سخن سردبير
الموضوعات :
1 - دانشگاه علامه طباطبايي
الکلمات المفتاحية: تاریخ نگاری فلسفه تاریخ فلسفه آغاز فلسفه,
ملخص المقالة :
سرآغازها هميشه و در همه جا مورد توجه ـ و البته روشنگر و راهنما ـ بودهاند. آدمي هيچگاه از پرسش و گفتگو دربارة سرآغاز فرهنگ و تمدن در اينجا و آنجا و مناشي و منشأ مقولاتي چون زبان و هنر و دين و اعتقاد و آداب و بطور كلّي ساحتها و شئونات گوناگون انساني خسته و ملول نشده، بلكه مستمراً به طرح مجدّد آن علاقه نشان داده است. پرسش و گفتگو دربارة سرآغاز فلسفه نيز پيشينة درازي دارد و هر از گاهي نوشتهيي تازه درباب اينكه چرا مثلاً يونانيان را آغازگران و پيشقراولان فلسفه ناميدهاند، چاپ و منتشر ميشود. بظاهر در اين زمينه اتفاقنظر و اجماعي صورت گرفته كه جاي هيچ ترديدي را باقي نميگذارد؛ يعني ظاهراً در اينكه «ايونيا» و «حكماي ملطي» همانا طلايهداران تفكر فلسفي بودهاند، هيچكس ترديد نميكند. روشن است كه اين معنا متكي به دلايلي است و آن دلايل هم در حكم حجّتهاي قاطع، مورد پذيرش اهالي فلسفه قرار گرفته است. شايد دليل اصلي اين نظر به گزارش يا گزارشهاي مورخان و نويسندگان قديم ـ نظير ديوگنس لائرتيوس و اثر معروف وي بنام حيات فيلسوفان نامدار ـ بازگردد كه در خلال آن فهرستي از متفكران يونان و روم همراه با آثاري از آنان از حدود قرن هفتم پيش از ميلاد به اينسو عرضه شده و احياناً ترجمهيي در آراء و احوالات شخصي آنها نيز ضميمه شده است. اغلب و يا تمامي صاحبان تراجم و ملل و نحل و فهرستنويسان نيز به به استناد همين سنخ از گزارشها، سيري از تحوّل و تطوّر آراء فيلسوفان را از عهد يونان باستان تا عصر خويش منعكس ساختهاند (براي نمونه، سيسرون و پلوتارك و پوليبيوس). اما دليل ديگري كه معمولاً در كتابهاي تاريخ فلسفه ـ و البته بكرّات ـ از آن ياد ميشود و البته در عِداد مشهورات و مسلّمات بشمار آمده آن است كه چون منشأ واژه فلسفه، مصدر «فيلوسوفيا» و صورت اسمي آن «فيلوسوفوس» است و از آنجا كه ايندو و مشتقات آن، واژههايي يونانيند و در كلمات برخي حكماي قديم نيز استعمال شدهاست، حكايت از آن دارد كه منشأ فلسفه سرزمين ايونياست. اكنون قصد مناقشه در اعتبار و اتقان اين دلايل را نداريم؛ زيرا از قضا نه سودمند است و نه حتي موّجه و نگارنده نيز نه در موضع مخالفت با فلسفه است و نه قصد همراهي و همسخني با جماعت طاعنين به فلسفه را دارد؛ زيرا اغلب آنانكه از سر مخالفت با فلسفه درميآيند، به خدشه در همين دلايل سخت علاقه نشان ميدهند! مخالفت با فلسفه فينفسه مذموم نيست؛ ولي اولاً، طعن و ذّم شاخهيي از دانش و اهالي آن دانش چيزي جز عصبيّت و ناپختگي نيست و ثانياً، زبان و لحن طعنزنندگان نه برهان و دليل، بلكه تكفير و اهانت و حداكثر آنكه بيان جدلي است. در اينجا سخن ما تأمل و توقف در چيز يا چيزهايي است كه احياناً صورت مشهور و مسلّم يافته، پوشانندة حقيقت است و اساساً روح تفكر و فلسفه با آن ناسازگار است. ما تنها به ذكر ملاحظاتي چند اكتفا ميكنيم: 1. شايد هيچ قومي باندازة يونانيان به نوشتن و ثبت افكار و احوال و دستاوردهاي خويش علاقه نشان ندادهاند. از قضا همين عامل سبب شده است كه امروز ما آگاهي نسبتاً دقيقي از صُور و اشكال مدني، سياسي، هنري، ديني و فرهنگي آنان در دست داشته باشيم. يقييناً آگاهي ما از چهرهها و مكاتب و عقايد فلسفي آن عصر نيز از همين علاقه آنان به ثبت و ضبط دستاوردهايشان نشئت ميگيرد؛ چرا كه در غير اينصورت هيچ نشانه و مدركي از آراء و عقايد مردماني در 27 قرن پيش از ما وجود نميداشت و چيزي نبود كه بتوان آن را از كاوشهاي باستانشناسي و گمانهزنيهاي تاريخي بدست آورد. البته تأثير و ماندگاري ميراث علمي و فرهنگي اقوام صرفاً متكّي به حجم آثار باقي مانده از آنها نيست؛ زيرا تمدنهايي بودهاند كه آثار خام يا صورتبندي شدهيي از آنها را امروزه در دست داريم، اما تأثيري عملاً در راه و رسم و آداب و مناسبات بشر جديد نداشته و ندارند. در عين حال نميتوان انكار كرد كه حجم وسيعي از آثار ادبي، هنري، علمي و فلسفي يونانيان در فاصله 2700 سال اخير، عرصه حيات فرهنگي غرب و بتبع آن عوالم ديگر را تسخير كرده و شايد مجال را بر عرضه و ظهور ساير صُور حيات فرهنگي تنگ كرده است. نكته اينجاست كه آيا ميتوان مسلّم گرفت يونانيان در ساحت تفكر فلسفي يگانه و بيرقيب بودهاند و آيا به صرف عدم دسترسي به ديگر مدارك كهن، ميتوان به عدم مشاركت ديگر اقوام در اين سنخ تفكر ـ يعني تفكر فلسفي ـ حكم كرد؟ اين سخن درست است كه يونانيان در نوع نگاه وجودي و طبيعي خود به عالم يگانه بودهاند، اما نوع نگاه به عالم، يگانه و واحد نيست: مصريها، ايرانيها، هنديها و اقوام ساكن در آسياي صغير نيز از اين نوع نگاه بيبهره نبودهاند؛ با اين تفاوت كه در بسط و تفصيل و احياناً انتشار آن همانند يونانيان توفيق نداشتهاند. بنابرين، مسئله اصلي در اينجا، تأمل و كوشش در استنتاج و فهم صورتهايي از تفكر فلسفي نزد اقوام غيريوناني است كه امروز صامت و خاموش است و بايد مجال سخن پيدا كنند و مهمتر از آن فهم اينكه سهم و دين آن صورتها برگردن يونانيها تا چه اندازه بوده است؟ بسياري از مورخان و باستانشناسان و كاوشگران و يونانشناسان معتقدند كه مهمترين خصيصه فرهنگ كهن يوناني در «هاضمه قوي» آنها نهفته بوده؛ بدينصورت كه آنان در جلب و جذب عناصر علمي، فرهنگي و فلسفي عصر خويش توانايي يافتند و سپس همان عناصر مكتسبه از فرهنگهاي مجاور را در هاضمة خود تركيب و تأليف كردند و صورت جديدي به آن بخشيدند. عرصه بديع و نوآورانه در پژوهشهاي تاريخ فلسفه ناظر به شناسايي و كشف همين عناصر است؛ بويژه آنكه بياد آوريم مفهوم «غير» يا «بيگانه» در تكوين هويت اجتماعي عصر كلاسيك يونان، نقشي كليدي برعهده داشته و كمتر ساحتي از دين و سياست و اخلاق و فرهنگ يوناني را ميشناسيم كه نسبت مستقيمي با مفهوم مذكور نداشته باشد. 2. نيك ميدانيم كه واژه «فيلوسوفوس» در اصل بمعناي عشق و دلدادگي به دانش بوده است. تأمل در زمينهها و اسباب شكلگيري اين واژه نيز بسيار روشنگر است؛ اعم از آنكه اين واژه را به فيثاغورس يا به كسان ديگري پس از او نسبت دهند و يا اساساً شخص خاصي را مُبدع آن ندانند. همينقدر روشن است كه اين واژه در مقابل جماعت سوفيست يا شبهسوفيستي كه منكران يا تشكيككنندگان در حصول و تحصيل معرفت بودهاند، پديد آمد. نه در زمان طالس و فيثاغورس و نه حتي در عهد افلاطون و ارسطو، گروه و جماعت خاصي بنام فيلسوفان وجود نداشتند؛ آنها به تحصيل دانش و تأمل عقلاني در امور اقبال ميكردند و از اينجهت درمقابل منكران معرفت يقييني شكل گرفتند. وجود گروه يا گروههايي از دانايان و خردمندان و كاهنان در چين و هند و مصر باستان و براي نمونه، جماعت «مغان» در ايران كه جملگي به صفت فرزانگي و حكمت متّصف شدهاند، حكايت از وجود ريشههاي عميق دانش و دانشمندي، فراتر از مرزهاي يونان كهن دارد. بدينترتيب «فيلوسوفوس» ميتوانست و ميتواند قلمرويي فراتر از حدود جغرافيايي يونان قديم پيدا كند و ممكن است سئوال شود كه آيا ديگر اقوام نيز مانند يونانيان در تفكر نظري عقلاني نسبت به وجود و ـ وجودشناسي و كيهانشناسي ـ كائنات بهرهيي داشتهاند؟ پاسخ به اين پرسش هرچه كه باشد اولاً، مسبوق به گذار از همان مشهورات سابقالذكر است و ثانياً، معطوف به گشايش آفاق جديد عامي است در پژوهشهاي تاريخي با تمركز بر استحصال صور تفكر عقلاني در ميراث آييني، اخلاقي، فرهنگي و هنري اقوام كهن. آفت اين كوشش نو، محال دانستن آن و درنتيجه بسته شدن امكان جستجو و پژوهشهاي بديع در قلمرو تاريخ فلسفه است.