عقل محض توضیح میدهد که چگونه بشر میتواند بلحاظ علمی به واقعیات جهان هستی معرفت پیدا کند. کانت معتقد بود فقط داوری علمی داوری دقیق، مصون از خطا، ضروری و فراگیر است. او داوریهای علمی را مشتمل بر دو عنصر میدانست: عنصر تحلیلی (Analytic) یا پیشینی (a priori) و عنصر ترکیبی (Synthetic) یا پسینی (Posteriori). عنصر پیشینی که با مشارکت و همکاری عقل بدست میآید، بر سه قسم است:
1. زمان و مکان (Time and Space). این دو امر صورتهای پیشینی معرفتهای حسیند. این خاصیت ذهن است که بشر همة یافتههای خود را با زمان و مکان، یعنی بصورت زمانمند و مکانمند، میفهمد.
2. مقولههایی که همگی صورتهای شناخت تحلیلیند. این مقولهها به چهار نوع کمیت (Quantity)، کیفیت (Quality)، نسبت (Relation) و جهت (Modality) دستهبندی میشوند. هریک از این چهار نوع به سه دسته تقسیم شده و در مجموع دوازده مقوله را در فاهمه تشکیل میدهند.
3. مفاهیم خدا، نفس و جهان صورتهای پیشینی فهم جدلی (Dialectical) عقلند.
عنصر ترکیبی (پسینی) در احکام علمی از نظر کانت، از راه تجربه حسی تشکیل میشود. این عنصر تجربی نیز به سه دسته تقسیم میگردد:
1. حسیات (Sensations) این امر تجربی در حوزة زیباییشناسی یا معرفت حسی وجود دارد.
2. پدیدارهای حسی (Sensible phenomena) این عنصر در عرصة شناخت تحلیلی حضور دارد.
3. ذات اشیاء (Noumen) با آنکه گمان میرود این امر جدلی ماهیت پدیدارها را نشان میدهد، کانت معتقد است عقل بشر هیچ تجربهیی از ذات چیزها، ـیعنی از ماهیت آنهاـ ندارد. بتعبیر دیگر، او بر این باور است که بشر نمیتواند بفهمد ذات خدا، ماهیت نفس و حقیقت جهان و حتی جواهر مادی (نه اعراض آنها) چه هستند و آیا آنها وجود دارند یا نه.
در اندیشة کانت، پل ارتباطی میان عناصر پیشینی و پسینی معرفت عبارتست از تصدیق علمی، ترکیبی و پیشینی. ترکیبی بودن یک تصدیق بدلیل تجربی بودن آن است. ویژگی تحلیلی و پیشینی بودن آن تصدیق از دو خصوصیت شناخت پیشینی، ـیعنی کلیّت و ضرورتـ ناشی میشود، زیرا وجود این دو ویژگی در تصدیقهای علمی، یعنی تجربی، حتمی است. دو ویژگی کلیّت و ضرورت فقط در شناختهای عقلی وجود دارند. دادههای تجربی بهیچوجه این دو ویژگی را ندارند. تصدیقهای تجربی همواره خاص (غیرفراگیر) و فردی (غیرضروری)اند.
نظریة شناخت در اندیشة کانت، نه صرفاً امری تجربی بوده و نه کاملاً امری عقلی است، بلکه او راهی میان این دو را برگزیده است. این نظریه بر دو عنصر فاعل شناسا (The knowing subject) و داده شناساییشده (The known object) تمرکز دارد. فاعل شناسا نفس آدمی بوده و داده شناساییشده امور تجربیند که فاعل شناسا آنها را از راه حواس خود درک میکند. بعقیدة کانت، چون بشر در محدودة زمان و مکان قرار دارد، فقط میتواند اموری را بفهمد که زمانی و مکانیاند. بنابرین از نگاه او، شناخت ذات اشیاء و شناخت امور غیرمادی بهیچوجه امکان ندارد، هرچند نفی این امکان بمعنای انکار وجود آنها نیست. بهمین دلیل وجود ذات موجودات مادی و غیرمادی اموری جدلی هستند؛ نه برهانی. بر همین اساس، هرگونه بحث دربارة امور پیشینی، یعنی امور غیرتجربی، مانند مطالعه مباحث اخلاقی و یا مسائل متافیزیک همگی از نظر کانت، اموری غیربرهانی است.
کانت پردازش قانون طبیعی را در حوزة عقل عملی دانسته و آن را معلول اراده پیروِ عقل خوانده است. از نظر او، اراده دو نوع است: 1) ارادة خاص (Particular Will) که هر انسان قبل از انجام هر کار آن را در درون خویش دارد. این نوع اراده همان اختیار است که امروزه بنام آزادی شناخته میشود. ارادة خاص در افراد مختلف بسیار متفاوت بوده و اندکی از آنها پیروِ عقل عملیند؛ زیرا بیشتر مقاصد انسانها در جهت امیال غریزیند. 2) ارادةکلی (Universal Will)، این اراده حکم عقل بوده و هیچگاه خطا نمیکند. این نوع اراده قوة قانونگذاری خودمختار (Autonomous Legislating Faculty) است و در همة انسانها بطور یکسان وجود دارد. این اراده منبع قانون اخلاقی و قانون وضعی (بخش حقوق عمومی) است.
کانت در آثار علمی خویش بندرت از واژة قانون طبیعی (Natural Law) استفاده کرده است. او بیشتر، مباحث خود را در حوزة عقل عملی با واژگانی مثل قانون اخلاقی (Moral Law)، تکلیف (Duty)، امر مطلق (Categorical Imperatives) و... همراه کرده است. با وجود این، مطالبی که کانت در حوزة اخلاق و قوانین اخلاقی گفته است، در برخی از صورتها به قانون طبیعی نیز مربوط میشوند. بعضی از شارحان آثار کانت، مثل جان لَد (John Ladd)، معتقدند نظریة کانت دربارة عدالت همان نظریة قانون طبیعی اوست (Kant, 1965: xvii). دیاِنترِوِز (D’Entreves) نیز یکی از دانشمندان معاصر در زمینة تاریخپژوهشی در اندیشة سیاسی، در کتاب قانون طبیعی، مقدمهیی بر فلسفه حقوق (Natural Law, an Introduction to Legal Philosophy) میگوید:
یقیناً، کانت یکی از طرفداران قدرتمند اندیشة قانون طبیعی در دورة جدید بود. او همچنین، یکی از منتقدان سرسخت پوزیتیویسم حقوقی بود. پوزیتیویسم حقوقی اندیشهیی است که قوام حاکمیت قانون را بطور کامل بر اراده قانونگذار، و نه بر اصول اخلاقی، مبتنی میداند (D'Entreves, 1951: p.110).
کانت به قوانین اخلاقی (قانون طبیعت) اعتقادی راسخ داشته است. این سخن کانت شهرت جهانی دارد که میگوید: «من به دو چیز همواره با احترام زیاد میاندیشم: آسمان پرستاره بالای سرم و قانون اخلاقی در درون دل» (Kant, 1997: pp.133, 5: 162). از آنجا که کانت تحت تأثیر هر دو دسته از دانشمندان عقلگرا و تجربهگرای پیش از خود، مانند هابز (Hobbes)، لاک (Locke)، لایپنیز (Leibnitz)، روسو (Rousseau) و ولف (Wolff) قرار داشت، همانند آنها، قانون طبیعی را بر اساس حقوق طبیعی تفسیر میکرد. بااینحال، کانت برای معرفی قانون طبیعی مسیر خود را طی کرد. قانون طبیعی بنظر او، با قانون طبیعت (Law of Nature) تفاوت داشت؛ قانون طبیعی در نگاه کانت، بخشی از قانون طبیعت بود. او قانون طبیعت را امر مطلق (Categorical Imperative) میدانست. دومین قاعده امر مطلق در نظر کانت، اینگونه است:
بگونهیی عمل کن که اصل زیربنای آن عمل در ارادة تو یک قانون عام برای طبیعت باشد (Ibid: 60, 5: 70).
معنای این اصل بنیادین اخلاقی در اندیشة کانت آنست که قانون اخلاقی برای همه یکسان است. امر خوب برای همه خوب و امر بد برای همه بد است. کانت در این فرمول میان قانون کلی عقل و قانون عام طبیعت همآوایی ایجاد کرده و ظاهراً امر مطلق را به نظام طبیعت متصل کرده است. بنابرین، قانون طبیعت در نگاه او، امری پیشینی بوده که منشأ آن درون ما یا ارادة خودمختار ماست.
کانت قانون طبیعت را مساوی با قانون (مطلق) میدانست که ریشه در آزادی بشر دارد. قانون طبیعت در نظر او، به دو دسته قانون طبیعی و قانون مدنی (Civil Law) تقسیم میشد. به اعتقاد او، قانون طبیعی از اصول پیشینی ارادة خودمختار ناشی شده و در همة زمینها و زمانها برای همة انسانها اعتبار دارد. در مقابل، قانون مدنی از ارادة قانونگذار در یک جامعه برآمده و فقط برای مردم همان سرزمین اعتبار دارد.
کانت معتقد بود ماهیت قانون دو ویژگی دارد: جهانشمولی (کلیت) (Universality) و درونی (باطنی)، ذهنی بودن (Subjectivity). روشن است مقصود کانت از واژة قانون در این گزاره، قانون موضوعه نبود، زیرا قانون موضوعه هیچیک از این دو شرط را ندارد؛ نه جهانشمول است (چون مربوط به ملتهای خاص است) و نه درونی (زیرا به واقعیت مادی خارج از وجود افراد در جوامع مربوط است). او قانون طبیعی را مشروط به این دو شرط میدانست. البته بعدها در قرن بیستم میلادی، نوکانتیها نیز به مفهوم جهانشمول اخلاقي توصيه کردند (Hunter, 2001: p.354). این مفهوم جهانشمول اخلاقی همان قانون طبیعی در اندیشة کانت و نوکانتیهاست که امروزه، بعقيدة طرفداران قانون طبيعي، همواره تنها دلیل اثبات حقوق طبیعی بوده و حقوق طبیعی در نگاه بسیاری از فیلسوفان حقوق معاصر مترادف با «حقوق بشر» است (Jones, 1994: p.72; Finnis, 1980: p.198; Vlastos, 1970: p.79; Wasserstrom, 1970: p.97, f.n. 2; Griffin, 2008: p.1).
در مقابل، کانت باور داشت که قوانين موضوعه (نه قوانین طبیعی) از هماهنگسازي گزينشهاي آزاد انسانها در یک تجربه حسی بدست ميآيند (Hunter, 2001: p.355). اما این هماهنگسازی فقط در ارجاع آن تجربه به یک دسته از واقعیتهای مادی بیصورت یا به یک ساختار ذاتی کلیشهیی مربوط به قانون موضوعه خلاصه نمیشود ، تا بتوان قوانین را بر اساس آن ساختار کلیشهیی وضع کرد؛ بلکه قانونگذاری یک دانش است که اصول و فنون خاص خود را دارد. ماهیت قانون موضوعه هنجار (دستور) است که قانونگذار آن را بر اساس ارزشهای اخلاقی ـ اجتماعی افراد یک جامعه بصورت امری الزامی با پشتوانه اجرایی وضع کرده و همه را به رعایت آن ملزم میکند.
ـ نقد و ارزیابی
1. عدم تعیین هیچیک از مصادیق قانون طبیعی: با آنکه دیگر عقلگرایان دورة جدید به برخی مصادیق قانون طبیعی اشاره کردهاند، کانت هیچیک از فرمانهای قانون طبیعی را بیان نکرده و فقط به ذکر برخی از اوصاف کلی آن بسنده کرده است. به این دلیل او در تبیین و تعیین مصادیق قانون طبیعی ناکام مانده است.
2. جدلی بودن (برهانی نبودن) قانون طبیعی: عدم توفیق کانت در تبیین درست آموزة قانون طبیعی ناشی از نظام معرفتی فلسفة اوست. چون کانت فقط روش تجربی را در شناخت چیزها معتبر میداند، نتوانسته بخشی عمده از واقعیتهای جهان هستی، مثل امور غیرمادی و حتی ذات (جوهر) چیزهای مادی را بشناسد. بهمین دلیل اظهار نظر او دربارة عقل عملی و فرمانهای آن، یعنی قانون طبیعی، غیرمستدل و غیرقابل اعتماد است. بگفتة کانت، مباحث مربوط به امور غیرمادی و حتی جواهر مادی مباحثی جدلی است نه برهانی. هرچند او وجود این بخش از واقعیت را انکار نمیکرد اما دسترسی ذهن آدمی به آن واقعیت را نیز ممکن نمیدانست.
یقیناً این عدم دسترسی که کانت مطرح نموده، بدلیل عدم آگاهی او از مباحث علم حضوری بوده است که در تاریخ فلسفة غرب، کسی بجز سقراط، آن هم بصورت موجز به آن توجه نکرده است. وقتی کانت قدرت شناخت ذهن انسان را مقید به زمان و مکان میکند، سخنان او شبیه اندیشههای تحصلّی میگردد. هرچند او مجردات را انکار نکرده، اما ذهن انسان را با آنها بیارتباط دانسته؛ چون آنها زمانی و مکانی نیستند. این در حالی است که اگر مباحث علم حضوری در فلسفة کانت جایی داشت، درمییافت که نوع دیگری معرفت وجود دارد که زیربنا و شالودة معرفت حصولی و ذهنی را تشکیل داده و فراتر از قید زمان و مکان به تحلیل علوم غیرمادی میپردازد. انسان با آن نوع معرفت هم میتواند با جهان فرامادی رابطه برقرار کند و هم میتواند آنها را به اندازة سعة وجودی خودش بشناسد. اولین موجود غیرمادی که انسان میتواند با علم حضوری بیابد، نفس (عقل) خویش است. آموزة قانون طبیعی را نیز میتوان با استفاده از علم حضوری انسان به فرمانهای عقل خویش بخوبی تحلیل کرد.
3. غیرقابلفهم بودن قانون طبیعی: کانت معتقد بود زمان و مکان صورتهای پیشینی معرفتهای حسی بوده و بشر همة یافتههای خود را زمانی و مکانی میفهمد. ببیان دیگر، زمان و مکان جزو ادراک حسی هستند. از اینجاست که درمییابیم کانت راه اصحاب فلسفه تحصلّی را در شناخت جهان، ازجمله قانون طبیعی، هموار کرده است با این تفاوت که تجربهگرایان امور غیرمادی را انکار میکردند، اما کانت آنها را انکار نکرده، ولی غیرقابل فهم دانسته است؛ البته نتیجة عملی هر دو اندیشه یکی است. نتیجه آنست که نمیتوان به وجود مجردات یقین داشت و دربارة آنها سخن دقیق و صحیح گفت؛ زیرا تجربهگرایان آنها را بکلی انکار میکردند و کانت نیز آنها را اثباتپذیر نمیدانست.
4. عاقلانه نبودن کارهای غریزی بشر: کانت پردازش قانون طبیعی را در حوزة عقل عملی دانسته و آن را معلول ارادة پیروِ عقل خوانده است. از نظر او، ارادة خاص (Particular Will) یکی از دو نوع اراده است که هر انسانی قبل از انجام هر کار آن را در درون خویش دارد. ارادة خاص همان اختیار است. کانت میگوید: این نوع اراده در افراد مختلف بسیار متفاوت بوده و اندکی از آنها پیروِ عقل عملیند؛ زیرا بیشتر مقاصد انسانها در راستای امیال غریزیاند. این سخن کانت بر این مطلب دلالت دارد که اگر ارادة انسان و بدنبال آن عملی از انسان بدلیل وجود غریزه در او باشد، آن عمل غیرعاقلانه است. این سخن صحیح نیست؛ زیرا عقل عملی به انسان امر میکند که آدمی برای زنده ماندن باید به امور غریزی، یعنی کارکردهای مرتبة گیاهی و حیوانی، مانند خوردن و آشامیدن و... توجه کافی کرده و برخی از رفتارهای خود را با توجه به این امور غریزی سامان دهد. بنابرین، نمیتوان گفت فعالیتهای غریزی انسان که در راستای گرایشهای غریزیند، همگی غیرعاقلانهاند. آری، میتوان گفت افراط یا تفریط در رفتارهای غریزی بشر، غیرعاقلانه است؛ زیرا عقل رفتار افراطی را ناپسند میداند.
جمعبندی و نتیجهگیری
نتیجة مطالعة انتقادی دربارة نظریههای قانون طبیعیِ منتسکیو، روسو و كانت آنست که کاستیهای اندیشههای آنها بطور جداگانه و در حد مقدور شناخته شوند. این کاستیها به دو دسته مختص و مشترک تقسیم میشوند. اشکالات مختص به آراء هریک از این سه فیلسوف عقلگرای عصر روشنگری دورة جدید دربارة آموزه قانون طبیعی در جای خود بیان شدند، اما کاستی مشترکی را که میتوان به این سه متفکر نسبت داد، آنست که خوانش آنها از آموزة قانون طبیعی پاسخ این پرسش را که هدف از صدور چنین فرمانهای عقلی چیست، بروشنی بیان نکرده است، درحالیکه قانون طبیعی در نگاه عقلگرایان، فرمانهای عقل است که با هدفی معین و مطلوب صادر میشوند و این خود، فارق میان قانون طبیعی و قانون طبیعت است. به بیان دیگر، برخی از عقلگرایان دورة جدید، مانند منتسکیو و روسو، قانون طبیعت را بجای قانون طبیعی توضیح دادهاند. برخی دیگر نیز، مانند کانت که میان قانون طبیعت و قانون طبیعی تفاوت گذاشتهاند، هدف قانون طبیعی را بیان نکردهاند. حاصل آنکه، کاستی مشترکی که میتوان به اندیشة قانون طبیعی عقلگرایان عصر روشنگری نسبت داد، آنست که هدف قانون طبیعی ـبعنوان یکی از دو عنصر این آموزهـ در دیدگاه آنها تبیین نشده است.
پینوشت
[1] . دانشیار گروه حقوق و فقه اجتماعی، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، قم، ایران؛ mhtalebi@rihu.ac.ir
تاریخ دریافت: 30/5/1401 تاریخ پذيرش: 5/10/1401 نوع مقاله: پژوهشي
منابع
طالبی، محمد حسین (1400) «مطالعه انتقادی نظریههای قانون طبیعیِ تجربهگرایان در دورة جدید»، تاریخ فلسفه، شمارۀ 47، ص154ـ123.
ــــــــــ (1401) حقوق طبیعی بشر، قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
D'Entreves, Alexander (1951) Natural Law, an Introduction to Legal Philosophy, New York: Hutchinson.
Finnis, John (1980) Natural Law and Natural Rights, Oxford: Clarendon Press.
Griffin, John (2008), On Human Rights, Oxford: Oxford University Press.
Hobbes, Thomas (1996) Leviathan [1651], in J. C. A. Gaskin ed., Oxford: Oxford University Press.
Hunter, Ian (2001) “The Recovery of Natural Law: Hochstrasser’s History of Morality”, in Economy and Society, 30, pp. 354-367.
Jones, Peter (1994) Rights, Houndmills and New York: Palgrave.
Kant, Immanuel (1965) The Metaphysical Elements of Justice: Part I of the Metaphysics of Morals, in John Ladd trans., Indianapolis: Bobbs-Merrill.
________ (1997) Critique of Practical Reason, in Mary Gregor trans. ed., Cambridge: Cambridge University Press.
Montesquieu, Baron (1949) The Spirit of the Laws, in Nugent T. trans., 2 Vols., New York: Hafner Publishing.
________ (1964) The Persian Letters, in Healy G. trans., Indianapolis: Bobbs-Merrill.
Rousseau, Jean Jacques (1964) Discourse on the Origin and Foundations of Inequality among Men, in Masters A. and J. trans., New York: St. Martin's Press.
Vlastos, Gregory (1970) "Justice and Equality", in A. L. Melden ed., Human Rights, Belmont: Wadsworth, pp. 76-95.
Wasserstrom, Richard (1970) "Rights, Human Rights and Racial Discrimination", in A. L.Melden ed., Human Rights, Belmont: Wadsworth, pp. 96-110.
[1] . روشن است که مراد روسو از مالکیت، مالکیت اعتباری است نه حقیقی؛ زیرا هر موجود مختار، ازجمله انسان، برای خود مالکیت حقیقی را تصدیق میکند. مالکیت حقیقی عبارتست از سلطهیی که انسان بر اعضای بدن خود دارد (ر.ک: طالبی، 1401: 204).