سخن سردبير
محورهای موضوعی :
1 - استاد گروه فلسفه دانشگاه علامه طباطبايي، تهران، ایران
کلید واژه: حقوق بشر اندیشه غربی لویاتان شهریار تروریسم دولتی صهیونیسم,
چکیده مقاله :
درتاریخ اندیشۀ سیاسی جدید، دو کتاب شهریار ماکیاولی و لویاتان هابز از اهمیت ویژهیی برخوردارند. هر دو اثر، تقریباً همزمان در قرن هفدهم میلادی نوشته شدهاند، الا اینکه یکی در ایتالیا و دیگری در انگلستان. موضوع مشترک در اینها ماهیت دولت و نحو، فرمانروایی حاکمان بر رعایا و مردمان و در یک کلام، چیستی دولت مطلوب است؛ حکومتی که به هیچ اصلی از اصول اخلاقی پایبند نیست و با انسانها همانند وحوش و بهائم باید رفتار کند. حدود یک قرن قبل از آن، هنری هشتم ـ پادشاه انگلستان ـ به قتل فیلسوف سیاسی مشهور و نویسنده اتوپیا، یعنی تامس مور فرمان داد و در 1535 سر از تن او جدا کردند. اما در سر آغاز عصر جدید، سیاست و تفکر سیاسی در چه شرایطی قرار داشته که زمینههای ظهور چنین پدیدههایی را فراهم ساخته است؟ در اینجا قصد تحلیل مفاد آثار و وقایعی چون قتل توماس مور را نداریم؛ قصد ما ریشهیابی و التفات به منشأ رفتار سیاسی قدرتهای امروز، یعنی آمریکا و اروپا است. از خود میپرسیم براستی کارنامۀ دموکراسی و لیبرالیسم جدید در چهارصد سالۀ اخیر چگونه است و آیا شعارهای آزادی و برابری و انسان دوستی و صلح و آبادانی و رعایت حقوق بشر، در برابر هزاران صحنۀ خشونت و جنگ و تجاوز و کشتار و ویرانی، که عمدتاً از ناحیۀ استعمار اروپاییها یا بپشتوانه قدرت نظامی و سیاسی و دسیسههای رنگارنگ اروپاییـامریکایی بر ملتهای ضعیف و مظلوم تحمیل شد، رنگ و نشانی دارد؟ مگر از زمان بردهداری و بردهفروشی غرب و رفتار کمپانی هند شرقی انگلستان و نسلکشی آمریکاییها در ویتنام و ژاپن و کره و کودتاهای خونین آنها در آمریکای جنوبی و وقوع دو جنگ بینالملل و کشتار هزاران تن در منطقه بالکان، یعنی قلب اروپا، چقدر گذشته است؟ آیا جز اینست که مرور و ملاحظۀ رویدادهای تلخ و غمانگیز همین دو دهۀ اخیر در هزارۀ سوم میلادی، نشان از منشئیت و دخالت آشکار و پنهان غرب در وقوع و گسترش چنین پدیدههای شومی دارد؟ و حتی پدیدههایی که ظاهراً رنگ و بوی شرقی به آنها دادهاند ـ مانند القاعده و تکفیری و وهابیت و اخیراً داعش ـ همگی در اصل از دامان ناپاک سیاست غرب متولد شده و بر سر سفره آنها تغذیه کرده و میکند؟ شهریار و لویاتان سندی است که تولد انسانی خاص و وقوع حوادثی بدست وی را در آینده خبر میدهد؛ گویی نویسنده در آیینۀ زمان چیزی را میدیده است که صورت بالفعل آن در زمانۀ ما آشکار شده، یعنی جدایی و استقلال سیاست از دین و حتی اخلاق و وجدان عمومی بشر. اگر تا چندی پیش صدای شعار مبارزه با تروریسم در محافل و رسانههای غربی گوش فلک را پر میکرد، امروز تروریسم دولتی به سرکردگی آمریکا و رژیم غاصب صهیونیستی، در خاک دیگر کشورها آدمکشی میکند و صدایی از مدعیان لیبرالیسم و دموکراسی در نمیآید! البته براستی چه دارند که بگویند؟ اگر روزگاری مردمان آسیا و افریقا و دیگر مناطق محروم جهان، چشم به آرمانشهر و اتوپیای غربی دوخته بودند، امروز در مقابل چشمان خود، ستم و نابرابری فراگیر برآمده از سیاست اخلاقستیز و دینزدایانه غرب را مشاهده میکنند و در سستی و پوچی سراب انسانیت مدرن تردید ندارند. نسل حاضر اگر فرصت یا حوصله کافی برای مطالعۀ تاریخ جهان را ندارد، حداقل بازخوانی تاریخ معاصر را جهان را تکلیف خود بداند. گذشت زمان و تاریخ غفلتآور است، ولی یادآوری گذشته همواره برای حاضرین عبرتانگیز و راهگشاست.
درتاریخ اندیشۀ سیاسی جدید، دو کتاب شهریار ماکیاولی و لویاتان هابز از اهمیت ویژهیی برخوردارند. هر دو اثر، تقریباً همزمان در قرن هفدهم میلادی نوشته شدهاند، الا اینکه یکی در ایتالیا و دیگری در انگلستان. موضوع مشترک در اینها ماهیت دولت و نحو، فرمانروایی حاکمان بر رعایا و مردمان و در یک کلام، چیستی دولت مطلوب است؛ حکومتی که به هیچ اصلی از اصول اخلاقی پایبند نیست و با انسانها همانند وحوش و بهائم باید رفتار کند. حدود یک قرن قبل از آن، هنری هشتم ـ پادشاه انگلستان ـ به قتل فیلسوف سیاسی مشهور و نویسنده اتوپیا، یعنی تامس مور فرمان داد و در 1535 سر از تن او جدا کردند. اما در سر آغاز عصر جدید، سیاست و تفکر سیاسی در چه شرایطی قرار داشته که زمینههای ظهور چنین پدیدههایی را فراهم ساخته است؟ در اینجا قصد تحلیل مفاد آثار و وقایعی چون قتل توماس مور را نداریم؛ قصد ما ریشهیابی و التفات به منشأ رفتار سیاسی قدرتهای امروز، یعنی آمریکا و اروپا است. از خود میپرسیم براستی کارنامۀ دموکراسی و لیبرالیسم جدید در چهارصد سالۀ اخیر چگونه است و آیا شعارهای آزادی و برابری و انسان دوستی و صلح و آبادانی و رعایت حقوق بشر، در برابر هزاران صحنۀ خشونت و جنگ و تجاوز و کشتار و ویرانی، که عمدتاً از ناحیۀ استعمار اروپاییها یا بپشتوانه قدرت نظامی و سیاسی و دسیسههای رنگارنگ اروپاییـامریکایی بر ملتهای ضعیف و مظلوم تحمیل شد، رنگ و نشانی دارد؟ مگر از زمان بردهداری و بردهفروشی غرب و رفتار کمپانی هند شرقی انگلستان و نسلکشی آمریکاییها در ویتنام و ژاپن و کره و کودتاهای خونین آنها در آمریکای جنوبی و وقوع دو جنگ بینالملل و کشتار هزاران تن در منطقه بالکان، یعنی قلب اروپا، چقدر گذشته است؟ آیا جز اینست که مرور و ملاحظۀ رویدادهای تلخ و غمانگیز همین دو دهۀ اخیر در هزارۀ سوم میلادی، نشان از منشئیت و دخالت آشکار و پنهان غرب در وقوع و گسترش چنین پدیدههای شومی دارد؟ و حتی پدیدههایی که ظاهراً رنگ و بوی شرقی به آنها دادهاند ـ مانند القاعده و تکفیری و وهابیت و اخیراً داعش ـ همگی در اصل از دامان ناپاک سیاست غرب متولد شده و بر سر سفره آنها تغذیه کرده و میکند؟ شهریار و لویاتان سندی است که تولد انسانی خاص و وقوع حوادثی بدست وی را در آینده خبر میدهد؛ گویی نویسنده در آیینۀ زمان چیزی را میدیده است که صورت بالفعل آن در زمانۀ ما آشکار شده، یعنی جدایی و استقلال سیاست از دین و حتی اخلاق و وجدان عمومی بشر. اگر تا چندی پیش صدای شعار مبارزه با تروریسم در محافل و رسانههای غربی گوش فلک را پر میکرد، امروز تروریسم دولتی به سرکردگی آمریکا و رژیم غاصب صهیونیستی، در خاک دیگر کشورها آدمکشی میکند و صدایی از مدعیان لیبرالیسم و دموکراسی در نمیآید! البته براستی چه دارند که بگویند؟ اگر روزگاری مردمان آسیا و افریقا و دیگر مناطق محروم جهان، چشم به آرمانشهر و اتوپیای غربی دوخته بودند، امروز در مقابل چشمان خود، ستم و نابرابری فراگیر برآمده از سیاست اخلاقستیز و دینزدایانه غرب را مشاهده میکنند و در سستی و پوچی سراب انسانیت مدرن تردید ندارند. نسل حاضر اگر فرصت یا حوصله کافی برای مطالعۀ تاریخ جهان را ندارد، حداقل بازخوانی تاریخ معاصر را جهان را تکلیف خود بداند. گذشت زمان و تاریخ غفلتآور است، ولی یادآوری گذشته همواره برای حاضرین عبرتانگیز و راهگشاست.
کلباسی اشتری، حسین (1399) سخن سردبیر، فصلنامه تاریخ فلسفه، شماره 41.